بعد از ناهار خوابیدم تا ساعت 6 !! واسه خودمم اینهمه خوابیدنم جای تعجب داشت ، بعدش زنگ زدم خونه و با مامان و بابا حرف زدم ! انگلیس چون تقریبا سه ساعت از ما عقب ترن هر دوشون خونه بودن ، بعد از حرف زدن با بابا و برطرف کردن نگرانی های مامان واسه مراقبت کردن از خودم ، رفتم سراغ لپ تاپم و با برنامه ای که تازه نوشته بودمش سر و کله میزدم !! نمیدونم گفتم یا نه ولی رشته ی من مهندسی کامپیتره و شرکتمون هم توی کار کامپیوتره !
در هر حال همونجور که باهاش سروکله میزدم یک لحظه صفحه ی مانیتورم یا همون اسکرین خاموش و روشن شد ، بعدشم صفحه ی مای کامپیوترو نشون داد که هی بازو بسته میشد همون لحظه فهمیدم قضیه چیه و قبل از اینکه طرف بتونه کاری بکنه جلوشو گرفتم و به کامپیوتر خودش حمله کردم ! احمق حداقل کارای اولیشو نکرد که نفوذ من به کامپیوترش اینقدر راحت نباشه ! همون لحظه گوشیم زنگ زد ، بدون اینکه به شماره نگاه کنم گوشیو برداشتم ، که صدای جیغ یه دختر گوشی رو ترکوند : واییی چیز خوردم بابا !! غلط کردم ! اصن تو هکر تو آخرش من غلط کردم !!
[font][/font]
همونطور که میخندیدم گفتم : آخه دیوونه کی تونسته به کامپیوتر من نفوذ کنه که تو دومیش باشی ؟؟ مخصوصا تویی که فرق اینترنت و مای کامپیوترو نمیدونی !!؟؟
[font][/font]
اونم خندید و گفت : میخواستم اذیتت کنم بابا ! هنوزم غیر قابل نفوذ ! بمیری تو !! در ضمن من فرقشونو میدونم !!
[font][/font]
اون همینجور غر میزد منم میخندیدم !!
[font][/font]
هستی بود ! دوست دوران بچگی و نوجوانیم بعد از اینکه رفتم انگلیس رابطمون کم شد تا اینکه اومدم ایران و حرف زدنامون بیشتر شده بود و توی فرودگاه هم اون اومده بود دنبالم ! رشته ی اونم کامپیوتر بود فقط فرقش این بود که اصلا درس نمیخوند و با استفاده از پول باباش رفته بود دانشگاه آزاد اونم بزور !!
[font][/font]
هستی : آتریناا ؟؟
[font][/font]
+ چیه ؟
[font][/font]
+ آتی ؟؟
[font][/font]
+صدبار نگفتم اسممو درست بگو ؟؟
[font][/font]
+خب بابا ساری !!
[font][/font]
+اوهوو خارجـــی !
[font][/font]
+کوفت ! لیاقت نداری باهات درست بحرفم ! حالا آترینا ؟؟
[font][/font]
+ بنال دیگه !!!
[font][/font]
+ ای بمیری تو لیاقت عشق منو نداری ! حیف من که اینهمه واسه تو شستمو و همه ی پوست دستم رفت !!
[font][/font]
+ تو نمیخوای چرت و پرت گفتنتو تموم کنی ؟؟ کار دارم من ! مثه تو نیستم که ! قبل از حمله ی مفتضحانه ی تو داشتم کار میکردم !!
[font][/font]
+ خب حالا ! کم بکوب تو سرم !! یه چیزی خوردم دیگه !!
[font][/font]
+ حالا چیکارم داشتی ؟؟؟
[font][/font]
+ یادم رفت اینقدر حرف زدی دیگه !! آهاا ! پاشو آماده شو بریم بیرون !
[font][/font]
+ بیرون کجاست ؟
[font][/font]
+ نازلی پارتی گرفته !!
[font][/font]
+ نازلی کیه؟ همون گند دماغه ؟؟ که فکر میکنه خیلی باحاله ؟؟
[font][/font]
+ آره همون ! حالا ما که با اون کاری نداریم ! بیا بریم یه عالمه پسر خوشگل دعوت کرده !
[font][/font]
+ گمشو توام ! خودتو کشتی واسه این پسرا !!
[font][/font]
+ حالا کاری با پسراش نداریم ! بریم بچه ها هستن!
[font][/font]
+ بچه ها کین؟
[font][/font]
+ بچه های دبیرستان دیگه !
[font][/font]
+ من که یادم نیست !
[font][/font]
+به درک ! نیم ساعت دیگه آماده باش میام دنبالت !
[font][/font]
+ حیف که حوصلم سر رفته هاا !! چرا تو بیای حالا ؟ من میام !!
[font][/font]
+ آره !! میخوای با اون ماشینت راه بیوفتی توی خیابونا ؟؟ خفتت میکنن ! اینجا ایران است !!
[font][/font]
خندیدم و گفتم : خب بابا ! ماشین تو اسب زورو !
[font][/font]
+ خب پس نیم ساعت دیگه آماده باش ! لباست اسپرت باشه ! فعلا بابای
[font][/font]
بعدم دیگه منتظر خدافظی من نموند و قطع کرد !!
[font][/font]
حالا کی حال پارتی داره ؟؟ منم خلم قبول کردماا !!
[font][/font]
زنگ بزنم بگم نمیرم ؟؟ بیخیال ! ناراحت میشه !
[font][/font]
چی بپوشم ؟
[font][/font]
راه افتادم سمت کمدم ...
[font]هستی گفت که لباس اسپرت بپوشم ! خدارو شکر از این مجلسی ها نبود اصلا دیگه حوصلشو نداشتم ! تصمیم گرفتم که شلوار لی بپوشم با یه پیرهن دکولته مشکی ! شلوار لی تنگی بود و یه کمربند سفید و مشکی میخورد ، پیرهن دکولته هم کوتاه و چسبون بود ، یک کت سفید کوتاه هم که با کمربند شلوارم ست بود رو برداشتم تا اگر پسرای اونجا از اون هیزا بودن بپوشم !
بااینکه شش هفت سال خارج زندگی کردم ولی هیچوقت جو گیر نشدم و خودمو خیلی باز نشون ندادم ! دختر مومنی نبودم ولی اعتقادات خودمو داشتم !
حجاب جزو ملاک های مهمم نبود ولی وقتی میدیدم کسی داره فکرای دیگه ای میکنه باخودش ترجیح میدادم کمی پوشیده باشم !
کتم رو گذاشتم توی کیفم و یه مانتوی کوتاه از اون جلو باز ها برداشتم و انداختم روی تخت بعدم رفتم سراغ آرایش کردن ! زیاد آرایش نمیکردم مگر اینکه قرار بود چی بشه که بخوام زیاد آرایش کنم ، چون آرایش خیلی روی قیافم تاثیر میگذاشت و از این رو به اون رو تبدیل میشدم واسه همینم تصمیم گرفتم زیاد آرایش نکنم ، صورت گردی داشتم و چشمای درشت قهوه ای روشن ، بینی مناسب با صورتم و لبای متوسط ! نمیگم اسطوره ی زیبایی بودم ولی صورت قشنگی داشتم و مخصوصا با آرایش هم خیلی خوب میشد !
با رژگونه ، گونه ها مو برجسته تر کردم و یه کمی مداد چشم و ریمل که خیلی چشمام رو قشنگ تر میکرد ، چون هم چشمای درشت و کشیده ای داشتم خیلی بهش میومد ، در آخرم یه رژلب قرمز و برق لب که لبام رو بهتر و قشنگ تر به چشم میاورد .
به 20 مین نکشیده بود که آماده شدم و با پوشیدن مانتوم و یه شال سفید مشکی رفتم پایین ، چند تا کفش بیشتر با خودم نیاورده بودم ، باید حتما میرفتم خرید ، چون تنها اومده بودم ایران نمیخواستم چمدونم زیاد سنگین باشه همینم باعث شد که وسایل زیادی رو نیارم با خودم ! از بین کفش های معدودی که داشتم یکدونه مشکی رو سوا کردم با پاشنه ی 7 سانتی لژ دار و بندی ، موهام رو هم خیلی ساده بالای سرم جمع کرده بودم ! هیچوقت مشکل زیادی با موهام نداشتم،چون خودش حالت فر داشت، فر درشت ! واسه همین همیشه در عین سادگی خیلی قشنگ بود .
داد زدم ، نسرین خانوم من میرم بیرون شب ممکنه دیر بیام !
مریم خانوم اومد و گفت : نسرین حمومه ! شما کجا میرید که قراره دیر بیاید ؟
جــــــــــــــــــان ؟؟؟
همینم مونده بود به این جواب پس بدم !! همون که از اول ازش خوشم نیومده بود ! فوضول !
منم نه گذاشتم نه برداشتم و گفتم : علتی نمیبینم برای کسی توضیح بدم .
بعدم از در رفتم بیرون و همون موقع هم هستی به گوشیم میس انداخت که یعنی دم دره !
همونطور که سمت در میرفتم یادم افتاد باغچه رو آب ندادم ! ای بابا !
بیخیال بعد از برگشتن آب میدم !
درو که باز کردم هستی رو دیدم که با هیوندا کارولای نقره ایش اومده بود دم در ، یه بوق زد و خندید منم با لبخند رفتم سوار ماشینش شدم ...
[/font]
هنوز کامل سوار ماشین نشدم که هستی شروع کرد : عوضی با این تیپی که تو درست کردی کی مارو نگاه میکنه ؟؟
[font][/font]
خیلی نامردی ! اصن پیاده شو !!
[font][/font]
میدونستم شوخی میکنه منم با شوخی دستگیره رو گرفتم تا بازش کنم که درو از سمت خودش قفل کرد و گفت : چه زودم بهش بر میخوره ! ولی جدا باید به فکر باشیا !!
[font][/font]
+ به فکر چی ؟
[font][/font]
+ شوور دیگه !! (به جای شوهر گفت شوور )
[font][/font]
+ گمشو بابا ! آخه دیوونه ام مگه !
[font][/font]
+ اونو که هستی ولی داری پیر میشیا !
[font][/font]
+ آره ! 23 سال خیلیه ! پس تو هم پیر دختری !
[font][/font]
+نخیرم من بعضیا رو تو آب نمک خوابوندم !
[font][/font]
بعدم ماشینو روشن کرد و راه افتاد !
[font][/font]
+ بیچاره اون بعضیا !!
[font][/font]
یه نگاه بهم کرد و گفت : از خداشونم باشه !!
[font][/font]
بعدم دوتایی خندیدیم .
[font][/font]
هستی دختر قشنگی بود ، صورت کشیده با موهای خرمایی و چشمای عسلی ، خوش هیکلم بود !
[font][/font]
+ هستی به نظرت کارای دانشگاهو چیکار کنم ؟
[font][/font]
+ یعنی چی ؟ کی میخوای برگردی ؟ هنوزکه ترمتون شروع نشده !
[font][/font]
+ میدونم ، ولی اگه کارای شرکت طول بکشه باید انتقالی بگیرم شایدم مجازی خوندم !
[font][/font]
هستی چند بار سرشو تکون داد یهو برگشت و با یه لحن ناراحتی گفت : نمیشه بمونی ؟!
[font][/font]
+ شایدم چند سال موندم اما نصف زندگیم اونوره ! فکر نکنم !
[font][/font]
+ همینم که امیدی هست بسه ...
[font][/font]
دلم براش سوخت ، بعد از رفتن من خیلی تنها شده بود ! منم همینطور ! شخصیت جفتمون طوری بود که با کسی گرم نمیگرفتیم ولی اگه میگرفتیم دیگه خر بیارو باقالی بار کن ...
[font][/font]
+ حالا این مهمونی کوفتی کجاست ؟
[font][/font]
+ ظفر
[font][/font]
+پس نزدیکه !
[font][/font]
+آره بابا !
[font][/font]
یه پنج دیقه تو راه بودیم تا هستی جلوی یه خونه ی ویلایی پارک کرد و از ماشین پیاده شدیم ، بعدهم زنگ درو زد و رفتیم داخل !
[font][/font]
همین که رفتیم تو یه عالمه دختر سمتمون اومدن ، قیافه های بعضیا برام آشنا بود ولی دقیق اسمارو یادم نبود !
[font][/font]
خلاصه با اکثرشون سلام علیک کردیم ، که شروع کردن تیکه انداختن ..
[font][/font]
+ آترینا رفتی اونور مارو یادت رفت نامرد ؟(یکی نبود بگه هنوزم یادم نیستتون )
[font][/font]
+آترینا دست ماهم بگیر ببر پیش خودت
[font][/font]
که هستی دستموکشید و رفتیم سمت رختکن !
[font][/font]
+ هستی من اینارو نمیشناسم ! چیکار کنم ؟؟
[font][/font]
+ وایی آتریناا !!من از دستت چیکار کنم !؟؟
[font][/font]
+خب بابا ! تو زورو ! میدونی که من همه رو یادم نمیمونه !!
[font][/font]
+ حالا لباستو عوض کن ! بیخیال اسماشون همینجوری باهاشون بحرف بهشون بگو عزیزم !!
[font][/font]
زدم زیره خنده و گفتم : دیگه چی !!
[font][/font]
اونم خندید و چیزی نگفت !
[font][/font]
بعد از تعویض لباسا رفتم پایین ! کتم رو نپوشیدم اگه دیدم محیط بده میپوشیدم !
[font][/font]
همینطوری دخترا میومدن سلام و علیک میکردن و منم با لبخند جوابشون میدادم !
[font][/font]
بعد از یکی دو ساعت که همینطوری حرف میزدیم و بعضیا هم میرقصیدن برای شام صدامون زدن !
[font][/font]
جالب اینجا بود که هیچ بزرگتری توی مراسم نبود و همه سنا بین 20 تا 25 بود ! برای شام خیلی چیزا سرو کرده بودن منم چند تا تیکه سوسیس و سالاد اولیه برداشتم ،زیاد گرسنم نبود !
[font][/font]
بعدم نشستم روی صندلی و منتظر هستی شدم ،که یک دختر چشم بادومی اومد روی صندلی که مثلا جای هستی بود نشست و گفت : آترینا ، میدونم که هیچکسو یادت نبود قیافت داد میزد ، ولی نگو که منم یادت رفته بود که خیلی ناراحت میشم ؟؟
[font][/font]
هــی وای من !! حالا من چیکار کنم ؟؟ که یکدفعه یه صدای پسر اومد و در گوشم آروم گفت : الناز
[font][/font]
این دختره که فکر کنم اسمش الناز بود متوجه اون پسره نشد چون داشت زمینو نگاه میکرد ، منم برگشتم دیدم یه پسر پشتم وایساده و به اپن تکیه داده در حالی که هم لباش هم چشاش میخندن !!
[font][/font]
منم دیدم جواب ندم زشته برگشتم به دختره گفتم : الناز تویی؟
[font][/font]
اونم سرشو آورد بالا و با یه نیش تا بناگوش باز شده گقت : خوش حالم که یادت نرفته بود !
[font][/font]
ای خدا !! حالا من جواب اینو چی بدم ؟؟ به یک لبخند اتکا کردم و نازلی النازو صدا کرد تا بره پیشش و منم خواستم برگردم سمت پسره تا ازش تشکر کنم که خودش پررو پررو اومد روی صندلی کنارم نشست و گفت : خوب نیست آدم دوستاشو یادش بره ! اینبار من گفتم سری بعد کی میخواد بگه؟؟
[font][/font]
+ باید جواب پس بدم ؟ ولی بازم مرسی از کمکتون !
[font][/font]
+ خواهش میکنم ولی در کل یک نصیحت پدرانه بود !
[font][/font]
+ متشکرم بابا !
[font][/font]
+چشماشو بهم دوختو در حالی که میخندید گفت : خواهش میکنم دخترم !!
[font][/font]
وایــی چقدر این پسر پررو بود !!
[font][/font]
دستشو آورد جلو و گفت : سلام من برسامم ...
یه نگاه به دستش کردم بعدم یه نگاه به خودش ،دیدم خیلی بی ادبیه که دست ندم خیلی تند سریع دست دادم و گفتم : آترینا هستم .
یه نگاه بهم کردو با خنده گفت : میدونم
تعجب کردم ! آخه از کجا میخواست منو بشناسه ؟ شاید از بچه ها شنیده بود : میشه بپرسم از کجا ؟