امتیاز موضوع:
  • 6 رأی - میانگین امتیازات: 3.67
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان (حس مادری) به قلم خودم .....قشنگه ..غمگین،خنده دار،عشقولانه

#7
سلام سلام 


به  روی ماهتون 


این سری اومدم با عکس شخصیت هام 


به به این از خانوم خانوما (المیرا خانوم)


رمان (حس مادری) به قلم خودم .....قشنگه ..غمگین،خنده دار،عشقولانه



اینم خانوم (شایلی)


رمان (حس مادری) به قلم خودم .....قشنگه ..غمگین،خنده دار،عشقولانه


اینم خانوم (نایریکا)




رمان (حس مادری) به قلم خودم .....قشنگه ..غمگین،خنده دار،عشقولانه



اینم خانوم (آروشا)


رمان (حس مادری) به قلم خودم .....قشنگه ..غمگین،خنده دار،عشقولانه



ببخشید اگه عکسش کوچیکهShy




اینم خانومه (ساوا)


رمان (حس مادری) به قلم خودم .....قشنگه ..غمگین،خنده دار،عشقولانه




خوب دوستان میدونم که شایلی ، آروشا ، نایریکا ، ساوا  رو نمیشناسید 
اما عکسشون رو ببینید قسمت بعدی رمان رو که بزارم متوجه میشید
اینا کی هستنBig GrinBig GrinBig Grin




و قسمت بعدی قراره عکسای شخصیت های مرد رمانم رو براتون بزارمConfuseds32:


سپاس سپاس سپاس سپاسcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcrying


تا قسمت بعدی بابایRolleyes

رفتم تو اتاقم اول خستگي در کردم بعدم نشستم سر درسام يکم که درس خوندم خسته شدم مي خواستم يکم بخوابم که صداي زنگ گوشيم بلند شد
اي بابا يه لقمه خوابم به ما نيومدهSad


از جام بلند شدم رفتم سمت کيفم که روي ميز التحريرم بود ورداشتم باز کردم گوشيمو از توش درآوردم 
گذاشتم دم گوشم :
من__بله؟
آروين__بله و بلا 


......شيش متر پريدم هوا اين که آروين برا چي زنگيده به من؟ حالا با خنده ميگه بله و بلا وااااااا استغفرالله


من__اوا سلام ببخشيد نشناختمت
آروين__عليک سلام مگه داري اف اف خونتون رو جواب ميدي ميگي بله ؟ آدم وقتي گوشيش رو جواب ميده ميگه سلام بفرماييد
من با عشوه__اوش اوش بهت بر خرد خوب بابا بفرماييد؟
آروين__نه ديگه الان فايده نداره خودم بت گفتم دفعه بعدي تکرار نميشه
من__ميشه
آروين__ميشه ديگه؟
من__آره
آروين__پس خدافظ
من__اِ  آروين
آروين__جا.....بله؟


از خجالت سرخ شدم يعني آروين مي خواست بگه جانم؟واااااااي خدا Confused


من__آروين؟
آروين__بله؟
من__آروين؟
آروين__بله؟
من__آروين؟
آروين__بله؟
من__آروين؟
آروين__جانم؟بگو الميرا انقدر آروين آروين نکن دختر ديوونم کردي با اون صداتHeart




يعني داشتم از خوشحالي ديوارو ميرفتم بالا سقف و گاز ميگرفتم ميومدم زمين فرش و جرواجر مي کردم يکي تا حلقومم تي تاب چپونده بود تو دهنم 


با خوشحالي و صداي جيغ جيغوم گفتم:
__آروين کي ميايي؟
آروين__هر وقت تو بخوايي ميام
من__هر وقت من بخوام؟
آروين__آره هر وقت تو بخوايي
من__پس تا 1 ساعت ديگه خونه ي ما باش
آروين__الميرا ؟ حالت خوبه امروز که.....
من__آروين گفتي هر وقت من بخوام ميايي من ميگم تا 1 ساعت ديگه اينجا باش پس ديگه غر غر نکن 
آروين__باشه ميام 
من__گدافس
آروين__دختر گدافس ديگه چيه؟
من__همون خدافظ خودمونه به زبون لوسي
آروين__عجيبا غريبا باشه خدافظ
من__خدافظ




تا گوشي رو قطع کردم انگار يه بمب تو اتاقم منفجر شد و همه باهم جيغ زدن 
__سلام خانوم خانوما 


سرمو بلند کردم نگاهي بهشون انداختم
1
2
3
4
5
6
7
8
9
با خودم ميشيم 10 نفر ماشاالله


1_شيما(دختر خالم)
2_غزاله(دختر خالم)
3_پوريا(پسرخالم)
4_امير(پسرخالم)
5_آذين(دخترخالم)
6_پرهام(پسرخالم)
7_اردلان(پسرخالم)
8_ويدا(دخترخالم)
9_عليرضا(داداشه خودم)


خوب اينطوري براتون بگم که
ويدا،امير،آذين،پرهام باهم خواهر برادرن


پوريا،غزاله،شيما باهم خواهر برادرن


اردلانم تک فرزنده يکي يه دونس يکمم خل و ديوونس Tongue


من__خبر مرگتون نميتونين يکم آروم تر وارد اتاق بشيد اين اتاق در داره صاحب داره هر وقت صاحبش مرد اون وقت مثل گوسفند سرتون رو بندازيد پايين بياييد تو ....حيوونا نمي فهميد شايد داشتم لباس
عوض ميکردم .....يکم از شعورتون استفاده کنيد


اردلان__ببخشيد به خدا نمي خواستيم ناراحتت کنيم


من__گمشو باباAngry


حالا اينجوري سرشون داد ميزنم بهشون فحش ميدم فکر نکنين ازم کوچيک ترنا نه 


امير 34 سالشه پرهام 32 سالشه پوريا 26 سالشه شيما و غزاله دو قلوان هر دوتاشون 30 سالشونه آذين و ويدا هم باهم هم سنن 18 سالشون اينا ازم کوچيک ترن 
اردلان که 24 سالشه


من__هليا کو پرهام؟


پرهام__هممون مجردي اومديم هيچ کدوممون زن و شوهر با خودمون نياورديم
من__اوا راست ميگيا چرا خوب؟




شيما دستشو از پشتش درآورد يه کيک دستش بود و گفت:__خانوم تولدتون مبارک اومديم مجردي تولدتون رو جشن بگيريم


اِ     من يادم نبود اصلا........دستشون درد نکنه حالا سرشون عربده هم ميزنم اوا الان آروينم مياد که اي بابا بدبختي رو بدبختي crying


من__خوب بچه ها الان بريد کيک رو با بقيه وسايلاتون بزاريد تو يخچال لباس بپوشيد گمشيد بيرون منم آماده شم يکمم بايد صبر کنيم يه مهمون ديگه ام تو راهه 


اردلان به حالت مشکوکي يه ابروشو انداخت بالا و گفت__کي اونوقت؟
من__خوب ديگه سوپرايزه




الان وقتشه که يه موضوعي رو بتون بگم چند سال پيشا که من 15/16 سالم بود خعلي پوريا رو دوست داشتم اما اين دوست داشتن اگه فاحش ميشد دليل بر قطع رابطه ما با خالمينا بود چون تو فاميله ما
از اين حرفا نبود پوريام که فهميده بود ديگه نقطه ضعف من افتاده بود تو دستش و هي اذييتم ميکرد 


از اونجايي که يکم بزرگتر شدم و عاقل تر شدم فهميدم که بايد پوريا رو مثل يه زباله بندازم تو آشغالي چون پسر زباله ايي بود پسري که با احساسات دخترا بازي ميکرد بعدم حالشو باهاشون ميکرد 
بعدم بهشون ميگفت هرزه و اينا حسابي دلشون رو ميشکوند منم سعي کردم رو همچين آدمي چشمامو ببندم چقدرم خوب شد که بستم 


حالا از اون موقع ما زياد از هم خوشمون نمياد يعني من از اون خوشم نمياد ولي پوريا همچنان سعي داره که منم مثل بقيه دخترا زباله کنه هيچ نميفهمه فرق من رو با اون دخترا دِ  آخه ريدم پس کلت 
بي احساس بي شرف من دختر خالتم الاغ نميفهمه که !!!


بههههله منم از لج پوريا گفتم__بله اين مهمون مهمون خاص منه البته اتفاقي شدا برا يه موضوع ديگه مي خواست بياد ولي حالا که اين طور شد چه بهتر با اونم عکس ميگيرم يادگاري




اردلان__اسمشون چيه اين مهمون عزيزتون؟
من__آروينConfuseds32:


نميدونم چرا اردلان 100 تا رنگ عوض کرد و بعد محکم خودشو پرت کرد رو تختم


پوريا با حالت عصباني رو به بچه ها گفت__آروين دختره ديگه!!!!!


من__نه خير آقا پوريا آروين اسم دختر ني اسم پسره
پوريا__يعني مهمونت پسره؟
من__آره ايرادي داره؟؟.........گرچند که به شما هيچ ربطي نداره آقا پوريا 


من__خوب حالا بريد بيرون مي خوام لباسامو عوض کنم


همه رفتن بيرون نشستم رو تخت از ته دل خنديدم وااااااااااااااااي که چه حالي داد بهم دلم خنک شد مارموز هفت خط تا تو باشي براي من نقشه نکشي 


رفتم جلوي کمد لباسم همه ي لباسام تا روي رونم بود و دکلته خوب چي کار کنم حجاب برامون مهم نبود:4chs:
يه لباس دکلته آبي کاربوني که تا روي روناي پام بود رو پوشيدم
به چشمامم سايه ي آبي کم رنگي زدم بالاهاشم سفيد زدم رژگونه آجري رژ آجري خط چشم ريمل 
چي  شدم من تا حالا انقدر آرايش نکرده بودم امشب چه کردم من


کفشاي پاشنه 10 سانتيمم پوشيدم رفتم جلوي آيينه به به موهامم اتو کشيده بودم ريخته بودم دورم دوتا از بغلاي سرم بافته بودم از پشت به هم وصل کرده بودم
دماغ کوچولوي نانازي داشتم لبامم بد نيست درشته چشمامم درشته ابرو هام رو به بالا 
خوبه خوبه همه چي حله موهامو نيگاهههههههه به به تا زير باسنم


صداي زنگ در بلند شد به به شووووورمونم که اومد
هااااااااااااااااااااا؟ جان؟؟؟؟؟ چقدر من پرووم يکي نيست بگه خاک بر سرت دختر بي حيا زشته به قرآن 


از تاق رفتم بيرون همه درو ديوارا بادکنک وصل بود انگار دارن واسه بچه 2 ساله تولد ميگيرن نه آقا جان من 22 سالمه يه 2 واسشون افتاده


رفتم جلوتر رو ميز پر کادو بود رفتم جلو تر چقدر خونه شلوغ بود وااااااااااااااااااي همه دوستام بودن همه دختر پسراي فاميلم بودن چه حالي کنيم امشب 


به به اولالا اين آقارو خوشتيپ تر از هميشه چه وايساده بغل دست باباي من دل ميده و  قلوه ميگيره وقتي همه متوجه وارد شدن من تو جمع شدن شروع کردن خوندن تولدت مباررررررررررررررک
اوووووووووووووووف چه خبر بود اينجا بابا
من__واااااي واقعا ممنونم بچه ها عاليه دستتون درد نکنه ترکوندين 
امير__اختيار دارين خانوم کوشمولو قابل شمارو نداره


عليرضا__خوب الميرا جون برو آروينم بکش تو جمع ما خيلي تعارف ميکنه هرچي ميگيم بيا ميگه مي خوام برم
من__اوا   يعني چي آروين ميمونيا نرو ديگه ببين امشب تولدمه


آروين اومد سمت من دستشو دراز کرد منم دستمو دراز کردم و باهاش دست دادم دستمو سفت گرفت و گفت__الميرا چرا به من نگفتي تولدته اگه ميدونستم واست کادو ميگرفتم حالا کادوام نميشد يه گلي
يه چيزي
من__اوا آروين تو خودت گلي گل برا چي بعدشم من خودمم يادم نبود بچه ها سوپرايز کردن منو بعدشم همين که تو توي تولدمي برام بزرگ ترين کادوِ


چشماي آروين برق ميزد همه از جاشون بلند شدن يکي آهنگ گذاشت يکي داشت کار ميکرد يکي شربت درست ميکرد يکي چراغارو خاموش کرد رقص نور روشن کرد 


به به چه پارتيه خونوادگي شدهDodgy


همين که چراغا خاموش شد آروين منو انداخت تو بغلشو گفت__چه ناز شدي!
سرمو فرو کردم تو سينش به به اتلکن چه اتکلني silver scentمن عاشق اين بوي اتکلنم 
گفتم__توام از هميشه خوشتيپ تر و جذاب تر شدي 


دستاشو دور کمرم حلقه کرد دستمو انداختم دور گردنش به چشماش نگاه کردم اونم به چشمام نگاه ميکرد خود به خود شروع کرديم با ريتم آهنگ تکون خوردن 
انقدر رقصيديم تا آهنگ تموم شد 
خودمو از بغلش کشيدم بيرون نگاهي به چشماي هم ديگه انداختيم 
ديگه نتونستم خودمو کنترل کنم خودمو انداختم تو بغلش اونم سفت منو بغل کرد يه هو چراغا روشن شد اومدم خودمواز بغلش بکشم بيرون ناخونم گير کرد به دستش بلند عر بده کشيد آخخخخخخخخخSad


اومدم در برم کسي نفهمه ما داشتيم باهم مي رقصيديم پام گير کرد لبه پله ها شوت شدم رو زمين خواستم تا کسي نديده خودمو جمع کنم تا از جام بلند شدم دوباره پام ليز خورد قبل از اين که بي افتم زمين
رفتم تو بغله اردلان يه جيغ بلند کشيدم که باعث شد همه به سمتمون برگردن يه نگاهي به بقيه کردم:297:


خودمو محکم از بغل اردلان کشيدم بيرون داد زدم سرش
من__اگه 500 بار مي افتادم رو زمين نمي خواستم يه بارشم کمکم کني


همه با تعجب بهم نگاه کردن سرمو بلند کردم نگاهي به آروين انداختم عصباني بود ابروهاش تو هم گره خورده بود فکر کنم خراب کردم 


دوباره آهنگ گذاشتنو شروع کردن به رقصيدن يکم که تو جمع چرخيدم متوجه شدم آروين نيست فوري دويدم سمت در حياط بازش کردم آروم آروم رفتم سمت چمنا صداي تاب ميومد رفتم جلو تر آروين
رو تاب نشسته بود رفتم کنارش وايسادم حرکت تاب رو کند کرد و بعدم يه جا وايساد 


آروين__براي چي  اومدي بيرون برو داشتي با پسر خالت مي رقصيدي برو راحت باش 
من__به قرآن سوءتفاهم شده به خدا وقتي چراغا روشن شد خواستم کسي متوجه من و تو نشه اومدم برم اونور پام گير کر به پله داشتم مي افتادم که اردلان اومد بغلم کرد به قرآن من باهاش نمي رقصيم


ديگه اجازه نداد حرف بزنم دستمو کشيد منو بغل دست خودش نشوند 
آروين__ببين الميرا من که نميتونم بت زور بگم دوست داشتي باهاش رقصيدي ولي دروغ به من نگو
من__به قرآن اون از فرصت استفاده کرد اردلان همين دفعه اولش نبود خيلي وقت که مي خواد با اين کاراش به همه بفهمونه من ماله اونم ولي نميفهمه من ازش خوشم نمياد
آروين__يعني تو اونو دوست نداري؟
من__نه
آروين__پوريارم دوست نداري؟
من__نه
آروين__ولي اون تورو دوست داره
من با تعجب__تو از کجا فهميدي؟
آروين__خوب منم يه مردم احساس دارم حسيم که هم جنسام دارنو مي فهمم 
من__ولي.....آخه
آروين__ششششششششششش هيچي نگو من تو همين 1 ساعت فهميدم هم اردلان هم پوريا تورو دوست دارن
من__آروه خودمم ميدونم پوريا ماله خيلي وقت پيشه ماله اون موقع ها که 15 سالم بود اون موقع دوسش داشتم ولي الان نه چون اون يه زبالس سيگار ميکشه مشروب ميخوره با دخترا حال ميکنه
من اينجور پسريرو نمي خوام من يه پسر مي خوام ساده آقا فهميده خوشگل خوشتيپ بامزه از اردلانم خوشم نمياد چون آدم فرصت طلبيه پروو تا يکم بهش ميخندم روش باز ميشه
اونا منو دوست دارن دل من اونارو پسند نميکنه اون کسيم که دلم پسند ميکنه دلش منو پسند نميکنه........


آروين__از کجا ميدوني؟
من__ميدونم ديگه اون منو مي خواد چي کار هزار تا خوشگل دورورش هزار تا از اين دخترا که بهش حال ميدن دورورش هست منو مي خواد چه کار!!
آروين__ولي اون با اونا حال نميکنه اهل اين حرفا نيست سيگار نميکشه مشروب نميخوره خوشتيپه بامزس ميپسنديش؟:p318:


سرمو بلند کردم با تعجب زل زدم بهش يه لبخند زد و گفت
__خوب خيلي خري ! تو که فهميدي اردلان و پوريا دوست دارن چطور نفهميدي من دوست دارم؟؟
من__اِممممم.....را..راستش چيزه ميدوني خوب تو مثل اونا پروو نيستي يواشکي دوسم داشتي
آروين__خوف توچي توام يباشکي دوسم دالي ؟؟


عزيزم با لحن بچه گووووووونه حرف ميزنه چه خوردني ميشه899


من__خوف منم يباشکي تولو دوس ميدالم:p318:


ديگه داشتم ذوق مرگ ميشدم نميدونستم از تولدمو اون همه کادو آهنگ و کيک و جيگيل ويگيلا و اينا خوشحال باشم يا از آروين و دوست دالمو اين چيزا 


وااااااااااااااااي مامان 


ديگه داشتم ميمردم Angel نميدونستم چي کار کنم ديگه کنترلم دست خودم نبود همين جوري گوله گوله از چشمام اشک ميومد آروينم فقط نگام ميکرد و لبخند رو لباش بود چه شب خوبي بود امشب


ديگه تولد تموم شده بود همه يکي يکي داشتن مي رفتن وقتي خونه خالي شد آروين رو به بابا گفت__ببخشيد آقاي متابش خيلي بهتون زحمت دادم امشب که فرصت نشد درس بخونيم فردا ميام تا يکم باهم درس
بخونيم
بابا__خواهش ميکنم گلم زحمت چيه؟ اين حرفا چيه فردا بيا قدمت سر چشم 


خلاصه آروين خدافظي کرد و رفت منم رفتم تو اتاقم لباسامو عوض کردم آرايشمو پاک کردم حولم رو ورداشتم و رفتم تو حموم دوش گرفتم برگشتم تو اتاقم لباساي راحتيمو پوشيدم دراز کشيدم رو تخت
فردا دانشگاه داشتيم چقدرم من خسته بودم دلم مي خواست همين الان بيهوش بشم تا فردا صبح ......


*****


دست و صورتمو شستم برگشتم تو اتاقم مانتوي کرمم رو پوشيدم با شلوار کتون جذب قهوه ايي شال قهوه ايي کفش قهوه اييمم پوشيدمو از اتاق رفتم بيرون 


من__سلام صبح خانواده ي گرامي بخير !
مامان__صبح شمام بخير
بابا__سلام دخترم صبح توام بخير بيا بشين يه چندتا لقمه بخور
من__نه بابا نمي خورم
بابا__اِ   دختر تو آخر ر زخم معده ميگيري حالا هي صبحونه نخور




من__عليرضا کو پ؟
بابا__امروز نميره سرکار گرفته خوابيده


من__اااااووخي طفلکي خيلي خسته ميشه ديشبم که کلي انرژي مصرف کرده الان بايد لا لا کنه تا حسابي سر حال بشه بيدارش نکنينا بزاريد تا هر وقت دوست داره بخوابه


مامان__چشم خانوم !


از مامانينا خدافظي کردم 


رسيدم دانشگاه جلوي در شايلي و آروشا و ساوا رو ديدم سه تا دوست صميميه خل و چلم ديشب اصلا وقت نکردم برم پيششون 
راه افتادم سمتشون 


من__سلام بر سه کله پوک من!
آروشا__سلام سوگولي من!
ساوا__شلووووم خانوم خانوما
شايلي__سلام به به آروين جان نيستن يادت افتاده ما هستيم!


من__واااااااااااي نگو آروين که ميزنم لهت ميکنم .........چقدر حال داد ديشب دستتون طلا


آروشا__مگه چي شده؟


من__واااااي خدا چي بگم والا براتون !!!! اون چيزي که مي خواستم بلاخره ديشب شد


يه هو سه تايي هجوم آوردن رو کله ام 
شايلي__بگو داري راست ميگي؟
آروشا__من باور نميکنم بگو به جونه آروين؟؟؟!!!!
ساوا__دروغ گو خيلي خري جدي جدي بت گفت؟؟؟


من__اِاِاِاِاِ  گمشيد بابا لهم کردين مي خواييد باور کنيد مي خواييد نکنيد






صداي آشنا از پشت سرمون__خانوم خانوما چه عجب به موقع تشريف آورديد دير ميومدي واااي به حالت بود 
سريع از جامون بلند شديم برگشتيم سمت صدا آروين خل نميگه من سنگکوب ميکنم


من__آروين زهره ترگکم کردي ديوونه يه اهني يه اوهوني بابا قلبم پوکيد
آروين__قربونه اون فلب پوکيدت بيايين بريم سر کلاس دير شد


برگشتيم سمت شايلي آروشا ساوا که داشتن با دهن باز نگام ميکردن 


من__وا چتونه ؟ خوبه حالا گفتم بهتون


شايلي__کثافت مگه من دستم بت نرسه 
شروع کرديم دور نيمکتي که پيشش بوديم چرخيدن و همين جوري اون سه تا به جونم غر ميزدن 


بلاخره وايساديم سر جامون 


شايلي__استاد مام ميتونيم به خاطره دوستمون به شما بگيم آروين ؟؟؟
ساوا و آروشاهم حرف شايلي رو تاييد کردن آروين يه نگاهي به من انداخت سرمو به علامت مثبت تکون دادم 


آروين__آره چرا که نه!!


نديد بديدا از خوشحالي زمين و گاز گازي کرده بودن 


رفتيم سر کلاس نشسته بوديم که ياسر و پگاه از اون سمت اومدن طرفمون


پگاه__به به برابچز خل و چله خودمون چطووووورن؟؟؟
من__گمشو کثافت نامزد کردي ديگه مارو تحويل نميگيري 
ياسر__حسووووووووود حالا خوبه همش با شماستا 
من__غلط نکن ياسر 


آروشا__ياسر ميزنم با زمين و زمان يکيت ميکنما حرف مفت نزن 2i8d


ساوا__اوه اوه بچه ها اونجارو


سرم برگردوندم و نايريکا رو ديدم که داشت عصباني به سمت ما ميومد 


خوب اینم از یه قسمت جدیییییییییییییییییییید امیدوارم خوشتون بیاد


سپاس سپاس سپاسBig GrinBig GrinBig GrinBig GrinBig GrinBig GrinBig Grincryingcryingcryingcryingcryingcryingcrying
ماه به این بزرگی هم گـــــــــــــــــــاهی میگیرد!!!



چه برسد به



Heart دل کوچک من Heart

نِویسَندِه رُمآن هآیِ:


دِلِ بی قَرآر،حِسِ مآدَری،فُرصَتی بَرآیِ زِندگی






پاسخ
 سپاس شده توسط پری خانم ، جوجو خوشگله ، parpar78 ، negooli ، Roz77 ، zoya frokhi ، mah.die ، آویـــســا ، لاراجون ، حصین / ابلیس ، ariyana80 ، z800rr ، -samira- ، ραяα∂ιѕє- ، محمد امین123 ، شکوفه سیب ، 83 pooneh ، هدیه 20 ، raya(love anime)78 ، سلداه ، sogl


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: رمان (حس مادری) به قلم خودم .....قشنگه ..غمگین،خنده دار،عشقولانه - maede khanoom - 16-09-2014، 19:32

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  رمان راغب | به قلبم بانوی نقابدار (زمان آنلاین دز حال تایپ)
Heart یه داستان عاشقانه غمگین و زیبا از یک دختر((( حتما بخونید)))
Heart رمان خیانت به عشق (غم انگیز گریه دار هیجانی)
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
  داستان عاشقی یک پسر خیلی قشنگه(تکراری نیست)

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 8 مهمان