.............
نیما آخه فرخ لقا جون! قربون او خال تو صورتت برم؛ یا باطري سمعک ت رو عوضکن یا صدا اون رادیو وامونده رو کم کم که صداي مارو بشنوي! از بس سوت زدم الان همسایه ها زنگ میزنن کلانتري یه مامور پامور می آد جلب مون می کنه ها!
اونکه چیزي نمی شنوه!
نیما حق نداري به نامزدمن توهین کنی آ! نامزدمن گوشاش میشنوه فقط یه خرده کم میشنوه! اونم فقط مال سن وسال کم شه!
هنوز پرده ي سماخ گوش در این سنین بصورت کامل شکل نگرفته! یه خرده بزرگتر بشه، پرده هه درست می شه و مشکل
حل! سن وسال نداره طفل معصوم که!
« خنده م گرفت »
نیما آ]ان! حالا داري آدم میشی! بشین تا ببینی نیما خان چه کارا ازش بر می آد!
«! اینو گفت و دولا شد و چند تا سنگ ریزه از رو زمین ورداشت و پرت کرد تو ایوون یلدا اینا »
چیکار می کنی؟!
نیما به تو چه؟! تو برو خونه، فردا بیا جواب بگیر!
تا اومد جلوش رو بگیرم که دو سه تا دیگه پرت کرد! یه دفعه خانم بزرگ متوجه شد و برگشت طرف مارو نگاه کرد و نیما »
براش دست تکون داد. تا خانم بزرگ چشمش به نیما افتاد، ذوقی کرد که نگو! تند بلند شد و از پله ها اومد پایین طرف در. یه
« لحه بعد در خونه ي یلدا اینا وا ش و خانم بزرگ اومد بیرون و با خنده به نیما گفت
بی حیا، چرا سنگ پرت می کنی خونه مردم؟
دارم! « کارتون » نیما
داري؟! « کامیون » خانم بزرگ
نیما یه چیزي می خواستم بهتون بگم!
خانم بزرگ یه چیزي می خواستی بهم بدي؟
کن! هیچی بابا! « ول ش » نیما اصلا
کنم؟ 1 این اصلا کار نمی کنه که شل ش کنم یا سفت! از وقتی شما گفتین که جنگه، این « شل ش » خانم بزرگ چی رو
رایون وامونده رو روشن کردم اما هیچی پخش نمی کنه! انگار برنامه شو قطع کردن!
می زنه! « نعره » نیما بابا چی چی برنامه شو قطع کردن؟ 1 این بدبخت گوینده ش داره از ته دل
می زنه! « اره » خانم بزرگ گوینده داره به چی
« نیما رادیو رو از ست خانم بزرگ گرفت و خاموش کرد و گفت »
!« اومدي دم در » با این سر و صدا که راه انداختی، الان همه می فهم که
این وقت شبی؟! !؟« اومدي بریم ددر » خانم بزرگ
« من داشتم از خنده می مردم که نیما سمعک خانم بزرگ رو از جیب جلیقه ش در آورد و یه نگاهی بهشکرد و گفت »
نیس! « وصل » بابا اینکه اصلا سیم ش
نیس؟ مال خود ژاپونه! « اصل » خانم بزرگ چی چی، مارکش
انقدر نده م گرفته بود که رفتم لبه ي جدول نشستم! واقعا حرف زدن این دو نفر باهم تماشایی بود! این یه چیزي می گفت، او »
« یه چیز دیگه تحویلشمی داد! نیما برگشت به من گفت
ببین به خاطر تو چه بدبختی ها باید بکشم!
خانم بزرگ حالا چیکار داشتی برام سنگ پرت می کردي؟
برسونم! « خبري رو به گوش تون » نیما می خواستم
برسونی؟! « ضرري به موش مون » خانم بزرگ یه
من داشتم اون ور از خنده می مردم، نیما این ور گریه ش گرفته بود. بالاخره سمعک خانم بزرگ رو برد تو خونه شونو و از تو »
ماشین ش یه پیچ گوشتی در آورد و اومد بیرون و سمعک رو وا کر. منم رفتم کمک شو سیم از تو قطع شده بود. با هر بدبختی
بود وصل ش کردیم و دادیمش به خانم بزرگ . وقتی گوشی ش رو گذاشت تو گوشش انگار وضع بهتر شد!
نیما حالا بهتر شد خانم بزرگ؟
« خانم بزرگ که یه خرده اي دیگه بهتر صداها رو میشنید گفت »
آره مادر جون، خیلی بهتر شد! پس این وامونده خراب بود من یه خرده صداها رو ضعیف می شنفتم؟!
« نیما یه نگاهی بهشکرد و گفت »
اصلا گوش شما احتیاج به اي چیزا نداره! بی خودي م کلی پول دادین اینو خریدین!
خانم بزرگ حالا بگو ببینم مینا جون چیکارم داشتی؟
نیما راستش امروز که اومده بودیم خونه ي شما، عمه خانم ي چیزایی در مورد شما به ماها گفت! اولش نمی خواستم بهتون
بگم، اما دیدم تو عالم دوستی و همسایه داري درست نیسکه از شما این حرفا رو پنهون کنم!
« خانم بزرگکه حواسش جمع شده بود پرسید »
عمه خانم پشت سر من چی گفته به شماها؟!
بودین! « دم بخت » نیما چیزي بدي که نمی گفت، فقط می گفت موقع توپ بستن مجلس ، شما یه دختر
بودم؟! یعنی کار من بوده! « پایتخت » خانم بزرگ من تو
نیما دم بخت!! دم بخت! نه پایتخت!
خانم بزرگ خیلی بیجا کرده عمه خانم! خودش یادش رفته زمان احمد شاه که کشف حجاب کردن، بیست ساله ش بوده!
نیما کشف حجاب رو که رضا شاه کرد!
خانم بزرگ پس دارالفنون رو کی ساخت؟
ساخت! « امیر کبیر » نیما اونو که
رو که می دونم شبا کشکوا و تبر زین ورمی داشت و لباس درویشی می پوشید و می رفت تو شهر « سفیر کبیر » خانم بزرگ
به مردم سر می زد!
بود خانم بزرگ! « شاعباس » نیما اون
رو که خواجه ش کردن! « شاطهماس » خانم بزرگ
بود! « آغا محمد خان » نیما بابا اون
ما اصلا نداشتیم که! یه مظفر الدین شاه داشتیم که لله ي همین عمه خانم بود و می گفتن « اقا مظفر خان » خانم بزرگ
اینگلیزي و تو خود مسکو به دنیا اومده!
نیما واقعا به به به این اطلاعات جامع و وسیع تاریخی! تقویم تاریخ رو بطور خلاصه و فشرده در دو خط برامون ورق زد! پس
پایتخت انگلیس، مسکو بوده و ما این چند صد سال همه ش فکر می کردیم لندن پایتختشه!
خانم بزرگ آره مادر! اگه من بشینم واسه تون تعریف کنم، چیزا دارم بگم که بشنوین شاخ درمی آري! همین میرزا آغاسی
میرزا آغاسی که می گفتن اینگلیزي بود و شد وزیر ناصر الدین شاه، نمرده و هنوزم زنده س! یکی دو سال پیشکه ما خارج
بودیم؛ اومه بود اونجا و تو یه کافه آواز می خوند! یه قري می داد و یه رقصی می کرد که نگو! چه شعرایی می خوند! لب
کارون! دختر ابادانی! جوم نارنجی!
« ! من و نیما زدیم زیر خنده »
نیما خیالتون راحت باشه خانم بزرگ. برگرده ایران حتما می گیرن و بجرم خیانت به کشور و ملت و تحریک ناصرالدي شاه
به قتل امیر کبیر محاکمه ش می کنن!
خانم بزرگ نه واله، حیفه! انقدر صداش قشنگه که نگو! حالا بگو ببینم، خواستگاري امروز سر همین به توپ بستن مجلس بهم
خورد؟!
نیما نه بابا! عمه خانم گفت اون موقع ها شما هیفده هیجده ساله تون بوده. این سیاوش طفل معصوم، یه کلمه از دهن ش در
رفتو گفت به خانم بزرگ نمی آد که انقدر سن و سال داشته باشه! سر همین حرف، عمه خانم باهاش چپ افتاد! تازه خیلی م
شمام « ضعف شنوایی » حیف شد! اگه این سیاوش با یلا خانم عروسی می کرد، حتما یه کاري م می کر که این یه خرده
درست بشه.
برام درست بشه؟! « نقش سینمایی » خانم بزرگ
« نیما بلند گفت »
تون! « نقصگوش »
مون؟! مگه چیکاره س؟! « رقصدوش » خام بزرگ
نیما لوله کشه! می آد تمام لوله هاي اب خونه تون رو درست می کنه! بابا بیچاره شدم از دست شما!
« خام بزرك که انگار فهمید بازم پرت و پلا گفته ، آرون به نیما گفت »
ت مینا جون یه خرده بلند حرف بزن. ناسلامتی مردي! مرد که نباي انقدر صداش ضعیف باشه!
« نیما یه نگاهی به خانم بزرگ کرد و بعد بلند گفت »
!« پزشکه » خواهر این سیاوش د کتره
!« زرشکه » خانم بزرگ خب شازده م گفت که دختره تو کار
« نیما سمعک خانم بزرك رو گرفت جلو دهن ش و گفت »
خانم بزرگ زرشک نه، پزشک! خواهرش دکتره!
بکنه ها! « ویزیتم » خانم بزرگ راست می گی مینا جون؟ اگه زودتر می دونستم، می دادم همونجا یه
نیما ت بابا ترو خدا انقدر داد نزن بگو مینا جون مینا جون! ابروم جلو همسایه ها رفت! شما همین فردا یه تک پا همراه یلدا
خانم برین همین بیمارستان که یه خرده از اینجا بالاتره. اونجا حسابی معاینه تون می کنه. تو خونه که نمی شه کسی رو معاینه
/« بیمارستان » کر! باید حتما فردا با یلدا برین
واسه چی؟ « بهارستان » خانم بزرگ با یلدا برم
نیما بهارستان نه! بیمارستان!
« داشتم از خنده می مردم! خود نیما م خنده ش گرفته بود. دوباره به خانم بزرگ گفت »
یادتون نره، حتما با یلدا خانم برین. اگه تنها بري معاینه تون نمی کنه ها! امروز خیلی از دست عمه خانم ناراحت شدن. یلدا
خانم باشه باهاتون، دیگه نرااحتی شون کم می شه.
خانم بزرگ باشه مادرجون. حالا بذار یه عمه خانمی بسازم که نگو 1 به من می گه به مجلس توپ کردم!
نیما فردا یادتون نره!
خانم بزرگ باشه مینا جون! تو ام هر وقت کارم داشتی یه ریگ بنداز تو ایوون. تقی که صدا بیاد من می شنفم!
« اینو گفت و خداحافظی کرد و رفت. نیما همونجور مات بهش نگاه می کرد! رفتم جلو نیما و گفتم »
سوار کردي! « کلکی » دستت درد نکنه، چه
سوار کردم؟! من کی کچل سوار کردم؟ من هر کی رو که سوار کردم مثل یه تیکه ماه بوده! « کچلی » نیما چه
« دو تایی زدیم زیر خنده »
نیما مرضخانم بزرگ بهم سرایت کرده! بجون تو دو روز باهاش نشست و برخاست کنم، یا دیوونه می شم یا کر!
تو همین موقع موبایل نیما زنگ زد. از همون هتلی بود که شیوا رو برده بودیم اونجا. گویا شیوا زنگ زده بود و ازش خواهش »
« کرده بود که به من بگه باهاش تماس بگیرم. وقتی تلفن رو قطع کرد، به من گفت
سیاوش زنگ نزنی بهش ها! اینا یه کاري دستت می دن آ!
نه، حتما یه کار مهمی باهام داره. باید باهاش تماس بگیرم.
نیما پس اگه خواست قراري چیزي باهات بذاره قبول نکن. تو این ایدز وامونده رو شوخی گرفتی! اصلا امشب بیا بریم خونه ي
ما. از همونحا زنگ بزن. ترو نمیشه یه دقیقه ول ت کرد. بیا بریم.
دوتایی رفتیم خونه ي نیما اینا. پدر و مادرش خواب بودن. رفتیم تو اتاقش، طبقه ي بالا. نیما رفت دو تا چایی آورد و من »
« . شماره ي موبایل شیوا رو گرفتم
الو، شیوا خانم.
شیوا سلام سیاوش خان، چطورین؟
ممنون.
شیوا نیما خان چطورن؟
اونم خوبه.
شیوا ت ممنون که زنگ زدید. باید از هر دوتون عذرخواهی کنم. رفتارم خیلی بد بود.
مهم نیس، چی کارم داشتین؟
شیوا می خواستم باهاتون یه خرده درد دل کنم. خیلی دلم گرفته. این شماره رو یادداشت کن. شماره ي خونه مونه. قطع کن
به این یکی زنگ بزن. پول تلفن ت زیاد میشه.
مهم نیس. فعلا شماره ي منو یادداشت کنین که اگه کاري داشتین زنگ بزنین.
« شماره رو نوشت و گفت »
حالا قطع کنین به این یکی شماره زنگ بزنین.
» تلفن رو قطع کردم و اون یکی شماره رو گرفتم. نیمام تلفن رو زد رو ایفون که اونم صدا رو بشنوه »
شیوا کاري ندارین که؟!
نه راحت باش. بگو، حرف بزن.
شیوا نیما خان کجان؟
همین جا. داره حرفاتو گوش می ده.
شیوا سلام نیما خان.
نیما سلام از بنده س. چطورین شما؟
شیوا هنوز زنده! شمارش معکوس!
نیما نه بابا، به دلتو بد نیارین. شنیدم که همین روزا داروي این وامونده رو کشف می کنن!
شیوا دلگرمی بهم می دین؟
« هیچکوم حرفی نزدیم »
شیوا ببینین، امید تو ما مرده. می فهمین یعنی چی؟
این حرفا چیه؟ آدم باید همیشه امیدوار باشه.
شیوا جوابمو ندادین. می دونین کسی که امید نداره یعنی چی؟
« بازم هر دو ساکت شدیم »
شیوا یعنی دیگه هیچی براش فرق نداره! یعنی دیگه از هیچی نمی ترسه! یکی از خصوصیات امید، ترسه!
نیما ترس از چی؟
شیوا از همه چی! آدمی که امید تو زندگیش هس، ترس م تو زندگیش هس. بطور مثال بگم، چرا اکثر آدما کار خلاف نمی
کنن؟ چون امید دارن که مثلا می تونن از راه درست، بعد از چند سال وضع زندگی شون خوب بشه. چون این ایمد تو دل شون
هی، پس دست به کار خلاف می زنن چون می ترسن که یه دفعه گیر بیفتن و تمام امیدها و آرزوهاشون نقش بر آب شه!
همینجوري بگیر برو جلو! یعنی تا زمانی که امید تو دلت هی، ترس م باهاشه! واي از اون روزي که امید آدما قطع بشه! دیگه از
هیچی نمی ترسن! مثل من.
نیما یعنی شما از هیچی نمی تري؟
شیوا نه. خونه ي آخر هر چیزي مردنه دیگه! منکه همینجوریش دارم می میرم، دیگه چی می تونه منو بترسونه؟
« هیچکدوم چیزي نگفتیم »
شیوا ماها مثلا بمب شدیم. هر لحظه ممکنه با یه انفجار همه چیز تموم بشه.
یعنی چی؟!
شیوا این بیماري مثل یه بمب ساعتی می مونه که انفجارش ذره ذره و کم کمه! تا چند وقت پیشکه حتی یه نفرم قبول نمی
کرد که این مرض تو ایرانم اومده! اصلا صداشو در نمی اوردن! ولی حالا دیگه گند کار در اومد و مجبورن اعتراف کنن که تو
ایران م هس. اگه زودتر یه فکري نکنن و مسئله رو جدي نگیرن، خدا می دونه چه مصیبتی به پا می شه!
جلو چی رو بگیرن؟! مگه تو خودت یکی از کسایی نیستی که باعث اشاعه ي این مرض شدي؟!
شیوا زخم زبون نزن! اگه من اینکارو کردم، یکی دیگه باعثش شد! منم به خیال خودم داشتم از اونا انتقام می گرفتم! فکر نمی
کردم که دارم چه بلایی سر مردم می آرم! اگه اون شب تو پارك به شماها برنمی خوردم،شیاد حالا حالا هام به کارم ادامه می
دادم. کینه و نفرت چشمامو کور کرده بود!
می دونین؟ همونطوري که کار بد بی مکافات نمی مونه، کار خوبم بی پاداش نمی مونه. پاداش کار اون شب شما، یکی بین که
الان سالمین! یکی دیگه ش اینکه باعث شدین که هم من و هم گیتا دست از این کار ورداریم. اگه دنیاي دیگه اي بعد از این
دنیا باشه، حتما یه ثواب بزرگ پاتون نوشته شده. می دونین ماهر روز چهار پنج نفر رو مبتلا می کردیم!
نیما واي ...!! چهار پنج نفر؟ حتما اونایی م که مبتلا می شدن همینجوري هر روز چن نفر رو مبتلا می کردن و اوام هر روز
چند نفر رو.!! خدا بدادمون برسه!
شیوا نه، اینطوري هام نیس. معمولا مردایی که به این مرضمبتلا می ش، مثل ما نمی تون این بیماري رو اشاعه بدن. نهایتا
اگه زن داشته باشن، زن شون ازشون می گیره!
بچه هاشون چی؟! اون زن و بچه ي بدبخت چه گناهی کردن؟!
شیوا اونام پوب هرزه گی پدرشون رو می خورن! مثل من!
چی شد که تو مبتلا شدي؟
شیوا داستنش درازه.
بگو دلم می خواد بدونم.
شیوا به چه دردت می خوره؟
نیما می خواد کتابش کنه.
شیوا راست می گن نیما خان؟!
ت شاید. مگه براي تو فرقی می کنه؟
شیوا نه، اتفاقا بدم نیس. شاید یه عده دختر معصوم و بدبخت بخونن و عقل بیاد تو کله شون و گول آدماي کثافت رو نخورن!
اصلا این ایدز چی هس؟ چه جوري یه دفعه پیداش شد؟
شیوا بعضی ها می گن اولین بار تو آفریقا دیده شد. می گن از رابطه ي جنسی انسان و میمون بوده! بعضی هام می گن اصلا
این بیماري بین میمون اس. در هر صورت شروع ش ار هم جنس بازي مردها بوده!
نیما اي دل غافل! من دیدم هر وقت می رم این باغ وحش پارك ارم، یه میمونی هسکه تا منو می بینه، اشاره می کنه بیا تو
قفس ها! نگو پدر سگ همجنس بازه!
« همه زدیم زیر خنده »
نیما پدر سوخته گوشه ي قفس شم همیشه و تا موز رسیده ي دست نخورده قایم می کنه! هر دفعه م منو می دید، اشاره می
هر کدوم این هوا!! !« چیکیتا » ! کرد که بیا تو قفس بهت موز بدم! چه موزایی م بود
« با دست یه چیز نیم متري رو نشون داد و گفت »
من همیشه فکري بودم که این زبون بسته چرا این موزا رو نمی خوره و هی به من تعارف می کنه! نگو دام بوده و خیالاتی
واسه من داشته! من فکر می کردم میمون انساندوسته!
« دوباره خندیدیم »
نیما شیوا خانم اون ور صداي خنده ي یکی دیگه م می آد! کیه؟
شیوا گیتاس. الان اومد. تلفن رو زدم رو آیفون. اونم داره گوش می ره.
گیتا سلام ، حالتون چطوره؟
« باهاش سلام و احوالپرسی کردیم و نیما گفت »
حالا از شوخی گذشته، بذارین براتون بگم. البته می دونم باور نمی کنین اما این ایدز یه بیماریه ساختگی یه! اینو ساختن که
بیفته بین این جهان سومی ها! اثرش از بمب اتم بدتره! بی سرو صدا آدما رو از بین می بره! تا یه کشوري بیاد خبر دار بشه،
نصفه جمعیتشمبتلا شدن! حالا حساب کن کشوري که جوون هاش ایدزي ن، دیگه اصلا فکر پیشرفتم می کنه؟! نه.
اینا همه یه نوع سلاحه! سلا جنگی اما بی سر و صدا! چند وقت پیش شنیدم یه زنبوري تو یکی از این کشوراي پیشرفته پرورش
دادن به نام زنبور سیاه یا مرگ! بعدشم گفتن که این زنبوره ا آزمایشگاه فرار کرده! آخه شما فکر کنین، مگه میشه یه زنبور از
آزمایشگاه به اون بزرگی فرار کنه؟! حتما یه هم دست داشته که فرارس ش داده! عین فیلماي سینمایی! می کن یه نیش به هر
کی بزنه، یه دقیقه بعد می میره! حالا کجا فرار کرده؟ آفریقا! تو جنگل ها آفریقا! حالا چند سال دیگه زاد و ولد می کنه و
جمعیت شون میشه یه میلیون تا! اونوقت می افتن به جون آفریقایی هاي بدبخت و هی نیش شون می زنن که چی؟ که جمعیت
شون کم بشه دیگه! حالا خدایی که ایرنیا پادزهر رو ساختن!
ایران؟! خب، پادزهرش چی هس؟!
نیما هیچی یه گوشه واستا و هی تند تند بگو "سیر سرکه، سیر سرکه، سیرسرکه، " حالا خدا کنه بین این زنبورا همجنس باز
پیدا نشه و گرنه طرف ایدزم می گیره!
دیگه چه فرقی می کنه؟ اونکه به دقیقه بعد می میره، چه حالا ایدز بگیره چه نگیره!
نیما حالا گوش کن! یه مورچه پرورش دادن به نام مورچه ي سرخ یا قرمز. گوشتخواره! یه آدم که می رسه شروع می کنه
گاز گرفتن و خوردن گوشت آدم!
اونکه مهم نیس! خب آدم با انگشت له ش می کنه!
نیما بعله! اگه یه دونه باشه بعله! اما اینا دسته جمعی زندگی می کنن و یه دفعه ده هزار تاشون میریزن سر یه نفر! تازه اینکه
چیزي نیس یه پشه پرورش دادن که با سرعت مافوق صوت پرواز می کنه!
دیگه چرت و پرت نگو! حالا گیرم یه پشه با سرعت مافوق صوتم پرواز کرد، چه فرقی براشون داره؟!
نیما یعنی چی چه فرقی داره؟! خب شبا می آد بالا سر آدم و هی دیوار صورت رو می شکونه و نیمذاره یه چرت آدم بخوابه!
تازه صبح باید بلند شی، عمله بنا صدا کنه دیوارا رو دوباره بسازن! یه مگس پرورش دادن عاشق برنامه ي تلویزیونه! تا شب
آدم سرشو می ذاره زمین بخوابه، می آد و میره سر تلویزیون و روشن ش می کنه و اخبار رو نگاه می کنه!
دیگه لوس نشو نیما.
شیوا خوش بحالتون. راحت، بیخیال، خوشبخت!
« من و نیما ساکت شدیم که دوباره گفت »
حق م دارین. بخندین و از زندگی لذت ببرین و دنبال کثافتکاري م نگردین. یه زندگی دراز جلو تونه. حالا حالا ها باید زندگی
کنین، ازدواج کنین، بچه دار بشین! می دونین بالاترین ارزوش یه دختر چهی؟ اینه که یه مرد خوب پیدا بشه و باهاش ازدواج
کنه. یعنی بزرگترین آرزوي منکه این بود. بعدش دلم می خواست بچه دار بشم. دختر، پسر! بهشون برسم، بزرگ شون کنم،
بذارم درس بخونن، دانشگاه برن و واسه خوشون آدمی بشن! ولی حالا چی؟
مگه اگه الان ازدواج کنی نمی تونی بچه داري بشی؟
« شیوا هیچی نگفت که نیما آروم به من گفت »
چرا مزخرف می گی؟! کسایی که به این مرضمبتلا می شن، بچه شونم این بیماري و می گیره!
شیوا آروم حرف نزنین نیما خان. بلند بگین. من نارت نمی شم.
شیوا معذرت می خوام! اصلا حواسم به این وامونده نبود!
شیوا ناراحت نشو، تقصیر تو که نبوده.
وقتی تو یه جامعه، تی یه نفر دچار مشکل می شه، تمام اون جامعه مقصرن! تو یه جامعه وقتی یه نفر سقوط می کنه، مسبب
ش فرد فر اون جامعه ن. وقتی هر کدوم از ما خیلی بی خیال و بی تفاوت از کنار درد ها و رنج هایی که براي دیگران بوجود
اومده، رد می شیم، ماهام مسئولیم!
شیوا شاید همینطوره که تو می گی. منکه نمی دونم. یعنی هیچی رو نفهمیدم. کسی م نبوده که بهم بفهمونه.
نیما اینو دیگه قبول ندارم شیوا خانم! یعنی چی؟! یعنی وقتی یه پسر بی همه چیز داشت شما رو گول می زد، شما متوجه
نبودین که دارین کار بدي می کنین؟!
شیوا چرا، می فهمیدم. اما تو همون لحظه تو حالی بودم که نفهمیدمف یا دلم نمی خواست بفهمم!
من متوجه نمی شم شیوا چی می گش!
شیوا یعنی در اون لحظه، با اینکه می دونستم دارم اشتباه می کنم اما به اشتباه بودنش فکر نمی کردم! یعنی تو حالی نبودم که
فکر کنم. بعدشم بر می گرده به زندگی و موقیعت آدم.
بازم نمی فهمم.
شیوا ت ببین سیاوش خان، فقط همون لحظه ي تنها که نیس! براي یه اشتباه یه سقوطه، یه فساد، یه هرزه گی، خیلی چیزا باید
آماده بشه تا یه نفر اشتباه کنه یا سقوط کنه یا به فساد و هرزه گی کشیده بشه!
من اینا رو قبول ندارم. اینارو می گی که خودتو تبرئه کنی.
نیما به درك که قبول نداري! داري واسه اینا اداي پدربزرگ ها رو در می آري؟! یه عمر همه کاري می کنن و تا پا به سن
گذاشتن می شن عابد و زاهد!
من اداي پدربزرگ ها رو در نمی آرم ولی آدم که داره یه خطایی می کنهف اولین نفر خودشه که می فهمه.
نیما آره. اما براتی اینکه خطا نکنه احتیاج به حمایت داره. حالا این حمایت می تونه از طرف خونواده و پدر و مادر باشه یا از
طرف یه دوست یا یه معلم یا یه کتاب یا یه پلیس یا یه بقال سرکوچه! این همه دکتر و مهندس و کارشناس می شینن یه جا و
یه طرحی رو با تحقیق و پژوهش و کارشناسی اجرا می کنن. بیست سال بعد گندش در می ارد که طرح موفقیت آمیز نبوده!
دوباره می شینن یه طرح دیگه پیاده می کنن. اون طرح م بیست سال بعد گندش در می آد! هیچکدوم عین خیال شون نیس
که تو این بیست سال پیاده شدن یه طرح غلط، چند نفر قربانی شدن! یکی م نیسکه یخه شونو بگیره و ازشون جواب بخواد!
همین خودتو سیاوش خان! چند بار تا حالا تو زندگی تا مرز یه اشتباهی پیشرفتی و برگشتی؟ چاخان نکن که شاهد زنده، حی
و حاضر جلو روت نشسته! چند بار خواستی کار اشتباهی رو بکنی اما با حمایت فکري اطرافیانت، نکردي؟ آخرین بار همین
پارسال بود. یادته؟ اگه من نبودم داشتی چیکار می کردي؟
« یه خرده فکر کردم و گفتم »
درسته. شاید خود منم اگه کسی رو نداشتم از الان شیوا اینا وضع م بدتر بود.
شیوا کاشکی منم یکی مثل نیما خان رو اشتم که در لحظه ي یک اشتباه کمکم می کرد.
نیما منم خیلی وقتا تا مرز سوقط رفتم. ماها نباید به همدیگه سرکوفت بزنیم! همه مون یه جاهایی پامون لغزیده! همون پدر و
مادرامونم یه وقاتی جوون بودن و یه جاهایی رو اشتباه رفتن! اما اونایی که از این مهلکه جون سالم به در بردن، حتما یه کسی یا
یه چیزي رو داشتن که کمک شون کرده. مثل ایمان به خدا، پدر خوب، مادر خوب، برادر خوب، دوست خوب، معلم خوب! من
خودم چقدر با این معلم هامون رفتیم دنبال تجربه! دستمو گرفتن و بردنم به سرزمین عجایب! دروازه هاي دنیاي شگفتی ها رو
برام وا کردن و خیلی چیزاي خوب خوب بهم نشون دادن!
گم شو! هیچکس م نه، معلم!
نیما باور نمی کنی؟ یه دبیر داشتیم که فقط نیم ساعت از تو کتاب بهمون درس می داد. بقیه ي زنگ رو خارج از کتاب
باهامو کار می کرد! بجون تو سیاوش هر چیزي رو که نمی تونستیم از کسی بپرسیم، اون برامون می گفت و به سوال مون
جواب درست می داد!
دبیرتون؟!
نیما آره. چه کسی م بهتر از اون؟! هم آگاه مون می کرد، هم باهامون رابطه ي نزدیک و دوستانه بر قرار می کرد، هم
راهنمامون بود، هم حمایت مون می کرد و هم درش رو از همه درسها بهتر یاد می گرفتیم!
شیوا خوش بالتون! منکه هیچ موقع بدون واسطه نمی تونستم حتی یه کلمه با پدرم درددل کنم!
با واسطه؟! مادرت واسطه ي حرف زدن تون بود؟
شیوا نخیر! یه کمربند چرمی با یخ قلاب اهنی بزرگ!
« یه لحظه منو نیما ساکت شدیم که بعد نیما آروم پرسید »
پدرتون با کمربند شما رو می زد؟
شیوا شدید!
چرا؟!
یوا با عقل خودش فکر می کرد بهتر تربیت می شم!
مادرت چی؟!
شیویا تاونم جور دیگه. البته اگه خونه بو. اکثرا براي اینکه وقتی بابام خونه سریال اون خونه نباشه، با دوستاش و خواهرش می
رفتن جلسه یا خرید یا یه جاي دیگه.
نیما چرا وقتی پدرتون خونه بود مادرتون می رفت بیرون؟
شیوا مادرم مذهبی بود اما بابام عرق خور! چی بگم براتون؟ 1 بخاطر عرق خوري بابام ما باید روزي سه چهار ساعت ظرفا رو
آب می کشیدیم! عرق می خورد و می رفت سر یخچال. با شیشه آب می خورد، قاشق دهنی ش رو می زد تو ماست، مثلا تو
خورشت، اون وقت بود که تو خونه محشر کبري بپا می شه! هر چی مامانم بهشمی گفت، بدتر لج می کرد! این بود که آخري
ها اصلا همدیگرو نمی دیدن!
نیما صبر کنین ببینم! داستان شلوغ و پلوغ شد! یکی یکی بگین که بفهمم چی به چیه. از اول تعریف کنین ببینم جریان از چه
قراره.
شیوا از کجاش تعریف کنم؟ از دعواهاي مامانم و بابام؟ از قهر کردناشون؟ از کتک هایی که از بابام می خوردم؟ از خونه ي
اجاره اي که یه دقیقه توش ارامش نبود؟ از کجاش بگم؟
همه تا یه دختر خراب رو می بینن می گن فلان فلان شده فاحشه س! اما یکی به خودش زحمت نمی ده که یه خرده فکر کنه
ببینه که آیا این دختر یه روز از خواب بلند شده و راه افتاده رفته فاحشه شده؟! نه! اینطوري نبوده. اگه من خراب شدم، من
پرورده ي این جامعه م! جامعه باي خودشو نگاه کنه ببینه چه علتی توش بوده که من شدم معلولش! من قبول دارم که اشتباه
کردم. من خاطی، من خلافکار! چوب شم خوردم. دیگه از این مرض وامونده بدتر چی می خواي؟ اما می خوام بگم کساي دیگه
م مقصر بودن. فقط منو نگاه نکنین بابا!
اینو گفت و شروع کرد به گریه کردن. صداي گریه ي گیتا رو هم شنیدیم. هر دو داشتن گریه می کردن! من و نیما همدیگرو »
« نگاه کردیم و هیچی نگفتیم. کمی بعد آروم شدن و شیوا گفت
یه دختر سیزده چهارده ساله که دور و ورش هزار تا چاه و گرداب و بلاسف یه پشت و پناهم می خواد آخه! یه راهنمام می
خواد آخه! یه خونه ي امن و آرومم می خواد آخه!
.قتی اینا نبود خب به فساد کشیده می شه دیگه! اول شم که خبر نداره آخرش چیه همه ش فکر می کنه اولین پسري که بهش
دیگه تمومه. دیگه خوشبخت شده. یه خرده با هم هستن و اخلاق همدیگرو که فهمیدن، پسره « دوستت دارم » رسید و گفت
ننه باباشو می فرسته خواستگاري و می شه زن طرف! اون موقع که به اولین پسر برخورد، فکرشم نمی کنه که آخر و عاقبتش
ممکنه بشه الان ما! دخترایی رو می گم که من بعضی هاشونو می شناختم!
نیما یعنی اون دختر فکر نمی کنه که یه پسر هیچوقت خواستگاریه یه دختر سیزده چهارده ساله نمی آد؟ خود پسره مگه چند
ساله ش بوده؟ فوق فوقش هیفده سال! آخه یه پسر هیفد ساله زن می تونه بگیره؟ اونم تو این اوضاع و احوال که یارو مدرك
لیسانسش دست شه و داره تو خیابونا ول می گرده!
شیوا نه این فکرا رو نمی کنه! اگه قرار باشه که یه دختر سیزده چهار ده ساله اینجوري خوب فکر کنه که دیگه سیزده چهارده
ساله نیس! دختر و پسر تو این سن و سال شرایط فکري خودشونو دارن. این سنی نیسکه جوون بتونه درست فکر کنه! این
موقع س که احتیاج به راهنمایی داره. تو این سن و ساله که به دورابت بلوغ می رسه و تو ذهن و وجودش انقلاب بپا می شه!
این موقع س که مثل آتیش می مونه! این موقع س که فکر می کنه می تونه هر کاري بکنه و تمام کار ها و فکراشم درسته! بابا
فرهنگ ها فرق داره! کشوري مثل کشور ما که همه ش توش تاخت و تاز و جنگ بوده و یه وقت اسکندر فتح ش کرده و یه
وقت عرب ها و یه وقت مغول، دیگه فرهنگ خودشو نداره که! یه سري چیزا از ایران باستان و زرتشت داریم، یه سري از
یونانی ها داریم، یه سري از اعراب داریم، یه سري از مغول داریم! یه سري اومدن از غرب الگوهاس ناقص گرفتن و به خورد ما
دادن! اینا چه جوري می شه؟ می شه همین دیگه! از یه طرف بریدیم و به اون یکی طرف نرسیدیم ! تا همین چند سال پیش
چند نفر بخاطر بخاطر اینکه ویدئو داشتن جریمه شدن؟ چند نفر بخاطر اینکه مثلا تو ماشین نوار گوش می دادن بلا سرشون
اومد؟ حالا هم ویدیو آزاد شده و هم نوار و هم خواننده! جواب اون بلاها که تا همین چند سال پیش سر اون بدبختی اومد که
مثلا یه نوار گوش کرده بود رو کی می ده؟
همین جریان ماهواره ! کی واردش کرد تو ایران؟ بعد چی شد که وقتی همه خریدن، یه قانون گذاشتن و جمع ش کردن؟ حالام
که قربونش برم تو هر خونه که نگاه می کنی، یه حصیر کشیدن جلو بالکن شونو و ماهواره گذاشتن! جلو اونو هم که بگیرن،
اینترنت هی! چیزا توش هس که نگ.! تا همین چند سال پیش فیلمهایی که می ساختن چی بود؟ حالا چی شده؟ تلویزیون چی
نشون می داد؟ حالا چی نشون می ده؟ رقصم برامون پخشکردن که! شدیم کلاف سردرگم. هر کی یه دستوري می ده!
بیچاره اون نسلی که این وسط چوب ضد و نقیضها رو خورد! اونایی که یه خونواده ي حسابی داشتن جو سالم بدر بردن و
بدبخت کسایی مثل ما که به این روز افتادیم! شدیم نسل بلا تکلیف! همه مون مات یم! گیج و منگ دور خومون می گردیم!
شماها برین با چند تا از آدماي این نسل صحبت کنین. دو تا سوال ازشون بپرسین. اصلا رو حرفاشون نمی شه حساب کرد! از
یه طرف می گه تمام بدبختی هامون زیر سر ابر قدرت هاي، از یه طرف دربدر دنبال ویزاي آمریکا می گرده! این یعنی چی؟
یعنی دل زبو آدم یکی نبودن. یعنی ثبات نداشتن!
البته به این سادگی هام نیسکه می گی. رو هر کدوم از این مسائل می شه ساعت ها بحث کرد. می شه مسائل رو شکافت و
واردش شد. در مورد هر چی که نمی شه سطحی فکر کرد و یه چیزي گفت. باید به عمق و ریشه پرداخت!
نیما می شه سیاوش خان شما نیم ساعت در اونجاتونو بذارین و حرف نزنین؟! یعنی در دهن تونو!
بی تربیت!
شیوا خب سیاوش خان بحث کن ببینم! شما که تحصیل کرده اي به ما بیسوادا بگو ببینم کجاي حرفاي من غلطه؟ بگو ماهام
بفهمیم دیگه! این همه کارشناسا و تحصیلکرده هاو اساتی مو نشستن و جلسه تشکیل دادن و طرح ریزي کردن و برنامه نوشتن.
آخرش چی؟ این سرنوشت منه، این سرنوشت گیتا و این سرنوشت پروانه!
آ[ه اینا چه ربطی به چیزاي دیگه داره؟
نیما شما ببخشین شیوا خانم. این پسره هر چند وقت عادت شه که پرت و پلا بگه. بعد حالشکه خوب شد خودش پشیمون
می شه و می آد ازتون عذرخواهی می کنه! شما خواهشمی کنم ادامه بدین که کلام تونم مثل اسم تون شیوا و رسا و بلیغه.
« شیوا و گیتا خندیدن. برگشتم به نیما چپ چپ نگاه کردم که بهم اشاره کرد حرف نزنم و خودش گفت »
میشه شیوا خانم، قشنگ از اول زدگی خودتونو تعریف کنین. شاید بشه فهمید که کجاهاش اشتباه بوده.
« یه خرده سکوت بر قرار شد که بعدش شیوا گفت »
نمی تونم دقیقا بگم. آخه یکی دوتا نبوده! خیلی چیزا دست به دست هم داده تا یه اشتباه بزرگ پی ریزي بشه. تصمیمات غلط
. رفتار هاي نامناسب. فاصله ي دونسل، اونم دو نسلی که بخاطر بعضی از مسالئل بین ش خیلی فاصله بوه! می ونین، یه وقتی
زمان داره پیش میره و همه م باهاش یشمی رن. اما یه وقتی زمان پیشمی ره اما آدما باهاش پیش نمی رن! اون وقت یه
موقع یادشون می افته که خیلی عقب موندن! بعد می خوان بحالت دوئین بهش برسن. اون وقته که تو این سرعت خیلی ها می
خورن زمین! مثل ماها!
متوجه نمی شم چی می گی؟
شیوا مثلا گمرك یه کشور رو ده پونزده سال جلوشو بگیرن.نه ماشینی وارد بشه، نه دستگاهی و نه چیزي. مردم تو این ده
پونزده سال با همون ماشین و تلویزیون و ضبط صوت قدیمی خودشون کار می کنن و یه جوري می سازن. بعدش یه دفعه
گمرك درش وا بشه و ورود این وسایل آزاد بشه. اصلا مردم جا می خورن! با دیدن وسائل تازه و مدرن و پیشرفته، تازه می
فهمن که تو این چند ساله چقدر عقب موندن! اون وقت همه شروع می کنن با قرضو قوله و کلاهبرداري و هزار تا کار دیگه،
پول جور کنن که این چیزاي جدید رو بست بیارن. خب حساب کنین چه خر تو خري می شه! چند نفر این وسط کلاه سرشون
رفته؟! پول چند نفر خورده شده تا یه عده پول در بیارن؟! پند نفر بخاطر اینکه نتونستن قرض ها شونو بدن می افتن زندان؟!
یعنی همه شروع می کنن به دوئیدن! حالا این وسط ببین چند تا زمین می خورن! حکایت نسل ماهام همینه!
نیما واقعا آفرین به این توضیح ساده و تشریح زیبا! یارو رو می آرن به عنوان کارشناس یه سوال شاده ازش می کنن که مثلا
چرا فلانی چیز همچینه. طرف دو ساعت و نیم حرف می زنه، آخرشم یه کلمه آدم حالی ش نمی شه واز خیر سوال کردن می
گذره! اما این شیوا خانم چهار تا جمله گفت و یکی از بزرگترین معضلات کشور رو با زبون ساده و شیوا تشریح کرد! حالا
سیاوش خان شما هی برو درس بخون و وقتت رو تلف کن، آخرش یه آفتابه می سازي که یا لوله ش کجه و درست نشونه
گیري نمی کنه و یا سه جاش سوراخه و تا آدم ابش می که و می رسونه خودشو به دستشویی ، نصف آبشرفته و شستشو
نیمه کاره می مونه وادم با اونجاي شسته می آد بیرون.
شیوا من به زبون خودم حرف می زنم و با فکر خودك. یعنی وقتی به زندگیم نگاه می کنم، بدبختی هامو تو این اشکالات می
بینم و همین م برام مهمه! یعنی من این مشکلات رو می بینم و با همینا دست به گریبان می شم! بقیه ش رو اونایی که کارشون
اینه باي بشناسن!
نیما حالا نمی خواین برامون سرگذشت تون رو تعریف کنین؟
شیوا امشب که دیگه خیلی حرف زدم. باشه یه شب دیگه. فعلا بگیرین بخوابین که فردا باید برین سر کار. شب بخیر.
نیما شب بخیر نسل مصیبت! شب بخیر نسل مکافات!
« . زدم تو پهلوش که شیوا و گیتا تلفن رو قطع کردن »
اینا چی بود که آخرش بهشون گفتی؟
نیما نسل مصیبت دیگه! هر چی بلا بود سر اینا اومد. یه خرده شم سرما اومد. اما پول ازمون محافظت کرد! اون بدبختایی که
خوردن زمین. « دو » بی پول بودن، بقول شیوا، تو مسابقه
نه، اینطوري م که می گفت نیس.
نیما بلند شو بگیر بخواب و شعار نده که اگه تو ام جاي اینا بودي الان جاي ایدز هزار تا کوفت و ممرضدیگه م داشتی!
بلندشو کاسه کوزه ت رو جمع کن! نشستی باد دل ت رو خالی می کنن!
بیتربیت!
نیما واله! تا چشم وا کردي همه چی برات مهیا بوه حالا واسه مردم شعار می دي! پاشو بگیرد بخواب که دارم از حال می رم.
« . بلند شدیم و کارامونو کردیم و گرفتیم خوابیدیم »
فصل پنجم
صبح ساعت 7 بود که نیما بیدارم کرد. بلند شدم و نیما بهم حوله داد و یه دوش گرفتم و دو تایی رفتیم تو بالکن اتاق نیما و »
صبحونه اي رو که زینت خانم برامون چیده بود خوردیم و با نیما رفتیم تو حیاط. نیما داشت می رفت که در حیاط رو وا کنه
« ! که یه دفعه واستاد
چرا در رو وا نمیکنی؟
نیما هیس!!
« گوششرو چسبوند به در »
چی شده؟!
نیما گوش کن!
« صداي خانم بزرگ می اومد »
نیما بیا بریم بالا از تو اتاق من ببینیم چه خبره!
دوتایی برگشتیم تو اتاق نیما و از پشت پنجره ش بیرون رو نگاه کردیم. خانم بزرگ و یلدا اومده بودن پشت در خونه ي نیما »
اینا! نیما در بالکن رو وا کرد که صدا رو بهتر بشنویم، هر چند که هم خام بزرگ بلند بلند حرف می زد هم یلدا، بخاطر سنگینی
« ! گوش خانم بزرگ بحالت فریاد حرف می زد! انگار دنیا رو بهم دادن تا یلدا رو دیدم
نمی زنین؟ « زنگ » یلدا خانم بزرگ چرا
می زنم مادر! صبر کن یه دقیقه! « سنگ » خانم بزرگ الان
یلدا سنگ نه، زنگ!
« خانم بزرگ خم شد که از رو زمین سنگ ور داره که یلدا دستشرو گرفت و گفت »
چیکار می کنین خانم جون؟!
خانم بزرگ قرارمون اینجوري یه مادر! با سنگ همدیگرو خبر می کنیم!
« من و نیما مرده بودیم از خنده »
نیما بیا بریم پایین که الان خونه مون می شه قلعه ي سنگ بارون!
« دوتایی اومدیم پایین و رفتیم تو یاط و پشت در واستادیم و گوش کردیم ببینم دارن بهم چی می گن »
یلدا زشته خانم جون آخه!
خانم بزرگ بیا مادر، تو بگیر بزن. من دستم جون نداره! محکم بنداز تو حیاط شون.
!« جابجا میمیره » یلدا خانم جون! این اگه بخوره تو سر کسی
یعنی چی؟! می گم سنگ رو پرت کن تو حیاط شون! « جا رو جا می گیره » !؟ خانم بزرگ چی داري می گی مادر
« ! من و نیما پشت در غشکرده بودیم از خنده »
!« بعیده » یلدا من پرت می کنم خانم جون! آخه از شما
نه بابا بیداره. خودش گفت فردا بیا! !« خوابیده » خانم برزگ مینا
یلدا من سنگ پرت نمی کنم!
خانم بزرگ اي روزگار! جوونم جووناي قدیم!
تا اینو گفت یه لحظه بعد صداي جریگ شکستن شیشه اومد، فقط خدا رحم کرد که من و نیما این ور واستاده بودیم وگرنه »
تمام شیشه ها ریخته بود روسرمون! اصلا باور نمی کریم که خانم بزرگ اینکارو بکنه! یه آن من و نیما مات به همدیگه نگاه
« کردیم که نیما یه دفعه در رو وا کرد و رفت بیرون. منم دنبالشرفتم. خانم بزرگ تا نیما رو دید خندید و گفت
چه زود اومدي مینا جون! اون وقت یلدا می گه تو خوابی! راستی عجب شیشه هاي خوبی دارین، خارجی ن!؟ وقتی میشکنه
اصلا صدا نمی ده!
« دهن نیما از تعجب وامونده بود! برگشت یه نگاهی به یلدا که مات واستاده بود و مارو نگاه می کرد انداخت و گفت »
دست شما درد نکنه یلدا خانم! خیلی ممنون!
یلدا بخدا اگه من شیشه رو شیکونده باشم! خانم جون سنگ پرت کرد!
جسارت رو باید از این زن یاد » ! نیما اي خانم بزرگ شیطون! تیرکمون بازي می کردي؟! نیگاه کن، عین خیالم شم نیس
!« گرفت
!؟« خسارت رو باید از کی گرفت » خانم بزرگ
داري! « جرات » نیما خسارت نه خانم بزرگ، جسارت! می گم شما واقعا
دارم؟! نه مادر، دیگه جون و قوه به تن و بدنم نمونده! « قوت » خانم بزرگ من
« سه تایی زدیم زیر خنده »
نیما شانس آوردیم جون و قوه به تن ش نیس وگرنه ساختمون خوابیده بود روهم!
« تو همین موقع پدر نیما اومد دم در و گفت »
کی بود نیما؟! چرا شیشه رو شیکوندن؟ 1
« ماها سلام کردیم و پدر نیمام، چشمش به خانم بزرگ ویلدا افتاد شروع کرد به سلام و علیک و احوالپرسی که نیما گفت »
چیزي نیس بابجون. بچه هاي بی تربیت کوچه پایینی بودن! تیرکمون باري می کردن، سنگ خورد به شیشه ما.
پدر نیما شما که چیزي نشدین؟!
نیما نه، الحمد الله بخیر گذشت.
پدر نیما حالا اتفاقی افتاده که خانم بزرگ این وقت صبحی اومدن اینجا؟
« یلدا با خجالت گفت »
گویا نیما خان به خانم جون گفتن که براي ناراتی گوش شون یه متخصصخوب سراغ دارن.
« پدر نیما یه خنده اي کرد و گفت »
بله بله! اتفاقا چه دکتر خوبی م هستن. الا بفرمایین تو در خدمت باشیم.
یلدا خیلی ممنون. دیگه مزاحم نمی شیم.
نیما بابا جون پسمن دیگه اروز نمی آم شرکت. شما خودتون تنهایی سر مردم کلاه بذارین! یعنی کار مردم رو راه بندازین!
پدر نیما بفرمائین. اشکال نداره. حتما سیاوش خان م همراه شما می آن دیگه!
نیما اصلا این متخصصمحضگل روي سیاوش خان قراره خانم بزرك رو ویزیت کنه!
پدر نیما پس امروز کار بی کار!
نیما دست شما درد نکنه. از مرخصی سالیانه مون کم می کنیم! اگه میشه یه زنگ به باباي سیاوشم بزنین، برنامه ي اینم
براش جور کنین. ایشااله آخر سال تمام این مرخصی ها رو صاف و صوف می کنیم.
« پدر نیما خندید و رفت تو خونه. نیمام در رو وا کر و ماشین ش رو آور بیرون و بعد به خانم بزرگ گفت »
بفرمایین سوار شین اما اگه یه دفعه ي دیگه شیشه خونه مونو بشکونی می دمت دست آجان! نیگا نکن این دفعه بهت
خندیدم ها! بیایین سوار شین.
خلاصه همه سوار شدیم و با خنده و شوخی رفتیم بیمارستان سیما اینا. وقتی جلو بیمارستان از ماشین پیاده شدیم، نیما دست »
« خانم بزرگ رو گرفت و بهش گفت
خانم بزرگ جون ترو خدا اینجا دیگه منو مینا صدا نکن، آبروم می ره بخدا!
خانم بزرگ چیکار نکنم؟
« نیما سمعک خانم بزرگ رو گرفت و بلند توش داد زد و گفت »
اسمم رو اینجا صدا نکن خانم بزرگ؟
خانم بزرگ پس چی صدات کنم؟
!« ذکاوت » نیما فامیلی م رو بگو. بگو
!؟« نجابت » خانم بزرگ بگم
« منو و یلدا مرده بودیم از خنده! نیما یه نگاهی به خانم بزرگ کرد و بعد خودشم خندید و گفت »
همچین معصوم آدمو نگاه می کنه که آدم دلش نمی آد بهش هیچی بگه. باشه خانم بزرگ هر چی می خواي بهم بگو. همون
نجابت خوبه! ر چند زیاد بهم نمی خوره!
چهار تایی رفتیم تو بیمارستان و از قسمت پذیرش خواستیم که سمیا رو برامون پیج کنن. چن دقیقه بعد سیما اومد و تا »
چشمش به ما افتاد جا خورد. یلدا رفت جلو و باهاش سلام و احوالپرسی کرد و از جریان شب خواستگاري عذر خواهی کرد که
« نیما گفت
سلام سیما خانم. براي بیمارستان تون یه پیده و عنصر کمیاب در جدول علم پزشکی رو آوردیم! آوردیمش اهداش کنیم به
سالن تشریح! بیا تحویلش بگیر.
« سیما خندید . با خانم بزرگ سلام و علیک کرد و پرسید »
مشکلی پیش اومده؟
نیما نه ، اصلا!
سیما پس چی شده؟
نیما این خانم بزرگ رو آوردم که به هواي این یه نظر شمارو ببینم سیما خانم جون!
زهر مار! باز شروع کردي؟!
نیما نه، ببخشین. ایشون رو آوردیم اینجا که براي کلیه ي پرسنل بیمارستان کلاس تاریخ بزاریم. ایشون یکی از مورخین و
اساتید صاحب نام هستن. دیشب تاریخ ایران رو مرحله به مرحله با عکس و تفسیر واسه من تشریح کردن! یعنی از اولئل عهد
صفویه شروع کردن تا تبعید احمد شاه! به تمام زیر و بم سیاسی و اقتصادي و اجتماعی این چند تا سلسله تسلط دارن.
« سیما خندید و گفت »
ببخشین، متوجه نمیشم نیما خان. میشه واضح تر بگین؟
نیما آي به چشم. فقط شما نخندین که دست و پاي من داره می لرزه به خدا، من پنجاه بار دیگه براتون توضیح میدم!
باز چرت و پرت گفتی نیما!
نیما عرضم به حضورتونف از طرف سازمان ملل به ما ابلاغ شده که حیفه یه همچین علالم دانشمندي یه خرده از ضعف
شنوایی زجر بکشن. اینه که ایشون رو آوردیم خدمت شما که یه دکتر خوب بهمون معرفی کنین که این نقصان رو معالجه کنه
که ایشیون همچنان بتونن به جامعه ي علمی خدمت کنن!
« سیما و یلدا شروع کردن خندیدن »
نیما الهی من بگرم! اگه من وزیر بهداشت بودم حتما این بیمارستان رو بیمارستان نمونه معرفی می کردم!
« زدم تو پهلوش »
نیما برا چی می زنی؟! تو __________مگه مشاور وزیر بهداشتی؟ دارم یه پیشنهاد به وزارت بهداري می دم!
سیما خب، فهمیدم. تشریف بیارین. اتفاقا یه پزشک گوش و حلق و بینی داریم که واقعا در کارش استاده. بفرمائین من
راهنمایی تون می کنم.
سیما و یلدا جلو راه رفتن و من و نیما و خانم بزرگ دنبالشون . »
تو طبقه ي بالا، تو سالن نشستیم و سیما رفت تو یه دفتر که مطلب یه دکتر بود و چند دقیقه بعد اومد بیرون و ماها رو صدا
کرد. همگی رفتیم تو و و با یه خانم دکتر اشنا شدیم و جریان رو براش گفتیم خانم دکتر، خانم بزرگ رو نشوند رو یه صندلی و
« معاینه ش کرد و بعد اومد طرف سیما و آروم بهش گفت
دختر، من چی رو معالجه کنم؟! از این گوش فقط یه سوراخ مونده که!
« نیما رفت جلو و گفت »
خانم دکتر ایراد از گوش نیس که! یه جفت گوش خارجی، فوقش هفتاد سال کار می کنه! این خانم بزرگ ما به تخت نشستن
مظفرالدین شاه رو به چشم خودش دیده! تقریبا بالاي یه قرنف با شکوه زندگی کرده و وارد هزاره ي سوم شده!
خانم دکتر پس دیگ گوش رو می خواد چیکار کنه؟
نیما می خواد تو این هزاره، گفتگوي تمدن ها رو بشنفه دیگه!
« همه زدیم زیر خنده که خانم دکتر گفت »
پسمن چیکار کنم؟
نیما قربون شما برم، اشکال از سمعکه! سمعک خانم بزرگ مال چهل سال پیشه! سمعک باید عوضبشه! یه نسخه بنویسکه
بریم یه دونه از این سمعک هاي جدید براش بخریم و یه چیزي م بهش بگو که دلش خوش بشه. پیرزنه دیگه، گناه داره.
« خانم دکتر رفت پیش خانم بزرك نشست و دستشرو گرفت تو دستش و گفت »
نداره. « مشکلی » خانم بزرگ، گوش شما هیچ
نداره؟! موش بخوره تو دکتر با سواد رو! « خوشگلی » خانم بزرگ گوش منو هیچ
« دکتر یه نگاهی به ما کرد و همگی زدیم زیر خنده »
!« سالمه » نیما خانم بزرگ دکتر می گن گوش شما
فقط چیزي که هسمی خوام یه شستشو این گوشمو بده که پاك بشه و جرم ش !« عالمه » خانم بزرگ آره، واقعا خانم دکتر
بیاد بیرون که بهتر بشنفم.
« ماها دوباره زدیم زیر خنده و خانم ذکتر گفت »
باشه خانم بزرگ. یه شستشو براتون می دم.
« اینو گفت و اومد این طرف و به سیما و نیما گفت »
آخه قبلا باید من یه قطره بهش بدم که یکی دو روز بچکونه تو گوشش که جرما خیس بخوره و بیاد بیرون! اینجوري که تمیز
نمی شه!
نیما ت حالا قطره نشد که نشد. جاش یه استکان وایتکس بریزین تو اب شستشوش بدین! وایتکس بره تو این گوش، تمام جرما
رو می اره بیرون.
خانم بزرگ چی می گی تو مینا جون؟
!« نجابت » ! نیما مینا نه خانم بزرگ
تو چرا انقدر اسم عوضمی کنی؟! !؟« خجالت » خانم بزرگ
نیما ت اینا اسماي در گوشی مه خانم بزرگ!
خانم بزرگ ت بالاخره چی شد این شستشو؟ لخت بشم؟
نیما ت نه خانم بزرگ! مگه می خوایمن بریم تو خزینه شستشو بدیم؟! همینجا با یه کاسه اب و یه استکان آب ژاول و یه لیف
و صابون کارو تموم می کنیم!
« بعد برگشت و به خانم دکتر گفت »
خانم دکتر زودتر شروع کن وگرنه اگه خانم بزرگ لخت بشه باید تموم بدنش رو کیسه بکشی و شستشو بدي! شماهام
واستادین کنار که که موقع شستشو و ابکشی آب بهتون ترشح نشه!
همه زدیم زیر خنده و خانم دکتر رفت یه ظرف و یه سرنگ بزرگ آورد و کمی اب و بتادین ریخت تو ظرف و کشید تو »
« سرنگ و به نیما گفت
شمام باید یه خرده کمک کنین.
نیما ت چشم اما خانم دکتر این سرنگ کفاف اینن گوشو نمی ده ها! بذار یه زنگ بزنیم آتیش نشانیف از این پمپاي آب بیارن
که باهاش ساختموناي چند طبقه رو خاموش می کنن!
« خانم دکتر که غشکرده بود از خنده و گفت »
لطفا این ظرفا رو بگیرین زیر گوش خانم بزرگ.
نیما یه ظرف رو گرفت زیر گوش خانم بزرگ و خانم دکتر مشغول شد و یه بار دیگه طرف رایت و یه بارم گوش چپ خانم »
« بزرگ رو شتسشو داد. تموم که شد خانم بزرگ گفت
تموم شد مینا جون؟
!« خشک بشه » نیما بعله! الانم پرده ي صماخ رو میندازیم رو بند که
؟« پشت شه » خانم بزرگ حالا نوبن
.« شستشو کردیم » خانم دکتر نخیر خانم بزرگ. هر دو گوشتون رو
کردین؟! « پشت رو » خانم بزرگ پرده گوش مو
!« کار گوش تون تموم شد » نیما خانم دکتر می گن
!؟« آب دوشتون حروم شد » خانم بزرگ
« خانم دکتر مات به خانم بزرگ نگاه کرد که نیما گفت
نه، الحمئ الله الان دیگه گوئش خانم بزرگ هیج مشکلی نداره! فقط همین جرماي وامونده جلو شنوایی رو گرفته بودن!
« همگی زدیم زیر خنده که خانم بزرگ با روسریش گوششرو خشک کرد و گفت »
آخیش! خیر از جوونی ت ببینی دکتر جون. اصلا گوشم سبک شد. عرضکنم خدمت خانم دکتر خوشگل که شما باشین، یعه
چند وقتی م هسکه این چشمام یه خرده کم شو شده. خیر ببینی، یه نگاهی م به چشمام بکن.
نیما نخیر! خانم بزرگ انگار تشریف اوردن بازدید صذ هزار کیلومتر گارانتی!
خانم دکتر آخه من که چشم پزشک نیستم! شما باید ...
« نیما نذاشت حرفش تموم بشه و گفت »
چه فرقی می کنه دکتر جون! دکتر دکتره دیگه! وردار یه نسخه بنویس بریسم براش این تلسکوپ هابل رو از آمریکایی ها
بخریم و بزنیم به چشمشکه سالم بشه و دیگه خوب ببینه! عوضش دیگه از تو پشت بوم خونه شون موجودات روي مریخ رو
هم می تونه دید بزنه!
خلاصه با خنده و شوخی از خانم دکتر و سیما خداحافظی کردیم و اومدیم پایین. دم پذیرش که رسیدیم یه دفعه همون »
« مسئول پذیرش که سر جراین پدر نیما باهامون جر و بحث می کرد چشمش افتاد به نیما و سلام کرد و گفت
سلام آقاي ذکاوت. حالتون چطوره؟ بازم که این طرفا تشریف آوردین!
نیما سلام مهین خانم! حال شما چطوره؟
مهین خانم خیلی ممنونپ. حال پدرتون چطوره؟
نیما ت خیلی ممنون. سرش با اون بجه که تو شیکمش گذاشتین گرمه! داره بهش شیر می ده و بزرگشمیکنه!
« خانم هاي قسمت پذیرش زدن زیر خنده که خانم بزرگ اومد جلو و گفت »
مینا جون این خانم کیه؟
نیما اِه ..! خانم بزرگ ...! صد بار گفتم اسم اصلی منو جلو مرد غریبه صدا نکن. یاد می گیرن و هی صدام می کنن و بابام
بفهمه سیاه و و کبودم می کنه!
خانم بزرگ می گم اسم این خانم چیه؟
نیما ایشون مهین خانم ن.
خانم بزرگ شهین خانم ن؟ چیکاره ن اینجا؟
» نیما تخصصایشون به درد شما نمی خوره. ایشون متخصصبارداري یه مرداي بالاي پنجاه شصت سال ن! باباي منو ایشون
!« زائوندن
!؟« خوابوندن » خانم بزرگ باباي ترو ایشون
« همه زدن زیر خنده که مهین خانم گفت »
کمکی از دست من بر می اد براتون انجام بدم؟
نیما ترو خدا هیچی نگین وگرنه این خانم بزرگ تا از شما صاحاب یه بچه نشه ول تون نمی کنه!
خانم بزرگ می گم این خانم چیکاره س؟
نیما بابا دفتر داره!
خانم بزرگ باباش کفتر بازه داره؟ 1
« خانماي قسمت پذیرش دوباره زدن زیر خنده که نمیا یه نگاهی به خانم بزرگ کرد و بعد اومد طرف منو آروم بهم گفت »
واله صد رحمت به اب تصفیه شده تهرانت! حد اقل توش کلی لرد و املاح معدنی و باکتري داره! تو که انگار نه انگار!
یعنی چی؟
نیما بابا مگه من نذر داشتم که این خانم بزرگ رو وردارم دنبال خودم دوره بگردونم؟! مردم از بسکه این پرت و پلا
تحویلم داد! ابروم جلو همه رفت!
خب، حالا چی؟
نیما زهر مار و حالا چی؟ من تمام این برنامه ها رو جور کردم که چی بشه؟ این کلک رو سوار کردم که تو با یلدا حرف بزنی
دیگه!
آحخ نیما جون مگه خانم بزرگ میذاره کسی ح رف بزنه؟ 1
نیمتا من ورش می دارم می برمش تو این تریاي بیمارستان. تو ام همینجا با یلدا بشین و چهار کلوم باهاش حرف بزن، کلک
رو بکن دیگه!
باشه، دستت درد نکنه. تو این خانم بزرك رو ببر، من شروع می کنم به حرف زدن.
نیما باشه، می برمش اما یادت نره دارم چه فداکاري بزرگی برات می کنم ها! این زنف پدر گوش و زبون و اعصاب منو در
آورده!
« اینو گفت و رفت طرف خانم بزرگ که داشت با پرستار ها اره میداد و تیشه می گرفت و گفت »
.« یه چیزي با هم بخوریم » خانم بزرگ بیا بریم، اینجا
من پاي دوئیدن ندارم مینا جون! !؟« یه خرده با هم بدوئیم » خانم بزرگ بریم اینجا
دوباره همه زدن زیر خنده که نیما دست خانم بزرگ رو گرفت و با خودش برد طرف تریاي بیمارستان. یلدا یه نگاهی به نیما »
و خانم بزرگ کرد و خندید و رفت یه مبل و روش نشست. منم رفتم رو یه مبل دیگه کنارش نشستم. بیمارستان نسبتا شلوغ
« بود. داشتم تو ذهنم دنبال یه چیزي می گشتم که باهاش سر حرف رو واکنم که یلدا گفت
هنوز مایوس نشدین؟
نه! برا چی؟
یلدا ت جلسه خواستگاري یادوت رفت؟
نه یادم نرفته اما اگه دو نفر همدیگرو دوست داشته باشن این چیزا نمی تونه مانع خوشبختی شون بشه. اما شرطش اینه که
بین اون دو نفر عشق وجود داشته باشه.
« ! برگشت یه نگاهی به من کرد که تمام بدنم گرم شد »
یلدا خانم، روسري شون از سرتون افتاده، درستشکنین. نی آن یه چیزي بهمون می گن یه دفعه!
« همونجور که روسریشرو درست می کرد گفت »
ت هنوز بهش عادت نکردم. مثل یه چیز اضافه س برام. چندین سال تو آمریکا یه جور دیگه زندگی کردم. برام زندگی تو اینجا
سخته! اونجا همه چیر با اینجا فرق می کنه.
احساسات چی؟
یلدا نه. زبون عشق در تمام دنیا یکی یه! چیزي که هسمن اینجا دچار چندگانه گی شدمک! حدود سیزده چهارده سال در
آمریکا زندگی کردم. حالا اومدم که اگه بشه ایران بمونیم. این خودش برام خیلی مشکله. غیر از اون، تضادي که بین محیط
خونه و بیرون وجود داره! توي خونه یه جوئ حاکمه و بیرون یه جو دیگه!
متوجه نمی شم!
یلدا اگه به بار در مورد ایران با عمه م صحبت کنین حتما متوجه می شین! بعنوان مثال ما تو خونه جز برنامه ي ماهواره، هیچ
برناکمه اي رو از تلویزیون حق نداریم نگاه کنیم! هیچ روزنامه اي هم تو خونه ي ما وراد نمی شه!
آخه چجرا؟!
یلدا عمه م اینطوري یه دیگهع! در مورد ازدواج که نظریاتشرو شنیدین!
پس تکلیف من چی می شه؟
یلدا شما باید برید دنبال شدنگی تون.
به همین سادگی؟!
یلدا شاید.
یعنی اگه من برم، براي شما یه خواستگار از طبقه اظراف و شازده ها پیدا می شه؟
یلدا پیدا شده.
جدا؟ پس بخاطر همینه که به من می گین برم دنبال زندگی م؟
یلدا نه.
پس چرا این حرفو زدین؟
یلدا چون خانواده م رو می شناسم. اونا اجازه نمی دن که این ازدواج سر بگیره.
شما چی؟ خواست شما چی؟
یلدا من جسارت اینو که بر خلاف میل اونا حرفی بزنم ندارم.
واقعا عالیه! سیزده چهارده سال زندگی تو آمیریکا!
« برگشت بهم نگاه کرد. از جام بلند شدم و گفتم »
اگه شما کسی رو دوست داشتین حتما حد اقل شهامت اظهار نظر رو پیدا می کردین! در ضمن، روسري تون بازم از سرتون
افتاده، درستشکنین. خداحافظ یلدا خانم.
اینو گفتم و از بیمارستان اومدم بیرون و شروع کردم تو خیابون قدم زدم. یه خرده که از بیمارستان فاصله گرفتم، برگشتم »
ببینم که مثلا یلدا دنبالم میاد با نه. اما دیدم انگار نه انگار که من باهاش قهر کردم! خیلی ناراحت شدم و سرمو انداختم پایین و
همونجوري راه رفتم. فقط راه می رفتم و با خودم فکر می کردم. احساس کردم که یلدا علاقه اي به من نداره و همین فکر
آزارم میاد! پس براي چی گذاشت که برم خواستگاریش؟ شاید بخاطر این بود که می دونست بهم جواب منفی می دن!
چند بار موبایل زنگ زد اما قطعش کردم و همونجوري راه رفتم. فکر و خیال داشت کلافه م می کرد طوري که دیگه اصلا فکر
نکردم! فقط راه رفتم و دور و ورم رو نگاه کردذم . رسیدم به همون پارکی که شب توش با شیوا پاشنا شده بودیم. هر نیمکت
رو که نگاه می کردم یه دختر و پسر روش نشسته بودن. بیشتر رو نیمکت هایی که کمتر دید داشت! اکثر دخترهام روپوش
مدرسه تن شون بود. نفهمیدم این وقت روز چطور تو مدرسه نیستن! همونجوري داشتم بی هدف قدم می زدم که یه پسر
« پونزده شونزده ساله اومد جلومو و آروم بهم گفت
چیزي می خواي؟
« برگشتم با تعجب نگاهشکردم که گفت »
نترس، امن امانه! مواد می خواي؟ خماري؟
« فقط نگاهشکردم که گفت »
دنبالم بیا.
بعد راه افتاد طظرف پایین پارك. منم دنبالش رفتم. می خواستم ببینم می خواد چیکار کنه! همونجور رفت تا رسید به یه »
« نیمکت. یه دختري حدود بیست و سه چهار ساله اونجا نشسته بود. تا رسیدیم بهش، پسره بهم گفت
اسم من جعفره؛ هر وقت چیزي خواستی، همین وقتا بیا اینجا. ویسکی میسکی م دارم.و اصله اصله! فعلا دویست بده.
بی اختیار دستم رفت تو جیبم و کیف پول م رو در آوردم . یه دویست تومنی بهش دادم کخ اونم به دختره اشاره کرد و »
دختره کفشش رو از پاش در اورد و از توش یه بسته سی کوچولو گذاشت کف دست من! مات شدم بودم! یه نگاهی به بسته
« ي کاغذي کردم و یه نگاه به دختره که گفت
چرا عین خري که به تعلبندش نگاه می کنه زل زدي به من؟ 1 بذار جیبت دیگه دنگل!
« بازم نگاهشکردم که گفت »
اِه ...! الان مامورا هوار می شن سرمون! جعفر! ردش کن بره!
« اون پسره دستم رو کشید و با خودش برد یه طرف دیگه و گفت »
انگار خیلی خرابی؟ یه دونه بس ته؟
هیچی نگفتم . دوباره راه افتادم. به اولین سطل اشغال که رسیدم بسته رو انداختم توش. روز روشن چه خبرا بود اینجا رفتم »
طرف اون یکی در پارك که بوي حشیش گیجم کرد! چند تا پسر پونزده شونزده ساله، یه گوشه نشسته بودن و داشتن یه
« سیگار حشیشرو می کشیدن، تا رسیدم یکی شون گفت
بفرما یه کام بگیر.
ت تو مگه چند سالته؟!
ترو سننه!
تو الان باید تو مدرسشه باشی! سر درس و مشق ت!
که چی بشه؟
چی ، چی بشه؟!
که آخرش یه لیسانس بگیرم و بعدش به گدایی بیفتیم؟
گدایی؟!
برو بابا حال نداري!
بچه جون می دونی داري چیکار می کنی؟!
بچه تو قنداقه، دهن شم قنداقه! این دیگه چه پرده ایه؟!
مدرسه تون کجاس؟
به تو چه مربوط ...!
»« اینو گفت و بلند شدن یقه م منو گرفت! دوستاي دیگه شم اومدن دورم واستادن »
مگه تو کلانتر محلی؟!
داري خودتو بیچاره می کنی!
به توچه! تو برو شلوارت رو بچسب که از .... نیفته! مادر ...!
تا اینو گفت دیگه نفهمیدم چیکار می کنم! پس کله ش رو گرفتم و محکم زدم به یه درخت که یکی دیگه شون دست کرد تو »
جیبش و یه چاقو در آورد و اومد طرف من که یه دفعه نفهمدیم نیما از کجا پیدایش شد و مچ دست پسره رو گرفت و یه چک
زد تو صورتش و چاقو رو از دستش گرفت! یکی دیگه شون اومد جلو که نیما با مشت زد تو صورتش و چاقو رو از دستش
گرفت! یکی دیگه شون اومد بیاد جلو که نیما با مشت زد تو صورتشکه پرت شد رو زمین! تا اومدم برم طرفشکه ببینم چی
« شدهف همه گی شون بلند شدن و فرار کردن! اومدم برم دنبالشون که نیما دستم رو گرفت و گفت
کجا؟!
می خوام برم باهاشون حرف بزنم!
نیما ترو خدا در این آژانسامدادت رو تخته کن! کار دست خودت می دي ها!
آخه اینا هنوز دهن شون بوي شیر می ده! داشتن حشیشمی کشیدن!
نیما آره، یه مثقال بهشون ضرر شدي! طفل معصوما یه ماه باشور و شوق پول تو جیبی هاشونو جمع می کنن و به ایمد اینکه
بعدش بیان یه تخته حشیش سه گل افغان بگیرن و دو سه ساعتی برن تو رویا که تو همه شون خراب کردي! آخه پسر تو مگه
مامور شایع کردن حالی؟! تا یخ دختر یا یه پسر رو می بینی که داره عشق می کنه زود می ري سرش هوار می شی و عیشش
رو منغضمی کنی!
رفتم رو یه نیمکت نشستم. نیمام اومد پیشم نشست. هنوز چاقویی رو که از اون پسره گرفته بود تو دستش بود. یه نگاهی »
« بهشکرد و گفت
اگه من یه دقیقه دیرتر رسیده بودم چی؟
« فقط نگاهشکردم. چاقو رو پرت کرد یه گوشه و گفت
یلدا می گفت ازش ناراحت شدي! مگه چی گفته؟
« جراین رو براش گفتمن. یه خرده فکر کرد و گفت »
من از اواش گفتم که این لقمه ي تو نیس. ول کن دیگه!
همین خیالم دارم.
نیما ت آفرین. براي یکی بمیر که برات تب کنه! حالام بلند شو بریم دیگه.و فقط جون مادرت اگه دیدي کسی داره از زندگی
لذت می بره، عشق ش رو خراب نکن!
آخه اینجا شده مرکز خرید و فروش هروئین . تریاك و حشیش!
نیما اینجا مرکزش نیس، یکی از شعبات شه! اتفاقا شعبه ي کویچیکی م هس! اما فعال!
یعنی هیچکس از این چیزا خبر نداره که بیاد جلوشو بگیره؟!
نیما چرا، همه خبر دارن. اما قرار نیس فعلا حلوشو بگیرن!
براي چی؟!
نیما بالاخره بایسد یه اسباب بازي دست این جوونا بدن که سرشون گرم شه دیگه. دختر بازي که ممنوعه! رقصو پایکوبی
که قدغنه! ترقه بازي و چهارشنبه سوري که در ائین ما نیس! خب بالاخره جوونام حوصله شون سر می ره و مجبورن بشینن یه
گوشه. وقتی یه گوشه نشستن، اون وقت می رن تو فکر که چرا اوضاع اینطوریه! وقتی فکر کردن که چرا اوضاع اینطوریه، اون
وقت یکی باید بهشون جواب بده! وقتی یکی خواست بهشون جواب بده، باید یا راست بهشون بگه یا دروغ. اگه دروغ بگه که
مشکل حل نمی شه، اگکه راتشرو بگه که گند خیلی چیزا در می آد! اگه گند خیلی چیزا در بیاد، پاي خیلی ها میاد وسط! پاي
خیلی ها که اومد وسط، اصلا بابا ولشکن دیگه! تو به این جوونا چیکار داري آخه؟! طفل معصوما نشستن واسه خودشون،
حشیش و هروئین شونو می کشن و به کار کسی کار ندارن که! بذار تو حال خوشون باشن دیگه! اینا اگه هوشیار بشن باید هزار
تا سوال شونو جواب داد! تمام معلماي ایران رو هم که کمع کنی، جواب این همه سوال رو نمی تونن بدن! پاشو بریم به کار
خودمون برسیم!
« . دوتایی بلند شدیم وراه افتادیم طرف بیمارستان که ماشین نیما اونجا بود »
نگاه کن نیما! تمام این دخترا که اینجان، روپوش مدرسه تن شونه! به هواي مدرسه می آن اینجا و با پسرا می شینن و ..
نیما بعله، منم جدا با این کار مخالفم! اینا الان باید سر کلاس شون باشن. موقع درس، درس، موقع تفریح، تفریح. هر چی جاي
خودش.و اینا بهتره عصرا بیان پسر بازي!
شوخی نکن نیما، دارم جدي حرف می زنم.
نیما بابا بخ تو چه مربوطه؟! تو چرا انقدر ضد بشري؟! اینا کلاس درس شون رو اینجا تو فضاي باز تشکیل دادن!
من نمی دونم پدر و مادر اینا بهشون چی میگن؟ چه فکري می کنن؟
نیما اونا اصلا وقت ندارم که فکر کنن! ننه و بابا صبح با اینا از خونه می زنن بیرون دنبال یه لقمه نون. وقتی م شب خسته و
مرده بر می گردن خونه که حال فکر کردن ندارن دیگه! بیا بریم که اگه یه دقیقه دیگه اینجا باشی این کلاساي فوق برنامه
همه باید تعطیل بشن!
من تا حالا یه همچین چیزي ندیده بودم!
نیما واسه ي اینکه تو کوري! وقتی آدما رو تشنه نگه داري و مرتب نصیحت شون کنی که اب چیز خوبی نیس، وقتی آدمات
از این ور و اون ور می شنون یا مبینن که یه چیکه اب چیز بدي نیس، تا یه دقیقه ولشون کنی، فرار می کنن و می زنن بیرون و
به اولین استخر که رسیدن، بدون مایو و کمربند نجات و نجات غریق می پرن تو اب و خوشون رو به کشتن می دن!
درسته، باید با این معضل ریشه اي برخورد کرد.
نیما شعاراي سخت نده ! ریشه رو ول کن ، تشنگی رو بچسب ! اینا الان خسته و تشنه رسیدن
به آب و دارن قلپ قلپ آب می خورن . حالا تو برو بشین واز عفت و عصمت و نجابت براشون بگو . یه دري وري بهت می
گن و میریزن تو سرت تا میخوري کتکت می زنن ! یه خرده پیش یا دت رفت ؟ اگه دیر رسیده بودم که یه جاي سالم تو تن
ت نبود! بیا بریم انقدر شعار کشکی نده .
« از پارك اومدیم بیرون و همونجور که می رفتیم طرف بیمارستان به نیما گفتم »
خانم بزرگ رو چیکارش کردي ؟
نیما ول ش کردم به امان خدا دیگه!
اِ ... ! چرا ؟!
نیما خب وقتی تو با یلدا قهر کردي و گذاشتی رفتی ، مگه من نذر دارم بشنم
اول جوونی به پاي خانم بزرگ بسوزم و بسازم ؟! تو یلدا به اون خوشگلی رو ول
می کنی و می ري ، توقع داري من خودمو پیرو کور خانم بزرگ بکنم ؟
این چرت و پر تا چیه می گی ؟!
نیما تو چرا فقط با سه این و اون شعار می دي؟ تو اگه با یلدا می سا ختی و قهر
نمی کردي ، منم میشستم سر خونه و زندگیم و هر جوري بود با خانم بزرگ
می ساختم !
اِ ه ....! پیرزن بیچاره رو همینجوري ول کردي اومدي ؟
نیما همینجوري که نه ! مهریه شو دادم ، هر چی جاهاز آورده بود دادم به
خودش و اومدم و اومدم پیش تو ! دیگه چیکارش باید بکنم ؟ بابا ما دوتا با هم دیگه تفاهم
نداریم ! حرف همدیگرو نمی فهمیم ! یعنی من حرف اونو می فهمم اما اون حرف منو
می فهمه !
گم شو !
یه نگاهی به !« چایی خوبه سفارش بدیم » نیما تو تریا بهشمی گم خانم بزرگ
!؟« جایی گزارش بدیم » من می کنه و بلند بلند می گه مگه چیکار کردیم که بریم به
همه درو ورمون زدن زیر خنده ! آبرو برام نذاشته !
لوس نشو ، کجان الان ؟
نیما یلدا که بهم گفت تو ازش قهر کردي و رفتی ، خواستم اونا رو برسونم خونه و
بیام دنبال تو. یلدا نذاشت . گفت تو برو دنبال سیاوش ما خوئمون می ریم خونه . حالا
بالاخره تکلبف چی شد ؟
هیچی . یلدا اگه منو دو ست داشت خودش یه کارایی می کرد.
نیما صد بار بهت گفتم فکر یلدا رو از سرت بیرون کن . بلند شدي تلک تلک رفتی چهار شاخه گل گرفتی دستت و رفتی
خواستگاري یه شاهزاده ! بابا حد خودتو بشناس !
برو با هم شا ن خودت وصلت کن ! تو همین دگوري مگوري ها به دردت می خورن ،
چیکار داري بخ سلسله ي قاجاریه ؟! رفتم دادم شجره نامه ت رد در آوردن . شاخصترین
عضئ خاندان تون در زمان قاجاریه ، مقنی بوده ! حالا اگه یه پول حسابی خرج کنی ،
می تونیم یه شجره نا مه برات درست کنیم که مثلاً پدر پدر پدر بز ر گت ، ملیجک
ناصرالدین شاه بوده ! البته بعدش عمه خانم بهت دختر می ده اما یه عمر باید جلو سر
و همسر سرتو بندازي پائین و خفت بکشی ! حالا اگه می خواي بگو .
شوخی نکن حوصله ندارم . اصلا اًز هرچی دختره بدم اومده .
نیما خاك بر سر خرِ بی سلیقه ت کنن !
یه چیزي بهت میگم نیماها !
نیما ببخشین ، آفرین به این فهم و کمالات ! حالا می خوا ي چیکار کنی ؟
می خوام برم خونه . می خوام تنها باشم .
نیما بیا بریم یه جا ، ناهاري چیزي باهم بخوریم ، قول بهت می دم شیکمت
که سیر شد خلقت جا می آد .
نیما آخه فرخ لقا جون! قربون او خال تو صورتت برم؛ یا باطري سمعک ت رو عوضکن یا صدا اون رادیو وامونده رو کم کم که صداي مارو بشنوي! از بس سوت زدم الان همسایه ها زنگ میزنن کلانتري یه مامور پامور می آد جلب مون می کنه ها!
اونکه چیزي نمی شنوه!
نیما حق نداري به نامزدمن توهین کنی آ! نامزدمن گوشاش میشنوه فقط یه خرده کم میشنوه! اونم فقط مال سن وسال کم شه!
هنوز پرده ي سماخ گوش در این سنین بصورت کامل شکل نگرفته! یه خرده بزرگتر بشه، پرده هه درست می شه و مشکل
حل! سن وسال نداره طفل معصوم که!
« خنده م گرفت »
نیما آ]ان! حالا داري آدم میشی! بشین تا ببینی نیما خان چه کارا ازش بر می آد!
«! اینو گفت و دولا شد و چند تا سنگ ریزه از رو زمین ورداشت و پرت کرد تو ایوون یلدا اینا »
چیکار می کنی؟!
نیما به تو چه؟! تو برو خونه، فردا بیا جواب بگیر!
تا اومد جلوش رو بگیرم که دو سه تا دیگه پرت کرد! یه دفعه خانم بزرگ متوجه شد و برگشت طرف مارو نگاه کرد و نیما »
براش دست تکون داد. تا خانم بزرگ چشمش به نیما افتاد، ذوقی کرد که نگو! تند بلند شد و از پله ها اومد پایین طرف در. یه
« لحه بعد در خونه ي یلدا اینا وا ش و خانم بزرگ اومد بیرون و با خنده به نیما گفت
بی حیا، چرا سنگ پرت می کنی خونه مردم؟
دارم! « کارتون » نیما
داري؟! « کامیون » خانم بزرگ
نیما یه چیزي می خواستم بهتون بگم!
خانم بزرگ یه چیزي می خواستی بهم بدي؟
کن! هیچی بابا! « ول ش » نیما اصلا
کنم؟ 1 این اصلا کار نمی کنه که شل ش کنم یا سفت! از وقتی شما گفتین که جنگه، این « شل ش » خانم بزرگ چی رو
رایون وامونده رو روشن کردم اما هیچی پخش نمی کنه! انگار برنامه شو قطع کردن!
می زنه! « نعره » نیما بابا چی چی برنامه شو قطع کردن؟ 1 این بدبخت گوینده ش داره از ته دل
می زنه! « اره » خانم بزرگ گوینده داره به چی
« نیما رادیو رو از ست خانم بزرگ گرفت و خاموش کرد و گفت »
!« اومدي دم در » با این سر و صدا که راه انداختی، الان همه می فهم که
این وقت شبی؟! !؟« اومدي بریم ددر » خانم بزرگ
« من داشتم از خنده می مردم که نیما سمعک خانم بزرگ رو از جیب جلیقه ش در آورد و یه نگاهی بهشکرد و گفت »
نیس! « وصل » بابا اینکه اصلا سیم ش
نیس؟ مال خود ژاپونه! « اصل » خانم بزرگ چی چی، مارکش
انقدر نده م گرفته بود که رفتم لبه ي جدول نشستم! واقعا حرف زدن این دو نفر باهم تماشایی بود! این یه چیزي می گفت، او »
« یه چیز دیگه تحویلشمی داد! نیما برگشت به من گفت
ببین به خاطر تو چه بدبختی ها باید بکشم!
خانم بزرگ حالا چیکار داشتی برام سنگ پرت می کردي؟
برسونم! « خبري رو به گوش تون » نیما می خواستم
برسونی؟! « ضرري به موش مون » خانم بزرگ یه
من داشتم اون ور از خنده می مردم، نیما این ور گریه ش گرفته بود. بالاخره سمعک خانم بزرگ رو برد تو خونه شونو و از تو »
ماشین ش یه پیچ گوشتی در آورد و اومد بیرون و سمعک رو وا کر. منم رفتم کمک شو سیم از تو قطع شده بود. با هر بدبختی
بود وصل ش کردیم و دادیمش به خانم بزرگ . وقتی گوشی ش رو گذاشت تو گوشش انگار وضع بهتر شد!
نیما حالا بهتر شد خانم بزرگ؟
« خانم بزرگ که یه خرده اي دیگه بهتر صداها رو میشنید گفت »
آره مادر جون، خیلی بهتر شد! پس این وامونده خراب بود من یه خرده صداها رو ضعیف می شنفتم؟!
« نیما یه نگاهی بهشکرد و گفت »
اصلا گوش شما احتیاج به اي چیزا نداره! بی خودي م کلی پول دادین اینو خریدین!
خانم بزرگ حالا بگو ببینم مینا جون چیکارم داشتی؟
نیما راستش امروز که اومده بودیم خونه ي شما، عمه خانم ي چیزایی در مورد شما به ماها گفت! اولش نمی خواستم بهتون
بگم، اما دیدم تو عالم دوستی و همسایه داري درست نیسکه از شما این حرفا رو پنهون کنم!
« خانم بزرگکه حواسش جمع شده بود پرسید »
عمه خانم پشت سر من چی گفته به شماها؟!
بودین! « دم بخت » نیما چیزي بدي که نمی گفت، فقط می گفت موقع توپ بستن مجلس ، شما یه دختر
بودم؟! یعنی کار من بوده! « پایتخت » خانم بزرگ من تو
نیما دم بخت!! دم بخت! نه پایتخت!
خانم بزرگ خیلی بیجا کرده عمه خانم! خودش یادش رفته زمان احمد شاه که کشف حجاب کردن، بیست ساله ش بوده!
نیما کشف حجاب رو که رضا شاه کرد!
خانم بزرگ پس دارالفنون رو کی ساخت؟
ساخت! « امیر کبیر » نیما اونو که
رو که می دونم شبا کشکوا و تبر زین ورمی داشت و لباس درویشی می پوشید و می رفت تو شهر « سفیر کبیر » خانم بزرگ
به مردم سر می زد!
بود خانم بزرگ! « شاعباس » نیما اون
رو که خواجه ش کردن! « شاطهماس » خانم بزرگ
بود! « آغا محمد خان » نیما بابا اون
ما اصلا نداشتیم که! یه مظفر الدین شاه داشتیم که لله ي همین عمه خانم بود و می گفتن « اقا مظفر خان » خانم بزرگ
اینگلیزي و تو خود مسکو به دنیا اومده!
نیما واقعا به به به این اطلاعات جامع و وسیع تاریخی! تقویم تاریخ رو بطور خلاصه و فشرده در دو خط برامون ورق زد! پس
پایتخت انگلیس، مسکو بوده و ما این چند صد سال همه ش فکر می کردیم لندن پایتختشه!
خانم بزرگ آره مادر! اگه من بشینم واسه تون تعریف کنم، چیزا دارم بگم که بشنوین شاخ درمی آري! همین میرزا آغاسی
میرزا آغاسی که می گفتن اینگلیزي بود و شد وزیر ناصر الدین شاه، نمرده و هنوزم زنده س! یکی دو سال پیشکه ما خارج
بودیم؛ اومه بود اونجا و تو یه کافه آواز می خوند! یه قري می داد و یه رقصی می کرد که نگو! چه شعرایی می خوند! لب
کارون! دختر ابادانی! جوم نارنجی!
« ! من و نیما زدیم زیر خنده »
نیما خیالتون راحت باشه خانم بزرگ. برگرده ایران حتما می گیرن و بجرم خیانت به کشور و ملت و تحریک ناصرالدي شاه
به قتل امیر کبیر محاکمه ش می کنن!
خانم بزرگ نه واله، حیفه! انقدر صداش قشنگه که نگو! حالا بگو ببینم، خواستگاري امروز سر همین به توپ بستن مجلس بهم
خورد؟!
نیما نه بابا! عمه خانم گفت اون موقع ها شما هیفده هیجده ساله تون بوده. این سیاوش طفل معصوم، یه کلمه از دهن ش در
رفتو گفت به خانم بزرگ نمی آد که انقدر سن و سال داشته باشه! سر همین حرف، عمه خانم باهاش چپ افتاد! تازه خیلی م
شمام « ضعف شنوایی » حیف شد! اگه این سیاوش با یلا خانم عروسی می کرد، حتما یه کاري م می کر که این یه خرده
درست بشه.
برام درست بشه؟! « نقش سینمایی » خانم بزرگ
« نیما بلند گفت »
تون! « نقصگوش »
مون؟! مگه چیکاره س؟! « رقصدوش » خام بزرگ
نیما لوله کشه! می آد تمام لوله هاي اب خونه تون رو درست می کنه! بابا بیچاره شدم از دست شما!
« خام بزرك که انگار فهمید بازم پرت و پلا گفته ، آرون به نیما گفت »
ت مینا جون یه خرده بلند حرف بزن. ناسلامتی مردي! مرد که نباي انقدر صداش ضعیف باشه!
« نیما یه نگاهی به خانم بزرگ کرد و بعد بلند گفت »
!« پزشکه » خواهر این سیاوش د کتره
!« زرشکه » خانم بزرگ خب شازده م گفت که دختره تو کار
« نیما سمعک خانم بزرك رو گرفت جلو دهن ش و گفت »
خانم بزرگ زرشک نه، پزشک! خواهرش دکتره!
بکنه ها! « ویزیتم » خانم بزرگ راست می گی مینا جون؟ اگه زودتر می دونستم، می دادم همونجا یه
نیما ت بابا ترو خدا انقدر داد نزن بگو مینا جون مینا جون! ابروم جلو همسایه ها رفت! شما همین فردا یه تک پا همراه یلدا
خانم برین همین بیمارستان که یه خرده از اینجا بالاتره. اونجا حسابی معاینه تون می کنه. تو خونه که نمی شه کسی رو معاینه
/« بیمارستان » کر! باید حتما فردا با یلدا برین
واسه چی؟ « بهارستان » خانم بزرگ با یلدا برم
نیما بهارستان نه! بیمارستان!
« داشتم از خنده می مردم! خود نیما م خنده ش گرفته بود. دوباره به خانم بزرگ گفت »
یادتون نره، حتما با یلدا خانم برین. اگه تنها بري معاینه تون نمی کنه ها! امروز خیلی از دست عمه خانم ناراحت شدن. یلدا
خانم باشه باهاتون، دیگه نرااحتی شون کم می شه.
خانم بزرگ باشه مادرجون. حالا بذار یه عمه خانمی بسازم که نگو 1 به من می گه به مجلس توپ کردم!
نیما فردا یادتون نره!
خانم بزرگ باشه مینا جون! تو ام هر وقت کارم داشتی یه ریگ بنداز تو ایوون. تقی که صدا بیاد من می شنفم!
« اینو گفت و خداحافظی کرد و رفت. نیما همونجور مات بهش نگاه می کرد! رفتم جلو نیما و گفتم »
سوار کردي! « کلکی » دستت درد نکنه، چه
سوار کردم؟! من کی کچل سوار کردم؟ من هر کی رو که سوار کردم مثل یه تیکه ماه بوده! « کچلی » نیما چه
« دو تایی زدیم زیر خنده »
نیما مرضخانم بزرگ بهم سرایت کرده! بجون تو دو روز باهاش نشست و برخاست کنم، یا دیوونه می شم یا کر!
تو همین موقع موبایل نیما زنگ زد. از همون هتلی بود که شیوا رو برده بودیم اونجا. گویا شیوا زنگ زده بود و ازش خواهش »
« کرده بود که به من بگه باهاش تماس بگیرم. وقتی تلفن رو قطع کرد، به من گفت
سیاوش زنگ نزنی بهش ها! اینا یه کاري دستت می دن آ!
نه، حتما یه کار مهمی باهام داره. باید باهاش تماس بگیرم.
نیما پس اگه خواست قراري چیزي باهات بذاره قبول نکن. تو این ایدز وامونده رو شوخی گرفتی! اصلا امشب بیا بریم خونه ي
ما. از همونحا زنگ بزن. ترو نمیشه یه دقیقه ول ت کرد. بیا بریم.
دوتایی رفتیم خونه ي نیما اینا. پدر و مادرش خواب بودن. رفتیم تو اتاقش، طبقه ي بالا. نیما رفت دو تا چایی آورد و من »
« . شماره ي موبایل شیوا رو گرفتم
الو، شیوا خانم.
شیوا سلام سیاوش خان، چطورین؟
ممنون.
شیوا نیما خان چطورن؟
اونم خوبه.
شیوا ت ممنون که زنگ زدید. باید از هر دوتون عذرخواهی کنم. رفتارم خیلی بد بود.
مهم نیس، چی کارم داشتین؟
شیوا می خواستم باهاتون یه خرده درد دل کنم. خیلی دلم گرفته. این شماره رو یادداشت کن. شماره ي خونه مونه. قطع کن
به این یکی زنگ بزن. پول تلفن ت زیاد میشه.
مهم نیس. فعلا شماره ي منو یادداشت کنین که اگه کاري داشتین زنگ بزنین.
« شماره رو نوشت و گفت »
حالا قطع کنین به این یکی شماره زنگ بزنین.
» تلفن رو قطع کردم و اون یکی شماره رو گرفتم. نیمام تلفن رو زد رو ایفون که اونم صدا رو بشنوه »
شیوا کاري ندارین که؟!
نه راحت باش. بگو، حرف بزن.
شیوا نیما خان کجان؟
همین جا. داره حرفاتو گوش می ده.
شیوا سلام نیما خان.
نیما سلام از بنده س. چطورین شما؟
شیوا هنوز زنده! شمارش معکوس!
نیما نه بابا، به دلتو بد نیارین. شنیدم که همین روزا داروي این وامونده رو کشف می کنن!
شیوا دلگرمی بهم می دین؟
« هیچکوم حرفی نزدیم »
شیوا ببینین، امید تو ما مرده. می فهمین یعنی چی؟
این حرفا چیه؟ آدم باید همیشه امیدوار باشه.
شیوا جوابمو ندادین. می دونین کسی که امید نداره یعنی چی؟
« بازم هر دو ساکت شدیم »
شیوا یعنی دیگه هیچی براش فرق نداره! یعنی دیگه از هیچی نمی ترسه! یکی از خصوصیات امید، ترسه!
نیما ترس از چی؟
شیوا از همه چی! آدمی که امید تو زندگیش هس، ترس م تو زندگیش هس. بطور مثال بگم، چرا اکثر آدما کار خلاف نمی
کنن؟ چون امید دارن که مثلا می تونن از راه درست، بعد از چند سال وضع زندگی شون خوب بشه. چون این ایمد تو دل شون
هی، پس دست به کار خلاف می زنن چون می ترسن که یه دفعه گیر بیفتن و تمام امیدها و آرزوهاشون نقش بر آب شه!
همینجوري بگیر برو جلو! یعنی تا زمانی که امید تو دلت هی، ترس م باهاشه! واي از اون روزي که امید آدما قطع بشه! دیگه از
هیچی نمی ترسن! مثل من.
نیما یعنی شما از هیچی نمی تري؟
شیوا نه. خونه ي آخر هر چیزي مردنه دیگه! منکه همینجوریش دارم می میرم، دیگه چی می تونه منو بترسونه؟
« هیچکدوم چیزي نگفتیم »
شیوا ماها مثلا بمب شدیم. هر لحظه ممکنه با یه انفجار همه چیز تموم بشه.
یعنی چی؟!
شیوا این بیماري مثل یه بمب ساعتی می مونه که انفجارش ذره ذره و کم کمه! تا چند وقت پیشکه حتی یه نفرم قبول نمی
کرد که این مرض تو ایرانم اومده! اصلا صداشو در نمی اوردن! ولی حالا دیگه گند کار در اومد و مجبورن اعتراف کنن که تو
ایران م هس. اگه زودتر یه فکري نکنن و مسئله رو جدي نگیرن، خدا می دونه چه مصیبتی به پا می شه!
جلو چی رو بگیرن؟! مگه تو خودت یکی از کسایی نیستی که باعث اشاعه ي این مرض شدي؟!
شیوا زخم زبون نزن! اگه من اینکارو کردم، یکی دیگه باعثش شد! منم به خیال خودم داشتم از اونا انتقام می گرفتم! فکر نمی
کردم که دارم چه بلایی سر مردم می آرم! اگه اون شب تو پارك به شماها برنمی خوردم،شیاد حالا حالا هام به کارم ادامه می
دادم. کینه و نفرت چشمامو کور کرده بود!
می دونین؟ همونطوري که کار بد بی مکافات نمی مونه، کار خوبم بی پاداش نمی مونه. پاداش کار اون شب شما، یکی بین که
الان سالمین! یکی دیگه ش اینکه باعث شدین که هم من و هم گیتا دست از این کار ورداریم. اگه دنیاي دیگه اي بعد از این
دنیا باشه، حتما یه ثواب بزرگ پاتون نوشته شده. می دونین ماهر روز چهار پنج نفر رو مبتلا می کردیم!
نیما واي ...!! چهار پنج نفر؟ حتما اونایی م که مبتلا می شدن همینجوري هر روز چن نفر رو مبتلا می کردن و اوام هر روز
چند نفر رو.!! خدا بدادمون برسه!
شیوا نه، اینطوري هام نیس. معمولا مردایی که به این مرضمبتلا می ش، مثل ما نمی تون این بیماري رو اشاعه بدن. نهایتا
اگه زن داشته باشن، زن شون ازشون می گیره!
بچه هاشون چی؟! اون زن و بچه ي بدبخت چه گناهی کردن؟!
شیوا اونام پوب هرزه گی پدرشون رو می خورن! مثل من!
چی شد که تو مبتلا شدي؟
شیوا داستنش درازه.
بگو دلم می خواد بدونم.
شیوا به چه دردت می خوره؟
نیما می خواد کتابش کنه.
شیوا راست می گن نیما خان؟!
ت شاید. مگه براي تو فرقی می کنه؟
شیوا نه، اتفاقا بدم نیس. شاید یه عده دختر معصوم و بدبخت بخونن و عقل بیاد تو کله شون و گول آدماي کثافت رو نخورن!
اصلا این ایدز چی هس؟ چه جوري یه دفعه پیداش شد؟
شیوا بعضی ها می گن اولین بار تو آفریقا دیده شد. می گن از رابطه ي جنسی انسان و میمون بوده! بعضی هام می گن اصلا
این بیماري بین میمون اس. در هر صورت شروع ش ار هم جنس بازي مردها بوده!
نیما اي دل غافل! من دیدم هر وقت می رم این باغ وحش پارك ارم، یه میمونی هسکه تا منو می بینه، اشاره می کنه بیا تو
قفس ها! نگو پدر سگ همجنس بازه!
« همه زدیم زیر خنده »
نیما پدر سوخته گوشه ي قفس شم همیشه و تا موز رسیده ي دست نخورده قایم می کنه! هر دفعه م منو می دید، اشاره می
هر کدوم این هوا!! !« چیکیتا » ! کرد که بیا تو قفس بهت موز بدم! چه موزایی م بود
« با دست یه چیز نیم متري رو نشون داد و گفت »
من همیشه فکري بودم که این زبون بسته چرا این موزا رو نمی خوره و هی به من تعارف می کنه! نگو دام بوده و خیالاتی
واسه من داشته! من فکر می کردم میمون انساندوسته!
« دوباره خندیدیم »
نیما شیوا خانم اون ور صداي خنده ي یکی دیگه م می آد! کیه؟
شیوا گیتاس. الان اومد. تلفن رو زدم رو آیفون. اونم داره گوش می ره.
گیتا سلام ، حالتون چطوره؟
« باهاش سلام و احوالپرسی کردیم و نیما گفت »
حالا از شوخی گذشته، بذارین براتون بگم. البته می دونم باور نمی کنین اما این ایدز یه بیماریه ساختگی یه! اینو ساختن که
بیفته بین این جهان سومی ها! اثرش از بمب اتم بدتره! بی سرو صدا آدما رو از بین می بره! تا یه کشوري بیاد خبر دار بشه،
نصفه جمعیتشمبتلا شدن! حالا حساب کن کشوري که جوون هاش ایدزي ن، دیگه اصلا فکر پیشرفتم می کنه؟! نه.
اینا همه یه نوع سلاحه! سلا جنگی اما بی سر و صدا! چند وقت پیش شنیدم یه زنبوري تو یکی از این کشوراي پیشرفته پرورش
دادن به نام زنبور سیاه یا مرگ! بعدشم گفتن که این زنبوره ا آزمایشگاه فرار کرده! آخه شما فکر کنین، مگه میشه یه زنبور از
آزمایشگاه به اون بزرگی فرار کنه؟! حتما یه هم دست داشته که فرارس ش داده! عین فیلماي سینمایی! می کن یه نیش به هر
کی بزنه، یه دقیقه بعد می میره! حالا کجا فرار کرده؟ آفریقا! تو جنگل ها آفریقا! حالا چند سال دیگه زاد و ولد می کنه و
جمعیت شون میشه یه میلیون تا! اونوقت می افتن به جون آفریقایی هاي بدبخت و هی نیش شون می زنن که چی؟ که جمعیت
شون کم بشه دیگه! حالا خدایی که ایرنیا پادزهر رو ساختن!
ایران؟! خب، پادزهرش چی هس؟!
نیما هیچی یه گوشه واستا و هی تند تند بگو "سیر سرکه، سیر سرکه، سیرسرکه، " حالا خدا کنه بین این زنبورا همجنس باز
پیدا نشه و گرنه طرف ایدزم می گیره!
دیگه چه فرقی می کنه؟ اونکه به دقیقه بعد می میره، چه حالا ایدز بگیره چه نگیره!
نیما حالا گوش کن! یه مورچه پرورش دادن به نام مورچه ي سرخ یا قرمز. گوشتخواره! یه آدم که می رسه شروع می کنه
گاز گرفتن و خوردن گوشت آدم!
اونکه مهم نیس! خب آدم با انگشت له ش می کنه!
نیما بعله! اگه یه دونه باشه بعله! اما اینا دسته جمعی زندگی می کنن و یه دفعه ده هزار تاشون میریزن سر یه نفر! تازه اینکه
چیزي نیس یه پشه پرورش دادن که با سرعت مافوق صوت پرواز می کنه!
دیگه چرت و پرت نگو! حالا گیرم یه پشه با سرعت مافوق صوتم پرواز کرد، چه فرقی براشون داره؟!
نیما یعنی چی چه فرقی داره؟! خب شبا می آد بالا سر آدم و هی دیوار صورت رو می شکونه و نیمذاره یه چرت آدم بخوابه!
تازه صبح باید بلند شی، عمله بنا صدا کنه دیوارا رو دوباره بسازن! یه مگس پرورش دادن عاشق برنامه ي تلویزیونه! تا شب
آدم سرشو می ذاره زمین بخوابه، می آد و میره سر تلویزیون و روشن ش می کنه و اخبار رو نگاه می کنه!
دیگه لوس نشو نیما.
شیوا خوش بحالتون. راحت، بیخیال، خوشبخت!
« من و نیما ساکت شدیم که دوباره گفت »
حق م دارین. بخندین و از زندگی لذت ببرین و دنبال کثافتکاري م نگردین. یه زندگی دراز جلو تونه. حالا حالا ها باید زندگی
کنین، ازدواج کنین، بچه دار بشین! می دونین بالاترین ارزوش یه دختر چهی؟ اینه که یه مرد خوب پیدا بشه و باهاش ازدواج
کنه. یعنی بزرگترین آرزوي منکه این بود. بعدش دلم می خواست بچه دار بشم. دختر، پسر! بهشون برسم، بزرگ شون کنم،
بذارم درس بخونن، دانشگاه برن و واسه خوشون آدمی بشن! ولی حالا چی؟
مگه اگه الان ازدواج کنی نمی تونی بچه داري بشی؟
« شیوا هیچی نگفت که نیما آروم به من گفت »
چرا مزخرف می گی؟! کسایی که به این مرضمبتلا می شن، بچه شونم این بیماري و می گیره!
شیوا آروم حرف نزنین نیما خان. بلند بگین. من نارت نمی شم.
شیوا معذرت می خوام! اصلا حواسم به این وامونده نبود!
شیوا ناراحت نشو، تقصیر تو که نبوده.
وقتی تو یه جامعه، تی یه نفر دچار مشکل می شه، تمام اون جامعه مقصرن! تو یه جامعه وقتی یه نفر سقوط می کنه، مسبب
ش فرد فر اون جامعه ن. وقتی هر کدوم از ما خیلی بی خیال و بی تفاوت از کنار درد ها و رنج هایی که براي دیگران بوجود
اومده، رد می شیم، ماهام مسئولیم!
شیوا شاید همینطوره که تو می گی. منکه نمی دونم. یعنی هیچی رو نفهمیدم. کسی م نبوده که بهم بفهمونه.
نیما اینو دیگه قبول ندارم شیوا خانم! یعنی چی؟! یعنی وقتی یه پسر بی همه چیز داشت شما رو گول می زد، شما متوجه
نبودین که دارین کار بدي می کنین؟!
شیوا چرا، می فهمیدم. اما تو همون لحظه تو حالی بودم که نفهمیدمف یا دلم نمی خواست بفهمم!
من متوجه نمی شم شیوا چی می گش!
شیوا یعنی در اون لحظه، با اینکه می دونستم دارم اشتباه می کنم اما به اشتباه بودنش فکر نمی کردم! یعنی تو حالی نبودم که
فکر کنم. بعدشم بر می گرده به زندگی و موقیعت آدم.
بازم نمی فهمم.
شیوا ت ببین سیاوش خان، فقط همون لحظه ي تنها که نیس! براي یه اشتباه یه سقوطه، یه فساد، یه هرزه گی، خیلی چیزا باید
آماده بشه تا یه نفر اشتباه کنه یا سقوط کنه یا به فساد و هرزه گی کشیده بشه!
من اینا رو قبول ندارم. اینارو می گی که خودتو تبرئه کنی.
نیما به درك که قبول نداري! داري واسه اینا اداي پدربزرگ ها رو در می آري؟! یه عمر همه کاري می کنن و تا پا به سن
گذاشتن می شن عابد و زاهد!
من اداي پدربزرگ ها رو در نمی آرم ولی آدم که داره یه خطایی می کنهف اولین نفر خودشه که می فهمه.
نیما آره. اما براتی اینکه خطا نکنه احتیاج به حمایت داره. حالا این حمایت می تونه از طرف خونواده و پدر و مادر باشه یا از
طرف یه دوست یا یه معلم یا یه کتاب یا یه پلیس یا یه بقال سرکوچه! این همه دکتر و مهندس و کارشناس می شینن یه جا و
یه طرحی رو با تحقیق و پژوهش و کارشناسی اجرا می کنن. بیست سال بعد گندش در می ارد که طرح موفقیت آمیز نبوده!
دوباره می شینن یه طرح دیگه پیاده می کنن. اون طرح م بیست سال بعد گندش در می آد! هیچکدوم عین خیال شون نیس
که تو این بیست سال پیاده شدن یه طرح غلط، چند نفر قربانی شدن! یکی م نیسکه یخه شونو بگیره و ازشون جواب بخواد!
همین خودتو سیاوش خان! چند بار تا حالا تو زندگی تا مرز یه اشتباهی پیشرفتی و برگشتی؟ چاخان نکن که شاهد زنده، حی
و حاضر جلو روت نشسته! چند بار خواستی کار اشتباهی رو بکنی اما با حمایت فکري اطرافیانت، نکردي؟ آخرین بار همین
پارسال بود. یادته؟ اگه من نبودم داشتی چیکار می کردي؟
« یه خرده فکر کردم و گفتم »
درسته. شاید خود منم اگه کسی رو نداشتم از الان شیوا اینا وضع م بدتر بود.
شیوا کاشکی منم یکی مثل نیما خان رو اشتم که در لحظه ي یک اشتباه کمکم می کرد.
نیما منم خیلی وقتا تا مرز سوقط رفتم. ماها نباید به همدیگه سرکوفت بزنیم! همه مون یه جاهایی پامون لغزیده! همون پدر و
مادرامونم یه وقاتی جوون بودن و یه جاهایی رو اشتباه رفتن! اما اونایی که از این مهلکه جون سالم به در بردن، حتما یه کسی یا
یه چیزي رو داشتن که کمک شون کرده. مثل ایمان به خدا، پدر خوب، مادر خوب، برادر خوب، دوست خوب، معلم خوب! من
خودم چقدر با این معلم هامون رفتیم دنبال تجربه! دستمو گرفتن و بردنم به سرزمین عجایب! دروازه هاي دنیاي شگفتی ها رو
برام وا کردن و خیلی چیزاي خوب خوب بهم نشون دادن!
گم شو! هیچکس م نه، معلم!
نیما باور نمی کنی؟ یه دبیر داشتیم که فقط نیم ساعت از تو کتاب بهمون درس می داد. بقیه ي زنگ رو خارج از کتاب
باهامو کار می کرد! بجون تو سیاوش هر چیزي رو که نمی تونستیم از کسی بپرسیم، اون برامون می گفت و به سوال مون
جواب درست می داد!
دبیرتون؟!
نیما آره. چه کسی م بهتر از اون؟! هم آگاه مون می کرد، هم باهامون رابطه ي نزدیک و دوستانه بر قرار می کرد، هم
راهنمامون بود، هم حمایت مون می کرد و هم درش رو از همه درسها بهتر یاد می گرفتیم!
شیوا خوش بالتون! منکه هیچ موقع بدون واسطه نمی تونستم حتی یه کلمه با پدرم درددل کنم!
با واسطه؟! مادرت واسطه ي حرف زدن تون بود؟
شیوا نخیر! یه کمربند چرمی با یخ قلاب اهنی بزرگ!
« یه لحظه منو نیما ساکت شدیم که بعد نیما آروم پرسید »
پدرتون با کمربند شما رو می زد؟
شیوا شدید!
چرا؟!
یوا با عقل خودش فکر می کرد بهتر تربیت می شم!
مادرت چی؟!
شیویا تاونم جور دیگه. البته اگه خونه بو. اکثرا براي اینکه وقتی بابام خونه سریال اون خونه نباشه، با دوستاش و خواهرش می
رفتن جلسه یا خرید یا یه جاي دیگه.
نیما چرا وقتی پدرتون خونه بود مادرتون می رفت بیرون؟
شیوا مادرم مذهبی بود اما بابام عرق خور! چی بگم براتون؟ 1 بخاطر عرق خوري بابام ما باید روزي سه چهار ساعت ظرفا رو
آب می کشیدیم! عرق می خورد و می رفت سر یخچال. با شیشه آب می خورد، قاشق دهنی ش رو می زد تو ماست، مثلا تو
خورشت، اون وقت بود که تو خونه محشر کبري بپا می شه! هر چی مامانم بهشمی گفت، بدتر لج می کرد! این بود که آخري
ها اصلا همدیگرو نمی دیدن!
نیما صبر کنین ببینم! داستان شلوغ و پلوغ شد! یکی یکی بگین که بفهمم چی به چیه. از اول تعریف کنین ببینم جریان از چه
قراره.
شیوا از کجاش تعریف کنم؟ از دعواهاي مامانم و بابام؟ از قهر کردناشون؟ از کتک هایی که از بابام می خوردم؟ از خونه ي
اجاره اي که یه دقیقه توش ارامش نبود؟ از کجاش بگم؟
همه تا یه دختر خراب رو می بینن می گن فلان فلان شده فاحشه س! اما یکی به خودش زحمت نمی ده که یه خرده فکر کنه
ببینه که آیا این دختر یه روز از خواب بلند شده و راه افتاده رفته فاحشه شده؟! نه! اینطوري نبوده. اگه من خراب شدم، من
پرورده ي این جامعه م! جامعه باي خودشو نگاه کنه ببینه چه علتی توش بوده که من شدم معلولش! من قبول دارم که اشتباه
کردم. من خاطی، من خلافکار! چوب شم خوردم. دیگه از این مرض وامونده بدتر چی می خواي؟ اما می خوام بگم کساي دیگه
م مقصر بودن. فقط منو نگاه نکنین بابا!
اینو گفت و شروع کرد به گریه کردن. صداي گریه ي گیتا رو هم شنیدیم. هر دو داشتن گریه می کردن! من و نیما همدیگرو »
« نگاه کردیم و هیچی نگفتیم. کمی بعد آروم شدن و شیوا گفت
یه دختر سیزده چهارده ساله که دور و ورش هزار تا چاه و گرداب و بلاسف یه پشت و پناهم می خواد آخه! یه راهنمام می
خواد آخه! یه خونه ي امن و آرومم می خواد آخه!
.قتی اینا نبود خب به فساد کشیده می شه دیگه! اول شم که خبر نداره آخرش چیه همه ش فکر می کنه اولین پسري که بهش
دیگه تمومه. دیگه خوشبخت شده. یه خرده با هم هستن و اخلاق همدیگرو که فهمیدن، پسره « دوستت دارم » رسید و گفت
ننه باباشو می فرسته خواستگاري و می شه زن طرف! اون موقع که به اولین پسر برخورد، فکرشم نمی کنه که آخر و عاقبتش
ممکنه بشه الان ما! دخترایی رو می گم که من بعضی هاشونو می شناختم!
نیما یعنی اون دختر فکر نمی کنه که یه پسر هیچوقت خواستگاریه یه دختر سیزده چهارده ساله نمی آد؟ خود پسره مگه چند
ساله ش بوده؟ فوق فوقش هیفده سال! آخه یه پسر هیفد ساله زن می تونه بگیره؟ اونم تو این اوضاع و احوال که یارو مدرك
لیسانسش دست شه و داره تو خیابونا ول می گرده!
شیوا نه این فکرا رو نمی کنه! اگه قرار باشه که یه دختر سیزده چهار ده ساله اینجوري خوب فکر کنه که دیگه سیزده چهارده
ساله نیس! دختر و پسر تو این سن و سال شرایط فکري خودشونو دارن. این سنی نیسکه جوون بتونه درست فکر کنه! این
موقع س که احتیاج به راهنمایی داره. تو این سن و ساله که به دورابت بلوغ می رسه و تو ذهن و وجودش انقلاب بپا می شه!
این موقع س که مثل آتیش می مونه! این موقع س که فکر می کنه می تونه هر کاري بکنه و تمام کار ها و فکراشم درسته! بابا
فرهنگ ها فرق داره! کشوري مثل کشور ما که همه ش توش تاخت و تاز و جنگ بوده و یه وقت اسکندر فتح ش کرده و یه
وقت عرب ها و یه وقت مغول، دیگه فرهنگ خودشو نداره که! یه سري چیزا از ایران باستان و زرتشت داریم، یه سري از
یونانی ها داریم، یه سري از اعراب داریم، یه سري از مغول داریم! یه سري اومدن از غرب الگوهاس ناقص گرفتن و به خورد ما
دادن! اینا چه جوري می شه؟ می شه همین دیگه! از یه طرف بریدیم و به اون یکی طرف نرسیدیم ! تا همین چند سال پیش
چند نفر بخاطر بخاطر اینکه ویدئو داشتن جریمه شدن؟ چند نفر بخاطر اینکه مثلا تو ماشین نوار گوش می دادن بلا سرشون
اومد؟ حالا هم ویدیو آزاد شده و هم نوار و هم خواننده! جواب اون بلاها که تا همین چند سال پیش سر اون بدبختی اومد که
مثلا یه نوار گوش کرده بود رو کی می ده؟
همین جریان ماهواره ! کی واردش کرد تو ایران؟ بعد چی شد که وقتی همه خریدن، یه قانون گذاشتن و جمع ش کردن؟ حالام
که قربونش برم تو هر خونه که نگاه می کنی، یه حصیر کشیدن جلو بالکن شونو و ماهواره گذاشتن! جلو اونو هم که بگیرن،
اینترنت هی! چیزا توش هس که نگ.! تا همین چند سال پیش فیلمهایی که می ساختن چی بود؟ حالا چی شده؟ تلویزیون چی
نشون می داد؟ حالا چی نشون می ده؟ رقصم برامون پخشکردن که! شدیم کلاف سردرگم. هر کی یه دستوري می ده!
بیچاره اون نسلی که این وسط چوب ضد و نقیضها رو خورد! اونایی که یه خونواده ي حسابی داشتن جو سالم بدر بردن و
بدبخت کسایی مثل ما که به این روز افتادیم! شدیم نسل بلا تکلیف! همه مون مات یم! گیج و منگ دور خومون می گردیم!
شماها برین با چند تا از آدماي این نسل صحبت کنین. دو تا سوال ازشون بپرسین. اصلا رو حرفاشون نمی شه حساب کرد! از
یه طرف می گه تمام بدبختی هامون زیر سر ابر قدرت هاي، از یه طرف دربدر دنبال ویزاي آمریکا می گرده! این یعنی چی؟
یعنی دل زبو آدم یکی نبودن. یعنی ثبات نداشتن!
البته به این سادگی هام نیسکه می گی. رو هر کدوم از این مسائل می شه ساعت ها بحث کرد. می شه مسائل رو شکافت و
واردش شد. در مورد هر چی که نمی شه سطحی فکر کرد و یه چیزي گفت. باید به عمق و ریشه پرداخت!
نیما می شه سیاوش خان شما نیم ساعت در اونجاتونو بذارین و حرف نزنین؟! یعنی در دهن تونو!
بی تربیت!
شیوا خب سیاوش خان بحث کن ببینم! شما که تحصیل کرده اي به ما بیسوادا بگو ببینم کجاي حرفاي من غلطه؟ بگو ماهام
بفهمیم دیگه! این همه کارشناسا و تحصیلکرده هاو اساتی مو نشستن و جلسه تشکیل دادن و طرح ریزي کردن و برنامه نوشتن.
آخرش چی؟ این سرنوشت منه، این سرنوشت گیتا و این سرنوشت پروانه!
آ[ه اینا چه ربطی به چیزاي دیگه داره؟
نیما شما ببخشین شیوا خانم. این پسره هر چند وقت عادت شه که پرت و پلا بگه. بعد حالشکه خوب شد خودش پشیمون
می شه و می آد ازتون عذرخواهی می کنه! شما خواهشمی کنم ادامه بدین که کلام تونم مثل اسم تون شیوا و رسا و بلیغه.
« شیوا و گیتا خندیدن. برگشتم به نیما چپ چپ نگاه کردم که بهم اشاره کرد حرف نزنم و خودش گفت »
میشه شیوا خانم، قشنگ از اول زدگی خودتونو تعریف کنین. شاید بشه فهمید که کجاهاش اشتباه بوده.
« یه خرده سکوت بر قرار شد که بعدش شیوا گفت »
نمی تونم دقیقا بگم. آخه یکی دوتا نبوده! خیلی چیزا دست به دست هم داده تا یه اشتباه بزرگ پی ریزي بشه. تصمیمات غلط
. رفتار هاي نامناسب. فاصله ي دونسل، اونم دو نسلی که بخاطر بعضی از مسالئل بین ش خیلی فاصله بوه! می ونین، یه وقتی
زمان داره پیش میره و همه م باهاش یشمی رن. اما یه وقتی زمان پیشمی ره اما آدما باهاش پیش نمی رن! اون وقت یه
موقع یادشون می افته که خیلی عقب موندن! بعد می خوان بحالت دوئین بهش برسن. اون وقته که تو این سرعت خیلی ها می
خورن زمین! مثل ماها!
متوجه نمی شم چی می گی؟
شیوا مثلا گمرك یه کشور رو ده پونزده سال جلوشو بگیرن.نه ماشینی وارد بشه، نه دستگاهی و نه چیزي. مردم تو این ده
پونزده سال با همون ماشین و تلویزیون و ضبط صوت قدیمی خودشون کار می کنن و یه جوري می سازن. بعدش یه دفعه
گمرك درش وا بشه و ورود این وسایل آزاد بشه. اصلا مردم جا می خورن! با دیدن وسائل تازه و مدرن و پیشرفته، تازه می
فهمن که تو این چند ساله چقدر عقب موندن! اون وقت همه شروع می کنن با قرضو قوله و کلاهبرداري و هزار تا کار دیگه،
پول جور کنن که این چیزاي جدید رو بست بیارن. خب حساب کنین چه خر تو خري می شه! چند نفر این وسط کلاه سرشون
رفته؟! پول چند نفر خورده شده تا یه عده پول در بیارن؟! پند نفر بخاطر اینکه نتونستن قرض ها شونو بدن می افتن زندان؟!
یعنی همه شروع می کنن به دوئیدن! حالا این وسط ببین چند تا زمین می خورن! حکایت نسل ماهام همینه!
نیما واقعا آفرین به این توضیح ساده و تشریح زیبا! یارو رو می آرن به عنوان کارشناس یه سوال شاده ازش می کنن که مثلا
چرا فلانی چیز همچینه. طرف دو ساعت و نیم حرف می زنه، آخرشم یه کلمه آدم حالی ش نمی شه واز خیر سوال کردن می
گذره! اما این شیوا خانم چهار تا جمله گفت و یکی از بزرگترین معضلات کشور رو با زبون ساده و شیوا تشریح کرد! حالا
سیاوش خان شما هی برو درس بخون و وقتت رو تلف کن، آخرش یه آفتابه می سازي که یا لوله ش کجه و درست نشونه
گیري نمی کنه و یا سه جاش سوراخه و تا آدم ابش می که و می رسونه خودشو به دستشویی ، نصف آبشرفته و شستشو
نیمه کاره می مونه وادم با اونجاي شسته می آد بیرون.
شیوا من به زبون خودم حرف می زنم و با فکر خودك. یعنی وقتی به زندگیم نگاه می کنم، بدبختی هامو تو این اشکالات می
بینم و همین م برام مهمه! یعنی من این مشکلات رو می بینم و با همینا دست به گریبان می شم! بقیه ش رو اونایی که کارشون
اینه باي بشناسن!
نیما حالا نمی خواین برامون سرگذشت تون رو تعریف کنین؟
شیوا امشب که دیگه خیلی حرف زدم. باشه یه شب دیگه. فعلا بگیرین بخوابین که فردا باید برین سر کار. شب بخیر.
نیما شب بخیر نسل مصیبت! شب بخیر نسل مکافات!
« . زدم تو پهلوش که شیوا و گیتا تلفن رو قطع کردن »
اینا چی بود که آخرش بهشون گفتی؟
نیما نسل مصیبت دیگه! هر چی بلا بود سر اینا اومد. یه خرده شم سرما اومد. اما پول ازمون محافظت کرد! اون بدبختایی که
خوردن زمین. « دو » بی پول بودن، بقول شیوا، تو مسابقه
نه، اینطوري م که می گفت نیس.
نیما بلند شو بگیر بخواب و شعار نده که اگه تو ام جاي اینا بودي الان جاي ایدز هزار تا کوفت و ممرضدیگه م داشتی!
بلندشو کاسه کوزه ت رو جمع کن! نشستی باد دل ت رو خالی می کنن!
بیتربیت!
نیما واله! تا چشم وا کردي همه چی برات مهیا بوه حالا واسه مردم شعار می دي! پاشو بگیرد بخواب که دارم از حال می رم.
« . بلند شدیم و کارامونو کردیم و گرفتیم خوابیدیم »
فصل پنجم
صبح ساعت 7 بود که نیما بیدارم کرد. بلند شدم و نیما بهم حوله داد و یه دوش گرفتم و دو تایی رفتیم تو بالکن اتاق نیما و »
صبحونه اي رو که زینت خانم برامون چیده بود خوردیم و با نیما رفتیم تو حیاط. نیما داشت می رفت که در حیاط رو وا کنه
« ! که یه دفعه واستاد
چرا در رو وا نمیکنی؟
نیما هیس!!
« گوششرو چسبوند به در »
چی شده؟!
نیما گوش کن!
« صداي خانم بزرگ می اومد »
نیما بیا بریم بالا از تو اتاق من ببینیم چه خبره!
دوتایی برگشتیم تو اتاق نیما و از پشت پنجره ش بیرون رو نگاه کردیم. خانم بزرگ و یلدا اومده بودن پشت در خونه ي نیما »
اینا! نیما در بالکن رو وا کرد که صدا رو بهتر بشنویم، هر چند که هم خام بزرگ بلند بلند حرف می زد هم یلدا، بخاطر سنگینی
« ! گوش خانم بزرگ بحالت فریاد حرف می زد! انگار دنیا رو بهم دادن تا یلدا رو دیدم
نمی زنین؟ « زنگ » یلدا خانم بزرگ چرا
می زنم مادر! صبر کن یه دقیقه! « سنگ » خانم بزرگ الان
یلدا سنگ نه، زنگ!
« خانم بزرگ خم شد که از رو زمین سنگ ور داره که یلدا دستشرو گرفت و گفت »
چیکار می کنین خانم جون؟!
خانم بزرگ قرارمون اینجوري یه مادر! با سنگ همدیگرو خبر می کنیم!
« من و نیما مرده بودیم از خنده »
نیما بیا بریم پایین که الان خونه مون می شه قلعه ي سنگ بارون!
« دوتایی اومدیم پایین و رفتیم تو یاط و پشت در واستادیم و گوش کردیم ببینم دارن بهم چی می گن »
یلدا زشته خانم جون آخه!
خانم بزرگ بیا مادر، تو بگیر بزن. من دستم جون نداره! محکم بنداز تو حیاط شون.
!« جابجا میمیره » یلدا خانم جون! این اگه بخوره تو سر کسی
یعنی چی؟! می گم سنگ رو پرت کن تو حیاط شون! « جا رو جا می گیره » !؟ خانم بزرگ چی داري می گی مادر
« ! من و نیما پشت در غشکرده بودیم از خنده »
!« بعیده » یلدا من پرت می کنم خانم جون! آخه از شما
نه بابا بیداره. خودش گفت فردا بیا! !« خوابیده » خانم برزگ مینا
یلدا من سنگ پرت نمی کنم!
خانم بزرگ اي روزگار! جوونم جووناي قدیم!
تا اینو گفت یه لحظه بعد صداي جریگ شکستن شیشه اومد، فقط خدا رحم کرد که من و نیما این ور واستاده بودیم وگرنه »
تمام شیشه ها ریخته بود روسرمون! اصلا باور نمی کریم که خانم بزرگ اینکارو بکنه! یه آن من و نیما مات به همدیگه نگاه
« کردیم که نیما یه دفعه در رو وا کرد و رفت بیرون. منم دنبالشرفتم. خانم بزرگ تا نیما رو دید خندید و گفت
چه زود اومدي مینا جون! اون وقت یلدا می گه تو خوابی! راستی عجب شیشه هاي خوبی دارین، خارجی ن!؟ وقتی میشکنه
اصلا صدا نمی ده!
« دهن نیما از تعجب وامونده بود! برگشت یه نگاهی به یلدا که مات واستاده بود و مارو نگاه می کرد انداخت و گفت »
دست شما درد نکنه یلدا خانم! خیلی ممنون!
یلدا بخدا اگه من شیشه رو شیکونده باشم! خانم جون سنگ پرت کرد!
جسارت رو باید از این زن یاد » ! نیما اي خانم بزرگ شیطون! تیرکمون بازي می کردي؟! نیگاه کن، عین خیالم شم نیس
!« گرفت
!؟« خسارت رو باید از کی گرفت » خانم بزرگ
داري! « جرات » نیما خسارت نه خانم بزرگ، جسارت! می گم شما واقعا
دارم؟! نه مادر، دیگه جون و قوه به تن و بدنم نمونده! « قوت » خانم بزرگ من
« سه تایی زدیم زیر خنده »
نیما شانس آوردیم جون و قوه به تن ش نیس وگرنه ساختمون خوابیده بود روهم!
« تو همین موقع پدر نیما اومد دم در و گفت »
کی بود نیما؟! چرا شیشه رو شیکوندن؟ 1
« ماها سلام کردیم و پدر نیمام، چشمش به خانم بزرگ ویلدا افتاد شروع کرد به سلام و علیک و احوالپرسی که نیما گفت »
چیزي نیس بابجون. بچه هاي بی تربیت کوچه پایینی بودن! تیرکمون باري می کردن، سنگ خورد به شیشه ما.
پدر نیما شما که چیزي نشدین؟!
نیما نه، الحمد الله بخیر گذشت.
پدر نیما حالا اتفاقی افتاده که خانم بزرگ این وقت صبحی اومدن اینجا؟
« یلدا با خجالت گفت »
گویا نیما خان به خانم جون گفتن که براي ناراتی گوش شون یه متخصصخوب سراغ دارن.
« پدر نیما یه خنده اي کرد و گفت »
بله بله! اتفاقا چه دکتر خوبی م هستن. الا بفرمایین تو در خدمت باشیم.
یلدا خیلی ممنون. دیگه مزاحم نمی شیم.
نیما بابا جون پسمن دیگه اروز نمی آم شرکت. شما خودتون تنهایی سر مردم کلاه بذارین! یعنی کار مردم رو راه بندازین!
پدر نیما بفرمائین. اشکال نداره. حتما سیاوش خان م همراه شما می آن دیگه!
نیما اصلا این متخصصمحضگل روي سیاوش خان قراره خانم بزرك رو ویزیت کنه!
پدر نیما پس امروز کار بی کار!
نیما دست شما درد نکنه. از مرخصی سالیانه مون کم می کنیم! اگه میشه یه زنگ به باباي سیاوشم بزنین، برنامه ي اینم
براش جور کنین. ایشااله آخر سال تمام این مرخصی ها رو صاف و صوف می کنیم.
« پدر نیما خندید و رفت تو خونه. نیمام در رو وا کر و ماشین ش رو آور بیرون و بعد به خانم بزرگ گفت »
بفرمایین سوار شین اما اگه یه دفعه ي دیگه شیشه خونه مونو بشکونی می دمت دست آجان! نیگا نکن این دفعه بهت
خندیدم ها! بیایین سوار شین.
خلاصه همه سوار شدیم و با خنده و شوخی رفتیم بیمارستان سیما اینا. وقتی جلو بیمارستان از ماشین پیاده شدیم، نیما دست »
« خانم بزرگ رو گرفت و بهش گفت
خانم بزرگ جون ترو خدا اینجا دیگه منو مینا صدا نکن، آبروم می ره بخدا!
خانم بزرگ چیکار نکنم؟
« نیما سمعک خانم بزرگ رو گرفت و بلند توش داد زد و گفت »
اسمم رو اینجا صدا نکن خانم بزرگ؟
خانم بزرگ پس چی صدات کنم؟
!« ذکاوت » نیما فامیلی م رو بگو. بگو
!؟« نجابت » خانم بزرگ بگم
« منو و یلدا مرده بودیم از خنده! نیما یه نگاهی به خانم بزرگ کرد و بعد خودشم خندید و گفت »
همچین معصوم آدمو نگاه می کنه که آدم دلش نمی آد بهش هیچی بگه. باشه خانم بزرگ هر چی می خواي بهم بگو. همون
نجابت خوبه! ر چند زیاد بهم نمی خوره!
چهار تایی رفتیم تو بیمارستان و از قسمت پذیرش خواستیم که سمیا رو برامون پیج کنن. چن دقیقه بعد سیما اومد و تا »
چشمش به ما افتاد جا خورد. یلدا رفت جلو و باهاش سلام و احوالپرسی کرد و از جریان شب خواستگاري عذر خواهی کرد که
« نیما گفت
سلام سیما خانم. براي بیمارستان تون یه پیده و عنصر کمیاب در جدول علم پزشکی رو آوردیم! آوردیمش اهداش کنیم به
سالن تشریح! بیا تحویلش بگیر.
« سیما خندید . با خانم بزرگ سلام و علیک کرد و پرسید »
مشکلی پیش اومده؟
نیما نه ، اصلا!
سیما پس چی شده؟
نیما این خانم بزرگ رو آوردم که به هواي این یه نظر شمارو ببینم سیما خانم جون!
زهر مار! باز شروع کردي؟!
نیما نه، ببخشین. ایشون رو آوردیم اینجا که براي کلیه ي پرسنل بیمارستان کلاس تاریخ بزاریم. ایشون یکی از مورخین و
اساتید صاحب نام هستن. دیشب تاریخ ایران رو مرحله به مرحله با عکس و تفسیر واسه من تشریح کردن! یعنی از اولئل عهد
صفویه شروع کردن تا تبعید احمد شاه! به تمام زیر و بم سیاسی و اقتصادي و اجتماعی این چند تا سلسله تسلط دارن.
« سیما خندید و گفت »
ببخشین، متوجه نمیشم نیما خان. میشه واضح تر بگین؟
نیما آي به چشم. فقط شما نخندین که دست و پاي من داره می لرزه به خدا، من پنجاه بار دیگه براتون توضیح میدم!
باز چرت و پرت گفتی نیما!
نیما عرضم به حضورتونف از طرف سازمان ملل به ما ابلاغ شده که حیفه یه همچین علالم دانشمندي یه خرده از ضعف
شنوایی زجر بکشن. اینه که ایشون رو آوردیم خدمت شما که یه دکتر خوب بهمون معرفی کنین که این نقصان رو معالجه کنه
که ایشیون همچنان بتونن به جامعه ي علمی خدمت کنن!
« سیما و یلدا شروع کردن خندیدن »
نیما الهی من بگرم! اگه من وزیر بهداشت بودم حتما این بیمارستان رو بیمارستان نمونه معرفی می کردم!
« زدم تو پهلوش »
نیما برا چی می زنی؟! تو __________مگه مشاور وزیر بهداشتی؟ دارم یه پیشنهاد به وزارت بهداري می دم!
سیما خب، فهمیدم. تشریف بیارین. اتفاقا یه پزشک گوش و حلق و بینی داریم که واقعا در کارش استاده. بفرمائین من
راهنمایی تون می کنم.
سیما و یلدا جلو راه رفتن و من و نیما و خانم بزرگ دنبالشون . »
تو طبقه ي بالا، تو سالن نشستیم و سیما رفت تو یه دفتر که مطلب یه دکتر بود و چند دقیقه بعد اومد بیرون و ماها رو صدا
کرد. همگی رفتیم تو و و با یه خانم دکتر اشنا شدیم و جریان رو براش گفتیم خانم دکتر، خانم بزرگ رو نشوند رو یه صندلی و
« معاینه ش کرد و بعد اومد طرف سیما و آروم بهش گفت
دختر، من چی رو معالجه کنم؟! از این گوش فقط یه سوراخ مونده که!
« نیما رفت جلو و گفت »
خانم دکتر ایراد از گوش نیس که! یه جفت گوش خارجی، فوقش هفتاد سال کار می کنه! این خانم بزرگ ما به تخت نشستن
مظفرالدین شاه رو به چشم خودش دیده! تقریبا بالاي یه قرنف با شکوه زندگی کرده و وارد هزاره ي سوم شده!
خانم دکتر پس دیگ گوش رو می خواد چیکار کنه؟
نیما می خواد تو این هزاره، گفتگوي تمدن ها رو بشنفه دیگه!
« همه زدیم زیر خنده که خانم دکتر گفت »
پسمن چیکار کنم؟
نیما قربون شما برم، اشکال از سمعکه! سمعک خانم بزرگ مال چهل سال پیشه! سمعک باید عوضبشه! یه نسخه بنویسکه
بریم یه دونه از این سمعک هاي جدید براش بخریم و یه چیزي م بهش بگو که دلش خوش بشه. پیرزنه دیگه، گناه داره.
« خانم دکتر رفت پیش خانم بزرك نشست و دستشرو گرفت تو دستش و گفت »
نداره. « مشکلی » خانم بزرگ، گوش شما هیچ
نداره؟! موش بخوره تو دکتر با سواد رو! « خوشگلی » خانم بزرگ گوش منو هیچ
« دکتر یه نگاهی به ما کرد و همگی زدیم زیر خنده »
!« سالمه » نیما خانم بزرگ دکتر می گن گوش شما
فقط چیزي که هسمی خوام یه شستشو این گوشمو بده که پاك بشه و جرم ش !« عالمه » خانم بزرگ آره، واقعا خانم دکتر
بیاد بیرون که بهتر بشنفم.
« ماها دوباره زدیم زیر خنده و خانم ذکتر گفت »
باشه خانم بزرگ. یه شستشو براتون می دم.
« اینو گفت و اومد این طرف و به سیما و نیما گفت »
آخه قبلا باید من یه قطره بهش بدم که یکی دو روز بچکونه تو گوشش که جرما خیس بخوره و بیاد بیرون! اینجوري که تمیز
نمی شه!
نیما ت حالا قطره نشد که نشد. جاش یه استکان وایتکس بریزین تو اب شستشوش بدین! وایتکس بره تو این گوش، تمام جرما
رو می اره بیرون.
خانم بزرگ چی می گی تو مینا جون؟
!« نجابت » ! نیما مینا نه خانم بزرگ
تو چرا انقدر اسم عوضمی کنی؟! !؟« خجالت » خانم بزرگ
نیما ت اینا اسماي در گوشی مه خانم بزرگ!
خانم بزرگ ت بالاخره چی شد این شستشو؟ لخت بشم؟
نیما ت نه خانم بزرگ! مگه می خوایمن بریم تو خزینه شستشو بدیم؟! همینجا با یه کاسه اب و یه استکان آب ژاول و یه لیف
و صابون کارو تموم می کنیم!
« بعد برگشت و به خانم دکتر گفت »
خانم دکتر زودتر شروع کن وگرنه اگه خانم بزرگ لخت بشه باید تموم بدنش رو کیسه بکشی و شستشو بدي! شماهام
واستادین کنار که که موقع شستشو و ابکشی آب بهتون ترشح نشه!
همه زدیم زیر خنده و خانم دکتر رفت یه ظرف و یه سرنگ بزرگ آورد و کمی اب و بتادین ریخت تو ظرف و کشید تو »
« سرنگ و به نیما گفت
شمام باید یه خرده کمک کنین.
نیما ت چشم اما خانم دکتر این سرنگ کفاف اینن گوشو نمی ده ها! بذار یه زنگ بزنیم آتیش نشانیف از این پمپاي آب بیارن
که باهاش ساختموناي چند طبقه رو خاموش می کنن!
« خانم دکتر که غشکرده بود از خنده و گفت »
لطفا این ظرفا رو بگیرین زیر گوش خانم بزرگ.
نیما یه ظرف رو گرفت زیر گوش خانم بزرگ و خانم دکتر مشغول شد و یه بار دیگه طرف رایت و یه بارم گوش چپ خانم »
« بزرگ رو شتسشو داد. تموم که شد خانم بزرگ گفت
تموم شد مینا جون؟
!« خشک بشه » نیما بعله! الانم پرده ي صماخ رو میندازیم رو بند که
؟« پشت شه » خانم بزرگ حالا نوبن
.« شستشو کردیم » خانم دکتر نخیر خانم بزرگ. هر دو گوشتون رو
کردین؟! « پشت رو » خانم بزرگ پرده گوش مو
!« کار گوش تون تموم شد » نیما خانم دکتر می گن
!؟« آب دوشتون حروم شد » خانم بزرگ
« خانم دکتر مات به خانم بزرگ نگاه کرد که نیما گفت
نه، الحمئ الله الان دیگه گوئش خانم بزرگ هیج مشکلی نداره! فقط همین جرماي وامونده جلو شنوایی رو گرفته بودن!
« همگی زدیم زیر خنده که خانم بزرگ با روسریش گوششرو خشک کرد و گفت »
آخیش! خیر از جوونی ت ببینی دکتر جون. اصلا گوشم سبک شد. عرضکنم خدمت خانم دکتر خوشگل که شما باشین، یعه
چند وقتی م هسکه این چشمام یه خرده کم شو شده. خیر ببینی، یه نگاهی م به چشمام بکن.
نیما نخیر! خانم بزرگ انگار تشریف اوردن بازدید صذ هزار کیلومتر گارانتی!
خانم دکتر آخه من که چشم پزشک نیستم! شما باید ...
« نیما نذاشت حرفش تموم بشه و گفت »
چه فرقی می کنه دکتر جون! دکتر دکتره دیگه! وردار یه نسخه بنویس بریسم براش این تلسکوپ هابل رو از آمریکایی ها
بخریم و بزنیم به چشمشکه سالم بشه و دیگه خوب ببینه! عوضش دیگه از تو پشت بوم خونه شون موجودات روي مریخ رو
هم می تونه دید بزنه!
خلاصه با خنده و شوخی از خانم دکتر و سیما خداحافظی کردیم و اومدیم پایین. دم پذیرش که رسیدیم یه دفعه همون »
« مسئول پذیرش که سر جراین پدر نیما باهامون جر و بحث می کرد چشمش افتاد به نیما و سلام کرد و گفت
سلام آقاي ذکاوت. حالتون چطوره؟ بازم که این طرفا تشریف آوردین!
نیما سلام مهین خانم! حال شما چطوره؟
مهین خانم خیلی ممنونپ. حال پدرتون چطوره؟
نیما ت خیلی ممنون. سرش با اون بجه که تو شیکمش گذاشتین گرمه! داره بهش شیر می ده و بزرگشمیکنه!
« خانم هاي قسمت پذیرش زدن زیر خنده که خانم بزرگ اومد جلو و گفت »
مینا جون این خانم کیه؟
نیما اِه ..! خانم بزرگ ...! صد بار گفتم اسم اصلی منو جلو مرد غریبه صدا نکن. یاد می گیرن و هی صدام می کنن و بابام
بفهمه سیاه و و کبودم می کنه!
خانم بزرگ می گم اسم این خانم چیه؟
نیما ایشون مهین خانم ن.
خانم بزرگ شهین خانم ن؟ چیکاره ن اینجا؟
» نیما تخصصایشون به درد شما نمی خوره. ایشون متخصصبارداري یه مرداي بالاي پنجاه شصت سال ن! باباي منو ایشون
!« زائوندن
!؟« خوابوندن » خانم بزرگ باباي ترو ایشون
« همه زدن زیر خنده که مهین خانم گفت »
کمکی از دست من بر می اد براتون انجام بدم؟
نیما ترو خدا هیچی نگین وگرنه این خانم بزرگ تا از شما صاحاب یه بچه نشه ول تون نمی کنه!
خانم بزرگ می گم این خانم چیکاره س؟
نیما بابا دفتر داره!
خانم بزرگ باباش کفتر بازه داره؟ 1
« خانماي قسمت پذیرش دوباره زدن زیر خنده که نمیا یه نگاهی به خانم بزرگ کرد و بعد اومد طرف منو آروم بهم گفت »
واله صد رحمت به اب تصفیه شده تهرانت! حد اقل توش کلی لرد و املاح معدنی و باکتري داره! تو که انگار نه انگار!
یعنی چی؟
نیما بابا مگه من نذر داشتم که این خانم بزرگ رو وردارم دنبال خودم دوره بگردونم؟! مردم از بسکه این پرت و پلا
تحویلم داد! ابروم جلو همه رفت!
خب، حالا چی؟
نیما زهر مار و حالا چی؟ من تمام این برنامه ها رو جور کردم که چی بشه؟ این کلک رو سوار کردم که تو با یلدا حرف بزنی
دیگه!
آحخ نیما جون مگه خانم بزرگ میذاره کسی ح رف بزنه؟ 1
نیمتا من ورش می دارم می برمش تو این تریاي بیمارستان. تو ام همینجا با یلدا بشین و چهار کلوم باهاش حرف بزن، کلک
رو بکن دیگه!
باشه، دستت درد نکنه. تو این خانم بزرك رو ببر، من شروع می کنم به حرف زدن.
نیما باشه، می برمش اما یادت نره دارم چه فداکاري بزرگی برات می کنم ها! این زنف پدر گوش و زبون و اعصاب منو در
آورده!
« اینو گفت و رفت طرف خانم بزرگ که داشت با پرستار ها اره میداد و تیشه می گرفت و گفت »
.« یه چیزي با هم بخوریم » خانم بزرگ بیا بریم، اینجا
من پاي دوئیدن ندارم مینا جون! !؟« یه خرده با هم بدوئیم » خانم بزرگ بریم اینجا
دوباره همه زدن زیر خنده که نیما دست خانم بزرگ رو گرفت و با خودش برد طرف تریاي بیمارستان. یلدا یه نگاهی به نیما »
و خانم بزرگ کرد و خندید و رفت یه مبل و روش نشست. منم رفتم رو یه مبل دیگه کنارش نشستم. بیمارستان نسبتا شلوغ
« بود. داشتم تو ذهنم دنبال یه چیزي می گشتم که باهاش سر حرف رو واکنم که یلدا گفت
هنوز مایوس نشدین؟
نه! برا چی؟
یلدا ت جلسه خواستگاري یادوت رفت؟
نه یادم نرفته اما اگه دو نفر همدیگرو دوست داشته باشن این چیزا نمی تونه مانع خوشبختی شون بشه. اما شرطش اینه که
بین اون دو نفر عشق وجود داشته باشه.
« ! برگشت یه نگاهی به من کرد که تمام بدنم گرم شد »
یلدا خانم، روسري شون از سرتون افتاده، درستشکنین. نی آن یه چیزي بهمون می گن یه دفعه!
« همونجور که روسریشرو درست می کرد گفت »
ت هنوز بهش عادت نکردم. مثل یه چیز اضافه س برام. چندین سال تو آمریکا یه جور دیگه زندگی کردم. برام زندگی تو اینجا
سخته! اونجا همه چیر با اینجا فرق می کنه.
احساسات چی؟
یلدا نه. زبون عشق در تمام دنیا یکی یه! چیزي که هسمن اینجا دچار چندگانه گی شدمک! حدود سیزده چهارده سال در
آمریکا زندگی کردم. حالا اومدم که اگه بشه ایران بمونیم. این خودش برام خیلی مشکله. غیر از اون، تضادي که بین محیط
خونه و بیرون وجود داره! توي خونه یه جوئ حاکمه و بیرون یه جو دیگه!
متوجه نمی شم!
یلدا اگه به بار در مورد ایران با عمه م صحبت کنین حتما متوجه می شین! بعنوان مثال ما تو خونه جز برنامه ي ماهواره، هیچ
برناکمه اي رو از تلویزیون حق نداریم نگاه کنیم! هیچ روزنامه اي هم تو خونه ي ما وراد نمی شه!
آخه چجرا؟!
یلدا عمه م اینطوري یه دیگهع! در مورد ازدواج که نظریاتشرو شنیدین!
پس تکلیف من چی می شه؟
یلدا شما باید برید دنبال شدنگی تون.
به همین سادگی؟!
یلدا شاید.
یعنی اگه من برم، براي شما یه خواستگار از طبقه اظراف و شازده ها پیدا می شه؟
یلدا پیدا شده.
جدا؟ پس بخاطر همینه که به من می گین برم دنبال زندگی م؟
یلدا نه.
پس چرا این حرفو زدین؟
یلدا چون خانواده م رو می شناسم. اونا اجازه نمی دن که این ازدواج سر بگیره.
شما چی؟ خواست شما چی؟
یلدا من جسارت اینو که بر خلاف میل اونا حرفی بزنم ندارم.
واقعا عالیه! سیزده چهارده سال زندگی تو آمیریکا!
« برگشت بهم نگاه کرد. از جام بلند شدم و گفتم »
اگه شما کسی رو دوست داشتین حتما حد اقل شهامت اظهار نظر رو پیدا می کردین! در ضمن، روسري تون بازم از سرتون
افتاده، درستشکنین. خداحافظ یلدا خانم.
اینو گفتم و از بیمارستان اومدم بیرون و شروع کردم تو خیابون قدم زدم. یه خرده که از بیمارستان فاصله گرفتم، برگشتم »
ببینم که مثلا یلدا دنبالم میاد با نه. اما دیدم انگار نه انگار که من باهاش قهر کردم! خیلی ناراحت شدم و سرمو انداختم پایین و
همونجوري راه رفتم. فقط راه می رفتم و با خودم فکر می کردم. احساس کردم که یلدا علاقه اي به من نداره و همین فکر
آزارم میاد! پس براي چی گذاشت که برم خواستگاریش؟ شاید بخاطر این بود که می دونست بهم جواب منفی می دن!
چند بار موبایل زنگ زد اما قطعش کردم و همونجوري راه رفتم. فکر و خیال داشت کلافه م می کرد طوري که دیگه اصلا فکر
نکردم! فقط راه رفتم و دور و ورم رو نگاه کردذم . رسیدم به همون پارکی که شب توش با شیوا پاشنا شده بودیم. هر نیمکت
رو که نگاه می کردم یه دختر و پسر روش نشسته بودن. بیشتر رو نیمکت هایی که کمتر دید داشت! اکثر دخترهام روپوش
مدرسه تن شون بود. نفهمیدم این وقت روز چطور تو مدرسه نیستن! همونجوري داشتم بی هدف قدم می زدم که یه پسر
« پونزده شونزده ساله اومد جلومو و آروم بهم گفت
چیزي می خواي؟
« برگشتم با تعجب نگاهشکردم که گفت »
نترس، امن امانه! مواد می خواي؟ خماري؟
« فقط نگاهشکردم که گفت »
دنبالم بیا.
بعد راه افتاد طظرف پایین پارك. منم دنبالش رفتم. می خواستم ببینم می خواد چیکار کنه! همونجور رفت تا رسید به یه »
« نیمکت. یه دختري حدود بیست و سه چهار ساله اونجا نشسته بود. تا رسیدیم بهش، پسره بهم گفت
اسم من جعفره؛ هر وقت چیزي خواستی، همین وقتا بیا اینجا. ویسکی میسکی م دارم.و اصله اصله! فعلا دویست بده.
بی اختیار دستم رفت تو جیبم و کیف پول م رو در آوردم . یه دویست تومنی بهش دادم کخ اونم به دختره اشاره کرد و »
دختره کفشش رو از پاش در اورد و از توش یه بسته سی کوچولو گذاشت کف دست من! مات شدم بودم! یه نگاهی به بسته
« ي کاغذي کردم و یه نگاه به دختره که گفت
چرا عین خري که به تعلبندش نگاه می کنه زل زدي به من؟ 1 بذار جیبت دیگه دنگل!
« بازم نگاهشکردم که گفت »
اِه ...! الان مامورا هوار می شن سرمون! جعفر! ردش کن بره!
« اون پسره دستم رو کشید و با خودش برد یه طرف دیگه و گفت »
انگار خیلی خرابی؟ یه دونه بس ته؟
هیچی نگفتم . دوباره راه افتادم. به اولین سطل اشغال که رسیدم بسته رو انداختم توش. روز روشن چه خبرا بود اینجا رفتم »
طرف اون یکی در پارك که بوي حشیش گیجم کرد! چند تا پسر پونزده شونزده ساله، یه گوشه نشسته بودن و داشتن یه
« سیگار حشیشرو می کشیدن، تا رسیدم یکی شون گفت
بفرما یه کام بگیر.
ت تو مگه چند سالته؟!
ترو سننه!
تو الان باید تو مدرسشه باشی! سر درس و مشق ت!
که چی بشه؟
چی ، چی بشه؟!
که آخرش یه لیسانس بگیرم و بعدش به گدایی بیفتیم؟
گدایی؟!
برو بابا حال نداري!
بچه جون می دونی داري چیکار می کنی؟!
بچه تو قنداقه، دهن شم قنداقه! این دیگه چه پرده ایه؟!
مدرسه تون کجاس؟
به تو چه مربوط ...!
»« اینو گفت و بلند شدن یقه م منو گرفت! دوستاي دیگه شم اومدن دورم واستادن »
مگه تو کلانتر محلی؟!
داري خودتو بیچاره می کنی!
به توچه! تو برو شلوارت رو بچسب که از .... نیفته! مادر ...!
تا اینو گفت دیگه نفهمیدم چیکار می کنم! پس کله ش رو گرفتم و محکم زدم به یه درخت که یکی دیگه شون دست کرد تو »
جیبش و یه چاقو در آورد و اومد طرف من که یه دفعه نفهمدیم نیما از کجا پیدایش شد و مچ دست پسره رو گرفت و یه چک
زد تو صورتش و چاقو رو از دستش گرفت! یکی دیگه شون اومد جلو که نیما با مشت زد تو صورتش و چاقو رو از دستش
گرفت! یکی دیگه شون اومد بیاد جلو که نیما با مشت زد تو صورتشکه پرت شد رو زمین! تا اومدم برم طرفشکه ببینم چی
« شدهف همه گی شون بلند شدن و فرار کردن! اومدم برم دنبالشون که نیما دستم رو گرفت و گفت
کجا؟!
می خوام برم باهاشون حرف بزنم!
نیما ترو خدا در این آژانسامدادت رو تخته کن! کار دست خودت می دي ها!
آخه اینا هنوز دهن شون بوي شیر می ده! داشتن حشیشمی کشیدن!
نیما آره، یه مثقال بهشون ضرر شدي! طفل معصوما یه ماه باشور و شوق پول تو جیبی هاشونو جمع می کنن و به ایمد اینکه
بعدش بیان یه تخته حشیش سه گل افغان بگیرن و دو سه ساعتی برن تو رویا که تو همه شون خراب کردي! آخه پسر تو مگه
مامور شایع کردن حالی؟! تا یخ دختر یا یه پسر رو می بینی که داره عشق می کنه زود می ري سرش هوار می شی و عیشش
رو منغضمی کنی!
رفتم رو یه نیمکت نشستم. نیمام اومد پیشم نشست. هنوز چاقویی رو که از اون پسره گرفته بود تو دستش بود. یه نگاهی »
« بهشکرد و گفت
اگه من یه دقیقه دیرتر رسیده بودم چی؟
« فقط نگاهشکردم. چاقو رو پرت کرد یه گوشه و گفت
یلدا می گفت ازش ناراحت شدي! مگه چی گفته؟
« جراین رو براش گفتمن. یه خرده فکر کرد و گفت »
من از اواش گفتم که این لقمه ي تو نیس. ول کن دیگه!
همین خیالم دارم.
نیما ت آفرین. براي یکی بمیر که برات تب کنه! حالام بلند شو بریم دیگه.و فقط جون مادرت اگه دیدي کسی داره از زندگی
لذت می بره، عشق ش رو خراب نکن!
آخه اینجا شده مرکز خرید و فروش هروئین . تریاك و حشیش!
نیما اینجا مرکزش نیس، یکی از شعبات شه! اتفاقا شعبه ي کویچیکی م هس! اما فعال!
یعنی هیچکس از این چیزا خبر نداره که بیاد جلوشو بگیره؟!
نیما چرا، همه خبر دارن. اما قرار نیس فعلا حلوشو بگیرن!
براي چی؟!
نیما بالاخره بایسد یه اسباب بازي دست این جوونا بدن که سرشون گرم شه دیگه. دختر بازي که ممنوعه! رقصو پایکوبی
که قدغنه! ترقه بازي و چهارشنبه سوري که در ائین ما نیس! خب بالاخره جوونام حوصله شون سر می ره و مجبورن بشینن یه
گوشه. وقتی یه گوشه نشستن، اون وقت می رن تو فکر که چرا اوضاع اینطوریه! وقتی فکر کردن که چرا اوضاع اینطوریه، اون
وقت یکی باید بهشون جواب بده! وقتی یکی خواست بهشون جواب بده، باید یا راست بهشون بگه یا دروغ. اگه دروغ بگه که
مشکل حل نمی شه، اگکه راتشرو بگه که گند خیلی چیزا در می آد! اگه گند خیلی چیزا در بیاد، پاي خیلی ها میاد وسط! پاي
خیلی ها که اومد وسط، اصلا بابا ولشکن دیگه! تو به این جوونا چیکار داري آخه؟! طفل معصوما نشستن واسه خودشون،
حشیش و هروئین شونو می کشن و به کار کسی کار ندارن که! بذار تو حال خوشون باشن دیگه! اینا اگه هوشیار بشن باید هزار
تا سوال شونو جواب داد! تمام معلماي ایران رو هم که کمع کنی، جواب این همه سوال رو نمی تونن بدن! پاشو بریم به کار
خودمون برسیم!
« . دوتایی بلند شدیم وراه افتادیم طرف بیمارستان که ماشین نیما اونجا بود »
نگاه کن نیما! تمام این دخترا که اینجان، روپوش مدرسه تن شونه! به هواي مدرسه می آن اینجا و با پسرا می شینن و ..
نیما بعله، منم جدا با این کار مخالفم! اینا الان باید سر کلاس شون باشن. موقع درس، درس، موقع تفریح، تفریح. هر چی جاي
خودش.و اینا بهتره عصرا بیان پسر بازي!
شوخی نکن نیما، دارم جدي حرف می زنم.
نیما بابا بخ تو چه مربوطه؟! تو چرا انقدر ضد بشري؟! اینا کلاس درس شون رو اینجا تو فضاي باز تشکیل دادن!
من نمی دونم پدر و مادر اینا بهشون چی میگن؟ چه فکري می کنن؟
نیما اونا اصلا وقت ندارم که فکر کنن! ننه و بابا صبح با اینا از خونه می زنن بیرون دنبال یه لقمه نون. وقتی م شب خسته و
مرده بر می گردن خونه که حال فکر کردن ندارن دیگه! بیا بریم که اگه یه دقیقه دیگه اینجا باشی این کلاساي فوق برنامه
همه باید تعطیل بشن!
من تا حالا یه همچین چیزي ندیده بودم!
نیما واسه ي اینکه تو کوري! وقتی آدما رو تشنه نگه داري و مرتب نصیحت شون کنی که اب چیز خوبی نیس، وقتی آدمات
از این ور و اون ور می شنون یا مبینن که یه چیکه اب چیز بدي نیس، تا یه دقیقه ولشون کنی، فرار می کنن و می زنن بیرون و
به اولین استخر که رسیدن، بدون مایو و کمربند نجات و نجات غریق می پرن تو اب و خوشون رو به کشتن می دن!
درسته، باید با این معضل ریشه اي برخورد کرد.
نیما شعاراي سخت نده ! ریشه رو ول کن ، تشنگی رو بچسب ! اینا الان خسته و تشنه رسیدن
به آب و دارن قلپ قلپ آب می خورن . حالا تو برو بشین واز عفت و عصمت و نجابت براشون بگو . یه دري وري بهت می
گن و میریزن تو سرت تا میخوري کتکت می زنن ! یه خرده پیش یا دت رفت ؟ اگه دیر رسیده بودم که یه جاي سالم تو تن
ت نبود! بیا بریم انقدر شعار کشکی نده .
« از پارك اومدیم بیرون و همونجور که می رفتیم طرف بیمارستان به نیما گفتم »
خانم بزرگ رو چیکارش کردي ؟
نیما ول ش کردم به امان خدا دیگه!
اِ ... ! چرا ؟!
نیما خب وقتی تو با یلدا قهر کردي و گذاشتی رفتی ، مگه من نذر دارم بشنم
اول جوونی به پاي خانم بزرگ بسوزم و بسازم ؟! تو یلدا به اون خوشگلی رو ول
می کنی و می ري ، توقع داري من خودمو پیرو کور خانم بزرگ بکنم ؟
این چرت و پر تا چیه می گی ؟!
نیما تو چرا فقط با سه این و اون شعار می دي؟ تو اگه با یلدا می سا ختی و قهر
نمی کردي ، منم میشستم سر خونه و زندگیم و هر جوري بود با خانم بزرگ
می ساختم !
اِ ه ....! پیرزن بیچاره رو همینجوري ول کردي اومدي ؟
نیما همینجوري که نه ! مهریه شو دادم ، هر چی جاهاز آورده بود دادم به
خودش و اومدم و اومدم پیش تو ! دیگه چیکارش باید بکنم ؟ بابا ما دوتا با هم دیگه تفاهم
نداریم ! حرف همدیگرو نمی فهمیم ! یعنی من حرف اونو می فهمم اما اون حرف منو
می فهمه !
گم شو !
یه نگاهی به !« چایی خوبه سفارش بدیم » نیما تو تریا بهشمی گم خانم بزرگ
!؟« جایی گزارش بدیم » من می کنه و بلند بلند می گه مگه چیکار کردیم که بریم به
همه درو ورمون زدن زیر خنده ! آبرو برام نذاشته !
لوس نشو ، کجان الان ؟
نیما یلدا که بهم گفت تو ازش قهر کردي و رفتی ، خواستم اونا رو برسونم خونه و
بیام دنبال تو. یلدا نذاشت . گفت تو برو دنبال سیاوش ما خوئمون می ریم خونه . حالا
بالاخره تکلبف چی شد ؟
هیچی . یلدا اگه منو دو ست داشت خودش یه کارایی می کرد.
نیما صد بار بهت گفتم فکر یلدا رو از سرت بیرون کن . بلند شدي تلک تلک رفتی چهار شاخه گل گرفتی دستت و رفتی
خواستگاري یه شاهزاده ! بابا حد خودتو بشناس !
برو با هم شا ن خودت وصلت کن ! تو همین دگوري مگوري ها به دردت می خورن ،
چیکار داري بخ سلسله ي قاجاریه ؟! رفتم دادم شجره نامه ت رد در آوردن . شاخصترین
عضئ خاندان تون در زمان قاجاریه ، مقنی بوده ! حالا اگه یه پول حسابی خرج کنی ،
می تونیم یه شجره نا مه برات درست کنیم که مثلاً پدر پدر پدر بز ر گت ، ملیجک
ناصرالدین شاه بوده ! البته بعدش عمه خانم بهت دختر می ده اما یه عمر باید جلو سر
و همسر سرتو بندازي پائین و خفت بکشی ! حالا اگه می خواي بگو .
شوخی نکن حوصله ندارم . اصلا اًز هرچی دختره بدم اومده .
نیما خاك بر سر خرِ بی سلیقه ت کنن !
یه چیزي بهت میگم نیماها !
نیما ببخشین ، آفرین به این فهم و کمالات ! حالا می خوا ي چیکار کنی ؟
می خوام برم خونه . می خوام تنها باشم .
نیما بیا بریم یه جا ، ناهاري چیزي باهم بخوریم ، قول بهت می دم شیکمت
که سیر شد خلقت جا می آد .