07-06-2015، 22:28
یهوویی اومد تو زندگیم. بدون اینکه بفهمم عاشقش شدم 6 ماه گذشت هر روز باهاش بودم بدون اون دیونه میشدم کل محل دیگه منو و اونو زن شوهر. میگفتن دو روز قبل ولن رفته بودم براش کادو بخرم یهو به سرم زد برم اخر بازار و کاکائو هم بخرم دوتا پسر مست بودن به زور گوشیمو گرفتن و شمارمپ برداشتن بماند که دوساعت زول کشید تا از دستشون راحت شم خونه دوستم اینا قایم شدم فرداش با مهدی رفتم بچرخم که منو با اون دیدن. رفتن یکم تهدیدش کردن روز ولن رفتیم فرحزاد تو اونجا هی زنگ میزدن فوش میدادن مهدی شمارشونو برداشت شبش بدون اینکه چیزی بگه برا همیشه گوشیشو خاموش کرد 3ما گذشت نفهمیدم چرا رفته شکست اونم از این نوع خیلی سخته