*****************
ساعت8 صبح
وقتی چشم باز کردم کجکی خوابیده بود....موهام تو صورتم...پاهام 175 درجه باز بود...سریع سیخ نشستم...بنده خدا اریامهر روی زمین خشک خوابیده بود....به من چه...
بدنمو کش قوس دادم اخیش دست و صورتمو شستم و مسواک زدم...نگاش کردم خواب بود خوب پس موهام رو باز کردم و شونه کردم از دیشب که از حمام اومدم بیرون شونه نکردم....گفتم موهام الان تو هم گره خوردن که اصلااااا باز نشه....دوست داشتم موهام رو دیزلی کوتاه کنم..ولی خوب مامان نمیذاشت میگفت دختر باس موهاش بلند باشهههه...موهام خیلی نرم شده بود وراحت شونه شد...موهام رو بستم..تا برگشتم دیدم چشماش بازه ...چشمام گشاد شد:کی بیدار شدین سرگرد!؟!؟اروم گفت:حواست پیش موهات بود...وگرنه میفهمیدی!!آههه باز این شروع کرد من میخوام دختر خوبی باشم خودش نمیذاره....به درکک موهامو دید....
توی حمام لباس عوض کردم...یه مانتو نخی سفیدوشلوار لی دم پا...روسری سفید با خط های سورمه ای...ارایش هم:یه خط چشم...با برق اب صورتی..تمام ادکلن هم رو خودم خالی کردم و از حمام خارج شدم...اریامهر با تعجب نگاهم میکرد:کجا؟!؟!
با پرویی:حتما باید بگم!!؟!!؟
بهش برخورده بود انتظار نداشت اینجوری جوابشو بدم...حقشه بچه پرو!!
کفش پاشنه 7سانتی برداشتم وکیف مشکی برای گوشی کیف پول و وسایل نقاشی و عینک دودی
بعد از صرف صبحانه عینکمو زدم و به طرف بازار رفتم...مسیر رو حفظ کردم...
کفش ها جد و ابادمو جلو چشمام اورد...ساعت3:15که برگشتم هتل نهار خوردم و به اتاق رفتم اریا مهر داشت با گوشی با یکی حرف میزد:بله...یعنی صبح!؟!؟ماشین چی؟!؟!!؟اها...بله...مرسی...ساعت 4 چشم میگم خودشون میدونن..چشم...خداحافظ
قطع کرد وچون پشتش به من بود وقتی برگشت اخم کردوسرررررخ شد با حرص اومد طرفم با صدایی کنترل شده گفت:کجا بودی؟!!؟خونسرد به چشماش نگاه کردم:بیرون
با حرص:بیرون یعنی کجا؟هان!!دختره ی گستاخ...الان سرهنگ گفت سروان کجاس چی باید بهش میگفتم هان؟!؟!داد زد :هان!!؟!منم با تمام پرویی:میگفتی رفته گل بچینه!!سمت چپ صورتم سوخت...اون به من سیلی زد!؟!؟به چه حقی...دهنم مزه شوره میداد....عوضی دستش خیلی سنگین...جلوی دیدم تار شد..ولی دم نزدم سرمو انداختم پایین و رفتم توی حمام...توی اینه به خودم نگاه کردم...از بینیم خون میومد گوشه ی لبم..خون میومد و میسوخت الهی دستت از دو ناحیه بشکنه غول تشن
خوب راست میگه مارال تو سرتو انداختی رفتی بیرون....این ماموریته نیومدی تفریح...چیکار کنم خو پوسیدم..اشکام سرازیر شد....تو هم که همیشههه تا تقی به توقی میخوره اه وناله راه میندازی بسه دیگه شورشو در اوردی لوسسس....
*****************
3 روز بعد
واااییی دارم از استرس میمیرم....امروز مهمونی داشتن
یه لباس شب مشکی دنباله دارو ارایش خلیجی رژ قرمز که اصلا به دلم نبود و رژگونه...موهامو هم لخت کرده بودم...کفش مشکی پاشنه 10 سانتی
اریا هم کت و شلوار مشکی با پیرهن سفید و کراوات قرمز....
خوب بود
از دیروز تمرین کرده بگم اریا...
دبی بودیم....از اون موقع که از اریا سیلی خوردم باهاش حرف نزدم...اونم همینطور....عمو گفت توی مهمونی باید عین یه زن و شوهر رفتار کنیم...من چجوری اینو تحمل کنم عاخه؟!؟
امشب شیخ بزرگشون که اسمش شیخ محمود..اونجا
عکسشو دیدم...چهره ای ترسناک داره یعنی نگاهش که بکنی دلت میگیره...
ریشاش تا سینش میرسه...دشداشه پوش....پوستش سبزه...چشم و ابرو مشکی که بین موهاش سفید شده...ابروهاش اینقدر که پرپشت انگار برای چشماش سایه بون...:|
من جلوتر از اریا راه میرفتم..یهو بازوم کشیده شد با ترس به اریا که داشت با حرص نگاهم میکرد خیره شدم
با حرص گفت_دختره ی سرتق...خطایی ازت سر بزنه من میدونم با تو...گرفتی؟!!؟از من جدا نمیشی فهمیدی..این ماشینی هم که جلوی دره شیخ فرستاده....وایییی به حالت اگر دست از پا خطا کنی....
سرمو انداختم پایین و به یقش نگاه کردم
همون جور که دستمو گرفته بود میگفت:اونجا باید با الفاظ "عشقم عزیزم ..."این چرت و پرتا هم دیگه رو صدا کنیم!!
اروم گفتم:چته تو بیا منو بخور حالا انگار من از خدامه غول تشن
دلخور سرمو به طرف ماشین کج کردم....
دیدم راننده با اون چشمای عین جغدش منو داشت میخورد... سرمو رو به اریا دوباره کج کردم لبخند مصلحتی زد و منو تو اغوشش گرفت و به سمت لیموزین مشکی برد
اریا اروم گفت:دوربین کار گذاشتن میخوان ببینن چیکار میکنیم...مواظب باشششـ...وسط حرفش پرید:بابا فهمیدم پدرمو در اوردییییی عه!!با حرص نگاهم کرد...راننده در رو باز کرد برامون اول من و بعد اریا سوار شدیم...
راننده در رو بست ورفت پشت فرمون
کوچه رو که نگاه کردم خیلی خلوت بود
اریا از بازوم نیشگونی گرفت که پریدم..دستم درد میکرد...اروم گفتم:ذلیل مرده الان جاش کبود میشه...
با حرص نگاهم کرد...یهو کشیدم تو اغوشش...گفتم الان میگه ببخشید اینا اروم گفت:حقته.. چیکارش کنم خله!!.
-چرا؟؟!
-چون من میگم
اروم گفتم:خوب تو غلط میکنی!!جوری اروم گفتم که خودمم به زور شنیدم
نفساش که به گوشم میخورد قلقلکم میگرفت..و لبخند میزدم..
گفت:غلط رو که تو میکنی....بعدشم مثل اینکه خیلی بهت خوش گذشته بیا بیرون ببینم
با اخم از اغوشش اومدم بیرون و با حرص گفتم:نخیرممممم قلقلکم میومد خندیدم...ایشششش
و رومو برگردوندم...بعد2 دقیقه اروم گفت:ببین اینجا دوربین دستشو دور کمرم حلقه کرد وکه مورمورم شد به کمر و پهلو هام وحشتناک حساسم...بدنم لرزید خودشم فهمید نگاهم کرد... و پوزخند زد
پرو گفتم
:تو هی وقت میاری پوزخند برن خوببب؟!!؟افرین..درضمن به پهلو هام دست نزن...بد میاد....
با حرص یه نیشگونی از پهلوم گرفت جیغ بلندی کشیدم:پدر...مکث کردم فکر کردم چی میخوام بگم بلند تر :سوخته مگه الان نگفتم هان.به وضوح جا خورد
بعدش دستشو با حرص کشید..و تا وقتی که به ویلا رسیدیم حرفی نزد
وقتی هم که رسیدیم.....
امتحانا شروع شده سعی میکنم زود زود پست بزارم دوستان...
ساعت8 صبح
وقتی چشم باز کردم کجکی خوابیده بود....موهام تو صورتم...پاهام 175 درجه باز بود...سریع سیخ نشستم...بنده خدا اریامهر روی زمین خشک خوابیده بود....به من چه...
بدنمو کش قوس دادم اخیش دست و صورتمو شستم و مسواک زدم...نگاش کردم خواب بود خوب پس موهام رو باز کردم و شونه کردم از دیشب که از حمام اومدم بیرون شونه نکردم....گفتم موهام الان تو هم گره خوردن که اصلااااا باز نشه....دوست داشتم موهام رو دیزلی کوتاه کنم..ولی خوب مامان نمیذاشت میگفت دختر باس موهاش بلند باشهههه...موهام خیلی نرم شده بود وراحت شونه شد...موهام رو بستم..تا برگشتم دیدم چشماش بازه ...چشمام گشاد شد:کی بیدار شدین سرگرد!؟!؟اروم گفت:حواست پیش موهات بود...وگرنه میفهمیدی!!آههه باز این شروع کرد من میخوام دختر خوبی باشم خودش نمیذاره....به درکک موهامو دید....
توی حمام لباس عوض کردم...یه مانتو نخی سفیدوشلوار لی دم پا...روسری سفید با خط های سورمه ای...ارایش هم:یه خط چشم...با برق اب صورتی..تمام ادکلن هم رو خودم خالی کردم و از حمام خارج شدم...اریامهر با تعجب نگاهم میکرد:کجا؟!؟!
با پرویی:حتما باید بگم!!؟!!؟
بهش برخورده بود انتظار نداشت اینجوری جوابشو بدم...حقشه بچه پرو!!
کفش پاشنه 7سانتی برداشتم وکیف مشکی برای گوشی کیف پول و وسایل نقاشی و عینک دودی
بعد از صرف صبحانه عینکمو زدم و به طرف بازار رفتم...مسیر رو حفظ کردم...
کفش ها جد و ابادمو جلو چشمام اورد...ساعت3:15که برگشتم هتل نهار خوردم و به اتاق رفتم اریا مهر داشت با گوشی با یکی حرف میزد:بله...یعنی صبح!؟!؟ماشین چی؟!؟!!؟اها...بله...مرسی...ساعت 4 چشم میگم خودشون میدونن..چشم...خداحافظ
قطع کرد وچون پشتش به من بود وقتی برگشت اخم کردوسرررررخ شد با حرص اومد طرفم با صدایی کنترل شده گفت:کجا بودی؟!!؟خونسرد به چشماش نگاه کردم:بیرون
با حرص:بیرون یعنی کجا؟هان!!دختره ی گستاخ...الان سرهنگ گفت سروان کجاس چی باید بهش میگفتم هان؟!؟!داد زد :هان!!؟!منم با تمام پرویی:میگفتی رفته گل بچینه!!سمت چپ صورتم سوخت...اون به من سیلی زد!؟!؟به چه حقی...دهنم مزه شوره میداد....عوضی دستش خیلی سنگین...جلوی دیدم تار شد..ولی دم نزدم سرمو انداختم پایین و رفتم توی حمام...توی اینه به خودم نگاه کردم...از بینیم خون میومد گوشه ی لبم..خون میومد و میسوخت الهی دستت از دو ناحیه بشکنه غول تشن
خوب راست میگه مارال تو سرتو انداختی رفتی بیرون....این ماموریته نیومدی تفریح...چیکار کنم خو پوسیدم..اشکام سرازیر شد....تو هم که همیشههه تا تقی به توقی میخوره اه وناله راه میندازی بسه دیگه شورشو در اوردی لوسسس....
*****************
3 روز بعد
واااییی دارم از استرس میمیرم....امروز مهمونی داشتن
یه لباس شب مشکی دنباله دارو ارایش خلیجی رژ قرمز که اصلا به دلم نبود و رژگونه...موهامو هم لخت کرده بودم...کفش مشکی پاشنه 10 سانتی
اریا هم کت و شلوار مشکی با پیرهن سفید و کراوات قرمز....
خوب بود
از دیروز تمرین کرده بگم اریا...
دبی بودیم....از اون موقع که از اریا سیلی خوردم باهاش حرف نزدم...اونم همینطور....عمو گفت توی مهمونی باید عین یه زن و شوهر رفتار کنیم...من چجوری اینو تحمل کنم عاخه؟!؟
امشب شیخ بزرگشون که اسمش شیخ محمود..اونجا
عکسشو دیدم...چهره ای ترسناک داره یعنی نگاهش که بکنی دلت میگیره...
ریشاش تا سینش میرسه...دشداشه پوش....پوستش سبزه...چشم و ابرو مشکی که بین موهاش سفید شده...ابروهاش اینقدر که پرپشت انگار برای چشماش سایه بون...:|
من جلوتر از اریا راه میرفتم..یهو بازوم کشیده شد با ترس به اریا که داشت با حرص نگاهم میکرد خیره شدم
با حرص گفت_دختره ی سرتق...خطایی ازت سر بزنه من میدونم با تو...گرفتی؟!!؟از من جدا نمیشی فهمیدی..این ماشینی هم که جلوی دره شیخ فرستاده....وایییی به حالت اگر دست از پا خطا کنی....
سرمو انداختم پایین و به یقش نگاه کردم
همون جور که دستمو گرفته بود میگفت:اونجا باید با الفاظ "عشقم عزیزم ..."این چرت و پرتا هم دیگه رو صدا کنیم!!
اروم گفتم:چته تو بیا منو بخور حالا انگار من از خدامه غول تشن
دلخور سرمو به طرف ماشین کج کردم....
دیدم راننده با اون چشمای عین جغدش منو داشت میخورد... سرمو رو به اریا دوباره کج کردم لبخند مصلحتی زد و منو تو اغوشش گرفت و به سمت لیموزین مشکی برد
اریا اروم گفت:دوربین کار گذاشتن میخوان ببینن چیکار میکنیم...مواظب باشششـ...وسط حرفش پرید:بابا فهمیدم پدرمو در اوردییییی عه!!با حرص نگاهم کرد...راننده در رو باز کرد برامون اول من و بعد اریا سوار شدیم...
راننده در رو بست ورفت پشت فرمون
کوچه رو که نگاه کردم خیلی خلوت بود
اریا از بازوم نیشگونی گرفت که پریدم..دستم درد میکرد...اروم گفتم:ذلیل مرده الان جاش کبود میشه...
با حرص نگاهم کرد...یهو کشیدم تو اغوشش...گفتم الان میگه ببخشید اینا اروم گفت:حقته.. چیکارش کنم خله!!.
-چرا؟؟!
-چون من میگم
اروم گفتم:خوب تو غلط میکنی!!جوری اروم گفتم که خودمم به زور شنیدم
نفساش که به گوشم میخورد قلقلکم میگرفت..و لبخند میزدم..
گفت:غلط رو که تو میکنی....بعدشم مثل اینکه خیلی بهت خوش گذشته بیا بیرون ببینم
با اخم از اغوشش اومدم بیرون و با حرص گفتم:نخیرممممم قلقلکم میومد خندیدم...ایشششش
و رومو برگردوندم...بعد2 دقیقه اروم گفت:ببین اینجا دوربین دستشو دور کمرم حلقه کرد وکه مورمورم شد به کمر و پهلو هام وحشتناک حساسم...بدنم لرزید خودشم فهمید نگاهم کرد... و پوزخند زد
پرو گفتم
:تو هی وقت میاری پوزخند برن خوببب؟!!؟افرین..درضمن به پهلو هام دست نزن...بد میاد....
با حرص یه نیشگونی از پهلوم گرفت جیغ بلندی کشیدم:پدر...مکث کردم فکر کردم چی میخوام بگم بلند تر :سوخته مگه الان نگفتم هان.به وضوح جا خورد
بعدش دستشو با حرص کشید..و تا وقتی که به ویلا رسیدیم حرفی نزد
وقتی هم که رسیدیم.....
امتحانا شروع شده سعی میکنم زود زود پست بزارم دوستان...