23-08-2014، 9:39
انگار صدای مادر واقعی خودم می اومد رفتم که بغلش کنم اما اون رفت تو یه مه فوق العاده غلی هیچی نمیدیدم که چشمام بسته شد و دیگه یادم نیست که چی شد وقتی چشمام رو باز کردم تو یه خونه و روی یه مبل بودم و یه خانم خیلی خوش تیپ و باکلاس هم کنارم بود به من گفت که از این به بعد خدمتکار این خونه م و توی اتاق زیر شیروونی زندگی میکنم