26-10-2014، 15:48
(آخرین ویرایش در این ارسال: 27-10-2014، 6:33، توسط گربه ی ملوس.)
سلام دوستان.این رمان همراه است با شخصیت های سریال قبول میکنم ولی اگه سریال رو ندیدین هیچ اشکالی نداره چون این رمان خارج از سریاله
این رمان تخیلی ، درمورد کاران و سوربهی هستش.یعنی همون زویا و اسد.تو این داستان خارج از داستان های قبول میکنم هستش.درواقع تو این داستان ، کاران و سوربهی خالی هستن دیگه زویا و اسد نیستن.
خلاصه ی داستان اینطوریه: در بین بازی کردن تو سریال قبول میکنم ، عاشق هم همیشن.ولی پس زن اسد چی؟این دیگه تو ادامه ی داستان معلوم میشه.تازه تنویر هم تو داستان میاد
خودم داستانو خوندم خیلی داستان خوبیه.
البته قابل توجه اینکه من نویسنده نیستم.این داستان رو تو یکی از پیج های طرفداران زویا و اسد دیدم و خوندم.از نویسنده اجازه گرفتم تا تو سایت بذارمش.
در ادامه ی همین تاپیک ، داستان رو میذارم پس حتما دوباره به اینجا سر بزنید
دوستان لطفا هیچ کامنت و پستی اینجا نذاریدمیخوام فقط رمان باشه.ممنون.میتونید نظرتون رو تو پ.خ بهم بگین
اسم داستان:عبور عشق از مانع
اسم نویسنده ها:سارا و هانیه
آدرس پیج(منبع):
karan_surbhi_my love
با من همراه باشید
یه روز مثل همیشه سوربهی از خواب بیدار میشه،وقتی داشت شیر میخورد یهو گوشیش زنگ میخوره،یه شماره ی ناشناس بود،سوربهی گوشی رو برمیداره
سوربهی:الو
گل خان:الو،سلام،سوربهی جیوتی!؟؟؟؟
سوربهی:بله،شما؟
گل خان:من یه کارگردان هستم،ومیخوام یه سریال جدید بسازم که میخوام اگه بشه شما نقش اول این سریال رو بازی کنید
سوربهی:خوشبختم،من اول باید سناریو رو بخونم بعد تصمیم بگیرم
گل خان:من سناریو رو الان براتون میفرستم،فقط اگه میشه ادرس ایمیلتونو بدین
خلاصه سوربهی بعد از خوندن سناریو خیلی دوست داشت که هرچه سریع تر برای فیلم برداری اماده بشه و خیلی کنجکاو بود که بدونه نقش مقابلش کیه تا اینکه یه روز گل خان به سوربهی اس ام اس میده میگه برو کاندیدا که برای نقش مقابلت انتخاب کردیم رو ببین و یه نفر رو انتخاب کن،سوربهی میره و بعد از دو روز توی ۱۰ تا کاندید کاران سینگ گرور رو انتخاب میکنه
این رمان تخیلی ، درمورد کاران و سوربهی هستش.یعنی همون زویا و اسد.تو این داستان خارج از داستان های قبول میکنم هستش.درواقع تو این داستان ، کاران و سوربهی خالی هستن دیگه زویا و اسد نیستن.
خلاصه ی داستان اینطوریه: در بین بازی کردن تو سریال قبول میکنم ، عاشق هم همیشن.ولی پس زن اسد چی؟این دیگه تو ادامه ی داستان معلوم میشه.تازه تنویر هم تو داستان میاد
خودم داستانو خوندم خیلی داستان خوبیه.
البته قابل توجه اینکه من نویسنده نیستم.این داستان رو تو یکی از پیج های طرفداران زویا و اسد دیدم و خوندم.از نویسنده اجازه گرفتم تا تو سایت بذارمش.
در ادامه ی همین تاپیک ، داستان رو میذارم پس حتما دوباره به اینجا سر بزنید
دوستان لطفا هیچ کامنت و پستی اینجا نذاریدمیخوام فقط رمان باشه.ممنون.میتونید نظرتون رو تو پ.خ بهم بگین
اسم داستان:عبور عشق از مانع
اسم نویسنده ها:سارا و هانیه
آدرس پیج(منبع):
karan_surbhi_my love
با من همراه باشید
یه روز مثل همیشه سوربهی از خواب بیدار میشه،وقتی داشت شیر میخورد یهو گوشیش زنگ میخوره،یه شماره ی ناشناس بود،سوربهی گوشی رو برمیداره
سوربهی:الو
گل خان:الو،سلام،سوربهی جیوتی!؟؟؟؟
سوربهی:بله،شما؟
گل خان:من یه کارگردان هستم،ومیخوام یه سریال جدید بسازم که میخوام اگه بشه شما نقش اول این سریال رو بازی کنید
سوربهی:خوشبختم،من اول باید سناریو رو بخونم بعد تصمیم بگیرم
گل خان:من سناریو رو الان براتون میفرستم،فقط اگه میشه ادرس ایمیلتونو بدین
خلاصه سوربهی بعد از خوندن سناریو خیلی دوست داشت که هرچه سریع تر برای فیلم برداری اماده بشه و خیلی کنجکاو بود که بدونه نقش مقابلش کیه تا اینکه یه روز گل خان به سوربهی اس ام اس میده میگه برو کاندیدا که برای نقش مقابلت انتخاب کردیم رو ببین و یه نفر رو انتخاب کن،سوربهی میره و بعد از دو روز توی ۱۰ تا کاندید کاران سینگ گرور رو انتخاب میکنه