آخ!! یعنی آخ که خوش بحال شاگرد تنبلاشون! هم یکشنبه تعطیلن و هم جمعه!
خانم پرهام خدا قسمت کنه یه سفر برین ببینین چه خبره اون طرفا! راستشرو بخواین خودمم پشیمونم از اینکه برگشتم!
انگار به چیزي گم کردم! عجیب عادت کردم به اونجا. اصلا نمیتونم اینجا نفس بکشم!
« یه دفعه نیما بلند گفت »
الهی آمین!
« همه یه دفعه برگشتن و نکاهشکردن که گفت »
الهی آمین که من نرفتم اون طرفا! وگرنه الآن اینجا خفه خونی گرفته بودم، اونم با این آلودگی هوا!
خانم پرهام تو نمی دونی نیما جون! چه آب و هوایی داره اونجا ها! چه نولوژي اي داره اون طرفا!
نیما الهی فداي آب و هواي اون طرفا بم من! حالا تکنولوژي سرشونو بخوره!
خانم پرهام باید بري ببینی! خیابونا همه پهن و گشاد! تاکسی، فت و فراوون! مثل مورچه تاکسی تو خیابونا ریخته! اتوبوس می
اد آدمو سوار می نه مثل نهنگ! تراموا می آد مثل هیولا! درش وا می شه و هزار تا آدمو می کشه تو خودش! مترو می اد مثل
اژدها! دیگه مسافر رو زمین نمی مونه که!
نیما مگه باغ وحشه که اینقدر جک و جون ور توش رفت و آمد دارن؟
همه زدن زیر خنده اما زود جلو خوشونو گرفتن. زیر چشمی یلدا رو نگاه می کردم. از رفتار مادرش ناراحت شده بود. مادر »
« نیما براي این که جلو خنده ش رو بگیره شروع کرد به تعارف کردن
بفرمائین ترو خدا. یه میوه پوست بکنین. گلوتون خشک شده.
« خانم پرهام یه نگاهی به میوه ها کرد و گفت »
هر چی میوه ي خوبه، از اینجا صادر می کنند اونجا! آت و آشغالشون می مونه واسه خودمون!
« نیما یه نگاهی به میوه ها که همه درشت و حسابی بودن کرد که آقاي پرهام گفت »
خانم از این میوه حسابی تر دیگه چی می خواي؟ این پرتقالا هر کدوم اندازه ي چی بگم ...
نیما توپ تخم مرغی!
آقاي پرهام پوپ تخم ...
« دوباره همه زدن زیر خنده که نیما گفت »
ببخشین، تو= هند بال!
آقاي پرهام راست می گه، اندازه توپ هند باله!
خانم پرها اینا رو که نمی گم! شما اصلا حواس ت نیس یه حرفام شازده!
نیما اي بابا! شازده اصلا توجه نمی کنن!
خانم پرهام همیشه همینطوریه! همه ش هوش و حواسش یه جاي دیگه س!
« زود پدر نیما حرف تو حرف آورد که صحبت ادامه پیدا نکنه و گفت »
خب یلدا جون، شما چیکارا می کنی؟ شوهر که نکردي اونجاها؟
« تا یلدا اومد جواب بده، خانم پرهام که چونه ش گرم شده بود گفت »
واه! نه که نکرده! یعنی خیلی ها اومدن جلو اما پسندمون نشدن. دکتراي خارجی می اومدن اونم چه دکترایی!
« نیما آروم در گوش من گفتا »
همه آبدار و درشت!
خانم پرهام مهندسا می اومدن اونم چه مهندسایی!
نیما آروم همه رسیده و شیرین!
خانم پرهام اما هیچکدوم در شأن خونواده ي ما نبودن!
« نیما آروم به من گفت »
بیچاره شدي سیاوش! اینا داماد کمتر از نخست وزیر قبول ندارن!
« بعد به خانم پرهام گفت »
حق داشتین وااله! داماد یه خونواده سرشناس باید چیز باشه! چی بهشمی گن؟ 1
خانم پرهان اسم و رسم دار نیما جون.
نیما بغله، بتید اسم ورسم دار باشه. معروف باشه. مثل اصغر قاتل! همه میشناسنش!
« همه زدن زیر خنده که خانم پرهام گفت »
واقعا بانمکه این نیما جون .
نیما لطف دارین شما. شوخی می کنم که مهمونی خشک و سرد نباشه!
« بعد آروم به من گفت »
چونه ت بخشکه زن! سرمون رفت!
مادر نیما راستی، خانم بزرگ چطورن؟ عمه خانم چطورن؟ چرا تشریف نیاوردن؟
خانم پرهان شازده خانم اهل جایی رفتن نیستن. خانم بزرگم با اون سن و سال براشون سخته که جایی برن. یه خرده اي هم
که مریضهستن.
مار نیما خدا شفاشون بده.
خانم پرهام این آخري ها یه خواستگار براش اومد.
نیما واسه خانم بزرگ؟!
« همه زدن زیر خنده که خانم پرهام گفت »
برو تو ام نیما! دارم یلدا رو می گم!
آقاي پرهام اتفاقا خانم بزرگ بی میلم نیستن!
« ! خانم پرهام یه چپ چپ به آقاي پرهام نگاه کرد که شازده در جا خنده رو لبش خشک شد »
خانم پرهام آره، خواستگارش خلبان بود. بهشون گفتیم اصلا حرفشو نزنین!
نیما خوب کردین! می خواستین بگین قبل از شما اخوي یوري گاگارین اومد ردش کردیم! تازه اون فضانورد بود!
« دوباره همه خندیدن که خانم پرهام به نیما گفت »
نیما جون تو شغل ت چیه؟
نیما رو من اصلا حساب نکنین که شغلم طوري که تا صد سال دیگه تو کوچه مونم معروف نمی شم چه برسه تو شهر! شما
باید دنبال یکی باشین که همه ي دنیا بشناسنشمثل ناپلدون بنا پارت!
دیگه این دفعه منم نتونستم خودمو نگه دارم و زدم زیر خنده! کور شده خودش اصلا نمی خندید! مادر نیما همونجور که می »
خندید، تند تند میوه تعارف می کرد که مثلا حرف تو حرف بیاره! سیما که بلند شد و از تو سالن رفت بیرون! پدر نیمام بلند
« بلند زینت خانم رو صدا می کرد و می گفت چایی بیاره! خلاصه پدرم که سخت خودشو نگه داشته بود گفت
جناب پرهام، کارخونه رو چه کردین؟ هنوز دارینش؟
آقاي پرهام بغله، هنوز داریمش. یعنی با یکی دو تا از دوستان شریکم.
پدرم ت هنوز خودتون ریاست ش رو بعده دارین؟
پرهام چه فرقی می کنه؟ مهم درست اداره شدن اونجاس. حالا چه من چه کس دیگه.
خانم پرهام یعنی چه؟ با بودن تو که سهام داره عمده اي، ریاست اونجا که به کس دیگه نمی رسه! ناسلامتی شازده ام هستی
و از یه خاندان بزرگ!
پرهام حالا که وقت این حرفا نیس خانم! مثلا اومدیم عیادت مریض!
خانم پرهام بفرمائین زبونشرو ندارید! بفرمائید دست و پاش رو نداریند! بفرمائید که چشم ندارید ببینید دور و ورتون چه
خبره!
« نیما آروم در گوشم گفت »
نخیر! انگار طباخی تعطیله! چشم و پاچه و زبون تموم شده! مونده فقط مغز و بنا گوش!
خانم پرهام فکر نمی کنی مردم پشت سرمون چی می کن؟ می گن شازده کفگیرش ته دیگ خورده و سهام ش رو فروخته!
اصلا شما دخالت نکن. من خودم یه روز می آم کارخونه و تکلیف همه رو روشن می کنم!
پرهام بیچاره سرش رو انداخت پایین از خجالت و یلدام که خیلی ناراحت شده بود به هواي سردرد بلند شد و از همه عذر »
« خواهی کرد و رفت تو حیاط که نیما به من گفت
بلند شو دیگه آب تصفیه شده! طرف خودش رفت تو حیاط. فعلا تا اینجا خر تو خره، برو باهاش صحبت کن. فقط زود حرفاتو
بهش بزن که وقت کمه. نري اونجا عین شلغم واستیا!
تو ام بیا نیما!
نیما من بیام چیکار؟! بلند شو خجالت بکش! برو مثل یه مرد باهاش حرف بزن! یاالله دیگه!
آروم بلند شدم و از پشت مبل ها، بدون این که کسی متوجه بشه رفتم طرف حیاط. تو سالن همه داشتم با هم صحبت می »
کردین. نیمام براي اینکه شلوغش کنه و کسی توجه ش به من و یلدا جلب نشه، دوباره جریان ریاست کرخونه رو پیشکشید.
نیما بعله. خانم پرهام صحیح می فرمائین. جلو سر و همسر خوبیت نداره که تا شازده هستن، یکی دیگه بشه رئیسکرخونه!
اصلا آدم شازده می شه براي چی؟ براي این که رئیسکارخونه م باشه دیگه !
خانم پرهام قبون دهن ت نیما جون ...
دیگه از سالن اومده بودم بیرون و نفهمیدم خان پرهام چی گفت. از راهرو رد شدم و رفتم طرف حیاط. خونه ي نیما اینا »
بزرگ بود و یه حیاط قشنگ و بزرگم داشت که یه حوض وسط ش بود. یلدا کنار حوضواستاده بود و داشت به درختا نگاه
« می کرد. آروم رفتم جلو و گفتم
سرتون بهتر شد؟
« یلدا خونه ي روبرویی رو که خونه ي خودشون بود نشون داد و گفت »
از خونه ي ما اینجا دیده می شه. چند بار تا حالا شما رو، وقتی می اومدین پیش نیما دیدم.
« بعد برگشت طرف منو گفت »
سرم درد نمی کرد. می خواستم از اونجا فرار کنم.
« اشاره به سالن »
اینکه موضوع مهمی نیس. گاه گداري بین پدر و مادر منم از این بحث ها پیشمی آد.
یلدا ولی بین پدر و مادر من همیشه از این بجث ها پیشمی آد!
« خیلی هول شده بودم. نمی دونستم چی باید بهش بگم که یه دفعه گفتم »
مامان تون راست می گن؟
یلدا در مورد چی؟ در مورد کارخونه؟
نه، نه! در مورد همونا که می گفتن.
یلدا در مورد شرکا بابام؟
نه! همونا که براي شما می اومدن!
با حالت تعجب نگاهم کرد که دیدم انگار قیافه و حالت دست و پا چلفتی ها رو بخودم گرفتم! یه آن مکث کردم و بعد گفتم »
«
خواستگارا رو می گم.
« یلدا خندید و گفت »
بهم نمی آد خواستگار دکتر و مهندس داشته باشم؟
نه، نه! منظورم این نبود! می خواستم بگم که شما خودتون اونا رو چیز می کنین یا اونا خودشون ول می کنن! منظورم اینه که
شمام با مادرتون مثل هم هستین؟!
یلدا خندید. خیلی هول شده بودم! وقتی جلوم بود و تو چشمام نگاه می کرد، دست و پامو گم می کردم و نمی دونستم چی »
« ! باید بگم
یلدا اگر منظورتون از نظر عقایده، باید بگم نه. ولی خب، می بینین که!؟
بله. منظورم همین بود! فقط انگار خیلی بد عنوان کردم!
خندید و رفت طرف پله هاي حیاط و روي پله ي بالایی نشست. طوري نشسته بود که پشت ش به در راهرو بود. همونطور »
که اونجا واستاده بودم، دیدم که نیما اومد پشت در راهرو واستاد و شروع کرد به من اشاره کردن! نمی فهمیدم چی داره می گه
! هی بهم اشاره می کرد که برم پیش یلدا بنشینم و گاهی م می زد تو سر خودش و حرصمی خورد! آخرش انگار داشت بهم
فحش می داد! بعد که دید من واستادم و نگاهشمی کنم، لنگه کفش ش رو در آورد ومی خواست پرت کنه طرف من که یه
« دفعه بی اختیار گفتم
خب خب!
« یلدا با تعجب یه نگاه به من کرد و گفت »
چی خب خب؟!
« ! هم خنده م گرفته بود و هم هول شده بودم و هم خجالت کشیدم »
هیچی یلدا خانم! همینجوري یه چیزي گفتم!
یلدا چرا واستادین؟ شمام بیاین اینجا بشینین!خسته می شین سرپا واستادنی.
نه خیلی ممنون.
تا اینو گفتم، نیما دستش رفت بالا که کفش ش رو رت کنه طرف من! منم چون میشناختمشکه ممکنه همین کارو بکنه، »
« ! زود رفتم و کنار یلدا رو پله نشستم! حرکتم با چیزي که به یلدا گفتم تناقضداشت که یلدا زد زیرذ خنده
ببخشین! یه دفعه خسته شدم!
اینم از قسمت چهارم
قسمت 5
_____
یلدا دوباره خندید. منم سرم رو انداختم پایین. از خودم لجم گرفته بد. داشتم فکر می کردم که چی بگم اما هیچی به فکرم »
نمی رسید! سکوت برقرار شده بود و. اینطوریم خیلی بد بود که یه دفعه یه چیزي از پشت سر خورد تو سرم! سرمو با دست
گرفتم و بغلم رو نگاه کرد. یه حبه قند درشت بود که نیما برام پرت کرده بود! انگار یلدا فهمید اما بروش نیاورد! داشتم زور
می زدم که یه چیزي بگم اما هم هول شده بودم و هم هی با دست از پشت سرم به نیما اشراه می کردم که قند پرت نکنه!
اصلا نمی تونستم حرف بزنم که یه قند دیگه، محکم خورد تو کله م! یلدا خنده ش گرفته بود و روش رو برگردوند طرف دیگه
که یعنی متوجه نشده! صورتم رو برگردوندم طرف در راهرو که به نیما اشاره کنم که یه حبه قند محکم خورد تو چشمم و بی
« اختیار گفتم
آخ!
یلدا چی شد؟ 1
هیچی! یعنی آخ که چه شب خوبی یه!
این دفعه دو تایی زدیم زیر خنده! زیر چشمی به نیما نگاه کردم. دیدم آماده س که یه قند دیگه برام پرت کنه! این بود که »
« دلم رو به دریا زدم و گفتم
یلدا خانم یه چیزي می خواستم بهتون بگم. یعنی یه چیزي می خواستم ازتون بپرسم!
برگشت و نگاهم کرد. دوباره دست و پام رو گم کرد و هر چی زور زدم نتونستم چیزي بگم! دوباره یلدا خندید و روش رو »
برگردوند و درختارو نگاه کرد. تا برگشتم که نیما رو نگاه کنم که یه قند دیگه اومد طرف کله م که زود سرم رو کشیدم کنار
« که از بغل سرم رد شد و افتاد تو باغچه! یلدا خنده ش گرفت و گفت
اینجا همیشه اینطوریه؟! داره از زمین و آسمون قند می باره!
نه نه! یعنی انگار زینت خانم داره طبقه ي بالا قند می شکونه، خرده هاش می افته اینجا!
یلدا خندید و بلند شد و آروم رفت طرف حوض. منم بلند شدم و یه نگاه به نیما کردم که دیدم ایندفعه قندوم رو گرفته بالا »
« که برام پرت کنه! منم از ترسم زود پریدم طرف یلدا که خوردم بهش! دوباره دوتایی خندیدیم و بعد یلدا گفت
چی می خواستی نازم بپرسین؟
می خواستم بپرسم! یعنی می خوام بگم! از خونه تون راضی هستین؟
« یلدا دوباره خندید و گفت »
آره، خونه ي خوبی یه.
« تا اینو گفت، نیما از پشت در راهرو سرش رو کمی آورد بیرون و صداش رو عوضکرد و گفت »
حالا مه خونه تون الحمدالله خوبه، پس بیاین و زن من بشین!
« من و یلدا یه آن جا خوردیم که یلدا غشکرد از خنده و گفت »
ببخشین، متوجه نشده م!
« روم رو سفت کردم و گفتم »
همون که شنیدین حرف من بود!
یلدا خب دوباره بگین!
ببخشین یلدا خانم. می شه از تو خواهشکنم که با من ازدواج کنین؟!
« یلدا یه نگاه قشنگ به من کرد و آروم گفت »
آخه ما هنوز همدیگرو درست نمیشناسیم!
باشه، عیبی نداره!
« یلدا شروع کرد به خندیدن که نیما از اون پشت گفت »
خاك بر سرت کنن با این جواباي منطقی ت!
« دوباره دوتایی خندیدیم که یلدا گفت »
یه خرده پیش شنیدین که خواستگار من باید داراي چه شرایطی باشه! متاسفانه عقاید خانواده ي من اینطوریه و منم اسیر این
عقایدم.
« اینارو گفت و ناراحت رفت دوباره رو پله ها نشست. رفتم کنارش نشستم و گفت »
ولی این عقاید درست نیست!
یلدا میدونم، ولی چیکار می تونم بکنم؟ تازه شما هنوز شازده خانم، یعنی عمه م رو ندیدین! ایشون هنوز فکر می کنن که در
عصر قاجار زندگی می کنیم. از وقتی که تو ایران انقلاب شده، اجازه ندادن کسی تو خونه تلویزیون رو روشن کنه!
« سرمو انداختم پایین که نیما از همون پشت گفت »
اون ش با ما! فقط شما ااجازه می دین که این آدم شل بی سرزبون بیاد خواستگاري تون؟ بابا هر چی قند تو خونه داشتیم
تموم شد واله!
« یلدا خندید و در حالی که از جاش بلند می شد گفت »
تشریف بیارین. منزل خودتونه.
بعد یه لبخند به من زد و رفت طرف در راهرو که تا رسید به نیما ، نیما دستاشو مثل مثل شاخه ي درخت گرفت بالا و به »
« یلدا گفت
سلام، ببخشین، من یه کاج مطبق ام. کاتن م اینجا تو گلدون! بفرمائین داخل خواهشمی کنم! منزل خودتونه!
من و یلدا زدیم زیر خنده و سه تایی با هم رفتیم تو سالن و بعد از اینکه ده دقیقه اي نشستیم، آقا و خانم پرهام اجازه رفتن »
خواستن و از جاون بلند شدن. تا دم در همراه شون رفتیم و مو قع خداحافظی، وقتی یلدا باهام دست داد، یه کمی دستشرو تو
دستم نگه داشتم که اونم هیچی نگفت و بهم خندید! داشتم از خوشحالی بال در می آوردم! اونقدر ازش خوشم اومده بود که
نگو! احساس می کردم که خیلی دوسش دارم.
« خلاصه همه گی برگشتیم تو خونه و تو سالن نشستیم که پدر نیما گفت
خب! چیکار کردي سیاوش خان؟
نیما نشد که نشد بابا!
پدر نیما یعنی چی که نشد؟
سیما یلدا جواب منفی داد؟!
نیما اونجوري که نه!
« سیما که ناراحت شده بود گفت »
پس چی گفت؟!
نیما شما خودتونو ناراحت نکنین سیما خانم جون! خدا نکرده یه دفعه حالتون بد می شه ها!
« سیما خندید و گفت »
آخه یلدا چی گفت؟ از سیاوش خوشش نیومده؟!
نیما اي بابا! می گم شما خودتونو ناراحت نکنین! گور پدر جفت اینام کرده! یعنی صلوات! بالاخره یه جوري می شه دیگه!
« همه زدیم زیر خنده که پدر نیما گفت »
اصلا تو چرا حرف می زنی؟ سیاوش با یلدا صحبت کرده اونوقت تو جاش جواب می دي؟
نیما سیاوش غلط کرده! اگه من نبودم، این تا یه ساعت دیگه م داشت در مورد خوبی و بدي خونه ي یلدا اینا صحبت می
کرد!
« همه برگشتن منو نگاه کردن که نیما گفت »
فرستادمش از دختره خواستگاري کنه، رفته از یلدا می پرسه از خونه تون راضی هستین یا نه!
« همه زدن زیر خنده و مادرم گفت »
بچه م مظلومه آخه!
نیما بچه تون شل وارفته س! مظلومه چیه؟ مگه داریم بهش ظلم و ستم می کنیم که می گین مظلومه!
« دوباره همه زدیم زیر خنده که نیما به سیما گفت »
الهی قربون اون خنده هاتون برم. شمام حتما مظلومه این!
پدر نیما بالاخره می گین یلدا چی گفت یا نه؟!
نیما بابا گفت نه نه نه! یعنی گفت من، نه بابام، نه ننه م، هیچکدوم شیر برنج دوست نداریم! آخه اسم سیاوش رو گذاشته شیر
برنج!
« تا اینو گفت مادرم پرسید »
به سیاوش می گه شیر برنج؟!
نیما نه بابا! کی به بیچاره سیاوش گفته شیربرنج؟! بهشمیگه شی شی
« بعد بحالت عصبانی گفت »
آخه اینم بچه س که شما دارین؟! مربا درست کردین یا بچه؟! اینو هر جا میذاریمشکه در حال وارفتنه! پدرم در اومد تا از
دختره براش خواستگاري کردم! این پسر همونجوري واستاده بود و یک کلمه حرف نزد!
« همه زدن زیر خنده که با همون حالت عصبانیت گفت »
بخدا باید تو تاریخ ثبت کنن! از پشت در ارهرو براش دختره رو خواستگاري کردم!
پد راست می گه سیاوش؟ برات از راه دور خواستگاري کرده؟
« خندیدم که همه براي نیما کف زدن و نیما با خنده به سیما گفت »
ببین سیما خانم من چه پسر خوبی م! چقدر با کفایتم!
پدر نیما آفرین به تو! حالا یلدا چی گفت؟
نیما گفت نه دیگه!
پدر نیما یعنی چی؟!
نیما گفت باید بره کمی خودشو تقویت کنه، ما شیربرنج دوست نداریم!
خلاصه با خنده و شوخی، جریان رو براشون تعریف کردیم و پدر نیما گفت که در اولین فرصت با آقاي پرهام صحبت می »
کنه و قرار خواستگاري رو میذاره. یه نیم ساعتی دور هم نشستیم و یه چایی خوردیم بلند شدیم. موقع خداحافظی به نیما گفتم
که بیاد با هم بریم یه خرده قدم بزنیم. پدر و مادرم و سیما، با هم رفتن خونه و من و نیمام راه افتادیم تو خیابونا. همونجور که
« راه می رفتیم به نیما گفتم
نیما، اگه یلدا رو به من ندادن چی؟
نیما چرا ندن؟
خب اونا دنبال اسم و رسم ن! منم که اسم و رسمی ندارم.
نیما عوضش هزار تا چیز دیگه داري که هر کدوم یه دنیا ارزش داره! نجیب و سربزیري. خونواده داري، اونم چه خونواده اي!
واسه خودت تحصیل کرده اي و مهندس این مملکتی! در آمدت هم که بد نیس. مطمئنم که باباتم یه آپارتمان براي گذاشته
کنار که وقتی زن گرفتی، با زنت برین توش زندگی کنی! ماشین خوبم که داري. دیگه چی می خواي؟
همه ي اینا که گفتی درست، اما اونی که اونا می خوان ندارم!
نیما یعنی چی اونی که اونا می خوان نداري؟
همون ظرطی که براي ازدواج با یلدا داشتنش لازمه!
نیما یعنی...؟! خاك بر سرت کنن! چرا تا حالا بهم نگفتی که ببرمت دکتر و یه دوادرمونی برات بکنیم؟ نکنه خانه از پاي
بست ویران است؟!
اِ...! لوس نشو!
نیما بیخود کردن از این شرطا گذاشتن! مطمئن باش اگه خدا بخواد و قسمت باشه، حتما دهن همه بسته میشه و راضی می
شن. حالا کجا داریم می ریم؟!
بیا. بریم تو پارك. خلوته.
11 شب بریم تو پارك؟! / نیما ساعت 5
آره بابا. بیا بریم یه جا بشینیم. حوصله ي خونه رفتن رو ندارم.
نیما تو که از الآن روحیه ت اینطوریه، واي به وقتی که زن گفتی!
چیکار کنم؟ دست خودم نیس.
نیما خوشحال باش. بگو، بخند. ناسلامتی امشب به طور غیر مستقیم یلدا بهت جواب مساعد داده!
راست می گی؟!
نیما خب آره دیگه! وقتی گفت تشریف بیارین خواستگاري، یعنی چی؟ یعنی ازت خوشش اومده دیگه. به امید خدا همه چی
درست می شه. غصه نخور.
« . رفتیم تو پارك. هیچکس توش نبود. شروع کردیم به قدم زدن »
نیما! اگه جواب رد دادن چی؟
نیما هنوز که ندادن. چرا نفوس بد می زنی؟
اگه دادن.
نیما خب، اگه رفتیم و جواب رد دادن، یه راه خوبی پیش پات میذارم!
جون من راست می گی؟
نیما پی چی؟! خیالت راحت باشه.
1 جون من بگو! ÷؟ چه راهی
نیما هیچی دیگه. اگه رفتیم و خداي نکرده بهمون جواب رد دادن، همون شبش خودکشی کن!
« یه نگاهشکردم و گفتم »
تقصیر منه که با تو صلاح و مصلحت می کنم!
نیما آخه خلق و خوي تو با من فرق می کنه! ببین، سیما فعلا به من جواب رد داده، اما من عین خیالم نیس!
از بس بی عاطفه اي!
نیما من بی عاطفه م؟! غلط کردي.
اگه احساس داشتی، الآن ناراحت بودي.
نیما چه ربطی به احساس داره؟ سیما فعلا قصد ازدواج نداره، خب نمی شه که کشتش! منم فعلا می رم شیشماه یه سالی
با یکی دیگه عروسی می کنم. وقتی سیما آماده ي ازدواج شد، اونو طلاق می دم و می آم سیما رو می گیرم! چطوره؟
عالیه به جون تو! چه راه حل ساده و خوبی؟! فقط اگه طرف طلاق نگرفت چی؟
نیما فکر اونشرو هم کردم. تو قولنامه مینویسم مدت اعتبار این شوهر از تاریخ تولبد 6 ماه دیگر! لطفا پس از مصرف، این
شوهر را با آب سرد بشویید! زیرشم می نویسم در جاي خنک نگهداري شود! توجه این مرد جزو اموال عمومی ست! هر گونه
خسارت وارده به آن پیگرد قانونی دارد! تازه واسه اینکه محکم کاري بشه، می تونیم یه طرف دیگه ش بنویسیم تاریخ الانتاج ...
تاریخ الانتها الصلاحیه : السادس الشهر من بعد تولید. العناصر ال ترکیبه : التیپ الخوش، الشوخ الطبیعت، الجاذب النساء، سریعه
80 کیلوغرام « 1 الوزن الصافی / المصرف، بدیعه الصوت، الفارغ الخیال، الزیب المجالس، الجمیل الصورته. الطول القامته : 80
صنع الایرانیه لاوزن الاضافی، الکامل فی القاعده الاندام! اینا رو بنویسیم، سادراتی م می شم! حد اقل شاید اونجا ها قدرم رو
بدونن!
اینارو از کجا تونستی بگی؟
نیما ت از بس تو مدرسه باهامون عربی کار کردن! اون وقتا زنگ عربی که تموم می شد، بچه ها زنگ تفریح تو حیاط عربی می
رقصیدن! یعنی اینقدر این زبان در ما تاثیر می ذاشت! باور کن انقدر معلم مون عربی رو خوب درس می داد که تمام بدن مون
به لرزه در می اومد، مثل این رقاصه هاي عرب! سامیه جمال رو می گم! اونم از بسکه عربی حرف زده بود انقدر خوب عربی
می قصید! ببین، اگه یه خرده تن و بدن ت رو شل کنی و لخت کنی، شاید یه روزي عربی رو فوت آب بشی!البته رقصیدنش
رو!
« ! نیما اینا و می گفت و من می خندیدم که یه دفعه یه گوشه پارك، پشت چند تا درخت ، چشمم به یه سیاهی افتاد »
نیما! اونجارو!
نیما کجارو؟
اون گوشخ زیر درختا! انگار یکی نشسته اونجا!
« ! دو تایی واستادیم و اونجا رو نگاه کردیم، کسی که اونجا نشسته بود خودشو کشید پشت درخت »
نیما بیا بریم آخر شبی یه! به ما چه که یکی اونجا نشسته!
« بی اختیار دو قدم رفتم طرف همونجا که نیما دستمو کشید و گفت »
بابا مگه تو باغبون پارکی؟! بیا بریم! یه دفعه می بینی یه سگی چیزي یه، می پره بهمون پاره پارمون می کنه ها!
« ! من دو قدم دیگه رفتم جلو که طرف خودش رو کشید کنارتر »
نیما دیدي گفتم سگه! فکر کنم هارم هس! گازمون می گیره هر می م ها!
اِ...! می ترسی بیاي جلو؟!
نیما من می ترسم؟! من از پلنگ م نمی ترسم چه برسه به این توله سگ!
« تا اینو گفت، اونی که تو تاریکی نشسته بود با خنده گفت »
چاخان نکن! می ترسی بیاي جلو! توله سگم خودتی!
« صداي دختر بود! نیما با تعجب نگاهی کرد و گفت »
الصوت الشنا فی سمعی! این صدا خیلی بگوشم آشنا می آد! من جلوس فی ظلمه؟! انت بی آزار؟
چی داري می گی؟
نیما اِ...! هنوز تو عربی م!
بیا بریم ببینیم کیه!
نیما جلو نرو! ممکنه __________خطرناك باشه و بهمون حمله کنه!
« بعد دختره که می خندید گفت »
ببخشید سرکار خانم، شما حمله م می کنی؟
دیدم اگه اونجا واستم تا یه ساعت نیما جرت و پرت می گه. آروم رفتم طرف درختا. دیدم یه دختره تو تاریکی نشسته تا »
« دیدمش سلام کردم. جوابمو داد و گفت
چرا حرف دوستت رو گوش نمی کنی و نمی ري؟
مزاحم تون شدم؟
« خندید و گفت »
نه.
نیما سیاوش طرف رامه؟ من بیام جلو؟
ببخشی، این دوست من کمی شوخه.
« دختره گفت »
چقدر خوب!
ببینین، من نمی خوام تو کارتون دخالت بکنم. آدم فضولی هم نیستم اما، این وقت شب، یه دختر خانم تنها، تو یه پارك تو
تاریکی، راتش برام کمی عجیبه!
« نیما که اومده بود جلو و پیشمن واستاده بود گفت »
چرا عجیبه؟ تو ام اگه از خونه فرار کرده بودي و جا و مکانی نداشتی و نمی خواستی م گیر نیروي انتظامی بیفتی، حتما می
اومدي همین جا و پشت درختا قایم می شدي!
« دختره خندید و نیما رفت جلو و نزدیکش نشست رو زمین و گفت »
سردتون نیس؟
چرا، سردمه.
« نیما دست کرد تو جیبش و یه بسته شکلات در آورد و داد به دختره و گفت »
بفرمائین. بخورین، گرم تون می کنه.
دختره شکلات رو ازش گرفت و تشکر کرد. منم رفتم و کنار نیما نشستم. دختره آروم آروم بسته شکلات رو وا کرد و یکی »
« گذاشت دهنش و گفت
خیلی خوشمزه س!
نیما حالا بگو ببینم دختر خانم، از خونه فرار کردي؟
« دختره خندید و گفت »
خیلی وقته! از خونه، از خودم، از آدما!
نیما آفرین به تو دختر خوبه! حالا بگو ببینم اسمت چیه؟
کدوم یکی رو بگم؟ من صد تا اسم دارم!
نیما یه اسم خارجی بگو! شهناز چطوره؟
« دختره خندید و گفت »
بخاطر شکلاتی که بهم دادي و خیلی خوشمزه بود و گرمم کرد، اسم حقیقی م رو بهتون می گم. اسم اصلی م فهیمه س. اما
بهم شهره می گن، شهرزاد می گن، فریبا می گن، لیلا می گن، خلاصه هر جایی منو به یه اسمی می شناسن!
نیما هزار آفرین به تو که هزار تا اسم داري! تا حالا دو امتیاز مثبت تو کارنامه ت ثبت شده. یکی براي این که خیلی وقته از
خونه فرار کردي و یکی م براي این که این همه اسم قشنگ رو خودت گذاشتی!
فهیمه پس اگه کاراي دیگه اي رو که کردم بگم چند امتیاز مثبت تو کارنامه م ثبت می کنی؟!
نیما اگه چند تا از این کارهات رو بگی دیگه کارنامه نمی خواي که توش بهت امتیاز مثبت بدم! یه راست بهت مدرك
دکترات رو می دم بري دنبال کارت!
« فهیمه با خنده گفت »
خودم مدرك دکترا دارم!
نیما البته! کاملا مشخصه! با این جدیت که تو درس می خونی و تمرین می کنی بایدم بهت دکترا بدن! تازه به نظر من حقت
رو خوردن! وگرنه باید الآن پروفسور شده باشی!
« فهیمه خندید و گفت »
خب، حالا دیگه پاشین برین. سر و صدا می شه و ممکنه نگهبانا پیدامون کنن.
نیما خب فهیمه خانم، اگه الآن یکی از ما اینجا بمونه و یکی دیگه مون بره دنبال نیروي انتظامی و شما رو تحویل شون بدیم
چیکار می کنی؟
فهیمه تا همون موقع کاملا تو تاریکی نشسته بود، طوري که صورتشمعلوم نبود. تا نیما اینو گفت، صورتش اومد تو روشنایی! »
«
شما؟!!
نیما اِاِاِاِ...! چطور ما هر جا می ریم، شمام می آي اونجا؟ رستوران ! اینجا!
فهیمه من هر جا می رمف شمام می آئین اونجا!
نیما دیدم صدات خیلی برام آشناس! نگو قبلا همدیگرو زیارت کردیم! از اون پسره که اون روز تو رستوران بود چه خبر؟
دیگه ندیدیش؟
نیما داشت باهاش حرف می زد و من بهش نگاه می کردم. دلم خیلی گرفت. یه دختر بدبخت که گیر یه جوون پولدار افتاده »
« ! و گول خورده و حالام گذاشته و از خونه فرار کرده. فهیمه همون دختري بود که چند روز پیش تو رستوران دیده بودیم
نیما حالا می خواي چیکار کنی؟ گیرم دو روزم فرار کردي، آخرش چی؟
فهیمه نمی دونم.
از اون پسره یک چک گرفتی. اونو چیکار کردي؟
نیما چک بانکی گرفتی ازش؟! تقلبی نباشه! بده من برات نقدش کنم! تومنی دو زار بیشتر ازش کسر نمی کنم!
« فهیمه خندید و گفت »
فعلا پیش م نیس. بعدا برات می آرم که نقدش کنی.
« رفتم کمی جلوتر نشستم. انگار تمام غصه ي عالم ریخته بود تو دلم. آروم بهش گفتم »
فهیمه خانم.
فهیمه بهم نگین فهیمه! از این اسم خوشم نمی اید.
نیما چطوره با یه اسم فرانسوي صدات کنیم؟! صغري چطوره!
« نگاهی به نیما کرد و گفت »
بهم بگین شیوا. از بچه گی همیه دلم می خواست که همه شیوا صدام کنن.
نیما اینم یکی از همون اسماس؟
فهیمه نه! نه! تا حالا اینو به هیچکس نگفته بودم! اصلا نمی دونم چرا اسم اصلی خودمم به شماها گفتم!
« آروم بهش گفتم »
چند سالته شیوا خانم؟
شیوا بیست و هفت هشت.
حیف نیس از تو که به این خوشگلی و خانمی تو یه همچین راهی بیفتی؟
« فقط نگاهم کرد »
اون پسري که تروگول زده اسمش چیه؟ بگو پیداش می کنیم و پدرشو در می آریم! مگه مملکت بی قانونه که هر کی هر
غلطی خواست بکنه؟!
شیوا کار من از این حرفا گذشته!
یعنی چی این حرف؟! گذشته چیه؟ گوش کن ببین چی می گم عزیزم. تو مثل خواهر کوچکتر منی. نه شرف و نه وجدانم
راضی نمی شه که ببینم تو داري دستی دستی خودت رو بدبخت می کنی. حالا یه اشتباه کردي، اشتباه بعدي رو نکن! من مثل
برادرتم. بذار کمکت کنم. بخداي احد واحد، شده ده تاریش سفید رو جمع کنم، می کنم و ترو می برم خونه تونو و کاري می
کنم که پدر و مادرت از تقصیرت بگذرن! بخدا زیر سنگم باشه اون پسره کثافت رو پیدا می کنم و مجبورش می کنم که عقدت
کنه! بهت قول مردونه می دم که تا همه چیز جور نشده، تنهات نذارم. این دوستمم همینور! تو فکر نکن همه ي آدما یه جورن!
قسمت6
______
خیالتم راحت کنم. به شرفم قسم که اگه بذارم امشب رو اینجا بمونی! تا ترو یه جاي امن نرسونم، از اینجا نمی رم! وقتی گفتم
من مثل برادرتم، راست گفتم. تا خیالم ازت راحت نشه، ولت نمی کنم!
« ! تا اینو گفتم، شیوا زد زیر گریه »
نیما انگار داشتن برادري مثل تو شرم داره که به گریه افتاد! حد اقل می گفتی من برادرشم که جلو مردم خجالت نکشه!
چپ چپ بهش نگاه کردم و اورکتم رو در آوردم و انداختم رو دوش شیوا. سرش رو بلند کرد و با یه نگاه حق شناس بهم »
« نگاه کرد و گفت
منم یه برادر مثل تو داشتم!
حالام داري! من و ایم دوستم، هر دو برادر تو ایم. هیچ غصه نخور.
شروع کرد سرفه کردن. بدجوري سرفه می کرد! دستمالم رو از جیبم در آوردم و دادم بهشکه گرفت جلو دهنش. سرفه »
ش که تموم شد، چشمم افتاد به دستمال. چند تا لکه خون توش بود! اینو که دیدم انگار یکی چنگ زد تو دلم! بغضگلوم رو
« گرفت! شیوا زود دستمال رو گذاشت تو جیبش. برگشتم به نیما گفتم
برو ماشین ت رو وردار بیار.
نیمام که از دیدن این صحنه، ناراحت شده بود و هم تحت تاثیر منطق همیشگی خودش بود، با حالت گریه، مثل زنهایی که »
« زبون می گیرن، گاهی می زد رو زانوش و گاهی م می زد تو سینه ش و آروم در گوش من می گفت
معلوم هس چی داري می گی مادر؟! خدا ذلیل کنه اون مرتیکه ي نره خرو که باید کثافتکاریشرو ما جمع کنیم!
چی داري می گی؟!
نیما می گ دو ماشین رو بیار؟ مال ترو یا مال خودمو/
فرق نداره.
نیما جیگرت تخته مرده شور خونه بیاد پایین اي پسره ي ولدزنا که دختر مردم رو بیچاره کردي! می گم سیاوش جون
حواست هس چیکار داري می کنی؟
اینا رو به همون حالت گریه و ناله، آروم در گوش من می گفتن و هی می زد رو زانوش و تن ش رو این ور و اون ور و تکون »
« می داد و یه جمله رو آروم می گفت و یه جمله رو بلند
حواسم به چی هس؟
نیما این طرف بند رو آب داده، اي روزگار بی وفا! اگه بندازه گردن ما چیکار کنیم اي چرخ غدار! پسره رو هم که نمی تونیم
پیداش کنیم اي آسمون کبود! اسم این کارم زناس اي بخت واژگون! هم شلاق داره و هم طرف رو باید عقد کنی اي طالع
نحس! آبروریزي م داره اي گنبد ویرون! مادر بمیره برات اي دختر فریب خورده! اونوقت یلدا بی یلدا اي سرنوشت سیاه! دیگه
انار شب چله رو تو خوابم نمی بینی اي پدر سگ فوضول!
چی داري در گوشم می گی؟!
« نیما یه دفعه داد زد و گفت »
آخه این چیزا به تو چه مربوطه مرتیکه ي پدر سوخته ي فوضول؟! پاشو بریم دنبال زندگی خودمون! اگه پسره پیداش نشد و
این جریان بیفته گردن ماف سرمون رو می تراشن و یه پلاك میندازن گردن مونو تو تمو شهر می گردوننمون ها! بعد یه نگاه
« به شیوا که بهشمات شده بود کرد و گفت
مادر فدات شه که گول خوردي!
« شیوا گریه ش یادش رفته و زد زیر خنده »
بلند شو برو ماشین رو بیار. فکر کن ببین امشب کجا می تونیم شیوا خانم رو ببریم.
نیما فکر کردن نداره که!
جایی رو سراغ داري؟
نیما آره. بیا این ور تا بهت بگم.
« بلند شدیم و چند قدم رفتیم اون طرف تر که ازش پرسیدم »
کجا ببریمش؟
نیما قبرستون! من چه می دونم کجا ببریمش! ورش دار ببر خونه تون!
ببرش خونه ي خودمون؟!
نیما نخیر! پس ورش دار بیارش خونه ي ما!
خب یه فکري بکن!
نیما آخه من چه فکري بکنم؟!
« بعد برگشت و به شیوا که داشت ماهارو نگاه می کرد، نگاه کرد و دوباره زد تو سینه ش و گفت »
الهی سرطان پروستات بگیره اون پسره ي بی همه چیر!
نیما! تو که همیشه دست کمک داشتی! یه کاري م الآن واسه این دختر ب گناه بکن.
نیما آخه سیاوش جون، من دست کمک دارم اما جرات کمک ندارم! این یکی توش شر پدر سگ! چرا نمی فهمی؟! این
جریان بیفته گردن مون پدر جفت مون در اومده ها!
« بعد دوباره برگشت به شیوا نگاه کرد و گفت »
مادر قربونت! غصه نخوري ها! داریم کم کم به نتیجه ي مثبت می رسیم!
نیما جون تو که این وقتا ده تا هتل سراغ داشتی! یکی ش رو بگو، ببریمش اونجا!
« با حالت گریه گفت »
بابا، ده تا جا سراغ دارم اما این نه شناسنامه دارهف نه چیزي! آخه با چه کلکی ببرمش اون جاها؟!
تو اگه بخواي، اینو بدون شناسنامه تو دانشگاه ثبت نامشمی کنی!
نیما حالا هی هندونه بذار زیر بغل من! اگه یکی یقه مونو بگیره باید گردن بگیري ها!
نترس. داریم کار خیر می کنیم. هیچ اتفاقی نمی افته.
« دوباره برگشت به شیوا نگاه کرد و گفت »
مادر پیش مرگت بشه. ناراحت نشی ها! داریم نقشه ي کلی رو طرح ریزي می کنیم! دو تا خط دیگه بکشیمف نقشه تمومه و
فقط می موه امضا ناظز فنی!
حالا چیکار کنیم؟
نیما اول باید ببریمش به دکتریف درمونگاهی، چیزي. این وضعش خیلی خرابه!
آفرین! گفتم که تو همیشه دست خیر داري!
نیما اه..! برو گمشو بابا! چقدر دست دست می کنی؟! اگه از دستام خوشت اومده، می خواي حواله ش بدم به تو!
بی تربیت!
نیما بذار فکر کنم ببینم چه خاکی باید تو سرم کنم! می ترسم این یه الف دختر رنگ مون کرده باشه!
نه، به دلن بد نیار.
نیما بذار من یه خدره باهاش حرف بزنم و زیر زبونشرو بکشم. شاید این اصلا کارش همین باشه!
تو فکر کن که یه دختر بدبخت به تو پناه آورده. دیگه چیکار به بقیه ش داري؟
نیما یه نگاهی به من کرد و دیگه هیچی نگفت و رفت طرف خونه شون و چند دقیقه بعد با ماشین ش برگشت. من و شیوا ام »
« اومدیم دم در پارك. تا نیما با ماشین رسید گفت
زود سوار شین که اگه گشت نیرو انتظامی برسه، هر سه تا امشب مهمون افتخاري یه هتل منکراتیم! سوارشین که هیچ کس
باور نمی کنه دو تا جوون انقدر هر و احمق باشن که نصفه شبی فقط به نیت خیر یه دختر خانم خوشگل رو ببرن هتل. براش جا
و مکان درست کنن!
« اودم بهش بگم نه، اینجوري هام نیسکه داد زد »
سوار شو مرتیکه الاغ! حالا وقت شعار دادن نیس! الآن فقط باید فرار کرد!
« با خنده سوار شدیم و نیمام مثل برق حرکت کرد و بیست دقیقه ي بعد، جلو یه هتل نگه داشت و پیاده شد و گفت »
شماها همین جا بمونین تا من برگردم.
صاحاب هتل باهات آشناس؟
نیما نه. شیفت شبش باهام آشناس. یعنی اونم یه آدمی یه با هفت هشت تا دست خیر! مثل اختاپوسه! با هر بازوش یه کار
خیر انجام می ده، اونم این وقتاي شب! اَ ...! اصلا به توچه مربوطه؟ تو کار خیر می خواستی که دارم می کنم دیگه!
« خلاصه رفت و چند دقیقه بعد برگشت و گفت »
جور شد برنامه. فقط بریم همین نزدیکی یه کلینیک شبانه روزي یه. شیوا خانم رو ببریم یه دوا درمون بکنیم و بعد بیاییم
هتل.
سوار شد و چند تا خیابون اون طرف ترف جلوي یه کلینیک واستاد. پیاده شدیم و رفتیم تو. خلوت بود. دکتر کشیک شیوا رو »
معاینه کرد و یه نسخه برایش نوشت که نیما رفت و نسخه رو از به داروخانه گرفت و اوردو یه آمپولی پنی سشیلین بود و
« قرصو شربت. با شیوا رفتیم قسمت تزریقات و آمپولشرو زد و و قتی اومد بیرون به آقایی که آمپول می زد گفت
سرنگ رو انداختین دور؟
« یارو با تعجب نگاهشکرد و گفت »
معلومه خانم! ما همیشه اینکارو می کنیم!
شیوا پس لطفا اون پنبه ي الکل رو هم بندازین دور!
« یارو یه نگاه به شیوا کرد بعد یه نگاه به ما کرد و گفت »
نکنه خانم شما یه بیماري واگیردار دارین که انقدر احتیاط می کنین؟!
شیوا آره. ممکنه سل داشته باشم. وقتی سرفه می کنم خون از گلوم می آد!
« تا اینو گفتف نیما پرید عقب و گفت »
اي خدا مرگت بده سیاوش!
« یارو خنید و پنبه ي الکلی رو انداخت دور و گفت »
نه خانم، خیالت راحت باشه. اون خون مال سل نیس. ولی ترسوندي مارو ها! »
« سه تایی از کلینیک اومدیم بیرون که نیما به شیوا گفت »
شیوا خانم جان مادرت، فقط از اون یادگاري ها که به اون پسره دادي به ما ندي ها! ما تا دلت بخواد از این و اون یادگاري
داریم!
خندیدیم و سوار ماشین شدیم و برگشتیم هتل. شیوا رو بریم تو و سفارشش رو به مسئول اونجا کردیم و وقتی خواستیم »
« خداحافظی کنیم شیوا گفت
مگه شماها بالا نمی آئین؟!
کاري داري باهامون؟
شیوا شماها با من کاري ندارین؟!
نه فردا می ائیم بهت سر می زنیم و باهات حسابی حرف میزنیم.
شیوا امشب رو میگم!
امشب که دیگه دیر وقته. تو ام خسته اس. باشه فردا صحبت می کنیم.
نیما هالو! این داره چیز دیگه بهت می گه!
« بگشتم به شیوا نگاه کردم و گفتم »
چیزي می خواي تعارف نکن. گرسنه ته؟
شیوا نه، گرسنه م نیس.
برو یه دوش بگیر و راحت بگیر بخواب. فردا طرفاي عصر می آئیم پیش ت و به امید خدا همه چی درست میشه. برو. برو
استراحت کن. هر چی م خواستی زنگ بزن پایین برات بیارن.
یه نگاهی به ما کرد و بعد خداحافظی کرد و رفت بالا. نیمام رفت به مسئول پذیرش یه چیزایی رو گفت و دوتایی از هتل »
« اومدیم بیرون و سوار ماشین شدیم و راه افتادیم طرف خونه
نیما حالا وجدانت راحت شد؟
آره. دستت درد نکنه. اگه تو نبودي که من کاري نمی تونستم براش بکنم! تو تو اینجور کارا دست خیرت بیشتره.
نیما ت باز گفت دست خیر! می خواي اخر شبی یه دستی م به تو برسونم که دست توام همین خاصیت رو پیدا کنه؟!
گم شو!
نیما الان می ریم همین جاها دور می زنیم و یه دختر فریب خورده ي دیگه رو پیدا می کنیم و اول بهش شکلات می دیم که
بخوره و گرم بشه و بعد می بریمش دکتر و براش دوا می گیرین و بعد می اریمش همین هتل و یه اتاق براش می گیریم و
خیال مون که از راحت شد، دوباره می ائیم بیرون و راه می افتیم تو خیابونا و دوباره یه دختر فریب خورده دیگه رو پیدا می
کنیم و اول بهش شکلات ...
اَه ...! گم شو تو ام!
نیما می گم اصلا چطوره خدمون یه هتل وا کنیم واسه اینجور دخترا؟!
تو نمی دونی امشب چه ثوابی کردي!
نیما بعله! اما مگه یکی دوتان؟! همین جوري داره دختر از خونه فرار می کنه! مگه می شه به هر کدوم برسیم ورشون داریم و
ببریم بهشون جا و مکان بدیم! ایناهاش! اینم یکی دیگه!
« ! راست می گفت! جلوتر، کنار خیابون یه دختره واستاده بود و با یه ماشین که توش یه مرد بود داشت حرف می زد »
نیما سیاوش! من یه ترمز می زنم جلوش. تا واستادم تو پسکله ش رو بگیر و بندازش تو ماشین ببریم هتل تحویل ش بدیم!
آخه دیگه وقت نمی شه با تک تک شون واستیم و حرف بزنیم ! ما که می خوایم ثواب کنیم، حالا چه بازور بکنیم چه با زبون
خوش!
« اینو که گفت ، جلو دختره زد رو ترمز! دختره یه نگاه به ما کرد و گفت »
دوتایی می شه بیست تومن!
نیما بیست تومن چیه؟ ما گروه امدادیم! بپر بالا می خوایم ببریمت هتل تحویلت بدیم!
« دختره یه لحظه مات و به ماها نگاه کرد و بعد گفت »
مامورین کثافتا!
« ! اینو گفت فرار کرد تو یه کوچه »
خجالت نمی کشی نیما؟!
نیما بابا تو می خواي به همه کمک نی ! می خواستم بهت نشون بدم که از یک گل بهار نمی شه! تازه اینا دگوریاشن که تو
خیابون واستاده! بقیه شون ...!
راه بیتف برو. هر کسی تا اونجا که از دستش بر می اد باید یه کاري بکنه. ماهام امشب همین از دست مون بر می اومد که
کردیم. آدم باید دست خیر داشته باشه و اگه کاري براي کسی از دستش ساخته بودف انجام بده.
نیما تو چرا امشی انقدر دست دست می کنی؟! بابا مگه چند تا دست داریم؟! همه ي دستا رو بکار خیر ننداز! یکی شم بزار
واسه معصیت کاري خودمون!
فصل سوم
فردا صبحش از شرکت تلفن کردم به هتل. ساعت حدود یازده صبح بود. مسئول پذیرش هتل گفت که اون خانم همون »
دیشب یه ساعت بعد از رفتن ما از اونجا رفته. خیلی ناراحت شدم. پرسیدم پیغامی براي ما نذاشت؟ که گفت یه پاکت اینجا
گذاشته اما نگفت به شما بدم ش یا به نیما خان. ازش تشکر کردم و گفتم فرق نداره، یا خودم یا نیما می آئیم و می گیرمش.
« خیلی ناراحت تلفن رو قطع کردم و زنگ زدم به نیما
الو نیما!
نیما سلام. الوعده وفا!
چه وعده اي؟!
نیما امروز مگه پنجشنبه نیس؟
چرا.
نیما مگه قرار نیس خواستگار بیاد؟
خب!
نیما منم شب می آم اونجا.
خیلی خب! بیا. زنگ زدم چیز دیگه اي بهت بگم.
نیما چی شده؟
شیوا رفته!
نیما زنگ زدي هتل؟
آره گفت شیوا همون دیشب از هتل رفته!
نیما بهت چی گفتم دیشب؟! دیدي گفتم گول اینا رو نخور!
« هیچی نگفتم »
نیما حالا تو چرا ناراحتی؟ تو که هر کاري ازت برمی اومد، کردي! دیگه بقیه ش به تو مربوط نیس.
آره. اما حیف شد. شاید می شد یه کاري براش بکنیم.
نیما وقتی خودش همین زندگی رو دوست داره، به من و تو چه مربوطه!
یه نامه م اونجا براي ما گذاشته.
نیما براي ما؟!
آره.
نیما خب! بعد از شرکت می رم می گیرمش. شب یاعت چند خواستگارا می آن؟
شب می آن دیگه! چه می دونم چه ساعتی می آن. تو ساعت 6 بیا خونه ي ما. می گم، از یلدا خبري نیس؟
نیما از کی؟!
یلدا! یلدا! می گم بابات فکري نکرده؟!
نیما چرا. بابام صبحی می گفت برم چند هندونه و چند کیلو انار و آجیل بخرم که چند روز دیگه شب یلداس!
باز شوخی کردي؟ می گم در مورد خواستگاري، بابات کاري نکرده؟
نیما به من که چیزي نگفت.
تو خودت چی؟ از دیشب تا حالال ندیدیش؟ یعنی می گم از پنجره ي اتاق ت ندیدیش؟
نیما اگه بگم، اون وقت می گی دارم منت سرت می ذارم!
جون من دیدیش؟!
نیما تلسکوپه یادته؟ دبیرستان بودیم خریدمش؟!
آره آره! یادمه!
نیما رفتم از تو خرت و پرتام درش آوردم.
خب!!
در اومد از بس « رصد دونم » می کردم! دیگه « رصدش » نیما بجون تو از دیشب که رفتم خونه تا ساعت پنج صبح داشتم
چشم انداختم تو سوراخ این تسلکوپ وامونده!
با تلسکوپ تو اتاق یلدا رو نگاه کردي؟!
نیما خب آره دیگه! چشماي خودم که اشعه ي مادون قرمز نداره تو تاریکی چیزي ببینه!
تو غلط کردي که تو اتاق یلدا رو نگاه کردي!
نیما اِه ...! غیرتی نشو بابا! چیزي که معلوم نبود!
پس چی؟!
نیما یادداشت کن تا ساعت به ساعت ش رو بهت بگن! ساعت دو و سی دقیقه بامداد، خر... پف ...! خر ... پف...! ساعت سه و
چهل دقیقه ي بامداد، یه غلت زد و همچنان خر ... پف...! خر ...! پف...! ساعت چهار و بیست دقیقه ي بامداد، سوژه از این دنده
به اون دنده شد و کما فی السابق خر ... پف...! خر ...! پف...! متاسفانه بعد از ساعت چهار و بیست دقیقه م، منجم خوابش گرفته
و رفته تو چرت!
داشتی چرت و پرت می گفتی؟!
نیما مرتیکه! دیشب ساعت 2 نصفه شبف گشت امداد و کمک رسانی و دستگیري از دختران فریب خورده ي شهر تموم شده
و اومدم خونه! اون وقت شب، یلدا هفت پادشاه رو خواب دیده! دیگه چی شور زیر نظر بگیرم؟!
اصلا تو حق نداري اتاق خواب یلدا رو نگاه کنی!
نیما پس بعدش چه اخباري رو واسه شما نقل کنم؟!
اصلا هیچی!
نیما میل خودته. در هر صورت رصد خونه ي ما شبانه روز آماده ي خدمت به شما ستاره شناسان و محققان محترمه! با یه
تلفن سفارش پذیرفته می شه و هر جایی رو که خواستین ما رصد می کنیم!
حالا احیانا اگه مثلا اومد تو حیاط و چشم تو بهش افتاد، عیبی نداره که یه نگاه به من بکنی و به من بگی!
نیما اینطوري نمی شه برادر! یا غیرت یا تحقیق! دست و بال محقق و پژوهشگرو که نباید بست! غیرتت قبول نمی کنه، بگو ما
پژوهشرو بذاریم کنار!
ببینم! مگه تو، تو اون شرکت وامونده کاري نداري که بکنی؟ یه ساعت دار چرت و پرت می گی! برو به کارت برس دیگه!
نیما انگار شما به من تلفن کردي ها!
غلط کردم بابا! ساعت 6 یادت نره. خداحافظ!
تلفن رو قطع کردم و مشغول کار شدم. ساعت 2 کارم تموم شد و رفتم پیش پدرم و بهش گفتم که می رم خونه. از شرکت »
رفتم بیرون و سوار ماشین شدم و رفتم همون هتل دیشبی و از مسئول پذیرش نامه اي رو که شیوا گذاشته بود گرفتم. وقتی
خواستم حساب هتل رو بدم، بهم گفت که اون خانم خودش حساب کرده! دیگه حسابی تعجب کردم! یعنی پول از کجا
آورده؟ 1 رفتم تو ماشین و پاکت رو وا کردم. توش فقط یه شماره ي موبایل بود! پسانگار نیما راست می گفت! حسابی گول
« خورده بودم! شماره رو گرفتم حد اقل یه چیزي بهش بگم که دلم راحت بشه! تاز زنگ زدم و موبایل رو جواب داد، گفتم
سلام. فهیمه خانمف شیوا خانم، شهره خانم، لیلا خانم، یا هر چی دیگه ...، خودتون هستین؟
سلام سیاوش یا نیمه یا هر چی دیگه ...!
من سیاوشم. همین یه اسمم دارم.
پس سلام سیاوش.
ببینم خانم، دلم می خواست تا صداتون رو شنیدم خیلی چیزا بهتون بگم که چیزاي خوبی م نبودن! اما حالا پشیمون شدم. من
نمی دونم چیکاره اي! نمی خوام بدونم! فقط امیدوارم که به حرفاي دیشبم فکر بکنی. خدا حافظ!
نه! قطع نکن! کارت دارم!
بفرمائین.
اگه حرفاي دیشبت روم تاثیر نداشت که شماره ام رو برات نمی ذاشتیم! باور کن که حرفات توم اثر کرده 1 به کی قسک
بخورم که باور کنی؟!
« یه لحظه رفتم تو فکر. شاید راست می گفت »
الو! الو! سیاوش!
احتیاج به قسم خوردن نیس. امیدوارم همینطور باشه که گفتی.
حالا بازم می خواي کمکم کنی؟
« ! بازم مکث کردم. انگار داشت راست می گفت »
اگه واقعا بتونم بهت کمک کنم،آؤه.
می خوام ببینمت. بیا به این آدرسی که می گم.
« آدرسشرو داد. یه جا توي شهرك ... بود. تو یه مجتمع. یادداشت کردم که گفت
آ امشب سعت 7 منتظرتم. نیما رو هم با خدت بیار.
ساعت 7 نمی تونم.
هر وقت خواستی بیا.
دیرتر بشه عیبی نداره؟
نه، گفتم که! هر وقت خواستی. فقط حتما بیا. باشه؟
باشه.
قول می دي؟
قول می دم.
سیاوش! خیلی چیرا به قول تو بستگی داره ها!
می آم.
منتظرم.
خداحافظ.
خداحافظ.
تلفن رو قطع کردم. خودم باورم نمی شد که حرفام انقدر تو یه نفر اثر کرده باشه! زنگ زدم به نیما. پدرش بود. گفته رفته »
« خونه. زنگ زدم به موبایلش
الو، نیما.
نیما سلام، کجایی؟
دارم می رم خونه. تو کجایی؟
نیما دارم می رم هتل.
نرو! من نامه رو گرفتم.
نیما خوندي؟
آره. یه شماره ي موبایل بود.
نیما خب!
اولشمی خواستم زنگ نزنم و پاره اش کنم و بندازمش دور!
نیما انگور خوب همیشه نصیب شغال می شه!
چی؟
نیما هیچی، بگو! خط رو خط افتاده.
ولی بعدش زنگ زدم. می خواستم چند تا فحش بدم و قطع کنم.
نیما غلط می کردي!
چی؟!
نیما بابا خط رو خط افتاده!
غلط کردي! صداي تو بود!
نیما بالاخره چی شد؟
هیچی. تا اومدم حرف بزنم و یه چیزي بهش بگم دیدم انگار حرفاي دیشبم روش اثر کرده! یعنی خودش گفت! گفت خیلی
حرفات روم اثر کرده!
نیما مرده شور اون نصایح بی موقع ت رو ببرن!
این یکی رو که دیگه خودت بودي! خط رو خط که نیافتاده!
نیما چی داري می گی؟! دارم از زیر پل رد می شم اینطوري می شه.
بابا یکی داره حرفامونو گوش می دهد و هی یه چیزایی وسط ش می گه! انگار فحشمی ده!
نیما ولشکن! بگو ببینم بعدش چی شد.
هیچی، امنشب من و ترو دعوت کرد خونه ش. خونه ش تو شهرك...
نیما به به! به به به این بخت بلند!
یعنی چی؟
نیمل ت یعنی اینکه خیلی خوشحالم که دیشب بیخودي وقت مونو تلف نکردیم!
آره. انگار می خواد من واسطه شم که برگرده خونه شون! انگار واقعا حرفام توش اثر کرده!
نیما ت قوي ترین داروهاي دنیام انقدر زود اثر نمی کنه به آدم. فکر کنم تا اثر کنه، چند روزي وقت داشته باشیم!
آره. گوش شیطون کر انگار سر عقل اومده!
نیما پاي شیطون رو چرا وسط می کشی؟! ولشکن! من خودم هستم!
چی؟!
نیما ت هیچی بابا می گم امشب که نمی تونیم بریم! مگه قرار نیس خواستگار بیاد؟
چرا. ولی اونا زود می رن. یعنی واسه شام نمی مونن. یه شیوام گفتم که ممکنه دیر بیاییم. گفت هر وقت خواستین بیاین.
نیما به به به این شب نشینی که محدودیت زمانی م نداره!
یعنی چی؟!
نیما می گم یعنی خیلی خوبه که می تونیم هم به برنامه ي خواستگاري برسیم و هم به چیزاي خیر!
آره، خیلی خوب شد.
نیما حالا وقتی رفتیم بهترم می شه!
چطور؟!
نیما یعنی می گم این شهرك ... خیلی جاي خوبی یه! یه محیط بسیار مناسبه براي رشد و باروري هر چیز خوب و خیر و
خوشه! می گم یادت باشه اون دست خیرت رو هم با خودت بیاري! منم می آرم! کاري نداري؟
نفهمیدم چی می گه! باهاش خداحافظی کردم و رفتم خونه. تا رسیدم یه دوش گرفتم و رفتم خوابیدم. ساعت نزدیک 5 بود »
« که بیدار شدم. تا لباش پوشیدم دیدم زنگ زدن. نیما بود. رفتم تو حیاط . تا رسید بهش گفتم
مگه قرار نبود ساعت 6 بیاي؟
نیما زودتر اومدم اگه کاري باشه کمک کنم. یعنی اون دسته هه رو هم آوردم.
چی رو آوردي؟!
نیما همون دست خیرمو دیگه!
نیما، قول دادي که آبرو ریزي نکنی ها!
نیما نه بجون تو. خیالت راحت باشه. حالا سیما کجاس؟
بیمارستانه. هنوز نیومده.
نیما راست میگی تو که خبر از خواستگاري نداره؟
دیوونه اي ها!
نیما خب! بریم تو.
« تا دوتایی رفتیم تو خونه و مادرم نیما رو دید گفت »
اینو چرا امروز آوردي اینجا؟!
نیما سلام زهره خانم، اینو آوردي یعنی چی؟! مگه می شه این طفلک تو مراسم خواستگاري خواهرش شرکت نداشته باشه!
حرفا می زنین ها!
مادرم ترو می گم!!
نیما منو می گین؟! آهان! اومدم زیر بال و پرتون رو بگیرم و کمک کنم.
مادرم لازم نکرده کمک کنی! برو خونه تون دو سه ساعت دیگه بیا.
نیما مگه من چیکار به کار کسی دارم زهره خانم؟! بخدا یه گوشه می شینم و نگاه می کنم! اگه از دیوار صدا در اودمد، از منم
در می آد! راستشمی خوام ببینم مراسم خواستگاري چه جوري یه!
مادرم پدر سوخته هنوز جریان اون یکی خواستگاره مشکوکه! همون همسایه ته کوچه مون!
« نیما همونجور حالت مظلوم بخودش گرفته بود و فقط به مادرم نگاه می کرد که مادرم گفت »
معلوم نشد کدوم پدر سوخته زنگ زده بود بهشون و چی گفته بود که خواستگاري که نیومدن هیچی، دیگه تو خیابون جواب
سلام مون رو هم نمی دن!
نیما آخه به من چه مربوطه زهره خانم جون؟! اصلا من اون دفعه از کجا می دونستم که آقاي زرین می خواد بیاد
خواستگاري سیما خانم؟! آخه چرا بهتون نا حق می زنین؟ ازتون نمیگذرم به خدا! باید پس فردا اینا رو جواب بدین ها! بخدا
نیت من خیره. اومدم بلکه بتونم یه کاري بکنم! به جون مادرم اگه دروغ بگم!
مادرم منم می دونم که تو اومدي که یه کارایی بکنی! اما نه کار خیر! ا ز تو کار خیر بر نمی آد!
به! پسکاشکی دیشب بودن و می دیدین که ...
اِ ه ...! چی داري می گی نیما؟!
مادرم نیما جون، من ترو خیلی دوست دارم. مثل سیاوش دوستت دارم. اما یه امشب رو برو خونه تون بذار این مراسم به
خیر و خوشی تموم بشه بره پی کارش.
نیما شما اگه راست می گین و منو دوست دارین، چرا براي سیما خانم خواستگار پیدا می کنین؟
مادرم من پیدا نکردم. خودشون پیدا شدن. منم تو رو درباسی افتادم و مجبور شدم که بذارم بیان . سیمام اصلا خب نداره.
راستش از این پسره م زیاد خوشم نمی آد ولی نتونستم بهشون نه بگم. حالام یه ساعت می آن و می رن. سیمام که فعلا خیال
شوهر کردن نداره. والسلام.
نیما حالا چه عیبی داره که منم یه گوشه اتاق بشینم؟
« مادرم با خنده گفت »
عیب ش اینکه تو نمی تونی ساکت باشی. می ترسم یه شري به پا کنی.
نیما خبر بابامو برام بیارن اگه من شر بپا کنم! اصلا من می رم تو آشپزخونه استکان نعلبکی ها رو می شورم و تا خواستگارا
نرفتن از اون تو بیرون نمی آم، خوبه؟
مادرم من نمی فهمم تو با این سمجی و زبون چرب و نرمت، چطوري تا حالا نتونستی این دختره سیما رو خام کنی وباهاش
عروسی کنی؟!
نیما از بسمثل شما یه دنده و لجبازه پدر سگ!
مادرم تف بهت بیاد بی شرف!
مادرم اینو گفت و بامدمپایی دنبال نیما کرد و اونم در رفت طرف حیاط که سینه به سینه خورد به پدرم! پدرم که مات ونا »
« رو نگاه می کرد، گفت
چرا همچین می کنین؟!
« نیما که سیده بود ته حیاط، گفت »
عمو اونقدر که من از زهره خانم تو زندگیم کتک خوردم، از ننه باباي خودم نخوردم بخدا!
پدرم ت خانم چیکارش داري؟!
« مادرم که می خندید گفت »
آخه تو نمی دونی که این چی می گه؟!
نیما بخدا از بچگی این زهره خانم منو کتک زده! بابا آخه من دیگه بزرگ شدم! مرد گنده رو که دیگه نمی زنن! یکی ببینه،
چی می گه!
مادرم واسه من هنوز همون پسر بچه اي! حق نداري بیاي تو خونه 1 همونجا تو حیاط بمون!
نیما چشم. اما شمام بدونین زهره خانم، نتیجه همیشه نتیجه ي معکوس داشته! اونم تنبیه بدنی! تشویقه که سطح تربیت رو
می بره بالا!
» مادرم خندید و با پدرم رفتن تو. نیما هنوز تو حیاط واستاده بود. به گفتم »
بیا بریم تو.
نیما نه، الان بیام بازم دنبالم می کنه!
بیا من ضامن ت می شم کاري ت نداشته باشه.
نیما برو گمشو! من خودم از بچه گی همیشه ضامن می شدم که تو کتک نخوري! زهره خانم یه ربع دیگه اصلا یادش می ره
که جریان چی بوده! تو برو فعلا دو تا چایی وردار بیار.
بیا تو. می گم کاري ت نداره!
نیما الان زوده بیام. برو دو تا چایی بیار بخوریم بعد. الان بیام بازم دنبالم می کنه 1
خنده م گرفت! مثل بچه گی هاش حرف می زد مرد گنده! بچه گی هاشم همینجوري بود. می اومد خونه ي ما و یه شري بپا »
می کرد و مادرم با لنگه کفش دنبالش می کرد و اونم یا در می رفت تو حیاط یا می رفت بالا پشت بودم و می پرید رو پشت
بودم بغلی! بعدش وقتی مادرم ولش می کرد و می رفت، به منمی گفت که برم و واسه خودمون خوراکی بیارم. منم می رفتم و
« ! می آوردم و وقتی خوراکی هامون تموم می شد، دیگه مادرم یادش رفته بود می خواسته کتکش بزنه
بیا بریم تو! آخه جلو همسایه آبرو براي ما نذاشتی! این کارا چیه می کنی؟!
نیما برو دو تا چایی بیار بخوریم که اینجا تو حیاط خیلی مزه می ده.
« تو همین موقع سیما باکلید در حیاط رو وا کرد و اومد تو و تا ماها رو دید سلا کرد و به نیما گفت »
تو حیاط چیکار می کنین؟
نیما داشتیم بازهره خانم گرگم به هوا بازي می کردیم، باباتون اومد و بازي مون رو بهم زد!
سیما چی می گی؟!
« سیما که می خندید، به من نگاه کرد که گفتم »
یه چیزي به مامان گفت، اونم با دمپایی دنبالشکرد! بهش گفته حق نداري بیاي تو!
سیما حالا کجان؟
نیما رفتن تو. بازي مون رو باباتون بهم زد و دست زهره خانم رو گرفت و رفت تو خونه! خیلی حسوده این باباتون سیما خانم!
« سیما با خنده رفت طرف نیما و گفت »
بیاین بریم تو. من ضمانت تون رو می کنم.
نیما نمی شه ضمانت م رو بکنین اما دو تایی همینجا بمونیم؟
زهر مار! بیا رو تو خونه!
« سه تایی به خنده و شوخی رفتیم تو خونه، مثل دوران بچه گی 1 تارسیدیم تو مادرم به سیما گفت »
زود بدو یه حموم بکن که مهمون داریم! با این سر و وضع زشته جلوشون بیاي!
نیما حموم برا چی؟! دختره همینجوري مثل گل می مونه!
سیما مگه کی می خواد بیاد؟
مادرم خوانواده ي شفیق.
« سیما یه نگاهی کرد و گفت »
شفیق؟! چطور یه دفعه یادما کردن؟ اونا که خیلی وقت بود ازشون خبري نبود!
مادرم هیچی بابا. می خوان بیان دیدن پدرت. چیز مهمی نیس.
نیما تآره بابا، می خوان بیان یه تک پا باباتون رو خواستگاري کنن و برن! باباي دم بخت داشتن این رفت و آمدها رو هم داره
دیگه!
مادرم باز تو حرف زدي!
« پدرم غشکرده بود از خنده که نیما گفت »
بخدا می خوام یواش یواش حالی این سیما خانم کنم که قراره براش خواستگار بیاد! یه دفعه بگیم جا می خوره!
سیما ت براي من خواستگار بیاد؟! پسر اقاي شفیق؟!
نیما کدوم شفیق؟ همونکنه پسرش اسمشکوروشه؟ مگه با نامزدش بهم زد؟!
پدرم مگه نامزد داشت کوروش؟!
نیما آره، یه سال و نیمی م با هم بودن . دخترهخاك بر سر بهانه هاي بیخودي گرفت و نامزدي شونو بهم زد.
« پدرم که می خندید گفت »
سر چی بهم خورد نامزدي شون؟
براش بخره و بده کوروش « گن » نیما می گفت کوروش خان شیکمش گنده س! آخه اینم شد بهانه؟! خب می تونست یه
خان ببنده و شیکمش بره تو! شیکمی م نداره بیچاره 1 نگاه کنی شیشماهه بیشتر نشون نمی ده!
« من و سیما و پدرم زدیم زیر خنده »
نیما سیما خانم زودتر برین کارهاتون رو بکنین و بیایین که الان پیداشون می شه ها! فقط خدا کنه جوراباشو عوضکرده باشه
کوروش خان. گلاب به روتون پاهاش قاعده ي پاي شتر بو می ده! البته اینم نمی تونه عیب مرد باشه!
« ! سیما از خنده نشست رو مبل »
نیما گرفتین نشستین سیما خانم؟! دیر می شه ها! راستی سیاوش یادت باشه یه جعبه دستمال کاغذي بزاري رو میز جلو
کوروش خان! طفلک تا حرف می زنه نمی دون چرا گوشه ي لباش کف جمع می شه!
اه ...! حالمون رو بهم زدي نیما!
« ! سیما و پدرم مرده بودن از خنده! مادرمم داشت می خندید اما خود کور شدش یه لبخندم نمی زد »
نیما زهره خانم همه چی حاضره؟ کاشکی یه جعبه خرمام می گرفتین! کوروش خان خیلی خرما دوست داره. اون روز که ختم
اقاي توکلی بود، تو سالت این کوروش خان بغل من نشسته بود. طفلک گویا گرسنه بود، یه دیس خرما خورد! دست نوچ ش رو
هم می لیسید و بعد با شلوارش پاك می کرد!
« همه زدیم زیر خنده »
نیما کوروش خان ماشااله وقتی چیز می خوره، آدم به هوس می افته! خرماها رو که می خورد همچین ملچ ملچ می کرد که
یارو مداحه روضه رو قطع کرد و صداي بلند گو رو زیاد کرد که صدا به مردم برسه!
« داشتیم می خندیدیم که زنگ زدن. آیفون بغل نیما بود که زود ورداشت و »
کیه؟
بجا نمی آرم!
ببخشین صداتون نمی آد!
انگار اشتباهی زنگ رو زدین!
« آیفون رو گذاشت و گفت »
داشتم چی می گفتم؟
مادرم کی بود؟
!« رفیقم » نیما نمی دونم، یکی بود می گفت من
مادرم اوا! خدا مرگم بده! گفته من شفیقم!
« مادرم پرید و رفت طرف آیفون. ماها مرده بودیم از خنده! مادرم در رو وا کرد و به نیما گفت »
بیا برو خونه تون! می دونستم تو بالاخره یه شري بپا می کنی! بیا برو ببینم!
نیما الان که نمی تونم جلو اینا بدوام برم زهره خانم. بذارین بیان تو بشینن، بعد من میرم.
مادرم از دست تو یه خواستگار جرات نمی کنه پاشو بذاره تو این خونه!
نیما زشته بخدا! صداتون می ره بیرون ها! برین جلو حداقل استقبالشون! دخترتون خواستگار نداره به من چه مربوطه!
مادرم بذار اینا بیا و برن، من می دونم و تو!
خلاصه مادرم رفت به استقبال مهمونا و یه خرده بعد با هم اومدن تو خونه و سلام و احوالپرسی شروع شد و تا کوروش خان »
که یه جوون حدود سی ساله بود رسید جلوي نیما و باهاش سلام و احوالپرسی کرد، نیما همونجور که باهاش دست می داد
« گفت
خوبین شما کوروش خان؟ این یه ساله که ندیدم تون چه داغون شدین! حتما از مشغله زیاده! بفرمائین تو! خیلی خوش
آمدین.
بیچاره کوروش دمغ شد اما بروي خودش نیاورد وشروع کرد یا بقیه سلام و علیک کردن و همگی رفتن تو سالن و نشستن. »
من مخصوصا رفتم کنار نیما که اگه خواست کاري بکنه و یا چیزي بگهف حواسم بهش باشه. می دونستم اونقدر سیما رو
دوست داره که براي بهم زدن خواستگاري از هیچ کاري رو برگردون نیس! خلاصه همه نشستن و من برگشتم با آقاي شفیق
که این طرفم نشسته بود احوالپرسی کردم، کمی حرف زدیم که یه دفعه متوجه شدم نیما بغلم نیس! یه خرده صبر کردم،
اومدم بلند شم که نیما با یه سینی چایی پیداش شد! مادرم لبش رو گاز گرفت و به نیما چشم غره رفت! اما نیما سرش به کار
خودش گرم بود. به همه چایی تعارف کرد غیر از کوروش بدبخ! آخر از همه سینی رو برد جلوي کوروش! مادر کوروش یه
« خرده بعد گفت
پس سیما خانم کجا تشریف دارن؟
« تا مادرم اومد جواب بده که نیما گفت »
همین پیش پاي شما تشریف آوردم. یه خرده خسته بودن، رفتن کمی دراز بکشن که سر حال بیان! تا شما چایی تون رو میل
کنین و دهن تون رو شیرین بفرمائین، می آن خدمتتون!
پدرم که داشت از خنده می ترکید بلند شد و به هواي اینکه سیما رو صدا کنه رفت از سالن بیرون! من به این کاراي نیما »
عادت داشتم و می تونستم جلوي خنده م رو بگیرم. آقاي شفیق و خانمش و کوروش یه نگاهی بهم کردن و هیچی نگفتن. مادرم
داشت حرص می خورد که نیما بلند شد و شیرینی رو ورداشت و به همه تعارف کرد و آخرش آورد جلوي کوروش. کوروش
یکی ورداشت اما نیما به زور چند تا شیرینی گذاشت تو بشقابش و گذاشت رومیزي که جلوي کوروش بود. موروش بدبختم یه
حساب اینکه نیما داره بهشمحبت می کنه ازش تشکر کرد! نیما تا نشست، شروع کرد به میوه پوست کندن. همونجور که با
کوروش حرف می زد، تند تند سیب و پرتغال نارنگی و خیار و کیوي و موزم براش پوست کند و دو تا بسقاب رو پر کرد و
گذاشت جلوي کوروش! بیچاره ي کوروشم هی ازش تشکر می کرد. اونقدر به حرفش کشیده بود و از کارش و قدیم ها و این
چیزا حرف زد که کوروش وقت نمی کرد جواب بده! یه خرده بعد نیما بلند شد و یه زیر دستی م شکلات پر کرد و اونم
گذاشت جلوي کوروش و بعد شروع کرد به تعارف کردن. بعدشم دستاش رو باچند تا دستمال کاغذي پاك کرد و دستمال ها
رو مچاله کرد و گذاشت گوشه ي میز کوروش بیچاره! من یه وقت متوجه شدم که رومیزي که جلوي کوروشه، دو تا بشقاب پر
« میوه ویه بشقاب پر شیرینی و یه بشقاب پر شکلاته! چند تا دستمالم جلوشه! آروم در گوش نیما گفتم
نیما بسه! بشین دیگه!
بذار بخوره پدر سگ کچل! نوش جونش!
تو همین موقع سیما و پدرم اومدن تو و همه بلند شدن و سلام و علیک! انگار جریان چایی آوردن رو پدرم براي سیما تعریف »
کرده بود که سیما آماده ي خندیدن بود. تا رسید و با همه سلام و علیک کرد و تا چشمش افتاد رومیزي که جلوي کوروش
« بود اون همه شیرینی و میوه رو دید، نزدیک بود بزنه زیر خنده! زود گفتم
سیما یادته یه بار که کوروش اومده بود خونه ي ما، موقع بازي کردن من افتادم تو حوض؟!
یه دفعه سیما زد زیر خنده و مثلا از یادآوري اون خاطره خندید! منم مخصوصا اینو گفتم. چون دیدم دیگه سیما نمی تونه »
جلوي خودشو بگیره و اگرم بیخودي بخنده، زشته. خلاصه سیما اومد روي مبلی که من قبلا نشسته بودم، نشست. تا من اومدم
بغلش بشینم، نیما هول م داد کنار و خودش نشست بغل سیما! منم مجبوري رفتم رو مبل کناري نشستم. دوباره احوالپرسی ها
« . شروع شد. کوروش چپ چپ به نیما نگاه می کرد
مادر کوروش خب سیما جون چطوري؟ شنیدم تو جراحی براي خودت استادي شدي!
« تا سیما اومد حرف بزنه، نیما گفت »
بعله! اونم چه استادي! چند روز پیش آپاندیس واسه بابام عمل کردن شاهکار! امروز آپاندیس عمل نکرده، فرداش بابام تو
مسابقه ي دو شرکت کرد!
شفیق مگه جناب ذکاوت هنوز می دوئن؟!
نیما بغله! البته دنبال مامانم!
« همه زدن زیرخنده که مادر کوروش به سیما گفت »
وقاعا که خانمی شدي واسه خودت! هم خوشگل، هم خانم، هم تحصیل کرده!
« تا اینو گفت، نیما سرشو آورد در گوش منو و آروم گفت »
رو بخارونه! « اونجاش » پاشو زود به سیما بگو
« آروم بهش گفتم »
چی کار کنه؟!
نیما اونجاشو بخارونه.
کجاشو؟!
نیما اِه ... ! مادر کوروش چشمش شوره! یه دفعه سیما چشم می خوره ها!
سیما اونجارو بخارونه؟!
نیما پسمن برم اونجاشو بخارونم؟! باید خودش بخارونه دیگه!
زهر مار مرتیکه ي خر!
شفیق خب سیاوش خان شما چطورین؟ کجا بسلامتی مشغولین؟
خوبم، خیلی ممنون. شرکت پدرم هستم.
مادر کوروش ایشااله بسلامتی همین روزا یه دستی م باید براي شما بلند کنیم.
نیما مگه خودش چلاقه خانم شفیق؟!
« همه زدن زیر خنده. سیما که فقط منتظر بود این نیما یه چیزي بگه و اونم بخنده »
مادر کوروش آخه دیگه دیر می شه. انگار خودش خیال زن گرفتن نداره. اینه که باید ماها براش دست بلند کنیم.
نیما احتیاج نیس. خودش بلند کرده!
« کوروش که حواسش فقط به سیما بود یه دفعه گفت »
چی رو؟
نیما خاك تو گور بی حیات کنن! خب دستشرو دیگه!
دوباره همه زدن زیر خنده. کوروش بدبخت از خجالت سرخ شد. منم داشتم می خندیدم که دیدم نیما داره به سیما می کنه »
« و میز جلوي کوروش رو بهش نشون می ده که پر میوه وشیرینی بود! سیمام نگاه می کرد و می خندید! آروم به نیما گفتم
نیما زشته! قول داده بودي که آبروریزي نکنی!
« جوابم رو نداد و به آقاي شفیق گفت »
کوروش جون از آخرین بار که دیدمش یه خرده فرق کرده. انگار یه خرده موهاش ریخته!
شفیق خب زندگی یه دیگه نیما جون. معمولا آقایون زود موهاشون میریزه کچل می شن! منحصر به کوروشم نیس. نوبتی یه.
نیما کوروش جون که کچل نیس! پیشونیش یه خرده بلنده!
« دوباره همه زدن زیر خنده، کوروش براي اینکه تلافی کنه گفت »
نیما جون تو هنوزم مثل قدیما همه ش خونه ي سیاوش اینایی؟ اصلا خونه ي خودتون نمی ري؟
نیما چرا. گاهی یه سري خونه مون می زنم. اتفاقا امروز جایی کار داشتم ولی سیاوش زنگ زد گفت بیا که قرار کوروش بیاد
خونه مون. گفت بیا یه خرده بخندیم! البته به یاد بچه گی ها! یادت می آد اون موقع ها سر به سرت میذاشتیم قهر می کردي
می رفتی مامانت رو می اوردي؟ چه روزاي خوبی بود بجون تو! یادش بخیر!
« بعد رو کرد به همه و گفت «
سپاس میخوام
خانم پرهام خدا قسمت کنه یه سفر برین ببینین چه خبره اون طرفا! راستشرو بخواین خودمم پشیمونم از اینکه برگشتم!
انگار به چیزي گم کردم! عجیب عادت کردم به اونجا. اصلا نمیتونم اینجا نفس بکشم!
« یه دفعه نیما بلند گفت »
الهی آمین!
« همه یه دفعه برگشتن و نکاهشکردن که گفت »
الهی آمین که من نرفتم اون طرفا! وگرنه الآن اینجا خفه خونی گرفته بودم، اونم با این آلودگی هوا!
خانم پرهام تو نمی دونی نیما جون! چه آب و هوایی داره اونجا ها! چه نولوژي اي داره اون طرفا!
نیما الهی فداي آب و هواي اون طرفا بم من! حالا تکنولوژي سرشونو بخوره!
خانم پرهام باید بري ببینی! خیابونا همه پهن و گشاد! تاکسی، فت و فراوون! مثل مورچه تاکسی تو خیابونا ریخته! اتوبوس می
اد آدمو سوار می نه مثل نهنگ! تراموا می آد مثل هیولا! درش وا می شه و هزار تا آدمو می کشه تو خودش! مترو می اد مثل
اژدها! دیگه مسافر رو زمین نمی مونه که!
نیما مگه باغ وحشه که اینقدر جک و جون ور توش رفت و آمد دارن؟
همه زدن زیر خنده اما زود جلو خوشونو گرفتن. زیر چشمی یلدا رو نگاه می کردم. از رفتار مادرش ناراحت شده بود. مادر »
« نیما براي این که جلو خنده ش رو بگیره شروع کرد به تعارف کردن
بفرمائین ترو خدا. یه میوه پوست بکنین. گلوتون خشک شده.
« خانم پرهام یه نگاهی به میوه ها کرد و گفت »
هر چی میوه ي خوبه، از اینجا صادر می کنند اونجا! آت و آشغالشون می مونه واسه خودمون!
« نیما یه نگاهی به میوه ها که همه درشت و حسابی بودن کرد که آقاي پرهام گفت »
خانم از این میوه حسابی تر دیگه چی می خواي؟ این پرتقالا هر کدوم اندازه ي چی بگم ...
نیما توپ تخم مرغی!
آقاي پرهام پوپ تخم ...
« دوباره همه زدن زیر خنده که نیما گفت »
ببخشین، تو= هند بال!
آقاي پرهام راست می گه، اندازه توپ هند باله!
خانم پرها اینا رو که نمی گم! شما اصلا حواس ت نیس یه حرفام شازده!
نیما اي بابا! شازده اصلا توجه نمی کنن!
خانم پرهام همیشه همینطوریه! همه ش هوش و حواسش یه جاي دیگه س!
« زود پدر نیما حرف تو حرف آورد که صحبت ادامه پیدا نکنه و گفت »
خب یلدا جون، شما چیکارا می کنی؟ شوهر که نکردي اونجاها؟
« تا یلدا اومد جواب بده، خانم پرهام که چونه ش گرم شده بود گفت »
واه! نه که نکرده! یعنی خیلی ها اومدن جلو اما پسندمون نشدن. دکتراي خارجی می اومدن اونم چه دکترایی!
« نیما آروم در گوش من گفتا »
همه آبدار و درشت!
خانم پرهام مهندسا می اومدن اونم چه مهندسایی!
نیما آروم همه رسیده و شیرین!
خانم پرهام اما هیچکدوم در شأن خونواده ي ما نبودن!
« نیما آروم به من گفت »
بیچاره شدي سیاوش! اینا داماد کمتر از نخست وزیر قبول ندارن!
« بعد به خانم پرهام گفت »
حق داشتین وااله! داماد یه خونواده سرشناس باید چیز باشه! چی بهشمی گن؟ 1
خانم پرهان اسم و رسم دار نیما جون.
نیما بغله، بتید اسم ورسم دار باشه. معروف باشه. مثل اصغر قاتل! همه میشناسنش!
« همه زدن زیر خنده که خانم پرهام گفت »
واقعا بانمکه این نیما جون .
نیما لطف دارین شما. شوخی می کنم که مهمونی خشک و سرد نباشه!
« بعد آروم به من گفت »
چونه ت بخشکه زن! سرمون رفت!
مادر نیما راستی، خانم بزرگ چطورن؟ عمه خانم چطورن؟ چرا تشریف نیاوردن؟
خانم پرهان شازده خانم اهل جایی رفتن نیستن. خانم بزرگم با اون سن و سال براشون سخته که جایی برن. یه خرده اي هم
که مریضهستن.
مار نیما خدا شفاشون بده.
خانم پرهام این آخري ها یه خواستگار براش اومد.
نیما واسه خانم بزرگ؟!
« همه زدن زیر خنده که خانم پرهام گفت »
برو تو ام نیما! دارم یلدا رو می گم!
آقاي پرهام اتفاقا خانم بزرگ بی میلم نیستن!
« ! خانم پرهام یه چپ چپ به آقاي پرهام نگاه کرد که شازده در جا خنده رو لبش خشک شد »
خانم پرهام آره، خواستگارش خلبان بود. بهشون گفتیم اصلا حرفشو نزنین!
نیما خوب کردین! می خواستین بگین قبل از شما اخوي یوري گاگارین اومد ردش کردیم! تازه اون فضانورد بود!
« دوباره همه خندیدن که خانم پرهام به نیما گفت »
نیما جون تو شغل ت چیه؟
نیما رو من اصلا حساب نکنین که شغلم طوري که تا صد سال دیگه تو کوچه مونم معروف نمی شم چه برسه تو شهر! شما
باید دنبال یکی باشین که همه ي دنیا بشناسنشمثل ناپلدون بنا پارت!
دیگه این دفعه منم نتونستم خودمو نگه دارم و زدم زیر خنده! کور شده خودش اصلا نمی خندید! مادر نیما همونجور که می »
خندید، تند تند میوه تعارف می کرد که مثلا حرف تو حرف بیاره! سیما که بلند شد و از تو سالن رفت بیرون! پدر نیمام بلند
« بلند زینت خانم رو صدا می کرد و می گفت چایی بیاره! خلاصه پدرم که سخت خودشو نگه داشته بود گفت
جناب پرهام، کارخونه رو چه کردین؟ هنوز دارینش؟
آقاي پرهام بغله، هنوز داریمش. یعنی با یکی دو تا از دوستان شریکم.
پدرم ت هنوز خودتون ریاست ش رو بعده دارین؟
پرهام چه فرقی می کنه؟ مهم درست اداره شدن اونجاس. حالا چه من چه کس دیگه.
خانم پرهام یعنی چه؟ با بودن تو که سهام داره عمده اي، ریاست اونجا که به کس دیگه نمی رسه! ناسلامتی شازده ام هستی
و از یه خاندان بزرگ!
پرهام حالا که وقت این حرفا نیس خانم! مثلا اومدیم عیادت مریض!
خانم پرهام بفرمائین زبونشرو ندارید! بفرمائید دست و پاش رو نداریند! بفرمائید که چشم ندارید ببینید دور و ورتون چه
خبره!
« نیما آروم در گوشم گفت »
نخیر! انگار طباخی تعطیله! چشم و پاچه و زبون تموم شده! مونده فقط مغز و بنا گوش!
خانم پرهام فکر نمی کنی مردم پشت سرمون چی می کن؟ می گن شازده کفگیرش ته دیگ خورده و سهام ش رو فروخته!
اصلا شما دخالت نکن. من خودم یه روز می آم کارخونه و تکلیف همه رو روشن می کنم!
پرهام بیچاره سرش رو انداخت پایین از خجالت و یلدام که خیلی ناراحت شده بود به هواي سردرد بلند شد و از همه عذر »
« خواهی کرد و رفت تو حیاط که نیما به من گفت
بلند شو دیگه آب تصفیه شده! طرف خودش رفت تو حیاط. فعلا تا اینجا خر تو خره، برو باهاش صحبت کن. فقط زود حرفاتو
بهش بزن که وقت کمه. نري اونجا عین شلغم واستیا!
تو ام بیا نیما!
نیما من بیام چیکار؟! بلند شو خجالت بکش! برو مثل یه مرد باهاش حرف بزن! یاالله دیگه!
آروم بلند شدم و از پشت مبل ها، بدون این که کسی متوجه بشه رفتم طرف حیاط. تو سالن همه داشتم با هم صحبت می »
کردین. نیمام براي اینکه شلوغش کنه و کسی توجه ش به من و یلدا جلب نشه، دوباره جریان ریاست کرخونه رو پیشکشید.
نیما بعله. خانم پرهام صحیح می فرمائین. جلو سر و همسر خوبیت نداره که تا شازده هستن، یکی دیگه بشه رئیسکرخونه!
اصلا آدم شازده می شه براي چی؟ براي این که رئیسکارخونه م باشه دیگه !
خانم پرهام قبون دهن ت نیما جون ...
دیگه از سالن اومده بودم بیرون و نفهمیدم خان پرهام چی گفت. از راهرو رد شدم و رفتم طرف حیاط. خونه ي نیما اینا »
بزرگ بود و یه حیاط قشنگ و بزرگم داشت که یه حوض وسط ش بود. یلدا کنار حوضواستاده بود و داشت به درختا نگاه
« می کرد. آروم رفتم جلو و گفتم
سرتون بهتر شد؟
« یلدا خونه ي روبرویی رو که خونه ي خودشون بود نشون داد و گفت »
از خونه ي ما اینجا دیده می شه. چند بار تا حالا شما رو، وقتی می اومدین پیش نیما دیدم.
« بعد برگشت طرف منو گفت »
سرم درد نمی کرد. می خواستم از اونجا فرار کنم.
« اشاره به سالن »
اینکه موضوع مهمی نیس. گاه گداري بین پدر و مادر منم از این بحث ها پیشمی آد.
یلدا ولی بین پدر و مادر من همیشه از این بجث ها پیشمی آد!
« خیلی هول شده بودم. نمی دونستم چی باید بهش بگم که یه دفعه گفتم »
مامان تون راست می گن؟
یلدا در مورد چی؟ در مورد کارخونه؟
نه، نه! در مورد همونا که می گفتن.
یلدا در مورد شرکا بابام؟
نه! همونا که براي شما می اومدن!
با حالت تعجب نگاهم کرد که دیدم انگار قیافه و حالت دست و پا چلفتی ها رو بخودم گرفتم! یه آن مکث کردم و بعد گفتم »
«
خواستگارا رو می گم.
« یلدا خندید و گفت »
بهم نمی آد خواستگار دکتر و مهندس داشته باشم؟
نه، نه! منظورم این نبود! می خواستم بگم که شما خودتون اونا رو چیز می کنین یا اونا خودشون ول می کنن! منظورم اینه که
شمام با مادرتون مثل هم هستین؟!
یلدا خندید. خیلی هول شده بودم! وقتی جلوم بود و تو چشمام نگاه می کرد، دست و پامو گم می کردم و نمی دونستم چی »
« ! باید بگم
یلدا اگر منظورتون از نظر عقایده، باید بگم نه. ولی خب، می بینین که!؟
بله. منظورم همین بود! فقط انگار خیلی بد عنوان کردم!
خندید و رفت طرف پله هاي حیاط و روي پله ي بالایی نشست. طوري نشسته بود که پشت ش به در راهرو بود. همونطور »
که اونجا واستاده بودم، دیدم که نیما اومد پشت در راهرو واستاد و شروع کرد به من اشاره کردن! نمی فهمیدم چی داره می گه
! هی بهم اشاره می کرد که برم پیش یلدا بنشینم و گاهی م می زد تو سر خودش و حرصمی خورد! آخرش انگار داشت بهم
فحش می داد! بعد که دید من واستادم و نگاهشمی کنم، لنگه کفش ش رو در آورد ومی خواست پرت کنه طرف من که یه
« دفعه بی اختیار گفتم
خب خب!
« یلدا با تعجب یه نگاه به من کرد و گفت »
چی خب خب؟!
« ! هم خنده م گرفته بود و هم هول شده بودم و هم خجالت کشیدم »
هیچی یلدا خانم! همینجوري یه چیزي گفتم!
یلدا چرا واستادین؟ شمام بیاین اینجا بشینین!خسته می شین سرپا واستادنی.
نه خیلی ممنون.
تا اینو گفتم، نیما دستش رفت بالا که کفش ش رو رت کنه طرف من! منم چون میشناختمشکه ممکنه همین کارو بکنه، »
« ! زود رفتم و کنار یلدا رو پله نشستم! حرکتم با چیزي که به یلدا گفتم تناقضداشت که یلدا زد زیرذ خنده
ببخشین! یه دفعه خسته شدم!
اینم از قسمت چهارم
قسمت 5
_____
یلدا دوباره خندید. منم سرم رو انداختم پایین. از خودم لجم گرفته بد. داشتم فکر می کردم که چی بگم اما هیچی به فکرم »
نمی رسید! سکوت برقرار شده بود و. اینطوریم خیلی بد بود که یه دفعه یه چیزي از پشت سر خورد تو سرم! سرمو با دست
گرفتم و بغلم رو نگاه کرد. یه حبه قند درشت بود که نیما برام پرت کرده بود! انگار یلدا فهمید اما بروش نیاورد! داشتم زور
می زدم که یه چیزي بگم اما هم هول شده بودم و هم هی با دست از پشت سرم به نیما اشراه می کردم که قند پرت نکنه!
اصلا نمی تونستم حرف بزنم که یه قند دیگه، محکم خورد تو کله م! یلدا خنده ش گرفته بود و روش رو برگردوند طرف دیگه
که یعنی متوجه نشده! صورتم رو برگردوندم طرف در راهرو که به نیما اشاره کنم که یه حبه قند محکم خورد تو چشمم و بی
« اختیار گفتم
آخ!
یلدا چی شد؟ 1
هیچی! یعنی آخ که چه شب خوبی یه!
این دفعه دو تایی زدیم زیر خنده! زیر چشمی به نیما نگاه کردم. دیدم آماده س که یه قند دیگه برام پرت کنه! این بود که »
« دلم رو به دریا زدم و گفتم
یلدا خانم یه چیزي می خواستم بهتون بگم. یعنی یه چیزي می خواستم ازتون بپرسم!
برگشت و نگاهم کرد. دوباره دست و پام رو گم کرد و هر چی زور زدم نتونستم چیزي بگم! دوباره یلدا خندید و روش رو »
برگردوند و درختارو نگاه کرد. تا برگشتم که نیما رو نگاه کنم که یه قند دیگه اومد طرف کله م که زود سرم رو کشیدم کنار
« که از بغل سرم رد شد و افتاد تو باغچه! یلدا خنده ش گرفت و گفت
اینجا همیشه اینطوریه؟! داره از زمین و آسمون قند می باره!
نه نه! یعنی انگار زینت خانم داره طبقه ي بالا قند می شکونه، خرده هاش می افته اینجا!
یلدا خندید و بلند شد و آروم رفت طرف حوض. منم بلند شدم و یه نگاه به نیما کردم که دیدم ایندفعه قندوم رو گرفته بالا »
« که برام پرت کنه! منم از ترسم زود پریدم طرف یلدا که خوردم بهش! دوباره دوتایی خندیدیم و بعد یلدا گفت
چی می خواستی نازم بپرسین؟
می خواستم بپرسم! یعنی می خوام بگم! از خونه تون راضی هستین؟
« یلدا دوباره خندید و گفت »
آره، خونه ي خوبی یه.
« تا اینو گفت، نیما از پشت در راهرو سرش رو کمی آورد بیرون و صداش رو عوضکرد و گفت »
حالا مه خونه تون الحمدالله خوبه، پس بیاین و زن من بشین!
« من و یلدا یه آن جا خوردیم که یلدا غشکرد از خنده و گفت »
ببخشین، متوجه نشده م!
« روم رو سفت کردم و گفتم »
همون که شنیدین حرف من بود!
یلدا خب دوباره بگین!
ببخشین یلدا خانم. می شه از تو خواهشکنم که با من ازدواج کنین؟!
« یلدا یه نگاه قشنگ به من کرد و آروم گفت »
آخه ما هنوز همدیگرو درست نمیشناسیم!
باشه، عیبی نداره!
« یلدا شروع کرد به خندیدن که نیما از اون پشت گفت »
خاك بر سرت کنن با این جواباي منطقی ت!
« دوباره دوتایی خندیدیم که یلدا گفت »
یه خرده پیش شنیدین که خواستگار من باید داراي چه شرایطی باشه! متاسفانه عقاید خانواده ي من اینطوریه و منم اسیر این
عقایدم.
« اینارو گفت و ناراحت رفت دوباره رو پله ها نشست. رفتم کنارش نشستم و گفت »
ولی این عقاید درست نیست!
یلدا میدونم، ولی چیکار می تونم بکنم؟ تازه شما هنوز شازده خانم، یعنی عمه م رو ندیدین! ایشون هنوز فکر می کنن که در
عصر قاجار زندگی می کنیم. از وقتی که تو ایران انقلاب شده، اجازه ندادن کسی تو خونه تلویزیون رو روشن کنه!
« سرمو انداختم پایین که نیما از همون پشت گفت »
اون ش با ما! فقط شما ااجازه می دین که این آدم شل بی سرزبون بیاد خواستگاري تون؟ بابا هر چی قند تو خونه داشتیم
تموم شد واله!
« یلدا خندید و در حالی که از جاش بلند می شد گفت »
تشریف بیارین. منزل خودتونه.
بعد یه لبخند به من زد و رفت طرف در راهرو که تا رسید به نیما ، نیما دستاشو مثل مثل شاخه ي درخت گرفت بالا و به »
« یلدا گفت
سلام، ببخشین، من یه کاج مطبق ام. کاتن م اینجا تو گلدون! بفرمائین داخل خواهشمی کنم! منزل خودتونه!
من و یلدا زدیم زیر خنده و سه تایی با هم رفتیم تو سالن و بعد از اینکه ده دقیقه اي نشستیم، آقا و خانم پرهام اجازه رفتن »
خواستن و از جاون بلند شدن. تا دم در همراه شون رفتیم و مو قع خداحافظی، وقتی یلدا باهام دست داد، یه کمی دستشرو تو
دستم نگه داشتم که اونم هیچی نگفت و بهم خندید! داشتم از خوشحالی بال در می آوردم! اونقدر ازش خوشم اومده بود که
نگو! احساس می کردم که خیلی دوسش دارم.
« خلاصه همه گی برگشتیم تو خونه و تو سالن نشستیم که پدر نیما گفت
خب! چیکار کردي سیاوش خان؟
نیما نشد که نشد بابا!
پدر نیما یعنی چی که نشد؟
سیما یلدا جواب منفی داد؟!
نیما اونجوري که نه!
« سیما که ناراحت شده بود گفت »
پس چی گفت؟!
نیما شما خودتونو ناراحت نکنین سیما خانم جون! خدا نکرده یه دفعه حالتون بد می شه ها!
« سیما خندید و گفت »
آخه یلدا چی گفت؟ از سیاوش خوشش نیومده؟!
نیما اي بابا! می گم شما خودتونو ناراحت نکنین! گور پدر جفت اینام کرده! یعنی صلوات! بالاخره یه جوري می شه دیگه!
« همه زدیم زیر خنده که پدر نیما گفت »
اصلا تو چرا حرف می زنی؟ سیاوش با یلدا صحبت کرده اونوقت تو جاش جواب می دي؟
نیما سیاوش غلط کرده! اگه من نبودم، این تا یه ساعت دیگه م داشت در مورد خوبی و بدي خونه ي یلدا اینا صحبت می
کرد!
« همه برگشتن منو نگاه کردن که نیما گفت »
فرستادمش از دختره خواستگاري کنه، رفته از یلدا می پرسه از خونه تون راضی هستین یا نه!
« همه زدن زیر خنده و مادرم گفت »
بچه م مظلومه آخه!
نیما بچه تون شل وارفته س! مظلومه چیه؟ مگه داریم بهش ظلم و ستم می کنیم که می گین مظلومه!
« دوباره همه زدیم زیر خنده که نیما به سیما گفت »
الهی قربون اون خنده هاتون برم. شمام حتما مظلومه این!
پدر نیما بالاخره می گین یلدا چی گفت یا نه؟!
نیما بابا گفت نه نه نه! یعنی گفت من، نه بابام، نه ننه م، هیچکدوم شیر برنج دوست نداریم! آخه اسم سیاوش رو گذاشته شیر
برنج!
« تا اینو گفت مادرم پرسید »
به سیاوش می گه شیر برنج؟!
نیما نه بابا! کی به بیچاره سیاوش گفته شیربرنج؟! بهشمیگه شی شی
« بعد بحالت عصبانی گفت »
آخه اینم بچه س که شما دارین؟! مربا درست کردین یا بچه؟! اینو هر جا میذاریمشکه در حال وارفتنه! پدرم در اومد تا از
دختره براش خواستگاري کردم! این پسر همونجوري واستاده بود و یک کلمه حرف نزد!
« همه زدن زیر خنده که با همون حالت عصبانیت گفت »
بخدا باید تو تاریخ ثبت کنن! از پشت در ارهرو براش دختره رو خواستگاري کردم!
پد راست می گه سیاوش؟ برات از راه دور خواستگاري کرده؟
« خندیدم که همه براي نیما کف زدن و نیما با خنده به سیما گفت »
ببین سیما خانم من چه پسر خوبی م! چقدر با کفایتم!
پدر نیما آفرین به تو! حالا یلدا چی گفت؟
نیما گفت نه دیگه!
پدر نیما یعنی چی؟!
نیما گفت باید بره کمی خودشو تقویت کنه، ما شیربرنج دوست نداریم!
خلاصه با خنده و شوخی، جریان رو براشون تعریف کردیم و پدر نیما گفت که در اولین فرصت با آقاي پرهام صحبت می »
کنه و قرار خواستگاري رو میذاره. یه نیم ساعتی دور هم نشستیم و یه چایی خوردیم بلند شدیم. موقع خداحافظی به نیما گفتم
که بیاد با هم بریم یه خرده قدم بزنیم. پدر و مادرم و سیما، با هم رفتن خونه و من و نیمام راه افتادیم تو خیابونا. همونجور که
« راه می رفتیم به نیما گفتم
نیما، اگه یلدا رو به من ندادن چی؟
نیما چرا ندن؟
خب اونا دنبال اسم و رسم ن! منم که اسم و رسمی ندارم.
نیما عوضش هزار تا چیز دیگه داري که هر کدوم یه دنیا ارزش داره! نجیب و سربزیري. خونواده داري، اونم چه خونواده اي!
واسه خودت تحصیل کرده اي و مهندس این مملکتی! در آمدت هم که بد نیس. مطمئنم که باباتم یه آپارتمان براي گذاشته
کنار که وقتی زن گرفتی، با زنت برین توش زندگی کنی! ماشین خوبم که داري. دیگه چی می خواي؟
همه ي اینا که گفتی درست، اما اونی که اونا می خوان ندارم!
نیما یعنی چی اونی که اونا می خوان نداري؟
همون ظرطی که براي ازدواج با یلدا داشتنش لازمه!
نیما یعنی...؟! خاك بر سرت کنن! چرا تا حالا بهم نگفتی که ببرمت دکتر و یه دوادرمونی برات بکنیم؟ نکنه خانه از پاي
بست ویران است؟!
اِ...! لوس نشو!
نیما بیخود کردن از این شرطا گذاشتن! مطمئن باش اگه خدا بخواد و قسمت باشه، حتما دهن همه بسته میشه و راضی می
شن. حالا کجا داریم می ریم؟!
بیا. بریم تو پارك. خلوته.
11 شب بریم تو پارك؟! / نیما ساعت 5
آره بابا. بیا بریم یه جا بشینیم. حوصله ي خونه رفتن رو ندارم.
نیما تو که از الآن روحیه ت اینطوریه، واي به وقتی که زن گفتی!
چیکار کنم؟ دست خودم نیس.
نیما خوشحال باش. بگو، بخند. ناسلامتی امشب به طور غیر مستقیم یلدا بهت جواب مساعد داده!
راست می گی؟!
نیما خب آره دیگه! وقتی گفت تشریف بیارین خواستگاري، یعنی چی؟ یعنی ازت خوشش اومده دیگه. به امید خدا همه چی
درست می شه. غصه نخور.
« . رفتیم تو پارك. هیچکس توش نبود. شروع کردیم به قدم زدن »
نیما! اگه جواب رد دادن چی؟
نیما هنوز که ندادن. چرا نفوس بد می زنی؟
اگه دادن.
نیما خب، اگه رفتیم و جواب رد دادن، یه راه خوبی پیش پات میذارم!
جون من راست می گی؟
نیما پی چی؟! خیالت راحت باشه.
1 جون من بگو! ÷؟ چه راهی
نیما هیچی دیگه. اگه رفتیم و خداي نکرده بهمون جواب رد دادن، همون شبش خودکشی کن!
« یه نگاهشکردم و گفتم »
تقصیر منه که با تو صلاح و مصلحت می کنم!
نیما آخه خلق و خوي تو با من فرق می کنه! ببین، سیما فعلا به من جواب رد داده، اما من عین خیالم نیس!
از بس بی عاطفه اي!
نیما من بی عاطفه م؟! غلط کردي.
اگه احساس داشتی، الآن ناراحت بودي.
نیما چه ربطی به احساس داره؟ سیما فعلا قصد ازدواج نداره، خب نمی شه که کشتش! منم فعلا می رم شیشماه یه سالی
با یکی دیگه عروسی می کنم. وقتی سیما آماده ي ازدواج شد، اونو طلاق می دم و می آم سیما رو می گیرم! چطوره؟
عالیه به جون تو! چه راه حل ساده و خوبی؟! فقط اگه طرف طلاق نگرفت چی؟
نیما فکر اونشرو هم کردم. تو قولنامه مینویسم مدت اعتبار این شوهر از تاریخ تولبد 6 ماه دیگر! لطفا پس از مصرف، این
شوهر را با آب سرد بشویید! زیرشم می نویسم در جاي خنک نگهداري شود! توجه این مرد جزو اموال عمومی ست! هر گونه
خسارت وارده به آن پیگرد قانونی دارد! تازه واسه اینکه محکم کاري بشه، می تونیم یه طرف دیگه ش بنویسیم تاریخ الانتاج ...
تاریخ الانتها الصلاحیه : السادس الشهر من بعد تولید. العناصر ال ترکیبه : التیپ الخوش، الشوخ الطبیعت، الجاذب النساء، سریعه
80 کیلوغرام « 1 الوزن الصافی / المصرف، بدیعه الصوت، الفارغ الخیال، الزیب المجالس، الجمیل الصورته. الطول القامته : 80
صنع الایرانیه لاوزن الاضافی، الکامل فی القاعده الاندام! اینا رو بنویسیم، سادراتی م می شم! حد اقل شاید اونجا ها قدرم رو
بدونن!
اینارو از کجا تونستی بگی؟
نیما ت از بس تو مدرسه باهامون عربی کار کردن! اون وقتا زنگ عربی که تموم می شد، بچه ها زنگ تفریح تو حیاط عربی می
رقصیدن! یعنی اینقدر این زبان در ما تاثیر می ذاشت! باور کن انقدر معلم مون عربی رو خوب درس می داد که تمام بدن مون
به لرزه در می اومد، مثل این رقاصه هاي عرب! سامیه جمال رو می گم! اونم از بسکه عربی حرف زده بود انقدر خوب عربی
می قصید! ببین، اگه یه خرده تن و بدن ت رو شل کنی و لخت کنی، شاید یه روزي عربی رو فوت آب بشی!البته رقصیدنش
رو!
« ! نیما اینا و می گفت و من می خندیدم که یه دفعه یه گوشه پارك، پشت چند تا درخت ، چشمم به یه سیاهی افتاد »
نیما! اونجارو!
نیما کجارو؟
اون گوشخ زیر درختا! انگار یکی نشسته اونجا!
« ! دو تایی واستادیم و اونجا رو نگاه کردیم، کسی که اونجا نشسته بود خودشو کشید پشت درخت »
نیما بیا بریم آخر شبی یه! به ما چه که یکی اونجا نشسته!
« بی اختیار دو قدم رفتم طرف همونجا که نیما دستمو کشید و گفت »
بابا مگه تو باغبون پارکی؟! بیا بریم! یه دفعه می بینی یه سگی چیزي یه، می پره بهمون پاره پارمون می کنه ها!
« ! من دو قدم دیگه رفتم جلو که طرف خودش رو کشید کنارتر »
نیما دیدي گفتم سگه! فکر کنم هارم هس! گازمون می گیره هر می م ها!
اِ...! می ترسی بیاي جلو؟!
نیما من می ترسم؟! من از پلنگ م نمی ترسم چه برسه به این توله سگ!
« تا اینو گفت، اونی که تو تاریکی نشسته بود با خنده گفت »
چاخان نکن! می ترسی بیاي جلو! توله سگم خودتی!
« صداي دختر بود! نیما با تعجب نگاهی کرد و گفت »
الصوت الشنا فی سمعی! این صدا خیلی بگوشم آشنا می آد! من جلوس فی ظلمه؟! انت بی آزار؟
چی داري می گی؟
نیما اِ...! هنوز تو عربی م!
بیا بریم ببینیم کیه!
نیما جلو نرو! ممکنه __________خطرناك باشه و بهمون حمله کنه!
« بعد دختره که می خندید گفت »
ببخشید سرکار خانم، شما حمله م می کنی؟
دیدم اگه اونجا واستم تا یه ساعت نیما جرت و پرت می گه. آروم رفتم طرف درختا. دیدم یه دختره تو تاریکی نشسته تا »
« دیدمش سلام کردم. جوابمو داد و گفت
چرا حرف دوستت رو گوش نمی کنی و نمی ري؟
مزاحم تون شدم؟
« خندید و گفت »
نه.
نیما سیاوش طرف رامه؟ من بیام جلو؟
ببخشی، این دوست من کمی شوخه.
« دختره گفت »
چقدر خوب!
ببینین، من نمی خوام تو کارتون دخالت بکنم. آدم فضولی هم نیستم اما، این وقت شب، یه دختر خانم تنها، تو یه پارك تو
تاریکی، راتش برام کمی عجیبه!
« نیما که اومده بود جلو و پیشمن واستاده بود گفت »
چرا عجیبه؟ تو ام اگه از خونه فرار کرده بودي و جا و مکانی نداشتی و نمی خواستی م گیر نیروي انتظامی بیفتی، حتما می
اومدي همین جا و پشت درختا قایم می شدي!
« دختره خندید و نیما رفت جلو و نزدیکش نشست رو زمین و گفت »
سردتون نیس؟
چرا، سردمه.
« نیما دست کرد تو جیبش و یه بسته شکلات در آورد و داد به دختره و گفت »
بفرمائین. بخورین، گرم تون می کنه.
دختره شکلات رو ازش گرفت و تشکر کرد. منم رفتم و کنار نیما نشستم. دختره آروم آروم بسته شکلات رو وا کرد و یکی »
« گذاشت دهنش و گفت
خیلی خوشمزه س!
نیما حالا بگو ببینم دختر خانم، از خونه فرار کردي؟
« دختره خندید و گفت »
خیلی وقته! از خونه، از خودم، از آدما!
نیما آفرین به تو دختر خوبه! حالا بگو ببینم اسمت چیه؟
کدوم یکی رو بگم؟ من صد تا اسم دارم!
نیما یه اسم خارجی بگو! شهناز چطوره؟
« دختره خندید و گفت »
بخاطر شکلاتی که بهم دادي و خیلی خوشمزه بود و گرمم کرد، اسم حقیقی م رو بهتون می گم. اسم اصلی م فهیمه س. اما
بهم شهره می گن، شهرزاد می گن، فریبا می گن، لیلا می گن، خلاصه هر جایی منو به یه اسمی می شناسن!
نیما هزار آفرین به تو که هزار تا اسم داري! تا حالا دو امتیاز مثبت تو کارنامه ت ثبت شده. یکی براي این که خیلی وقته از
خونه فرار کردي و یکی م براي این که این همه اسم قشنگ رو خودت گذاشتی!
فهیمه پس اگه کاراي دیگه اي رو که کردم بگم چند امتیاز مثبت تو کارنامه م ثبت می کنی؟!
نیما اگه چند تا از این کارهات رو بگی دیگه کارنامه نمی خواي که توش بهت امتیاز مثبت بدم! یه راست بهت مدرك
دکترات رو می دم بري دنبال کارت!
« فهیمه با خنده گفت »
خودم مدرك دکترا دارم!
نیما البته! کاملا مشخصه! با این جدیت که تو درس می خونی و تمرین می کنی بایدم بهت دکترا بدن! تازه به نظر من حقت
رو خوردن! وگرنه باید الآن پروفسور شده باشی!
« فهیمه خندید و گفت »
خب، حالا دیگه پاشین برین. سر و صدا می شه و ممکنه نگهبانا پیدامون کنن.
نیما خب فهیمه خانم، اگه الآن یکی از ما اینجا بمونه و یکی دیگه مون بره دنبال نیروي انتظامی و شما رو تحویل شون بدیم
چیکار می کنی؟
فهیمه تا همون موقع کاملا تو تاریکی نشسته بود، طوري که صورتشمعلوم نبود. تا نیما اینو گفت، صورتش اومد تو روشنایی! »
«
شما؟!!
نیما اِاِاِاِ...! چطور ما هر جا می ریم، شمام می آي اونجا؟ رستوران ! اینجا!
فهیمه من هر جا می رمف شمام می آئین اونجا!
نیما دیدم صدات خیلی برام آشناس! نگو قبلا همدیگرو زیارت کردیم! از اون پسره که اون روز تو رستوران بود چه خبر؟
دیگه ندیدیش؟
نیما داشت باهاش حرف می زد و من بهش نگاه می کردم. دلم خیلی گرفت. یه دختر بدبخت که گیر یه جوون پولدار افتاده »
« ! و گول خورده و حالام گذاشته و از خونه فرار کرده. فهیمه همون دختري بود که چند روز پیش تو رستوران دیده بودیم
نیما حالا می خواي چیکار کنی؟ گیرم دو روزم فرار کردي، آخرش چی؟
فهیمه نمی دونم.
از اون پسره یک چک گرفتی. اونو چیکار کردي؟
نیما چک بانکی گرفتی ازش؟! تقلبی نباشه! بده من برات نقدش کنم! تومنی دو زار بیشتر ازش کسر نمی کنم!
« فهیمه خندید و گفت »
فعلا پیش م نیس. بعدا برات می آرم که نقدش کنی.
« رفتم کمی جلوتر نشستم. انگار تمام غصه ي عالم ریخته بود تو دلم. آروم بهش گفتم »
فهیمه خانم.
فهیمه بهم نگین فهیمه! از این اسم خوشم نمی اید.
نیما چطوره با یه اسم فرانسوي صدات کنیم؟! صغري چطوره!
« نگاهی به نیما کرد و گفت »
بهم بگین شیوا. از بچه گی همیه دلم می خواست که همه شیوا صدام کنن.
نیما اینم یکی از همون اسماس؟
فهیمه نه! نه! تا حالا اینو به هیچکس نگفته بودم! اصلا نمی دونم چرا اسم اصلی خودمم به شماها گفتم!
« آروم بهش گفتم »
چند سالته شیوا خانم؟
شیوا بیست و هفت هشت.
حیف نیس از تو که به این خوشگلی و خانمی تو یه همچین راهی بیفتی؟
« فقط نگاهم کرد »
اون پسري که تروگول زده اسمش چیه؟ بگو پیداش می کنیم و پدرشو در می آریم! مگه مملکت بی قانونه که هر کی هر
غلطی خواست بکنه؟!
شیوا کار من از این حرفا گذشته!
یعنی چی این حرف؟! گذشته چیه؟ گوش کن ببین چی می گم عزیزم. تو مثل خواهر کوچکتر منی. نه شرف و نه وجدانم
راضی نمی شه که ببینم تو داري دستی دستی خودت رو بدبخت می کنی. حالا یه اشتباه کردي، اشتباه بعدي رو نکن! من مثل
برادرتم. بذار کمکت کنم. بخداي احد واحد، شده ده تاریش سفید رو جمع کنم، می کنم و ترو می برم خونه تونو و کاري می
کنم که پدر و مادرت از تقصیرت بگذرن! بخدا زیر سنگم باشه اون پسره کثافت رو پیدا می کنم و مجبورش می کنم که عقدت
کنه! بهت قول مردونه می دم که تا همه چیز جور نشده، تنهات نذارم. این دوستمم همینور! تو فکر نکن همه ي آدما یه جورن!
قسمت6
______
خیالتم راحت کنم. به شرفم قسم که اگه بذارم امشب رو اینجا بمونی! تا ترو یه جاي امن نرسونم، از اینجا نمی رم! وقتی گفتم
من مثل برادرتم، راست گفتم. تا خیالم ازت راحت نشه، ولت نمی کنم!
« ! تا اینو گفتم، شیوا زد زیر گریه »
نیما انگار داشتن برادري مثل تو شرم داره که به گریه افتاد! حد اقل می گفتی من برادرشم که جلو مردم خجالت نکشه!
چپ چپ بهش نگاه کردم و اورکتم رو در آوردم و انداختم رو دوش شیوا. سرش رو بلند کرد و با یه نگاه حق شناس بهم »
« نگاه کرد و گفت
منم یه برادر مثل تو داشتم!
حالام داري! من و ایم دوستم، هر دو برادر تو ایم. هیچ غصه نخور.
شروع کرد سرفه کردن. بدجوري سرفه می کرد! دستمالم رو از جیبم در آوردم و دادم بهشکه گرفت جلو دهنش. سرفه »
ش که تموم شد، چشمم افتاد به دستمال. چند تا لکه خون توش بود! اینو که دیدم انگار یکی چنگ زد تو دلم! بغضگلوم رو
« گرفت! شیوا زود دستمال رو گذاشت تو جیبش. برگشتم به نیما گفتم
برو ماشین ت رو وردار بیار.
نیمام که از دیدن این صحنه، ناراحت شده بود و هم تحت تاثیر منطق همیشگی خودش بود، با حالت گریه، مثل زنهایی که »
« زبون می گیرن، گاهی می زد رو زانوش و گاهی م می زد تو سینه ش و آروم در گوش من می گفت
معلوم هس چی داري می گی مادر؟! خدا ذلیل کنه اون مرتیکه ي نره خرو که باید کثافتکاریشرو ما جمع کنیم!
چی داري می گی؟!
نیما می گ دو ماشین رو بیار؟ مال ترو یا مال خودمو/
فرق نداره.
نیما جیگرت تخته مرده شور خونه بیاد پایین اي پسره ي ولدزنا که دختر مردم رو بیچاره کردي! می گم سیاوش جون
حواست هس چیکار داري می کنی؟
اینا رو به همون حالت گریه و ناله، آروم در گوش من می گفتن و هی می زد رو زانوش و تن ش رو این ور و اون ور و تکون »
« می داد و یه جمله رو آروم می گفت و یه جمله رو بلند
حواسم به چی هس؟
نیما این طرف بند رو آب داده، اي روزگار بی وفا! اگه بندازه گردن ما چیکار کنیم اي چرخ غدار! پسره رو هم که نمی تونیم
پیداش کنیم اي آسمون کبود! اسم این کارم زناس اي بخت واژگون! هم شلاق داره و هم طرف رو باید عقد کنی اي طالع
نحس! آبروریزي م داره اي گنبد ویرون! مادر بمیره برات اي دختر فریب خورده! اونوقت یلدا بی یلدا اي سرنوشت سیاه! دیگه
انار شب چله رو تو خوابم نمی بینی اي پدر سگ فوضول!
چی داري در گوشم می گی؟!
« نیما یه دفعه داد زد و گفت »
آخه این چیزا به تو چه مربوطه مرتیکه ي پدر سوخته ي فوضول؟! پاشو بریم دنبال زندگی خودمون! اگه پسره پیداش نشد و
این جریان بیفته گردن ماف سرمون رو می تراشن و یه پلاك میندازن گردن مونو تو تمو شهر می گردوننمون ها! بعد یه نگاه
« به شیوا که بهشمات شده بود کرد و گفت
مادر فدات شه که گول خوردي!
« شیوا گریه ش یادش رفته و زد زیر خنده »
بلند شو برو ماشین رو بیار. فکر کن ببین امشب کجا می تونیم شیوا خانم رو ببریم.
نیما فکر کردن نداره که!
جایی رو سراغ داري؟
نیما آره. بیا این ور تا بهت بگم.
« بلند شدیم و چند قدم رفتیم اون طرف تر که ازش پرسیدم »
کجا ببریمش؟
نیما قبرستون! من چه می دونم کجا ببریمش! ورش دار ببر خونه تون!
ببرش خونه ي خودمون؟!
نیما نخیر! پس ورش دار بیارش خونه ي ما!
خب یه فکري بکن!
نیما آخه من چه فکري بکنم؟!
« بعد برگشت و به شیوا که داشت ماهارو نگاه می کرد، نگاه کرد و دوباره زد تو سینه ش و گفت »
الهی سرطان پروستات بگیره اون پسره ي بی همه چیر!
نیما! تو که همیشه دست کمک داشتی! یه کاري م الآن واسه این دختر ب گناه بکن.
نیما آخه سیاوش جون، من دست کمک دارم اما جرات کمک ندارم! این یکی توش شر پدر سگ! چرا نمی فهمی؟! این
جریان بیفته گردن مون پدر جفت مون در اومده ها!
« بعد دوباره برگشت به شیوا نگاه کرد و گفت »
مادر قربونت! غصه نخوري ها! داریم کم کم به نتیجه ي مثبت می رسیم!
نیما جون تو که این وقتا ده تا هتل سراغ داشتی! یکی ش رو بگو، ببریمش اونجا!
« با حالت گریه گفت »
بابا، ده تا جا سراغ دارم اما این نه شناسنامه دارهف نه چیزي! آخه با چه کلکی ببرمش اون جاها؟!
تو اگه بخواي، اینو بدون شناسنامه تو دانشگاه ثبت نامشمی کنی!
نیما حالا هی هندونه بذار زیر بغل من! اگه یکی یقه مونو بگیره باید گردن بگیري ها!
نترس. داریم کار خیر می کنیم. هیچ اتفاقی نمی افته.
« دوباره برگشت به شیوا نگاه کرد و گفت »
مادر پیش مرگت بشه. ناراحت نشی ها! داریم نقشه ي کلی رو طرح ریزي می کنیم! دو تا خط دیگه بکشیمف نقشه تمومه و
فقط می موه امضا ناظز فنی!
حالا چیکار کنیم؟
نیما اول باید ببریمش به دکتریف درمونگاهی، چیزي. این وضعش خیلی خرابه!
آفرین! گفتم که تو همیشه دست خیر داري!
نیما اه..! برو گمشو بابا! چقدر دست دست می کنی؟! اگه از دستام خوشت اومده، می خواي حواله ش بدم به تو!
بی تربیت!
نیما بذار فکر کنم ببینم چه خاکی باید تو سرم کنم! می ترسم این یه الف دختر رنگ مون کرده باشه!
نه، به دلن بد نیار.
نیما بذار من یه خدره باهاش حرف بزنم و زیر زبونشرو بکشم. شاید این اصلا کارش همین باشه!
تو فکر کن که یه دختر بدبخت به تو پناه آورده. دیگه چیکار به بقیه ش داري؟
نیما یه نگاهی به من کرد و دیگه هیچی نگفت و رفت طرف خونه شون و چند دقیقه بعد با ماشین ش برگشت. من و شیوا ام »
« اومدیم دم در پارك. تا نیما با ماشین رسید گفت
زود سوار شین که اگه گشت نیرو انتظامی برسه، هر سه تا امشب مهمون افتخاري یه هتل منکراتیم! سوارشین که هیچ کس
باور نمی کنه دو تا جوون انقدر هر و احمق باشن که نصفه شبی فقط به نیت خیر یه دختر خانم خوشگل رو ببرن هتل. براش جا
و مکان درست کنن!
« اودم بهش بگم نه، اینجوري هام نیسکه داد زد »
سوار شو مرتیکه الاغ! حالا وقت شعار دادن نیس! الآن فقط باید فرار کرد!
« با خنده سوار شدیم و نیمام مثل برق حرکت کرد و بیست دقیقه ي بعد، جلو یه هتل نگه داشت و پیاده شد و گفت »
شماها همین جا بمونین تا من برگردم.
صاحاب هتل باهات آشناس؟
نیما نه. شیفت شبش باهام آشناس. یعنی اونم یه آدمی یه با هفت هشت تا دست خیر! مثل اختاپوسه! با هر بازوش یه کار
خیر انجام می ده، اونم این وقتاي شب! اَ ...! اصلا به توچه مربوطه؟ تو کار خیر می خواستی که دارم می کنم دیگه!
« خلاصه رفت و چند دقیقه بعد برگشت و گفت »
جور شد برنامه. فقط بریم همین نزدیکی یه کلینیک شبانه روزي یه. شیوا خانم رو ببریم یه دوا درمون بکنیم و بعد بیاییم
هتل.
سوار شد و چند تا خیابون اون طرف ترف جلوي یه کلینیک واستاد. پیاده شدیم و رفتیم تو. خلوت بود. دکتر کشیک شیوا رو »
معاینه کرد و یه نسخه برایش نوشت که نیما رفت و نسخه رو از به داروخانه گرفت و اوردو یه آمپولی پنی سشیلین بود و
« قرصو شربت. با شیوا رفتیم قسمت تزریقات و آمپولشرو زد و و قتی اومد بیرون به آقایی که آمپول می زد گفت
سرنگ رو انداختین دور؟
« یارو با تعجب نگاهشکرد و گفت »
معلومه خانم! ما همیشه اینکارو می کنیم!
شیوا پس لطفا اون پنبه ي الکل رو هم بندازین دور!
« یارو یه نگاه به شیوا کرد بعد یه نگاه به ما کرد و گفت »
نکنه خانم شما یه بیماري واگیردار دارین که انقدر احتیاط می کنین؟!
شیوا آره. ممکنه سل داشته باشم. وقتی سرفه می کنم خون از گلوم می آد!
« تا اینو گفتف نیما پرید عقب و گفت »
اي خدا مرگت بده سیاوش!
« یارو خنید و پنبه ي الکلی رو انداخت دور و گفت »
نه خانم، خیالت راحت باشه. اون خون مال سل نیس. ولی ترسوندي مارو ها! »
« سه تایی از کلینیک اومدیم بیرون که نیما به شیوا گفت »
شیوا خانم جان مادرت، فقط از اون یادگاري ها که به اون پسره دادي به ما ندي ها! ما تا دلت بخواد از این و اون یادگاري
داریم!
خندیدیم و سوار ماشین شدیم و برگشتیم هتل. شیوا رو بریم تو و سفارشش رو به مسئول اونجا کردیم و وقتی خواستیم »
« خداحافظی کنیم شیوا گفت
مگه شماها بالا نمی آئین؟!
کاري داري باهامون؟
شیوا شماها با من کاري ندارین؟!
نه فردا می ائیم بهت سر می زنیم و باهات حسابی حرف میزنیم.
شیوا امشب رو میگم!
امشب که دیگه دیر وقته. تو ام خسته اس. باشه فردا صحبت می کنیم.
نیما هالو! این داره چیز دیگه بهت می گه!
« بگشتم به شیوا نگاه کردم و گفتم »
چیزي می خواي تعارف نکن. گرسنه ته؟
شیوا نه، گرسنه م نیس.
برو یه دوش بگیر و راحت بگیر بخواب. فردا طرفاي عصر می آئیم پیش ت و به امید خدا همه چی درست میشه. برو. برو
استراحت کن. هر چی م خواستی زنگ بزن پایین برات بیارن.
یه نگاهی به ما کرد و بعد خداحافظی کرد و رفت بالا. نیمام رفت به مسئول پذیرش یه چیزایی رو گفت و دوتایی از هتل »
« اومدیم بیرون و سوار ماشین شدیم و راه افتادیم طرف خونه
نیما حالا وجدانت راحت شد؟
آره. دستت درد نکنه. اگه تو نبودي که من کاري نمی تونستم براش بکنم! تو تو اینجور کارا دست خیرت بیشتره.
نیما ت باز گفت دست خیر! می خواي اخر شبی یه دستی م به تو برسونم که دست توام همین خاصیت رو پیدا کنه؟!
گم شو!
نیما الان می ریم همین جاها دور می زنیم و یه دختر فریب خورده ي دیگه رو پیدا می کنیم و اول بهش شکلات می دیم که
بخوره و گرم بشه و بعد می بریمش دکتر و براش دوا می گیرین و بعد می اریمش همین هتل و یه اتاق براش می گیریم و
خیال مون که از راحت شد، دوباره می ائیم بیرون و راه می افتیم تو خیابونا و دوباره یه دختر فریب خورده دیگه رو پیدا می
کنیم و اول بهش شکلات ...
اَه ...! گم شو تو ام!
نیما می گم اصلا چطوره خدمون یه هتل وا کنیم واسه اینجور دخترا؟!
تو نمی دونی امشب چه ثوابی کردي!
نیما بعله! اما مگه یکی دوتان؟! همین جوري داره دختر از خونه فرار می کنه! مگه می شه به هر کدوم برسیم ورشون داریم و
ببریم بهشون جا و مکان بدیم! ایناهاش! اینم یکی دیگه!
« ! راست می گفت! جلوتر، کنار خیابون یه دختره واستاده بود و با یه ماشین که توش یه مرد بود داشت حرف می زد »
نیما سیاوش! من یه ترمز می زنم جلوش. تا واستادم تو پسکله ش رو بگیر و بندازش تو ماشین ببریم هتل تحویل ش بدیم!
آخه دیگه وقت نمی شه با تک تک شون واستیم و حرف بزنیم ! ما که می خوایم ثواب کنیم، حالا چه بازور بکنیم چه با زبون
خوش!
« اینو که گفت ، جلو دختره زد رو ترمز! دختره یه نگاه به ما کرد و گفت »
دوتایی می شه بیست تومن!
نیما بیست تومن چیه؟ ما گروه امدادیم! بپر بالا می خوایم ببریمت هتل تحویلت بدیم!
« دختره یه لحظه مات و به ماها نگاه کرد و بعد گفت »
مامورین کثافتا!
« ! اینو گفت فرار کرد تو یه کوچه »
خجالت نمی کشی نیما؟!
نیما بابا تو می خواي به همه کمک نی ! می خواستم بهت نشون بدم که از یک گل بهار نمی شه! تازه اینا دگوریاشن که تو
خیابون واستاده! بقیه شون ...!
راه بیتف برو. هر کسی تا اونجا که از دستش بر می اد باید یه کاري بکنه. ماهام امشب همین از دست مون بر می اومد که
کردیم. آدم باید دست خیر داشته باشه و اگه کاري براي کسی از دستش ساخته بودف انجام بده.
نیما تو چرا امشی انقدر دست دست می کنی؟! بابا مگه چند تا دست داریم؟! همه ي دستا رو بکار خیر ننداز! یکی شم بزار
واسه معصیت کاري خودمون!
فصل سوم
فردا صبحش از شرکت تلفن کردم به هتل. ساعت حدود یازده صبح بود. مسئول پذیرش هتل گفت که اون خانم همون »
دیشب یه ساعت بعد از رفتن ما از اونجا رفته. خیلی ناراحت شدم. پرسیدم پیغامی براي ما نذاشت؟ که گفت یه پاکت اینجا
گذاشته اما نگفت به شما بدم ش یا به نیما خان. ازش تشکر کردم و گفتم فرق نداره، یا خودم یا نیما می آئیم و می گیرمش.
« خیلی ناراحت تلفن رو قطع کردم و زنگ زدم به نیما
الو نیما!
نیما سلام. الوعده وفا!
چه وعده اي؟!
نیما امروز مگه پنجشنبه نیس؟
چرا.
نیما مگه قرار نیس خواستگار بیاد؟
خب!
نیما منم شب می آم اونجا.
خیلی خب! بیا. زنگ زدم چیز دیگه اي بهت بگم.
نیما چی شده؟
شیوا رفته!
نیما زنگ زدي هتل؟
آره گفت شیوا همون دیشب از هتل رفته!
نیما بهت چی گفتم دیشب؟! دیدي گفتم گول اینا رو نخور!
« هیچی نگفتم »
نیما حالا تو چرا ناراحتی؟ تو که هر کاري ازت برمی اومد، کردي! دیگه بقیه ش به تو مربوط نیس.
آره. اما حیف شد. شاید می شد یه کاري براش بکنیم.
نیما وقتی خودش همین زندگی رو دوست داره، به من و تو چه مربوطه!
یه نامه م اونجا براي ما گذاشته.
نیما براي ما؟!
آره.
نیما خب! بعد از شرکت می رم می گیرمش. شب یاعت چند خواستگارا می آن؟
شب می آن دیگه! چه می دونم چه ساعتی می آن. تو ساعت 6 بیا خونه ي ما. می گم، از یلدا خبري نیس؟
نیما از کی؟!
یلدا! یلدا! می گم بابات فکري نکرده؟!
نیما چرا. بابام صبحی می گفت برم چند هندونه و چند کیلو انار و آجیل بخرم که چند روز دیگه شب یلداس!
باز شوخی کردي؟ می گم در مورد خواستگاري، بابات کاري نکرده؟
نیما به من که چیزي نگفت.
تو خودت چی؟ از دیشب تا حالال ندیدیش؟ یعنی می گم از پنجره ي اتاق ت ندیدیش؟
نیما اگه بگم، اون وقت می گی دارم منت سرت می ذارم!
جون من دیدیش؟!
نیما تلسکوپه یادته؟ دبیرستان بودیم خریدمش؟!
آره آره! یادمه!
نیما رفتم از تو خرت و پرتام درش آوردم.
خب!!
در اومد از بس « رصد دونم » می کردم! دیگه « رصدش » نیما بجون تو از دیشب که رفتم خونه تا ساعت پنج صبح داشتم
چشم انداختم تو سوراخ این تسلکوپ وامونده!
با تلسکوپ تو اتاق یلدا رو نگاه کردي؟!
نیما خب آره دیگه! چشماي خودم که اشعه ي مادون قرمز نداره تو تاریکی چیزي ببینه!
تو غلط کردي که تو اتاق یلدا رو نگاه کردي!
نیما اِه ...! غیرتی نشو بابا! چیزي که معلوم نبود!
پس چی؟!
نیما یادداشت کن تا ساعت به ساعت ش رو بهت بگن! ساعت دو و سی دقیقه بامداد، خر... پف ...! خر ... پف...! ساعت سه و
چهل دقیقه ي بامداد، یه غلت زد و همچنان خر ... پف...! خر ...! پف...! ساعت چهار و بیست دقیقه ي بامداد، سوژه از این دنده
به اون دنده شد و کما فی السابق خر ... پف...! خر ...! پف...! متاسفانه بعد از ساعت چهار و بیست دقیقه م، منجم خوابش گرفته
و رفته تو چرت!
داشتی چرت و پرت می گفتی؟!
نیما مرتیکه! دیشب ساعت 2 نصفه شبف گشت امداد و کمک رسانی و دستگیري از دختران فریب خورده ي شهر تموم شده
و اومدم خونه! اون وقت شب، یلدا هفت پادشاه رو خواب دیده! دیگه چی شور زیر نظر بگیرم؟!
اصلا تو حق نداري اتاق خواب یلدا رو نگاه کنی!
نیما پس بعدش چه اخباري رو واسه شما نقل کنم؟!
اصلا هیچی!
نیما میل خودته. در هر صورت رصد خونه ي ما شبانه روز آماده ي خدمت به شما ستاره شناسان و محققان محترمه! با یه
تلفن سفارش پذیرفته می شه و هر جایی رو که خواستین ما رصد می کنیم!
حالا احیانا اگه مثلا اومد تو حیاط و چشم تو بهش افتاد، عیبی نداره که یه نگاه به من بکنی و به من بگی!
نیما اینطوري نمی شه برادر! یا غیرت یا تحقیق! دست و بال محقق و پژوهشگرو که نباید بست! غیرتت قبول نمی کنه، بگو ما
پژوهشرو بذاریم کنار!
ببینم! مگه تو، تو اون شرکت وامونده کاري نداري که بکنی؟ یه ساعت دار چرت و پرت می گی! برو به کارت برس دیگه!
نیما انگار شما به من تلفن کردي ها!
غلط کردم بابا! ساعت 6 یادت نره. خداحافظ!
تلفن رو قطع کردم و مشغول کار شدم. ساعت 2 کارم تموم شد و رفتم پیش پدرم و بهش گفتم که می رم خونه. از شرکت »
رفتم بیرون و سوار ماشین شدم و رفتم همون هتل دیشبی و از مسئول پذیرش نامه اي رو که شیوا گذاشته بود گرفتم. وقتی
خواستم حساب هتل رو بدم، بهم گفت که اون خانم خودش حساب کرده! دیگه حسابی تعجب کردم! یعنی پول از کجا
آورده؟ 1 رفتم تو ماشین و پاکت رو وا کردم. توش فقط یه شماره ي موبایل بود! پسانگار نیما راست می گفت! حسابی گول
« خورده بودم! شماره رو گرفتم حد اقل یه چیزي بهش بگم که دلم راحت بشه! تاز زنگ زدم و موبایل رو جواب داد، گفتم
سلام. فهیمه خانمف شیوا خانم، شهره خانم، لیلا خانم، یا هر چی دیگه ...، خودتون هستین؟
سلام سیاوش یا نیمه یا هر چی دیگه ...!
من سیاوشم. همین یه اسمم دارم.
پس سلام سیاوش.
ببینم خانم، دلم می خواست تا صداتون رو شنیدم خیلی چیزا بهتون بگم که چیزاي خوبی م نبودن! اما حالا پشیمون شدم. من
نمی دونم چیکاره اي! نمی خوام بدونم! فقط امیدوارم که به حرفاي دیشبم فکر بکنی. خدا حافظ!
نه! قطع نکن! کارت دارم!
بفرمائین.
اگه حرفاي دیشبت روم تاثیر نداشت که شماره ام رو برات نمی ذاشتیم! باور کن که حرفات توم اثر کرده 1 به کی قسک
بخورم که باور کنی؟!
« یه لحظه رفتم تو فکر. شاید راست می گفت »
الو! الو! سیاوش!
احتیاج به قسم خوردن نیس. امیدوارم همینطور باشه که گفتی.
حالا بازم می خواي کمکم کنی؟
« ! بازم مکث کردم. انگار داشت راست می گفت »
اگه واقعا بتونم بهت کمک کنم،آؤه.
می خوام ببینمت. بیا به این آدرسی که می گم.
« آدرسشرو داد. یه جا توي شهرك ... بود. تو یه مجتمع. یادداشت کردم که گفت
آ امشب سعت 7 منتظرتم. نیما رو هم با خدت بیار.
ساعت 7 نمی تونم.
هر وقت خواستی بیا.
دیرتر بشه عیبی نداره؟
نه، گفتم که! هر وقت خواستی. فقط حتما بیا. باشه؟
باشه.
قول می دي؟
قول می دم.
سیاوش! خیلی چیرا به قول تو بستگی داره ها!
می آم.
منتظرم.
خداحافظ.
خداحافظ.
تلفن رو قطع کردم. خودم باورم نمی شد که حرفام انقدر تو یه نفر اثر کرده باشه! زنگ زدم به نیما. پدرش بود. گفته رفته »
« خونه. زنگ زدم به موبایلش
الو، نیما.
نیما سلام، کجایی؟
دارم می رم خونه. تو کجایی؟
نیما دارم می رم هتل.
نرو! من نامه رو گرفتم.
نیما خوندي؟
آره. یه شماره ي موبایل بود.
نیما خب!
اولشمی خواستم زنگ نزنم و پاره اش کنم و بندازمش دور!
نیما انگور خوب همیشه نصیب شغال می شه!
چی؟
نیما هیچی، بگو! خط رو خط افتاده.
ولی بعدش زنگ زدم. می خواستم چند تا فحش بدم و قطع کنم.
نیما غلط می کردي!
چی؟!
نیما بابا خط رو خط افتاده!
غلط کردي! صداي تو بود!
نیما بالاخره چی شد؟
هیچی. تا اومدم حرف بزنم و یه چیزي بهش بگم دیدم انگار حرفاي دیشبم روش اثر کرده! یعنی خودش گفت! گفت خیلی
حرفات روم اثر کرده!
نیما مرده شور اون نصایح بی موقع ت رو ببرن!
این یکی رو که دیگه خودت بودي! خط رو خط که نیافتاده!
نیما چی داري می گی؟! دارم از زیر پل رد می شم اینطوري می شه.
بابا یکی داره حرفامونو گوش می دهد و هی یه چیزایی وسط ش می گه! انگار فحشمی ده!
نیما ولشکن! بگو ببینم بعدش چی شد.
هیچی، امنشب من و ترو دعوت کرد خونه ش. خونه ش تو شهرك...
نیما به به! به به به این بخت بلند!
یعنی چی؟
نیمل ت یعنی اینکه خیلی خوشحالم که دیشب بیخودي وقت مونو تلف نکردیم!
آره. انگار می خواد من واسطه شم که برگرده خونه شون! انگار واقعا حرفام توش اثر کرده!
نیما ت قوي ترین داروهاي دنیام انقدر زود اثر نمی کنه به آدم. فکر کنم تا اثر کنه، چند روزي وقت داشته باشیم!
آره. گوش شیطون کر انگار سر عقل اومده!
نیما پاي شیطون رو چرا وسط می کشی؟! ولشکن! من خودم هستم!
چی؟!
نیما ت هیچی بابا می گم امشب که نمی تونیم بریم! مگه قرار نیس خواستگار بیاد؟
چرا. ولی اونا زود می رن. یعنی واسه شام نمی مونن. یه شیوام گفتم که ممکنه دیر بیاییم. گفت هر وقت خواستین بیاین.
نیما به به به این شب نشینی که محدودیت زمانی م نداره!
یعنی چی؟!
نیما می گم یعنی خیلی خوبه که می تونیم هم به برنامه ي خواستگاري برسیم و هم به چیزاي خیر!
آره، خیلی خوب شد.
نیما حالا وقتی رفتیم بهترم می شه!
چطور؟!
نیما یعنی می گم این شهرك ... خیلی جاي خوبی یه! یه محیط بسیار مناسبه براي رشد و باروري هر چیز خوب و خیر و
خوشه! می گم یادت باشه اون دست خیرت رو هم با خودت بیاري! منم می آرم! کاري نداري؟
نفهمیدم چی می گه! باهاش خداحافظی کردم و رفتم خونه. تا رسیدم یه دوش گرفتم و رفتم خوابیدم. ساعت نزدیک 5 بود »
« که بیدار شدم. تا لباش پوشیدم دیدم زنگ زدن. نیما بود. رفتم تو حیاط . تا رسید بهش گفتم
مگه قرار نبود ساعت 6 بیاي؟
نیما زودتر اومدم اگه کاري باشه کمک کنم. یعنی اون دسته هه رو هم آوردم.
چی رو آوردي؟!
نیما همون دست خیرمو دیگه!
نیما، قول دادي که آبرو ریزي نکنی ها!
نیما نه بجون تو. خیالت راحت باشه. حالا سیما کجاس؟
بیمارستانه. هنوز نیومده.
نیما راست میگی تو که خبر از خواستگاري نداره؟
دیوونه اي ها!
نیما خب! بریم تو.
« تا دوتایی رفتیم تو خونه و مادرم نیما رو دید گفت »
اینو چرا امروز آوردي اینجا؟!
نیما سلام زهره خانم، اینو آوردي یعنی چی؟! مگه می شه این طفلک تو مراسم خواستگاري خواهرش شرکت نداشته باشه!
حرفا می زنین ها!
مادرم ترو می گم!!
نیما منو می گین؟! آهان! اومدم زیر بال و پرتون رو بگیرم و کمک کنم.
مادرم لازم نکرده کمک کنی! برو خونه تون دو سه ساعت دیگه بیا.
نیما مگه من چیکار به کار کسی دارم زهره خانم؟! بخدا یه گوشه می شینم و نگاه می کنم! اگه از دیوار صدا در اودمد، از منم
در می آد! راستشمی خوام ببینم مراسم خواستگاري چه جوري یه!
مادرم پدر سوخته هنوز جریان اون یکی خواستگاره مشکوکه! همون همسایه ته کوچه مون!
« نیما همونجور حالت مظلوم بخودش گرفته بود و فقط به مادرم نگاه می کرد که مادرم گفت »
معلوم نشد کدوم پدر سوخته زنگ زده بود بهشون و چی گفته بود که خواستگاري که نیومدن هیچی، دیگه تو خیابون جواب
سلام مون رو هم نمی دن!
نیما آخه به من چه مربوطه زهره خانم جون؟! اصلا من اون دفعه از کجا می دونستم که آقاي زرین می خواد بیاد
خواستگاري سیما خانم؟! آخه چرا بهتون نا حق می زنین؟ ازتون نمیگذرم به خدا! باید پس فردا اینا رو جواب بدین ها! بخدا
نیت من خیره. اومدم بلکه بتونم یه کاري بکنم! به جون مادرم اگه دروغ بگم!
مادرم منم می دونم که تو اومدي که یه کارایی بکنی! اما نه کار خیر! ا ز تو کار خیر بر نمی آد!
به! پسکاشکی دیشب بودن و می دیدین که ...
اِ ه ...! چی داري می گی نیما؟!
مادرم نیما جون، من ترو خیلی دوست دارم. مثل سیاوش دوستت دارم. اما یه امشب رو برو خونه تون بذار این مراسم به
خیر و خوشی تموم بشه بره پی کارش.
نیما شما اگه راست می گین و منو دوست دارین، چرا براي سیما خانم خواستگار پیدا می کنین؟
مادرم من پیدا نکردم. خودشون پیدا شدن. منم تو رو درباسی افتادم و مجبور شدم که بذارم بیان . سیمام اصلا خب نداره.
راستش از این پسره م زیاد خوشم نمی آد ولی نتونستم بهشون نه بگم. حالام یه ساعت می آن و می رن. سیمام که فعلا خیال
شوهر کردن نداره. والسلام.
نیما حالا چه عیبی داره که منم یه گوشه اتاق بشینم؟
« مادرم با خنده گفت »
عیب ش اینکه تو نمی تونی ساکت باشی. می ترسم یه شري به پا کنی.
نیما خبر بابامو برام بیارن اگه من شر بپا کنم! اصلا من می رم تو آشپزخونه استکان نعلبکی ها رو می شورم و تا خواستگارا
نرفتن از اون تو بیرون نمی آم، خوبه؟
مادرم من نمی فهمم تو با این سمجی و زبون چرب و نرمت، چطوري تا حالا نتونستی این دختره سیما رو خام کنی وباهاش
عروسی کنی؟!
نیما از بسمثل شما یه دنده و لجبازه پدر سگ!
مادرم تف بهت بیاد بی شرف!
مادرم اینو گفت و بامدمپایی دنبال نیما کرد و اونم در رفت طرف حیاط که سینه به سینه خورد به پدرم! پدرم که مات ونا »
« رو نگاه می کرد، گفت
چرا همچین می کنین؟!
« نیما که سیده بود ته حیاط، گفت »
عمو اونقدر که من از زهره خانم تو زندگیم کتک خوردم، از ننه باباي خودم نخوردم بخدا!
پدرم ت خانم چیکارش داري؟!
« مادرم که می خندید گفت »
آخه تو نمی دونی که این چی می گه؟!
نیما بخدا از بچگی این زهره خانم منو کتک زده! بابا آخه من دیگه بزرگ شدم! مرد گنده رو که دیگه نمی زنن! یکی ببینه،
چی می گه!
مادرم واسه من هنوز همون پسر بچه اي! حق نداري بیاي تو خونه 1 همونجا تو حیاط بمون!
نیما چشم. اما شمام بدونین زهره خانم، نتیجه همیشه نتیجه ي معکوس داشته! اونم تنبیه بدنی! تشویقه که سطح تربیت رو
می بره بالا!
» مادرم خندید و با پدرم رفتن تو. نیما هنوز تو حیاط واستاده بود. به گفتم »
بیا بریم تو.
نیما نه، الان بیام بازم دنبالم می کنه!
بیا من ضامن ت می شم کاري ت نداشته باشه.
نیما برو گمشو! من خودم از بچه گی همیشه ضامن می شدم که تو کتک نخوري! زهره خانم یه ربع دیگه اصلا یادش می ره
که جریان چی بوده! تو برو فعلا دو تا چایی وردار بیار.
بیا تو. می گم کاري ت نداره!
نیما الان زوده بیام. برو دو تا چایی بیار بخوریم بعد. الان بیام بازم دنبالم می کنه 1
خنده م گرفت! مثل بچه گی هاش حرف می زد مرد گنده! بچه گی هاشم همینجوري بود. می اومد خونه ي ما و یه شري بپا »
می کرد و مادرم با لنگه کفش دنبالش می کرد و اونم یا در می رفت تو حیاط یا می رفت بالا پشت بودم و می پرید رو پشت
بودم بغلی! بعدش وقتی مادرم ولش می کرد و می رفت، به منمی گفت که برم و واسه خودمون خوراکی بیارم. منم می رفتم و
« ! می آوردم و وقتی خوراکی هامون تموم می شد، دیگه مادرم یادش رفته بود می خواسته کتکش بزنه
بیا بریم تو! آخه جلو همسایه آبرو براي ما نذاشتی! این کارا چیه می کنی؟!
نیما برو دو تا چایی بیار بخوریم که اینجا تو حیاط خیلی مزه می ده.
« تو همین موقع سیما باکلید در حیاط رو وا کرد و اومد تو و تا ماها رو دید سلا کرد و به نیما گفت »
تو حیاط چیکار می کنین؟
نیما داشتیم بازهره خانم گرگم به هوا بازي می کردیم، باباتون اومد و بازي مون رو بهم زد!
سیما چی می گی؟!
« سیما که می خندید، به من نگاه کرد که گفتم »
یه چیزي به مامان گفت، اونم با دمپایی دنبالشکرد! بهش گفته حق نداري بیاي تو!
سیما حالا کجان؟
نیما رفتن تو. بازي مون رو باباتون بهم زد و دست زهره خانم رو گرفت و رفت تو خونه! خیلی حسوده این باباتون سیما خانم!
« سیما با خنده رفت طرف نیما و گفت »
بیاین بریم تو. من ضمانت تون رو می کنم.
نیما نمی شه ضمانت م رو بکنین اما دو تایی همینجا بمونیم؟
زهر مار! بیا رو تو خونه!
« سه تایی به خنده و شوخی رفتیم تو خونه، مثل دوران بچه گی 1 تارسیدیم تو مادرم به سیما گفت »
زود بدو یه حموم بکن که مهمون داریم! با این سر و وضع زشته جلوشون بیاي!
نیما حموم برا چی؟! دختره همینجوري مثل گل می مونه!
سیما مگه کی می خواد بیاد؟
مادرم خوانواده ي شفیق.
« سیما یه نگاهی کرد و گفت »
شفیق؟! چطور یه دفعه یادما کردن؟ اونا که خیلی وقت بود ازشون خبري نبود!
مادرم هیچی بابا. می خوان بیان دیدن پدرت. چیز مهمی نیس.
نیما تآره بابا، می خوان بیان یه تک پا باباتون رو خواستگاري کنن و برن! باباي دم بخت داشتن این رفت و آمدها رو هم داره
دیگه!
مادرم باز تو حرف زدي!
« پدرم غشکرده بود از خنده که نیما گفت »
بخدا می خوام یواش یواش حالی این سیما خانم کنم که قراره براش خواستگار بیاد! یه دفعه بگیم جا می خوره!
سیما ت براي من خواستگار بیاد؟! پسر اقاي شفیق؟!
نیما کدوم شفیق؟ همونکنه پسرش اسمشکوروشه؟ مگه با نامزدش بهم زد؟!
پدرم مگه نامزد داشت کوروش؟!
نیما آره، یه سال و نیمی م با هم بودن . دخترهخاك بر سر بهانه هاي بیخودي گرفت و نامزدي شونو بهم زد.
« پدرم که می خندید گفت »
سر چی بهم خورد نامزدي شون؟
براش بخره و بده کوروش « گن » نیما می گفت کوروش خان شیکمش گنده س! آخه اینم شد بهانه؟! خب می تونست یه
خان ببنده و شیکمش بره تو! شیکمی م نداره بیچاره 1 نگاه کنی شیشماهه بیشتر نشون نمی ده!
« من و سیما و پدرم زدیم زیر خنده »
نیما سیما خانم زودتر برین کارهاتون رو بکنین و بیایین که الان پیداشون می شه ها! فقط خدا کنه جوراباشو عوضکرده باشه
کوروش خان. گلاب به روتون پاهاش قاعده ي پاي شتر بو می ده! البته اینم نمی تونه عیب مرد باشه!
« ! سیما از خنده نشست رو مبل »
نیما گرفتین نشستین سیما خانم؟! دیر می شه ها! راستی سیاوش یادت باشه یه جعبه دستمال کاغذي بزاري رو میز جلو
کوروش خان! طفلک تا حرف می زنه نمی دون چرا گوشه ي لباش کف جمع می شه!
اه ...! حالمون رو بهم زدي نیما!
« ! سیما و پدرم مرده بودن از خنده! مادرمم داشت می خندید اما خود کور شدش یه لبخندم نمی زد »
نیما زهره خانم همه چی حاضره؟ کاشکی یه جعبه خرمام می گرفتین! کوروش خان خیلی خرما دوست داره. اون روز که ختم
اقاي توکلی بود، تو سالت این کوروش خان بغل من نشسته بود. طفلک گویا گرسنه بود، یه دیس خرما خورد! دست نوچ ش رو
هم می لیسید و بعد با شلوارش پاك می کرد!
« همه زدیم زیر خنده »
نیما کوروش خان ماشااله وقتی چیز می خوره، آدم به هوس می افته! خرماها رو که می خورد همچین ملچ ملچ می کرد که
یارو مداحه روضه رو قطع کرد و صداي بلند گو رو زیاد کرد که صدا به مردم برسه!
« داشتیم می خندیدیم که زنگ زدن. آیفون بغل نیما بود که زود ورداشت و »
کیه؟
بجا نمی آرم!
ببخشین صداتون نمی آد!
انگار اشتباهی زنگ رو زدین!
« آیفون رو گذاشت و گفت »
داشتم چی می گفتم؟
مادرم کی بود؟
!« رفیقم » نیما نمی دونم، یکی بود می گفت من
مادرم اوا! خدا مرگم بده! گفته من شفیقم!
« مادرم پرید و رفت طرف آیفون. ماها مرده بودیم از خنده! مادرم در رو وا کرد و به نیما گفت »
بیا برو خونه تون! می دونستم تو بالاخره یه شري بپا می کنی! بیا برو ببینم!
نیما الان که نمی تونم جلو اینا بدوام برم زهره خانم. بذارین بیان تو بشینن، بعد من میرم.
مادرم از دست تو یه خواستگار جرات نمی کنه پاشو بذاره تو این خونه!
نیما زشته بخدا! صداتون می ره بیرون ها! برین جلو حداقل استقبالشون! دخترتون خواستگار نداره به من چه مربوطه!
مادرم بذار اینا بیا و برن، من می دونم و تو!
خلاصه مادرم رفت به استقبال مهمونا و یه خرده بعد با هم اومدن تو خونه و سلام و احوالپرسی شروع شد و تا کوروش خان »
که یه جوون حدود سی ساله بود رسید جلوي نیما و باهاش سلام و احوالپرسی کرد، نیما همونجور که باهاش دست می داد
« گفت
خوبین شما کوروش خان؟ این یه ساله که ندیدم تون چه داغون شدین! حتما از مشغله زیاده! بفرمائین تو! خیلی خوش
آمدین.
بیچاره کوروش دمغ شد اما بروي خودش نیاورد وشروع کرد یا بقیه سلام و علیک کردن و همگی رفتن تو سالن و نشستن. »
من مخصوصا رفتم کنار نیما که اگه خواست کاري بکنه و یا چیزي بگهف حواسم بهش باشه. می دونستم اونقدر سیما رو
دوست داره که براي بهم زدن خواستگاري از هیچ کاري رو برگردون نیس! خلاصه همه نشستن و من برگشتم با آقاي شفیق
که این طرفم نشسته بود احوالپرسی کردم، کمی حرف زدیم که یه دفعه متوجه شدم نیما بغلم نیس! یه خرده صبر کردم،
اومدم بلند شم که نیما با یه سینی چایی پیداش شد! مادرم لبش رو گاز گرفت و به نیما چشم غره رفت! اما نیما سرش به کار
خودش گرم بود. به همه چایی تعارف کرد غیر از کوروش بدبخ! آخر از همه سینی رو برد جلوي کوروش! مادر کوروش یه
« خرده بعد گفت
پس سیما خانم کجا تشریف دارن؟
« تا مادرم اومد جواب بده که نیما گفت »
همین پیش پاي شما تشریف آوردم. یه خرده خسته بودن، رفتن کمی دراز بکشن که سر حال بیان! تا شما چایی تون رو میل
کنین و دهن تون رو شیرین بفرمائین، می آن خدمتتون!
پدرم که داشت از خنده می ترکید بلند شد و به هواي اینکه سیما رو صدا کنه رفت از سالن بیرون! من به این کاراي نیما »
عادت داشتم و می تونستم جلوي خنده م رو بگیرم. آقاي شفیق و خانمش و کوروش یه نگاهی بهم کردن و هیچی نگفتن. مادرم
داشت حرص می خورد که نیما بلند شد و شیرینی رو ورداشت و به همه تعارف کرد و آخرش آورد جلوي کوروش. کوروش
یکی ورداشت اما نیما به زور چند تا شیرینی گذاشت تو بشقابش و گذاشت رومیزي که جلوي کوروش بود. موروش بدبختم یه
حساب اینکه نیما داره بهشمحبت می کنه ازش تشکر کرد! نیما تا نشست، شروع کرد به میوه پوست کندن. همونجور که با
کوروش حرف می زد، تند تند سیب و پرتغال نارنگی و خیار و کیوي و موزم براش پوست کند و دو تا بسقاب رو پر کرد و
گذاشت جلوي کوروش! بیچاره ي کوروشم هی ازش تشکر می کرد. اونقدر به حرفش کشیده بود و از کارش و قدیم ها و این
چیزا حرف زد که کوروش وقت نمی کرد جواب بده! یه خرده بعد نیما بلند شد و یه زیر دستی م شکلات پر کرد و اونم
گذاشت جلوي کوروش و بعد شروع کرد به تعارف کردن. بعدشم دستاش رو باچند تا دستمال کاغذي پاك کرد و دستمال ها
رو مچاله کرد و گذاشت گوشه ي میز کوروش بیچاره! من یه وقت متوجه شدم که رومیزي که جلوي کوروشه، دو تا بشقاب پر
« میوه ویه بشقاب پر شیرینی و یه بشقاب پر شکلاته! چند تا دستمالم جلوشه! آروم در گوش نیما گفتم
نیما بسه! بشین دیگه!
بذار بخوره پدر سگ کچل! نوش جونش!
تو همین موقع سیما و پدرم اومدن تو و همه بلند شدن و سلام و علیک! انگار جریان چایی آوردن رو پدرم براي سیما تعریف »
کرده بود که سیما آماده ي خندیدن بود. تا رسید و با همه سلام و علیک کرد و تا چشمش افتاد رومیزي که جلوي کوروش
« بود اون همه شیرینی و میوه رو دید، نزدیک بود بزنه زیر خنده! زود گفتم
سیما یادته یه بار که کوروش اومده بود خونه ي ما، موقع بازي کردن من افتادم تو حوض؟!
یه دفعه سیما زد زیر خنده و مثلا از یادآوري اون خاطره خندید! منم مخصوصا اینو گفتم. چون دیدم دیگه سیما نمی تونه »
جلوي خودشو بگیره و اگرم بیخودي بخنده، زشته. خلاصه سیما اومد روي مبلی که من قبلا نشسته بودم، نشست. تا من اومدم
بغلش بشینم، نیما هول م داد کنار و خودش نشست بغل سیما! منم مجبوري رفتم رو مبل کناري نشستم. دوباره احوالپرسی ها
« . شروع شد. کوروش چپ چپ به نیما نگاه می کرد
مادر کوروش خب سیما جون چطوري؟ شنیدم تو جراحی براي خودت استادي شدي!
« تا سیما اومد حرف بزنه، نیما گفت »
بعله! اونم چه استادي! چند روز پیش آپاندیس واسه بابام عمل کردن شاهکار! امروز آپاندیس عمل نکرده، فرداش بابام تو
مسابقه ي دو شرکت کرد!
شفیق مگه جناب ذکاوت هنوز می دوئن؟!
نیما بغله! البته دنبال مامانم!
« همه زدن زیرخنده که مادر کوروش به سیما گفت »
وقاعا که خانمی شدي واسه خودت! هم خوشگل، هم خانم، هم تحصیل کرده!
« تا اینو گفت، نیما سرشو آورد در گوش منو و آروم گفت »
رو بخارونه! « اونجاش » پاشو زود به سیما بگو
« آروم بهش گفتم »
چی کار کنه؟!
نیما اونجاشو بخارونه.
کجاشو؟!
نیما اِه ... ! مادر کوروش چشمش شوره! یه دفعه سیما چشم می خوره ها!
سیما اونجارو بخارونه؟!
نیما پسمن برم اونجاشو بخارونم؟! باید خودش بخارونه دیگه!
زهر مار مرتیکه ي خر!
شفیق خب سیاوش خان شما چطورین؟ کجا بسلامتی مشغولین؟
خوبم، خیلی ممنون. شرکت پدرم هستم.
مادر کوروش ایشااله بسلامتی همین روزا یه دستی م باید براي شما بلند کنیم.
نیما مگه خودش چلاقه خانم شفیق؟!
« همه زدن زیر خنده. سیما که فقط منتظر بود این نیما یه چیزي بگه و اونم بخنده »
مادر کوروش آخه دیگه دیر می شه. انگار خودش خیال زن گرفتن نداره. اینه که باید ماها براش دست بلند کنیم.
نیما احتیاج نیس. خودش بلند کرده!
« کوروش که حواسش فقط به سیما بود یه دفعه گفت »
چی رو؟
نیما خاك تو گور بی حیات کنن! خب دستشرو دیگه!
دوباره همه زدن زیر خنده. کوروش بدبخت از خجالت سرخ شد. منم داشتم می خندیدم که دیدم نیما داره به سیما می کنه »
« و میز جلوي کوروش رو بهش نشون می ده که پر میوه وشیرینی بود! سیمام نگاه می کرد و می خندید! آروم به نیما گفتم
نیما زشته! قول داده بودي که آبروریزي نکنی!
« جوابم رو نداد و به آقاي شفیق گفت »
کوروش جون از آخرین بار که دیدمش یه خرده فرق کرده. انگار یه خرده موهاش ریخته!
شفیق خب زندگی یه دیگه نیما جون. معمولا آقایون زود موهاشون میریزه کچل می شن! منحصر به کوروشم نیس. نوبتی یه.
نیما کوروش جون که کچل نیس! پیشونیش یه خرده بلنده!
« دوباره همه زدن زیر خنده، کوروش براي اینکه تلافی کنه گفت »
نیما جون تو هنوزم مثل قدیما همه ش خونه ي سیاوش اینایی؟ اصلا خونه ي خودتون نمی ري؟
نیما چرا. گاهی یه سري خونه مون می زنم. اتفاقا امروز جایی کار داشتم ولی سیاوش زنگ زد گفت بیا که قرار کوروش بیاد
خونه مون. گفت بیا یه خرده بخندیم! البته به یاد بچه گی ها! یادت می آد اون موقع ها سر به سرت میذاشتیم قهر می کردي
می رفتی مامانت رو می اوردي؟ چه روزاي خوبی بود بجون تو! یادش بخیر!
« بعد رو کرد به همه و گفت «
سپاس میخوام

