سری سوم رمان پریسا
بچه ها ازین به بعد میخوام عکس هم بذارم البته اگه گیر آوردم
روتخت ولو شدم و به این فکر کردم که فردا چی بپوشم
و همینطوری خوابم برد
وقتی بیدار شدم به ساعت نگاه کردم وااااااااای ساعت 5/5هست
یه مانتو خاکستری پوشیدم
با یه شلواز جیگری و شال همرنگ شلوارم
با یه کفش طوسی اسپرت
لباس پوشیدمو
رفتم بیرون و با آقا اسماعیل(راننده شخصی من چون بابام که ماشین داره)آدرس پاساژو دادم ....
وای ساعت 6/5شد یاسی کله امو میکنه
دویدمو به یاسی رسیدم
اومای گاد این پسره کیه؟لابد داداششه چه خوشگله
به خودم اومدمو فهمیدم همینطوری دارم صاف صاف نگاش میکنم
یاسی:کجا بودی این همه وخ؟
من:به جون تو خواب بودم
یاسی:به جون خودت
یاسر:سلام شما باید پریسا خانوم باشید
من:درسته شما هم آقا یاسرید؟
یاسر:بله خب خانوما من رفتم
من:خداحافظ
یاسی:خداحافظ داداشی جونم
یاسر: خدافظ
وقتی مطمعن شدم که دور شدم رو به یاسی کردم و گفتم:چه داداش جیگری
یاسی:اونم میگفت چه جیغ جیغویی
من:بیشعور
یاسی خب بریم بگیردیم ببینیم چی بگیریم...
بعد از2ساعت گشتن من برای خودم:
این لباسه:
با کفش:
خریدم و واسه عسل هم:
یاسی هم کیف طلایی رو نگرفت و اینو گرفت:
بعدم خسته و کوفته دوتایی برگشتیم خونه
کیلیدو تو در انداختم و درو باز کردم ساعت 9 بود
بابام داشت اخبار میدید و متوجه من شد
بابا:سلام دخترم چیزی خریدی؟
من:آره بابایی
و با ذوق و شوق خریدامو نشون دادم
بابا:خیلی خوش سلیقه ای دخترم
بچه ها ازین به بعد میخوام عکس هم بذارم البته اگه گیر آوردم
روتخت ولو شدم و به این فکر کردم که فردا چی بپوشم
و همینطوری خوابم برد
وقتی بیدار شدم به ساعت نگاه کردم وااااااااای ساعت 5/5هست
یه مانتو خاکستری پوشیدم
با یه شلواز جیگری و شال همرنگ شلوارم
با یه کفش طوسی اسپرت
لباس پوشیدمو
رفتم بیرون و با آقا اسماعیل(راننده شخصی من چون بابام که ماشین داره)آدرس پاساژو دادم ....
وای ساعت 6/5شد یاسی کله امو میکنه
دویدمو به یاسی رسیدم
اومای گاد این پسره کیه؟لابد داداششه چه خوشگله
به خودم اومدمو فهمیدم همینطوری دارم صاف صاف نگاش میکنم
یاسی:کجا بودی این همه وخ؟
من:به جون تو خواب بودم
یاسی:به جون خودت
یاسر:سلام شما باید پریسا خانوم باشید
من:درسته شما هم آقا یاسرید؟
یاسر:بله خب خانوما من رفتم
من:خداحافظ
یاسی:خداحافظ داداشی جونم
یاسر: خدافظ
وقتی مطمعن شدم که دور شدم رو به یاسی کردم و گفتم:چه داداش جیگری
یاسی:اونم میگفت چه جیغ جیغویی
من:بیشعور
یاسی خب بریم بگیردیم ببینیم چی بگیریم...
بعد از2ساعت گشتن من برای خودم:
این لباسه:
با کفش:
خریدم و واسه عسل هم:
یاسی هم کیف طلایی رو نگرفت و اینو گرفت:
بعدم خسته و کوفته دوتایی برگشتیم خونه
کیلیدو تو در انداختم و درو باز کردم ساعت 9 بود
بابام داشت اخبار میدید و متوجه من شد
بابا:سلام دخترم چیزی خریدی؟
من:آره بابایی
و با ذوق و شوق خریدامو نشون دادم
بابا:خیلی خوش سلیقه ای دخترم