اخطار‌های زیر رخ داد:
Warning [2] count(): Parameter must be an array or an object that implements Countable - Line: 865 - File: showthread.php PHP 7.4.33 (Linux)
File Line Function
/showthread.php 865 errorHandler->error




 


امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان پایان روزای سخت

#1
ساغر:.یهدختر شیطون و سنگین که بخاطر شغل و موقعیت باباش از خعلی چیزا محروم شده ولی تو تنهایی اونا رو بدست اورده.از اینکه ازدواج کنه متنفر اما دوست داره به هر وسیله ای مستقل باشه.حتی اگه ازدواج باشه

مریم:بهترینو نزدیک ترین دوست ساغر.که هم باشگاهیش هم هست. تو یه مدرسه هم هستن. جون جونین و اگه اسمون به زمین برسه بازم باید کنار هم باشن.

میترا:دوستمشترک ساغر و مریم.که بازم صمیمی هستش ولی نه 
به اندازه ی مریم و ساغر.

سپهر:برادرساغر. معاون یه شرکت .بخاطر مستقل شدن چنین شغلی رو انتخاب کرده.

پویا:یه شخصیتطالب استقلال و ازاادی که به صورت کاملا اتفاقی سر راه ساغر سبز میشه بهم ریختگی و درگیری برای ازادی داره

داستان:حالافرض کنید دو نفر که کاملاخواهن مستقل زندگی کردن هستن سرنوشتشون با یه قلم نوشته بشه............

به نام آفریننده قلمو نویسنده سرنوشت

اهههههه خدا به کدوم جرم نکرده این بشر مدرسهرو آفریدی ؟! ساعت6 بلند شدم فرم مدرسه مو پوشیدم یه صبحونه خوردم و پریددم پایین سوار سرویس شدم........................با چشم دنبال مریم میگشتم که یه دفعه کمرمو از دست دادم._هوی چته خر سوار شدی مگه؟

مریم_بعبعشید دیگه گفتم فضا خشکه یکم جو بدم

_حالا میترا کو؟!

مریم_امرروز نمیاد رفته ببیمارستان دیدن خالهاش.

_اوکی بروم سر کلاس

 

با مریم خداحافظی کردم و رفتم سوار سرویس کلمسیر تو فکر اینده ام بودم.من......ساغر مجد میخوام در اینده معمار بشم.......شغلی که با میترا و مریم انتخاب کردم ............برای استقلال ............ولی حیف که تا 18 سالگی فاصله ام زیاده ....16 سالمه 
ولی حتی اگه 20 سال هم مونده باشه من شغلمو انتخاب کردم یهمعمار............که برای بدست اوردن استقلال این شغلو انتخاب کرده ..............اگه  پدرت هم یه تاجر فرش باشهکه رو اسمش قسم میخورن...........دیگه نور الا نوره............کلیدم رو در اورده ام و در و باز کردم _سلام نورا

نورا_سلام ساغر جان خوبی دخترم

_مرسی نورا خانوم

یه راست رفتم سمت اتاقم .اسپیکر و اوردم و اهنگگذاشتم. اهنگی که خعلی دوسش دارم

یاد تو همیشه اینجاست

فک نکن یه لحظه تنهاس

باو حس خوبی داریم

هرجا اسمتو میاریم

هرجا اسمتو میارم

این صدا که موندگاره

رفتی کار روزگاره

اسمتو به روی لب هاست

این صدا همیشه با ماست

پر شده تو سینه احساس

توی دل ما

تو همیشه ای

مث ریشه ای

توی قلب همه می مونی همه عاشقتن

رد پای تو

تو دل همست

تویی اون ستاره که تو اسمون همه هست

موندگاری تو مث یه نفس

تو دل ها تو همیشه ای

مث ریشه ای

توی قلب همه می مونی همه عاشقتن

راسته که میگن

تو یه دونه ای

واسه تسکین درد همه توی این همه غم

تو بهونه ای

تویدونه ای

(اهگ مریم قاسمی اسمشو نمیدونم)

تو ایینه یه نگاه به خودم انداختم پوست سفیدداشتم چشمای کشیده و درشت ابی /مشکی چشمام طوری بود که وسط مشکی بود و دورش یه ابی خعلی خوشرنگ لبای صورتی نسبتا قلوه ای و در اخر دماغم که شبیه دماغای عمل شده بود و واسه همین تو مدرسه ثبت نامم نمیکردن.موهام خرمایی خوشرنگی بود و ابرو هام پر بود و تمیز که بخاطر این تو مدرسه برام نمره انظباطی رد کردن.موهام تا رون پام میرسید و برای این مریم همیشه به من فحش میداد.ولی خوب گل که بی عیب نمیشه . تو صورتم گوشام خیلی کوچیک بودن .موهامو دم اسبی بستم و رفتم پایین

نورا_واااااا تو چرا آماده نیستی ساغر؟

_برای چی؟

نورا_یه ساعت دیگه مهمونای بابات میان بدووو

_چشم .مامانم ومده؟

نورا-اره دارن تو اتاقشون حاضر میشن

 

                

_اوکی

دوباره کل مسیر پله هارو رفتم بالا .خوووووووووووب لباس چی بپوشم؟؟؟امممم اها یه بلوز طوسی که مادر جون(مادرمادرم)از مکه اورده بود.با یه شلوار کتان دمپا مشکی و شال مشکی موهامو فرق کج ریختم تو صورتم و یه برق لبم زدم.اینفعه حال نداشتم از پله ها برم برای همین از رو نرده ها سر خوردم._سلام بر بابای خودم وههمسر محترمه

بابا_سلام ته تغاری

مامان_سلام دختر گلم

_بابا من متعلق به همه هستم  سپهر کو؟

مامان_بفرما اومد.و اشاره به پله ها زد.یه سوتبلند بالا زدم

_بابا به فکر دخترای مردم باش گناه دارن به خدا

سپهر_تو خودت..... حرفشو با چشم غره مامان کهبه بابا اشاره میکردخورد

سپهر_خودت موهاتو میندازی بیرون فکر میکنی؟

_سیددون سی ددی(بیشین بینیمباباسیددون=بشین.سی=دیدن.ددی=پدر)

سپهر برعکس من که شبیه بابام بودم شبیه مامانبود و چشمای مشکی جذابی داشت و موهاشم مشکی بود .پوست برنزی داشت که ته ریش صورتش خودنمایی میکرد. دماغشم که مثل من بود.با صدای زنگ بابا رفت و درو باز کرد و بعله بازار ماچ و بوسه راه افتاد.اول از همه با نیره خانوم همسر اقای مودت احوال پرسی کردیم بهدش خود اقای مودت  بعدش پسرشون شهاب وبعدش دخترشون اوا که14 سالش بود و این مایه ی خوشحالی بود.مامان و نیره خانوم به همراه اقای مودت و بابا رفتن سمت پذیرایی و منو شعاب و سپهر و اوا هم رفتیم تو سالن رو مبلا نشستیم . فهمیدم که شهاب شرکت معماری داره و شرکتش موفق بوده . اوا هم مثل من عشق معماری بود. شهاب مارو به یه مهمونی اخر همین هفته دعوت کرد که بخاطر موفقیت پروژه اشون بود.حدود ساعت1بالاخره شرت خوش گفتن و رفتن.منم به صورت یه جنازه به سمت اتاقم رفتم و سرم به بالش نرسیده خوابیدم.

 

قرار بود امروز برم واسه فردا شب که پنجشنبهباشه لباس بگیرم.با راننده رفتم و اول از همه رفتم بوتیکی که از روز اول و ازل از اونجا لباس میگرفتم یه طرف لباسای مردونه بود یه طرف لباسای زنونه یه طرف عطر یه طرفم کیف و کفش .راننده رو دم در نگه داشتم و رفتم تو .اول از همه یه لباس دکلته زرشکی انتخاب کردم که تا بالای زانو بود یه کت کوتای همرنگش هم انتخاب کردم با یه جوراب شلواری سفید و شال سفید.رفتم تا کیف و کفش بگیرم.یه کفش عروسکی زرشگب ورنی انتخاب کردم با کیف ورنی سفید.و حالا عطر. یه پسر 24-25ساله هم داشت عطر میخرید . _سلام.

مهدی(فروشنده)_سلام معذرت یه لخظه من کار ایناقا رو راه بندازم

_باوش.اون پسره یه اشاره زد به قفسه اب که عطرمحبوب من توش بود .واااای نه اینو ننخواد فقط یکی مونده. خدااااااااااا .

پسره_همینو میبرم

_ببخشید ولی این عطرو من میخواستم

مهدی_اخه......

_اخه نداریم من این عطرو میخوام

پسره_شما برای خودتون میخواین؟

_نه برای مادربزرگ شما میخواستم. خو واسه خودممیخوام دیگه

پسره_ولی من فقط این برند رو میبرم

_ببخشید شما برای خودتون میخواین؟اخه این عطردخترونه است

پسره_منم برای خواهرم میخوام .

_باشه پس اقا مهدی یه دیزایر بلو برام بیارید

مهدی_چشم خوش شانسید خانم مجد و گرنه اینممیبردن

_ون که صد البت چقدر شد؟

مهدی_بزنم به حساب

_نه الان حساب میکنم .پول عطرو بقیه وسایلمحساب کردم از عمد موقع رفتم یه تنه به اون پسره زدم .بخاطر قد بلندم و هیکلم که پر بود همیشه بزرگتر از سنم نشون میدادم. پسره تعدلشو از دست داد و نزدیک بود عطر بیفته که گرفتش اههههههههههههه اگه میشکست.............

 

سپهر_وااااااااااااییی ساغر تو روز عروسیت چکارمیکنی بدو دیر شد

_اومدم.یه نگا به خودم انداختم همه چیزم کاملبود .عطرم زدم و رفتم پایین.

_بریم؟

سپهر_تشریف داشتید حالا؟زود بود؟

_ببخشید بریم دیگه.سپهر ادم وقت شناسی بود واین همه داد و هوارش بخاطر 5 مین تتاخیر بود.سوار پرادو مشکی سپهر شدیم و راه افتادیم.

 

وارد باغی شدیم که ادرس داده بودن.اول از همه به سمت اوا دویدم ومحکم همدیگرو بغل کردیم

_وایییی اواییی دلم برات تنگیده بود

اوا_چیششششش انگار من مامانشم اینم تا حالاخونه شوورش بوده برو بابا

_بی احساس .خدمو از بغلش بیرون کشیدم .با اینکه یه بار بیشتر همدیگه رو ندیده بودیم ولی کلی صمیمی شده بودیم.اوا و شهاب مارو بردن تا اکیپ شون رو به ما معرفی کنن.ای وای من اگه شانس داتم اسمم شانسعلی بود نه ساغر این پسره اینجا چیکار میکرد.با اینکه از استرس جهنم زیر پام بود ولی حفظ ظاهر کردم و با لبخندی جلو رفتم.

اوا_خب خب . این شادی صمیمی ترین دوستم بادختره که بنظرم خوگرم بود دست دادم.اینم مهسا دوست ماهان.این دختره بوی عطر منو میداد یعنی هممون که تو مغازه بود اولالا پس خواهرشون بودن................با ماهان که اشنا بودم وبا سعید و رضا و محیا هم اشنا شدم و با سپهر نشستیم._میگم اوا این مهسا دوستشه/؟

اوا_اره بابا اینا 2 سال باهم دوستن ولی ماهانمیگه باهاش ازدواج نمیکنه چون براش فقط به اندازه یه دوسته.

شادی_بریم برقصیم اوا؟

اوا_باید 3 تایی بریم

_محیا؟؟؟

شادی_اسمشو نیار دختره نچسببه اکثر پسرا نخ میده مراقب داداشت باش.وخندید.ه تایی رفتیم وسط و 5 تا اهنگ  رقصیدیم با صدای شهاب که هممه رو به صرف شام بهداخل دعوت میکرد شادی و اوا رفتن .سنگینی نگاهی رو احساس کردم.سرم رو اوردم بالا .بادیدن ماهان رفتم به سمتش_خواهرتون مهسا جون بودن؟؟

ماهان_ببخشید ؟؟؟!!!

_خواهرتون رو عرض میکنم همونکه براشون عطر کادو گرفتید.

ماهان_برای چی باید برای شماتوضیح بدم؟

_توضیح نخواستم الانم اومدمبهتون بگم خواهشا انقدر به من نگاه نکنید مهسا ناراحت میشه.در مقابل دهن بازش فقط یه پوزخند زدم و از کنارش رد شدم.

                                      
*********************

فردا به راننده سرویسم گفتمسر خیابون نگه داره تا پیاده برم وقتی پیچیدم تو کوچه باغ خونمون یه دفعه دستی از پشت دهنمو گرفت . تمام سعیمو کردم .وقتی جواب نداد یه گاز محکم از دستش گرفتم و با پام هم یه ضربه زدم تو شکمش که پرت شد عقب. برگشتم نگاش کردم. از درد تو خودش جمع شده بود. نمیره یهوووو.اه نمیمیره فوقش پدر نمیشه . یه لحظه سرشو گرفت بالا.خدای من .توان پاهامو از دست دادم.نمیتونستم حرکت کنم.چی دارم میبینم....یعنی .....یعنی.....به 3 شماره نکشیده فقط سیاهی میبینم.

اگه قشنگ بود سپاس بدید بقیه اشو بذارم

[

[align=justify]فصل دوم
چمامو باز کردم .نور ادیتمکرد. ولی باد می فهمیدم کجام.چیز زیادی یادم نمی یاد. فقط اون چهره یادمه.چهره ای که .....4سال پیش......با یاد گذشته یه قطره اشک از گوشه چشمم سر میخوره . خدایا چرا......چرا بعد از 4 سال دوباره باید اونو ببینم.....کسی که باعث تغییر زندگیم شد...........من تازه خودمو پیدا کرده بودم......تازه با زندگی اشنا شدم.............تازه فهمیدم بابام چه جور ادمیه....فهمیدم اون مقصر مرگ خواهرم نبوده........... چرا حالا که مامانم داره منو شاداب میبینه و لبخند میزنه باید دوباره امتحانم کنی.......خدا من......با صدای در به خودم اومدم....سپهر بود....تنها کسی که در جریان بود......از چهره اش به راحتی می شد فهمید بیرون چه خبره....وقتی واسه ته تغاری اتفاقی بیفته همین میشه ..سپهر اومد و بغلم کرد و من تو اغوشش های های اشک ریختم.....اون تنها کسی بود که میدونست چه اتفاقی افتاده میون گریه کل صحنه های 4 سال پیش از جلوی چشمم رد شد.....منفجر شدم ماشین تنها خواهرم به خاطر پاس نشدن چک بابام............دعوا با بابام ........... اولیم دوست پسرم تو 12 سالگی.........کسی به اسم شروین............اون موقع ها رو پاکی شروین قسم میخوذدم......ولی وقتی مامان و بابام رفتن مکه و سپهر بیرون بود.......بهش زنگ زدم که بیاد.....سپهر میدونست بخاطر بد نام کردن بابا دوست پسر گرفتم و گرنه اینطور ادمی نبودم..........وقتی ومد خونمون و بوی الکل دهنش.......وقتی گفت گرممه و لباساش و در اومد .وقنی من چشمامو بستم ...وقتی حس کردم یکی داره صورتم و نوازش میکنه وقتی لبای داغش به لبام خورد.........وقتی دستش سمت لباسم رفته وقتی خودم و از حصار دستش ازاد کردم و اون به طرفم خیز برداشتم وقتی برای اولین بار جیغ فرا بنفش کشیدم ......وقتی باصدای دعوا چشمامو باز کردم......وقتی سپهر مشت زد تو صورتش و اونو اندداخت بیرون...حالا که روزای سخت تموم شدده بوود...حالا که همه چی درست شده بود دوباره اومد ..........اخه چرا؟؟؟
 
خودمواز اغوش سپهر بیرون کشیدم
_سپهردیدیش؟سپهر چرا اومده؟مگه من خط مو عوض نکردم؟مگه فراموش نکردم؟مگه تو غرورشو خورد نکردی؟مگه اون نابود نشد تو دنیای من؟سپهر الان اومده.......اون میخواد به من چی بگه(صدامو محکم میکنم)ساغر نیستم اگه نچزونمش....ساغر نیستم اگه تلافی نکنم.....ساغر نیستم اگه خوردش نکنم
سپهر_عزیزماروم باش.     باشه منم کمکت میکن(سپهرصداشو محکم کرد و با یه لبخند شیطنت امیز گفت)پس پایه ای بااهم دکش کنیم؟
دستشواورد جلو مونده بودم
سپهر_اگهفراموشش کردی و میخوای انتقام بگیری بگو هستی
_هستم..ودستمو تو دستش گذاشتم
در دنیایی که همه گوسقندان گرگ اند
.
.
تو خر باش ...... کلا بهت میاد
پاسخ
 سپاس شده توسط kiss mi
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
رمان پایان روزای سخت - پریسیما - 01-01-2015، 15:05

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  رمان راغب | به قلبم بانوی نقابدار (زمان آنلاین دز حال تایپ)
Heart رمان خیانت به عشق (غم انگیز گریه دار هیجانی)
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان