نظرسنجی: قلمم چطوره؟!!
این نظرسنجی بسته شده است.
خوبه
60.00%
3 60.00%
ضعیفه
40.00%
2 40.00%
در کل 5 رأی 100%
*شما به این گزینه رأی داده‌اید. [نمایش نتایج]

امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان کُلت|دختر شاعر

#2
دستامو لرزون بردم بالا سرم و حرکت میکردم و بشکن میزدم از ماهان اینا سبقت گرفتم و زبونمو دراوردم چون خیابون خلوت بود کسی نمیفهمید دارم خل بازی درمیارم ماهان سبقت میگرفت دوباره من یکی من یکی ماهان
بالاخره رسیدیم(فعلا من تنها رسیدم خونه ماهان اینا نمیدونم کجا رفتن) ماشین رو تو پارکینگ پارک کردم .....
لباس هارو برداشتم و کیفم رو به زور تو بغلم جا دادم ماشین رو قفل کردمو رفتم بالا تو راه پله نزدیک بود دوبار برم تو باقالی ها خدا رحم کرد والا الان اینجا نبودم ..راستتتتتتتتت بهشت زهرا.
با پا در رو زدم اینقدرکه دستم پر بود تحمل نداشتم باپا اینقدر زدم صدا مامان در اومد:بابا عه چه خبرته مگه سراوردی؟؟!در رو باز کرد منو دید چشاش اندازه توپ گلف شد :چه خبره مزون راه انداختی؟!؟
-مامان بگیر دستم افتاد..
لباس هارو ازم گرفت و فقط یه لباس دستم بود یه کیف خودم
مامان-ماهان ومهنازومهسان کجان؟!!؟
-هنوز نیومدن نمیدونم کجا موندن بعدش مامان!!؟
-بله؟!!؟
-چه جوری تندتند گفتی ماهان مهناز مهسان؟؟!؟خیلی سختن مخصوصا اسم پت و مت ها
-الان این سوالت بود بدو برو بالا لباست رو عوض کن..
من انگار یه چیزی به ذهنم رسیده باشه با اب و تاب گفتم:مامان ...یه پاساژدیدیم جه قدر لباساش خوشکلن بیا لباسام رو ببین
-بذار زیر غذا رو خاموش کنم
ساعت رو چک کردم 8:30
اُه اُه شیرجه زدم سمت مبایلم و زنگ زدم به مهسان...خانم بعد از 8بوق جواب داد با ملچ مولوچ گفت:بله!؟؟
-کوفت و بله کجایین!؟!؟
-پیش میزبان(کافیشاپ)
منم تشنه ی این چیزا-چیییی کوفتت شه منم میخوام ماماااان مامان مامانم از اشپز خونه اومد بیرون دنبال من میگشت دستم رو تو هوا تکون دادم :مامان من اینجام
نگاهم کرد : چه خبرته؟؟؟؟ بچه هام کجان؟!؟
حالا انگار من بچش نیستم قییافم تغییر کرد و سنگین شدم خیلی جدی گفتم :مهسان کی میاین؟!؟!
-چِت شد؟!!شاید رفتیم دوردور
-باشه خوش بگذره!!
مهسان متعجب:چی؟!؟!تویی؟؟!!مارال؟می خوای....
نذاشتم حرفشو کامل کنه-نه خداحافظ
-باشه بای
دیگه بهش گیر ندادم که گفته بای قطع کردم لباسام رو برداشتم و اروم و جدی بدون حرف رفتم بالا لباسام رو اویز کردم خوب خوب خوب برای فردا شب چی بپوشم؟!؟اومم انتخاب شد:http://8pic.ir/images/a57337ah5rm5sirfj9fx.jpg
عالیه شلوار نقره ای تاپ مجلسی مشکی کفش مشکی پاشنه بلند این لباس رو سال پیش مهناز ومهسان برام خریده بودن خیلی دوستش دارم تا حالا هم نپوشیدمش چون روی تنم یه خورده بزرگ بود با گوشواره های حلقه ای که نقره ای ودست بندی که نقره ای یه کیف مشکی که اکلیل روش پخش شده بود الان این لباس برای فرداشب خونه عمو لباس های خونه گیرو برداشتم و کلاه مهناز گذاشتم رو تخت کفشاش دم در بودن ... رفتم تو حموم موهامو باز کردم شونه کردم به قیافم توی اینه نگاه کردم بغض کردم چرا مامان اینجوری گفت من تا دوروز باهاش سرو سنگین رفتار میکنم مامان از14 سالگیم تا الان اینجوری بود از وقتی که من پلیس شدم ساید بهتر شده و الان من 23 سالمه دانشگاه..رفتم ولی علاقه ای به رشته ام نداشتم خیلی سخت بود بیوشیمی من زیاد درس خون نبودم مامانم دیگه از اون یک سال دیگه رفتارش با من تغییر کرد یه قطره اشک روی گونه ام میلغزید چشمام قرمز شد و شهلایی..بینی ودهنم قرمز شد.
اب سرد رو باز کردم ورفتم زیرش اخیش چه قدر خنک شدم موهاممو با 2کیلو شامپو تمیز کردمو سرمو سوراخ کردم ازبس باناخن ماساژش میدم بدنم که کم مو بود الحمد الله اخییییش حمومم که تموم شد عین جت پریدم پشت در اتاقم و در رو قفل کردم و اروم اروم لباسام رو عوض کردم یه لباس استین کوتاه و شلوارک مشکی که با اکلیل روش Mنوشته بود، موهام لخت مشکی تا باسن رو خشک کردم ساعت رو نگاه کردم 9:30 خیلی خسته بودم از ساعت 6 صبح تا الان اونجا بودم فردا هم همین طور ولی پس فردا از ساعت 6 صبح تا12 شب دیگه پدرم درمیاد.
حوله ی سرم رو دراوردم و یه حوله خشک دیگه رو سرم گذاشتم ساعدمو گذاشتم رو پیشونیم دراز کشیدم رو تخت چراغ رو با دمپاییم خاموش کردم(نشونه گیریم عالیه دمپایی صاف خورد روی کلید برق)و ساعت رو برای 5:15 کوک کردم و با ثانیه نکشید خوابم برد******
باصدای جیغ یه نفرجیغ کشیدم و بیدار شدم به دور و برم نگاه کردم دیدم سه تا سر بالا سرم که عین اسب میخندیدن خیلی جدی و بدون لبخند از تخت بلند شدم ساعت رو دیدم 6:30
یه جیغ کشیدم:نننننننننننننه کثافت هااااااااااااااااا عین چی پریدم تو دستشویی صورتم رو جنگی شستم مسواک رو انقدر سفت کشیدم لثه هام نابودشد.
حوله رو برداشتم صورتم رو خشک کردم موهامو شونه کردم لباس پلیسیم رو پوشیدم به ساعت نگاه کردم 5:30 چی شد؟!؟!دویدم سمت مامان اینا اون سه تا ابلیس های انسان نما داشتن با شیطنت صبحانه کوف.نه... نه نه نه نه..میل میکردن
عصبانی گفتم:کی دست به ساعت زده؟؟!هان؟!؟!مگ غیر اینا هم کس دیگه ای هم هست!؟!؟
میدونستم صورتم و چشمام قرمز شده!!مثل بچه های خطاکار دستاشونو بردن بالا!!بابا خندید..یه چشمک براش فرستادم.
- فقط قد بلند کردین!! صبحانه رو هول هولکی خوردم دوباره مسواک و صورتم رو شستم و کرم و خط لب تمام.
کیفم رو برداشتم ساعت 6:30 این چرا اینجوریه؟!!؟اهااان ساعت رو از کار انداختن گوشیمو انداختم تو کیفم و رفتم پایین چادرمو برداشتم و از خونه زدم بیرون سوار ماشین شدم و استارت زدم و از پارکینگ رفتم بیرون ضبط رو روشن کردم و یه اهنگ ملایم گذاشتم...
جلوی یه سوپر مارکت ترمز زدم و رفتم ادامس و کیک با رانی برداشتم
گشنم بود پیش اون سه تا اعجوبه نتونستم خوب کوفت کنم...مرده تعجب کرده بود پرو گفتم:چیزی شده!؟؟
-نه خانم چه مشکلی؟؟!؟
حساب کردم اومدم بیرون وسوارماشین شدم و صورتم رو توی اینه جلو چک کردم صورتم هم مشکلی نداشت این مرده چرا اینجوری زل زده بود
مردم چشونه؟!؟!
استارت زدم و پامو محکم رو گاز گذاشتم و د برو که رفتیم..چون صبح بود خیابون زیاد شلوغ نبود و این.....به نفع من بود... لایی میکشیدم واخرش تخت گاز یه لحظه بی احتیاطی وای نزنه بهمممم فرمونو چرخوندم و جیغ کشیدم: وایییییییییییییییییییی ترمز زدم مگه می ایستاد؟؟؟....و سرم رو شیشه گذاشتم وبه خواب شیرینی رفتم...
****************************************************************

پست 2
با حس کردن مایع داغی بیدار شدم و دور و برم رو نگاه کردم
منگ گفتم-اینجا کجاست؟!؟!
-خیابون؟؟!
با ترس برگشتم سمت صدا نهههه این اینجا چیکار میکنه؟!؟!؟
فکرم رو به زبون اوردم:تو اینجا چیکار میکنی؟!
-نمیدونم والا مثل اینکه یکی زد ماشینم رو شِت وپِت کرده الانم روبه روم میگه:من کجام؟؟؟
دوباره مایه غلیظ رو حس کردم پیش گیجگاهم سمت چپ.... دستم رو رو کشیدم بهش وبه دستم خیره شدم خون بود جیغ زدم: خووووووووووون وای مامان...نزدیک بود سکته بزنه :چی شده چیشده؟؟!دستمو مثل بچه ها بردم جلو صورتش :داره خون میادددد!!!
قیافش اینجوری بود:|... وای خاک به سرم چه کولی بازی در اوردم ابروم رفتتتتتتت وایییی.
سریع از داشبورد یه چسب زخم برداشتم و زخم رو تمیز کردم و دوتا گذاشتم رو زخم جدی گفتم: ماشینتون کجاست؟؟!
-پشت ماشین شما..
ارماشین پیاده شدم و رفتم سمت ماشینش...اگه بگم ماشینش هیچیش نشد باور میکنید ؟!؟!فقط چراغاش به فنا رفتن بلند گفتم -اوه اوه داغون شده
از پشت یکی دوباره گفت:بله داغونش کردییییین!!!یه متر پریدم هوا
-اقای محترم میشه اینجوری نیاید به خدا دفعه بعدی سکته رو میزنمااااا
-الان چیکار کنیم زنگ بزنم افسر بیاد یا بین خودمون حل کنیم؟؟!
ترسیدم افسر بیاد اگه بیاد من جریمه میشم و.. گفتم :بین خودمون حل کنیم؟؟!
ماشین یه مزدا3 بود ساعتم رو نگاه کردم 7:30 -واااااای همچین یه جیغی کشیدم سریع به سمتم خیز برداشت ویه قدم به عقب رفتم
-وای دیر کردیم توبیخ نشیم؟!!؟
اخم کرد و جدی گفت:شما نگران خودتون باشید من ازطرف خودم مطمئنم یه پوزخند مشتی زد
کثافت...
با اکراه گفتم:الان ماشینتون رو چیکار میکنید زنگ میزنید افسر؟!؟
-چرا که نه...کثافتِ کثافتِ کثافت
وای خدا غلط کردم ولی اون زنگ زد افسر بعد از نیم ساعت اومد
نچ نچ نچ افسر اومد منو جریمه کرد و مجبور شدم 200 تومن ناقابل به اریا مهر بدم اخرشم دق دق کنان رفت سوار ماشینش شد .
پیش من ماشینش داغون شده الا میبینم ماشینش از مال من سریع تره..سوار ماشین شدم زخم سرم میسوخت ماشین خودم که هیچیش نشده....خدارو شکر
مارال تا بار اخرت باشه این جوری رانندگی میکنیا... ماشین رو روشن کردم وخواستم گاز بدم ماشینم ترتر کرد وای نه دوباره؟!؟!ای بابا سرمو کوبیدم تو فرمون:ای خدا بازم شروع کرد این دفعه واقعا میفروشمش اههه.....ای سرممم.
اه کشیدم و گفتم:یعنی امروز مه و خورشیدو فلک دست در دست هم دادن تا من جلو این فیس فیسو کم بیارم...
کاپوت رو دادم بالا واییی من چیزی ازش سرم نمیشه فقط چهارتا سیم و موتور کنار همن دور و برم رو نگاه کردم کسی نبود اون نامردم رفت!؟!
زنگ زدم به عمو:بعد از 8 بوق
:سلام مارال کجایی؟!
-والا ماشینم مثل اینکه دوباره یاد تِر تِر کردنش افتاده همچین با حرص گفتم عموبلند بلند خندید.
-عمو الان چیکار کنم؟؟!
-وایسا الان میگم یکی بیاد ادرس بده
ادرس رو دادم....:عمو زود تر.
بعد از یک ربع 20 دقیقه ای یکی اومد زخمم میسوخت باید ضد عفونیش کنم
طناب اورد و ماشینم رو به ماشین خودش وصل کرد ....
*******
-ایییی یواش....ایییییی سوختممممم یواش زیر لب گفتم:ذلیل مرده یواش زخمه هااا...
بیشتر فشار دادجیغ کشیدم:سوختممم یوااااااااااش ایییییی اوخخخ بابا اروممممم
پد رو عوض کرد وبتادین رو روی پد دیگه ریخت و پد رو روی زخم سرم فشار داد چشمام رو که بسته بودم باز کردم و در رو دیدم هزار نفر پشت در و توی اتاق با چشم و دهان باز داشتن کولی بازی منو میدیدن...
وای ابروم رفت سرگرد اریا مهر از اون پشت دیدم که یه پوزخند زد و رفت
کسایی که دم در بودن عبارتند از :عمو. سروان بارمان پناهی.وسربازا
ده پونزده نفری بودن به خانم احمدی که داشت زخم رو ضد عفونی میکرد نگاه کردم..:خانم احمدی میگم درد داره شماهم هی فشار بده.
-عزیزم این زخم عمیق ...عفونت نکنه مواظبش باش
بلند شد و چسب زخم زد به سرم:عاااایییی سوختتتتم
با حرص تشکر کردم و ازاتاق زدم بیرون بی توجه به نگاه های بقیه نمیدونم چرا من که از خون نمیترسم چه طوری این دفعه کولی بازی دراوردم...
رفتم توی اتاقم وای شروع شد
********
ساعت رو نگاه کردم پنج دقیقه مونده به شش سرمو از اون پرونده اوردم بیرون خسته شدم چشمام رو ماساژ دادم وبلند شدم...میزمو مرتب کردم و چادرمو سرم کردم ساعت 6 شد کیفمو برداشتم از اتاقم رفتم بیرون خسته شده بودم و گرمم بود باید دوباره دوش میگرفتم خسته برای همه سرتکون دادم که یعنی خدافظ رفتم سمت اتاق عمو و در زدم عمو سرش تو یه پرونده بود و با اخم داشت میخوند دوباره در زدم چون دفعه اول نشنید نگام کرد و گفت:سلام مارال چی شده؟!!
-سلام هیچی عمو دارم میرم خونه کاری ندارید؟!؟
-نه برو خدا به همراهت...
-خدافظ از اتاق عمو اومدم بیرون و در رو پشت سرم بستم
اروم و اهسته به سمت در خروجی حرکت میکردم سرم پایین بود واصلا حوصله نداشتم که یهو خوردم به یک جسم سفت سرم رو اوردم بالا وای خاک بر سرم خوردم به ستون دور و برم رو دید زدم کسی نبود جز چند تا سرباز که داشتن از خنده منفجر میشدن سرم رو اداختم پایین و عین یوزپلنگ از اداره بیرون اومدم عرق سردی روی پیشونیم بود سمت ماشینم رفتم وای یادم رفت ماشینم خرابه ای باباااااا عمو فرستادش درستش کنن
با حرص زنگ زدم به ماهان بعد از 4 تا بوق جواب داد :-بله؟!!
-سلام میتونی بیای دنبالم ماشینم دوباره خراب شده..
-تا ببینم چی میشه... این ماشینتم بفروش به درد نمیخوره..
-اره دیگه ماهان بیا خستم دارم جون میدم...بیا دیگه مرسی میشم...
-باشه یک ربع بیست دقیقه صبر کن میام بعد مرسی شو...
-اوههههه چه خبره...منتظرم
-بای
-خدافظ
بعد از نیم ساعت اقا تشریف اوردن
با قیافه ی برزخی سوار شدم...با داد و جیغ و چنگ انداختن گفتم:نصف کارهام به خاطر دیر اومدن تو پرید الان با تاکسی میومدم زود تر میرسیدم همه ی این حرفا رو تند تند و عصبی میگفتم اخرش فهمیدم جز من و ماهان یکی دیگه تو ماشین هست با ترس برگشتم عقب رو نگاه کردم....این کیه؟!؟!؟
ماهان رو کنجکاو نگاه کردم هل شد و گفت :ببخشید یادم رفت معرفی کنم...مارال خواهرم وخانم پریا راد...منشی شرکت هستن و لبخند دختر کشی زد که دلم قیلی ویلی رفت...
خیلی مهربون میزد وبانمک بود چشم و ابرو مشکی پوست فوق العاده سفید و لب های سرخ دستم رو بردم پیشش :خوشبختم دستش رو بدون هیچ مکثی گذاشت تو دستم و فشرد و یه لبخند زد و دو تا چاله روی گونه هاش اومد خیلی تو دل برو بود جیگررررر
با صدای قشنگش گفت:منم همین طور.....
ماهان نگاه های خاص براش میفرستاد دختر با حجب و حیایی بود و مانتوش تا سرزانو و یه مقنعه مشکی مانتو سبز کم رنگ و شلوار جین
ماهان حرکت کرد و هر از گاهی با اینه جلو،پشت رو میپایید
من- مواظب باش به کشتنمون ندی..:|
بنده خدا هل شد نزدیک بود بریم بهشت زهرا
با ترس ووحشت گفتم-کاش نمیگفتم نزدیک بود بمیریم
ماهان چشماش میخندید گفت:خانم راد ادرس رو میشه بدید.
پریا خانم سر به زیر در حلی که از خجالت قرمز شده بود ادرس رو گفت
بالاخره این داداش خل ما پریا خانم رو رسوند
تا پریا رفت دستم رو اوردم بالا فوتش کردم و زدم پس کلش پپپپق
ماهان--اییی چرا میزنی -اخه مرده شورت رو نبرن چرا این قدر ضایع بازی میکنی با چشمات قلب میفرستی
--یعنی ضایع بود؟!؟!
-چرا نباشه خل وچل..چه چشاشم تا اخر باز کرده بود...
دوباره حرصی شدم: نزدیک بود دختره رو قورت بدی دوباره دستم رو فوت کردم خواستم بزن پس کلش یه چیز سفت خورد پس کلم:اییی کثافت عوضی گردنم خورد شد اخ خدااا
--حقته یاد بگیر با بزرگ ترت درست رفتار کنی
اخم کرد و رانندگی میکرد سکوت خیلی بدی توی ماشین بود
رسیدیم خونه ساعتم رو نگاه کردم ساعت 7 بود عین جت از ماشین پیاده شدم نمیدونم چه جوری رسیدم به خونه یه نفس عمیق اوووف مامان اماده در رو باز کرد با تعجب گفت:چی شده چرا اینقدر قرمزی ؟؟!کفشام رو که در میووردم جواب میدادم:والا گل پسرتون دیر اومده کارهام با تاخیر این گل پسر نمیتونم انجامشون بدم کفشام رو که در اوردم دویدم تو خونه از پله ها بالا رفتم تو اتاقم در اتاق رو قفل کردم چادرمو جنگی در اوردم و اویزش کردم لباسام رو هم عین جت در اوردم و اویزشون کردم از کشو لباس هامو برداشتم + حوله پریدم تو حموم دررو قفل کردم موهامو شونه کردم و رفتم زیر دوش نمیدونم کدوم خدانشناسی شیر اب رو تنظیم کرده بود رو دوش یخ بستتتمممم فک کنم کار اون سه کله پوکه بدنم رو ترکوندم اینقدر سفت کیسه میکشیدم موهامو رو پر شامپو کردم وان رو پر اب کردم وشامپو بدن رو ریختم توش و توی وان دراز کشیدم اخیییشش خسته شدممممم وااایییی دیر شد... سریع بلندشدم رفتم زیر دوش و خودمو شستم شیر رو بستم قفل در رو باز کردم و از حمام بیرون اومدم حوله رو دور خودم انداختم یهو در با صدای بدی باز شد....

ادامه در قسمت بعد....
****************************************************************
پست3
با ترس به در خیره شدم... یهو مهناز ومهسان عین اسب هرهر میخندیدن یه جیغ کشیدم و حوله رو روی بدنم کشیدممممم:کثافتا برین بیرونننن
با لگد در رو بستم مگه من در رو قفل نکردم به مغزی نگاه کردم بعلههه مثل اینکه یکی با سنجاق قفلی بازش کرده و این کسی نیست جزززززز.....مهسااااان خودم بهش یاد دادم...داستانش طولانیه
در رو دوباره قفل کردم حوله روی موهام بستم شلوار رو پا کردم تاب رو تن کردم ادکلنamethyst رو روی خودم خالی کردم گوشواره هارو هم زدم کفش هارو هم پا کرد تو اینه قدی خودم رو نگاه کردم 20.... موهامو خشک کردم و اتو کردم...
یه رژ قرمز یه رژگونه که گونه هامو برجسته نشون بده ریمل یه خط چشم داخل چشم تموم....
یه بوس برای خودم فرستادم و یه چشمک زدم مانتو مشکیمو تن کردم وشال مشکی اندختم سرم...قفل در رو باز کردم و رفتم بیرون: اه یادم رفت دوباره رفتم تو اتاق رژ قرمزمو برداشتم از اتاق رفتم بیرون و در رو بستم از پله ها اومدم پایین بابا داشت کتشو میپوشید داد زدم :باباییییییییی
بنده خدا چون پشتش به من بود و منو ندیده بود پرید هوا سریع از پله ها اومدم پایین و تو بغل بابام پرواز کردم
بابا سفت بغلم کرد منم لبامو توی دهنم برده بودم تا لباس بابا رژی نشه
وقتی از بغل بابا بیرون اومدم قیافه مامان عین بچه های تخس حسود شد رو به بابا گفت:منو اینجوری بغل نمیکنی اون وقت اااااایشششش. وپای کوبون رفت طبقه بالا
بابا سرشو از روی تاسف تکون داد و کتش رو مرتب کرد ساعت رو نگاه کردم یک ربع به نه
من-بابا دیر کردیم بریم
بابا-بریم من امادم
من با صدای بلند :مامممممممان مهنااااااااز مهساااان ماهاااااان بیاید پایییننن دیرههههه
مهسان و مهناز و ماهان باهم اومدن پایین 1دقیقه بعدش مامان اومد.
******************** ******************** ********************
از ماشین پیاده شدم من با ماشین خودم ماهان و مهناز ومهسان مامان اینا با ماشین بابا اومدن.
همیشه برای بیرون رفتن با خانواده من با ماشین خودم میرم.
دوباره در ماشین رو باز کردم و از توی داشبرد ادکلن amethystرو برداشتم و باهاش دوش گرفتم.
رژمو تجدید کردم و از ماشین پیاده شدم و درماشین رو قفل کردم.
مامان دست در دست پدر جلوتر از من و ماهان و مهسان ومهناز
و ما 4 تا اعجوبه بغل هم راه میرفتیم.....
خونه عمو خب...بزرگِ یک در برای پارکینگ و یه در هم معمولی... نمای ساختمون فانتزی.مامان و بابا زنگ رو زدن صدای مستانه از توی ایفون اومد:به بهههه سلام عمو جون بیاید بالا ودر با صدای تیک باز شد.
مامان اول رفت و پشت سرش بابا پت و مت هم کهههه:
مهناز-ول کن موهامو من میخوام اول برمممم
مهسان -اول من،توغلط کردی بزرگا اول اااییی موهام...
ماهان هم خونسرد اونارو زد کنار و رفت تو مهسان ومهناز با تعجب به ماهان نگاه کردن و یه نگاه به هم دیگه و هجوم بردن سمت درگوشیمو از کیفم در اوردم و از این دوتا خنگ فیلم میگرفتم نزدیک 2 دقیقه جلوی در بودیم:|
جیغ کشیدم:بابا سبک مغزا برید عققققب اه
رفتن عقب ورفتم داخل خونه.
سمت راستم پارکینگ بود سمت چپ باغچه پر از گل های یاس.از پله ها رفتم بالا از پنجره به مهسان ومهناز نگاه کردم که داشتن میومدن بالادر خونه باز بود کفشام رو در اوردم جفت کردم و کنار در گذاشتم.
با بسم الله وارد خونه شدم خوبببب خونه عمو پارکت.از در که وارد میشی راه رو و دراور چوبی.اینه بزرگ بالای دراور بغل اینه چند تا اویز بود رفتم سمتش و مانتو و شالمو در اوردم توی اینه چشمام رو خمار کردم...ووووییی چه خوشکل شدم کیفمو باز کردم و توش رو نگاهی کردم رژمو در اوردم و تجدیدش کردم.سنگینی نگاه یکی رو حس کردم به در نگاه کردم دیدم مستانه لب و لوچش کج و کولس!!!
فلشخور به خاطره ها پیوست! Big Grin
پاسخ
 سپاس شده توسط Mαяѕє ، mahsa__25band__


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: رمان کُلت|دختر شاعر - دختر شاعر - 28-04-2015، 16:21

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  رمان راغب | به قلبم بانوی نقابدار (زمان آنلاین دز حال تایپ)
Heart رمان خیانت به عشق (غم انگیز گریه دار هیجانی)
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان