21-11-2014، 23:00
(آخرین ویرایش در این ارسال: 21-11-2014، 23:04، توسط گربه ی ملوس.)
میخوان سفر هوا پیما شن که مهماندار بهشو ن میگه ماه عسلی خوبی داشته باشید کاران وسوربهی به خلبان لبخندی میزنند چون حال توضیح دادن نداشتن از اونجا رد میشن و روی صندلی شون میشینند چشمای سوربهی یکم خواب الوده ولی کاران شاد و پر انرژیه .... کاران هم متوجه میشه سوربهی خوابش میاد پس براش جک تعریف میکنه سوربهی که از کاران خیلی خوشش اومده و دلیل احساسشو نمیدونه و از خنده نمیتونه خودشو کنترل کنه یهو از دهنش میپره کاران خوش به حال زنت بعد کارانم از دهنش میپره میگه حیف من که شوهر اون باشم
سوربهی تعجب کرده و توی شوکه کاران یهو متوجه حرف زدنش میشه و میگه من من من منظورم این بود که اون مثل ما زیاد اهل شوخی کردن نیست سوربهی هم میگه اها متوجه شدم فهمیدم پشت سر اونا یه زن و یه مرده از کاران و سوربهی میپرسم دارید میرید ماه عسل باز کاران و سوربهی تعجب میکنند سوربهی میخواد توضیح بده که کاران میگه بله سوربهی توی شوکه عیجبیه زن و مرد بهشون میگند خداحفظتون کنه خدا از چشم بد دورتون کنه(چشم بد جنییه والا )و کاران از و مرد تشکر میکنه سوربهی دلیل اینجور حرف زدن پیش زن و مرد از کاران میخواد که کاران میگه ساکت شو سوربهی هیچی نگو هرکسی ازت پرسید اومدید ماه عسل بگو بله سوربهی میگه ولی اگه به گوش زنت برسه چی کاران میگه اون مهم نیست و بازم سوربهی تعجب میکنه
بعد از چند ساعت خندیدن تو هواپیما بلاخره به افریقا میرسن ،از هواپیما پیاده میشن و یه راست میرن هتلشون،سوربهی میره رو تختش دراز میکشه و همش چهره ی کاران جلوی چشاش بود،و کاران هم همین حس رو داشت و با خودش میگفت وقتی سوربهی پیشمه من کاملا شاد و سرزنده و خوشحالم،واااای خدایا این چه حسیه که من دارممممم ،چون نزدیکای ظهر رسیدن به هتلشون تا بعد از ظهر خوابیدن وبعد از بیدار شدن به پیشنهاد کاران رفتن به یه کلوپ
توی کلوپ:
سوربهی:کاران چه خبرته خیلی خوردی حتی نمیتونی رو پات وایسی ،چته ؟؟؟
کاران:کی؟؟من؟؟؟نه نه نه من کجام مسته ،بیا باهم بریم برقصیم و سوربهی رو به زور میبره و شروع میکنه به رقصیدن و سوربهی فقط نگاش میکنه و میگه
سوربهی:کاران تو اصلا حالت خوب نیست،به من بگو چته،واسه چی اینقد مشروب خوردی اخه،هان؟؟
کاران:چرا!؟؟واقعا میخوای بدونی چرا چووون من عاشقت شدم با وجود اینکه زن دارم،حالا فهمیدی چرا(اینجا کاران خیلی مسته)
سوربهی سرجاش خشکش میزنه ،شوکه میشه نمیدونه چی بگه،میترسه نکنه اون حسی که به کاران داره واقعا عشق باشه
همین جوری که سوربهی سرجاش وایساده بود یهو کاران از شدت مستی از حال میره و میافته وسط زمین سربهی هم سریع زنگ میزنه یه ماشین بیاد ببرتشون هتل،همین که به هتل میرسن سوربهی به کمک راننده کاران رو میبره تو اتاقش میزاره رو تختش راننده میره بیرون سوربهی هم کفشایه کاران رو درمیاره همین که میاد بره کاران دستشو میگیره میگه بمون،باید یه چیزی بهت بگم
سوربهی:خب بگو گوش میدم
کاران:اون حرفی که تو کلوپ بهت زدم راسته ،خودمم نمیدونم چمه،نزدیکه دو ماه که دارم با خودم کلنجار میرم نمیدونم این چه حسیه
سوریهی:کاران این اصلا ممکن نیست تو زن داری،این حس هم یه احساسه زود گذره و بدو بدو از اتاق کاران میاد بیرون
میاد تو اتاقش میافته رو تختش،حرفای کاران مثل خوره افتاده بود به جونش چون خودش هم درگیر اون احساسات بود و میدونست شاخ و برگ دادن به این احساساتش غلط و نباید خوش رو میباخت،تا صبح خواب به چشاش نیومد،کاران از خواب بیدار شد و یه راست رفت تو حموم حرفای دیشبش یادش بود ولی هیچ احساس پشیمانی نمیکرد،مثل همیشه خوشتیپ از در اتاقش بیرون اومد و رفت دم در اتاق سوربهی،
سوربهی:اومدم،وقتی در رو باز کرد کاران شوکه شد،سوربهی همون لباس صورتیه کتاه رو پوشیده بود و با یه ارایش ملیح شبیه فرشته ها شده بود
سوربهی :سلام خوبی کاران الان میام ی چند لحظه صبرکن
کاران:سوربهی میشه بیام تو؟؟
سوربهی:اره چرا نشه؟؟؟ کاران اومد تو و در رو بست
کاران:سوربهی میدونم که حرفای دیشبم خیلی عجیبه،ولی واقیه
سوربهی:حتی اگه واقعی باشه غیر ممکن
کاران:میدونم ،فقط میخوام یه چیز رو بدونم،تو همچین حسی به من نداری؟؟
سوربهی که بد از شنیدن این حرف قلبش شروع به تند تپیدن کرد گفت
سوربهی:حالا داشته باشم چه فرقی میکنه
کاران:فرق میکنه برام خیلی مهمه
سوربهی با بغض میگه:نه من اصلا همچین احساسی ندارم
کاران:اگه میخوای حرفتو باور کنم باید تو چشام نگاه کنی و بگی دوسم نداری
سوربهی وقتی تو چشای کاران نگاه میکنه بغضش میترکه و میگه
سوربهی:چراااا منم دوست دارم ولی این احساسات الکیه ،منو تو نمیتونیم باهم باشیم
کاران بعد از شنیدن این حرف از خوشحالی سوربهی رو بغل میکنه و میگه
کاران:میدونستم تو هم من و دوست داری
سوربهی:خب،الان خوشحالی که یه عشق ممنوع داری؟؟؟اره!؟
کاران:چرا ممنوع؟؟
سوربهی:کاران تو زن داری میفهمی زن داری(اخه سوربهی مگه اون زنه ،بیشتر شبیه لاستیک پیکان جوانانه)
کاران:اره میدونم ولی من نمیتونم با این احساساتم با جنی زندگیم رو ادامه بدم
کاران:ببین عزیزم من خیلی وقته که به جنی هیچ احساسی ندارم درست از وقتی که تو رو دیدم.جنی همش میخواد منو کنترل کنه :کی بود بهت زنگ زد کی بود بهت پیام داد و.... اون میخواد منو عوض کنه میخواد منو مثل خودش کنه بدجنس و همیشه در حال نقشه کشیدن(این که از تنویرم بد تره)
سوربهی:خوب انتخاب خودت بوده پس من و تو نمیتونیم باهم باشیم
کاران:ولی عشق همیشه میبره
سوربهی :وقتی میبره که منطقی باشه
کاران :پس من باید به جنی بگم این منطقیه باشه؟
سوربهی هم با چشماش جواب باشه رو میده
بعد کاران از خوشحالی سوربهی رو بغل میکنه و اروم دم گوشش میگه خیلی دوست دارم،سوربهی هم کاران رو بغل میکنه میگه منم همینطوووور(میتوااا..........)،بعد کاران میگه
کاران :خب حالا که روزمونو خوب شروع کردیم بریم صبحونه بخوریم و تمرین رقص کنیم
سوربهی:باشه حتما بریم بخوریم ،بعد دست سوربهی رو میگیره بوس میکنه و میرن از در اتاق بیرون،میشن صبحونه میخورن و بعدش میرن تو اتاق تمرین کنن،اهنگ رو که میزارن شروع میکن کاران لپ سوربهی رو میبوسه
سوربهی:اااااا کاران چی کار میکنی،تو تا وقت از زنت جدا نشی حق نداری این کارو بکنی،فهمیدی؟؟؟؟
کاران:چشم رو چشماااااام
اون یه هفته ای که باهم تو افریقا بودن بهترین روزای زندگیشون بود و با نزدیک شدن به برگشتشون استرسشون هم بیشتر میشد ،از اینکه بخوان با جنیفر روبه رو بشن براشون سخت بود
سوربهی تعجب کرده و توی شوکه کاران یهو متوجه حرف زدنش میشه و میگه من من من منظورم این بود که اون مثل ما زیاد اهل شوخی کردن نیست سوربهی هم میگه اها متوجه شدم فهمیدم پشت سر اونا یه زن و یه مرده از کاران و سوربهی میپرسم دارید میرید ماه عسل باز کاران و سوربهی تعجب میکنند سوربهی میخواد توضیح بده که کاران میگه بله سوربهی توی شوکه عیجبیه زن و مرد بهشون میگند خداحفظتون کنه خدا از چشم بد دورتون کنه(چشم بد جنییه والا )و کاران از و مرد تشکر میکنه سوربهی دلیل اینجور حرف زدن پیش زن و مرد از کاران میخواد که کاران میگه ساکت شو سوربهی هیچی نگو هرکسی ازت پرسید اومدید ماه عسل بگو بله سوربهی میگه ولی اگه به گوش زنت برسه چی کاران میگه اون مهم نیست و بازم سوربهی تعجب میکنه
بعد از چند ساعت خندیدن تو هواپیما بلاخره به افریقا میرسن ،از هواپیما پیاده میشن و یه راست میرن هتلشون،سوربهی میره رو تختش دراز میکشه و همش چهره ی کاران جلوی چشاش بود،و کاران هم همین حس رو داشت و با خودش میگفت وقتی سوربهی پیشمه من کاملا شاد و سرزنده و خوشحالم،واااای خدایا این چه حسیه که من دارممممم ،چون نزدیکای ظهر رسیدن به هتلشون تا بعد از ظهر خوابیدن وبعد از بیدار شدن به پیشنهاد کاران رفتن به یه کلوپ
توی کلوپ:
سوربهی:کاران چه خبرته خیلی خوردی حتی نمیتونی رو پات وایسی ،چته ؟؟؟
کاران:کی؟؟من؟؟؟نه نه نه من کجام مسته ،بیا باهم بریم برقصیم و سوربهی رو به زور میبره و شروع میکنه به رقصیدن و سوربهی فقط نگاش میکنه و میگه
سوربهی:کاران تو اصلا حالت خوب نیست،به من بگو چته،واسه چی اینقد مشروب خوردی اخه،هان؟؟
کاران:چرا!؟؟واقعا میخوای بدونی چرا چووون من عاشقت شدم با وجود اینکه زن دارم،حالا فهمیدی چرا(اینجا کاران خیلی مسته)
سوربهی سرجاش خشکش میزنه ،شوکه میشه نمیدونه چی بگه،میترسه نکنه اون حسی که به کاران داره واقعا عشق باشه
همین جوری که سوربهی سرجاش وایساده بود یهو کاران از شدت مستی از حال میره و میافته وسط زمین سربهی هم سریع زنگ میزنه یه ماشین بیاد ببرتشون هتل،همین که به هتل میرسن سوربهی به کمک راننده کاران رو میبره تو اتاقش میزاره رو تختش راننده میره بیرون سوربهی هم کفشایه کاران رو درمیاره همین که میاد بره کاران دستشو میگیره میگه بمون،باید یه چیزی بهت بگم
سوربهی:خب بگو گوش میدم
کاران:اون حرفی که تو کلوپ بهت زدم راسته ،خودمم نمیدونم چمه،نزدیکه دو ماه که دارم با خودم کلنجار میرم نمیدونم این چه حسیه
سوریهی:کاران این اصلا ممکن نیست تو زن داری،این حس هم یه احساسه زود گذره و بدو بدو از اتاق کاران میاد بیرون
میاد تو اتاقش میافته رو تختش،حرفای کاران مثل خوره افتاده بود به جونش چون خودش هم درگیر اون احساسات بود و میدونست شاخ و برگ دادن به این احساساتش غلط و نباید خوش رو میباخت،تا صبح خواب به چشاش نیومد،کاران از خواب بیدار شد و یه راست رفت تو حموم حرفای دیشبش یادش بود ولی هیچ احساس پشیمانی نمیکرد،مثل همیشه خوشتیپ از در اتاقش بیرون اومد و رفت دم در اتاق سوربهی،
سوربهی:اومدم،وقتی در رو باز کرد کاران شوکه شد،سوربهی همون لباس صورتیه کتاه رو پوشیده بود و با یه ارایش ملیح شبیه فرشته ها شده بود
سوربهی :سلام خوبی کاران الان میام ی چند لحظه صبرکن
کاران:سوربهی میشه بیام تو؟؟
سوربهی:اره چرا نشه؟؟؟ کاران اومد تو و در رو بست
کاران:سوربهی میدونم که حرفای دیشبم خیلی عجیبه،ولی واقیه
سوربهی:حتی اگه واقعی باشه غیر ممکن
کاران:میدونم ،فقط میخوام یه چیز رو بدونم،تو همچین حسی به من نداری؟؟
سوربهی که بد از شنیدن این حرف قلبش شروع به تند تپیدن کرد گفت
سوربهی:حالا داشته باشم چه فرقی میکنه
کاران:فرق میکنه برام خیلی مهمه
سوربهی با بغض میگه:نه من اصلا همچین احساسی ندارم
کاران:اگه میخوای حرفتو باور کنم باید تو چشام نگاه کنی و بگی دوسم نداری
سوربهی وقتی تو چشای کاران نگاه میکنه بغضش میترکه و میگه
سوربهی:چراااا منم دوست دارم ولی این احساسات الکیه ،منو تو نمیتونیم باهم باشیم
کاران بعد از شنیدن این حرف از خوشحالی سوربهی رو بغل میکنه و میگه
کاران:میدونستم تو هم من و دوست داری
سوربهی:خب،الان خوشحالی که یه عشق ممنوع داری؟؟؟اره!؟
کاران:چرا ممنوع؟؟
سوربهی:کاران تو زن داری میفهمی زن داری(اخه سوربهی مگه اون زنه ،بیشتر شبیه لاستیک پیکان جوانانه)
کاران:اره میدونم ولی من نمیتونم با این احساساتم با جنی زندگیم رو ادامه بدم
کاران:ببین عزیزم من خیلی وقته که به جنی هیچ احساسی ندارم درست از وقتی که تو رو دیدم.جنی همش میخواد منو کنترل کنه :کی بود بهت زنگ زد کی بود بهت پیام داد و.... اون میخواد منو عوض کنه میخواد منو مثل خودش کنه بدجنس و همیشه در حال نقشه کشیدن(این که از تنویرم بد تره)
سوربهی:خوب انتخاب خودت بوده پس من و تو نمیتونیم باهم باشیم
کاران:ولی عشق همیشه میبره
سوربهی :وقتی میبره که منطقی باشه
کاران :پس من باید به جنی بگم این منطقیه باشه؟
سوربهی هم با چشماش جواب باشه رو میده
بعد کاران از خوشحالی سوربهی رو بغل میکنه و اروم دم گوشش میگه خیلی دوست دارم،سوربهی هم کاران رو بغل میکنه میگه منم همینطوووور(میتوااا..........)،بعد کاران میگه
کاران :خب حالا که روزمونو خوب شروع کردیم بریم صبحونه بخوریم و تمرین رقص کنیم
سوربهی:باشه حتما بریم بخوریم ،بعد دست سوربهی رو میگیره بوس میکنه و میرن از در اتاق بیرون،میشن صبحونه میخورن و بعدش میرن تو اتاق تمرین کنن،اهنگ رو که میزارن شروع میکن کاران لپ سوربهی رو میبوسه
سوربهی:اااااا کاران چی کار میکنی،تو تا وقت از زنت جدا نشی حق نداری این کارو بکنی،فهمیدی؟؟؟؟
کاران:چشم رو چشماااااام
اون یه هفته ای که باهم تو افریقا بودن بهترین روزای زندگیشون بود و با نزدیک شدن به برگشتشون استرسشون هم بیشتر میشد ،از اینکه بخوان با جنیفر روبه رو بشن براشون سخت بود