امتیاز موضوع:
  • 2 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان اگه گفتي من كيم (ی رمان کلکلیه باحااااااااااااااااااااااااااااااااال)

#10
الان

رمان اگه گفتي من كيم؟4
روبه روی ویکی نشستم...


-بهتر شدی؟


ویکی-بله بهترم


-میگم پرهام،به دوستت امیرهم می گفتی بیاد


+یه تای ابروشو داد بالا:


پرهام-که چی بشه؟


-هیچی دور هم باشیم...


ویکی- پرهام بیا درباره ی تاریخ ازدواجمون صحبت کنیم...نظرت راجع به آخر همین ماه چیه؟


پرهام-عزیزم،گفتم تا این پروژه تموم نشه،من نمی تونم فکری واسه ازدواج کنم...


+ویکی لب ورچید....


ویکی-آخه چرا؟مگه دوست نداری کنار هم باشیم؟تشکیل خانواده بدیم؟


پرهام-مگه میشه نخوام...اما الان ذهنم حسابی درگیرِ کارِ...تحمل کن عزیزم...


ویکی-به خاطر تو بازم صبر می کنم(دستشو گرفت)دوستت دارم...سرشو آورد جلو...


+اَ...اوق....دستمو بردم جلو دهنم چند تا اوق زدم...از جام بلند شدم...


-مرسی شام خوشمزه ای بود...ولی انگار به من نمی سازه


+اومدم بیرون...بهار نیستم اگه حالِ شما 2تارو نگیرم...رفتم اتاقم...درو قفل کردم...


یه شلوارک برمودای جذبِ مشکی...تاپ مشکی...کتونی....نقابِ زورو...کلاه مشکی....


تیپم واسه کرم ریختن آماده شد.....دوش حموم اتاقمو تا آخر باز کردم،اومدم بیرون


در پنجره اتاقمو باز کردم....و از دیوار رفتم پایین...یه راست رفتم سراغ ماشین ویکی......


دورو برمو دید زدم...خبری نبود....با کلید،رو کاپوتِ ماشین یه آرم لبخنده گنده کشیدم وبغلش نوشتم...


اگــــــه گفتی من کیم؟؟؟


باز از دیوار بالا رفتم...نشستم رو صندلی...داشتم فکر می کردم چه بلایی سر پرهام در بیارم..یک ربع گذشت....


صدای جیغ ویکی بلند شد...آخی،نازی...شاهکارمو دیدی؟؟نیم ساعت بعد پرهام با صدای بلند اسممو صدا میزد...


با مشت میکوبید به درِ اتاق...وای اگه منو با این لباسا ببینه چی؟...همه ی لباسامو در آوردمو انداختم تو کمد...


خودمم پریدم زیر دوش،موهام خیس شه...حسابی که خیس شدم...یه حوله گرفتم دورمو...اومدم بیرون...


هنوز در میزد...درو باز کردم...اومد تو،درو بست....


-چی شده چرا همچین می کنی؟؟؟!!!


+سرتا پامو نگاه کرد...داشت هیز بازی در میاورد...


-اومدی اینجا واسه چی؟؟صداتم انداختی رو سرت....


پرهام-کی رفتی حموم؟؟؟


-همون موقع که از پیش شما رفتم...خدمتکارام منو دیدن...که چی؟؟


پرهام-یعنی تو اون بلا رو سرِ ماشین ویکی در نیاوردی؟؟؟


-چه بلایی؟؟!!!از چی حرف میزنی؟؟


پرهام-ولش کن مهم نیست...


-یعنی چی؟؟پس بیخودی سرِمن داد زدی؟


پرهام-یکی کاپوتِ ماشین ویکی رو خط خطی کرده...از دوربین نگاه کردیم یه زن بوده...


-از کجا فهمیدی زنه؟؟؟(وای حواسم به دوربین نبود)


پرهام-از هیکلش دیگه...صورتشو با نقاب پوشیده بود...نتونستیم تشخیص بدیم کیه،زودم غیب شده...


-حالا چرا اومدی سراغ من؟؟


پرهام-فکر کردم کارِ تواِ...


-خوبه والا آش نخورده و دهن سوخته..


پرهام-من معذرت می خوام...


-همین؟فقط معذرت می خوای؟همین جوری خشکو خالی؟


پرهام-خوب چی کار کنم برات؟


-اول بگو 2تا شربت بیارن با هم بخوریم...


+ابروهاشو داد بالا....


پرهام-واقعا؟؟


-آره خیلی تشنمه


+زنگ زد پایین....


پرهام-برام نوشیدنی بیارین..2نفریم...از اون سفارشیا...


+یه لبخند بهم زد...ای ذاتِ خراب...معلوم نیست چه نقشه ای کشیده...خبر نداری می خوام چه بلایی سرت بیارم...


سفارش پرهامو آوردن...2تا گیلاس یه ظرفِ پرِ یخ،که یه بطری داخلش بود...در بطریو باز کرد...گیلاسارو پر کرد...


- پرهام از بیرون صدا میاد...


پرهام-صدا کجا بود اشتباه می کنی...


-بابا صدا میاد نکنه دزد باشه؟


+بلند شد رفت سمته پنجره،منم سریع از زیر میز قرص های خواب آورو که پودر کردمو برداشتم...


ریختم تو گیلاس پرهام....با انگشت تند تند هم زدم...برگشت...


پرهام-من میگم صدا نمیاد گوش نمی کنی


+بلند شدم...


-خوب صدا میومد..


+رفت در اتاقو قفل کرد...گیلاسارو برداشت..اومد سمتم..


-چرا درو قفل کردی؟


پرهام-مگه نمی گی صدا میاد؟درو بستم خیالت راحت باشه...نترس من اینجام....


+تو دلم گفتم خر خودتی...گیلاسمو ازش گرفتم..


-این چی هست؟


پرهام-چیز بدی نیست...بخور خوشت میاد


-الکل داره؟؟اگه داره من نمی خورما...


پرهام-خیلی کمه اصلا متوجه نمیشی...فقط باید یه جا سر بکشی،مثل من ببین...


+گیلاسو تا ته سر کشید...منو نگاه کرد...


پرهام-حالا نوبته تواِ


+خدایا خودمو سپردم به تو...گیلاسو یه ضرب رفتم بالا...ای پرهام دهنتو سرویس،گلوم آتیش گرفت...


-اه اه زهر مار بهتر از اینه....این چی بود دادی خوردم..


+خندید...


پرهام-پیک اول اینجوریه..پیکای بعدی واست عادی میشه


-نه قربونت همین یکی کافی بود...


+ پرهام پشت به تی وی ایستاده بودومن روبه روش...یهو چشمم افتاد به نقابم رو کشوی پایین تی وی....


رنگم پرید...نگاهم رو نقاب ثابت موند... پرهام اومد رد نگاهمو بگیره...برا اینکه چشمش به نقاب نیوفته....


سریع دستامو گذاشتم ما بین صورتش...زل زدم تو چشماش...با تعجب نگام می کرد...


حالا چه خاکی تو سرم کنم...خدایا خودت کمک کن....


-اوم...میگما چه چشمای خوشکلی داری؟


+چشماش رفت پایین سمته لبم...


پرهام-جدا؟توهم لبای وسوسه کننده ای داری(برو بابا سیرابی)


+سرشو آورد جلو...ای ننه...یکی بیاد اینو بگیره...بازم اومد نزدیک....نفساش به صورتم می خورد...


دستشو انداخت دور کمرم،اومد که فاصله ی بینمونو از بین ببره...ولی من زرنگتر از این حرفام...


زود بغلش کردم،دستمو چند بار کوبیدم تو کمرش...


+ماشالا...ماشالا...چه پسر آقایی....ماشالا عمو جون...ناز بشی پسر....


+می خواست از بغلم بیاد بیرون...حلقه ی دستمو تنگ تر کردم....عمرا بزارم به هدفت برسی....


در حال کلنجار رفتن با دستای من بود...یه تکون خورد پرت شدیم رو تخت...هنوز دستمو سفت چسبیده بودم...


با تمام قدرتش زور زد...دستامو از دورش برداشت،گذاشت بالای سرم..


-بابا اون هیکلو بنداز اونور کمپوت شدم...


پرهام-صبرکن من اول یه کار ناتموم دارم...


+سرشو آورد نزدیک صورتم...


-راستی این شعرو شنیدی؟...یک خر خوبی داشتم....ینجه پیشش نزاشتم...دزدِ اومدو بردش...


اوم بقیش چی بود؟؟آهان دزدِ اومدو بردش یهو گذاشت تو شورتش...ااِِاِ اشتباه شد(هر هر بهم می خندید)


آهان...ای دزدک ناقلا.... خرم رو بردی کجا؟....من با این خرِ حیوون صبحا میرم به میدون...اگه دستم بیوفتی...


می فرستمت تو زندون....


+همین جور که می خندید...


پرهام-خوب تموم شد؟


-نه آهنگش مونده لالای...لالای..لالای لالای بگو ایشالا...ماشالا...چشم نخوری ایشالا...


پرهام-این چه ربطی به اون داشت؟


-ربطش به بی ربطیشه...


پرهام-حالا نوبته منه...منم بلدم هنر نمایی کنم...


+باز صورتشو آورد نزدیکه صورتم....ای خدا همه چرتو پرتام ته کشید...سرم یه کم گیج میرفت...


به فاصله ی 1سانت از صورتم گوشیش زنگ خورد...کلا ازم فاصله گرفت....


بلند شد رفت سمت در...قفلو باز کرد...


پرهام-سلام عزیزم خوبی...نه منتظر تماست بودم...آره راحت رسیدی....حتما پیگیری می کنم...


+درو باز کرد سرشو برد بیرون....تنش تو اتاق بود کلش بیرون...سریع از تخت بلند شدم رفتم پشت سرش...


پرهام-آره عشقم...منم همین طور...مراقب خودت باش...بوس بوس...


+یهو درو باز کردم...یه لگد به پشت پرهام زدم...پرت شد بیرون....درو قفل کردم...


پرهام-عزیزم شب بخیر...


+صداش یکم رفت بالا...


پرهام-بهار این چه کاری بود؟؟درو باز کن...


+جواب ندادم..


پرهام-اون روی سگِ منو بالا نیارا....میگم درو باز کن....


-زرشک گذاشتم برات...بهترِ بری بخوابی،فردا ویکی جون کله سحر اینجاست...


پرهام-درو باز نمی کنی نه؟؟


-آره عشقم....مراقب خودت باش...بوس بوس...


پرهام-تو از این در میای بیرون...میدونم باهات چی کار کنم...


-آره..البته اگه دستت بهم برسه....


پرهام-میرسه عزیزم...میرسه....


+صدای دور شدن قدم های پاشو شنیدم...آخیش به خیر گذشت...ایول..خوب شد با یه پیک مست نشدم...


ساعتو نگاه کردم 11بود...یعنی 2ساعت دیگه بیهوش میشه؟؟آره بابا یه تن قرصه....


حولمو درآوردم...لباس خوابمو پوشیدم...رو تخت دراز کشیدم تا 2 ساعت دیگه


**************


1 از جام بلند شدم....تو وسایلم،یه رژ جیگری 24 ساعته....رژگونه...ریمل ضد آب،برداشتم...


در اتاقمو باز کردم....آروم آروم رفتم سمته اتاق خواب پرهام...در اتاقو باز کردم.....


عین خرس قطبی خوابیده بود....رفتم نزدیکتر...حالا رو تختشم...چند بار دستمو جلو صورتش تکون دادم....


دیدم نه...قرصه کار خودشو انجام داده...نوبتی هم که باشه نوبت منه....رژو کشیدم رو لباش...حسابی قرمز شد...


بعد ریمل،به به مژه های خودشم بلند با ریمل چه شود....رژگونم براش زدم...2تا سنجاق از سرم برداشتمو زدم به بغلای موهاش...گوشیو برداشتم... پرهام جون بگو سیب....آفرین تموم شد...بی سروصدا از اتاقش اومدم بیرون....


ای کاش سایه هم براش میزدما..ایشالا دفعه ی بعد...آخیش دلم خنک شد...رفتم تو اتاقم و راحت خوابیدم...


*****************


صبح با صدای کوبیده شدن در اتاقم به دیوار 10 متر از جا پریدم... پرهام عصبانی وارد اتاق شد


(وای یادم رفت درو قفل کنم)از دیدن قیافش خندم گرفت...ولی خندمو خوردم... پرهام با صدای بلند:


پرهام-میکشمت بهار...میکشمت...


+خیز برداشت سمته تخت،جا خالی دادم دویدم پشت صندلی...خیلی عصبانی بود...ازش ترسیدم...


دنبالم دوید ومنم فرار کردم..اومدم از در برم بیرون...گردنمو از پشت گرفت....یا خدا الان پا چشمم یه بادجون سبز میشه..


برم گردوند...دستشو برد بالا بزنه تو صورتم...چشمامو محکم رو هم فشار دادم...دستمو گرفتم جلو صورتم...خبری نشد...


یه چشممو باز کردم،دستش رو هوا مشت شده بود...


پرهام-یا خودت با زبون خوش برام پاک می کنی...یا هر چی دیدی از چشم خودت دیدی...


-باشه...جنبه نداریا...خواستم دور هم باشیم...نگا چقدر خوشکل شدی؟تازه 2زار رفته روت..ارزش پیدا کردی...


پرهام-صداتو نشنوم،فقط پاکش کن...


+به زبون لالی علمو اشاره کردم..


پرهام-چی میگی!؟


+باز ادا در آوردم...


پرهام-درست حرف بزن ببینم چی میگی....


-خوب خودت گفتی حرف نزن..میگم بیا صبحونه بخوریم...کارت طول میکشه...پاک شه....من باید انرژی داشته باشم...


پرهام-لازم نکرده اول صورت من...


+لبمو غنچه کردم...صورتمو مظلوم...


-آخه من هیچی نخوردم...سرم گیج میره(سرمو کج کردم)یه چیزی بخوریم بعد باشه؟؟؟


+کلافه دستشو تو موهاش کشید...دستش رو سرش ثابت موند،اون یکی دستشم گذاشت رو سرش...


سنجاقارو از موهاش کشید بیرون...رومو بردم سمته دیگه و شروع کردم به سوت زدن...


پرهام-دیگه چه بلایی سرم آوردی راستشو بگو؟


-هیچی به خدا فقط همین بود..


پرهام-ساعت دهه به خاطر تو از کارو زندگی افتادم...دوست داری چه بلایی سرت بیارم؟؟؟....


-بیخیال...شوخی سرت نمیشه؟؟؟بگو صبحونه رو بیارن بالا میخوریم..خودم درستت می کنم..


+زنگ زد صبحونه رو آوردن...خودش یه ذره خورد..ولی من حسابی از خجالت شکمم در اومدم...


حالا چجوری بگم رژت 24 ساعتس؟؟درجا خونمو ریخته...


پرهام-خوردی؟؟...بدو من باید برم...


+گارد گرفتم...


-باشه الان درست می کنم..


+از صندلی بلند شدم...دویدم سمته در...انگار دستمو خونده بود،چون سریع از پشت گرفتم...


درو قفل کرد منو انداخت رو دوششو برد سمته حموم...در حمومم قفل کرد...بلیزشو در آورد...فقط با یه شلوارک...


پرهام-خوب شروع کن...


+ناچار رفتم جلو....وانو پر آب کردم..زیر چشمی دیدمش...دست به سینه وایساده بود....


-بشین تو وان..


پرهام-لازمه؟؟


-اصلا به من چه خودت میدونی...


+رفتم سمته در بازومو گرفت


پرهام-من اعصاب ندارما...بیا کارو تموم کن...


+تو وان نشست منم لبه ی وان...لیف برداشتم...صابونو شامپو زدم...


-چشماتو ببند...بازم نکن....


+با لیف افتادم به جونه صورتش...با1000 بدبختی ریملو پاک کردم...لباشم از بس محکم کشیدم روش...


دندوناش خورد نشه خیلیه....صورتشو شستم،قرمز شده بود...رنگ لبش یه ذره کمرنگ تر شد..ولی همچنان قرمز بود...


-خوب دیگه خوشکل شدی..پاک شد...توهم خودتو بشور بیا بیرون...


+اومدم برم دستمو گرفت....


پرهام-کجا اول باید ببینم پاک شده یا نه...


-معلومه که پاک شده 10 ساعت سابیدما...


پرهام-الان معلوم میشه


+دستمو سفت گرفت...رفت سمته آینه...سرمو انداخته بودم پایین...


پرهام-چرا لبم پاک نشده؟


-چو....چون...چو....


پرهام-انقدر چین...چون...چان،نکن...چون چی؟


-اِ...خوب میدونی(سرموبردم بالا)رژت 24 ساعتس...پاک نمیشه...


+فرار کردم سمته در...تو یک قدی در به ضرب با در یکی شدم ... پرهام از پشت بهم نزدیک شد...دم گوشم گفت:


پرهام-باید باهات چی کار کنم؟


-اِ...خوب حالا یه روز نرو سر کار...خودم سرتو گرم می کنم...


+داد زد:


پرهام-سرمو گرم می کنی؟چجوری؟


-اینی که داری توش اروده می زنی گوشه....کر شدم


+برم گردوند...


پرهام-میدونی چجوری آروم میشم؟؟...اینجوری..


+لب هاشو گذاشت رو لب هامو بشدت بوسید ...بعد چند لحظه ازم فاصله گرفت...اومدم بزنم تو گوشش دستامو گرفتو دوباره این کارو تکرار کرد...ولی این بار نه با خشونت....
+بعد از چند دقیقه ازم فاصله گرفت....جفتمون تند تند نفس می کشیدیم....


-دستمو ول کن...زیادی آروم شدی....ولی بد کسیو انتخاب کردی... گزینه ی تو...یکی مثل خودته...همون،ویکی....


پرهام-بهار من....من....


-منو درد....منو مرض...منو یه چی از من گنده تر....می گم دستو ول کن....


+دستمو ول کرد....درو باز کردم رفتم بیرون....همون قسمتی که استخرِ،تقریبا سرپوشیدس ومبل چیده شده....


نشستم رو مبل به استخر خیره شدم...چرا جلوشو نگرفتم؟؟؟من که از پسش بر میومدم...پس چرا هیچ کاری نکردم...


نکنه...خدایی نکرده ازش خوشم میاد؟؟؟!!!خودمونیم عجب حالی داد....نکبت چقدرم حرفه ایه....


زورو هم دسته کمی از پرهام نداشت....با چه آدمای حرفه ای برخورد دارم....باز خوبه با اون قیافه نمی تونه بیاد پایین...


باید سریع تر از دست این زندگی خلاص شم...نمی خوام سر بار پرهام شم....دارم بهش وابسطه می شم...


گرچه ازش خیری ندیدم....اما الان تنها حامیه من تو این غربتِ....رفتم بالا تو اتاقم نبود...


از وسایلم آدرسو شماره جمو برداشتم،با آژانس رفتم خونش....خدایی لاس وگاس جای قشنگیه....


شباهم دیگه حسابی خوشکل میشه....نیم ساعت بعد جلوی خونه جم بودم...زنگ زدم....یه دختر جوون هم سنو سال خودم درو باز کرد....


دختر:می تونم کمکتون کنم؟


-سلام من با آقای جم کار داشتم...


دختر:بفرمایین تو...


-ممنون


دختر-شما بشینین من پدرمو صدا می کنم...


-شما دخترشونین؟


دختر-بله..با اجازه..


+خونشون به بزرگیه خونه ما نبود....به اندازه ی خودش قشنگو شیکه ....در حال بررسی مبلمان خونه بودم...


یه آقای پنجاهو خرده ای سال همراه همون دختر وارد سالن شدن...از جام بلند شدم....


-سلام آقای جم...


جم-سلام بفرمایید


+باهم دست دادیمو 3تایی نشستیم


-من بهار راد هستم....


جم-اوه بله...ساجدی باهام تماس گرفت...خوبی دخترم؟


-خیلی ممنون...ببخشید دیگه من آتیشم زیادی تنده...اینه که زود اومدم مزاحمتون شدم...


جم-نه دخترم این چه حرفیه،اتفاقا ساجدی خیلی ازت تعریف می کرد....اما شنیدن کی بود مانند دیدن...سارا،سامان کجاست؟


سارا(دخترش)-تو سالن پایین داره تمرین می کنه...


جم-باشه...خیلی خوب شد...


+خانمی اومد،شربت آورد...منم که تشنه حال...تا ته شربتو در آوردم...جیگرم خنک شد...لیوانو گذاشتم رو میز....


سرمو بلند کردم...جم و دخترش بالبخند نگام می کردن...یعنی انقدر ضایع بودم؟؟!!بهشون لبخند زدم....


جم-بهار جان بیا بریم پایین ازت تست بگیرم،ببینم در چه حدی هستی...


-بله من آمادم


+باهم رفتیم پایین یه سالن بزرگ...دور تا دورش انواع وسایل ورزشی و وسط سالن خالی بود...


1پسر قد بلند پشتش به ما،رو تردمیل داشت میدویید...


جم-سامان پسرم...


+تردیلو خاموش کردو برگشت....عــــزیزمی...اگه شوهر نداشتم می رفتم تو خطِ تو بیای منو بگیری...


به چشم برادری قیافه ی با مزه ای داشت...موهای قهوه ای لخت و چشم های قهوه ای روشن....


قیافه ی عادی و بی تفاوتی به خودم گرفتم...که فکر نکنه خبریه...اومد جلو:


جم:پسرم ایشون همون دختریه که قرار بهش آموزش بدم...بهار راد...


+دستشو آورد جلو و شیطون نگام کرد...


سامان-سلام خوشبختم از آشناییتون..


(تو دلم گفتم بایدم باشی وظیفته)


-سلام..منم از آشنایی با شما خوشبختم...


جم-می خوام از بهار تست بگیرم(می گن چایی نخورده پسر خاله میشه..نقلِ اینه لابد 2 دقیقه دیگه می گه ضعیفه...زنیکه)


تو باید حریفش باشی..


+سامان ابروشو داد بالا..


سامان-واقعا؟؟!!فکر می کنی بتونه مبارزه کنه؟؟


+مرده شورتو ببرن...پسره ی زشتِ ایکبیری...وقتی به پام افتادی بهت می گم یه من ماست چقدر کره داره....


جم-من رو حرف ساجدی،حساب کردم...بهتره شروع کنید...


+کمی بدنمو گرم کردم،سارا و جم گوشه ای از سالن ایستادن...منو سامان هم روبه روی هم قرار گرفتیم...یه نیشخند بهم زد...


ادای احترام کردم...جوری که خودش بشنوه...خم شدمو..


-اسگــــــــل...


سامان-عمته


-شوهر ننته...


+اُه عجب گافی دادما...شوهر ننش که جمِ ...و هم اکنون مسابقه آغاز میشود....


تند تند بهش ضربه میزدم..همه رو دفع می کرد...گاهی هم ضربه می زد،جا خالی می دادم...شر شر عرق می ریختم...


انرژیم کم شده بود...یکم وایسادم خستگیم در بره...بی هوا با پاش محکم کوبید تو بازوم...منو می گی؟


تا به خودم بیام یکی کوبید پشت پام...پخش زمین شدم...نمی دونستم پامو بگیرم یا دستمو....


این 2تا هم عین ماست یه گوشه وایساده بودن...بابا بیا پسرتو جمع کن...داره منو به کشتن میده...رو زمین ولو شدم...


ای ننم بیخیال...اومد سمتم،فکر کردم می خواد کمکم کنه...ولی جاش پاشو بلند کرد بکوبه تو شکمم...این روانیه هاااا...


سریع جا خالی دادم...بازم اومد بزنه...از جام بلند شدم...الان نباید فکر درد باشم...فوقه فوقش یه جام می شکنه دیگه...


بیخیال مویتا شدم(همینی که قرار فوق حرفه ای کار کنم)...همه ی ورزشارو با هم قاطی کردم واز خجالت سامان در اومدم...وحــشی..خدا شاهدِ اگه دستو بالم کبود شه ...یه کار می کنم...تا عمر داری بچه دار نشی...


سامان-قرار نیست ...هر چی بلدیو انجام بدی..


-دارم از جونم دفاع می کنم....


+به غلط کردن افتادم...یه ضربه ی محکم زد به شکمم...پرت شدم رو زمین...آخ...ننت براد بگریَد...


باز یه نیشخند زد...برگشت سمته فکوفامیلاش...بلند شدم داد زدم...


-منـــــــو میزنی؟؟؟


+دوییدم سمتش...هنوز برنگشته بود...پریدم رو شونشو گوششو گاز گرفتم...دادش رفت هوا...از کولش پایین اومدم...


و فرار کردم...داشت دنبالم میدویید...منم همچنان از دستش فرار کردم..داد میزدم:


-آقای جم کمک....بابا بیا جلو این پسرتو بگیر....سارا...سارا عزیزم....


+اون 2تا هر هر بهم می خندیدن...دیدم از اینا آبی گرم نمیشه داد زدم...


_استاد فردا باهاتون تماس می گیرم....سارا جان با اجازه....از خونشون فرار کردم..سامان تا یه قسمتی دنبالم دویید...

ولی بعد بیخیال شد...گوشیم تو جیبم بود یکمم پول داشتم...کیفمم که جا گذاشتم....
+مجبوری با تاکسی تا یه جایی رفتم...بقیه راهم پیاده...رسیدم خونه بدنم درد می کرد...یه دوش آب گرم گرفتم که حسابی حالم جا بیاد


********************


+الان 6ماهی میشه،اینجا زندگی می کنم....با پرهام بعد اون جریان برخورد آنچنانی ندارم...زیاد همو نمی بینیم...


برخوردمون در حدِ سلام،خداحافظ....با تعجب فراوان با رکس خیلی خوب شدم....شده رفیق فابم...هر کاری بگم می کنه....بعضی وقتا که حوصلم سر میره وقتمو با اون پر می کنم...واما خانواده ی جم....با سارا خیلی صمیمی شدم...هم سن خودمه....گریم خونده...سامان هم خیلی باحاله...بعد اون جریان...هیچی به روم نیاورد...


گاهی با سامان و سارا بیرون می رم... پرهامم که آدم نیست...تمرینا خیلی سخته...یعنی هیکل ساجدیو باید طلا گرفت...


جم اساسی دهنمو سرویس کرده 2،3ماه اول همش بدنم در حال کبود شدن بود...اما کم کم عادت کردم...


در هفته 3 بار کلاس دارم...امروز عین شاخ شمشاد تو خونه موندمو دارم این ورو اون ور ول می چرخم...


پرهامم خونس...نمی دونم داره چه غلطی می کنه...اومدم برم تو باغ که چشمم به جمال ویکی جون روشن شد...


این اوشگولم روی خوش خودشو نشون داد...یه جوری نگام می کنه انگار ارث ننشو ازم طلب داره...


اومد جلوم بدون اینکه سلام کنه...


ویکی: پرهام کجاست؟


-نوکر بابات سیاه بود.... من چه می دونم....بگرد پیداش کن....


+ایییش....خیلی خوشکله قیافم برا من می گیره....صبر کن دارم برات...


چند وقت پیش با سامان از یه فروشگاه 1 استخون ...جنس سرامیک خریدم که باهاش رکسو بزارم سر کار...


اونو از اتاقم برداشتم و اومدم بیرون...استخونو تو جیبم قایم کردم ورفتم تو حیاط پیش رکس..یک ساعتی سرم باهاش گرم بود... پرهامو ویکی اومدن بیرون..آروم رفتم نزدیکشون....


ویکی-پس عزیزم...8 میام دنبالت با هم بریم....


پرهام-باشه عشقم...


+خودمو مثل نخود هر آش انداختم وسط....


-اِ جایی می خواین برین؟؟


ویکی-منو پرهام می خوایم امشب بریم دیسکو یه کم خوش بگذرونیم...


پرهام-اگه دوست داری.... تو هم می تونی بیای...


ویکی-ولی قرار بود منو تو فقط بریم....


پرهام-خوب چه اشکالی داره بهارم بیاد...


ویکی-پرهام....


+خیلی حرصم گرفت آخه من میام با تویِ لاش خور برم بیرون؟؟...


-نگران نباش من نمیام...جوش الکی نزن...


+ویکی با این حرف انگار تو(....)عروسی بود...


ویکی-عزیزم پس من برم(بریو بر نگردی...به خاک سپردمت)


+یقه پرهامو کشید جلو رو پاشنه پا بلند شدو پرهامو بوسید....حرصم در اومد...می خواستم کلشو بکنم...


بغل ویکی بودم...رکسم پشت سرم...اونا همچنان در حال بوسیدن هم بودن...ار جیبم استخونِ رو در آوردم...


گرفتم پشت ویکیو هی تکون دادم....رکسو دیدم...با کلم اشاره کردم بیا...اونم دویید سمته استخونه...


تا اومد بپره بگیره سریع دستمو پس کشیدم و رکس پشت ویکیو گاز گرفت(جای ناموسیو..هـــه)


ویکی چنان جیغی زد که برق از سرم پرید...استخونو سریع گذاشتم تو جیبم...ویکی،انگار زیرش سوزن گذاشتن...


همش بالاوپایین می پرید...رکسم از همه جا بی خبر... پرهام یه چوب برداشت...دستشو بلند کرد رکسو بزنه،جلوش وایسادم...


-دست روش بلند کردی...نکردی...


+عصبی جواب داد...


پرهام-برو کنار...


-نمی رم..


پرهام-میگم برو کنار...


-اگه بخوای بزنیش باید از رو نعش من رد بشی...


+منو پرت کرد کنار...رفت پیش رکس...خودمو رسوندم بهش...تا خواست بزنش...خودمو انداختم جلورکس...


چوب خورد تو کمرم....خیلی بد زد،یعنی اگه به این حیوون خرده بود...داغون می شد(نیست من داغون نشدم)


از بس تو این مدت بد کتک خوردم دیگه درد برا عادی شده...این رکس بد بختم محکم گاز نگرفتا...


فقط پرید بهش...این عوضی داره ادا میاد...الکی دستمو گرفتم به کمرمو خم شدم...خودمو انداختم زمین...


پرهام هول شد...چوبو انداخت رو زمین اومد سمته من....بغلم کرد....


پرهام-این چه کاری بود تو کردی دختر...


+ویکی تا اون موقع الکی اینورو اون ور می پرید...تا دید پرهام منو بغل کرده اومد بالا سرمو منو خشمگین نگاه کرد...


برا اینکه حسابی حرصشو در بیارم...هی خودمو این ورو اون ور می کردم.. پرهامم کمرمو ماساژ میداد....


پرهام-بهار....خانومی...چت شد....ببخشید...اشتباه کردم...


ویکی-حالا مگه چی شده...


+ پرهام یه نگاه بهش کردو برگشت سمت من...سرمو بوسید...


پرهام-دورت بگردم بهتری؟؟


+بسه دیگه حرصش در اومد... پرهامم داره سو استفاده می کنه...همین الان جلو من جیک تو جیک بودنا...


سعی کردم ازش فاصله بگیرم....


-ولم کن خوبم...پاشو،زنت داره سکته می کنه...


+اهمیتی نداد...


پرهام-خوبی؟؟؟


-نه پس تو خوبی....


+از بغلش اومدم بیرون...بلند شدم کمرمو گرفتم...دولا دولا رفتم تو خونه(ای دستت بشکنه)..در اتاقمو بستم...


گوشیمو برداشتم...شماره سارا رو گرفتم..بعد از چند بوق جواب داد...


سارا-باز پیدات شد؟چی از جونه ما می خوای؟


-کارِ فوری دارم خونه ای؟؟


سارا-چی شده؟


-خونه ای؟


سارا-آره


-تا 1ساعت دیگه اونجام...


سارا-باشه منتظرم...


+گوشیو قطع کردم..تو حیاطو سرک کشیدم...نبودن...یه سری وسیله جمع کردم..در اتاقو زدن...


-بله؟


پرهام-بهار درو باز کن منم...


-می خوام بخوابم برو....


پرهام-من نمی خواستم این اتفاق بیوفته...


-که چی؟


پرهام-درو باز کن می خوام ببینم خوبی...


-آره خوبم بهتر بری کاراتو کنی واسه شب...


پرهام-تو هم کاراتو کن باهم بریم...


-من حالم خوب نیست تو برو خوش بگذره...


پرهام-مطمعنی؟


-آره


پرهام-باشه مراقب خودت باش...


+رفت...منم کولمو برداشتمو از پنجره رفتم بیرون...حواسمم به دوربینا بود...وقتی رسیدم خونه ی جم تا در زدم...


ساراوسامان همزمان اومدن بیرون...


سامان-چی شده؟!


-به کمکتون احتیاج دارم...


+2تایی بهم نگاه کردن....


سامان-بریم تو...


+تو سالن نشستیم...


سارا-خوب بگو...


-اول یه شربت خنک بگین بیارن...حالم بهتر شه....


+سامان گفت شربت آوردن...تا شربتو آورد یکی برداشتم..اومد بره نگهش داشتم...


-صبر کن...


+شربتو تا ته سر کشیدم...لیوان خالیو گذاشتم سر جاش...یکی دیگه برداشتم..


-حالا می تونی بری...


+خدمه به سارا تعارف کرد بر نداشت...بعد به سامان...اون یکی شربتم خوردم...هنوز تشنم بود...


شربت سامان بد جوری چشمک میزد...با حسرت بهش نگاه کردم....سامان رد نگاهمو دید...


سامان-من تشنه نیستم...اینم می خوای؟؟


+از جام بلند شدم،رفتم سمتش ....شربتو از دستش گرفتم....


-وا چرا تعارف می کنی،خوب می خوردی دیگه...


+شربتو همون جا خوردم...لیوان خالیو گذاشتم جلوش وباز نشستم سرجام...2تایی با تعجب نگام می کردن...


سامان-نمی خوای تعریف کنی؟


+چونمو خاروندم....


-میگم تو خونتون میوه ای ....شیرینی....چیزی...پیدا نمیشه...؟


+تعجبشون بیشتر شد....باز سامان گفت میوه بیارن.......حسابی میوه خوردم...انگار از قحطی برگشتم..زل زدن بهم...


-چیه؟شما میوه نمی خورین؟


سارا-نه تو بخور!!!


+دستمال برداشتم دستامو پاک کردم.....تکیه دادم به مبل...یه جورایی ولو شدم...


-آخیش خیلی حال دادا...


سامان-چیز دیگه ای نمی خوای؟؟؟


-نه تکمیلم...دستت درست...


سامان-حالا تعریف کن ببینم چی شده....

+همه چیزو از اول تا به امروز...با سانسور تعریف کردم...
-می خوام حال ویکیو پرهامو بگیرم...باید بفهمم پرهام اینجا چه غلطی می کنه با کی میره...با کی میاد...این حرفا هم باید بین خودمون3تا بمونه....کمکم می کنین؟


سارا-من اگه کاری از دستم بر بیاد،انجام میدم....


سامان-من چه کمکی از بر میاد؟؟؟


-سارا باید قیافه ی منو عوض کنه...سامان توهم باید به عنوان دوست پسرم همراهم باشی...


سامان-بعدش چی؟


-همه چیزو بسپار به زمان...ههِ قرار امروز برن قر بدن...ما هم میریم همون جا..


سامان-کجا هست؟


-....بلدی؟


سامان-چه خوش اشتها...


-ساعت 8 میرن...سارا میتونی منو تا اون موقع آماده کنی؟


سارا-آره بیا بریم اتاق کارم....


-سامان،برات مشکلی نداره همراه من بیای؟


سامان-نه...من پای ثابت هر چی هستم...


-پس تو هم برو آماده شو....


+با سارا رفتم تو اتاق کارش....چه جای شلوغو عجیب غریبی...3ساعت رو صورتم بود...بعد 3ساعت کشید کنار...


موهای بلندم...زیر یه کلاه گیس کوتاه مشکی و های لایت قهوه ای مخفی شده...موهای لخت لخت...


یه وری ریخته رو صورتم....رنگ چشمام لنز مشکی...پایین گوشه لبم،نگینِ....رنگ ابروهام قهوه ای و پوست برنز...


زمین تا آسمون عوض شدم...نیست خیلی مظلومم...قیافم شیطون تر شده...شلوار چرم فاق کوتاه با تاپ چرم کوتاه که تا رو نافمِ...رو نافم،یه نگین کار گذاشت...کفشای پاشنه 7سانتی ورنی...رو بازومم خالکوبی پیک حکم...باهم رفتیم بیرون...سامان پشتش به ما بود....تیپ سفید مشکی زده...


-سارا این آقا خوش تیپه کیه؟


+سامان با لبخند برگشت...


سامان-سلام خانوم...سارا،بهارو صدا کن دیگه دیر میشه....


سارا-بهار...سامان میگه دیر میشه...


+رفتم جلو...


-سلام عشقم...بریم؟؟


سامان-بهار تویی؟


-نه پس...عمته..


سامان-عجب دافی شده دلبر...خواهری ترشی نخوری یه چی میشی ها...


-مگه قیافه خودم چشه؟


سامان-قیافه خودت چش نیست گوشه....درسته قیافه خودت خوشکل ترِ..اما الان قیافه ی شیطونی پیدا کردی...


-سارا بی زحمت بیا این هندونه ها رو از زیر بغل من بگیر...کار داریم می خوایم بریم...


سامان-جنبه نداریا...بدو دیر شد...


+از سارا تشکر و خداحافظی کردم


*******************


+تو ماشین قبل از اینکه پیاده شیم...


-بیا شرط بندی کنیم...


سامان-چه شرطی؟


-هر کی امشب بیشتر مخ زد...از بازنده یه چیزی می خواد....


سامان-قبول...


-بزن قَدِش..


+وقتی وارد شدیم همه تو هم می لولیدن...صدای آهنگ گوشارو کر می کرد...هی چشم انداختم پرهامو ببینم...


اما قسمت نشد...همه ی نگاها سمته ما بود...هنوز هیچی نشده دارن می خورنمون....


-سامی رقص که بلدی؟


سامان-آره....


-بیا بریم وسط...منم یه کم جوادی برقصم دلم باز شه...تا این ویکی گور به گور شده...پیداش شه...


+اومدم برم دستمو کشید...


سامان-چی چیو جوادی برقصم؟؟!!!می خوای آبرو جفتمون بره؟؟


-نترس نمی ره تو جبران می کنی...


+دستشو کشیدم 2تایی رفتیم وسط....وایساده بودو با ترس نگام می کرد....


-نمی رقصی؟


سامان-بهار اگه بلد نیستی...بی خیالش شو....


-جهنم نرقص...


+خودم شروع کردم به رقصیدن... سامان با دهن باز نگام کرد....ازش فاصله گرفتموبرا خودم می رقصیدم...


کم کم پسرا اومدن جلو..با اونا هم یه قر کوچیک دادم...همه نگاها سمته من بود....منم هی دلبری می کردم...


دورم شلوغ شد... سامان اومد دستمو گرفت....


سامان-لازم نکرده با کسی برقصی،بیا با خودم برقص...2تایی با هم می رقصیدیم..الحق حرکاتش حرف نداشت...


خودمم ترکوندم...دورمون جمع شدن...یه چرخ زدم..پرهامو ویکیو....دیدم...اونا هم داشتن نگاهمون می کردن...


پرهام داشت منو قورت می داد...ویکی، سامانو...بعد چند دقیقه خسته شدیمو یه گوشه نشستیم...


سامان- انگار توهم ترشی نخوری یه چی میشی...ماشالا...هنرمندی واسه خودت...


-چه میشه کرد(خندیدم)همینه که هست...تو هم بد نیستی...


+یه تای ابروشو داد بالا...


سامان-فقط بد نیستم؟


+لپشو کشیدم...


-نه بابا تو عشق منی...


سامان-میدونم....میدونم....از چشات معلومه...ولی هیچ موقع،اینجوری با دلبری...برای هیچ مردی نرقص...


-باشه فقط واسه تو میرقصم...


سامان-اون وقت درسته قورتت می دم که...


-اِ هِــــــــم پرو نشو...


+چند تایی اومدن هم به من هم به سامان درخواست رقص دادن...هیچ کدومو قبول نکردیم...


داشتیم تعداد متقاضیامونو واسه شرط بندی میشمردیم...پرهامو ویکیم مسخره می کردیم و می خندیدیم...


تو جو خنده بودیم...ویکی اومد...


ویکی-می تونم دوست پسرتو چند دقیقه قرض بگیرم؟؟


+به سامان نگاه کردم...یه چشمک بهش زدم...رو به ویکی...


-البته...چرا که نه...


+با سامان رفت...خیلی دلم می خواست بدونم...پرهام داره چی کار می کنه...2مین بعد،یکی جلوم سبز شد...


سرمو بلند کردم...پرهام بود...


پرهام-تقاضای رقص منو قبول می کنید؟


+دستشو گرفتم...


-البته...


+با هم رفتیم وسط...پرهام به Dj اشاره کرد..اونم آهنگِ:

Akon-right now(na na na)


گذاشت...حرکاتمون یکی و هما همنگ بود...نه بابا،پرهامم تو خیلی چیزا تخصص داره...البته همش از صدقه سد دوست دخترای رنگو وارنگشه....از دور سامانو دیدم...برام چشمک زد...جوابشو دادم....پرهام زل زد تو صورتم...


انگار کلا هیزِ....فکر کردم فقط منو اینجوری نگاه می کنه...نگو کلا اینجوریه...تا آهنگ تموم شد...


پرهام-ممنون که همراهیم کردین....


-خواهش می کنم..


+ سامان و ویکی اومدن نزدیکمون...


ویکی-من ویکتوریام...این هم همسرم پرهام...


+سامان نگاهم کرد....چهره ی بی تفاوتی به خودم گرفتم...


-آنا هستم،نامزدم سامان...


پرهام-شما ایرانی هستین؟


سامان-من بله...


+پرهام به فارسی گفت تبریک میگم نامزد زیبایی دارین...


سامان-ممنون..


ویکی-عزیزم بیا برقصیم...(دست پرهامو گرفت،اومدن ازمون فاصله بگیرن...نگاهم رو یه مرد ثابت موند)


+اسلحه داشت...پرهامو نشونه گرفته بود... سامانو نگاه کردم اون داشت یکی دیگه رو نگاه می کرد...


یکی هم ویکیو نشونه گرفته بود...همزمان همو نگاه کردیم... سامان ویکیو کشید تو بغلش من پرهامو...


صدای شلیک بلند شد...4تایی خوابیدیم رو زمین...صدای جیغو داد همه جارو گرفته بود...آروم بلند شدیم..


سامان-از این طرف دنبالم بیاین...


+از 1 در دیگه رفتیم بیرون...تا پامونو گذاشتیم بیرون..4تا غول بیابونی جلومون سبز شدن...یکی از اونا:


*بهترِ از جاتون تکون نخورین...


+ویکی چپیده بود تو بغل پرهام،بیرون بیا هم نبود....منو سامان همو نگاه کردیم....پاشنه کفشمو محکم کوبیدم رو زمین...


کنده شد...2تایی..وارد میدونِ جنگ شدیم....اون 2تا هم خوشو خورم گوشه دیوار وایساده بودن...


2 نفرشون ناکار شدن...یکی دیگه رو زمین دولا شد....داد زدم...


- سامان ماشینو بیار...


سامان-تو برو بیار...


-من نمی تونم برو...


+دوید رفت...نفر آخر خیلی خر زور بود...هی میزدمش از رو نمی رفت...رفتم رو کمر همونی که رو زمین دولا شده بود


رو هوا یه چرخش زدمو با پام محکم کوبیدم تو کله یارو...بلاخره رضایت دادو افتاد رو زمین...


یکیشون از رو زمین بلند شدرفتم سمتش...دستشو به حالت تسلیم داد بالا..


مرد-نه.....نه...خواهش می کنم با من کاری نداشته باشین....


+ سامان اومد 3تایی سوار شدیم...


سامان-از کدوم طرف برم؟

پرهام-برو به این آدرس...
پاسخ
 سپاس شده توسط Nυмв ، maede khanoom


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: رمان اگه گفتي من كيم (ی رمان کلکلیه باحااااااااااااااااااااااااااااااااال) - Tɪɢʜᴛ - 27-09-2014، 13:26

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  رمان راغب | به قلبم بانوی نقابدار (زمان آنلاین دز حال تایپ)
Heart رمان خیانت به عشق (غم انگیز گریه دار هیجانی)
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 2 مهمان