29-12-2014، 17:20
صبح با صدای زنگ گوشی مزخرفم بیدار شدم دلم میخواست یه کم بخوابم ولی خواب تعطیل بود باید می رفتم دانشگاه
در کمدم رو باز کردم و پالتو دیروزی رو در اوردم و با جین زغالی پوشیدم و با یه مقنعه مشکی و چکمه ی مشکی پاشنه دار تیپم رو تکمیل کردم
دسته ای از موهام رو از زیر مقنعه بیرون ریختم
و رفتم سراغ آرایش کمی کرم پودر زدم و مژه های بلندم رو با ریمل صفا دادم یه رژ گونه ی گلبهی و یه رژ صورتی زدم و رفتم پایین
کسی نبود حتما مامان باز دوباره پیاده رفته بود خرید
منم از این فرصت استفاده کردم و سوییچ ماشین رو برداشتم و رفتم تو پارکینگ و سوار ماشین شدم .
با ترافیکی که تو خیابان های تهران بود حدود یک ساعت بعد رسیدم دانشگاه .ماشین رو پارک کردم و وارد دانشگاه شدم داشتم از پله های ورودی دانشگاه بالا میرفتم که با صدای افشین یکی
از همکلاسیام که من رو صدا زد سر جا متوقف شدم .
افشین :خانم رادمنش ؟؟؟؟؟
برگشتم و نگاهش کردم بازم مثل همیشه خوشتیپ بود .
کت مشکی چرمی پوشیده بود که خیلی بهش می اومد و چند تار از موهای مشکی خوش حالتش رو توی موهاش ریخته بود . قبل از اینکه بفهمه دارم دیدش میزنم به خودم اومدم و گفتم :
-بله اقای جهانگیری کاری داشتید ؟
افشین :ببخشید که وقتتون رو می گیرم جزوه های دیروز همراهتون هست ؟؟؟؟
-بله چطور ؟؟؟
افشین :خواستم اگه میشه به من قرض بدید قول میدم تا دو روز دیگه بهتون پس بدم.
در کیفم رو باز کردم و جزوه ها رو که تو کاور گذاشته بودم در اوردم گفتم: بفرمایید
دیدم خیره شده به من و پلک نمیزنه باز صداش کردم که نفهمید .جزوه ها رو جلوی صورتش تکون دادم و صداش زدم که به خودش اومد وجزوه ها رو از دستم گرفت و سرش رو پایین انداخت و زیر لب
تشکری کرد . برگشتم و ازش دور شدم . چرا اون من و این جوری نگاه می کرد ؟؟؟ با بی قیدی شونم و بالا انداختم و وارد کلاس شدم .
در کمدم رو باز کردم و پالتو دیروزی رو در اوردم و با جین زغالی پوشیدم و با یه مقنعه مشکی و چکمه ی مشکی پاشنه دار تیپم رو تکمیل کردم
دسته ای از موهام رو از زیر مقنعه بیرون ریختم
و رفتم سراغ آرایش کمی کرم پودر زدم و مژه های بلندم رو با ریمل صفا دادم یه رژ گونه ی گلبهی و یه رژ صورتی زدم و رفتم پایین
کسی نبود حتما مامان باز دوباره پیاده رفته بود خرید
منم از این فرصت استفاده کردم و سوییچ ماشین رو برداشتم و رفتم تو پارکینگ و سوار ماشین شدم .
با ترافیکی که تو خیابان های تهران بود حدود یک ساعت بعد رسیدم دانشگاه .ماشین رو پارک کردم و وارد دانشگاه شدم داشتم از پله های ورودی دانشگاه بالا میرفتم که با صدای افشین یکی
از همکلاسیام که من رو صدا زد سر جا متوقف شدم .
افشین :خانم رادمنش ؟؟؟؟؟
برگشتم و نگاهش کردم بازم مثل همیشه خوشتیپ بود .
کت مشکی چرمی پوشیده بود که خیلی بهش می اومد و چند تار از موهای مشکی خوش حالتش رو توی موهاش ریخته بود . قبل از اینکه بفهمه دارم دیدش میزنم به خودم اومدم و گفتم :
-بله اقای جهانگیری کاری داشتید ؟
افشین :ببخشید که وقتتون رو می گیرم جزوه های دیروز همراهتون هست ؟؟؟؟
-بله چطور ؟؟؟
افشین :خواستم اگه میشه به من قرض بدید قول میدم تا دو روز دیگه بهتون پس بدم.
در کیفم رو باز کردم و جزوه ها رو که تو کاور گذاشته بودم در اوردم گفتم: بفرمایید
دیدم خیره شده به من و پلک نمیزنه باز صداش کردم که نفهمید .جزوه ها رو جلوی صورتش تکون دادم و صداش زدم که به خودش اومد وجزوه ها رو از دستم گرفت و سرش رو پایین انداخت و زیر لب
تشکری کرد . برگشتم و ازش دور شدم . چرا اون من و این جوری نگاه می کرد ؟؟؟ با بی قیدی شونم و بالا انداختم و وارد کلاس شدم .