امتیاز موضوع:
  • 4 رأی - میانگین امتیازات: 4
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان عبور عشق از مانع(برای اولین بار ، تو انجمن دیگه ای پیدا نمیشه)

#2
خود سوربهی هم نمیدونست چرا کارانو انتخاب کرده حس میکرد با کاران راحت تر کنار میاد،بعد از یک ماه همه چیز برای فیلم برداری اماده بود و توی این یک ماه کاران و سوربهی چند بار برای اشنایی بیشتر بیرون رفتن که هم جنیفر هم گل خان توی این جمع حضور داشتن( یه درصد فکر کنین اون جن کاران رو یه دقیقه ول کنه،اویزون)
روزی که برای فیلم برداری رفتن همه چیز خب پیش رفت و همینطور روزا میگذشت و کاران وسوربهی با هم صمیمی تر میشدن،سوربهی کاران رومثل برادرش می دونست و کاران هم سوربهی رو مثل خواهرش میدونست تا اینکه رسیدن یه اون صحنه که کاران برای نجات سوربهی از عروسی اجباری داشت مثلا دعوا میکذگرد که یهو پاش میپیچه و میافته زمین سوربهی هم بدو بدو میاد بره پیشش که پای اون هم سر میخوره و میافته رو کاران (به به چه صحنه ای)
همون لحظه جنیفر هم میرسه و کاران و سوربهی رو روی هم افتاده میبینه

سوربهی سرشو بلند میکنه میبینه که کاران چشاش گرد شده یه ذره بهم نگاه میکن جفتشون قلبشون تند میزد(این لحظه بای اهنگ میتواااا عشکه په زوره نهی پخش بشه) که یهو جنیفر بلند میگه کااااااران چی شدی عزیزم؟؟(اییییش بیچاره کاران که تو باید بهش بگی عزیزم) بعد سوربهی سریع خودشو سریع از رو کاران بلند میکنه و میکه واقعا معذرت میخوام پام سر خور،جنیفر میاد دسته کارانو میگره و بلندش میکنه بعد کاران میگه مشکلی نیست،اصلا خودتو ناراحت نکن و لنکون لکون میره جنیفر هم وقتی داشت از بقل سوربهی رد میشد یه چشم قوره ای بهش میره که سوربهی سر جاش خشک میشه،شب وقتی سوربهی تو تختش دراز کشیده بود تا بخوابه همش اون صحنه میومد جلوی چشمش و همش حرس میخورد که جنیفر اینجوری اونارو باهم دیده،ولی باز به خودش میگفت چه اشکالی داره مگه، مهم نیست،کاران هم نمیتونست بخوابه همش اون صحنه جلوی چشماش بود،خلاصه بعداز کلی کلنجار رفتن تونستن بخواب ،صب وقتی رفتن سر صحنه ی فیلم برداری جفتشون سرشون پایین بود و هیچ شوخی هم باهم نمیکردن و باهم سر سنگین بودن

روزها میگذشت و کاران وسوربهی حس میکردن که یه دوست داشتنی بیشتر از خواهر و برادر بهم دارن ولی هیچ حرفی نمیزدند تا اینکه یه روز گل خان میاد و میگه
گل خان:سلام یه خبری براتون دارم،برای شما دوتا یه تور توی افریقا راه انداختن و این خیلی خوبه ،کاران و سوربهی شک شده بودن و بعد از کلی جیغ و دست زدن و این حرفا یهو ناخوداگاه پریدن تو بغل هم ،همین جوری که قلبشون تند میزد از بغل هم بیرون اومدن و خودشونو جمع و جور کردن
گل خان:کاران اگه بخوای میتونی جنی هم بیاری
سوربهی بعد از شنیدن اسم جنی یه کم ناراحت شد ولی به روی خودش نیاورد و گفت
سوربهی:اره کاران فکر خیلی خوبیه جنی هم بیار
کاران:فک نکنم که جنی بیاد اخه خواهرش زایمان داره
سوربهی بعد از شنیدن این که جنی نمیاد خوشحال شد ولی خودش دلیله خوشحالیشو نمیدونست و با خودش میگفت حالا جنی بیاد یا نیاد چه فرقی به حاله من داره اخه
کاران هم از اینکه میخواست با سوربهی تنها بره یه ذره میترسید و یه ذره هم خوشحال بود وکاران هم دلیله این احساساشو نمیدونست

وقتی شب کاران رفت خونه و موضوعو به جنی گفت جنی هم قاطی کرد
جنی:وااای اخه این حرف ینی چی ،من دوست ندارم تو بری،بندازش واسه بعد که منم بیام
کاران:اخه عزیزم از دست من کاری بر نمیاد که این برنامه از قبل ریخته شدس و از منم نمیتونم کاری کنم
جنی:اگه بخوای میتونی،موضوع اینه که تو نمیخوای خیلی هم دلت میخواد با سوربهی جونت تنها بری
اینجا کاران اتیشی میشه و یدونه میزنه تو گوش جنی(فداات کاران،کاش یه دونه هم از طرف من میزدی)و بعد با حرس سوییچ ماشینش رو برمیداره و درو میکوبه بهم و میره بیرون جنی هم میفته رو زمین و شروع به گریه کردن میکنه(حقتههههههه)،کاران پاشو میزاره رو گاز و باسرعت رانندگی میکنه تا اینکه میزنه کنار و شروع میکنه به گریه کردن
کاران:چرا اخه زدمش ؟؟؟من چم شده؟؟این احساس عجیب که به سوربهی دارم چیه؟؟ااااه دارم دیوونه میشم(عشقههههه اقا کاران خخخخخ) که یهو یکی میزنه به شیشه ،کاران اشکاشو پاک میکنه و شیشه رو میده پایین بعد میبینه سوربهی با یه لبخند رو لبش پشته شیشه ی ماشین بود ،دوباره قلبش تند تند میزنه و میگه
کاران:اینجا چی کار میکنی
سوربهی:اومدم برای مسافرتی که میخوایم بریم لباس بخرم،تو اینجا چی کار میکنی؟؟؟
کاران:هچی جنی خونه نبود منم حوصله ام سر رفته بود گفتم بیام یه چرخی بزنم،خب حالا که تو رو دیدم میشه باهات بیام؟؟؟
سوربهی که داشت از خوشحالی بال درمیاورد ولی نمی دونست چرا؟؟؟
سوربهی:اره چرا نشه،اگه میخوای بیا،منم تنهایی حوصله ام سر میره

وقتی شب کاران رفت خونه و موضوعو به جنی گفت جنی هم قاطی کرد
جنی:وااای اخه این حرف ینی چی ،من دوست ندارم تو بری،بندازش واسه بعد که منم بیام
کاران:اخه عزیزم از دست من کاری بر نمیاد که این برنامه از قبل ریخته شدس و از منم نمیتونم کاری کنم
جنی:اگه بخوای میتونی،موضوع اینه که تو نمیخوای خیلی هم دلت میخواد با سوربهی جونت تنها بری
اینجا کاران اتیشی میشه و یدونه میزنه تو گوش جنی(فداات کاران،کاش یه دونه هم از طرف من میزدی)و بعد با حرس سوییچ ماشینش رو برمیداره و درو میکوبه بهم و میره بیرون جنی هم میفته رو زمین و شروع به گریه کردن میکنه(حقتههههههه)،کاران پاشو میزاره رو گاز و باسرعت رانندگی میکنه تا اینکه میزنه کنار و شروع میکنه به گریه کردن
کاران:چرا اخه زدمش ؟؟؟من چم شده؟؟این احساس عجیب که به سوربهی دارم چیه؟؟ااااه دارم دیوونه میشم(عشقههههه اقا کاران خخخخخ) که یهو یکی میزنه به شیشه ،کاران اشکاشو پاک میکنه و شیشه رو میده پایین بعد میبینه سوربهی با یه لبخند رو لبش پشته شیشه ی ماشین بود ،دوباره قلبش تند تند میزنه و میگه
کاران:اینجا چی کار میکنی
سوربهی:اومدم برای مسافرتی که میخوایم بریم لباس بخرم،تو اینجا چی کار میکنی؟؟؟
کاران:هچی جنی خونه نبود منم حوصله ام سر رفته بود گفتم بیام یه چرخی بزنم،خب حالا که تو رو دیدم میشه باهات بیام؟؟؟
سوربهی که داشت از خوشحالی بال درمیاورد ولی نمی دونست چرا؟؟؟
سوربهی:اره چرا نشه،اگه میخوای بیا،منم تنهایی حوصله ام سر میره

سوربهی و کاران میرن تو یه فروشگاه بزرگ،سوربهی چندتا لباس بر میداره میره تو اتاق پرو اولین لباس و میپوشه ،مثل فرشته ها میشه یه لباس صورتی کوتاه،وقتی از در اتاق پرو میاد بیرون کاران خشکش میزنه نمیتونه هیچی بگه و با یه لبخند دختر کش همین جوری سوربهی رو نگاه میکنه و قلبش تند تند میزنه،از اون ور هم سوربهی بعد از دیدنه لبخند کاران قلبش تند میزنه و داشته دیوونه میشده که جفتشون باصدای فروشنده به خودشون میان
فروشنده:خب ،چه طوره؟؟دوستش دارین؟؟
سوربهی:نمیدونم،نظر تو چی کاران؟؟
کاران:عالیه ،فوق العاده اس مثل عروسکا شدی
سوربهی چشاش گرد میشه و کاران نگاه میکنه وکاران هم متوجه حرفش میشه و میخواد درستش کنه
کاران:ام ام ام منظورم اینکه ،بیخیال خیلی لباسه خو‌شگلیه
بعد از خرید چند دست لباس برای سوربهی کاران ،سوربهی رو به خونشون میرسونه و خودش میره هتل
صبح روز بعد میره خونه که لباساشو جمع کنه بره فرودگاه،میبینه جنی نیست خیلی خوشحال میشه از اینکه نمیخواد باهاش روبه رو شه،وسایلاشو جمع میکنه میره فرودگاه از اونور هم سوربهی میرسه فرودگاه.
عشق پابرجاست
حتی تو مشتری و ناهید
میشه تو صورت هر آدمی
یک ماه دید
پاسخ
 سپاس شده توسط Sмιle ، ▪неизвестный▪ ، "تنها"


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: رمان عبور عشق از مانع(برای اولین بار ، تو انجمن دیگه ای پیدا نمیشه) - گربه ی ملوس - 06-11-2014، 10:02

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  رمان راغب | به قلبم بانوی نقابدار (زمان آنلاین دز حال تایپ)
Heart رمان خیانت به عشق (غم انگیز گریه دار هیجانی)
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان