امتیاز موضوع:
  • 6 رأی - میانگین امتیازات: 3.67
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان (حس مادری) به قلم خودم .....قشنگه ..غمگین،خنده دار،عشقولانه

#11
سلام دوستای گلم شرمنده میدونم خیلی دیر شد ولی سعی کردم هر موقع که شد بزارم


ادامه ی رمان رو بخونید 


منتظر نظرات قشنگتون درباره ی رمانم هستم






ياسر__اوه اوه اين باز چش شده !؟؟ داره مثل يه گاو وحشي مياد سمتمون پاشيم بريم تا لهمون نکرده


من__ياسر يه دقيقه خفه ميشي؟


ياسر__بله ! چشم!
بلاخره نايريکا به ما رسيد و نگاهي به من انداخت و دستمو کشيد من رو به دنبال خودش برد دور تر از بچه ها


نايريکا__الميرا خجالت نميکشي؟
من__من نه براي چي؟
نايريکا__تو حياط ديدمتون فهميدم که با آروين دوستي
من__خوب که چي؟


نايريکا__ولي تو خوب ميدوني مليکا چقدر آروين رو دوست داره
من__دوست داشتن مليکا به درد خودش ميخوره اگه به درد آروين ميخورد آروين به جاي اين که به من ابراز علاقه کنه به مليکا ابراز علاقه ميکرد:cool:




اين يه جمله رو با عصبانيت گفتم و فوري برگشتم پيش بچه ها که هي مي خواستن بدونن نايريکا چي بهم گفت اما بهشون نگفتم  




وقتي کلاس شروع شد همه رفتيم سر جاهامون نشستيم مليکا هم با چشماي پف کرده دماغ قرمز شده 
اومد سر جاش نشست نگاه منظور داري بهش انداختم و براش پشت چشم نازک کردم مليکا نميدونست دوست دختر آروين کيه اگه ميدونست الان جر واجر بودمpou


کلاس سکوت بود همه سرشون تو مسئله ايي بود که آروين داده بود که ناگهان




مليکا__آروين من دوست دارم چرا نميفهمي ديگه چقدر بهت بگم (با صداي بلند جوري که همه شنيدن و مثل جن زده ها خشک شدن و همراه گريه)


آروين__چي داريد ميگيد خانوم اقبالي لطفا بفرماييد بيرون Angry


مليکا__گفتم دوست دارم د.و.س.ت....د.ا.ر.م  Heart
آروين__منم هزار بار بهت گفتم آويزون من نشو براي خودت بد تموم ميشه مليکا بد کردي خيلي بد کردي نشون دادي چجور آدمي هستي الانم ديگه نمي خوام ببينمت برو بيرون


مليکا__نمي رم نمي رم چرا نمي فهمي من دوست دارم (با گريه و صداي بلند)


آروين__دهنتو ببند من نه خودت رو مي خوام نه دوست داشتنتو دختري که باعث از بين رفتن آبروي آدم باشه يه دختر انگشت نما به درد من نمي خوره( تقريبا داشت عربده ميزد)


مليکا__ولي من دوست دارم(با گريه و ناله)
آروين__منم نامزد دارم (با داد):297:


جااااااااااااااااااان؟؟؟ نامزد؟؟؟؟ کدوم نامزد چرا داري دروغ ميگي اي خائن


آروين__هيچ وقت نمي خواستم اينو بگم اما راستش امروز وقتش بود ديگه همه بايد بدونن من نامزد دارم آقا جون نامزد دارم دست از سرم  برداريد چرا همش تو زندگي شخصي من دخالت ميکنيد
چرا نميذاريد اساتيد يک دقيقه به حال خودشون باشن 


بعد از تموم شدن کلاس با اکيپمون وايساديم جلو در دانشگاه منتظر آروين


اکيپمون که ميگم از جمله:


1_منTongue
2_آروشا:cool:
3_نايريکاcrying
4_شايليConfused
5_ساواBig Grin
6_ياسر2i8d
7_پگاه2mo5


الانم که داريم آروينم با خودمون ميبريم کافي شاپ


تو فکراي خودم بودم که يه هو همه ي بچه ها باهم گفتن اووووووووووووو با تويييم


من__اوا خوب حواسم نبود ديگه چرا عر ميزنيد؟
آروين__منم عر ميزنم؟؟
من__نه شما نه شما گلي شما داد ميزني من منظورم با اين حيوونا بود


ياسر__آها ديدي الميرا خانوم حالا خودتم داري به درد ما دچار ميشي يادته ميگفتي من و پگاه همش باهميم انگار نه انگار که شماهام هستين الان خودتم اونجوري شدي


من__ياسر حرف نزنا ...همين اول بسمه اللهي داري برام حرف درست ميکني
ياسر__مگه دروغ ميگم الان ماشديم حيوون ايشون شدن گل
من__عزيزم الان نشدين شما حيوون بودين ايشون هم گل بود
ياسر__ماشاالله خودشون مثل گل باشن عمرشون مثل گل نباشه


من__يه حرف درست و حابي تو عمرت زده باشي همين يه جمله بود
ياسر__کثافتDodgy




خلاصه راه افتاديم سمت کافي شاپي که قرار بود بريم 


سر ميز نشستيم و شروع کرديم صحبت کردن


من__نايريکا جوون اگه خيلي براي مليکا ناراحتي ميتوني بگي مليکا هم بياد با ما:cool:
آروين__اوا خاک بر سرم ول کن تورو خدا به زور از شرش خلاص شدم دوباره مي خوايي بندازيش به جونم


نايريکا که دوست صميمي مليکا و خود من بود کيفش رو پرت کرد رو ميز و گفت
__ايييش واقعا که اصلا ديگه مليکا دوست من نيست


من__اوا چرا؟
نايريکا__اون به همه ي اکيپمون گفته بود آر...يعني استاد مشتاق بهش ابرازه علاقه کرده2i8d25r30


هممون زديم زير خنده
آروين__نايريکا جان هر وقت مليکا رو ديدي خيلي خيلي سلام الميرا رو بهش برسون و بهش بگو عزيزم کوروکوديل در خواب بيند پنبه دانه گه گوهاي اضافي خورد دانه دانه :89:


از صداي خنده ي ما کل کافي شاپ رفت رو هوا من فکر ميکردم آروين خيلي آدم خشک و بد اخلاقيه ولي اين طورام نيست معکوس شده


تو فکراي خودم بودم که يه هو دستي اومد رو سر شونه ام و صدايي تو گوشم پيچيد
__به به ! ميبينم که آبجي خانومم و عشقش باهم اومدن کافي شاپ


مثل جن زده ها از جام بلند شدم برگشتم سمت عليرضا با وحشت بهش نگاه کردم


من__ت...تو....اينجا چي کار ميکني؟؟؟
ياسر__هيچي بابا ديدم جمعمون جمعه فقط جاي عليرضا خاليه زنگ زدم عليرضا هم بياد پيشمون






حيوون خر نفهم گوسفندAngry


اصلا من خر رو بگو که جلوي اين ياسر الاغ حرف زدم اين بيشعور جديدا با عليرضا صميمي شده هر اتفاقيم که مي افته فوري آمارشو به عليرضا ميده


عليرضا__الميرا چرا قرمز شدي ؟
من__ولم کن اصلا حوصله ندارم(با داد)


خدا رو شکر کسي تو کافي شاپ نبود 


خواستم از کافي شاپ برم بيرون که دستم از پشت کشيده شد و افتادم تو بغل آروين


آروين__الميرا خواهش ميکنم امروزمون رو خراب نکن من به ياسر گفتم زنگ بزنه به عليرضا 
من__تو گفتي؟
آروين__آره ...راستش از اون روز که داداشتو ديدم از ديشب توي مهموني فهميدم که خيلي دوست داره و از همه چيزت اطلاع داره منم گفتم بهتره که داداشتم با ما باشه تا خودش از همه چيز خبر داشته 
باشه


من__ولي.......


انگشت اشارشو گذاشت رو لبم و گفت__شششششش خواهش ميکنم


دوباره برگشتيمو سر جاهامون نشستيم عليرضا دقيقا روبه روي من نشسته بود و داشت با لبخند به من و آروين نگاه ميکرد 




احساس کردم سرم داره گيج ميره حالت تهوع گرفته بودم ميدونستم که وقته.........بلهههه


آروين__الميرا حالت خوبه؟؟؟
من__آره خوبم


آروم دستمو از زير ميز گذاشت رو رون پاش يه هو دلم غش رفت آروم انگشت شصتشو ميکشيد رو دستم کم کم دستم رو کشيد بالا تر تا رسيد به بالاي بالاي رون پاش


ديگه  نميتونستم بند بشم از جام پريدم بالا 
من__الان برميگردم




تو سکوت نشسته بودم رو سنگي که پشت کافي شاپ بود 
خوشبختانه از هيچ جا ديد نداشت و ميتونستم تو حال خودم باشم 
يه دفعه احساس کردم تو گرماي خاصي رفتم سرمو بلند نکردم بيشترم فرو کردم تو سينه اش از بوي عطرش فهميدم آروين


سرش رو آورد پايين و رو سرم گذاشت سرمو از زير سرش کشيدم و نگاهي بهش انداختم يه لبخند زد منم لبخند زدم چند لحظه ايي تو صورت هم نگاه کرديم


اما بعد احساس کردم لبام داغ شد يه بوسه ي کوچولو:159:
رو لبام زد و سرشو بلند کرد منم برگشتم به رو به روم نگاه کردم


من اين گندبک رو دوست دارم Heart
بعد از چند دقيقه داغيه يه چيزي رو ....روي شکمم احساس کردم انگار که از دل درد داشتم به فنا ميرفتم 


با آروين برگشتيم تو کافي شاپ سفاراشامونو آورده بودن 
نشستم و شروع کردم به خوردن قهوه ام 
که يه چيزي محکم اومد تو پهلوم بله ديگه ما عادت کرديم اين آروشا هميشه همين طوري بود هر کي ميشست پيشش يه سوراخ گنده از اثرات کوبيده شدن آرنج آروشا رو پهلوش ميموند


برگشتم سمتش به حالت پچ پچ  باهم حرف ميزديم طوري که کسي نميشنيد


آروشا__خاک بر سرتون رفتين پشت کافي شاپ چه گوهي خوردين به نامزدت بگو لباشو پاک کنه


برگشتم سمت يه نگاهي به آروين که حالا رو به روم نشسته بود کردم وااااااااااااي خاک عالم بر سرم چقدر لباش قرمز شده خاک برسر رژم


حالا من هي با چشم و ابرو اشاره ميکنم رژ رو پاک کن آروين اشاره ميکنه چي ميگي 
اي بابا


تو انجام عمليات بودم که يه هو ياسر بيشعور داد زد


ياسر__بابا ميگه اثر رژ لبو از رو لبات پاک کن 
آروين دستي به لباش کشيد اخماش رفت تو هم چنان نگاهي به ياسر کرد که ياسري که اصلا خجالت کشيدن بلد نيست لپاش سرخ شد و رنگش پريد 


آروين__ياسر جان سعي کن تو هر موضوعي دخالت نکني و گاهيم خوبه دهنتو ببندي و بيش از حد حرف نزني












اييييييييييييييييي خدا روز خوش به ما نيومده حتما بايد همش دعوا کنيم بجنگيم


غر غر کنيم 


اه


آروين کيفش رو برداشت و از کافي شاپ رفت بيرون


عصباني بودم 


من__ياسر با فوضوليايي که ميکني براي خودت اندازه نوک سوزنم احترام نميزاري خاک بر سرت واقعا که آروينم بهت گفت دهنت رو ببند 
واقعا برات متاسفم 


منم از کافي شاپ اومدم بيرون آروين رو ديدم که جلوي در کافي شاپ منتظر من بود از حرکتش خوشم اومد تو اوج ناراحتي و عصبانيت وايساده  بود چون ميدونست منم ميرم بيرون


رسيدم بهش نگاهش کردم و گفتم
من__آر.....
آروين__هيچي نگو ميدونم من بدبخت شانس ندارم که تا ميام آدم باشم يکم بگم بخندم نميزارن


من__آروين ول کن بابا اون ياسر مدلشه به خدا انقدر که ما بهش بي احترامي ميکنيم من نميدونم چرا هيچي نميگه
حتي ناراحتم نميشه


آروين__من اصلا ازش خوشم نمياد يعني از امروز اينجوري شدم حالا که تو اکيپتونم فهميدم که شعور و شخصيت نداره 




من__نه اونقدام که فکر ميکني پسر بدي نيست خيلي خوبه فقط يکم بد موقه ايي دهنشو باز ميکنه زر زر زيادي ميکنه


آروين__بده
من__خوبه
آروين__بده
من__خوبه
آروين__بده
من__خوبه
آروين__بده
من__خوبه


آروين__چرا انقدر طرفداريشو ميکني مگه اون پسره چي داره از من بهتره؟؟؟؟ (با داد)
من__آروين!! اين چه حرفيه ميزني معلومه که از تو بهتر نيست اون مثل داداشمه 2 ساله داريم باهاش درس ميخونيم اون نامزده پگاهه 
آروين__يعني نامزد داره؟
من__آره ديگه نامزدشم پگاه منم به چشم برادري دوسش دارم
آروين__آها




اوووووووووووخي چه خوجيل حسودي ميکنهRolleyes


من__آروين؟
آروين__جونه دلم؟
من__خيلي خوجيل حشودي ميتني (واي باز لحن بچگونه)
آروين__خواهش ميتنم(اووووووخي پسرم انقدر لوس)


مشت کوبيدم تو سينه اش و گفتم
__خيلي پررويي!


خنديديم و باهم برگشتيم سر ميز 


آروين__ياسر دفعه آخر شد بخشيدم سري بعدي ميزنم چپ و چولت ميکنم نه نه  اينجوري خوب نيست از کلاس ميندازمت بي..... نه نه اينم مال نيست خوب بهت نمره کم ميدم کلا اين ترم ميندازمت


ياسر__عجب آدمي هستي تو آ
آروين__فرشته ام
ياسر__واه واه پسره ي افاده ايي
آروين__ياسر!
ياسر__ببخشيد ببخشيد غلط کردم




آروشا__اِ   الميرا ديگه هيشکي نبود زرتي بايد عاشق استادمون ميشدي الان ديگه هيچ گوهي نميتونيم بخوريم
آروين__آروشا!
آروشا__ببخشيد معذرت


نايريکا__شانس نيست که
آروين__واااااااااااااي اين نايريکا همش مثل پيره زنا يه بند غر ميزنه واه واه
نايريکا__با من بودي ابرو خفن؟؟؟
آروين__چي گفتي؟؟
نايريکا__ابرو خفن!
آروين__من ميدونم با تو و نمره هات
نايريکا__اِاِاِ   تو چه غلطي پا گذاشتيما !!! بس کن ديگه توام همه چيزو به هم غاطي ميکني
آروين__بي خود من نميبخشمت




من__واه بسته ديگه اگه تونستين 2 دقيقه آروم بگيريد


عليرضا__همش تغسيير اين آروينِ
آروين__اي بابا اي بابا اي بابا منه بدبخت


من__نه خيرم آروين به اين خوبي به اين نازي بچم کجا شيطوني ميکنه ؟؟؟
عليرضا__ميبينم که دم درآوردي الميرا خانوم




يه لحظه همچين خجالت کشيدم که نگيد و نپرسيد


آب شدم رفتم تو زمين سرمو انداخت پايين و ترجيح دادم حرف نزنم


ياسر__بچه ها هستيد فردا بريم کوه
آروين__بابا يه روز تعطيليما!


ياسر__کي با تو بود؟!
آروين__ياسر!!!
ياسر__گوه خوردم ببخشيد
آروين__تکرار نميشه




ياسر__حالا هستيد به بقيه ام  بگم؟


من__آره من ميام فقط به کيا مي خوايي بگي؟


ياسر__بچه هاي اکيپ خودمون


من__يعني امير ، پوريا ، اردلان ، ....اينا رو ميگي؟
ياسر__آره ديگه
من__پس من نميام 




همه بچه ها به حالت اعتراض صداشون در اومد که من بايد برم و اگه نرم اونام نميرنو از اين حرفا


بلاخره قبول کردم تا باهاشون برم


راسيتش اينه که اميرينا يعني همون پسرخالمينا همشون تو اکيپ ما هستن چون هميشه با عليرضا هستن و عليرضا هم با ماس اونام ميان الان ديگه زناشونم ميارن خداييش خوبه بد نميگذره اما تنها مشکل
من پورياست که همش رو عصابمه يکم اردلان که همش آويزونه امه 


من__بچه ها موافقيد فردا که ميريم کوه به مناسبت اومدن آروین تو اکیپمون یه جشن مختسرم بگیریم ؟
یاسر و بچه ها حرفمو تایید کردنو آروینم کلی خوشحال شد 


دیگه تصمیم گرفتیم که برگردیم خونه *




رفتم پیش مامان بابا نشستم و شروع کردم ناز و ادا درآوردن که مثلا اینجوری بزاربریمRolleyes


خلاصه بعد از راضی کردن مامان بابا برگشتم تو اتاقم باید زنگ میزدم با بچه ها هماهنگ میکردم با علیرضام حرف میزدم 


***


بقیه ی رمان رو هر وقت وقت کنم میزارم


سپاس نشه فراموشDodgy
ماه به این بزرگی هم گـــــــــــــــــــاهی میگیرد!!!



چه برسد به



Heart دل کوچک من Heart

نِویسَندِه رُمآن هآیِ:


دِلِ بی قَرآر،حِسِ مآدَری،فُرصَتی بَرآیِ زِندگی






پاسخ
 سپاس شده توسط پری خانم ، هاکان ، parpar78 ، دايانا ، Roz77 ، mah.die ، آویـــســا ، لاراجون ، n@jmeh ، Aliis ، شکوفه سیب ، 83 pooneh ، mahdieh82
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: رمان (حس مادری) به قلم خودم .....قشنگه ..غمگین،خنده دار،عشقولانه - maede khanoom - 18-09-2014، 22:46

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  رمان راغب | به قلبم بانوی نقابدار (زمان آنلاین دز حال تایپ)
Heart یه داستان عاشقانه غمگین و زیبا از یک دختر((( حتما بخونید)))
Heart رمان خیانت به عشق (غم انگیز گریه دار هیجانی)
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
  داستان عاشقی یک پسر خیلی قشنگه(تکراری نیست)

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 13 مهمان