10-02-2023، 10:07
داستان و حکایات آموزنده، همواره مسیری را برای ما نشان می دهند. مسیری که در آن بر زیاده خواهی، حسادت، دروغ گویی و … خط بطلان می کشد. در داستان الاغ سخت کوش و بز حسود نیز با یک ویژگی بد که ممکن است در وجود هر کدام از ما باشد روبرو هستیم. حسادت آفت اخلاق است.داستان الاغ سخت کوش و بز حسود
روزی روزگاری یک الاغ و یک بز در انبار یک کشاورز زندگی می کردند. بز خیلی حسود بود.بز یک روز با خودش گفت:
‒ احتمالا کشاورز و خانواده اش، خر را بیشتر از من دوست دارند، چرا که بهتر از من به او غذا می دهند. الاغ همیشه به بیرون می رود و … او برای اینکه جایگاه الاغ را تضعیف کند به فکر حیله ای افتاد.
لذا رو کرد به الاغ و گفت:‒ خیلی برایت متاسفم. دلم برایت می سوزد.
الاغ متحیر شد. می دانست که بز خیلی از او خوشش نمی آید، اما حالا چرا دلش برای من سوخته، به همین خاطر از بز پرسید:
‒ چرا دلت برای من می سوزد؟
بز گفت:
‒ چگونه غمگین نباشم برادر، تو سنگین ترین کارها را انجام می دهی، تو را به سنگ آسیاب می بندند، صبح تا غروب با بار بر پشت، این سو و آن سو می روی و …. شما هم حق دارید آرامش داشته باشید. گوشهای مثل من بنشینی و فقط مشغول علف خوردن و جست و خیز باشی. سعی کن هر چه زودتر از این وضعیت خودت را خلاص کنی.
الاغ کمی فکر کرد،. بعد با خود گفت که عجب! بز راست می گوید.
ادامه داستان
لذا الاغ رو به بز کرد و پرسید: به نظر تو چه کار کنم؟
بز گفت:
فردا از کنار یکی از چاله هایی که رد می شوی، خودت را به داخل گودال بغلتان و وانمود کن که پایت شکسته است. احتمال می دهم که کشاورز بعد از این اتفاق بگوید که چقدر من از این الاغ کار کشیدم! لذا خیلی خسته شده است. بهتر است به او استراحتی بدهم. حتی ممکن است الاغ دیگری بخرد و کارهای تو بعد از آن خیلی کمتر شود.
الاغ آنچه را که از دهان بز شنیده بود، پسندید و باور کرد. یک روز صبح در حالی که باری را حمل می کرد، پای خود را به عمد در یکی از چاله های جاده، انداخت.این کار باعث شد تا پای الاغ بشکند و همه جایش کبود شود. کشاورز با دیدن وضعیت الاغ بسیار ناراحت شد. بلافاصله دامپزشکی را برای درمان او آورد. کشاورز به دامپزشک گفت که تمام زندگی اش با الاغ می چرخد و بدون الاغ او اوضاعش بهم می ریزد. از طرفی پولی هم ندارد که الاغی جدید بخرد. دامپزشک الاغ را معاینه کرد و گفت:
‒ الاغ بیچاره چنان افتاده که با دارو درمان نمی شود. با این حال ااگر آنچه را که به شما می گویم انجام دهید، الاغ شما بهتر می شود.کشاورز از دامپزشک پرسید:
‒ بگو برای شفای الاغ چه کار کنم. الاغ دست و پای من شده و بدون او نمی توانم کارم را تمام کنم.
دامپزشک گفت:
‒ باید جگر بزی پیدا کنی تا الاغت شفا پیدا کند. جگر بز را بجوشانی و آب آن را به الاغ بنوشانی. خیلی زود خوب خواهد شد.
به این ترتیب کشاورز بز خود را در انبار سلاخی کرد تا الاغ خود را شفا دهد.
همیشه گفته اند که بار کج هیچ گاه به مقصد نمی رسد!کشاورز از دامپزشک پرسید:
به این ترتیب کشاورز بز خود را در انبار سلاخی کرد تا الاغ خود را شفا دهد.
همیشه گفته اند که بار کج هیچ گاه به مقصد نمی رسد!
روزی روزگاری یک الاغ و یک بز در انبار یک کشاورز زندگی می کردند. بز خیلی حسود بود.بز یک روز با خودش گفت:
‒ احتمالا کشاورز و خانواده اش، خر را بیشتر از من دوست دارند، چرا که بهتر از من به او غذا می دهند. الاغ همیشه به بیرون می رود و … او برای اینکه جایگاه الاغ را تضعیف کند به فکر حیله ای افتاد.
لذا رو کرد به الاغ و گفت:‒ خیلی برایت متاسفم. دلم برایت می سوزد.
الاغ متحیر شد. می دانست که بز خیلی از او خوشش نمی آید، اما حالا چرا دلش برای من سوخته، به همین خاطر از بز پرسید:
‒ چرا دلت برای من می سوزد؟
بز گفت:
‒ چگونه غمگین نباشم برادر، تو سنگین ترین کارها را انجام می دهی، تو را به سنگ آسیاب می بندند، صبح تا غروب با بار بر پشت، این سو و آن سو می روی و …. شما هم حق دارید آرامش داشته باشید. گوشهای مثل من بنشینی و فقط مشغول علف خوردن و جست و خیز باشی. سعی کن هر چه زودتر از این وضعیت خودت را خلاص کنی.
الاغ کمی فکر کرد،. بعد با خود گفت که عجب! بز راست می گوید.
ادامه داستان
لذا الاغ رو به بز کرد و پرسید: به نظر تو چه کار کنم؟
بز گفت:
فردا از کنار یکی از چاله هایی که رد می شوی، خودت را به داخل گودال بغلتان و وانمود کن که پایت شکسته است. احتمال می دهم که کشاورز بعد از این اتفاق بگوید که چقدر من از این الاغ کار کشیدم! لذا خیلی خسته شده است. بهتر است به او استراحتی بدهم. حتی ممکن است الاغ دیگری بخرد و کارهای تو بعد از آن خیلی کمتر شود.
الاغ آنچه را که از دهان بز شنیده بود، پسندید و باور کرد. یک روز صبح در حالی که باری را حمل می کرد، پای خود را به عمد در یکی از چاله های جاده، انداخت.این کار باعث شد تا پای الاغ بشکند و همه جایش کبود شود. کشاورز با دیدن وضعیت الاغ بسیار ناراحت شد. بلافاصله دامپزشکی را برای درمان او آورد. کشاورز به دامپزشک گفت که تمام زندگی اش با الاغ می چرخد و بدون الاغ او اوضاعش بهم می ریزد. از طرفی پولی هم ندارد که الاغی جدید بخرد. دامپزشک الاغ را معاینه کرد و گفت:
‒ الاغ بیچاره چنان افتاده که با دارو درمان نمی شود. با این حال ااگر آنچه را که به شما می گویم انجام دهید، الاغ شما بهتر می شود.کشاورز از دامپزشک پرسید:
‒ بگو برای شفای الاغ چه کار کنم. الاغ دست و پای من شده و بدون او نمی توانم کارم را تمام کنم.
دامپزشک گفت:
‒ باید جگر بزی پیدا کنی تا الاغت شفا پیدا کند. جگر بز را بجوشانی و آب آن را به الاغ بنوشانی. خیلی زود خوب خواهد شد.
به این ترتیب کشاورز بز خود را در انبار سلاخی کرد تا الاغ خود را شفا دهد.
همیشه گفته اند که بار کج هیچ گاه به مقصد نمی رسد!کشاورز از دامپزشک پرسید:
به این ترتیب کشاورز بز خود را در انبار سلاخی کرد تا الاغ خود را شفا دهد.
همیشه گفته اند که بار کج هیچ گاه به مقصد نمی رسد!