امتیاز موضوع:
  • 3 رأی - میانگین امتیازات: 3.67
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان تب داغ گناه(خیلییییی قشنگه)

#9
[rtl]پست یازدهم
[/rtl]


[rtl]گوشی رو برداشت در حالی که همین طور با اخم بهکنار رون پای زخمیم نگاه میکرد گفت:[/rtl]
[rtl]الو...سلام...چی شده؟!...آهان...بیا بالا...نهشیشه رفته تو پاش...خوابیده؟آره بیا می ترسم خودم در بیارم ...یه تیکه بزرگه...کنار رون پاشه...نمیدونم کامیار عمیقه یا نه انقدر من سوال پیچ نکن..تا گوشی رو قطع کنه بره لباسامو بیاره خودم اون تیکه مثلث شکل شیشه رو کشیدم بیرون و از درد جیغ کشیدم سریع اومد بالا سرمو تا دید شیشه رو بیرون کشیدم دادزد:[/rtl]
[rtl]-دیووونه چرا کشیدی بیرون ؟مگه نگفتم صبر کنکامیار بیاد ؟وای از دست تو تی شرتشو که رو زمین افتاده بود همون که دیشب تنش بودو از رو زمین برداشت و رو زخم پام فشار دادو جیغ کشیدمو با حرص گفت:[/rtl]
[rtl]-زهر مار ،حرف گوش نمیدی لج میکنی اه[/rtl]
[rtl]با گریه گفتم:[/rtl]
[rtl]-فشار نده دردم میاد[/rtl]
[rtl]-دستتو بگیر روش برم لباستو بیارم ،فقط بلدیآدمو حرص بدی [/rtl]
[rtl]رفت لباسمو آوردو گفت:[/rtl]
[rtl]_من نگه میدارم لباستو بپوش[/rtl]
[rtl]-نمیخواد ،تو برو بیرون به اندازه کافی گناهکردی [/rtl]
[rtl]آرمین عصبانی نگاهم کردو گفت:[/rtl]
[rtl]-می زنمتا...بپوش ببینم[/rtl]
[rtl]با همون گریه لباسامو گرفتمو پوشیدم و اونم همونطور عصبی و با اخم نگام میکرد و چشم از چشمم بر نمیداشت تا کامیار اومد و آرمین رفت در رو براش باز کنه صداشون میومد[/rtl]
[rtl]کامیار-اوه اوه سر وگردنتو چیکار کرده[/rtl]
[rtl]آرمین- بدو پاش خونریزی داره ،نگین چیکار کرد؟[/rtl]
[rtl]کامیار-دیوونه شده بود انقدر جیغ و هوار کرد کهصداش دورگه شده بود با زور ساکتش کردم ،مجبور شدم آرامبخش بهش بزنم الان خوابیده،صدای جیغ نفس خیلی میومد گفتم:کار دست خودش میده از نگین خیلی بدتر بود نگین زودتر آروم شد[/rtl]
[rtl]آرمین- اون نفس ِبا همه فرق داره هنوزم دارهگریه میکنه شیشه رو شکوند تا شاهرگشو بزنه دیر رسیده بودم زده بود،اون یه دخترسالم بود ،کاش نبود تا من آروم میگرفتم[/rtl]
[rtl]کامیار-کجاست؟[/rtl]
[rtl]آرمین- تو اتاقه [/rtl]
[rtl]کامیار اومد تو اتاقو با گریه نگاش کردم وکامیار نگام کردو آرمین تی شرتشو از رو پام بداشت و کامیار اومد جلو به زخم پام نگاه کردو گفت:[/rtl]
[rtl]-آرمین،عمیقه بخیه میخواد[/rtl]
[rtl]آرمین-میتونی اینجا بخیه بزنی ؟یا ببرمشبیمارستان؟[/rtl]
[rtl]کامیار –نه وسایل آوردم فقط باید بی حس کنم[/rtl]
[rtl]با ترس و هق هق گفتم:[/rtl]
[rtl]-تحمل میکنم[/rtl]
[rtl]آرمین-بیهوش که نمیکنه بی حس میکنه[/rtl]
[rtl]با اون نفسای بریده بریده و گریه گفتم:[/rtl]
[rtl]-نِ..نمی ...خوام[/rtl]
[rtl]آرمین هم با حرص گفت:[/rtl]
[rtl]-به درک درد بکش جونت در بیاد [/rtl]
[rtl]کامیار به آرمین نگاه کردو آروم به من گفت:[/rtl]
[rtl]-نفس موضعی بی حس میکنم الن که عصبی هستی بیشتردرد میکشی حالتم مساعد نیست ،موضعی  بی حسمیکنم باشه؟[/rtl]
[rtl]با تردید نگاش کردم میترسیدم اعتماد کنم ولیچاره ای نداشتم ؛کامیار یه آمیول بهم زدو بعد هم با یه اسپره ای فضا رو استریل کردو بعد هم زخموبررسی کرد که شیشه توش نمونده باشه و شست و بخیه زدو پانسمان کردو بعد رو به آرمین گفت:[/rtl]
[rtl]-باید چرک خشک کن بخوره تا چرک نکنه [/rtl]
[rtl]آرمین-بنویس برم بگیرم[/rtl]
[rtl]کامیار-پایین یه بسته دارم میارم فعلا اونوبخوره بعد براش بگیر[/rtl]
[rtl]با نگرانی گفتم – نگین...[/rtl]
[rtl]کامیار- خوابیده نگرانش نباش [/rtl]
[rtl]-باید ...باید ..بریم«دوباره گریه رو از سرگرفتمو آرمین رو به کامیار گفت:»[/rtl]
[rtl]-تو برو [/rtl]
[rtl]کامیار- یه آرام بخش بهش بزنم آروم بشه؟[/rtl]
[rtl]آرمین-نه آرومش میکنم[/rtl]
[rtl]کامیار- مراقب باش به پاش آب نزنه ،بهش یه چیزمقوی بده بخوره به خاطر دیشب و این خونریزیو درد هایی که داشته و گریه زاریش ضعف آورده [/rtl]
[rtl]آرمین- چی بدم؟![/rtl]
[rtl]کامیار- شیر و عسل و زرده تخم مرغ و با هم قاطیکن بده بخوره ،قبل اینکه چرک خشک کنشو بخوره بده [/rtl]
[rtl]آرمین سری تکون دادو برگشت طرف منو گفت:[/rtl]
[rtl]-دراز بکش تا بیام ،راه نیوفتی با اون پاتا[/rtl]
[rtl]دنبال کامیار تا رفت بیرون شروع کردم بقیهلباسمو به سختی پوشیدن...با نگین چیکار کنم؟اون که الان خونه کامیار خوابه ،هر چند که اوضاع اون بهتر از من حداقل اینکه اون یه دختر نبوده تازه آرمین گفت:[/rtl]
[rtl]«کامیار عاشقش شده »شاید باهاش ازدواج کنه ؛خدایاباید چیکار کنم جواب مامانو چی بدم؟همه ی اینا تقصیر باباست ،چرا ما باید تقاص پس بدیم؟تقاص گناهای خودمم هستوقتی خونواده امو گول میزدمو به هوای بنفشه روزامو با آرمین پر میکردم آخرش میشه این وقتی باورهامو به خاطر آغوشش کنار میذاشتم...[/rtl]
[rtl]-کجا؟[/rtl]
[rtl]-میخوام برم به دردخودم بمیرم [/rtl]
[rtl]لیوان شیر رو، روی میز توالت گذاشتو اومد بازوموگرفتو با زور رو تخت نشوندتمگفت:[/rtl]
[rtl]-مادرت اینا فردا می رسند[/rtl]
[rtl]با حرص گفتم:[/rtl]
[rtl]-خوبه همه جوره آمار منو داری ،حالا چی؟کارتباهام تموم نشده ؟دیگه چی میخوای ؟جونمو؟من که داشتم جونمو خودم میگرفتم مگه اینو نمیخواستی؟حالا بذار برم آنقدر غصه بخورم دق کنم بمیرم ،شاید هم تا اون موقعه مامانم و بابام بفهمندو خودشون یه بلایی سرم بیارن ؛حالا دیگه کابوسای شبونت قطع میشن؟تو که به راحتی زندگی منی که به ماجرا ربطی نداشتمو خراب کردی حالابرو به گوش بابام برسون که تموم زندگیمو از هم بپاشونی ولی اگر میخوای یه لطفی بکنی بذار یه ماه دیگه عروسیِنعیم اون بگذره [/rtl]
[rtl]اومدم بلند شم بازومو گرفتو بازومو کشیدم ازدستش بیرونو گفتم:[/rtl]
[rtl]-من باورت داشتم ،تو رو جای خونواده ام پشت خودممیدیدم ،گذاشتم بهم نزدیک بشی چون دوستت داشتم عاشقت شدم «حلقه امو در آوردمو پرتش کردم و با گریه گفتم:»ولی تو همه رو دروغ گفتی ،میخوام برم گم گور بشم..[/rtl]
[rtl]آرمین با تحکم گفت:[/rtl]
[rtl]-کجا بدبخت ؟کجا رو داری که بری؟ تموم زندگیتون،زندگیت تو دستای منه یادت رفته که دار رو ندارتون تو شرکت من خوابیده ؟هنوز قائله ختم نشده این بازی ادامه داره وتو تا تهش باید با من بمونی وگرنه می زنم به سیم آخر اون فیلمو اون سرمایه و این راز خیانت بابای بی همه چیزتو ...همه رو رو میکنم ...منو ببین ،من اون کامیار احمق نیستم ، بابای اون بابای من نبود اون انتقام مادرشو می خواست بگیره ،باباشم اون طوری که من بابامو از دست دادم از دست نداده اون که با خفت زندگیشو باخته منم و میتونم خفت بار تر زندگی اعضای خونواده ی پناهی رو به باد بدم ولی دو چیز سد راهم شده اول مادرت که همیشه منو یاد پدرم مینداخت چون همون جایگاهی قرار داره که بابام قرار داشت و من نمیتونم اینو نادیده بگیرم و دوم  خود تویی نفس نذار چشممو به این یه خرده رحمببندم ،واسه من این دیگ نجوشه نمیذارم سر سگ هم توش بجوشه ؛خداحافظ؟ به همین راحتی؟«بازوهامو گرفت و من و طرف خودش کشوندو گفت:»[/rtl]
[rtl]-با من میمونی چون من میخوام ،چون تمام زندگیتخلاصه میشه در با من بودن ،میخوای مامانت به دور از واقعیت با آرامش همیشگی زندگی کنه؟میخوای سالم باشه؟میخوای نندازمش گوشه بیمارستان؟میخوای عروسی ِنعیم..[/rtl]
[rtl]با کف دستام زدم تخت سینه اشو با گریه وجیغگفتم:[/rtl]
[rtl]-به مامانم کاری نداشته باش [/rtl]
[rtl]اومد نزدیک ترم کمرمو گرفت خواستم پسش بزنم تنمبه شدت درد میکرد پام هم که هنوز بی حس بود ولی بازم میترسدم تکونش بدم ؛محکم تر من گرفت تو گوشم گفت:[/rtl]
[rtl]-تا وقتی که من دلم بخواد تو با من می مونی[/rtl]
[rtl]نگاش کردم فقط 4-5سانتی متر با صورتم فاصله داشتاشکام فرو ریختو گفتم:[/rtl]
[rtl]-حتی یه لحظه ی دیگه طاقت این گناهو ندارم [/rtl]
[rtl]نگاهشو از رو چشمای خیسم سُر داد روی لبم و لبخودشو با زبونش تر کرد و گفتم:[/rtl]
[rtl]-دنیامو گرفتی ...میخوای همه یآخرتمم بگیری؟[/rtl]
[rtl]سرشو نزدیک تر کرد و کمرمو گرفت با بغض و گریه والتماس ،سرمو برگردوندم و گفتم:[/rtl]
[rtl]-نه ترو خدا...[/rtl]
[rtl]همون جا ایستاد نگام میکردو هق هق میکردم آرومولی عصبی گفت:[/rtl]
[rtl]-بسه تو دستای من هق هق نکن[/rtl]
[rtl]-بذار برم[/rtl]
[rtl]-کارم باهات تموم نشده[/rtl]
[rtl]نگاش کردم،پلکزدم تا اشکم فرو بریزه و تاری چشممبره ،تو چشمام سرگردون نگاه میکرد با صدای لرزون گفتم:[/rtl]
[rtl]-اگر باز هم بهم دست بزنی کار ناتموم امروزموتموم میکنم [/rtl]
[rtl]اشکامو با دست راستش پاک کردو گفت:[/rtl]
[rtl]-مگه خودکشی گناه نیست که منو تهدید بهش میکنی؟[/rtl]
[rtl]-حاضرم اون دنیا مث یه سگ پا سوخته باشم وتوبیابونهای برزخ سرگردون باشم و زوزه بکشم تا تو منو اینجا به خاطر انتقاموه*و*س*ت هر شب به گناه نکشونی، نمیذارم آرمین.......[/rtl]
[rtl]تو چشمام اشک پر شد  و آهسته رهام کردو بلند شد یه سیگار از جاسیگاریش برداشت و دم پنجره سیگار کشید، یکی دوتا سه تا...  سیگار کشیدنش تمومی نداشت ،دقایق زیادی میگذشت واون سیگار دود میکردو من به آینده ینا معلومم گریه میکردم، نمی تونستم بلند بشم ،نمی ذاشت برم زورم بهش نمی رسید نمیخواستم دوباره از سر خشم بهم دست درازی کنه نمیخواستم تهدیداشوعملی کنه من دوتا نقطه ضعف داشتم اولی اون فیلم لعنتی دومی مامانم که می ترسیدم اگر از راز دیشبو خیانت بابا بو ببره بلایی سرش بیاد [/rtl]
[rtl]آرمین دیوونه بود من از هر کاری که ممکن بود ازشسر بزنه وحشت داشتم بی نهایت می ترسیدم بی نهایت خودمو باخته بودم وقتی همه چیز زندگیت تو دستای یک نفر باشه دیگه نمیتونی هیچ ریسکی بکنی شاید خیلی کارا میشد بکنم ولی من جرأت ریسک نداشتم[/rtl]
[rtl]خیلی نگران مامانم بودم اگر میفهمید چه بلایی سرمنو نگین اومده سکته میکرد حس میکردم از هواپیما پرتم کردن پایین چتر نجات داری ولی باز نمیشهزیر پام هم دریاچه ای نیست به هر حال میخورم زمین ولی وقتی هنوز رو هوا معلقم دارم از ترس مرگ پس می افتم و تموم امیدمو از دست دادم میدونستم آرمین زندگیمو خراب کرده ولی از ترس بیشترخراب نشدن داشتم سکته میکردم[/rtl]
[rtl]-فعلا به خاطر تو عقدِ موقت میکنیم.[/rtl]
[rtl]با یه حالت تعجب و شاکی گفتم :[/rtl]
[rtl]-چی؟!!!!!!![/rtl]
[rtl]آرمین با عصبانیت گفت:[/rtl]
[rtl]-من که مشکلی ندارم تویی که داری پس می افتی منمنمی تونم بذارم که بری من این نقشه رو 16سال نکشیدم که به خاطر دین وایمان تو بذارمش کنار[/rtl]
[rtl]-می خوای چیکار کنی؟!!!!!!!!!!!![/rtl]
[rtl]-زندگی باباتو بگیرم هر چی که به اسم اونه هرچیکه اسم اون روشه به اون مربوطه میشه و بهشون تعلق خاطر داره ...[/rtl]
[rtl]با بغض و چونه ی لرزون سرمو کج کردم گفتم:[/rtl]
[rtl]-آرمین...[/rtl]
[rtl]با خشم دادزد؟[/rtl]
[rtl]-دل بی صاحبتو می کَنی میندازی اون ور ، باباتوبه عذای خودش میشونم و تا اون موقعه تو مال منی ....[/rtl]
[rtl]-تو دیوونه ای[/rtl]
[rtl]-آره دیوونه ام واسه همین وقتی پیشنهادی میدم کهبیشتر به نفعته سریع قبول کن که ممکن هر آنی دوباره بزنه به سرمو بزنم زیر همه چی.[/rtl]
[rtl]-تکلیف من چیه؟[/rtl]
[rtl]-فعلا همین که گفتم.[/rtl]
[rtl]شیر رو بهم دادو گفت:بخور الان ضعف میاری کامیارقرص داده قویه ...[/rtl]
[rtl]-نگین چی؟[/rtl]
[rtl]-تو نگران خودت باش نترس کامیار احمقِتر از اونیکه تصمیمی بگیره که به نفع نگین نباشه تا اینجای ماجرا ما با هم بودیم ولی از اینجا به بعد هر کی برای خودش تصمیم میگیره [/rtl]
[rtl]ازش خیلی می ترسیدم دیگه نگاش که میکردم ته دلمخالی میشد پشتم می لرزید هیچ چیز براش مهم نبود فقط به فکر انتقامش بود درست عین یه طعمه برای ببری بودم که از دشمنش زخم خورده حالا به واسطه یمن داره دشمنشو به خودش نزدیک میکنه [/rtl]
[rtl]حلقه امو از رو زمین برداشت و گفت:[/rtl]
[rtl]-مگه نگفتم از دستت درش نیار؟«دستمو گرفت و حلقهروتو انگشتم کرد»و گفت:[/rtl]
[rtl]-مانتوتو در بیارمن نمیذارم یه قدم از این خونهدور بشی تا وقتی که مادرت اینا بیان تو همین جا هستی[/rtl]
[rtl]گوشی رو برداشتو غذا  سفارش داد و بعد یه نگاه به سر تا پام کردوگفت:[/rtl]
[rtl]-مثل آینه دق بشین اینجا هی فرت وفرت اشک بریزتا منو دیوونه کنی [/rtl]
[rtl]موبایلم زنگ خوردو بلند شد از تو کمد کیفموبرداشتو موبایلمو در آوردو نگاه به صفحه اش کردو گفت:[/rtl]
[rtl]-مامانته، این طوری با گریه جوابشو نده[/rtl]
[rtl]اشکامو پاک کردمو جواب دادم: الو؟[/rtl]
[rtl]مامان- نفس؟؟سلام!هنوزم خواب بودید؟[/rtl]
[rtl]-سلام نه[/rtl]
[rtl]مامان-دیگه کسی خونه نیست شما ها رو از خواببیدار کنه، شما دوتا خواهر تا یک نیم دو خوابیدید آره ؟صدات گرفته خواب بودی دیگه تلفنم که جواب نمیدید.[/rtl]
[rtl]-از صبح دارن کابل کشی میکنن تلفن کار نمیکنه[/rtl]
[rtl]«لبهامو رو هم فشردم تا گریه نکنم مامان گفت:[/rtl]
[rtl]-نگین بهتر شد؟[/rtl]
[rtl]-آره خوابیده نگران نباش خوبه خوبه [/rtl]
[rtl]مامان-دکتر رفتید؟[/rtl]
[rtl]-آره مامان جون گفتم که خوبه[/rtl]
[rtl]مامان-از دیشب تا حالا از استرس مردم شما هم کهتلفنو جواب نمیدید هر چی به گوشیه نگین و تو زنگ زدم هم جواب نمیدادید دلم هزار راه رفت ،دکتر چی گفت؟ [/rtl]
[rtl]-یه مسمومیت ساده  بود چند تا دارو داد الانم خوبه[/rtl]
[rtl]مامان- خدا روشکر؛ جاتون خالی هر طرف بر میگردمتو و نگینو می بینم به خدا دل و دماغ ندارم تو این سفر، ای کاش نمی اومدم، پیشتون می موندم.[/rtl]
[rtl]اشکم فرو ریخت آرمین اخم کردو لبهامو رو همفشردمو مامان گفت: [/rtl]
[rtl]- کار نداری مامان؟[/rtl]
[rtl]-نه خوش بگذره[/rtl]
[rtl]-سلامت باشی باباتم سلام می رسونه خداحافظ[/rtl]
[rtl]-خداحافظ[/rtl]
[rtl]تا تماسو قطع کردم زدم زیر گریه واقعا به مامانمنیاز داشتم ای کاش نمی رفت اگر بود ما این مهمونیه لعنتی نمی اومدیم دلم میخواست سرمو رو سینه اش میذاشتم گریه میکردمو منو آروم میکرد [/rtl]
[rtl]آرمین رفت برام آب آوردو گفت:[/rtl]
[rtl]-بیا بخور ،آروم میشی[/rtl]
[rtl]-نمیخورم[/rtl]
[rtl]محکم تر گفت:بخور نفست میاد بالا[/rtl]
[rtl]دستشو پس زدم با حرص گفت:به درک اونقدر گریه کنتا بمیری[/rtl]
[rtl]از اتاق که رفت بیرون دیگه بلند بلند عر میزدم بیستدقیقه ای گذشت و برگشت تو اتاقو منو نگاه کردوگفت:[/rtl]
[rtl]-بسه نرو رو اعصاب من[/rtl]
[rtl]اومد جلو زیر بازومو گرفت،بازومو کشیدمو گفتم:[/rtl]
[rtl]-ولم کن[/rtl]
[rtl]-چیه نامحرمم؟[/rtl]
[rtl]با حرص و بغض نگاش کردمو وگفت:[/rtl]
-پاشو صورتتو آب بزن اعصاب خرد کردنتو تموم کن
[rtl]به زور وادارم کرد به روشویی برمو صورتمو بشورم ،خدا میدونه یه آدم بازنده مثل من چطورگریه اش بند نمیاد وتا خودشو تو آینه می بینه یادش میوفته این منم که زندگیشو راحتو مفت باخته دستمو به دو طرف روشویی گرفتمو از گریه چونپاتمه زدم جلوی روشویی درحالی که دستام هنوز رو لبه ی روشویی بود پام میسوخت بی حسیش داشت میرفت آرمین اومدو با عصبانیت گفت:[/rtl]
[rtl]-چرا نشستی ؟ای خدااا ؛خون منو سیاه کردی روانی،پات بخیه داره الان بخیه ات باز میشه پات به خون ریزی می افته ،تو چرا همش مصیبت برای من میسازی؟[/rtl]
[rtl]زیر بغلمو گرفتو بلندم کرد و برگشتم و دوبارهشروع کردم به زدنش با مشتای بی جونم به شونه و سینه اش مشت میزدمو با ضجه میگفتم:[/rtl]
[rtl]-چرا با من این کار رو کردی؟من بهت اعتماد داشتم،بیشرف...من گناهی نداشتم ،من زندگیمو میخوام زندگیمو بهم بده...[/rtl]
[rtl]اینبار برعکس دفعات قبل سعی کرد آرومم کنه منوتو بغلش گرفت و گفت:[/rtl]
[rtl]-دیگه تموم شد نفس بسه...بیا یه کم آب بخور آبروشویی رو باز کردو گفت :بیا جلو...[/rtl]
[rtl]-من باید بمیرم ..من احمقم...نباید با تو دوستمیشدم،من ِکودن همیشه ازت ترسیدم انقدر ترسیدم تا برسونیم به اینجا...[/rtl]
[rtl]آرمین من آورد تو اتاقوتلفن برداشت ...صدای جیغنگین میومدو منو بدتر به گریه مینداخت آرمینگفت:[/rtl]
[rtl]-الو کامیار...کامیار ...اَهَه این دوتا هم کهدیوونه اند ...«گوشی رو قطع کردو پرت کرد رو مبل و رو به من گفت:»[/rtl]
[rtl]– بیا یه چیزی بخور الان از حال میری[/rtl]
[rtl]-نمی...خو...رم...[/rtl]
[rtl]روی تخت دراز کشیدمو پامو جمع کردم منو نگاهمیکرد ،پامو آروم کشید و صاف کردو گفت:[/rtl]
[rtl]-پات بخیه داره جمع نکن[/rtl]
[rtl]جعبه ی پیتزا رو روی تخت گذاشت و گفت:[/rtl]
[rtl]-نفس ،من حوصله غش کردن تو رو ندارما ،پاشو بیاغذا بخور اون لیوان شیرم که تا ته نخوردی همش باید زور بالا سرت باشه؟«یه تیکه پیتزا بر داشتو جلوی دهنم گرفت و با حرص گفتم:»[/rtl]
[rtl]-گفتم نمیخورم ،نمی شنوی؟[/rtl]
[rtl]عاصی شده گفت:[/rtl]
[rtl]-الان برای چی آبغوره میگیری؟[/rtl]
[rtl]-تو که نمی فهمی تو که چیزی رو از دست ندادی [/rtl]
[rtl]بازومو گرفتو بلند کردو جیغ زدم :[/rtl]
[rtl]-ولم کن نمی خورم نمیخوام...[/rtl]
[rtl]آرمین به آرومی ولی جدی گفت:[/rtl]
[rtl]-داره روی سگم بالا میادا میدونی که بعدش انقدرمهربون نیستمو تو رو مجبور میکنم که بخوری پس الان با زبون خوش غذاتو بخور [/rtl]
[rtl]با چونه ی لرزون و چشمای خیس نگاش کردم ،صدایجیغ نگین بازم اومد تا صداشو شنیدم بلند بلند گریه کردم ،تکه مثلثی پیتزا روپرت کرد تو جعبه و گفت:چه گرفتار شدیما...[/rtl]
[rtl]کم کم شب میشد نگین هنوز خونه ی کامیار بودو منهمچنان پیش آرمین بودم[/rtl]
[rtl]آرمین هم از کنارم جنب نمیخورد همونطور کنارم ،نیمهنشسته و نیمه خوابیده به چوب بالای تخت تکیه داده بود و لب تاپش رو پاش بودو نمیدونم دنبال چی میگشت منم همونجا رو تخت پشت کرده به آرمین دراز کشیده بودمو به بد بختیام فکرمیکردم رفته بود جکوبو آورده بود بالا ،جکوب هم جلوی در خوابیده بودو منو نگاه میکرد درست روبروی من بود، میترسیدم چشمامو ببندم و بیاد رو تخت  ،تا منم نگاش میکردم سرشو بلند می کرد و پارسمیکرد درست انگار اسیر این آرمین بی شعور بودم [/rtl]
[rtl]آرمین-پیدا کردم بیا ،اینو بخون [/rtl]
[rtl]برگشتم دیدم لپ تاپشو رو برگردونده طرف منو رویصفحه متن صیغه است نگاش کردمو وکمی گوشه های لبم آویزون شدو گفت:[/rtl]
[rtl]-چرا نگاه میکنی؟[/rtl]
[rtl]-من نمیخوام صیغه ی تو بشم [/rtl]
[rtl]آرمین با حرص نگام کردو گفت:[/rtl]
[rtl]-به درک من که مشکلی ندارم تویی که هی میگیگناهه و فلانه وبساره،ولی فکر هم نکن دست از سرت بر میدارم [/rtl]
[rtl]لپ تاپو گذاشت کنار رو کمر مو گرفت اومد روم باوحشت دستمو رو سینه اش گذاشتمو با صدای لرزون گفتم:[/rtl]
[rtl]-آرمین![/rtl]
[rtl]آرمینبا اخم گفت:[/rtl]
[rtl]-هان؟چیه؟[/rtl]
[rtl]-من نمیخوام گناه کنم...[/rtl]
[rtl]آرمین- منم نمیخوام دست ازت بکشم «شصتشو رو لبمکشیدو سرشو اورد پایین و بالای لبمو بوسید ،سرمو به طرف راست بر گردوندم ،به قفسه ی سینه اش فشار آوردم که به عقب بره جفت دستامو تو یه دستش گرفتو برد با لا سرم و گفت:[/rtl]
[rtl]-حالا تقلا کن با این دستای بسته و پای زخمیت،میدونی که من عاشق اینم که تو تقلا کنی اینطوری ت*ح*ر*ی*ک میشم ،تقلا کن جوجه ی من [/rtl]
[rtl]زدم زیر گریه و گفت:[/rtl]
[rtl]-واسه من آبغوره نگیر من دلم با اشک ریختن کسینمی سوزه«دگمه بلوزمو باز کردو با وحشت بیشتر گریه کردمو گفتم:»[/rtl]
[rtl]-آرمین...[/rtl]
[rtl]دادزد:[/rtl]
[rtl]-زهر مار پس چی؟صیغه می خوای یا نه؟[/rtl]
[rtl]بهش نگاه کردم وسری تکون داد«نمیخواستم زن صیغهای بشم ،من همش بیست ودوساله ام بود ،آرمین منو ول میکرد چه یه ماه دیگه چه یه سال دیگه وقتی ازم سیر بشه ولم میکنه اون وقت چیکار کنم؟مگه بی صیغه و با صیغه فرقی به حالت داره اون به هر حال تو رو مجبور به رابطه میکنه ولی حداقل با صیغه گناهی نیست ،زنش بشم که هر لحظه اراده کرد منو مجبور کنه؟پس چیکار میخوای بکنی فکر کردی اونطوری مجبور نیستی مگه نشنیدی چه تهدیدایی کرد باید به خاطر مامان ،عروسیه نعیمکه بهم نخوره،خونه و زندگیو کار بابا و نعیم که هر دو زیر دست آرمینن حتی بخاطر نگین که باوجود اینکه آرمین میگه کامیار دوسش داره ولی کامیار تو دهن آرمینو نگاه میکنه اگر اینم نقشه باشه چی نه نه نمی شه بیگدار به آب زد اون از من فیلم داره حتما از نگینم فیلم داره مجبورم لعنت بهش من مجبورم...[/rtl]
[rtl]آرمین-تو انگار خوبی بهت نیومده« دگمه دومو بازکردو دستمو رو لباسم گرفتمو گفتم:»[/rtl]
[rtl]-باشه«باشه؟!!احمق تقلا کن ،نمیتونم سگ جلوی درنشسته می ترسم ،از آرمین که بدتر از اون سگه می ترسم اگر آبرومو به بازی بگیره چی؟از یه آدم معمولی بشم یه انگشت نما؟از کجا معلوم واقعا فیلم گرفته؟»[/rtl]
[rtl]از روم بلند شدو لپ تاپو آورد روبروم به سختیبلند شدمو گفتم:[/rtl]
[rtl]-آرمین«سر بلند کردو جدی نگام کردو گفتم:»[/rtl]
[rtl]-واقعا فیلم گرفتی؟[/rtl]
[rtl]آرمین پوز خندی زدو گفت:[/rtl]
[rtl]-خیال کردی بلوف زدم بترسونمت برای ترسوندن تودو تا داد کافیه[/rtl]
[rtl]بیچاره وار تر بغض کردمو نگاش کردمو گفت:[/rtl]
[rtl]-می خوای ببینی؟[/rtl]
[rtl]با دلهره نگاه به لپ تاپ کردمو بعد به آرمینوبعد هم لپ تاپو برگر دوند یه فایلو باز کرد تنم میلرزید تو دلم دعا کردم من تو فیلم نباشم اول صدای موزیک و همهمه یمهمونی دیشب اومد...لپ تاپو به روم برگردوند [/rtl]
[rtl]رو تخت بودم داشت لباسامو از تنم در میاورد همینلباسا تنم بود خودم بودم،دستاشو بی جون پس میزدمو قسمش میدادم معلوم بود گیجو داغون بودم، هر دگمه ای که باز میکرد جرعه ای از اون مشروب لعنتیش میخورد و سرشو با ریتم آهنگ تکون میداد و لبخندی رضایت مندانه رو لبش بود میگفت:[/rtl]
[rtl]-بالاخره داره تموم زندگیت در من خلاصه میشه نفسپناهی دختر عزیز دوردونه ی حسین پناهی ...نفسِ حسین ...جااااان ....[/rtl]
[rtl] بهم باشور و ه*و*س نگاه میکرد سرشو تو گردنم فرو برد نالیدم :[/rtl]
[rtl]-ترو خدا...آرمیییین ... ترو خدا نکن ...وایی[/rtl]
[rtl]آرمین-عزیزم نترس من خیلی عاشقانه باهات رفتارمیکنم یه جوری که تو هم خوشت بیاد و در حد من از امشب ل*ذ*ت ببری[/rtl]
[rtl]--نمیخ....خوا...م...مامان...مامان...جون....[/rtl]
[rtl]آرمین –آخ آخ تو بزرگ شدی مامانتو میخوای چیکار؟«تیشرت سبز شو در آورد وگفت:[/rtl]
[rtl]-امشب حق داری فقط منو صدا کنی[/rtl]
[rtl]-تو 
....تو....رو....قر...آ....ن ...آه...خداااااا...
[/rtl]
[rtl]دگمه شلوار جینشو باز کرد،چشمامو بستم تا ادامهفیلمو نبینم، اشکام چشمامو تار کرده بودو سینه ام از درد می سوخت دردی که نمی دونستم واسه تسکینش چیکار کنم؟چی مرهم دلی که سوخته ی کسی که تا دیروز فکر میکردم عشقمه ولی از امروز صبح فهمیدم دشمن تر از اون برای من نیست[/rtl]
[rtl]دیشب توانایی تکون خوردن نداشتم...چرا هیچی ازدیشب یادم نمیاد ؟فهمیده بودم که آرمین داره آزارم میده ...چشمامو یه لحظه باز کردمو به مانیتور نگاه کردم،[/rtl]
[rtl]آرمین اومد روم...«زدم زیر گریه و آرمین لپ تاپوبرگردوندطرف خودش و فایل مورد نظر ویدوئی رو بست و گفت:»[/rtl]
[rtl]-چرا نگاه نکردی؟نقش اصلیش من تو بودیم[/rtl]
[rtl]-خفه شو تو دل نداری تو بچه ی شیطونی چطور بااون همه قسم بازم به کارت ادامه دادی؟[/rtl]
[rtl]خندیدو گفت:[/rtl]
[rtl]-آدم که شب زفافش قسم نمیفهمه وگرنه نسل انسانور افتاده بود شگرد شما زنهاست دیگه ،ما مردا رو میکشونید به طرف خودتون بعد قسم به ریشمون می بندید؟[/rtl]
[rtl]-من تو رو طرف خودم نکشوندم [/rtl]
[rtl]آرمین آهسته رو پشتمو نوازش کردو گفت:[/rtl]
[rtl]-تو منو نسبت به همه ی دخترایی که تو زندگیمبودن بیشتر به طرف خودت کشوندی ،انقدر منو از خودت روندی تا تشنه ترم کردی ...[/rtl]
[rtl]با گریه نگاش کردمو گفت:[/rtl]
[rtl]-منوعلاف خودت کردی؟یه خط میخوای عربی بخونی چراانقدر فیلم در میاری سرد شدم«با کرخی گفتم:»[/rtl]
[rtl]-بی شعور دست بردار نیستی نه؟[/rtl]
[rtl]آرمین دست رو شکمم کشیدو گفت:[/rtl]
[rtl]-مگه میشه تو اینجا باشیو من دست بردارم؟بهتگفته بودم که در این حالت باید مریض باشم که کاری نکنم ولی خوشبختتانه من از هر لحاظ سالمم[/rtl]
[rtl]-آره از قدیم گفتن:«ظالم سالم»[/rtl]
[rtl]با سکوت منو نگاه کردو گفت:[/rtl]
[rtl]-در این لپ تاپو ببندم دیگه صیغه خبری نیست ومنمفارغ از این جنگولک بازیا کاری که دلم میخوادو میکنم[/rtl]
[rtl]-با حرف خدا هم کَل داری؟ هیچ کسو قبول نداریخدا رو هم نداری؟مامانم راست میگفت تو خطر ناکی چون از دین وایمانو شرع هیچی سرت نمی شه  [/rtl]
[rtl]آرمین همین طور فقط نگام میکرد و آروم گفت:[/rtl]
[rtl]-پس چرا حرف مامانتو گوش نمیدی؟و این متنونمیخونی میدونی که من دین وایمان ندارم و هر آنی از اونی که میترسی سرت میارم [/rtl]
[rtl]با بغض و چونه ی لرزون خوندم:«زَوّجتُکَنَفُسی...»[/rtl]
[rtl]تا صیغه تمام شدگفت:[/rtl]
[rtl]-حالا اون شال واموند اتو بردار[/rtl]
[rtl]-همین طوری داری از سر کولم بالا میری،فقط لنگهمین بودی؟[/rtl]
[rtl]-تو لنگ دو خط عربی بودی [/rtl]
[rtl]-دوخط عربی نیست دستور خداست می فهمی؟[/rtl]
[rtl]-نه آخه علامه دهر تویی[/rtl]
[rtl]-جکوبو ببر پایین [/rtl]
[rtl]-جاش خوبه چون اون وقت تو اونجایی میمونی که منمیخوام« به بغلش اشاره کرد»[/rtl]
[rtl]رو تخت دراز کشیدم افسرده حالو ساکتو پشت کردهبه آرمین به جکوب چشم دوخته بودم به اون نگاه میکردم بهتر بود تا به صاحبش که یهو جکوب بلند شدو پارس کردو یه قدم اومد جلو از ترس با درد پام در جا پریدم پشت آرمینو محکم به بازوش چسبیدو گفتم:[/rtl]
[rtl]-بگو بگرده[/rtl]
[rtl]جکوب اومد رو تخت وپارس کرد جیغ زدم :[/rtl]
[rtl]-آرمین،«داشت میخندید محکم زدم به کتفشو با حرصگفتم:»[/rtl]
[rtl]-تو گفتی بیاد؟[/rtl]
[rtl]-نه عزیزم جکوب هوشمنده ،هر کی با من بد تاکنه گازشمیگیره [/rtl]
[rtl]جکوب یه پارس بلند کردو با زهره ترکی گفتم:[/rtl]
[rtl]-آرمین....پام درد میکنه نکن[/rtl]
[rtl]آرمین- تا تو باشی به من پشت نکنی[/rtl]
[rtl]دوباره زدمشو جکوب پارس کردو عاصی و بدبخت وارگفتم:[/rtl]
[rtl]-ای خدا چه بدبختیه گیر من افتاده  ؟همین طور چسبیده بودم به آرمین اونم با خیالراحت دستشو دور کمرم انداخته بودو خونسرد در حالی که پیشونیمو به دستم گرفته بودم نگام میکرد بدون اینکه از اون حالت بیام بیرون گفتم:[/rtl]
[rtl]-آرمییین ترو خدا اذیت نکن من دارم غش میکنم ازترس بگو بره پایین[/rtl]
[rtl]آرمین پشتمو دستی کشیدو گفت:[/rtl]
[rtl]-جکوب که کاریت نداره رو تخت خوابیده[/rtl]
[rtl]-پام درد میکنه نمیتونم بپرم این دل درد لعنتیهم دست از سرم بر نمیداره زدی ناکارم کردی حالا این سگتم آوردی تا سکته بدی؟[/rtl]
[rtl]- دردت طبیعیه زود خوب میشی [/rtl]
[rtl]باحرص گفتم:[/rtl]
[rtl]-آرمین فتوی نده بگو بره پایین به قران حالم خوبنیست[/rtl]
[rtl]ولی آرمین همین طوری منو نگاه میکردو آروم پشتمو نوازش میکردو چشمامو رو هم گذاشتمو خدا رو صدا زدم واقعا داشتم از هول سگش سکته میکردم تنم یخ کرده بودو کم کم تنم داشت میلرزید وآروم گفت:[/rtl]
[rtl]-تنت می لرزه،یخ کردی...«نگاش کردم تموم چشمم شدالتماس...»[/rtl]
[rtl]آرمین-جکوب برو بیرون [/rtl]
[rtl]جکوب سریع بلند شد و دویید بیرون نفسم بالا اومدداشتم سنگ کوب میکردم هنوز نفس راحت نکشیده بودم که منو کشید رو خودش ،از هول یه لحظه جیغ زدم ولی از جیغم بیشتر خودم ترسیدم که جکوب بیاد به جلوی در با واهمه نگاه کردمو آرمین گفت:[/rtl]
[rtl]-نمیاد تا من صداش نکنم نمی یاد «پشت کمرمونوازش دادو بهم خونسرد نگاه میکرد ...نمیدونستم به چی داره فکر میکنه که انقدر رضایت داره ولی من[/rtl]
[rtl]با دلهره نگاش کردمو خواستم بلند بشم که محکمنگهم داشتو با لحن حرصی گفت:»[/rtl]
[rtl]-بیرونش کردم تا بیارمت تو بغلم ... بمون[/rtl]
[rtl]-میخوام برم حموم ،میخوام نمازمو بخونم[/rtl]
[rtl]-بعدا [/rtl]
[rtl]-صبح وظهرمم نخوندم[/rtl]
[rtl]-قضاشو بخون[/rtl]
[rtl]با حرص گفتم :آرمییییین![/rtl]
[rtl]گیلاسشو از روی پاتختی برداشتو و جرعه ای خورد وگفتم:[/rtl]
[rtl]-آرمین نخور ،نخور ای خدا «مضطرب نگاش کردمو گفتم:»بذار نمازمو بخونم خواهش میکنم[/rtl]
[rtl]دستشو از دور کمرم برداشتو گفت:[/rtl]
[rtl]_برو [/rtl]
[rtl]-ممنون [/rtl]
[rtl]ازجا بلند شدمو گفت:[/rtl]
[rtl]-به پات آب نزنی«بعد دوباره باشیطنت گفت:»[/rtl]
[rtl]-بیام کمکت کنم؟[/rtl]
[rtl]با حرص گفتم:[/rtl]
[rtl]-لازم نکرده[/rtl]
[rtl]-چرا خجالت میکشی؟[/rtl]
[rtl]چپ چپ نگاش کردمو گفت:[/rtl]
[rtl]-من دیگه شوهرتم [/rtl]
[rtl]جوابی ندادم و رفتم حموم بماند چقدر زیرر دوشگریه کردم ،هر یه دقیقه آرمین میومد تا ببینه بلایی سر خودم نیاورده باشم[/rtl]
[rtl]از حموم که اومدم یکی از پیرهن های آرمینوپوشیدم برام بزرگ بود و گفتم:[/rtl]
[rtl]-یه چیز تمیز بده بندازم زیر پام نماز بخونم یهچیزی که سگت روش نرفته نباشه[/rtl]
[rtl]-سگم تمیزه [/rtl]
[rtl]-آرمین !من باید باتو همش چونه بزنم؟...[/rtl]
[rtl]-از تو کمد یه ملافحه بردار ملافحه رو برداشتموزیر پام پهن کردمو از تو کیفم جانمازمو بر داشتمو شلوار و مانتومو پوشیدمو شالمو سرم کردم و نمازمو خوندم ... آرمین همین طور منو نگاه میکردو از اون مشروب لعنتیش میخورد اومدم قامت ببندم نماز قضای ظهر مو بخونم آرمین باعصبانیت گفت:[/rtl]
[rtl]-حالا تموم نماز قضاهاتو الان بخوون جمع می کنییا نه؟[/rtl]
[rtl]به آرمین نگاه کردمو دستمو از قامت بستن آوردمپایین و جانمازمو جمع کردم و اومدم رو مبل بشینم که آرمین گفت:[/rtl]
[rtl]-اینجا«نگاش کردم به کنار خودش اشاره کرد وایچقدر حس مهیبی نسبت به آرمین داشتم لبه تخت نشستمو گفت:[/rtl]
[rtl]-نمی شنوی چی میگم؟[/rtl]
[rtl]نگاش کردمو گفت:[/rtl]
[rtl]-صیغه ات نکرده بودم بهتر بودی انگاری...[/rtl]


[rtl]ادامه دارد....
[/rtl]
هوی...!
تویی ک پشتم میگی خیلی لاشیه!
داداشم سلام رسوند گفت بت بگم ابجیت خیلی ناشیه...!
پاسخ
 سپاس شده توسط nEw$hA***sH ، -Demoniac- ، نرسا ، SOGOL.NM


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: رمان تب داغ گناه(خیلییییی قشنگه) - f a t e m e h - 06-10-2014، 14:42

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  رمان راغب | به قلبم بانوی نقابدار (زمان آنلاین دز حال تایپ)
Heart رمان خیانت به عشق (غم انگیز گریه دار هیجانی)
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
  داستان عاشقی یک پسر خیلی قشنگه(تکراری نیست)
  داستان کوتاه دختر هوس باز(خیلی قشنگه)

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 6 مهمان