امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

{رمان ارژين} ‿‿ ◕ 人\

#3
کم کم داره تابستون تموم میشه به خاطر همین موضوع صهبا از بابا خواسته که چند روز رو بریم تهران، بابا هم با کمال میل قبول کرد صهبا- صحرا اتوی موی من دست توه؟؟؟؟؟ - نه برای چی باید دست من باشه اصلا برای چی می خوای ؟؟؟ صهبا- به نظر تو اتوی مو رو برای چی میخوان من- ای کی یو خوب خودم می دونم برای مو می خوای میگم برای چی الان ، الان که ما همش تو ماشینیم تا تهران صهبا- حالا یک دفعه دیدی وسط راه پیاده شدیم رفتیم رستوران صاحبش یک پسر بود مو هامو اتو کنم که من رو بپسنده دیگه از حرف زدن صهبا خنده ام گرفت من هر چی از پسر ها دوری می کردم اون دوست داشت به پسر ها نزدیک بشه من- بیا برو از کمد من بر دارفقط مواظب باشی نشکنه ها تو سابقت خرابه صهبا- اخ قربون اون خواهرم برم که زود خر میشه من- بله چی گفتی یک بار دیگه بگو صهبا – غلط کردم گفتم قربون اون خواهرم برم که زود گوشاش دراز میشه با این حرفش سریع دوید به سمت اتاقش من- اگه مردی واستا صهبا- من که مرد نیستم من دخترم بای بای همیشه از بابت چنین خانواده ای خدا رو شکر میکنم که کنار این سه فرشته ی مهربون زندگی می کنم.داشتم تو اتاقم حاضر میشدم که مامان من رو صدا کرد ، در اتاق رو باز کردم من- جانم مامان کارم داری مامان- بیا دخترم تلفن با شما کار داره ایدیس جون من- مرسی مامانی - سلام ایدیس خانم خوبی؟؟؟؟؟؟؟ - سلام صحرا چرا گوشیت خاموشه نگران شدم - جدی میگی نگران من شدی؟ - کوفت تو هم که هیچ وقت ادم نمیشی حالا چرا خاموشی؟ - بابا شارژ نداشت خاموش شد منم وقت نکردم بزنم به شارژر، الان هم داریم می ریم تهران - اه تهران برای چی ؟؟؟؟؟ - صحرا تا چند روز دیگه باید بره مدرسه از بابا خواست که بریم تهران - اه خوش به حالتون اون جا همه ی فامیلاتون رو می بینی - اره اما من اصلا حوصله ندارم - چرا خوبه که ، این ترمم که تموم شد باید منتظر جواب کنکور باشیم - وای اره من استرس دارم - استرس چی دو تامونم قبول میشیم - امیدوارم که همین طور باشه - خوب مزاحت نمیشم برو حاضر شو که برید مواظب خودت باشی ها !- چشم خانم بزرگ به مامان بابات سلام برسون - فقط مامان بابام ، ارتین نه ، گنا ه داره ها - نه خیر فقط مامان بابات - باشه تو هم سلام برسون کاری نداری - نه قربونت خداحافظ در عرض نیم ساعت حاضر شدم یک کم ارایش کردم، رفتم پایین من- مامان من حاضرم مامان- صحرا جان همه چیز برداشتی چند روز می خوایم بمونیم ها من- بله مامانی برداشتم مامان- پس برو ساک ها رو بده بابات بزار تو ماشین من- باشه به سمت پارکینگ رفتم من- سلام بابا بابا- سلام دخترم خوبی من- مرسی ، مامان گفت این ساک ها رو بزارم تو ماشین بابا- بده به من برو بقیه رو بیار خلاصه بعد از نیم ساعت حرکت کردیم ان قدر راه طولانی بود که وقتی رسیدیم تهران من عین یک جنازه بودم وقتی رسیدیم خونه ی مامان بزرگم من خواب بودم با بدختی رفتم تو اصلا چشام باز نمیشد یه سلامی به مامان جونم کردم و رفتم خوابیدم چه خوب که مامان جونم جا ها رو هم پهن کرده بود فقط صدای صهبا میومد که با دعوای مامانم که میگفت صحرا خوابیده بیدار میشه ساکت شد دیگه هیچی نفهمیدم و خوابیدم
صبح وقتی بیدارم شدم صدای خالم میومد اخی دلم براشون تنگ شده بود من یک خاله بیشتر نداشتم که یک دختر داشت با دو تا پسر دختر خالم اسمش ایدا بود و همسن صهبا و پسر خاله هام اسم هاشون ارین وارشام بود که به ترتیب 26 و 36سالشون بود ارشام ازدواج کرده بود و یک دختر خوشگل به اسم اتنا داشت ولی ارین مجرد بود تقریبا میشد گفت که 4 سال از من بزرگ تر بود ارین خیلی مهربون بود وهمیشه من وصهبا رو مثل خواهر خودش می دونست همین طور که داشتم با خودم حرف میزدم یک دفعه در باز شد و اتنا اومد تو ای جونم چه قدر بزرگ شده بود اتنا- سلام خاله من- سلام عزیز دلم خوبی مامانت خوبه اتنا- ملسی خاله ، خاله صهبا .و عمه ایدا گفتن این لیوان اب رو بریزم رو شما من- اه که صهبا و ایدا گفتند این کار بکنی باشه صبر کن الان اون ها کجان ؟؟؟ اتنا- دارن با لب تاب شما اهنگ گوش میدن من- چی ، چی گفتی؟ اتنا- خاله چرا داد میزنی گریه ام میگیره ها من- قربونت برم من که داد نزدم حالا بیا بغل خاله اتنا رو بغل کردم وکلی بوسیدمش اخی خیلی دختره با مزه ای بود طفلی از من ترسیده بود من- اتنا جونم بابات وعمو ارین بیرونن اتنا- نه بابام نیست من با مامانم اومدم ولی عمو ارین داره با موبایل حرف میزنه خوب پس باید مانتو بپوشم ، وقتی مانتوو شالم رو سر کردم دست اتنا رو گرفتم و رفتم بیرون من- اتنا پس مامان من کجاست اتنا- خاله همه تو اشپزخونه هستند دارن صبحانه می خورن من- باشه پس بیا بریم پیش صهبا و ایدا رفتم در اتاقی رو که صدای خنده ی صهبا وایدا میومد رو باز کردم اونم با شدت زیاد من- سلام عرض شد بیچاره ها از طرز حرف زدن من ترسیده بودن ایدا- اوا سلام صحرا جونم خوبی چه خبرا؟؟؟؟؟؟؟ رسیدن بخیر صهبا- سلام خواهر جونم من- سلام میگم ها به اتنا می گفتید یک لیوان بزرگ تر برداره ایدا- برای چی؟؟؟؟؟؟ من- یعنی شما نمی دونید ایدا با صهبا- نه به خدا قضیه لیوان چیه من- اتنا مگه صهبا و ایدا نگفتند اب بریزی رو من اتنا- چرا گفتند ایدا- اوا اتنا چرا دروغ میگی ما کی گفتیم من- پس میشه بگید اگه شما نگفتید پس کی گفته - من گفتم - به طرف صدا برگشتم دیدم ارینه من- سلام ببخشید برای چی گفتی که همچین کاری بکنه ارین- خوب به خاطر اینکه همه بیدار شده بودند فقط تو خوابیده بودی من- به هر حال نباید به اتنا همچین کاری رو می گفتی ارین- افرین اتنا ی خودم من- هه هه وقتی اتنا اومد من بیدار بودم و رو کردم به سمت اتنا گفتم تو که گفتی صهبا و ایدا گفتند اتنا- ببخشید خاله ولی عمو برام کلی خوراکی خرید من- اشکال نداره عزیزم صهبا- ارین تو خجالت نمیکشی هنوز ادم نشدی؟؟؟؟؟؟؟؟ ارین- ای بی تربیت خودت ادم نیستی من- بسه حالا نمیخواد دعوا کنید ، من رفتم صبحونه بخورم اتنا جونم بیا بریم خاله ارین- صحرا من- بله ارین- ببخش من منظوری نداشتم من- باشه بابا من که ناراحت نشدم ارین خوب خدا رو شکر بچه حاضر شید بریم همگی بیرون بستنی مهمون منصهبا – اخ جون ما که رفتیم حاضر شیم من- ارین مگه تو شرکت نداری ارین- چرا اما امروز به خاطر روی گل شما نمیرم من- واقعا باشه پس میرم صبحونه بخورم بعد حاضر میشم ارین – باشه برو به سمت اشپزخانه رفتم و با صدای بلند گفتم سلام مامان جونم- سلام عزیز دلم برات تنگ شده بودبیا بغلم ببینم بعد از این که با مامان جونم رو بوسی کردم رفتم به سمت خاله ام و نازنین( عروسش) مامان جونم- صحرا جان نیرو برات درست کنم من- نه مرسی من نیمرو دوست ندارم مامان جونم- پس چی برات بیارم من- هیچی مرسی همین نون پنیر میخورم صهبا- اه چه قدر میخوری پاشوحاضر شو مامان- اه ولش کن همین الان تازه شروع کرد بزار بخوره صهبا- پس ما میریم خاله – کجا میخوایی برید عزیزم صهبا- ارین قراره ما رو ببره بیرون بهمون بستنی بده خاله- خوش به حالتون صبر کنید صحرا صبحونه بخوره دیگه من- دست همگی درد نکنه مامان جون- تو که چیزی بخوردی من- چرا خوردم مرسی بچه ها منتظرم برم حاضرشم حالا چی بپوشم اهان اون مانتو طوسی ام رو می پوشم که خیلی بهم میاد یه ارایش طوسی کردم که خیلی به چشم هام میومد ای وای هی دارن بوق می زنند ، از همگی خداحافظی کردم و رفتم به سمت کوچه ، اه چرا ایدا نرفته جلو پس من- ایدا بیا برو جلو بشین ایدا- نه عزیزم من راحتم من- اتنا تو بیا برو جلو بشین- اتنا- نه خاله میخوام پیشه عمه باشم صهبا- اه خیلی زود اومدی هی هم داری تعارف می کنی برو بشین دیگه ارین- راست میگه چه فرقی میکنه بیا بشین رفتم نشستم ان قدر بچه ها تو ماشین مسخره بازی در اوردن که نگو ارین- بچه ها میگم اگه گشت ارشاد گرفتمون چی کنیم صهبا- هیچی میگی این ها خواهر گلم هستند ارین – اره اون ها هم قبول می کنند میگن پاشو با خواهرت برو زندان من- وای ارین تروخدا اروم برو جلف بازی در نیار که جلمون رو میگرن ها ارین- اتنا عمویی بیا جلو بغل خاله صحرا بشین من- چی کارش داری دوست داره پشت بشینه ارین- خوب اگه جلو مون رو گرفتند بفهمند که خانواده ایم صهبا- ایول یعنی فکر کنند ارین و صحرا زن و شوهرند بزن دست قشنگه رو من- چی داری میگی تو ان قدر دست نزدید ترو خدا این جا گشت زیاده میگیرنمون ها ان قدر صهبا و ایدا و اتنا دست زدنو مسخره بازی در اوردن تا به بستنی فروشی رسیدیدم حدود یک ساعت تو کافی شاپه بودیم بعدم رفتیم دور زدیم و بعد هم رفتیم خونه
نهار رو وقتی خوردیم ، همگی نشستیم اسم و فامیل بازی کردیم خیلی خوش گذشت اخر سرم صهبا برد بابا- بسه دیگه پاشید برید یک ذره استراحت کنید که شب میخوایم بریم خونه ی عمو اشکان صهبا- اه اون جا برای چی بریم؟ همین جا هستیم دیگه اون جا پسر ندارن حال نمیده همین که صهبا این حرف رو زد چشم های بابام گرد شد بابا- خجالت بکش تو اصلا حیا نداری ها دیگه نبینم از این حرف ها بزنی ها صهبا- وا بابا مگه چی گفتم خوب راست میگم دیگه اصلا من نمیام بابا- نمیشه که به خاطر ما مهمونی گرفتن صهبا- اصلا من میخوام برم بیرون بابا- خوب برو بعد بیا خونه ی عموت باشه دخترم؟؟؟؟؟ صهبا- حالا ببینم چی میشه بعد از دو ساعت ایدا و ارین رفتند ، صهبا هم حاضر شد تا ارین اون رو برسونه تقریبا ساعت های هفت شب بود که بابام گفت ما میریم صهبا هم اومد تو با ماشین من بیا اون جامنم گفتم باشه چون اصلا حوصله نداشتم برم منم از وقت استفاده کردم رفتم حموم حدود نیم ساعت حمومم طول کشید اومدم دیدم صهبا به گوشیم زنگ زده شمارش رو گرفتم صهبا- کجایی تو چرا گوشیت رو جواب نمیدی؟؟؟؟؟؟ من- اول سلام تو باز سلام ندادی، حموم بودم صهبا- ای خدا باز داره نصیحت میکنه بیا دنبالم من- بچه پرو حالا کدوم خیابونی؟؟؟؟؟؟؟ صهبا- تو خیابون نیستم خونه ی ادریناممن- ادرینا کیه؟؟؟؟؟؟؟ صهبا – یعنی تو نمیشناسی من- مگه مرض دارم بشناسم بگم نمی شناسم صهبا- ادرینا، تصادف، دادشش من- اهان حالا یادم اومد خونه ی اون ها چی کار میکنی برای چی رفتی زشته/؟؟؟ صهبا- حالا دیدی داری من- چی دارم/؟؟؟؟؟ صهبا- مرض دیگه من- خجالت بکش جلوی اون ها از این حرف ها نزن الان میگن چه قدر بی ادبن صهباا- خوب بابا من- تو ادم نمیشی ادرس رو برام smsکن من تا یک ساعت دیگه میام دنبالت صهبا- باشه باشه خداحافظ ای خدا این صهبا ابرو برای ما نمی زاره چون تهران ترافیکه مجبورم سریع حاضر شم که به ترافیک نخورم حالا چی بشونم شاید عمو این ها مهمون دیگه هم داشته باشند که صد درصد هم دارن باید یک لباس خوب بپوشم مانتویی رو که بابام از ترکیه اورده بود رو برداشتم مانتوی خیلی خوشگلی بود رنگش طلایی بود که به پوستم خیلی می یومد اول مو هام رو خشک کردم که مانتو م رو خیس نکنه بعد هم یک تاپ کرم پوشیدم چون یقه ی مانتو باز بود مانتو رو پوشیدم حالا نوبت ارایش کردنه یک لنز عسلی گذاشتم چون چشم های خودم رنگی بود خوشگل میشد ارایش غلیظی کردم موهام رو هم فر کردم خودم رو تو اینه دیدم عجب چیزی شده بودم وای دیرم شد سریع روسریم رو هم که همرنگ مانتو بود سر کردم کفش های پاشنه بلندم رو برداشتم و پوشیدم سوار ماشین بابا شدم وای عجب غلطی کردم کفش های پاشنه بلند پوشیدم الان دیگه نمیتونم ترمز بگیرم به سمت ادرسی که صهبا گفته بود رفتم ، اه خونه شون بالا شهره ها نزدیک یک ساعت تو ترافیک بودم وقتی رسیدم به کوچه ی مورد نظر به صهبا زنگ زدم گفتم بیا پایین عجب خونه ای خونه که چه عرض کنم قصره همین طور که داشتم خونه رو میدیدم یک دفعه یه صدای ترمزی اومد برگشتم ببینم کی بود دیدم یک سوناتای طوسی رنگه اگه نرفته بودم کنار زده بود بهم من- اقا حواست کجاست منو به این بزرگی ندیدی ؟؟؟؟؟؟؟؟وای خدا دارم درست میبینم این که ارژینه الان تازه چهرش رو دیدم وای عجب جیگریه یک بلیز سرمه ای پوشیده بود که فکر کنم فقط از پنج تا دکمه دوتاش رو بسته بود یک شلوار لی تنگم پوشیده شیده بود که من گفتم الانه که بیفته وای خدا ارزوم بر طرف شدقیافه اش از اونی هم که فکر میکردم خوشگل تره ارژین- هوی خانم نکنه تو هم مثل دختر های دیگه امضا می خوای ؟؟؟؟؟؟؟ پسره ی مغرور الان حالیت میکنم ولی خوب امضا که ارزومه ولی نباید بهش بگم اومدم جوابش رو بدم که یک دفعه در خونه ای جلوش واستاده بودم باز شد
در که باز شد ادرینا و صهبا اومدن بیرون، چه عجب خانم ها تشریف اوردن ادرینا- سلام عزیزم خوبی چرا نمیای بالا؟ صهبا یک دفعه شروع کرد به جیغ زدن هر چی من جلوی دهنش رو گرفته بودم دوباره جیغ میزد من- صهبا چته؟؟؟؟؟؟ جاییت درد میکنه صهبا – نه جاییم درد نمیکنه دوباره جیغ زد ارژین- خانم ترو خدا ما ابرو داریم برای چی جیغ میزنید و روبه ادرینا کرد وگفت: ادرینا ترو خدا به دوستت بگو جیغ نزنه جانم این ادرینا رو از کجا میشناسه شاید همسایه اشونه صهبا یک دفعه رفت طرف ادرینا صهبا- این اقا ارژین با تو چه نسبتی داره نکنه ن ا م ز د ت ه دوباره شروع کرد به جیغ زدن من- صهبا به خدا همچین میزنمت که صدات در نیاد ها زشته بابا بیا بریم صهبا همان طور که دماغش رو می کشید بالا به من گفت- میشه لطفا خفه شی من- تو خجالت نمیکشی بیا بریم ، اون روم داره بالا میاد این حرف رو با عصبانیت گفتم یک دفعه با صدای داد پسره یا همون بازیگره ساکت شدیم ارژین- بسه دیگه خجالتم حدی داره و به ادرینا کرد وگفت: صد دفعه بهت گفتم این دوست های بی جنبه ات رو نیار خونه با این حرفش احساس کردم که خیلی تحقیر شدیم هم من هم صهبا من- اقای محترم مواظب حرف زدنتون باشید ها هر چی هیچی نمیگم بی ادب تر میشد ارژین- خانم شما یک نگاهی به خواهرتون بندازید که چی کار میکنند بعد بگید من ابرو دارم نمیخوام برام حرف درست کنند من- حالا شما مگه کی هستید دو تا فیلم بازی کردی اسم خودت رو میزاری بازیگر ادرینا- ارژین بس کن دیگه ارژین- نه بزار بحث داره جالب میشه رو به من کرد وگفت اگه من معروف نیستم پس چرا چند دقیق پیش وقتی من رو دیدی چشم هات گرد شد و نیشخندی زد یاد چند لحظه پیش افتادم اون داشت میزد به من من- اصلا من از شما شکایت دارم هم به خاطر اینکه بی ادبی هم به خاطر اینکه داشتید با ما شینتون به من میزدید ارژین- اولا بی ادب خودتی و خانواده ات بعد انگار تو خودت دوست داری بری زیر ماشین من برات افتخاره نه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟ من تا حالا به کسی اجازه نداده بودم به خانواده ام بی احترامی کنه حالا این بچه قرتی داره به خانواده ی من میگه بی ادب من- ببین احترام خودت رو نگه دار ها منم بلدم بی احترامی کنم اما شعور دارم من کی از قصد خودم رو انداختم زیر ماشین شما ارژین- یعنی شما یادت نیست یا خودت رو داری میزنی به نفهمی؟؟؟؟؟ ادرینا- ارژین خجالت بکش صحرا نمیدونه تو با هاش تو شیراز تصادف کردی/؟با حرف ادرینا هنگ کردم من با این تصادف کرده بودم یعنی ارژین داداش ادرینا بود وای نه ابروم رفت حرف تو بیمارستان خودم یادم اود صهبا صیغه وای نه ارژین- چی شد چرا حرف نمیزنی تو که تا چند دقیقه پیش بلبل زبونی میکردی؟ بدون این که جوابش رو بدم گوشیم رو برداشتم و به 110 زنگ زدم صهبا که تا اون موقع از دعوای ارژین سکوت کرده بود گفت: صحرا چی کار میکنی بر ای چی به پلیس زنگ زدی؟؟؟؟ من- الان که پلیس اومد تکلیف این اقا رو روشن کرد حالیش میشه ادرینا- صحرا جان ترو خدا اگه ارژین پاش به کلانتری باز بشه براش بد میشه ازت خواهش می کنم من- نه ادرینا ، برادرت هر چی از دهنش در اومد گفت منم بلدم به خانواده ی شما توهین کنم ولی نخواستم این کار رو بکنم صهبا- صحرا نکن این کارو به خاطر من بابا منتظره زنگ زد من گوشی رو بر نداشتم ترو خدا من- ادرینا جان یک زنگ بزن اژانس یک ماشین بفرسته صهبا بره صهبا- من جایی نمیرم من- تو بیخود میکنی زود برو تا از این عصبانی تر نشدم ها صهبا- همش تقصیر منه اگه نیومده بودم این اتفاق ها نمی افتاد و زد زیز گریه من- صهبا برای چی گریه می کنی اخه ؟؟؟؟؟؟؟ ادرینا با ترس- ارژین از صحرا جون عذر خواهی کن بزار تموم بشه الان پلیس میاد ارژین- من مگه چی کار کردم که عذر خواهی کنم بعد هم زل زد تو چشم های من عجب رویی داره ها این بشر. نیم ساعت طول کشید تا پلیس اومد من سریع روسریم رو کشیدم جلو که حالا تو ایبن وضع به مو های من گیر ندن افسر- خانم شما از این اقا شکایت داری؟؟؟؟؟؟ من- بله و براش توضیح دادم افسر- اماده شدید بریم کلانتری ارژین- من جایی نمیام من کاری نکردم افسر- اقای مهرنیا یا باید رضایت این خانم رو بگیرد یا با من تشریف بیاری ارژین رو کرد به من وگفت بریم اگاهی؟؟؟؟؟ ادرینا- ارژین پات برسه کلانتری تمومه بابا یک عذر خواهی کردن که کاری نداره بعد برگشت به طرف من و گفت ترو خدا صحرا کوتاه بیا بهت قول میدم که ارژین عذر خواهی کنه رضایت بده این افسره بره صهبا هم که همش گریه میکرد دلم هم برای ادرینا سوخت هم صهبا من- اقا من رضایت میدم افسر- پس بیاد این جا رو امضا کنید وقتی امضا کردم بدون این که با ارژیین حرف بزنم رو به ادرینا کردم و گفتم ما باید دیگه بریم خدا حافظ تو ماشین نه من حرف زدم نه صهبا بیچاره از ترس این که دعواش نکنم حرف نمیزد من- صهبا این اتفاق بین خودمو باشه خوب نمی خوام مامان بابا چیزی بفهمن صهبا- باشه من- حالا نمی خواد ان قدر مظلوم بازی در بیاری پیاده شو اون شب اصلا هیچ چی از مهمونی نفهمیدم همش فکر این بودم که چرا ادرینا زود تر نگفته بود


تو اتاق تو فکر این بودم که چرا ادرینا چیزی نگفته بود حتی شماره ارژین رو هم داده بود یا اصلا چرا به ذهن خودم خطور نکرده بود ارژین اسم انگشت شمار بود خودم هیچی، صهبا چی اون چرا نفهمید سریع بهش اس دادم اگه بیداری بیا کارت دارمبعد از چند دقیقه اروم در زد و با مظلومیت اومد تو صهبا-صهرا جونم باور کن فکر نمی کردم این شکلی بشه وگرنه اصلا خونشون نمی رفتم -خیلی خوب حالا خانم با ادب تعریف کن ببینم چه جوری سر از خونه اونا در اوردی؟مگه با ارین نبودی؟-چرا ولی تا سر کوچه بعدش به ادرینا زنگ زدم که بیاد پیشم گفت برم خونشون -این همه مدت اونجا نفهمیدی ارژین داداش ادریناس؟-وا چرا مثا باز پرسا سوِِأل می کنی؟مگه قتل کردم -خوب ببخشید میشه درست تعریف کنی یا باید حرف از زیر زبونت بکشم؟از فضولی مردم-نه اول باید باید بگی چیز خوردم بعدش اگه عشقم کشید برات تعریف می کنمداشت با شیطنت نگام می کرد -الان خماری ؟؟؟؟؟؟؟؟؟مواد می خوای؟؟؟؟؟؟-مسخره بازی در نیار بگو دیگه-باشه ولی اول یه چیزی مثل زیر لفظی بهم بده بعد من تا صبح برات حرف می زنم-مگه عروسی؟باشه هر چی دوس داری بردار سریع یکی از گردنبد هامو برداشت -خوب تا کجا گفتم؟اهان هیچی دیگه رفتم خونشون وای صحی جون-چی چی جون؟-گفتم صحرا جون گوشات اشکال داره؟بعدشم با پرویی اضافه کرد:وسط حرفم نپر حرفم می پره دیگه یادم نمی یاد-چشم ببخشد لال میشم-دفعه اخرت باشه ها آورین(آفرین)دخترم داشتم می گفتم خونشون قصر بود بهشت این بهشتی که می گم فکر نکنی جهنم رو میگما بهشت واقعی حیاطشون پر از گل بود دوتا سنجاب تو حیاطشون بود زن و شوهر بودن بچگی ها بچه نداشتن اینقدر بهشون چیزی دادم بخورن که فکر کنم دوتاشون اسهال شدن حالا توشو بگم اینقدر بزرگ بود توش گم می شدی...نزدیک نیم ساعت فقط از خونشون گفت-اِستُپ اِستُپ اینارو بیخی ارژین رو بچسب ادرینا بهت نگفته بود ؟-نه نا دختر نگفته بود خیلی بهش اصرار کردم اتاق داداشو ببینم ولی گفت اتاق نداره پشت خونشون تو همون حیاطشون یه خونه کوچولو درست کرده اونجا زندگی می کنه ولی باورت میشه من هنوز باور نکردم -چرا؟-اخه خانواده بازیگرا همیشه مغرورن ولی اینا اصلأ مغرور نیستن کاش ازش امضا می گرفتیم-اصلأ کلمه ای به اسم غرور به گوشت خورده-بیخی به ادرینا میگم برام ازش امضا بگیره راستی ادرینا زنگ زد بازم معذرت خواهی کرد-حیف ادرینا که همچین برادری داره-وا چرا؟تا صبح همین طوری حرفیدیم هوا روشن شده بود که خوابیدیم
با صدای موبایلم بیدار شدم آیدیس اس داده بود سری بهش زنگ زدم-اول صبحی کرم داری ابراز محبتت گل کرده ؟-اول سلام دوم یه نگاه به ساعت بنداز بعد بگو اول صبح سوم خجالت بکش بده هی اس عاشقونه میدم احساس ترشیدگی نکنی؟هان بده؟؟؟؟؟؟؟با تعجب به ساعت نگاه کردم 12ظهر بود چه قدر خوابیده بودم -نه عزیزم همین طوری ادامه بده خودتم احساس ترشیدگی نمی کنی وای آیدیس نمی دونی دیشب چی شد ، اگه گفتی؟-برات خواستگار اومده؟-نچ-برای صهبا خواستگار اومده؟-نچ یه ذره به سلول های خاکستریت فشار بیار-اِ چه میدونم خودت بگو با ذوق قضیه رو براش تعریف کردم اونم هی می گفت دروغساعت یک رفتم که صبونه بخورم به همه سلام دادم نگام به صهبا اوفتاد که روی مبل خوابیده بود -چرا صهبا روی مبل خوابیده مامان-نیم ساعت پیش پاشد صبونه خورد دوباره روی مبل خوابید مگه دیشب دیر خوابید؟-آره داشتیم حرف می زدیم-در مورد چی که اینقدر مهم بوده که نخوابید؟یه ذره از قضیه رو برای مامان گفتم ولی دعوا رو نگفتم در حد اینکه بدونه ارژین برادر آدریناس هیچ وقت موضوعی رو مامان و بابام مخفی نمی کردمبعد از اینکه یه ذره با مامان بزرگم حرفیدم رفتم تو اتاقم تو نت الکی یه چرخی زدم بعدش شروع به خوندن رمان جدیدی کردم که صهبا اومد-چه رمانی داری می خونی هان؟اگه زیر 18سال نمی تونن بخونن بده اول من بخونم بعد سانسور که کردم میدم تو بخونی-نه عزیزم زحمتت میشه خودم می خونم چی کار داشتی اومدی؟-اهان اومدم بگم مامان ادرینا زنگ زد به مامان که شب به صرف شام بریم خونشون -وای من اصلأ حوصله ندارم نمیشه یه بهانه ای جور کنی من نیام -باشه میگم سرت درد میاد فقط یه ذره به پایین چشمت تف بزن مثلأ عرق کردی-چی کنم؟؟؟؟؟؟-تف نمی دونی چیه؟من هر وقت امتحان داشته باشم از این کارا می کنم مدرسه نرم اینقدر کیف می ده نمی دونی که-آفرین کار خوبی می کنی یه موقه خجالت نکشی ها-نه عزیزم نگران نباش شمابه بهانه سردرد نرفتم به جاش بقیه رمانو خوندم نزدیک به دو ساعت گذشته بود اصلأ متوجه زمان نبودم شکمم به قاروقور اوفتاده بود رفتم از شکمم پذیرایی کردم دوباره برگشتم دیدم موبایلم داره زنگ می خوره شمارش ایرانسل بود حتمأ مزاحمه با لحن جدیی گفتم:الو بفرمایین-سلام خانم خوبین؟صداش اشنا بود یه ذره فکر کردم اهان صدای ارژین بود

دوباره برگشتم دیدم موبایلم داره زنگ می خوره شمارش ایرانسل بود حتمأ مزاحمه با لحن جدیی گفتم:الو بفرمایین-سلام خانم خوبین؟صداش اشنا بود یه ذره فکر کردم اهان صدای ارژین بود وای دارم ذوق مرگ میشم شماره منو از کجا اورده؟اما به روی خودم نیا وردمبا لحن خیلی سرد گفتم:شما؟-یعنی منو نشناختید؟-نخیر -یعنی باور کنم؟-من نمی شناسمتون اقای محترم لطفأ مزاحم نشید بعدش سریع قطع کردم یه ذره عشوه خرکی اومدم منتظر شدم دوباره زنگ بزنه ولی مغرور تر از این حرفاس زنگ نزد کاش قطع نمی کردم چه غلطی کردم هایه ربع گذشت دیگه از خیرش گذشتم که دوباره موبایلم زنگ خورد از ذوق جیغ کشیدم چند تا نفس عمیق کشیدم چند ثانیه صبر کردم تا فکر نکنه هولم-بله-باشه من باور می کنم منو نشناختید -مثل اینکه خیلی خودتونو معروف می دونید از کجا شمارو بشناسم-در معروف بودنم که شکی نیست ولی من فکرمیکنم که شما من رو نشناختید وای چه سوتی دادم -خوب خودمو معرفی کنم؟-بفرمایید آقای محترم-به نام خدا اینجانب ارژین مهر نیا هستم از تهران از طرف خانواده محترم مجبور شدم از شما معذرت خواهی کنم و بیام دنبال شما تا قدم بر چشم خانواده ما به جز من بزارید-خیلی پرویید دوبار داشتید منو به کشتن می دادید به خودتون زحمت ندادید یه معذرت خواهی خشک و خالی کنید-او او دختر خانم داری تند پیش می ری تا حالا از کسی معذرت خواهی نکردم و نه خواهم کرد -پس الان برای چی مزاحم من می شید؟-وای ببخشید مزاحم وقت گران بهاتون شدمدلم می خواست خفش کنم نه چشماشو از کاسه در بیارم نه حیونی گناه داره خوشگله -اوی خانم کجا رفتی؟پیش خودت خیال نباف حاضر شو میام دنبالت-تا معذرت خواهی نکنی نمی یام -حیف مامان اصرار کرده و گرنه اصلأ حاضر نبودم باهات حرف بزنم-او آقا پسر حواست به کلمه هایی که از دهنت در می یاد باشه داری بهم توهین می کنی.....وسط حرفم پرید:تا نیم ساعت دیگه میام دنبالت نمی خواد زیاد ارایش کنی به چشم من که زشت می یای پس وقتتو هدر نده بعدش سریع قطع کرد چند تا نفس عمیق کشیدم ولی نه نمیشه یه دفعه شروع کردم به جیغ کشیدن کردم بعدش خیلی ریلکس شروع به رمان خوندن کردم سر نیم ساعت زنگ درو زدن آن تایم بودنت منو کشته هنوز منو نشناختی صبر کن یه حالی ازت بگیرمیه خورده که زنگ زد خسته شد از پشت پنجره دیدم که رفتشب وقتی مامان اینا اومدن گفتم خواب بودم متوجه نشدم بعدش سریع خوابیدم تا سوأل پیچم نکنن
رو تختم دراز کشیده بودم تو فکر صبح بودم یکی ازهمکارام که ادم اصلا فکرش رونمی کرد بهم پیشنهاد دوستی داده بود با اینکه خیلی خوشگل بود ولی دوستیشو قبول نکردم از هر چی مونثه بدم میاد غیر از مامان خودم که عشقمه و البته ادرینا ، احساس کردم از حیاط صدا میاد از پنجره بیرون رو دیدم ادرینا بود با از ترس داشت میدوید زدم زیر خنده درو براش باز کردم که پرید بغلم -خدا بگم چی کارت کنه دارم سکته می زنم همش احساس می کردم کسی دنبالمه اخه وسط این همه درخت جای زندگیه؟-اولأ از بغلم بیا پایین سنگینی بغل کردن من مجانی نیست همه ارزو دارن من بغلشون کنم حق بقیه رو ضایع نکن عزیزم دومأبه من چه ترسویی حالا برای چی اومدی؟-مهمون داریم مامان گفت بگم بیایمامان رو با تأکید گفت ار نقطه ضعف من خبر داشت رو حرف مامان نمی تونستم حرف بزنم -خیله خوب برو بعدأ میام-الان چه فکری با خودت کردی که من تو این خیاط ترسناک بزرگ تنها برگردم هان؟-نترس کسی ترو نمی دوزده -چرا خیلی هم دلش بخواد خوشگل نیستم که هستم مانکن نیستم که هستم پولدار نیستم که هستم...-خوب بابا غلط کردم صبر کن لباسمو عوض کنم رفتم تو اتاق لباسام عاشق خرید لباس بودم ولی به خاطر وضعیتم خیلی کم خرید می رفتم اگه هم برم باید خودمو گریم کنم یه کلاه هم بزارم تا کسی نشناسه منو تو حیاط ادرینا چسبیده بود بهم با لحن دخترونه بهش گفتم :اقا چرا چسبیدی به من اصغر آقا شوهرمو می گم ببینه سیاه و کبودم می کنه ها ادرینا یه مشت به بازوم زد :گمشو چه خودتو مهم فرض کردیبقیه راهو دوید همیشه تو خونه اخلاقم خوب بود ولی بیرون به قول ادرینا اخلاقم سگ می شه خوب مهمونا هم اومدن نمی شناسمشون قیافه دختره اشناس اهان خواهر همونیه که باهاش تصادف کردم اینجا چی کار می کننبا صدای بابام از فکر اومدم بیرون -اومدی ارژین جان بیا با خانواده مهرگان اشنا شو به همشون سلام دادم و نشستم نگام به مامان افتاد که هی چشم غره می رفت یعنی ازشون معذرت خواهی کنم اه کارای مامانم ها -بابت اون اتفاق متآسفم -خواهش می کنم پسرم اتفاقه دیگهبا پوزخند گفتم:مثل اینکه دخترتون نیومدن سریع خواهرش جواب داد:سرش درد می کرد و گرنه خیلی دوس داس داشت بیاد اقا ارژین-بله حتمأ سعادت نداشتم-بله واقعأکم سعادتی بوده دختره ی پرو نه به دیروز که از دیدن من ذوق مرگ می شد نه به الان نزدیک نیم ساعت که دارن فکم می زنن من به فکر فردام یه پیشنهاد برای فیلم جدید بهم دادم نمی دونم قبول بکنم یا نه با اشاره مامان به اشپزخونه رفتم -بله مامان جان کاری داشتی؟-ارژین اصلأ رفتارت درست نبودبا عصبانیت گفتم:رفتار من درست نبود یا اون دختره بی حیا هان-من کاری به رفتارای دیگران ندارم الان شماره صحرا رو می گیرم زنگ بزن بهش معذرت خواهی کن باشه پسرم؟-صحرا کیه؟-خواهر صهبا-صهبا کیه-اِ ارژین مسخره بازی در نیار -باشه بابا می رم تو اتاق ادرینا کار داشتی صدام کن اتاق ادرینا خیلی باحال بود پر از عروسکه حواسم به عروسکای جدیدش بود که مامان اومد تو -بیا این شمارشه باهاش بد حرف نزنی ها بعدشم برو دنبالش بیارش -چی کنم؟؟؟؟؟-همین که گفتم باهام بحث نکن سریع رفت بیرون تا بهش گیر ندمنزدیک یه ربعه دارم با خانم حرف می زنم دخترا همشون مثل همن فقط بلدن ناز کننرفتم سوییچ یکی از ماشینامو برداشتم بعد از اینکه ادرس گرفتم حرکت کردم رسیدم به خونه مامان بزرگشون زنگو زدم ولی کسی برنداشت نگام به پنجره افتاد داشت نگام می کرد رلکس سوار شدم برگشتم به مامان گفتم کسی نبود و به خونه ته باغم رفتم یه راست خوابیدم تا فردا سر حال باشم

صبح با صدای موبایلم بیدار شدم دیشب ساعت گذاشته بودم سریع برم از صهبا بپرسم چی شده بود یه دوش سریع و سیر گرفتم تا سرحال بشم بعد رفتم پایین-سلام بر اهل خانواده محترم خوفید؟مامان-سلام دخترم خوفید چیه بگو خوبید پس فردا جلوی خانواده شوهرت می گی ابروت می ره -حالا کو تا من شوهر کنم نه کنه از دستم خسته شدید هان؟بابا-این چه حرفی دخترم هر جور دوس داری حرف بزنبا شیطنت گفتم:باشه پاپا جون-ا مگه من سگم پاپا صدام می کنی حالا من یه چیزی گفتم بعد از خوردن صبونه رفتم تو اتاقی که صهبا خوابیده بود تو خواب ناز تشریف داشتند رفتم یه لیوان اب یخ اوردم اروم صداش کردم -صهبا پاشو کارت دارم -باشه برو وقتی بیدار شدم کارتو بگو دوباره خوابید باشه خودت خواستی ها اب رو خالی کردم روش صهبا-وای سیل اومده بعدش سریع شروع به جیغ کشیدن کرد از خنده غش کرده بودم مامان و بابا و مامان بزرگ هراسیمه وارد اتاق شدن مامان بزرگ-چی شده چرا جیغ می زنی؟ مامان –صحرا چرا روش اب ریختی؟پس فردا جلوی شوهرت...-ای بابا من نخوام شوهر کنم باید کیو ببینم؟صهبا-شوهر نکن چرا روی من اب می ریزی هان؟با مظلومیت گفتم:هر کاری کردم بیدار نشدی خوب-واستا روی من اب می ریزی هان و دنبالم کرد -وای صهبا غلط کردم وای بسه نفسم گرفت چند دور خونه رو دنبالم کرد از پشت بلیزم رو گرفت که دوتاییمون افتادیم، که پای صهبا به مجسمه عتیقه مامان بزرگ خورد و شکستصدای وای مامان بزرگ بلند شد یه نگاهی به هم کردیم ودستم همو گرفتیم فرار کردیم -چرا حواست به پات نبود هان؟-تقصر من یا تو ؟چرا روم اب ریختی هان ؟-حالا ول کن دیشب چی شد؟-اخی دیشب خوب خوابیدی؟مسخره بگو دیگه خوب چون زیاد اصرار می کنی می گم شروع کرد به گفتن اما چه گفتنی از اولش که سوار ماشین شد تا موقعه که مسواک زد و خوابید کاملأ تعریف کرد صهبا-میگم اگه از اخلاقش بگذریم از نزدیک خیلی خوشگله ها -خوب حالا زیادی هم تعریفی نیست-چرا دروغ می گی تو روز روشن ؟قبل از اینکه بدونی ارژین بهت زده همش قربون صدقش می رفتی که -با من بحث نکن برو حاضر شو می خوایم برگردیم -من تنها بیرون نمی رم -چرا؟-برم بیرون مامان بزرگ منو پخ پخ می کنه با خنده گفتم:خوب بیا بریم معذرت خواهی بعد از معذرت خواهی از مامان بزرگ حاضر شدیم


حرف های صهبا خیلی ذهنم رو درگیر کرده بود پس بگو چرا زنگ زده بود خانواده اش اصرار کرده بودن من رو بگو فکر کردم ادم شده که میخواد عذر خواهی کنه ، تو این فکر بودم یک صهبا صدا کرد - هوی اجی خانم کجایی ؟؟؟؟ - صد بار بهت گفتم به من نگو اجی من بدم میاد - باشه دیگه نمیگم ، شیطون داری به چی فکر میکنی؟؟؟ - به هیچی داشتم فکر میکردم کجا داشگاه قبول میشم نمیدونم چرا دروغ گفتم ،اما احساس کردم صهبا چیزی نباید بدونه - وای صحرا تا دو سه روز دیگه مدرسه ها شروع میشن من اصلا حوصله ندارم - میشه بگی برای چی حوصله نداری؟؟ دیگه بیشتر از این میخوای استراحت بکنی - اه صحرا ما که جایی نرفتم بعدش کاشکی تهران بودیم - اون وقت برای چی؟؟؟؟؟؟ - برای اینکه همه ی کسو کارمون این جاست من دلم میخواد اون جا زندگی کنیم - یه دو سه سال باید صبر کنیم تا بابا کارش رو درست کنه دوباره برگردیم تهران - نمیخوام من الان دوست دارم برگردیم تهران ، وای دلم برای ادرینا تنگ شده با چشم غره ی من بقیه حرفش رو خورد ، دلم براش سوخت وقتی من میرفتم دانشگاه همش تو خونه تنها بود واین موضوع خیلی روش تاثیر گذاشته بود حتی یه مدت به مامان گیر داد بود که یه بچه بیاره .... - صهبا من میخوابم هر وقت رسیدیم بگو - باشه بخواب بیدارت میکنم حالا خیلی مونده ترافیکم هست توی خواب ناز بودم که با صدای تلفن صهبا از خواب پریدم ای تو روحه این تلفن ها صداش رو میشنیدم که اروم حرف میزد فکر میکرد من خوابم اخه چشم ها مو باز نکرده بودم - وای ادرینا منم دلم برات تنگ شده نه نه خوابیده ... خیلی دلم می خواست ببینم ادرینا چی میگفت اما خوب نمیشد، بعد از این که ده دقیقه حرف زدند صهبا گوشی رو قطع کرد - ادامه میدادی عزیزم چرا قطع کردی؟؟؟؟ - وای صحرا ترسیدم تو مگه نخوابیده بودی - نه خیر با صدای موبایل شما بیدار شدم ، تو نمیدونی کسی خوابه باید موبایلت رو سر سایلنت بزاری مامان- وای شما چه قدر با هم بحث میکنید - مامان اخه من رو از خواب ناز بیدار کرد - خوب اشکال نداره دوباره بخواب دخترم - مامان یعنی شما نمیدونید من از خواب بپرم دیگه خوابم نمیبره - چرا عزیزم میدونم حالا دوباره سعی کن شاید خوابت ببره دوباره سعی کردم بخوابم ولی هر کاری کردم خوابم نبرد ، لب تابم رو باز کردم و شروع کردم به بازی کردن ایدیس یه بازی برام ریخته بود به اسم Sims خیلی بازی باحالی بود ،حدود یک ساعت بازی کردم - بابا کی میرسیم - حدود دوساعت دیگه - وای من خسته شدم حوصله ام سر رفت - بابا جون تو که داشتی با لب تابت ور میرفتی- اره داشتم بازی میکردم - صهبا خوابیده ؟؟ - اره بابا خوابیده میگم ها من صهبا رو بیدار میکنم شما هم مامانو اخه مامانم هم خوابیده بود -وا برای چی این کار رو بکنیم مگه مریضیم خنده ام گرفته بود از حرف های بابا - به چی میخندی شیطون خانم ؟؟؟ - هیچی به حرف های شما - خیله خوب نمی خواد بخندی بیا به جای من این دو ساعت رو رانندگی کن خیلی خسته شدم از اینکه دوباره بابا بهم اعتماد کرده بود خوشحال شدم - باشه من از خدامه پس ماشین رو بزن کنار بابا بابا زمانی که میخواست بره عقب بشینه کلی سفارش کرد که اروم برم ، منم مثل یک دختر خوب چشمی گفتم و رفتم پشت فرمان نشستم حدود یک ساعت بود رانندگی میکردم بابا هم مثل بقیه خوابش برده بود ، کم کم چشم های من داشت سنگین میشد به خاطر اینکه خوابم از سرم بپره ظبط رو روشن کردم صدا ش رو هم کم کردم تا بقیه بیدار نشدن، اهنگ یک نفر رواز امین رستمی گذاشتم این اهنگ رو خیلی دوست داشتم بهم ارامش میداد سخته باورش برام تو رو دارن ازم میگیرنسخته باورش برام دیگه دستاتو نگیرمسخته تحمل بكنی و آدمی رو كه دوسش داریشبا وقتی دلت گریه میخواد سرتو رو شونش بذاریسخته واسه من دوری چشات سخته زندگی بدون صداتكی مثل خودت اینو میدونه كی مثل خودم میمیره براتیه نفر میخواد تو رو ازم بگیره یه نفر كه قد من دوست ندارهیه نفر میخواد منو تنها بذاری جای من دستشو دستات بذارهیه نفر میخواد تو رو ازم بگیره یه نفر كه قد من دوست ندارهیه نفر میخواد منو تنها بذاری جای من دستشو تو دستات بذاریسخته تحمل بكنی و آدمی رو كه دوسش نداریشبا وقتی دلت گریه میخواد سرتو رو شونش بذاریسخته واسه من دوری چشات سخته زندگی بدون صداتكی مثل خودت اینو میدونه كی مثل خودم میمیره براتیه نفر میخواد تو رو ازم بگیره یه نفر كه قد من دوست ندارهیه نفر میخواد منو تنها بذاری جای من دستشو دستات بذارهیه نفر میخواد تو رو ازم بگیره یه نفر كه قد من دوست ندارهیه نفر میخواد منو تنها بذاری جای من دستشو تو دستات بذارییه نفر میخواد من و تو ما نشیمیه نفر میخواد همه زندگیمو ازم بگیرهیه نفری كه قد من دوست ندارهیه نفری كه با گرفتن تو از من میخواد اشك منو در بیارهسخته تحملش ولیمیشینم یه گوشه تو تنهاییم كز میكنمبه یاد عشق تو گونه هامو خیس میكنمتو گریه های شبونم تو رو داد میزنممیخوام از خدا كه هیچ وقت تو رو تنها نبینم دوبار این اهنگ رو گذاشتم دیگه کامل خواب از سرم پرید ، بقیه راه رو همش تو فکر بودم تا بلاخره رسیدیم ....

ون قدر خسته بودم که یک راست رفتم تو اتاقم و خوابیدم ، صبح وقتی بیدار شدم دیدم ساعت 2 ظهره وای چه قدر من خوابیده بودم برای اینکه یک ذره سرحال بشم رفتم حموم ، چون توی اتاقم حموم داشتم هر موقع که احساس خستگی میکردم میرفتم حموم حدود نیم ساعت تو حموم بودم اخه عادت داشتم 3 بار فقط موهام رو بشورم بعد از سه بار هم کلی ماسک مو میزدم از حموم که اومدم بیرون بلیز شلواری رو که تازه از تهران خریده بودم رو پوشیدم موهامو رو هم با سشوارخشک کردم و بعد رفتم پایین ، خوبه اگه من نرم پایین این ها نمیان بالا ببینن من زنده ام یا مرده، وای این ها پس کجان چرا هیشکی خونه نیست به سمت اشپزخانه رفتم تو اشپزخانه هم کسی نیس پس این ها کجان چشمم افتاد به یخچال که چیزی روش چسبیده بود جلو رفتم دیدم کاغذه روش نوشته بود سلام دخترم خوبی صبحانه ات رو بخور تا ما بیایم ، صهبا هم رفته خونه ی دوستش ای بابا این اصلا خسته نیستن نصفه روز تو ی راه بودم اصلا انگار نه انگار حالا گرسنه امه چی بخورم من اخه ، تلفن خونه رو برداشتم و به گوشیه مامانم زنگ زدم - الو مامان سلام خوبی ؟؟؟ - سلام خوبی صحرا جان صبحونه ات رو خوردی - مامان من الان بیدار شدم گرسنه امه - اوا الان بیدار شدی چه خبرته چرا ان قدر خوابیدی - خوب مامان من ، خسته بودم دیگه ، حالا شما کی میاید اصلا نهار چی داریم - ما تا یک ساعت دیگه میایم با بابات داریم خرید می کنیم ، نهار هم از بیرون میگیریم - باشه فقط تر خدا زود بیاید ها من خیلی گرسنه امه - باشه سعی میکنیم زود بیایم راستی صحرا ، میتونی بری دنبال صهبا - مامان من اصلا حوصله ندارم خودتون برید - خیله خوب باشه کاری نداری - نه خداحافظ من الان تا یک ساعت دیگه چه غلطی بکنم اخه ،نگاهی به دور ور خونه انداختم همه جا رو خاک گرفته بود بزار تا مامان نیومده این جا رو بکن مثل دسته گل ، من هیچ وقت تو خونه کاری نمیکردم ولی بعضی اوقات که دستی به خونه میکشیم مامانم خیلی خوش حال میشد اول رفتم هر چی ظرف توی ظرف شویی بود رو ریختم تو ماشین ظریف شویی اخ جون الان مامان فکر میکنه من خودم شستم قرص مخصوصش رو زدم بعد روشنش کردم دستمال برداشتم روی همه ی کابیت ها رو تمیز کردم تی رو که فقط مخصوص اشپزخانه بود رو قشنگ شستم و بعد تمام سرامیک ها رو با هاش تمیز کردم خوب این از اشپزخانه حلا نوبتی هم که باشه نوبت حال و پذیرایی ، همیشه از بچگی دوست داشتم تو خونه ی خیلی بزرگ زندگی کنم بابام توی این چند سال خیلی زحمت کشیده بود تا ما بتونیم با اسایش زندگی کنیم، فقط عیب این خونه بزرگه این بود که تمیز کردنش با خدا بود با هر سختی ای که بود کل خونه رو جارو برقی کشیدم بعد هم دستمال رو برداشتم و گرد گیری کردم وقتی کار تموم شد یک نگاهی به خونه انداختم ، نه حسابی برق میزنه خوب خدا روشکر که تمیز شد عقربه های ساعت ، ساعت 3 رو نشون میداد پس چرا این ها نیومدن وای که چه قدر تنهایی بده به سمت اتاقم رفتم اول رو تختیم رو صاف کردم بعد هم چند تا مانتو ولباسی که دیشب هولی هولی ریخته بودم زمین رو جمع کردم ، روی صندلی میز تحریرم نشستم و شماره ی خونه ی ایدیس رو گرفتم مامانش گوشی رو برداشت - سلام شکوفه جون خوب هستید خانواده ی محترم خوبن ببخشید که مزاحم شدم ایدیس جان هستند - سلام دخترم خوبی؟ مامان خوبه؟ سلام برسون بهشون نه نیست عزیزم - باشه مرسی لطف میکنید اومد بگید با من تماس بگیره - باشه عزیزم حتما میگم - مرسی لطف میکنید خدا نگهدار ای به خشکی شانس حالا که من حوصله ام سر رفته هیشکی نیست، شماره ی یکی دیگه از دوستام رو گرفتم اه اینم که گوشیش خاموشه به سمت کتاب خونه ام رفتم و یک رمان رو که بیست بار خونده بودم رو دوباره برداشتم تا بخونم روی تختم دراز کشیدم و هنسفری رو هم تو گوشم گذاشتم شروع کردم به رمان خوندن همان طور که داشتم رمان رو میخونم احساس کردم که داره از پایین صدا میاد ولی توجهی بهش نکردم گفتم شاید خیالاتی شده باشم دوباره اهنگ رو play کردم همین طور که داشتم گوش میکردم دوباره صدا اومد وای خدا تو خودت میدونی من چه قدر ترسوام حالا چی کار کنم به سمت کشویی میزم رفتم کاترم رو برداشتم چون رشته ام معماری بود همیشه کارترم رو دست بود ، با خودم گفتم خوب اخه عقل پوک تو دزد رو ببینی که غش کردی کاتر به چه دردت میخوره اولین کاری که کردم در اتاقم رو قفل کردم صندلی میز تحریم با صندلیه میز توالتم رو کشون کشون بردم گذاشتم پشت در بزار زنگ بزنم 110 ولی چه دردت میخوره اولین کاری که کردم در اتاقم رو قفل کردم صندلی میز تحریم با صندلیه میز توالتم رو کشون کشون بردم گذاشتم پشت در بزار زنگ بزنم 110 ولی نه اون ها زود بیا نیستن مامانم که گوشیش رو برنمیداره بغض گلوم رو گرفته بود اروم اروم اشک می ریختم اخه من تو خونه به این بزرگی چه غلطی بکنم صدای پای یک نفر رو میشنیدم که داره میاد به سمت اتاق میاد ای خدا خودم رو سپردم بهت من جوونم ارزو دارم خودت کمک کن دیگه صدای هق هقم بلند شده بود صدای دستگیره در میومد که هی تکون میخرد وای خدایا صدا هی بیشتر میشد یا رو داشت هی ضربه میزد من نمیدونم قفل های خونه هم ضد سرقت بود این چه جوری اومده تو ، دوباره شماره ها رو میگرفتم موبایل مامانم خاموش بود ، موبایل بابام در دسترس نبود معلوم نیست کجان که میگه در دسترس نیست موبایل صهبا هم طبق معمول اشغال بود باز یه امیدی به صهبا بود که گوشی رو برداره ای فکت بیاد پایین با کی داری حرف میزنی ترو جون هر کس که دوست داری بردار -الو الو صهبا ترو خدا گوش کن دزد اومده تو خونه زود خودت رو برسون -اه جدی میگی حالا چه شکلیه خوشگله یا زشته پیره یا جوون ؟/- صهبا مسخره بازی در نیار به خدا راست میگم - اه صحرا داری گریه میکنی راست میگی تو الان کجایی دیگه هق هقم بلند شده بود کاملا معلوم بود که دارم گریه میکنم -صحرا صحرا ترو خدا گریه نکن زنگ بزن 110 تا ما برسیم - الو داری گوش میدی فهمیدی چی گفتم -الو صحرا..... دیگه صدای صهبا رو نشنیدم احساس کردم دست پام یخ کرده خون به مغزم نمیرسه صدایی از بیرون اومد - ببین من که میدونم تو اون جایی پس با زبون خوش در رو باز کن ، نزار خودم در رو باز کنم که بد برات تموم میشه ها با این صدا 


رسما غش کردم و دیگه هیچی نفهمیدم
اروم چشم هامو باز کردم صدای صهبا و مامانم رو میشنیدم که داشتن باهم حرف میزدن صبا- مامان مامان بیا چشم هاشو باز کرد - صحرا حالت خوبه ؟؟؟؟؟؟؟؟ - صهبا دزده دوباره زدم زیر گریه ............... مامان- صحرا جان اروم باش دیگه تموم شد ما الان پیشتیم - من می ترسم مامان اون فهمید که من تو اتاقم نکنه دوباره بیاد سراغم - نه دخترم برای چی بیاد اون هدفش دزدی بوده - از کجا میدونید؟؟؟؟ - به خاطره این که کلی از طلا های من رو با خودش برده - جدی میگید ، مامان اخه چه جوری اومده تو مگه شما در ها رو نبسته بودید - چرا من هم نمیدونم ، بابات پایینه قراره پلیس ها بیان انشگت نگاری بکنند - مامان من دیگه هیچ وقت خونه تنها نمی مونم و دوباره بغض کردم - باشه عزیزم چرا دوباره زدی زیر گریه اخه - مامان اخه شما که نبودی ببینی چه جوری میخواست در رو باز کنه - باشه اروم باش بیا این قرص رو بخور بگیر با خیال راحت بخواب - مامان میشه پیشم بمونی تا خوابم ببره اخه میترسم - باشه نترس بابات همه ی قفل ها رو عوض کرد بخواب عزیزم من پیشتنم دست های مامانم رو گرفتم تو دستام تا خوابم برد نمی دونم چه قدر خوابیده بود که دوباره با صدایی از پایین بیدار شدم یک دفعه بلند شدم وای نکنه دوباره دزد اومده اومدم جیغ بزنم که صدای صهبا باعث شد اروم باشم از جام بلند شدم موهام رو که تو صورتم ریخته بود رو با کش بستم لباسم رو هم عوض کردم رفتم پایین این جا چه خبره؟؟؟؟؟؟؟؟ چرا کیک خریدن این دسته گل برای کیه؟؟؟؟؟؟ - سلام با صدای سلام من ، همه برگشتن به طرف من ... - این جا چه خبره تولده ؟؟؟؟؟؟؟؟ صهبا- نه تولد نیست خودت حدس بزن - وا من چه میدونم سالگرد ازدواج مامان باباست ؟؟- ایکیو اون که تو فروردین بود - اهان راست میگی ها پس چه خبره؟؟؟؟؟؟؟ بابا- تبریک میگم دخترم برای چی بابا؟؟؟؟؟ صهبا- وای تو با این هوشت چه جوری دانشگاه قبول شدی - خوب قبول شدم دیگه یه جوری حالا نگفتید کیک به چه مناسبته با این حرف من همشون زدن زیر خنده، وا این چشونه چرا هی میخندن - برای چی میخندید ؟؟؟؟؟؟؟- مامان- یعنی واقعا نفهمیدی صهبا- مامان به این قرص ارام بخش دادی چیزش نشده باشه - خیلی مسخره ای صهبا - بابا دانشگاه قبول شدی دیگه خواهر عزیزم - چی تو چی گفتی دانشگاه قبول شدم راست میگی؟؟ - دروغم چیه مگه میشه به تو خانم بد اخلاقم دروغ گفت وای خدا جونم شکرت نمیدونم چه جوری باید ازت تشکر کنم شکرت خدا - مبارکه دخترم امیدوارم دکتراتو بگیری - مرسی مامان بابا- مبارک عزیزم حالا بیا این کیک رو ببر که ما حسابی هوس کیک کردیم - باشه بابا جونم کیک رو که بریدم همه دست زدند ، مامانم رفت چای ریخت همگی با کیک چای خوردیم صهبا- حالا نوبت کادو هاست، اگه گفتی من برات چی خریدم؟؟؟؟؟ - ای شیطون چی خریدی - دیگه دیگه خودت باز کن میفهمی جعبه ی بزرگی رو به طرف گرفت بفرمایید ، از دیدن جعبه شوکه شدم چه جعبه ی خوشگلیه ، رنگ جعبه صورتی بود با قلب هایی از رنگ های مختلف یه پاپیون خوشگلم روش زده بود - وای صهبا چه قدر خوشگله مرسی - حالا بازش کن ببین خوشت میاد جعبه رو به ارومی باز کردم توش کلی لوازم ارایش بود یک دونه لاک صورتی یک رژ صدفی که معلوم بود از اون گرون هاست ،رژ گونه، ریمل ، سایه ای که مربعی شکل بود وقالب های رنگ هاش به شکل قلب بود و پنج تا مداد ارایشی که اونم رنگ های خوشگلی بود - وای صهبا مرسی بهترین کادو بود رفتم صورتش رو بوس کردم - ای ای مگر اینکه به خاطر لوازم ارایش بوس کنی - بچه پرو راستی کی این هارو خریدی؟؟؟؟؟ - وقتی رفته بودم بیرون با دلارام خریدم راستی اونم بهت تبریک گفت - اه از قول من ازش تشکر کن- خوب حالا بریم سراغ کادو مامان بابا اگه گفتی اون ها برات چی خریدن مامان- اذیتش نکن بابا عزیزم برات ماشین خریدیم بابا- همون که دوست داری وای خدا جونم چه قدر امروز روز خوبیه حتما برام پرادو خریدن - بابا پرادو خریدی - اره عزیزم مبارکت باشه بیا اینم سوییچش - وای مرسی نمیدونم چه جوری تشکر کنم ، مامان دست شما هم درد نکنه امیدوارم بتونم جبران کنم صهبا- خوب حالا نمیخواد ان قدر خودته لوس کنی بابا- اذیتش نکنه بچه ، صهبا جان وسایلت رو جمع کن که فردا ببرمت تهران - برای چی بابا؟؟؟؟؟ - خوب تهران برای ثبت نام دیگه - چی من تهران قبول شدم مامان- دخترم چرا داد میزنی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ای خدا من چرا تهران قبول شدم من که انتخاب اولم شیراز رو انتخاب کرده بودم - من بدون شما تهران نمیرم ها - صحرا چی داری میگی من و بابات
كه نمیتونیم پاشیم بیایم تهران - پس من نمیرم ، من تنها برم چی کنم - عزیزمن برو پیش مامان بزرگت دیگه اونم تنهاست - مامان شما میدونید که من نمی تونم دوری شما رو تحمل کنم - میدونم عزیزم ما هم همین طور - صهبا- وای بابا مگه میخوای چی کار کنی؟؟؟ سه روز در هفته بیشتر کلاس نداری دیگه- یه چیزی میگی ها حالا باید فکر هامو بکنم - باشه ولی دو سه روز دیگه ثبت نامه زود تصمیمت رو بگیر دخترم ای خدا هر چی تو این یک ساعت خوش حالی کرده بودم همه با این خبر تهران از بین رفت بابا من چه جوری برم اون جا درسته خیلی با مامان بزرگم خوب بودم ولی تا حالا تنها باهاش زندگی نکرده بودم با این فکر که برم یا نه رفتم بخوابم ولی یک دفعه یادم افتاد نمازم رو نخوندم وضو گرفتم و نمازم رو خوندم دو رکعت هم نماز شکر خوندم برای این که قبول شدم ، وقتی نمازم تموم شد احساس ارامش کردم
با نوازشی بر روی دستام از خواب بیدار شدم ، وا این ها که هیچ وقت من رو زود بیدار نمی کردن - پاشو دخترم ساعت 10 نمیخوای وسایلات رو جمع کنی با این حرف مامان یاد بد بختیم دانشگاه افتادم اخه چرا اون جا ، اما من تصمیم خودم رو گرفتم میرم تهران - الان پا میشم مامانی شمام برو من خودم میام - اخه عزیزم من الان برم تو دوباره می خوابی ها - نه مامان جان بیدارم - پاشو اون وسایلی که فکر میکنی لازمه بردار البته بابات گفته تخت و کمد اون جا برات جدید میخره - باشه شما هم میاید - اره ما هم میایم فردا برمیگردیم پس فردا صهبا مدرسه داره - باشه الان همه رو جمع میکنم - راستی ایدیس زنگ زد اول وسایلت رو جمع کن بعد بهش زنگ بزن بابات تا یک ساعت دیگه از شرکت میاد ها میخواییم راه بیفتیم وای اصلا حواسم نبود دیشب به ایدیس زنگ بزنم یعنی اون کجا قبول شده خدا کنه اون هم تهران قبول شده باشه خوب برم سراغ وسایلام اصلا نمیدونم چی بردارم کمد لباس هامو باز کردم چند دست لبلاس راحتی برداشتم سه دست هم لباس مهمونی برداشتم که احتیاجم نشه ، هر چند اون جا لباس میخرم لوازم ارایشم از هر کدوم یک دونه برداشتم که وسایلام زیاد نشه اون جا همه روجدید بخرمچمدونم به اندازه کافی پر شد حالا مانتو با خودم چی ببرم چند دست مانتو ای که فکر میکردم به دردم میخوره رو برداشتم شال روسری مقنعه هم برداشتم وای نمیشه باید یه چمدون دیگه هم بردارم وسایلام جا نمیشه از بالا مامانم رو صدا کردم - مامان این چمدون مشکیه بزرگه من رو ندیدی - نه ندیدم برای چی میخوای ؟؟ مگه اون چمدون قرمزه رو با خودت نمیبری - چرا اما همه وسایلام جا نمیشه اخه - صحرا جان وسیله با خودت زیاد نبر اون جا همه چیزمیخری - باشه من به مامان چی میگم اون چی میگه.... صندلی گذاشتم رفتم بالای کمد اخی چمدونم اون جاست خداروشکر ، با سختی زیاد اوردم پایین درش رو باز کردم انواع کرم و عطر هارو که میخواستم رو ریختم توش به علاوهای سشوار اتوی مو و چیز های که فکر میکردم لازم میشه نا سلامتی قراره یه دو سه سالی اون جا باشم بغض گلوم رو گرفت اخه من چه جوری میتونم دوری مامان بابا و صهبا رو تحمل کنم همین طور که داشتم گریه میکردم بابام زنگ زد این رو از صدای که موبایلم گفت فهمیدم - سلام بابا - سلام دختر خوبی؟؟؟ - مرسی بد نیستم - صحرا چرا صدات گرفته گریه کردی - نه بابا 

یی گریه نکردم کاری داشتی - اره میگم یه چیزی بگم نارحت نمیشی؟؟ - نه برای چی باید ناراحت بشم - میشه تو با هواپیما بری ما دیگه همرات نیایم مسافت شیراز تا تهران زیاده ما این همه راه رو بیام دوباره فردا برگردیم دیدم راست میگه الان هم که اخر تابسونه جاده ها خیلی شلوغه - نه بابا اشکال نداره راست میگی شما فقط من به ماشین احتیاج دارم که - باشه من یک هفته دیگه برای کارم باید بیام تهران ماشینت رو با خودم میارم - باشه مرسی فقط به مامان گفتی فکر کنم داره وسیله جمع میکنه ها - اره عزیزم گفتم من برم اژانس هواپیمایی ببینم برای امروز بلیط داره - باشه فقط سعی کن امروز باشه چون من وسیله هامو جمع کردم - باشو دخترم اگه کاری نداری خداحافظ - خداحافظ بابا خوب اینم از این ، خدا کنه بلیط برای شب باشه ........
داشتم تو اتاقم لب تابم رو خامو ش میکردم که حاضر شم اخه بابا برای دوساعت دیگه بلیط گرفته بود که یک دفعه در اتاق باز شد - سلام سلام صحرا خانم خوبی - خواهر من چند بار به تو گفتم میخوای بیای تو در بزن - وا تو که نامزد نداری؟؟؟؟؟ - چی داری میگی الان چه ربطی داشت - وا منظورم اینکه الان تنهابودی نامزدت پیشت نبود که من در بزنم - خیلی بی تربیتی صهبا - وا واقعیت رو میگم دیگه ... میبینم که داری وسیله هاتو جمع میکنی - اره دیگه مگه نشنیدی بابا گفت حاضر شم برم پایین - چرا شنیدم و زد زیر گریه ... صحرا دلم برات تنگ میشه الهی هیچ وقت فکر نمیکردم دوری از صهبا ان قدر برام سخت باشه ، با گریه ی اون من گریه ام گرفت شروع کردیم به گریه کردن ، همدیگر رو بغل کرده بودیم وداشتیم زار میزدیم - صهبا بابا بسه تروخدا اگه یک ذره دیگه گریه کنی من نمیرم ها - اخه اگه تو بری من کی رو اذیت کنم ، تو ظرف غذای کی نمک فلفل بریزم، تولیوان کی به جای چای نوشابه بریزم ، به جای ... - خیلی بیشعوری صهبا من فکر کردم دلت تنگ میشه برام - خوب دلم تنگ میشه دیگه دارم با زبون بی زبونی میگم حق نداری اون جا شوهر کنی ها - وا کی خواست شوهر کنه - اگه خواستی شوهر کنی با کسی وصلت کن که یه داداش همسن من داشته باشه من باهاش ازدواج کنم اخی وای بچه هامون.... - صهبا خجالت بکش این حرف ها چیه که میزنی، در نبود من کار زیاد نکنی ها - اه باز تو گیر دادی نه خیر کاری نمیکنم راستی صحرا به ادرینا گفتم خیلی خوش حال شد - تو غلط کردی به ادرینا گفتی اصلا با اجازه کی این کا رو کردی؟؟ - باز بروت خندیدم بی ادب شدی صحرا... - بچه پرو جواب من رو بده - بابا ما همش باهم اسمس بازی میکنیم اون حال تو رو پرسید من بهش گفتم - نه باید همچین کاری میکردی - بگم غلط کردم خوبه - اره اما یه بار نه بیست بار داشت همین طور بلند بلند میگفتم غلط کردم غلط کردم غلط کردم غلط کردم غلط کردمچون در اتاق باز بود مامانم اومد تو - اوا صحرا این چرا همچی میکنه - هیچی مامان دیوانه شده ولش کن چون صهبا پشتش به ما بود مامان رو ندید همین برگشت میخواست به من چیزی بگه به مامان گفت ، غلط کردی 

غلط کردی - با منی دختره ی بی حیا ادم به مامانش میگه غلط کردی - مامان من که با تو نبودم - اول اینکه تو نه شما با خواهرت نباید این طوری حرف بزنی - وای مامان باز داری من رو نصیحت میکنی - عجب بچه ای هستی ها به جای اینکه کمک کنی زودتر حاضر شه داری فحش بهش میدی - ای بابا من که رفتم - صحرا مامان زود باش بابات تو ماشینه - باشه مامان اومدم بابا چمدون های من رو برده تو ماشین - اره برده ، لب تاب و کیف دستیت یادت نره مانتو ای رو که اتو کرده بودم رو پوشیدم چون رنگش کرم رنگ بود یه شال قهوه ای رنگ برداشتم که بهش بیاد ، ارایش مختصری کردم ارایشم متناسب با لباسم بود سایه ی قهوهای که زده بودم خیلی خود نمایی میکرد و باعث شده بود رنگ چشم هامو به خوبی نشون بده شالم روهم سر کردم وحسابی جلو کشیدم دوست نداشتم حالا که تنهام برام مشکلی پیش بیادنگاهی به در و ور اتاقم انداختم دلم برای اتاقم تنگ میشه ولی چه میشه کرد ادامه تحصیل مهم تره ، در اتاقم رو بستم ورفتم پایین - من اماده ام بریم - همه وسایلت رو برداشتی چیزی جا نموند - نه مامان همه رو برداشتم - باشه پس برو تو ماشین تا من در رو قفل کنم بیام تو راه که داشتیم میرفتیم به سمت فرودگاه احساس غریبی داشتم حتما به خاط اینه که تا حالا از خانواده ام دور نشده بودم من زود تر پیاده شدم که برم کارت پرواز رو بگیرم چمدون هامو دادم و کارت رو گرفتم - دیگه سفارش نکنم ها مواظب خودت باش ها - چشم مامان خیالت راحت باشه - باباجون برات تو حسابت ده ملیون ریختم که هر چی دوست داشتی بری بخری - مرسی بابا لطف کردی با مامان وبابا خداحافظی کردم ورفتم به طرف صهبا با اونم خداحافظی کردم با چشم هایی اشکون به سمت اون یکی سالن رفتم واز دور با هاشون خداحافظی کردم اگر بیشتر میموندم دیگه نمیتونسته ام تحمل کنم وقتی سوار هواپیما شدم همش نگران بودم که کناریم مرد نه باشه که خدا رو شکر یه پیرزن کنارم نشست وقتی هواپیما حرکت کرد لب تابم رو روشن کردم ویه اهنگ گذاشتم که حالم یک ذره بهتر بشه تو که از اولشم جای من یکی دیگه توی قلبت بودنگو به من که توهرکاری کردی درسته نگو حقت بودتو که از اسمم و عشقم و حسم وقلبم دلتو کندیبه چشای منه ساده ی بی کس تنها داری میخندیهمیشه دروغ میگفتی واسه من میمیریبگو عاشقم نبودی تو که داری میریبخدا همش دروغه که منو دوست داری…بگو دوستم داریتو که روی قلب من اینجوری پا میزاری… بگو بگو بگوبگو این دروغ دوست داشتنی و این بارمباز بگو بی تو میمیرم بگو دوست دارممن که این همه دروغ تورو باور کردم…بگو دوستم دارییه دفعه دیگه بگو بگو که بر میگردم…بگو بگو بگوتوکه از اون همه حرفهایی که به تو گفتم چیزی یادت نیستتوکه میزاری میری و من اینجا میمونم باچشای خیستویی که ازم گذشتن آسونه واست،واست بازیچمچجوری بهم میگفتی مثل قدیما عاشقت میشمهمیشه دروغ میگفتی واسه من میمیریبگو عاشقم نبودی تو که داری میریبخدا همش دروغه که منو دوست داری…بگو دوستم داریتو که روی قلب من اینجوری پا میزاری…بگو بگو بگوبگو این دروغ دوست داشتنی و این بارمباز بگو بی تو میمیرم بگو دوست دارممن که این همه دروغ تورو باور کردم ….بگو دوسم دارییه دفعه دیگه بگو بگو که بر میگردم ….بگو بگو بگو
وقتی چشم هامو باز کردم هیچکی تو ی هواپیما نبود به غیر از اون پیر زنه - پاشودخترم رسیدیم ، فکر کنم خوابت برده بود - نه حاج خانم چشم هامو بسته بودم - بلند شو باهم بریم مگر نه مهماندار ها پرتمون میکنن پایین ها - باشه شما برید منم الان میام - باشه مادر کیف لب تابم رو از بالای صندلیم برداشتم و از پله های هواپیما رفتم پایین وقتی داشتم چمدون هامو تحویل میگرفتم به این فکر 
میکردم که هنوز نیومده چه قدر غریبم کاشکی حرف های مامانم رو گوش میدادم که گفته بود بزار کسی بیاد دنبالت داشتم با سختی چمدون ها رو می بردم که احساس کردم یک نفر بلندش کرد برد اومدم داد بزنم بگم دزد که برگشت وگفت هیس - اه سلام تو ابن جا چی کار میکنی - اومدم دزدی ساعت 2 نصفه شب - خیلی لوسی ترسیدم فکر کردم دزده - مگه کسی جرأت میکنه از خانم با شخصیتی مثل شما دزدی کنه - خیلی لوسی - راست میگم دیگه از اخمت فهمیدم که تویی- اه یعنی هر کی اخم کنه منم - نه داشتم میومدم تو سالن از دور یه دختر رو دیدم با خودم گفتم بی شرف چه قدر خوشگله ، نگو تو بودی- بی شرف عمته چه قدر تو بی تربیتی همین طوری که داشتم با هاش بحث می کردم یه پسره از کنارمون رد شد ، به من گفت اندامت تو حلقم ارین- جانم این چی گفت... - هیچی با عمه اش بود - اه تو چرا امشب گیر دادی به عمه های هر چی پسر - چون همتون عین همید، همه پسر خاله دارن ما هم پسره خاله داریم - خوب الان- منظورت اینکه برم با هاش دعوا کنم بابا بزار حالش رو ببره- خیلی ... - اوی چرا فحش میدی بیا بریم همه منتظرن - اه مگه نخوابیدن - نه بابا منتظرن پرنسس بیاد وقتی تو ماشین نشستیم ازش پرسیدم تو از کجا فهمیدی ؟؟ - تو مگه نمی دونی صهبا اخبار بی بی سیه ؟؟ - ای صهبا به همه گفته من میخوام بیام - اره دیگه تازه به من گفته برم کلی قرص بخرم - قرص برای چی ؟؟؟ - اگه مامانی زیاد حرف زد بریزی تو چایش - اه عجب بی تربیتی این صهبا - اره مثل توه - من بی تربیتم ؟؟؟؟؟ ان قدر با هم بحث کردیم تا بلاخره به خونه ی مامانی ، وقتی رسید م عین توپ قل قلی شوت میشد این ور اون ور ، بعد از این که احوال پرسیدی کردم نشستم کنار مامانیم - خوب دخترم تعریف کن تو هوایپما سختی نکشیدی؟؟ - نه زیاد کناریم یه پیر زنه بود بدبخت کاری با هام نداشت - خوب خدا رو شکر، برات یه اتاق رو خالی کردم که به سلیقه ی خودت بچینی - باشه مامانی فردا قراره با ارین برم کمد، تخت و چیزه های دیگه بگیرم - باشه مادر راستی کاغذ دیواری رو هم گذاشتم به سلیقه ی خودت - مرسی با اجازه من خیلی خسته ام برم بخوابم - برو مادر از خاله خداحافظی کردم و رفتم تو اتاق ، چمدون هامو یه گوشیه گذاشتم که فردا کمد خریدم برم بچینم از تو چمدونم یه لباس راحتی برداشتم پوشیدم و با خیال راحت خوابیدم ان قدر خوابم 
ميومد كه اصل فكر نكردم صبح وقتی از خواب بیدار شدم یه دوش سریع گرفتم تا سرحال بشم برای خریدیه مانتویی پوشیدم تا راحت باشم با شلوار پارچی تنگ و شال مشکی ام رو برداشتم کتونی مشکیی که بابا از آلمان اورده بود هم برداشتم تا پایین بپوشم -سلام مامانی خوفی؟؟؟؟؟؟؟-سلام عزیزم بیا صبونه بخور که قراره ایدا و ارین بیاین -باشه مامانی صدای زنگ آیفون اومد چند ثانیه بعد صدای ارین اومد که داد زد :مامانی کجایی یه ذره به دخترت اشپزی یاد ندادی که اهی مامانی کجایی من گشنمه ماما...با دیدنم حرفشو قطع کرد :ا بیدار شدی داری بدون من می خوری کوفتت بشه تو نایت گیر کنه خفه بشی الهی آمین با تعجب داشتم نگاش می کردم که با حرفش لقمه پرید تو گلوم داشتم خفه می شدم پسره ی نفهم به جای اینکه بزنه پشتم روی زمین هر هر می خندید اگه مامانی نرسیده بود خفه شده بودم مامانی-ارین چرا نمی زنی پشتش داشت خفه می شد -اخه نمی دونی قیافش چه باحال شده بود کاش فیلم می گرفتم می دیدید با داد گفتم :من داشتم خفه می شدم اون وقت داری هر هر می خندی اگه خفه می شدم چی کار می کردی -خوب حالا مگه خفه شدی داری دعوا می کنی ؟-حتمأ باید خفه بشم مامانی-حالا ول کن دیگه برو حاضر شو دیرتون می شه عزیزم یه نگاهی به ارین کردم که خودشو خیس کرد رفتم بالا کیف پولمو دوباره چک کردم که پول کم نیارم ار مامانی خداحافظی کردم تو ماشین باهاش حرف نزدم تا ادم بشه(انگار حیوونه)-کجا برم صحرا جونی؟؟؟؟؟؟؟؟با سردی اسم یه پاساژو گفتمیه نگاهی بهم کرد -اجازه هست آهنگ بزارم وقتی سکوتمو دیدم ضبطو روشن کرد آهنگ قول بده از حسین تهی رو گذاشته بود پرو باهاشم لب خونی می کرد صد بار ، چپ ، راست ، بالا و پایینشو چک کردم چقدر خوبه ابعاداگه بره یکمی بکنه کار رو اخلاققُل میدم برم خواستگاریش با اقوامیه عروسی میگیرم، بزارن تو اخبارهمه ببینن از میامی تا اهوازاعصاب معصاب نذاشته برامهی* باید صبح ، قرص مرص خوردیهو دیدی تهی ، خُل مُل شدقُل قُل قُل ، جوش میاد خونممیگم آخه جونم ، تویی گله پونم ، برو توی....او !!! اشتباه شد ، هیچوقت نمی*شه عشقه ما شُلسفتیمو، چفت مثه لولای در ،عجب چیزیه ، خدای من----- قول بده ، کسی اومد جلو گًل بده ،یا که خواست تلفن بده ،بگی* یکی* اونو هُل بدهقول بده ، کسی اومد جلو گًل بده ،یا که خواست تلفن بدهبگی* از جلو چشِت گُم بشه ، او او او او-----بعد گذشته سالهای متوالیبه لطف و مرحمت متعالیطعم زندگیمون شده عالی*مثه مزهٔ برنج و تن ماهی*که خوراک سفرِ ، عین خودتهر کاری کنه ، نمیرسه ، حیف به خودتبریم، یه جای دوره ، دورصبح پاشدی، ببینی* که روبروتپره گل رز و گل خر زهرهعینهو فیلم لاستِ منظرهدوباره اسم طبیعت اومد، رَم کردمهنوز چیزی نشده ساکمو جَم کردماگه پایه باشی* ، بایه ماشینبریم ساحل سواره قایقا شیمخر چنگ ، میزنیو حالم بد می*شهبقیه*اش سانسورِ چون داره شب می*شه-----قول بده ، کسی اومد جلو گًل بده ،یا که خواست تلفن بده ،بگی* یکی* اونو هُل بدهقول بده ، کسی اومد جلو گًل بده ،یا که خواست تلفن بدهبگی* از جلو چشِت گُم بشه ، او او او او-----قول بده من و تو ، فقط ماله هم باشیمقول بده من و تو ، همراهِ هم باشیماگه دنیا خراب بشه رو سرمونقول بده من و تو دنیای هم باشیبعد از نیم ساعت جلوی پاساژ نگه داشت بعد از نیم ساعت جلوی پاساژ نگه داشت پیاده شدم تا ماشینو پارک کنه نگام به دور و ور افتاد با عجله داشتم راه می رفتن با صدای بریم ارین از فکر اومدم بیرون پاساژش بزرگ بود همه چیزم توش بود هر طبقه مخصوص یه چیزی بود طبقه اول وسایل خونگی بود به پیشنهاد ارین اول رفتیم تخت و کمد رو بگیریم یه تخت یه نفره بزرگ با میز توالت ستش که رنگش آبی کم رنگ و سفید بود،سه تا مبل کوچیک قلب شکل رنگشم آبی کم رنگ خال خالی بود بعد از تخت رفتیم کاغذ دیواری سفارش بدیم به خاطر تختم کاغذ دیواری سفید طرح داری انتخاب کردم که بهم بیاین بعد از کاغذ دیواری نوبت فرش رسید فرشو ارین انتخاب کرد تقریبأ همشکل تخت خواب بود ارین-خوب این هم از وسایل اتاقت دیگه چی می خوای؟-اگه خسته نیستی بریم لباس بگیریم -نه خانمی بریم -میشه اول طبقه چهارم؟-چرا ؟-وسیله می خوام -باشه بریم طبقه چهارم فقط مخصوص وسایل آرایش بود با ذوق بیشتر مغازه هارو رفتم ارینم با خنده دنبالم می یومد-صحرا بسه دیگه حالم از هر چی وسایل آرایش بهم می خوره بریم لباس بگیریم دیگهبا ناراحتی گفتم:باشه بریمطبقه بعدی شلوغ تر بود یه عالمه لباس خریدم ارینم لباس چند تا تیشرت و شلوار خردید -خوب دیگه خردید نداری ؟-نه فعلأ چیزی نمی خوام -پس بریم ناهار بخوریم-پس مامانی چی؟منتظره -نگران نباش خبر داره رفتیم رستوران همون اون جا جوجه کباب سفارش دادیم داشتیم می خوردیم یه دفعه یه دختری جیغ زد و دوید با تعجب داشتم نگاش می کردم که همه دخترا شروع به جیغ ردن کردن و دویدن سمت همون دختره -ارین چی شد؟-نمی دونم پاشو بریم ببینیم چی شدهرفتیم نزدیک تر که متوجه آدرینا شدم که با غرغر داشت از بین جمیعت می یومد بیروننگاش بهم اوفتاد با لبخند اومد پیشم -سلام صحرا جون خوبی؟-سلام عزیزم تو خوبی؟اون جا چی شده -هیچی بابا مثلأ با ارژین اومده بودم بیرون بعد از چند وقت یه دختره فهمید همه ریختن روش باید چند ساعت صبر کنم تا از دستشون فرار کنهارین با تعجب پرسی :شما خواهر ارژین مهرنیا هستید؟-اره و شما؟-من ارینم پسر خاله صحرا با صدای مأموری که داشت دخترا رو بیرون می کرد رفتیم بیرون -صحرا من باید برم کار دارم تو نمی یای؟ادرینا-صحرا جون میشه بمونی فعلأ حوصله تنهایی رو ندارم قبول کردم ارین رفت منو ادرینا هم دوباره رفتیم خرید دختره باحالی بود به قول صهبا باید خودشو می گرفت ولی اصلأ این طوری نبود لباس ساده ای هم پوشیده بود همون طور که باهم حرف می زدیم مغازه هارو گشتیم ، هر وسایلی که با ارین روم نمیشد بخرم با ادرینا خریدم ادرینا هم کلی وسیله خرید هر وسیله ای که میخواست بخره با هم کلی میخندیدم، ادرینا اخلاقش مثل صهبا بود خیلی دختر شوخی بود، اصلا فکر نمیکردم همچین دختری باشه فکر میکردم الان خودش رو خیلی میگیره ولی این طوری نبودادرینا میخواست یه خرس بخره فضولیم گل کرده بود که بپرسم برای کی میخواد ولی نپرسیدم با خودم گفتم اگه الان بپرسم میگه چه دختره فوضولیه با انتخاب من یه خرس خیلی خوشگل خرید وبه فروشنده گفت براش داخل جعبه بزاره بعد هم دست من رو گرفت گفت بیا بریم چیز های دیگه بخریم همین طور که داشتیم مغازه هارو میدیمموبایلش زنگ خورد با خنده کفت:ارژینه از دست دخترا فرار کرده -الو چی شد؟کجایی؟-باشه الان میامدستمو کشید :بیا بریم پایین تو پارکینگ منتظره -نه دیگه خودم می رم دوباره دستمو کشید :چی چی خودم می رم به خاطر من اینجا موندی می رسونیمتیا خدا قلبم داره می زنه بیرون باورم نمیشه دوباره می بینمش اون دفعه که اولش نفهمیدم ارژینه بعدشم پای غرور وسط اومد وگرنه بی رودرباسی بغلش می کردم هر چی باشه خوب عاشقشم دیگهبا صدای ادرینا به خودم اومدم با شادی داد زد اوناهاش دختره دیوانس انگار اولین بارشه می بینتش به سمتی که اشاره کرده بود نگاه کردم یه پسره واستاده بود بلیز و شلوار مشکی پوشیده بود یه کلاهم رو سرش بود تا بینیش کشیده بود که کسی نشناستشدوباره ضربان قلبم رفت بالا دستام یخ زده بود چه قدر بی جنبه شده بودم اردینا با شیطنت گفت:خوش گذشت ارژین جونی؟له شدی داداشی؟یه لحظه ساکت شد دوباره اینگار چیزی یادش اومدبا حالت نگرانی گفت:وای ارژین یه موقعه حامله نشی نگاه خیره ارژین رو روی خودم احساس می کردم برای همین جلوی خنده خودمو نگه داشته بودم و هی لبمو گاز می گرفتم ارژینم که تمام حواسش پیش من بود یه نگاهی به ادرینا کرد و گغت:نه هیچی نشد دوباره شروع کرد به انزیم کردن صورتم با خنده ادرینا به خودش اومد با ابروهای به هم گره خورده گفت :به چی می خندی ؟اگه چیز خنده داری هست بگو منم بخندم -هیچی داداشی سریع تر بریم که الان دخترا حمله می کنند یه دفعه متوجه من شد با دست به من اشاره کرد:صحرا جونو که یادت میاد نه ؟با ذوق نگاش کردم ببینم منو یادش هست یا نه که اقا یادش رفته بود مثل بادکنک بادم خالی شد با گفتن اره ارژین دوباره باد شدمبا پوزخند گفت:اره یادمه همونیه که افتخار نصیبش شده بود من بکشمشبچه پرو اگه جوابتو ندم صحرا نیستم تا اومدم جوابشو بدم ادرینا گفت:ارژین، جون مامان شروع نکن یه اتفاقی بوده که تموم شده دیگه ولش کن تا اسم مامانشو شنید ساکت شد پس روی مامانش حساسه نقطه ضعفشو پیدا کردم هوراادرینا دوباره دستمو کشید :بیا بریم دیگه این دختره اخر سر دستمو نصف می کنه ارژین –کجا؟ادرینا-هیچی جا صحرا با پسر خالش اومده بود به خاطر من موند با تمسخر جواب داد:خوب با همون پسر خالش بره دیگه مزاحم ما نشه دیگه نتونستم جلوی خودمو بگیرم با داد گفتم :عاشق چین چاک شما که نیستم بیام سوار ماشین قراضت بشمدوباره با پورخند جواب داد :اخی کوچولو قهر نکن بیا می رسونمت بیا نازه ی خدایا خودت می دونی که عاشقشم ولی نمیشه غده تو دلم می مونه زل زدم بهش اروم اروم نزدیکش شدم چند قدم باهاش فاصله داشتم بی شعور چه عطری هم زده بود نه صحرا قوی باش عطر دیگه، بهش لبخند زدم یه دفعه کولی رو که تمام خریدامو توش گذاشته بودم کوبوندم تو سرش صدای آخش بلند شد اخی دلم خنک شد


از زبون آرژین جون!داشتم له می شدم که چند تا سرباز اومدن تو رستوران چند تا پلیس زن هم بودن تا منو از دست دخترا خلاص کننبعد از نیم ساعت که عین یه قرن گذشت همرو بیرون کردند داشتم یه نفس راحت می کشیدم که سربازا اومدن امضا بگیرن بعد از امضا دادن به اونا یاد ادرینا افتادم نزدیک یه ساعت از اون موقه می گذره من اورده این جا اون وقت خودش معلوم نیست کجاس؟شمارشو گرفتم سریع برداشت -الو چی شد ؟کجایی؟-بیا پارکینگ پیش ماشین -باشه الان میام به بیرون نگاه کردم خلوت شده بود کلامو تا جایی که تونستم پایین کشیدم تا صورتم معلوم نشه سریع رفتم پارکینگ پیش ماشین واستادم خدارو شکر کسی تو پارکینگ نبود سرم پایین بود با نوک کفشم هی به زمین ضربه می زدم صدای پا اومد با ترس سرمو بلند کردم که دیدم ادرینا با یه دخترس یه نفس راحت کشیدم با کنجکاوی به دختره نگاه کردم قیافش خیلی آشنا بود ولی یادم نبود کجا دیده بودمش هر چی فکر کردم یادم نیومد صدای ادرینا رو شنیدم یه چیزایی می گفت ولی فقط شنیدم متوجه حرفاش نشدم حتمآ پرسیده چی شد دیگه به خاطر همین جواب دادم نه هیچی نشددوباره زل زدم بهش با صدای ادرینا دست از نگاشپه کردنش برداشتم ،اگه گذاشت یه ذره فکر کنم ببینم کجا دیدمشبا عصبانیت گفتم:به چی می خندی ؟اگه چیز خنده داری هست بگو منم بخندم باز یه چیزایی گفت یه دفعه متوجه دختر شد بهش اشاره کرد وگفت:صحرا جونو یادت میاد که نه؟پس اسمش صحرا بود یه ذره به مخم فشار اوردم اهان یافتم با پوزخند جواب دادم تا حرصش بدم:آره یادمه همونیه که افتخار نصیبش شده بود من بکشمش نمی دونم چرا دوست داشتم حرصشو دربیارم و گرنه اصلأ با دخترا حرف نمی زدم ،ادرینا باز وسط فکرم پرید بریم خونه یه درس حسابی بهش می دم تا هی وسط فکرم نپره ،دختره ی پرو جون مامانو قسم داد و گرنه سوسکش می کردم تمام صورتش عملی بود مخصوصأ لبا و چشماش لباش که ضایع بود پروتزه چشماشم که لنز گذاشته بود سرتاسر هم سیاه پوشیده بود از تیپش خوشم اومد مثل خودم مشکی پوش بود آدرینا دستشو گرفت:بیا بریم با فضولی پرسیدم :کجا؟جواب داد: هیچی جا صحرا با پسر خالش اومده بود به خاطر من موند حرصم گرفت خوب با همون پسر خالش می رفت دیگه دوباره با همون لحن قبلیم گفتم:خوب با همون پسر خالش بره دیگه مزاحم ما نشه یه دفعه داد زد : چین چاک شما که نیستم بیام سوار ماشین قراضت بشمانتظار دادشو نداشتم به ماشین من می گی قراضه : کوچولو قهر نکن بیا می رسونمت بیا نازی منتظر جوابش بودم که دیدم داره میاد جلو ،فکر کنم می خواد بوسم کنه ای جان اون لبای تو بوس کردنم می خواد چند قدم مونده بود تا بهم برسه که یه دفعه کولیشو کوبوند تو سرم معلوم نبود توش چی ریخته بود که اینقدر سنگین بود صدای اخم بلند شد

دلم خنک شد آخی اوه اوه مثل گاوای وحشی که جلوشون پارچه قرمز می گیرن شده بود آدرینا هم بدبخت تعجب کرده بود آرژین داشت به سمتم می یومد همزمان دستشم رفت بالا فکر می خواست بزنه تو سرم داشتم فلنگو می بستم که آستین مانتو مو گرفت یه دفعه یاد صهبا افتادم هر وقت می خواستیم دعوا کنیم جیغ می زد شروع کردنم به خاطر اینکه کسی نیاد آستینمو ول کردبا عصبانیت گفت:چته دختر دیوانه چرا جیغ می زنی؟با پرویی گفتم:استینمو گرفته بودی -چرا با اون اجر پارت زدی تو سرم؟-به کیف من می گی اجربا داد ساکت شید آدرینا ساکت شدیم مثل دوتا دشمن خونی تو چشم های همدیگه زل زده بودیم کیفمو برداشته بود -کیفمو بدید -نمی دم کوچولو با ادب تا تنبیه بشی با حرص پامو کوبوندم به زمین با حرص گفتم:ک ی ف م و ب د هبا لحن خودم جواب داد:ت ا م ع ذ ر خ و ا ه ی ن ک ن ی ن م د م -نمی دی نه؟با شیطنت ابروهاشو بالا انداخت و گقت:نچ-الان که به پلیس زنگ زدم می بینم باز ابرو بالا می ندازی یا نه -خودتم می دونی که زنگ نمی زنی چون اول خودت زدی تو سرم تا معذرت خواهی نکنی کیفتو می دم -پشت گوشتو دیدی ؟نه ندیدی که ؟اگه دیدی معذرت خواهی منم رو دیدی -باشه خودت خواستی ها کیفمو برداشت سوار ماشین شد گازشو گرفت رفتبا داد به آدرینا گفتم:ااااااا دیدی کیفمو برداشت؟تمام وسایلام توش بود با ناراحتی گفت:همش تقصیر من بود اگه نگهت نداشته بودم این جوری نمی شد -ادرینا جون هر کی دوس داری کیفمو ازش بگیر موبایلم توش بود -با عرض معذرت امشب سر فیلم برداریه نمیشه ناچار قبول کردم دوتا اژانس گرفتیم قرار شد فردا برم بگیرم تا رسیدم خونه سریع به مامان زنگ زدم بهش گفتم موبایلم دست آدرینا جا مونده زنگ نزنتا صبح به فکر موبایلم بودم یه عالمه توش عکس داشت اما خداروشکر یه موبایل دیگه داشتم که شمارش ایرانسل بود
پاسخ
 سپاس شده توسط هستی0611


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: {رمان ارژين} ‿‿ ◕ 人\ - eɴιɢмαтιc - 21-08-2014، 16:02

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  رمان راغب | به قلبم بانوی نقابدار (زمان آنلاین دز حال تایپ)
Heart رمان خیانت به عشق (غم انگیز گریه دار هیجانی)
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان