امتیاز موضوع:
  • 6 رأی - میانگین امتیازات: 3.67
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان (حس مادری) به قلم خودم .....قشنگه ..غمگین،خنده دار،عشقولانه

#23
اینم یه پست



مامانی__دختر گلم چطور مطوره؟
من__مرسی مامانی خوبم ، شما چطور مطوری؟
مامانی__شکر خدا عروسکم منم خوبم
 
سکوت کرده بودیم و جز صدای آهنگ صدای دیگه ای نبود
 
تورو به خدا بعد من مراقب خودت باش
گریه نکن آروم بگیر به فکر زندگیت باش
غصه ام میشه اگه بفهمم داری غصه می خوری
شکایت از کسی نکن با اینکه خیلی دلخوری
دلت نگیره مهربون عاشقتم اینو بدون
دلم گرفته میدونی از هم جدا کردنمون
دل نگرونتم همش اگه خطا کردم ببخش
بازم منو به خاطره تموم خوبی هات ببخش
خیلی بی حوصله بودم و آهنگ هم بدتر حال و روزمو به هم می ریخت تا خواستم به علیرضا
بگم که آهنگ رو عوض کنه مامانی گفت__ننه این چه آهنگیه که تو گذاشتی مثلا داریم
میریم صفا کنیم با آهنگات تا اونجا قلبمون ایست نکنه جای شکر داره
علیرضا خنده ای کرد و آهنگ و زد رفت
آهنگ بعدی:
نیش ناش ناناش ناش
دختر خانومی تو چقدر نازی عاشقت شدم......
مامانی شروع کرد به رقصیدن و خیلی با مزه دستاشو تکون میداد و هی ادا در میاورد
آروین برگشته بود پشت و داشت با لذت و لب خندون مامانی رو نگاه می کرد که یه هو
مامانی عصاشو آورد بالا و گرفت سمت آروین
مامانی__چیه داری منو می خوری تا حالا ندیدی یه دختر 18/19 ساله برقصه ، بی تربیت آدم انقدر جلو زنش هیز بازی در میاره برو عمو برو خجالت بکش
من که از دست مامانی به یه جا بند نبودم
خلاصه تا رسیدن به مقصد اصلی کلی از دست مامانی خندیدیم
از ماشین پیاده شدم و مانتو و شالمُ صاف کردم چشمم به ماشینا افتاد که همینجوری دختر وپسر بود که ازشون میومدن بیرون
که یه دفعه ای چشمم خورد به یه 206 آلبالویی که یه دختر با کفشای پاشنه 10 سانتی و ساپورت و مانتوی تقریبا پیرهن و شالی که از روی سرش افتاده بود و موهای استخونی رنگش که فر داشت اندازه کله ی من رو دیدم چهره اش زیاد مشخص نبود اما می شد فهمید که دماغش عملیه و رژ قرمزشم از 10 متری معلوم بود
خیلی خسته بودم دیگه حوصله آنالیز کردن بچه های اکیپ خودمونو نداشتم اما همینجور
اون دختر زیر نظرم بود ، که یه هویی یه دستی منو کشید و پرتم کرد تو بغلش از بوی
عطرش می شد فهمید که آروین دستمو گرفتُ کنار هم رفتیم سمت ویلا
بعد از دیدن ویلا رفته بودم تو این فکر که این ویلا خوشگله ماله کیه که آروین کلید انداخت تو در و گفت بفرمایید و همه حمله ور شدن سمت ویلا
من__آروین برای خودته؟
آروین__من که نه بابا ولی سه دونگش برای منه
واو چه ویلایی دوبلکس که طبقه اولش با رنگ آبی آسمانی تزیین شده بود و طبقه بالا که اتاق خواب ها بود با رنگ صورتی و چهارتا اتاق بود سبز و نارنجی و مشکی نقره ای و سفید که اگه می رفتی توش می خوردی به در ودیوار آخه وسایلاش با اتاق رنگش یکی شده بود
اما اتاق مشکی نقره ای که حالا من و آروین توش بودیم اتاق خود آروین بود که یه تخت گرد دو نفره مشکی داشت و با میز آرایشی و دوتا پاتختی کوچولو کنار تخت و یه فرش نقره ای 6 متری وسط اتاق با یه سرویس حموم و دستشویی روی دراورشم پُر بود از ادکلن و اسپری و عطرای کوچیک و بزرگ و یه سری لوازم آرایش که به گفته ی آروین همه اش برای من چیده شده بود و دوتا کمد مشکی که یکیش پر لباس بود و یکیش پر وسایلی که تو اتاق خواب به کار میره
وقتی حسابی همه اتاق رو دید زدم رفتم رو تخت دراز کشیدم آروین هم اومد نشست کنارم
شالمو در آوردم و موهامو باز کردم آروین هم دست به کار شد و شروع  کرد با موهای من بازی کردن
دکمه های مانتومُ باز کردم و همیشه عادت دارم زیر مانتو تاب تنم کنم اما این دفعه تابش خیلی باز بود و تقریبا همه ی لباس زیرم مشخص بود آروین کنارم دراز کشید و بازم با یه دستش با موهام ور می رفت چرخیدم حالا با آروین فیس تو فیس شده بودیم زل زده بودم تو صورتش که یه هو در باز و آروین هم با عجله از رو تخت بلند شد و من خیلی ریلکس رو تخت افتاده بودم
درست حدس زدم این همون نازگل بود اصلا دوست نداشتم که اونم باشه اما خوب دیگه دوست دختر پوریاس ما هم عادت کرده بودیم هر دفعه به دفعه پوریا با خودش داف جدید بیاره
از جام بلند شدم و رفتم طرفش
من__بله؟ کاری داشتید؟
نازگل__نه..
من__وقتی می خوایید برید تو یه اتاقی خوبه اول در بزنید
نازگل__اینجا یه زمانی اتاق خواب خودم بود برای همین در نزده اومدم تو گفتم شاید هنوزم جایی تو این اتاق دارم
من__خوب حالا که دیدی جات پر شده یاد بگیر بعد از این اتاق ماله منِ پس خواستی بیایی تو در بزن البته بهتره اصلا طرف این اتاق نیایی تا راحت تر بتونی خاطراتتو فراموش کنی
چپ چپ نگاهم کرد و از اتاق رفت بیرون سریع رفتم سمت آروین و خودمو پرت کردم تو بغلش دستشو گذاشت رو موهام و سرشم رو سرم از بغلش اومدم بیرون
من__آروین لباساتو عوض کن برو بیرون منم میام
آروین بدون هیچ مخالفتی شروع کرد عوض کردن و منم پشتمو کردم بهش تا راحت باشه
وقتی آروین از اتاق رفت بیرون رفتم سمت ساکم و بازش کردم یه لباس نارنجی بلند برداشتم و یه شلوار راحتی مشکی هم پوشیدم و یه شال مشکی سر کردم و کفشای عروسکی مانندمو پوشیدم از اتاق رفتم بیرون بچه ها داشتن در مورد شب و شام شب صحبت می کردن .
اصلا دلم نمی خواست برم تو جمعشون دلم می خواست فقط خودم باشمو آروین اما این موقعیت زیاد پ
پیش نمیومد آخه دیگه آروین گرم صحبت کردن با پسرا بود چشمم به نازگل افتاد که آروین رو زیر نظر گرفته بود آدم حسودی نبودم اما بعضی وقتا سر یه چیزایی مثل
بچه کوچولو ها می شدم که ماله منه ماله منه می کنن :97:
ماه به این بزرگی هم گـــــــــــــــــــاهی میگیرد!!!



چه برسد به



Heart دل کوچک من Heart

نِویسَندِه رُمآن هآیِ:


دِلِ بی قَرآر،حِسِ مآدَری،فُرصَتی بَرآیِ زِندگی






پاسخ
 سپاس شده توسط آویـــســا ، ραяα∂ιѕє- ، شکوفه سیب ، 83 pooneh


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: رمان (حس مادری) به قلم خودم .....قشنگه ..غمگین،خنده دار،عشقولانه - maede khanoom - 23-05-2015، 14:08

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  رمان راغب | به قلبم بانوی نقابدار (زمان آنلاین دز حال تایپ)
Heart یه داستان عاشقانه غمگین و زیبا از یک دختر((( حتما بخونید)))
Heart رمان خیانت به عشق (غم انگیز گریه دار هیجانی)
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
  داستان عاشقی یک پسر خیلی قشنگه(تکراری نیست)

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 11 مهمان