15-08-2014، 0:24
بفرمایییییییییییییییییییییییییداینم قسمت های 8.9.10...بخونین حالشو ببرین..
اصلا فکرش رو نمیکردم ارمان بخواد اون حرف رو بهم بزنه چه برسه به این حرکت زشتش .....
با شدت زیاد داشت لب هامو بوس میکرد .....
از شدت خجالت چشم هامو بسته بودم خدا میدونه تو چه حالی بودم ...... انگار فرو رفته بودم توی یه کوره ی داغ ....
نمیدونم چرا اشک هام نا خودگاه اومد .....
اروم چشم هامو باز کردم چشم هام خیره شد به چشم هایی که حالا الان دیگه مطمئن شدم سبزه ......
هلش دادم عقب ......
سرم رو انداختم پایین اشک هام همین طوری داشت میومد .....
وای من امروز چه قدر گریه کرده بود چند ساعت پیش برای از دست دادن ارمان حالا الان برای بد ست اوردنش .......
ارمان زن داشت نه ساحل تو نباید خوش حال باشی ....
با بغض گفتم :
- تو خجالت نمیکشی ؟
سرش رو انداخت پایین .......
- ببخشید یه لحظه کنترلم رو از دست دادم .......
- ارمان غیرتت کجا رفته تو زن داری ؟ اون وقت به من پیشنهاد ازدواج میدی ؟ من قصد ازدواج ندارم .......
سرش رو اورد بالا با تعجب نگاهم کرد ......
- من دوست دخترم ندارم چه برسه به زن این چرت و پرت ها رو که به تو گفته ....... اخه چرا ؟ مگه تو هم من رو .......
نذاشتم ادامه بده ......
اشک هامو پاک کردم ......
- پس اون سوگل کیه ؟ برو خودت رو سیاه کن اقا ارمان .......
- یعنی ان قدر بی شرفم که زن داشته باشم اون وقت به تو ابراز علاقه بکنم .....
یه خنده ی کوچلو کرد .....
- ای حسود خانم تو فکر میکردی من زن دارم ......
- پس سوگل کیه ؟هان ؟
- اروم باش ساحل تروخدا ان قدر اشک نریز باور کن سوگل زن من نیست سر فرصت قضیه اش رو برات تعریف میکنم .... سوگل شوهر داره .... بچه داره ......
چند قدم میخواست بیاد نزدیک تر که با صدای بلندی که شبیه داد و فریاد بود گفتم :
- جلو تر نیا ....
واقعا با حرکتش چند دقیقه پیشش خطرناک شده بود دوباره یاد بوسه اش افتادم ......
لبم رو به دندون گرفتم پسریه ی بی حیا یه مقدمه ای بهش نشون بدم که عاشقی از سرش بپیره .......
کیفم رو برداشتم بلند شدم از روی تاپ .....
شالم از شدت اشک خیس شده بود ......
رفتم به طرف در پارکینگ .....
تند تند قدم برمیداشتم که ارمان بهم نرسه ....
- ساحل صبر کن کجا داری میری ؟
به حرفش اعتنا نکردم قدم هامو بیشتر کردم دوید اومد جلو مانتوم رو گرفت .....
- به من دست نزن .....
دست هاشو برد بالا .....
- باشه باشه ساحل من که عذر خواهی کردم ترو خدا جلوی من اشک نریز ......
هنوز لب ها داشت ذوق ذوق میکرد پسره ی بی ادب ....
- من رو ببر خونمون ....
- باشه فقط چند دقیقه صبر کن برم سویچ ماشین رو بیارم روی تاپ جا موند .......
مغزم واقعا هنگ کرده بود در حال غش کردن بودم نمیدونم ازشدت عصبانیت بود یا ازشدت خوش حالی و هیجان ....
دارم برات اقا ارمان .... حالا الان نوبت سر کار گذاشتنته .....
سریع برگشت در رو باز کرد ......
- بفرماید خانم بابا بسه دیگه ان قدر گریه نکن الان همسایه ها فکر های بد میکنند ....
با بغض گفتم :
- هر فکری میخوان بکنن ........
سوار ماشین شدیم به شدت گرمم شده بود میدونستم برای چی گرمم شدم ......
به شدت ازش خجالت میکشیدم سرم رو انداختم پایین ...
سریع حرکت کرد دوباره همون اهنگ رو گذاشت ...
دیگه با سرعت نمیرفت سرم رو گذاشتم روی صندلی ....
چشم هامو بستم ...
مگه میشه ارمان من رو دوست داشته باشه نکنه خوابه ..... دارم خواب میبینم .....
کاش یه نفر بود محکم میزد زیر گوشم ......
سر یه خیابونی نگه داشت حتما باز پشت چراغ قرمزیم .....
ولی نه از ماشین پیدا شد .....
چشم هامو باز کرد دیدم رفت توی یه امیوه فروشی .....
از تو ماشین به قد و قامتش نگاه کردم قدر من این پسر رو دوست داشتم .....
یعنی من توی این پنج سال الکی فکر وخیال میکردم ارمان اصلا زن نداشت ......
چون خیلی سریع این اتفاق ها افتاده بود اصلا به لباس هاش نگاه نکرده بودم ......
یه بلیز تنگ سرمه ای پوشیده بود با یه شلوار تنگ مشکی ......
از دور دیدم داره میاد طرف ماشین خودم رو زدم به خواب ....
اره ارمان خان حالا ناز کردن منم شروع میشه .....
در ماشین رو باز کرد نشست تو ماشین ...
عطرش تو ماشین پخش شد ......
زیر چشمی داشتم نگاه میکرد .....
اروم دستش رو اورد جلو ولی دوباره کشید عقب .....
چه بی حیا شده بود امشب .....
- ساحل جان بلند شو برات اب میوه گرفتم .....
از ترس اینکه بهم دست نزنه چشم هامو باز کردم ......
بهم خندید ......
- بیا این اب طالبی رو بخور بذار حالت جا بیاد زیاد گریه کردی ....
دستم رو دراز کردم لیوان اب طالبی رو گرفتم ....
انگار من نره غولم ببین چه لیوان بزرگی گرفته ...
- پس خودت چی ؟
یه خنده ی شیطونی کرد .....
- من چند دقیقه پیش یه چیز خوشمزه خوردم میترسم فشارم بیاد پایین تو بخور ترسیدی ......
از فکر چند لحظه پیش دوباره بدنم داغ شد ......
یه ذره خجالت نمیکشید ......
لیوان رو بردم نزیک لبم .....
اخیش چه قدر خنکه جیگرم حال اومد .....
یه قورت خوردم مثل ادم اهنگ زل زده بود به من ....
سرم رو انداختم پایین ...... تا دیگه بیشتر از این خجالت نکشم .....
باورم نمیشه این همون ارمان مغروره .......
تا نصفه های لیوان خوردم دیگه جا نداشتم .....
- دیگه نمیتونم بخورم خیلی زیاده ....
- چرا حالا یه ذره هم بخور
- نمیتونم دلم درد میگره ..
- باشه هر جوری دوست داری بده من بخورم ....
از دستم گرفت از همون جایی که خورده بودم خورد ......
تموم که شد لیوانش رو انداخت بیرون حرکت کرد ........
اومد جلوم نا خودگاه رفتم عقب چسبیدم به شیشه ......
- کاریت ندارم بابا میخوام کمر بندت رو ببندم ......
با اخم گفتم :
- لازم نکرده خودم میبندم .......
خندید .....
- باشه خانم ترسو ....
از این فهمیده بود ازش میترسم ناراحت بودم ....
ساحل خانم چی شد تو که ان قدر ترسو نبودی ....
شیشه ی ماشین رو کشیدم پایین تا یه هوای خنک بخوره به سرم حالم جا بیاد ......
- سرما نخوری ساحل جان ؟؟؟؟؟
ساحل جان و مرض .....
- نخیر نمیخورم ....
فهمید هنوز هم از دستش ناراحتم برای همین دیگه هیچ حرفی نزد ....
خونه اش خیلی با خونه ی ما و خودشون فاصله داشت .....
داشت میرفت به طرف خونه ی خودشون ......
- کجا داری میری ؟
- خونه ی ما دیگه همه اونجان .......
لب هامو پیچوندم .....
- من نمیام اونجا ....
- چرا نمیای ؟ مامانم ناراحت میشه .....
- گفتم نمیام .......
- خیله خوب تو با من مشکل داری اره؟؟؟؟ من میرم خونه ی دوستم تا تو راحت باشی خوبه .....
با پرویی تمام گفتم :
- اره با تو مشکل دارم پس حالا که میخوای بری خونه ی دوستت من میرم ....
ناراحت شد ولی به روی خودش نیاورد ......
رسیدیم دم خونشون ......
چشم هامو بستم یاد تصادف افتادم .....
دقیقه همون جایی نگه داشت که اون دفعه نگه داشته بود ........
- چی شد ؟
- یاد تصادف افتادم حالم بد شد .....
برگشت از پشت کیفم رو داد بهم ...
- بفرمایید ......
کیفم رو گرفتم از ماشین پیاده شدم ؛ نه انگار واقعا به خاطر من نمیخواد بیاد تو ......
دلم نیومد اذیتش کنم .....با اخم گفتم :
- بیا تو .....
چشم هاش برق زد .....
- واقعا بیام تو اشکال نداره ؟
خاک بر سرت ساحل خونه ی خودشونه اون وقت باید از تو اجازه بگیره...
سرم رو تکون داد ....
ماشین رو پارک کرد اومد پایین ....
- مرسی که اجازه دادی عروسک .....
بهش اخم کردم ...
- دفعه ی اخرت باشه به من میگی عروسک ها .... در ضمن من زود تر میام تو چند دقیقه دیگه بیا نمیخوان بفهمن من با تو بودم ......
- باشه ولی من به مامانم گفتم که با تو ام .....
وای یعنی زن عمو هم میدونه که ارمان امشب از من خواستگاری کرده ....
- تو بیخود کردی به زن عمو گفتی .....
گردنش رو کج کرد ........ که یعنی ببخشید .......
دلقک....... خنده ام گرفت ولی جلوی خودم رو نگه داشتم میخوام براش قیافه بگیرم .......
زنگ رو زد رفتیم تو ......رفتیم تو عمو و بابا تو پذیرایی نشسته بودن و لی خبری از مامان و دریا نبود .......
با صدایی که از ته چاه در میومد سلام کردم ....
- سلام ساحل خانم گل خوبی عمو ؟
- ممنون شما خوبید ببخشید مزاحم شدم .....
چه قدر خونشون خوشگل بود معلومه همه رو ارمان با سلیقه ی خودش چیده ......من اگه سبک چیدن ارمان رو نشناسم که ساحل نیستم ....
رفتم جلو اروم به بابا گفتم :
- مامان و دریا کجان ؟
- مامانت تو اشپزخونه است دریا هم دانیال رو برده دستشویی ....
رنگ دکوراسیون خونه اشون قهوه ای رنگ بود ....
مبل های قهوه ای خوش رنگی دور تا دور خونه رو محاصره کرده بودند .....
مبل های قهوه ای خوش رنگی دور تا دور خونه رو محاصره کرده بودند .....
به دور و اطراف نگاه کردم هیچ چیز زشتی تو خونه اشون نبود ......
- خونمون خوشگله ؟
برگشتم طرفش .....
- اره مبارکتون باشه ......
- مرسی خانم مبارک صاحبشون باشه .....
رفت کنار بابا و عمو نشست منم رفتم تو اشپزخونه .....
اشپزخونه اش هم بزرگ بود .....
به به چه بو هایی میاد مثل این زن های حامله دستم رو گذاشتم روی شکمم چه قدر گرسنه ام بود ......
- سلام ....
زن عمو داشت سالاد درست میکرد برگشت با خنده ای که میدونستم برای چیه گفت :
- سلام خوشگل خانم خوبی ؟ چه عجب تشریف اوردید منزل ما .....
- مرسی شما خوبید ؟ دیگه ببخشید مزاحم شدم ....
- این چه حرفیه گلم .....
مامان ظرف های شام رو برد تا بچینه روی میز ....
زن عمو اومد جلو .....
- خوش گذشت ؟ با هم اومدید یا ارمان نیومده /؟
سرم رو انداختم پایین ......
دستش رو اورد جلو سرم رو گرفت بالا .....
- الهی قربونت برم خجالت برای چی میکشی خیالت راحت باش به هیچ کس نگفتم ...
- ارمان هم اومد .......
- اه اخه گفت من نمیام ..... حتما بچم دلش طاقت نیاورده ..... دخترم چرا چشم هات قرمزه ؟
مامان اومد تو اشپزخونه .....
- راست میگه مادر چرا چشم هات ان قدر قرمزه ؟
نمیدونم والا برید از شازده پسر بپرسید ...... که با کار های خطر ناکشون ادم رو شوکه میکنه ...
دستم رو بردم طرف سرم ....
- سرم خیلی درد میاد مامان قرص نداری ؟
زن عمو سریع اومد اروم سرم رو بوسید ......
- چرا نداریم صبر کن الان برات میارم .....
با صدای بلندی ارمان رو صدا کرد ارمان مثل جت اومد تو اشپزخونه ....
- پسرم ساحل سرش درد میاد ببر تو اتاقت بذار استراحت کنه تا من براش قرص بیارم ......
اومد جلو نا خودگاه رفتم عقب .....
زن عمو و مامان با تعجب نگاهم کرد ارمان هم ریز ریز میخندید .....
کوفت روی اب بخندی تو دیگه خطر ناک شدی ......
- بیا بریم اتاقم رو نشونت بدم ......
با هاش رفتم تو راه پله ها بهش گفتم :
- تو نمیخواد بیای بالا بگو اتاقت کدومه ؟
- چرا نیام ؟
- خودم میتونم برم بالا فقط اتاق رو بهم نشون بده .....
ناراحتیش رو به روم نیاورد .....
- اون اتاق گوشه ای میبینی ؟ سمت چپی ؟
- اره ......
- اون اتاق من برو یه ذره استراحت کن همش تقصیره منه که تو سرت درد گرفته اره ؟
- نه ...
- چراتو هر وقت گریه میکنی سرت درد میگره .....
اون از کجاست میدونست که من گریه میکینم سرم درد میگیره ......
- چرا اینجوری نگاهم میکنی ؟ مثل اینکنه یه سال پیشت زندگی کردم ها از همه مهم تر یه ترم استادت بودم ......
حوصله ی جواب دادن بهش رو نداشتم ......
رفتم بالا تو اتاقش .....
اتاق بزرگی بود همه ی رنگ همه ی وسیله هاش سفید و مشکی بود ....
رفتم روی تخت دراز کشیدم ....
به سقف اتاق خیره شدم ........ انگار رویا است هنوز هم باورم نمیشه ارمان از من خواستگاری کرد ......
برگشتم طرف کتابخونه است وای چه قدر کتاب داره ......
همین طور که داشتم فکر میکردم صدای در اومد .... شالم رو محکم کردم
- بفرمایید ......
ارمان اومد تو یه لیوان اب و قرص دستش بود در رو پشت سرش بست ....
سریع نشستم روی تخت ......
- چرا در رو بستی باز کن
- چرا بببندم ؟
نمیدونستم باید چه جوابی بهش بدم ولی واقعا میترسیدم که بخواد دوباره اون حرکتش رو تکرار کنه ....
اومد نزدیکم روی تخت نشست .....
- میدونم از دستم ناراحتی من با کار بیجام تو ترسوندم .... ازت عذر خواهی کردم که ...... دیگه قول میدم تکرار نشه تا خودت بخوای ؟
پسره ی بی حیا میگه تا خودت بخوای .....
بهش اخم کردم ....
- من قصد ازدواج ندارم اقای ارمان خان دیگه هم نمیخوام نزدیک بشی لیوان اب رو گذاشتم روی میز عسلیه ی کار تختش ......
- چرا اون وقت ؟
- همین که شنیدی من قصد ازدواج ندارم .....
نیشخند زد ......
- تو که میخوای تا یه ساعت پیش با پرهام ازدواج کنی ؟
- اره اصلا میخوام فقط و فقط با پرهام ازدواج کنم اون حدا اقل جسارت داره که چند بار ابراز علاقه کرده نه اینکنه مثل تو فقط به خاطر خود و خواهی و هوس .....
اشک هام نذاشت ادامه ی حرفم رو بزنم ...
یادم اون گریه های پنج سالم میافتم قلبم اتیش میگیره ..
- ساحل چی داری میگی کی گفته من تو به خاطر هوس میخوای ؟ من تو رو فقط و فقط به خاطر خودت میخوام .......
بلند شد از روی میز جعبه ی دستمال کاغذی رو اورد ....
یه دونه کند دادم دستم ....
- بیا اشک هاتو پاک کن .....
دستمال رو با حرص ازش گرفتم .......
تو اون وقتی که من داشتم روانی میشدم کجا بودی ؟ یا اون موقعی که فقط فقط به خاطر عشق تو میخواستم خود کشی کنم کجا بودی ؟
اومد نزدیک تر ولی با فاصله نشست ......
- میدونم اخلاقم تنده ..... میدونم مغرورم ..... میدونم هیچ کس به خاطر اخلاق گندم حاضر نیست باهام ازدواج کنه ولی تو خانومی کن قول میدم سر شرفم که خوشبختت کنم .......
دلم داشت ریش میشد ......... ولی نمیخواستم به همین راحتی بهش جواب بدم اونم باید به اندازه ای که من سختی کشیدم سختی و بد بختی بکشه .....
اشک هامو پاک کردم .......
- تو خواب ببینی من با تو ازدواج کنم اقا ارمان ......
سرش رو انداخت پایین .......
الهی قربونت برم نبینم ناراحت باشی همین که سرش رو اورد بالا دوباره اخم کردم ......
- ان قدر ازن خواستگاری میکنم تا جواب مثبت بدی این رو مطمئن باش که به همین راحتی دست از سرت بر نمیدارم ....... ازت خواهش میکنم دیگه گریه نکن باشه ؟
رفتم طرف کمدش یه تیشترت با یه شلوار لی برداشت .....
نکنه میخواد جلوی من عوض کنه .....
نا خودگاه دستم رو گذاشتم جلوی صورتم ..... با همون حالت گفتم :
- جلوی من عوض نکنی ها ......
با صدای بلند خندید .....
- ساحل تو چرا اینطوری شدی ؟ مگه من مرض دارم جلوی توی ترسو لباس هامو عوض کنم ......
دستم رو برداشتم ......
- برو بیرون سرم درد میاد ......
- چشم کاری داشتی صدام کن ......
یه نیم ساعتی دراز کشیدم یه ذره که سرم بهتر شد رفتم پایین ....
ارمان فرزاد داشتند بازی میکردن دانیال هم در حال شیطونی کردن بود تا من رو دید پرید بغلم ....
- سلام مامانم خوشگلم ؟
ارمان و فرزاد همزان سرشون رو اوردن بالا ......
فرزاد خندید ولی ارمان بهم اخم کرد .... حتما باز از دست دانیال ناراحت شد ......
- وای دانیال جدیدا خیلی سنگین شدی ها ؟ کمرم درد گرفت ....
نشستم روی مبل از دریا خبری نبود .....
- دانی خاله مامانت کجاست ؟
- داره غذا ها رو میکشه .....
زن عمو سرش رو اورد از تو اشپزخونه بیرون ........
- اقایون محترم بیاید شام ......
نگاهش به من افتاد ........
- اه تو بیدار شدی عزیزم میخواستم الان بیام بیدارت بکنم .....
لبخند زدم .....
- دانیال بریم شام که من دارم از گرسنگی میمیرم .......
یه جای خالی کنار دریا پیدا کردم که دانیال هم کنارم بشینه ....
چند جور غذا بود نمیتونستم کدوم رو باید بخورم چون همش خوشمزه بود ........
ارمان زیر چشمی نگاهم میکرد که ببینه چی میخورم اشاره کرد که برات بکشم .....
اهمیتی بهش ندادم وجدانم قبول نمیکرد که اذیتش کنم ولی خوب باید یه ذره ادب بشه ......
بعد از شام هر چی مامان بهم اصرار کرد که از جام تکون نخورم قبول نکردم .......
با دانیال ظرف ها رو از روی میز جمع کردم .....
مامان و دریا هم داشتند تو اشپزخونه ظرف ها رو جا به جا میکردن ......
- زن عمو بدید چای ها رو ببرم ؟
- نه گلم الان ارمان رو صدا میکنم بیاد بگیره ......
- نه اون داره میوه تعارف میکنه بدید من .......
یه خنده ی شیطونی کرد بهم ....اروم زیر گوشم گفت :
- خوب هواشو داری ها عروس خانم ......
- زن عمو ......
- جون زن عمو ببخشید ......
سینی چای رو بردم تو پذیرایی دانیال مثل گریه هی زیر دست و پا بود ....
ارمان تا دید سینیه چای دستم سریع اومد جلو .......
- تو چرا سینی به این بزرگی رو بلند کردی ؟
- سنگین نیست بذار خودم میارم ......
اروم گفت :
- هر وقت اومدم خواستگاری اون وقت خودت سینیه ی چای رو بیار ....
چشم هامو درشت کرد همزان دانیال محکم از پشت زد بهم نزدیک بود سینی ها از دستم ولو بشه روی زمین ..... ارمان سینی رو گرفتم از دستم
یه نگاه چپی به دانیال کرد .....
یه نگاه چپی به دانیال کرد .....
- چای ریخت روی دستت ؟
- نه ارمان تروخدا دعواش نکنی ها .....
- باشه فقط به خاطر شما ....
برگشتم طرف دانیال .....
- دانیال خاله سینی چای دستم بود ها چرا هل دادی ؟
- خاله حوصله ام سر رفته گفتم یه ذره بخندم ......
دستش رو گرفتم رفتیم روی مبل نشستیم اومد روی پام که بهاش بازی کنم ....
- خاله بازی کنیم ؟
اومدم جوابش رو بدم که ارمان گفت :
- عمو جون خاله سرش در میاد بیا بغل خودم باهات بازی میکنیم ....
دانیال دودل بود که بره یا نه ........
- بدو برو ببین میخواد چی بازی کنه .......
- چشم خاله قول میدی سرت زود خوب بشه ....
- اره عزیزم بدو برو .......
دریا یه جوری بهم نگاه میکرد انگار فهمیده بود یه خبرایی هست اخر سرم بهم چشمک زد و به یه طرف نگاه کرد .....
مسیر نگاهش رو دنبال کردم دیدم داره به ارمان نگاه میکنه .....
چه قدر قشنگ داشت با دانیال بازی میکرد خدایا یه مغز درستی بهم بده که بتونم فکر کنم تصمیم رو بگیرم .....موهام رو اروم شونه کردم مثل جوجه تیغی شده بود ......
تو اینه به خودم نگاه کردم تمام خاطرات دیشب اومد تو ذهنم .....
شاید تمام این اتفاق ها خواب باشه ولی مگه میشه .....
حوله ام رو برداشتم گذاشتم تو حموم رفتم پایین وای چه بو های خوب و خوشمزه ای میاد اخ جون حتما صبری خانم قرمزه سیزی گذاشته .....
رفتم تو اشپزخونه مامان نبود ولی صبر خانم داشت سالاد درست میکرد ..
- سلام .....
با دست های گوجه ای برگشت .....
- سلام ساحل جان خوبی ؟ سرت بهتر شد .....
یکی دو تا از خیار های سالاد رو برداشتم گذاشتم تو دهنم ؛ با دهن پر گفتم :
- اره بهتر شد راستی مامانم کجاست ؟
- رفته بیرون کار بانکی داشت ......
- صبری خانم من که خیلی گرسنه ام نهار اماده نشده .....
- نه گلم تازه ساعت 11 نهار که این موقع اماده نمیشه .....
- باشه پس من میرم حموم ....
- برو فقط من ممکنه برم بیرون یه سر اشکال که نداره ؟
بیچاره از من اجازه میگرفت ..... چه قدر این پیر زن رو دوست داشتم یاد حرکت های قبلم میافتم چه قدر اذیتش کردم ....
- نه بابا صبری خانم چه اشکالی داره تشریف ببرید .....
لباس هامو برداشتم .....
یه تاپ خوشگل صورتی و با شلوارک سرخابی برداشتم با لباس های زیرم ......
رفتم تو حموم شیر اب وان رو باز کردم ......
چه قدر دلم میخواست الان برم تو استخر ولی دیگه نمشید چون کامل لباس هام در اورده بودم ......
یک و ساعت نیم سر دوش اب بازی کردم از بچگی عاشق این بودم که تو حموم فقط و فقط بازی کنم .......
موهامو و بدنم رو شستم ؛ شیر اب رو بستم خیلی ها اب خوردن ندارن اون وقت من دو ساعت دارم اب بازی میکنم .....
تمپایی خوشگل عروسکیم رو پام کرد .....
وای چه قدر سرامیک ها سره چند بار نزدیک بوده تو حموم با مخ بخورم زمین .....
دستم رو دراز کردم حوله ی لباسیم رو پوشیدم .......
تو اینه ی حموم خودم رو دید زدم چه خوشگل شده بودم ......
یاد حرف مریم افتادم که میگفت :
- خوش به حال شوهرت که تو مثل پنبه میمونی ......
پس با این حساب خوش به حال .....
عرق شرم اومد روی پیشونیم ....
ای ساحل بی تربیت چه حرف هایی میزنی .....
صدای در اومد با خودم گفتم حتما خیالات برم داشته ....
با خیال راحت موهام رو خشک کردم یه حوله ی کوچک هم انداختم روی سرم ....
صدای در حموم اومد انگار یکی داشت به در میزد ......
بیخیال شدم ولی مگه کسی خونه است ....
یا قمر بنی هاشم نکنه دزد اومده ...... دوباره صدای در حموم اومد .....
- کیه ؟
صدایی نیومد برو بابا ساحل خیالاتی شدی ببین عشق ارمان چه بلا ها که سرت نیاورده ......
حوله رو انداختم روی سرم اروم قفل در حموم رو باز کرد ....
پام رو از حموم گذاشتم بیرون یه سایه ای دیدم دوباره برگشتم حموم ...
با صدای بلندی گفتم :
- کی بیرون ؟ یا خودت بگو یا الان زنگ میزنم 110 ........
صدایی خنده ای اومد .....
- اخه ساحل چه حرف هایی میزنی ادم خنده اش میگیره تو موبایل نداری که ....... میشه بگی چه جوری میخوای زنگ بزنی ؟
خدا بگم چی کارت کنه ارمان نمیگه من سکته میکنم از ترس ......
- خیلی بیشعوری ارمان نمیگی من میترسم .........
صداش نزدیک تر شد ......
- الهی من بمیرم که تو نترسی ببخشید اومدم دیدم هیچ کس خونه نیست...... گفتم بیام نامزد خوشگلم رو ببینم
خدا نکنه تو بمیری اگه تو بمیری من هم میمیرم ..... از این حرفش خوشمان اومد ...... نامزد به قربانت عزیزم .......
- میگم میخوای بیام تو موبایلت رو بهم نشون بدی .......
غش غش خندید ......
رو اب بخندی بی ادب ؛ این چند روزه این چرا اینطوری شده بود .....
جوابش رو ندادم که مثلا از رو بره ولی اون بدتر کرد .....
- سکوت علامت رضایت پس اومد م یا الله ؟
از ترس این که واقعا نیاد تو دستگیره ی در رو گرفتم ولی پاهام گیر کرد به سطل اشغال تو حموم با کمر افتادم زمین ......
چون دمپایی ها هم سر بود شدت افتادنم شدید تر شد ......
- اخ .....
ارمان با خنده گفت :
- چی شد کوچلو ......
- ایی کمرم زهر مار کوچلو؛ افتادم زمین ....
با نگرانی گفت :
- جدی میگی یا داری شوخی میکنی ....
فکر کنم چند تا از مهره ها جا به جا شدن ...... الان حتما دیگه هیچ استخون و مهره ای نمونده ...
- نه خیر واقعا خورم زمین ای کمرم ......
- صبر کن الان میام کمک کنم .......
اومدم سریع از جام بلند بشم که درد کمرم نذاشت .....
الان سرش میندازه مثل خر میاد تو ها .... - ارمان از جات تکون نمیخوری ها همش تقصیر تو ....
گریه ام گرفته بود وای که چه قدر من نازنازی شده بود ولی واقعا کمرم درد گرفته بود .....
- خوب پس چی کار کنم ؟ میخوای چراغ ها رو خاموش کنم بعدش بیام تو اینطوری دیگه تو رو نمیبینم ......
دیگه بد تر کم مونده اونم بیاد با مخ بخوره زمین ......
با گریه گفتم :
- من مامانم رو میخوام برو بهش بگو بیاد .......
- داری گریه میکنی ؟ اخه عزیزم مامانت که خونه نیست .... صبری خانمم رفته بیرون ......
ای جانم برای اولین بار بهم گفت عزیرم چه قدر منتظر این کلمه بودم حالا دیگه اشک درد نبود اشک ذوق بود ..
- چی شدی ؟ ان قدر حالت بده که نمیتونی حرف بزنی .....
با ناز گفتم :
- ایی برو یه نفر رو بگو. بیاد ......
کم عشوه بیا ساحل خانم ......
- ساحل جان اخه برم به کی بگم ؟ برم بگو دختر مردم تو حموم خورده زمین نمیذاره بهش دست بزنم ......
- اییی .......
صدای نفس هاشو میشنیدم .......
- قول میدم بهت نگاه نکنم بذار بیام تو ......
تو ؛توی هوای ازاد کار زیاد میکنی حالا بیای تو حموم که دیگه هیچی منم که ماشالله هیچی تنم نیست .....
- برو طبقه ی پایین خودم میام بیرون .....
با شک و دودلی گفت :
- میتونی خودت بلند شی ؟
- اره فقط بری پایین ها نیام ببینم پشت دری ......
- باشه برم ببینم کرم یا پمادی پیدا میکنم .....
میدونستم اگه یه حرفی بهش بزنم قبول میکنه .....
اروم اروم از روی زمین بلند شدم اه اه حوله ام خیس شده ......
از شدت درد همین طور مونده بودم ؛ فکر کنم جدی جدی کمرم یه چیزش شده .......
با هر بد بختی که بود از جام بلند شدم در رو باز کردم بیرون رو دیدم رفته بود پایین .....
سریع خودم رو رسونم تو اتاقم ...
حوله رو پرت کردم روی صندلی ....
لباسم هامو پوشیدم یه بلیز استین بلند تنم کرد .. یه شال هم انداختم روی سرم ...
از ترسم جرائت نمیکردم کمرم رو ببینم ولی به شدت در حال تیر کشیدن بود ......
همش تقصیره این ارمانه هر دفعه باید یه بلایی سرم بیاد خدایا تازه دستم خوب شده خودت یه رحمی بکن .....
شالم رو صاف کردم از پله ها رفتم پایین .....
صدای کابینت ها میومد حتما داره دنبال پماد میگرد رفتم تو اشپزخونه .
رفتم تو اشپزخونه درست حدس زده بودم داشت دنیال پماد میگشت ..
دلم از دیدنش ضعف رفت ....
در حال دید زدنش بودم که برگشت .....
شیطون چه تیپ دختر کشی زده ...
یه بلیز سفید تنگ تنش بود یقه اش رو باز گذاشته بود ....
یه شلوار تنگ سبز تیره هم پاش بود ....
- خوبی ؟ چه جوری افتادی ؟ کجای کمرت درد میاد .....
خودم رو لوس کرد ....
- ای کمرم داغ شد ..... اییی اییی اییی .....
خودم از ای گفتن خودم خنده ام گرفته بود ولی جلوی خودم رو گرفتم اومد نزدیک ...
- کجای کمرته ؟
دو سه قدم رفتم عقب تر .....
- نزدیک تر نیای ها ایی
خندید ....
- ساحل من رو گذاشتی سر کار یا واقعا کمرت درد گرفته ...
دو سه قطره اشک الکی ریختم ...
- الان به نظرت من شوخی میکنم ؟
- غلط کردم گریه نکنی ها بیا این مپاد رو پیدا کردم بیا بریم تو پذیرایی برات بزنم ......
جانم این چی گفت , برات بزنم برو برای عمت پماد بزن .....
- تو بزنی ؟
- اره دیگه مگه به غیر از منم کسی توی این خونه هست ....
- لازم نکرده تو بزنی الان مامان میاد ؟
شکمم یه صدای بدی داد الهی بمیرم برای شکمم که ان قدر گرسنه اشه - گرسنه هستی ؟
دستم رو گذاشتم روی شکمم ....
- اره خیلی صبحونه ام نخوردم ....
با لحن مهربونی گفت :
- خوب چرا زودتر نگفتی ؟؟؟ چی میخوری ؟
- نمیدونم یه چیزی که تا نهار سیر بشم .....
- نمیرو میخوای درست کنم ؟
مثل بچه ها سرم رو تکون دادم ....
- بیا بشین روی صندلی تا درست کنم ....
توقع داشتم یه کلمه ی احساسی به کار ببره ولی نبرد .....
هر چی باشه این همون ارمان مغروره باید به کار هاش عادت کنم ..
نشستم روی صندلی درد کمرم فراموش شد محو ارمان شدم چه با حال نیمرو درست میکرد اگر دختر میشد دیگه خیال مامانش راحت بود که نمیترشه ......
از تو یخچال نون رو اورد بیرون بچه پرو جای همه چی هم بلده .....
از منی که دخترم بهتر نیمرو درست کرد ....
خدا رو شکر که این اقایون حداقل بلند این تخم مرغ رو درست کنند ....
نون و بشقاب رو گذاشت روی میز .....
- بفرمایید اینم نیمرو ی خوشمزه ......
یاد غذا خوردنش توی بیمارستان افتادم چه قدر فیلم بازی میکرد حالا نوبت منه که فیلم بازی کنم .....
- اخ کمرم .....
دو تا دستم هامو گذاشتم روی کمرم ....
- چی شد دوباره ؟
- هیچی کمرم تیر میکشه بذار بعدا بخورم اخه نمتونم هم لقمه درست کنم هم دست هام روی کمرم باشه ......
منتظر جوابش شدم بدون اینکه نگاهم کنه یه تیکه نون برداشت یه ذره هم نیمرو گذاشت روش .....
همه ی حواسم به یقه ی بازش بود .... لامصب چه پوستی داره ....
بعد از اومدنش انگار پوستش خوش رنگ تر شده بله دیگه دختر های خوشگل اون جا بهش ساخته ....
- دهنت رو باز کن عزیزم .....
اخ جون بازم بهم گفت عزیزم .... نگاه کن مثل بچه ها عقده ی محبت داشتم ......
دهنم رو باز کردم با ملایمت لقمه رو گذاشت دهنم ....
دستش که خورد به لبم یه جوری شدم یاد دیشب افتادم ....
شیطون خوب هم بلد بود چه جوری بوس کنه که ادم نفسش نیاد بالا ....
شاید اون لقمه بهترین و خوشمزه ترین نیمرو ای بود که خوردم ..دو روز بود که هر چی ارمان بهم زنگ میزد جواب نمیدادم ،از من که نا امید شد رفت به مامان گفت ..... مامان هر چی بهم اصرار کرد قبول نکردم که با ارمان رو به رو بشم
یه بار اومد دم اتاقم هر چی صدام کرد محلش نذاشتم .....
باید انتظار بکشه ، مثل همه ی اون روز هایی که من انتظار میکشیدم باید حس دلتنگی رو حس کنه ، مثل اون روز هایی که من انتظارش رو میکشیدم .......
قلبم میگفت اذیتش نکن ولی عقلم میگفت اون باید تبیه بشه .......
تو اتاق داشتم رمان میخونم که صدای در اومد ....
بعد از اون قضیه دیگه در اتاقم رو قفل میکرد ....
- بله ؟
- دخترم میشه چند لحظه بیام تو باهات کار دارم .....
باباست ، یعنی باهام چی کار داره ......
از جام بلند شدم در رو باز کردم ..... دوباره سریع برگشتم روی تخت نشستم .....
-خوبی دختر بابا ؟
چند وقتی بود که دو تایی ا هم حرف نزده بودیم ...
- مرسی بابا جون ما خوبید ؟
اومد نزدیک تر کنارم روی تخت نشست ، همیشه خدا رو برای همچین مادر و پدر خوبی شکر میکنم /......
- مرسی عزیزم چی کار میکنی ؟
به کتاب اشاره کردم .....
- رمان میخونم مریم برام تازه خریده .....
- اه چه جالب راستی دوستت مریم خوبه ؟
- اره خوبه سلام میرسونه .......
میخواست باهام حرف بزنه ولی انگار نمیدونست که باید چه جوری شروع کنه ....
- بابا کاری داشتی با من ؟
- اره نمیدونم باید چه جوری شروع کنم تو دختر بزرگی شدی میخوام یه سوالی ازت بپرسم فقط باید راستش رو بگی باشه .....
سرم رو تکون دادم ....... کتاب رو گذاشتم زیر تختم گوشام رو تیز کردم ببینم میخواد چی بگه .......
- چرا ان قدر این ارمان بیچاره رو اذیت میکنی دیروز چند بار اومد اینجا جوابش رو ندادی ؟
سرم رو انداختم پایین ، بابا اخه تو چه میدونی که چرا این کار ها رو میکنم .....
- ساحل جواب من رو بده ؟دیروز با من حرف زد گفت که راجع به علاقه اش به تو گفته ....
سرم رو بلند کردم .......
- اره گفته .....
- پس چرا ان قدر اذیتش میکنی اگه جواب منفیه زود تر بهش بگو اگر هم جوابت مثبته ان قدر جوون مردم روحرص نده.......
با شجاعت تمام گفتم :
- بابا ارمان پسره مغروریه من نمیخوام اون خیلی زود به خواسته هاش برسه ..... هنوز چند روز نگذشته توقع داره من بهش جواب بدم ....
با دودلی نگاهم کرد
- یعنی میخوای بگی تو باید فکر کنی ؟
من ارمان رو دوست نداشتم نمیخواستم حالا به خاطر یه لجبازیه کوچلو زندگیم رو خراب کنم اونم حالا که ارمان ابراز علاقه کرده بود ....
- اره میخوام فکر هام بکنم اون اگه واقعا من رو دوست داشتنه باشه باید صبر کنه حتی تا اخر روز مرگش .....
- اوا زبونت رو گاز بگیر دختر ، یعنی با این حساب تو میخوای ادبش کنی ....
- اره ......
- ببین عزیزم ما مرد ها یه ذره مغروریم ؛ ارمان دیگه بیش از حد مغروره .... دیروز خیلی از دستت عصبانی بود تو نباید یه کار بکنی که ان به خودش فشار بیاره ، هر چی باشه اون یه مرده دخترم .... ارمان از اول بچگیش مغرور و خودخواه بود تو که نمیتونی این اخلاقش رو عوض کنی فقط میتونی به مرور زمان عادتش بدی به خوش اخلاقی ......
- نمیخوام اون باید ادب بشه ..... یه ذره محلش نذارم ادم میشه ...
- چی میدونم والا از دست شما جوون ها باید چی کار کرد بلاخره بگم امشب بیان یا نه ؟
امشب ؟؟؟؟؟ حتما باز من از همه چی بی خبرم .....
- امشب ؟ مگه چه خبره ؟
- ارمان الان زنگ زد گفت با تو حرف بزنم .... دخترم دلش رو نشکون ؛ بذار بگم بیان با این کار های دو روزش فهمیدم واقعا دوست داره .....
قند تو دلم اب شد ببین چی کار کرده بابا میگه دوستت داره .....
- باشه فقط به خاطر شما اما بهش بگید توقع نداشته باشه من به این زودی جواب بدم .....
بابا خندید اومد پیشونیم رو بوس کرد ....
- من که میدونم تو هم دوست داری مگر نه از همون اول میگفتی نه .. .ولی حالا میخوای یه ذره خودت رو لوس کنی مثل مامانت .....
سرم رو از خجالت انداختم پایین .....
- بابا !!!!!!!!
- خیله خوب کر شدم دختر ..... ساحل کوچلو و شیطون باباش میخواد عروس بشه ......
جلوی خودم به ارمان زنگ زد و گفت که برای امشب اماده بشن ....
از طرز حرف زدنش میشید فهمید که چه قدر خوش حال شده ولی به اصلا هیچ عکس العملی از خودش نشون نداد ......
همین کار هاش ادم رو اذیت میکنه خوب تو اگه واقعا من رو دوست داری پس چرا هیچ احساسی از خودت نشون نمیدی .....
بعد از رفتم بابا از جام بلند شدم از ته دل خیلی خوش حال بودم که بلاخره قراره با کسی ازدواج کنم وه واقعا از ته دلم دوستش دارم ...
باید بهترین لباسم رو بپوشم ....
به مریم زنگ زدم همه ی ماجرا رو براش تعریف کردم ، بیچاره اولش شوکه شد ولی بعدش یه جیغ بنفش کشید .....
- کوفتت بشه ساحل ؟
- دستت درد نکنه دیگه چه دعایی کردی برام ......
بعد از کلی شوخی و حرف زدن تلفن رو قطع کردم ...... به ساعت نگاه کردم ......
دیگه باید کم کم بلند شم خودم رو خوشگل کنم برای اقا ارمان مغرور.... میخوام به کلی قیافه ام رو تغیر بدم .....نگاهی به کمرم انداختم هنوز جای کوفتگی دوروز پیش نرفته بود ای خدا چرا ان قدر باید بالا سر من بیاد ....
کت و دامن طلایی ایم رو تنم کردم مامان این کت و دامن رو مخصوصا برای خواستگاری خریده بود که خوشبختانه تا حالا تنم نکرده بودم ....
شالم رو اتو کردم گذاشتم روی صندلی ....
اخ جون نوبتی هم که باشه نوبت ارایش کردنه .....
یه لنز مشکی از تو کشویی در اوردم ... همه ارزو دارن چشم هاش رنگی باشه اون وقت تو چشم هات رنگیه لنز میذاری ...
واقعا خل و چلی ؛ به اینه نگاه کردم با خودم گفتم :
- خوب اگه خل و چل نبودم که زن ارمان نمیشدم .....
چشم هام یه ذره قرمز شد ولی خیلی زود لنز تو چشم هام عادت کرد ..
یه خط چشم نازک کشیدم ، ریمل گرونم رو که تازگی دریا برام خریده بود رو دراوردم زدم به مژه هام مثل مژه مصنوعی شد ...
ایول دریا چی خریدی .....
چند تا سایه طلایی رو هم ترکیبی زدم که هم به لباسم بیاد هم به لنز مشکیم .....
یه رژ گونه ی طلایی و یه رژ کالباسی رنگ همه چی رو درست کرد .....
لب هامو بهم مالیدم که رژ کاملن پخش بشه ...
خودم از دیدن خودم کیف کردم عجب تغیر با حالی کرده بودم ....
جلوی موهام رو یه ذره فر کردم ...
یاد گیر کردن موهام به ساعت ارمان افتادم خنده اومد روی صورتم ....
موهام که تموم شد کامل بالا بستم که اذیت نکنه اون چند تا مویی رو که فر کردم بودم از شال گذاشتم بیرون .....
دانیال بدون اینکه در بزنه اومد تو دلم نیومد دعواش کنم ..... اخم هاش تو هم بود .....
- دانی خاله چی شده ؟ چرا لب و لوچه ات اویزونه ....
شروع کرد به گریه کردن ......
یه لحظه شوکه شدم چرا همچین میکنه ..... یادم نمیاد که دعواش کرده باشم .....
- چی شده ؟ من بمیرم اشک های تو رو اینجوری نبینم ....
اومد بغلم چسبید بهم سرش رو قلبم بود ....
اشک هاش همین طوری داشت می ریخت روی لباسم ؛ حتما دریا دعواش کرده ....
- دانیال عزیزم نمیخوای بگی چی شد ؟ ببین لباسم خیس شد ها .....
سرش رو بلند کرد چشم های خوش رنگش بارونی بود ...... بغض گلوش رو گرفته بود نمیتونست حرف بزنه ......
تا حالا ندیده بودم ان قدر معصومانه گریه کنه ....
با بغض گفت :
- خاله تو اگه عروسی کنی من میمیرم ....
الهی من بمیرم پس بگو چرا داره اینطوری گریه میکنه ، فکر کرده من اگه عروس بشم دیگه محالش نمیکنم ...
حقم داشت دانیال بیشتر از هر کسی به من وابسته بود .... به قول یه مامان داشت اونم من بودم ....
دستش رو گرفتم بردم طرف تخت ، نشوندمش کنار خودم ....
اشک هاشو پاک کردم ببین تروخدا چه جوری اشک میریزه ......
- دانیال به من نگاه کن ....
سرش رو بلند کرد صورتش شده بود مثل لبو ....
- عزیزم کی گفته من اگه عروسی کنم دیگه تو نمیتونی بیای پیشم ..
با گریه گفت :
- من میدونم عمو ارمان نمیذاره من پیش شما بمونم ....
ارمان خدا بگم چی کارت کنه که از خودت برای بچه چی ساختی ..
- ارمان غلط کرده نذاره تو بیای پیش من اصلا اولین شرطی که میذارم اینه که تو پیش خودم زندگی کنی خوبه عزیزم ؟
با دستش موهاش رو که بر اثر گریه خیس شده بود زد کنار .....
- خاله راست میگی ؟
- اره فدات بشم دیگه نبینم به خاطر این موضوع گریه کنی ها ....
یه ذره فکر کرد ....
- من که پیش مامانم و بابام زندگی میکنم ولی هر روز میام پیشت ....
قربون اون عقل کوچولوش برم که داره رشد میکنه .....
- پاشو صورتت رو بشو الان میان زشته اینطوری تو رو ببین تو مثلا مرد شدی .....
- راست میگی خاله مرد ها گریه نمیکنند ......
- نه مرد کوچک گریه نمیکنند بلندشو ...
بغلش کردم خیلی سنگین شده بود ولی برام مهم نبو دوست نداشتم حالا که میخوام ازدواج کنم خاطرات بدی تو ذهنش بمونه ....
بردمش دستشویی یه دستم به دامنم بود دست دیگه دور کمر دانیال ....
صورتش رو شستم بعدشم یه بوس گنده از لپش کردم که صدای اخش بلند شد .....
صدای زنگ خونه اومد .....
یهو استرس تمام وجودم رو گرفت ؛ خواستگار زیاد داشتم ولی هیچ کدوم تا حالا پاشون به خونه باز نشده بود .....
وای یادم رفت از مامان بپرسم چی کار باید بکنم اصلا باید چای کمرنگ بریزم یا پرنگ .... شیرینی رو کی تعارف کنه ...
هزار تا سوال بدون جواب اومد تو ذهنم ....
دانیال هنوز بغلم بود متوجه رنگ پریدگی من شد ....
- مامانم خوشگلم چرا رنگ سفید شد .....
- نمیدونم عزیزم
با صدای مامان که داشت صدام میکرد به خودم اومدم .....
نباید دانیال رو میذاشتم پایین شاید این طوری ارمان بفهمه که من دانیال رو به اندازه ی وجودم دوست دارم ....
- دانی من رو سفت بغل کن بریم پایین .....
- نه خاله خودم میام کمرت درد میگیره .....
- نه بغل من باشی بهتره ...
با اون کفش های پاشنه بلند نخورم زمین خوبه .....
با احتیاط رفتم پایین ...
از هر پله ای که میگذشتم خدا خدا میکردم خراب کاری نکنم .....
چند تا صلوات فرستادم تا یه ذره از استرسم کم بشه ...
دانیال سنگین بود بهم فشار میومد ولی عکس العملی از خودم نشون ندادم .....
به پایین پله که رسیدم نفسم رو دادم بیرون .....خدایا خودت کمکم کن ...
با صدای کفش هام همه متوجه شدن که من اومدم ....
اول با عمو و زن عمو سلام کردم ، جرائت اینکه به ارمان نگه کنم رو نداشتم .....
سرم رو انداخته بودم پایین دریا داشت با تعجب نگاهم میکرد که چرا دانیال رو بغل گرفتم ......
ارمان از جاش بلند شد اومد طرفم ...
سرم رو اروم بلند کردم بقیه با هم حرف میزن که مثلا ما اصلا حواسمون نیست ....
- سلام
بهش نگاه کردم وویی چه خوشگل شده بود ...
خوب از موهاش شروع کنم موهای قهوه ای خوش رنگش رو داد بود بالا
فکر کنم یه ژل کامل رو خالی کرده بود ...
یه کت و شلوار سرمه ای پوشیده بود یقه اش بر عکس همیشه بسته بود
بوی عطرشم که دیگه نگو ادم رو میبرد تو فاز +25 سال ....
با تکون دانیال که تو بغلم وول میخورد به خودم اومدم دانیال اروم زیر گوشم گفت :
- خاله سلام داد ها ....
- سلام .....
نیشش باز شد ...
- سلام ساحل خانم خوبی ؟ دانیال عمو بیا بغل من ....
دانیال رو از بغلم گرفت از شدت استرس لکنت زبون گرفته بودم ...
یه دسته گل بزرگ دستش بود دانیال رو گذاشت زمین اون رو داد بهم
- نمیدونم خوشت میاد یا نه ؟ امیدوارم دوست داشته باشی ....
فکر کنم یه 300 تومانی پول دسته گل رو داد بود چون هم زیاد گل داشت هم خیلی خوشگل تزیین شده بود .....
دسته گل رو برداشتم گذاشتم روی میز .....
عمو و زن عمو به احترام بلند شدن ...
یه جا کنار دریا خالی بود رفتم نشستم کنارش ....
دریا اروم طوری که بقیه نشنون گفت :
- خوشگل کردی خواهر پس بگو چرا به برادر شوهر بدبخت من جواب منفی دادی .. دیدی گفتم یه نفر رو دوست داری ...
دستم رو گذاشتم روی بینیم .....
- اه ساکت الان میشنون .....
عمو شروع کرد به حرف زدن تمام مدت سرم پایین بود خجالت میکشیدم به بقیه نگاه کنم ......
دانیال هم مثل ملخ ورجه و ورجه میکرد .... اخر سرم فرزاد مجبور شد ببرتش تو حیاط تا شیطونی نکنه .....
بعد از کلی حرف زدن که سرم واقعا درد گرفته بود از من و ارمان خواستن بریم حرف هامون رو با هم بزنیم ...
یه منگولا مامان رو نگاه کردم یعنی بریم بالا حرف بزنیم ....
مامان با چشم غره ای بهم اشاره کرد که یعنی بلندشو .....
ارمانم خیره شده بود بهم ......
از جام بلند شدم رفتم طرف اشپزخونه که مامان با صدای بلندی گفت :
- ساحل جان با ارمان برید تو اتاقت صحبت کنید .....
اه مامان همه ی کار ها رو خراب میکنی من با یه پسر نامحرم برم توی اتاق ....
اونم با یه پسری که خطر ناکه نمیتونه جلوی خودش رو بگیره ....
کاش دست صبری خانم رو میگرفتم با خودم میبردم بالا .....
با صدای ارمان یه متر پریدم حالا خوبه بقیه حواسشون نبود مگر نه کلی میخندیدن ......
- ساحل تو چت شده چرا ان قدر پریشونی ؟ بابا من همون ارمانم یه ذره اروم باش صورتت شده لپ گلی ....
خندید .......
شیطونه میگه همچین بزنم دیگه نتونه نفس بکشه ها ....
- بریم حرف بزنیم ؟
سرم رو تکون دادم ....
از پله ها که میخواستم برم همش مواظب بودم که با مخ نخورم زمین .... ارمان که دید خیلی استرس دارم با یه دستش از پشت دامن بلندم رو گرفت که نخورم زمین ......
به در اتاق که رسید به من تعارف کرد .....
- بفرمایید خانم ؟
رفتم تو اتاق حالا خوبه اتاق رو تمیز کردم مگر نه ابروم پیش ارمان میرفت .....
با ژست قشنگی اومد تو اتاق در رو هم محکم بشت سرش بست .....
ضربان قلبم مثل گنجشک شروع کرد به زدن ......
اروم اومد نشست روی تخت به دور ور اتاق نگاه کرد مثل منگولا گوشه ی اتاق ایستاده بودم داشتم بهش نگاه میکردم ....
- اتاق خوشگلی داره ها قبل از رفتن من سبک اتاقت یه جوری دیگه بود
میخواستم نه تنها اتاقم عوض شده بلکه خودمم عوض شدم .....
- چرا واستادی بیا بشین ؟
رفتم کنارش با فاصله نشستم ، سرم رو انداختم پایین .....
بلند شد کتش رو در اورد دوباره نشست .....
- چه قدر هوا گرم شده نه ؟
به کتش نگاه کردم که گذاشته بود کنارم ....
- خوب نیومدیم بالا همدیگر رو نگاه کنیم ها اومدیم حرف بزنیم یادته اون موقعه ای که من استادت بودم چه قدر حرف میزدی ....
با یاد اوردی اون خاطرات خوب خنده اومد روی لبم چه قدر اذیتش میکردم ولی انگار الان لال شده بودم هیچ حرفی روی زبونم نمی یومد
- میخوای من اول شروع کنم .......
- اره .....
- خوب همین طوری که بهت گفتم من بهت علاقه مند شدم شاید با خودت بگی چرا اون پنج سالی که کنارم بودی ازم خوشت نیومده بود ولی من اون موقع ها فقط و فقط تو رو به چشم خواهرم می دیدم .... حالا قضیه اش مفصله بعد از این که جواب مثبت رو گرفتم برات تعریف میکنم ...... هر شرطی منطقی هم که داشته باشی قبول میکنم ....... دیگه چی بگم خودت هم که میدونی از نظر مالی اصلا مشکل ندارم از چیز های دیگه هم که خودت خبر داری هم ماشین دارم هم خونه هم قیافه ی خوشتیپی .....
خندید .......
نمیتونستم مستقیم بهش نگاه کنم برای چشم دوخته بودم که فرش اتاق.....
- یه ذره اخلاقم تنده ولی فکر میکنم تو ساحل شیطون بتونی درستش کنی ..... خوب دیگه خیلی حرف زدم حالا تو بگو ......
سرم رو اوردم بالا .....
- چی بگم ؟
یه خنده ی کوچلو کرد .....
- یعنی نمیدونی باید چی بگی یا ان قدر که استرس داری همه ی حرف ها یادت رقته .....
راست میگفت استرس همه ی وجودم رو گرفته بود ....
- بذار کمکت کنم تو شرط خاصی نداری ؟؟؟؟؟؟؟.....
- چرا شرط اولم اینه که به دانیال کاری نداشته باشی من دانیال رو به اندازه ی بچم دوست دارم
- میدونم خیلی دوستش داری ولی اخه دیگه خیلی خودش رو به تو میچسبونه ادم حس میکنه تو رو به چشم خاله اش نمیبینه ......
خنده ام خوردم ..... به چه بچه ی کوچک هم حسودی میکنه یه دفعه بگو دیگه به من دست نزنه ....
- منظورت چیه ؟ اون به چشم مادر به من نگاه میکنه نه چیز دیگه ....
سرش رو تکون داد .....
- باشه خوب شرط بعدیت
صاف نشستم .....
- ببخشید این رو دارم میگم ها ولی تو خیلی گنده دماغ هستی هیچ کس از ترس جرائت نمیکنه با هات حرف بزنه میخوام که یه ذره رفتار و اخلاقت رو بهتر بکنی .....
توقع نداشت بهش بگم گنده دماغ ولی خوب واقعا بود ...
- گفتم که تمام سعیم رو میکنم ولی تو هم باید بهم کمک کنی خوب ادامه بده .......
نمی دونستم باید دیگه چی بگم بهش ....
- بقیه ی شرط هام رو بعدا میگم .....
خندید لپم رو کشید .....
- ای لپم رو ول کن ......
- ببخشید اخه خیلی بامزه گفتی دردت گرفت ؟
لب هامو پیچوندم .....
- بله
- الهی بمیرم ببخشید میگم اگه موافقی فردا بریم برای ازمایش ..
با اخم گفتم :
- من که هنوز به شما جواب مثبت ندادم ......
- ساحل ان قدر با من رسمی حرف نزن من همون ساحل شیطون چند سال پیش رو میخوام ..... بعدش یعنی میخوای جواب رد بدی ؟
- بله من به شما اصلا علاقه ای ندارم ....
داشتم مثل خر دروغ میگفتم قیافه اش بامزه شد ...
خم شد از زیر تختم یه تیکه کاغذ در اورد ....
وای نه یه تیکه از عکسش بود .....
- میشه بگی عکس من زیر تخت شما چی کار میکنه ؟
هل شدم مگه من اون روزی که عکس رو تیکه تیکه کردم نریختم تو سطل اشغال پس این از کجا اومده بود ....
- چی میدونم حتما دانیال پاره کرده ....
- منم که باور کردم اون وقت حتما جای اشک های دانیال هم هست روش.....
وای که چه قدر تیز بود حتما همه چی رو فهمید چه چشم هایی داره که این رو از زیر تخت پیدا کرد .....
سرم رو انداختم پایین چه جوابی باید بهش میدادم واقعا ..
دیگه با این عکس نمی تونستم دروغ بگم ......
از روی تخت بلند شد اومد جلوم زانو زد .....
- بگو که تو هم من رو دوست داری؟؟؟؟؟ ....
دیگه بسه نمیخوام به خاطر لجبازی خودم زندگیمون رو خراب کنم فوقش ان قدر اذیتش میکنم که تلافیه بشه ......
- منم دوست دارم ....
چشم هاشو گرد کرد .......
- چی یه بار دیگه بگو جون ارمان چی گفتی ...
با صدای بلندی گفتم :
- اخبار رو یه بار میگن استاد ....
با لحن قشنگ و با حالی گفت :
- اه نه بابا میگم تو قبل از ابراز علاقت مقدمه نداری ......
از ترس سریع زود رنگم پرید نه اگه دوباره بخواد مقدمه انجام بده چه غلطی کنم ؟ ....
رفتم عقب واستادم روی تخت ....
- ارمان بخوای بیای جلو جیغ میزنم ها ......
غش غش خندید تازگی ها عجب شیطونی شده بود ......
- خیله خوب بابا میگم مقدمه باید قبل از هر چیزی باشه ها حالا اول من یا تو ......
نخیرا انگار این میخواد امشب من رو از ترس سکته بده .....
- ارمان جدی جیغ میزنم ها .....
- باشه بابا من که کارت ندارم .... بعدش جیغ بزنی پایینی ها فکر بد میکنند ها ......
دستش رو دراز کرد ......
- دستت رو بده عمو ببرمت پارک ....
کفشم رو برداشتم پرت کردم طرفش خورد به میز توالتم همه ی لاک و رژ هم ریخت ......
- ارمان میکشمت اگه بلایی سر لوازم ارایشم اومده باشه .....
- به من چه تقصر خودته کفش رو پرت کردی نمیگی اگه کفش میخورد به من بی شوهر میشدی کسی هم که نمیاد توی شیطون رو بگیره ...
اون یکی کفش رو پرت کردم طرفش این دفعه محکم خورد به شکمش .....
خم شد روی شکمش ......
- اخ دلم زدی داغونم کردی ....... اخ زدی ناقصم کردی ؟
وای نکنه بالایی سرش اومده باشه از تخت اومدم پایین ......
با نگرانی گفتم :
- ارمان چیزیت شد ....
همین طوری که روی شکمش خم شده بود گفت :
- خانم من ازتون شکایت میکنم برید سند پیدا کنید .... یا سند یا مقدمه کدومش ؟ به نظر من مقدمه بهتره ....
محکم زدم تو سرش .....
- لوس بی ادب نمیگی من میترسم .....
با صدای دخترونه گفت :
- اوا خواهر ترسیدی ؟؟؟؟؟
بعد از کلی خنده که فکر کنم به معنای واقعی ارمان دلقک شده بود رفتیم پایین ......
با صدای خنده ی من وارمان متوجه شدند که به یه نتیجه ای رسیدیم ....
دانیال با صدای بلندی گفت :
- اخ جون مامانم بله رو داد
همه خندیدند و دست زدند ....
مامان با خوش حالی گفت :
- پس عروس خانم برو چای ها رو بریز ...
ای داد بیداد من که بلند نیستم با چشمک به دریا فهموندم که بیا تو اشپزخونه .....
صبری خانم تو اشپزخونه نبود حتما داره نماز میخونه ...
فنجون های چای رو چیدم توی سینی ..... دریا اومد تو ..
- چیه عروس خانم حتما بلند نیستی چای بریزی ؟
شالم رو دادم یه ذره عقب تر استین هام هم دادم بالا .....
- دست به دامنت بیا بریز یا من خیلی کمرنگ میریزم یا خیلی پرنگ ...
- من که دامن ندارم عزیزم ....
عرق های روی پیشونیم رو پاک کردم ....
- دریا جون پسرت اذیت نکن بریز الان ضایع میشم .....
- از دست تو چی کار کنیم یه خواهر بیشتر که نداریم ....
تا دریا چای ها رو بریزه شیرینی ها رو مرتب کرد گذاشتم روی کابینت
سینی چای رو داد دستم ....
- اخه کی به تو گفته این کفش ها رو بپوشی الان که با این ها میری تو شکم ارمان ...
- دریا لوس نشو میگم من خوبم ؟ ارایشم پاک شده ...
یه نگاهی بهم انداخت .....
- ارمان که بالا بهت کاری نداشت ؟ اگر بود که زود رژ زدی ....
چرا ان قدر این قضیه برای همه مهمه .....
- نه خیر بی ادب ارمان پسر خوبیه .....
- بله میدونم بفرمایید من میرم تو هم چند دقیقه ی دیگه بیا .....
چند دقیقه بعد رفتم تو پذیرایی ....
اول به عمو و زن عمو گرفتم ارمان اشاره کرد که به بابا و مامانم هم تعارف کنم ، باریک الله به این ادبت شازده .....
چای رو بردم طرف ارمان از دور دیدم کف جورابش سوراخه خنده ام گرفت ولی به روی خودم نیاوردم رفتم جلو تر نگاه کن برای خواستگاری چه جورابی هایی پوشیده اون یکی جورابشم پاره است ....
کاملا بردم جلوش که برداره یه دفعه پاش رو برد بالا ببینه من به چی نگاه میکنم منم کنترلم رو از دست دادم سینی از دستم افتاد ......
سه چهار تا چایی که تو سینی بود ریخت روی پاهای من و خودش ...
من کفش پام بود هیچی نشد ولی شلوار و پای های اون سوخت ....
ارمان با صدای بلندی گفت :
- ای سوخت ای .....
هم خنده ام گرفته بود هم خجالت کشیدم .....
همه داشتند با صدای بلندی میخندیدند .......
فرزاد که از زور خنده پخش شده بود روی زمین .... خرس گنده خجالت نمیکشه .....
ارمان از خنده ی دیگران عصبانی شد .....
- ببخشید من دارم میسوزم شما دارید میخندید .....
خنده ام رو خوردم چون اگه میخندیدم ارمان حتما یه چیزی بهم میگفت
ببین کفش نازنینم خیس شد .....
- ساحل خانم میشه بگی حواست کجا بودی زدی همه جام رو سوزدی ...
با این حرفش دور همه زدن زیر خنده ....
سرم رو انداختم پایین
فرزاد با لحن بامزه ای گفت :
- باجناق فکر کنم امشب باید اینجا بمونی چون ما که شلوار بهت نمیدیم...
یه نگاه چپی به فرزاد کردم حالا توی این موقعیت داره مسخره بازی در میاره
مامان اومد جلو سینی چای رو برداشت رو به من گفت :
- ارمان رو ببر بالا لباسش رو عوض کنه ...
ای بابا مگه من مامانشم ببرمش بالا لباس هاشو عوض کنم ..... من که شلوار پسرونه ندارم چرا الان یه دامن کوتاه میدم بپوشه بندری برقصه......
الهی بمیرم یعنی سوخته داره این جوری راه میره ....
فرزاد دوباره د زیر خنده ای شیطونه میگه یه چای ریختم روی شلوارش ها ....
از پله ها رفتیم بالا تو اتاق من ......صبری خانم هم اومد بالا که اگه ارمان کمک خواست کمکش کنه ....
ارما با اخم فت :
- میشه بگی حواست کجا بود که سینی چای ریخت روی شلوار من ....
باز شد همون ارمان بد اخلاق .....
- به من چه خوب خودت پات رو بلند کردی سینی افتاد ......
- یعنی میگی بگی حواست به جوراب های من نبود ....
زدم زیر خنده الانه که اون کتک قشنگه رو بخورم .....
صبری خانم هم داشت ریز ریز میخندید الهی قربون برم مثل موش میخنده ......
- حالا الان منه بد بخت چی کار کنم ؟
صبری خانم رفت جلو ......
- شلوارت رو در بیار مادر بده به من الان خشکش میکنم ...
- اخه در بیارم چی بپوشم من که چیزی ندارم ......
با لحن شیطونی گفتم :
- میخوای یکی از دامن خوشگل هامو بدم بهت فقط قول بده کثیفشون نکنی .....
عصبانی شد .....
- ساحل الان وقت شوخیه اخه ..
نیشم رو بستم تا بیشتر از این ناراحت نشه .....
صبری خانم با ملایمت گفت :
- پسر گلم شلوارت رو در بیار من یه ملافه ای میدم بهت بنداز روی پاهات ...... فکر کنم بدجوری سوختی اره ؟
- اره پاهم سوخت ولی جهنم مهم الان شلوارمه که ندارم ......
بهش گفتم :
- تو شلوارت رو در بیار بمون همین جا در رو هم قفل کن تا کسی نیاد ..
صبری خانم روش اون طرف بود ....
اروم طوری که صبری خانم نفهمه گفت :
- باشه قبول ولی تو رو هم با خودم نگه میدارم اینطوری بیشتر مزه میده
پسره ی بی حیا یه ذره ادب نداره .......
- نه بابا تو چه قدر تازگی ها بی ادب شدی ؟
ابرو هاش رو داد بالا ......
-با تو گشتم دیگه .....
- بچه پرو
صبری خانم روش کرد به طرف ما
- مادر من برم پایین یا نه ؟
- دست شما درد نکنه صبری خانم ببخشید مزاحم شما شدم میرم جلوی کولر تا شلوارم خوش بشه .....
- باشه پسرم هر جوری دوست داری شام که اماده شد صداتون میکنیم
چی چی رو صداتون میکنم من باید باهاش برم پایین .....
خواستم همراه صبری خانم برم پایین که از پشت دامنم رو گرفت خوبه حالا دکمه داشت مگر نه از تنم در میومد ......
- ولم کن الان دامنم پاره میشه ....
- کجا میخوای بری بمون باهات کار دارم ؟....
لب هام غنچه کردم ...
- بمونم که هی اذیتم کنی .....
- نه اذیتت نمیکنم فردا میای با هم بریم بیرون ؟
اخ جون بیرون یعنی دو تایی من و ارمان ...وای که چه حالی بده یه ذره ناز کردم ....
- نه خیر کار دارم حالا کجا ؟
- ناز نکن دیگه هر جا تو بگی .... ولی اول میرم ازمایشگاه بعد هر جا که خواستی میبرمت باشه
با لحن بچه گونه ای گفتم :
- باشه
دستش رو کشید روی سرم ....
- افرین دختر خوب ....
اه اه باز این داره خطر ناک میشه ...
- من میرم پایین تو هم یه جوری شلوارت رو خشک کن بیا
اصلا به حرفم اعتنایی نکرد ......
- ساحل خیلی دلم میخواد زود تر بهم محرم بشیم من قبل از عقدمون باید یه سر برم اون ور کار هامو انجام بدم دوباره برگردم ....
یهو دلم یه جوری شد من دیگه نمیتونم نبودنش رو تحمل کنم ...نکنه همه ی اون حرف ها دروغ بوده میخواد بره پیش زنش .... اره حتما میخواد بره پیش سوگول جونش .... دیدی دوباره خر شدی ساحل خانم معنی نداره اون دوباره برگرده حتما کاری مهمی داره .....
- به جهنم هر جای میخوای برو .... اصلا برام مهم نیست ....
چشم هاش از تعجب اندازه ی گردو شد .......
با لکنت گفت :
- ساحل مگه من چی بهم گفتم این طوری جواب میدم ....
از جام بلند شدم رفتم پایین ...
اگه بره دیگه برنگرده من چی کار کنم ......
من تحمل هیچی رو دیگه ندارم
موقع ی شام اصلا محالش نکردم اونم اخم کرده بود .... دختر منطقی ای بودم ولی اخه مگه میشه ادم الکی بره ..... مگه تازه نیومده بود ؟
موقع ی رفتنشون سعی کردم اصلا با ارمان روبه رو نشدم حتما ازش خداحافظی هم نکردم ....
بذار ادب بشه بچه پرو .....
با خودم گفتم : اخه ساحل روانی مگه اون چی بهت گفت که تو اینطوری باهاش رفتار میکنی .....
روی تخت داشتم به این اتفاق ها فکر میکردم که صدای اسمس موبایلم بلند شد .....
- من نمیدونم تو چرا این رفتار ها رو میکنی ولی فردا ساعت 8 صبح میام دنبالت بریم ازمایشگاه ......
دلم نیومد جوابش رو بدم فقط نوشتم
- باشه ......
با هزار تا فکر های مختلف خوابم برد...........
با خیال راحت خوابیدم به امید اینکه بازم فردا ارمان رو میبینم ...
با صدای ساعتی که گذاشته بودم از خواب بیدار شدم
با ذوق و شوق بلند شدم که حاضربشم داشتم از خوش حالی ذوق مرگ میشدم خدا یعنی واقعا قراره دو تایی بریم بیرون ......
یاد سوزن ازمایشگاه افتادم حالا من از سوزن میترسم چی کار کنم
یه مانتوی شیک مشکی پوشیدم با یه شال قهوه ای طرح دار .....
یه ارایش کمرنگ هم کردم که زیاد تو ذوق نزنه ....
کیفم رو برداشتم رفتم پایین .....
تو پله ها یادم افتاد که من دیشب با هاش قهر کردم ......
مامان تو اشپزخونه داشت چای میخورد بابا هم مثل هر روز داشت ورزش میکرد .....
بهشون سلام کردم .....
- مامان ارمان الان میاد دنبالم بریم بیرون ؟
بابا خندید ....
- الان هشت صبح میخواید برید بیرون ؟
- نه اول میخوایم بریم ازمایشگاه بعدش هم بریم بیرون .....
مامان سریع دو تا لقمه درست کرد داد دستم
- بیا بعد از ازمایشت بخور باشه دلت ضعف نره این رو هم بده ارمان ....
- باشه مامان گلم کاری نداری ؟
از بابا هم خداحافظی کردم رفتم بیرون ارمان خیلی ان تایم بود پس حتما الان رسیده .....
کفش هامو پوشیدم رفت دم در بله اقا رسیده سرش روی فرمون بود من رو ندید .....
در رو باز کردم سوار ماشین شدم ....
یه متر پرید .....
- سلام تو کی اومدی ؟
کیفم رو پرت کردم پشت ....
- همین الان اومدم ....
- خوبی عزیزم ؟
طوری باهام حرف زد که یعنی اصلا هیچ اتفاقی نیفتاده .....
سرسنگین جوابش رو دادم ......
ماشین رو خاموش کرد کمربندش رو باز کرد کامل برگشت به طرف من
- ساحل میشه بگی دلیل این رفتار هات چیه ؟
سرم رو انداختم پایین .....
- کدوم رفتار ها ؟
صورتم رو اورد بالا ....
- وقتی باهات حرف میزنم به من نگاه کن ......
زل زدم تو چشم های خوش رنگش
- چرا دیشب یه دفعه اینطوری شدی چرا الان ان قدر سر سنگینی هان بگو تا بدونم ؟
مثل بچه ها زدم زیر گریه .....
- من نمیخوام بری ؟
- تو فقط به خاطر همین موضوع از دیشب اینجوری هستی ؟
- اره .....
اشک هامو پاک کرد
- دیگه نبینم گریه کنی ها خیله خوب با هم میریم
مغزم سوت کشید با هم میریم .....
- من نمیخوام تو بری تو میگی با هم بریم واقعا که ؟
- اخه عزیز دلم من کلی کار دارم اونجا ؛ باید برم انجامش بدم که میخوام برای همیشه بیام ایران تو فکر میکنی من اگه برم دیگه هیچ وقت برنمیگردم
- اره من میدونم تو اگه بری دیگه برنمیگردی .....
- این چه حرفیه اخه مگه من روانیم که تو رو ول کنم تو عشق من زندگیه منی اون وقت ولت کنم ......
با حرف هایی که زد احساس ارامشی پیدا کردم یه ذره اروم تر شدم ...
- قول میدی زود برگردی ؟
- اره قول مردونه میدم که زود برگردم
قول های ارمان واقعا قول بود .......
- خوب عروسک خانم دیگه بریم ازمایشگاه ؟
- اره بریم ......
حرکت کرد به طرف ازمایشگاه .
تمام مدت دستم تو دستش بود با این که نامحرم بود ولی نمیدونم چرا احساس گناه نمیکردم چون میدونستم دیگه اخرش برای خودمه ....
ولی تو ماشین بهش شرط کردم که همین یه دفعه باشه ......
ازمایشگاه خیلی شلوغ بود یعنی این همه ادم اومدن ازمایش بدن ...
روی صندلی نشستم ارمان رفت پذیرش تا کاری ازمایش رو انجام بده
به دور و اطراف نگاه کردم چه ادم ها های مختلفی اینجا بودن یکی فقیر یکی پولدار .....
ارمان بعد چند دقیقه اومد کنارم نشست .....
- ارمان یه چیزی بگم ......
- اره عزیزم بگو .....
- من از سرنگ ازامایشگاه میترسم ....
خندید بغل دستیمون چپ چپ نگاهش کرد
- کوفت به چی میخندی ؟
- واقعا میترسی ؟
- اره اون دفعه از ترس غش کردم رفتم زیر سرم .....
متعجب نگاهم کرد
- جدی میگی یعنی در این حد نگران نباش یه دفعه نمیذارم حتی یه ذره هم حالت بد بشه میام خودم بالای سرت ....
کاش ارمان همیشه ان قدر مهربون بمونه .....
نوبتمون که شد با هم رفتیم داخل ...
دستم ها از ترس یخ کرده بود میدونستم الان رنگم هم شد مثل دیوار
ارمان زیر گوشم گفت :
- ساحل برای چی میترسی اخه من کنارتم
پرستار رو به دو تامون گفت :
- خانم شما بیا پیشم من نامزدتون هم باید بره اون اتاق ...
ارمان دستم رو گرفت :
- من میخوام کنار خانمم باشه یه ذره استرس داره بعد از ازمایشش من میرم اون اتاق ....
پرستاره دو دل بود ولی قبول کرد که ارمان کنارم باشه .....
نشستم روی صندلی استینم رو داد بالا .....
ارمان کنارم ایستاد اروم زیر گوشم گفت :
- نترسی ها بهم قول میدم هیچی حس نکنی ....
اخه چرا دروغ میگی اقا ارمان مگه میشه ادم حس نکنه .....
پرستار سرنگ رو اورد طرفم یه چیزی محمکی به دستم بست تا رگش پیدا بشه ....
وقتی سرنگ رو وارد رگم کرد میخواستم جیغ بزنم که ارمان اروم صورتم رو برگردوند به ظرف خودش که نگاه نکنم .... تا به خودم بیام تموم شده بود .....
- پاشو عزیزم تموم شد این پنبه رو هم بذار روی دستت تا خونش بند بیاد ......
خدا یا شرکت ابروریزی نکردم جلوی ارمان پرستار رفت بیرون ....
- دیدی درد نداشت ؟
لبخندی زدم ......
- من میرم ازمایشم رو بدم تو همین جا بمون باشه فکر کنم یه ذره طول بکشه ......
ارمان رفت من رفتم تو ی همون سالن که انتظار نشستم تا بیاد ......
دستم هنوز هم داشت خون می یومد ......
رفتم یه پنبه ی دیگه گرفتم گذاشتم روش .....
یه یک ربعی منتظر ارمان موندم تا اومدم ......
تا ارنج پیرهن مردونه اش رو داده بود بالا چه قدر این تیپی هم بهش میاد
- ببخشید یه ذره طول کشی بریم ساحل جان ؟
- بریم ......
سوار ماشین شدیم کمربند خودش و من رو بست ...
- خانم کجا بریم ؟
- نمیدونم هر جا دوست داری
ساعت رو نگاه کردم ساعت 5/9 بود .....
-نه دیگه تو بگو هر جا دوست داری بریم ؟
یه ذره فکر کردم دلم میخواست برم پاساژ هر وقت که میخواستم برم یا تنها میرفتم یا با مریم ولی الان دوست داشتم که با ارمان برم .....
- بریم پاساژ؟
- بریم کدوم پاساژ؟
- اون پاساژ قبلیه که قبل از رفتنت با هم رفتیم .....
شیطون خندید
- همون پاساژی که من برای سوگل پیرهن مشکیه رو گرفتم
ای که چه قدر من اون روز حرص خوردم یاد اون موقع می افتم تمام بدنم میلرزه .....
- کوفت خنده داره اره همون پاساژ .....
یه اهنگ با حال گذاشت خودشم شروع کرد به خوندنش ......
جلوی یه مغازه نگه داشت رفت دو تا پلاستیک پر خوراکی خرید ....
وقتی برگشت بهش گفتم:
- وای چه خبره چرا ان قدر خوراکی خریدی ؟
یه اب میوه با یه کیک باز کرد داد دستم ....
- بیا این رو اول بخور بعدش اگه خواستی میتونی اون چیبس و پفک ها رو هم بازی کنی .... چون معده ات خالیه گفتم .......
چه قدر از این که به فکرم بود خوش حال بودم ؛ باز برای خودش هیچی نخریده بود
- ارمان خودت چی ؟
- من نمیخورم عزیزم تو بخور ......
دلم نمی یومد من بخورم اون نگاه کنه قبل از این که دهنی کنم بهش تعارف کردم .....
- بیا ارمان یه ذره بخور میدونم تو دهنی دوست نداری اول بهت تعارف کردم .....
- کی گفته من دوست ندارم تو بخور اخرش من میخورم ....
وا این که هیچ وقت دوست داشت دهنی کسی رو بخوره چرا یک دفعه ان قدر فرق کرده بود ......
یک ذره از ابمیوه خوردم دادم به ارمان اونم بدون هیچ حرفی با نی دهنیم ابمیوه رو خورد
- ارمان تو که قبلا دوست نداشتی دهنیه کسی رو بخوری ؟
- قبلا فرق داشت ولی الان فقط دوست داری چیزی رو بخورم که قبلش از اون خورده بودی ....
مثل پسر های دیگه بلد نبود احساسی حرف بزنه باید به اخلاقش عادت میکردم 5 ساعت بد اخلاق بود 5 دقیقه خوش اخلاق ....
ای ساحل خانم تو عاشق همین بد اخلاقیش و مغرور بودنش شدی
ماشین رو توی پارکینگ پارک کرد پیاده شدیم ......
چه قدر اون دفعه که با هاش اومدم غمگین بود ولی الان خدا رو هزار بار شکر میکنم که قرار مرد زندگیم باشه ...
با هم سوار اسانسور شدیم رفتیم طبقه ی بالا .......
بدون این که به من بگه و از من مشورت بخواد دستم رو کشید به طرف یه مانتو فروشی ......
- کجا داری میری ؟
- میخوام امروز برات کلی چیزی بخرم پس لطفا هر چیزی رو که دوست داری انتخاب کن .....
دو سه ساعتی تو پاساژ بودیم به پلاستیک های تو دستم نگاه کردم
دیوانه چه قدر چیزی خریده بود اصلا توجه نمیکرد که به احتیاج دارم یا نه فقط میخرید .....
5 تا پلاستیک بزرگ دست من ......
شش هفتام دست ارمان بود همه ی خرید ها رو برای من کرده بود
یادم باشه قبل از رفتنش بیام براش چیزی بخرم .....
- ارمان من گرسنه امه .....
- جدی میگی چرا پس زود تر نگفتی الان زود نیست بریم نهار بخوریم
سرم رو تکون دادم که یعنی نمیدونم .....
یه لبخند خوشگل زد
- یعنی این که بریم دیگه اره شکمو چه زود گرسنه ات شد .....
کیفم رو زد به شکمش .....
- خودت شکو هستی من به این لاغری ....
- بهت گفته بودم من زن توپول دوست داری ها از مالزی که برگشتم باید توپول شده باشی ها ....
با حالت نازی گفتم :
- نمیخوام .......
بعد از این که نهار خوردیم من رو برد خونه هر چی بهش اصرار کردم که بیاد تو نیومد انگار از مامان و بابا خجالت میکشید ......
ازش پرسیدم جواب ازمایش رو کی میدن گفت دو سه روز دیگه ....
روی تخت دراز کشیده بودم داشتم رمان میخوندم ولی تمام حواسم به جواب ازمایش بود امروز قرار بود ارمان بره جواب رو بگیره ، نمیدونم چرا ان قدر استرس گرفته بودم .....
به ساعت نگاه کردم
یعنی الان رفته ارمایش رو بگیره یا نه؟؟؟؟؟
چرا پس نمیاد نکنه جواب ازمایشمون مشکل داره ؛ خدایا خودت کمک کن ....
هر چی به گوشیش زنگ زدم خاموش بود .....
دوباره دراز کشیدم روی تخت زل زدم به سقف ......
صدای زنگ خونه اومد سریع بلند شدم از پشت پنجره دیدم ارمانه ....
لباس هام خوب بود یه شال انداختم سرم ...
منتظر موندم تا بیاد بالا قرار بود ازمایش رو بگیره سریع بیاد بالا ....
بعد از چند دقیقه اومد تو اتاق ......
لباس هاش بهم ریخته بود یه اخم کوچلو هم روی پیشونیش بود ....
نا خودگاه ذهنم رفت طرف ازمایش دیدی گفتم ساحل خانم حتما ازمایشمون مشکل داره
پیرهنش از تو شلوارش زده بود بیرون موهاش بهم ریخته بود
- ارمان چه شده ؟ جواب ازمایش رو گرفتی ......
سرش رو تکون داد چند تا صلوات تو دلم فرستادم .....
- خوب جواب ها چی بود ؟
دستش رو کرد تو جیبش کلافه به نظر میرسید
- ده بگو دیگه کشتی من رو ؟
- ساحل من و تو نمیتونیم هرگز ....... هرگز ..... هرگز ....
عرق سرد روی پیشونیم رو پاک کرد دل و رودم از ترس داشت مییومد بالا ....
نشستم روی تخت ...
- هرگز چی ؟ تروخدا حرف بزن دارم میمیرم .....
- ساحل میدونم الانه شوکه زده میشی اما ما دیگه نمیتونیم هرگز
باز به این جاش که رسید سکوت کرد شیطونه میگه خودم برگه های ازمایش رو از تو جیبش در بیارم ......
- نصفه جونم کردی بگو دیگه ؟
یه خنده ی قشنگی اومد روی صورتش ...
- من و تو دیگه هر گز نمتونیم از هم جدا بمونیم چون جواب ازمایش ها هیچ مشکلی نداشت ....
اومد جلو خودش رو انداخت روم که بغلم کنه از روی تخت جا خالی دادم اونم محکم افتاد روی تخت ....
بیچاره از این سرعت عمل من تعجب کرد فکر کردی من میذارم تو قبل از محرم شدنمون به من دست بزنی بچه پرو ....
دستم رو گذاشتم روی قبلم
- خیلی مسخره هستی ارمان نمیگی سکته میکنم .....
با ژ ست خاصی گفت:
- قشنگ فیلم بازی کردم نه ؟؟؟؟
وای خدا ممنونم ازت نمیدونم چه جوری شکر کنم .....
- مسخره همه رو فیلم بازی کردی صبر کن اقا ارمان به منم میرسه
با خوش حالی گفت :
- وای ساحل من و تو میتونیم ازدواج کنیم نمیدونی از خوش حالی چه اتفاقی افتاد تصادف کردم
دستم رو محکم زد گذاشتم روی گونه ام
- خاک بر سرم تصادف کرردی ؟ با چی ؟ پس بگو برای چی لباس هات ان قدر داغونه ....
- اره از خوش حالی زدم به یه ماشینه اونم شروع کرد به دعوا کردن با من حالا بگوجالبش کجا بود ؟
پسره ی روانی تصاذف کرده اون وقت میگه جالبه .....
با هیجان گفت :
- وقتی تصادف کردم اصلا به اون شخصی که زدم نگاه نکردم تمام حواسم به تو بود که چه جوری این خبر رو بهت بدم از ماشین پیاده شدم بگو اون شخصی که بهش زدم کی بود ؟
ان قدر با مزه و هیجان تعریف میکرد که تمام عصبانیتم رو فراموش کردم
- نمیدونم کی بود ؟ نمیتونم حدس بزنم
- اون پسره ی سر امتحان من که تو داشتی از روش تقلب میکردی یادته ؟
یه ذره فکر کردم اهان همون رو میگه که داشتم تقلب میکردم یه دفعه دیدم بالای سرمه ..
- ارمان یادمه اون خوشگله چشم هاش رنگی بود ....
اخم کرد
- بله بله نشنیدم چی گفتی ؟
هیچی به خودم ادرس دادم که بفهمی شناختمش .....
- خلاصه من رو دید شروع کرد به احوال پرسی کردن یادش رفت به پلیس زنگ بزنه من دیدم یارو هی استاد استاد میکنه گفتم ببخشید من دانشگاه کلاس دارم زود فرار کردم اومدم پیش تو .....
- پس چرا لباس هات ان قدر داغونه ....
- خودم از قصد اینطوری کردم تو بترسی ....
متکا رو برداشتم محکم زدم تو صورتش
- صبر کن دارم برات اقا ارمان .....
بلند شد از جاش .....
- وای ساحل دلم میخواد برام یه کامیون بچه بیاری ؟
سرم رو انداختم پایین نمیدونم چرا ان قدر ازش خجالت میکشیدم
- اخی پیشو کوچلو خجالت کشیدی باید اون موقع ای خجالت بکشی که خواستیم با هم .....
نذاشتم ادامه ی حرفش رو بزنه متکا رو پرت کردم طرفش ....
- چه قدر تو بی ادبی ارمان
- بی ادبی از خودتونه همسر عزیزم ....
- لوس
- خوب دیگه من بر م بلیط گرفتم برای پس فردا ..... باید کار هامو انجام بدم ....
ناراحت شدم چه جوری دوریش رو تحمل کنم .....
- یعنی پس فردا میخوای بری ؟
- اره عزیزم ولی زود برمیگردم بلیط برگشتم رو برای یه هفته ی دیگه گرفتم .... راستی ساحل من و تو قبل از رفتنمون باید محرم بشیم ....؟
چشم هام گرد شد .......
محرم بشیم ؟ خوب این چه کاریه بعد از اومدنش عقد میکنیم دیگه
هر چی سعی کردم از تصمیمش منصرفش کنم قبول نمیکرد من نمیدونم چه معنی میده حالا قبل از رفتش محرم بشیم .....
- ارمان من نمیدونم تو چرا این تصمیم رو گرفتی خوب این چه کاریه بعد از این که تو اومدی جشن عروسی میگیریم دیگه .....
با صدای بلندی گفت :
- نوچ نمیشه من همین الان میرم با عمو صبحت میکنم بعد از ظهر بریم عقد کنیم .....
- ارمان چرا حالیت نیست میگم بعد از اومدنت عقد میکنیم دیگه ....
دست هاش گذاشت روی صورتش با همون حالت گفت :
- ساحل من دیگه تو رو به چشم خواهر نمیبینم میخوام موقعه ی رفتن ازت خداحافظی کنم بعدش تو دوست داری گناه کنیم ؟
این رو که راست میگفت ما نامحرم بودیم پس گناه میکنیم با عشق به همه دیگه نگاه میکنیم .....
- نه دوست ندارم گناه کنم ....
- خیلیه خوب صبر کن من برم با عمو صبحت کنم برمیگردم باشه ...
از سر ناچاری قبول کردم از یه طرفی از بابا و مامان خجالت میکشیدم نره بگه ساحلم هم موافقه ....
لباس هاشو مرتب کرد شونه ی منم برداشت موهام رو صاف کرد
یه لبخندی به من زد رفت پایین ....
ای خدا بگم ارمان چی کارت کنه که برای ادم ابرو نمیذاری خوب یه چند روز صبر کن دیگه ....
داشتم به این فکر میکردم که چرا ان قدر ارمان عجله داره .....
بعد از چند دقیقه اومد بالا .....
- بفرما عمو هم راضی شد بعد از ظهر میام دنبالت که بریم ....
- نه دیگه تو نیا من خودم با مامان و بابا میام فقط کجا بیایم ؟
- نمیدونم میخوایید بیاد خونه ی ما به عاقد هم میگم بیاد اونجا .....
ای خدا من که هنوز لباس نخریده بودم هیچ کاری هم که انجام ندادم ....
- ارمان من که لباس نخریدم ؟
- عزیزم لباس میخوای چی کار کنی اخه بذار هر وقت خواستیم عروسی بگیریم یه دفعه بگیر ساحل یه ذره درک کن تحملم دیگه تموم شده من یه پسرم نمیتونم خودم رو کنترل کنم تو هم که ماشالله میگی تا محرم نشدیم حق نداری به من دست بزنی .....
خدا به داد من برسه که محرم بشیم میخواد من رو بکشه ....
- خیله خوب بابا ساعتش رو برام اسمس کنم باشه ....
کلید ماشین رو از روی تخت برداشت
- کاری نداری گلم ان شالله بعد ار ظهر که محرم شدیم حسابی به خدمت میرسم ....
- بچه پرو برو زود تر به زن عمو زنگ بزن بیچاره الان سکته میکنه ....
نمیدونستم به کدوم کار باید برسم برم حموم یا ارایشگاه ...
مامان رو صدا کردم تا اون یه ذره بهم کمک کنه
در زد اومد تو
چشم هاش پر اشک بود
- اوا مامان چی شده ؟
اشک هاشو پاک کرد
- وای ساحل یعنی تو ان قدر بزرگ شدی که میخوای عروس بشی .ای خدا
ای باباهمچین گریه کرد گفتم کی مرده
رفتم بغلش
- مامان خوشگلم خودت همیشه میگفتی دوست دارم زود عروس بشی
- اره عزیزم گریه ی خوش حالیه خوب حالا الان چی کار داری که برات انجام بدم ؟
- مامان لباس هامو اماده میکنی من برم حموم زود بیام بعدش برم ارایشگاه ...
- مگه میخوادید جشن بگیرد یا خبریه ؟
- نه بابا نمیدونم چرا این ارمان یه دفعه گیر داد باید عقد کنیم هیچ خبری نیست میخوام برم ارایشگاه ابرو ها رو یه ذره تمیز کنم مهون هم ندارن فقط خودمونیم
- باشه مادر پس برو زود تر حموم ...
یه نیم ساعتی تو حموم بودم حوله رو پیچیدم دور خودم سریع اومدم بیرون بیچاره مامان همه ی لباس هامو اماده کرده بود لباس هامو که پوشیدم رفتم پایین .....
مامان تو اشپزخونه بود
- مامان دستت در نکنه مانتو و لباس هامو اماده کردی ؟
- خواهش میکنم گلم الان به دریا هم خبر دادم که بعد از ظهر برن خونه ی زن عموت
- باشه مامانی کاری نداری من رفتم ؟
- خودت میری ؟
- اره کارم که تموم شد میام خونه که همه با هم بریم
سریع حرکت کردم به طرف ارایش مورد نظرم حالا خدا کنه وقت داشته باشه .....
این ارمان با این تصمیم های سریعش همه رو به دردسر میندازه ....
خدا رو شکر ارایشگاه زیاد شلوغ نبود
ابرو هام رو برداشت بهش گفتم هم یه ذره نازک تر کنه هم رنگش کنه که قیافه ام هم عوض بشه ....
بعد از ابرو نوبت به اصلاح صورتم رسید .....
هر دفعه سر این اصلاح اشک من در میومد .... کارش که تموم شد به صورتم نگاه کردم چه قدر رنگم باز شد ..... یعنی من ان قدر مو داشتم خودم خبر نداشتم
موهام رو هم یه مدل ساده ولی شیک درست کرد
- عزیزم لباست چه رنگیه که من همون رنگ ارایشت کنم
وای حالا لباس چی بپوشم
ولش کن حالا یه چیزی میپوشم دیگه
- نمیدونم خانم یه جوری ارایش کنید که به همه رنگ لباس بیاد ....
بیچاره خیلی روی صورتم کار کرد تا اون ارایشی رو که من دوست داشته باشم از اب در بیاد .....
کارم که تموم شد پول ارایشگاه رو حساب کردم اومدم بیرون موبایلم زنگ خورد
- جانم ؟
- سلام خانومی خوبی ؟ کجایی ؟
- مرسی خوبم ارایشگاه بودم
- اه میخوای بیام دنبالت ؟
- نه خودم ماشین دارم تو کجایی ؟
- من طلا فروشیم اومدم با اجازتون حلقه بخرم
خوبه فکر همچی رو هم کرده
- دست شما درد نکنه اقا ارمان راستی عاقد ساعت چند میاد ؟
- بهش گفتم ساعت 7 خونه امون باشه
به ساعتم نگاه کردم ساعت 5 بعد ار ظهر بود
- باشه پس من تا ساعت 6 میام
- باشه وای ساحل دعا کن کار هام تموم بشه من برم خونه دوش بگیرم
خندیدم
- اشکال نداره کثیفت هم خوشگله
- اه نه بابا نمیدونستم نمیخوام میخوام وقتی زنم بوسم کرد تمیز باشم
گر گرفتم هنوز محرم نشدیم شروع کرده ....
- باز بی ادب شدی کاری نداری ؟
- نه خانم خجالتی زود بیای ها
- باشه بای بای .....
پیش به سوی خونه .....
باورم نمیشد قرار تا یکی دو ساعت دیگه زن شرعی و قانونیه ارمان بشم
وقتی رسیدم خونه مامان و بابا جاضر نشسته بودن روی صندلی .....
مامان تا منو دید دوباره مثل صبح زد زیر گریه ، ای بابا من و ارمان که نمیخوایم بریم سر خونه و زندگیمون
بابا اومد جلو پیشونیم رو بوس کرد
- ماشالله چه خوشگل شدی دخترم ؟
- مرسی بابا جون شما حاضر شدید ؟
- اره دیگه دیر میشه ها
نیم ساعت مونده بود به 6 سریع رفتم بالا ....
سرم رو کردم تو کمدم تا یه چیز خوب برای امشب پیدا کنم چه چیزی میخواستم که نه باز رسمی باشه نه زیاد معمولی ....
مشغول پیدا کردن لباس بودم که دریا به گوشیم زنگ زد
موبایل رو بردم طرف گوشم ولی حواسم به لباس هام بود
- جانم دریا ؟
صدای سر و صدا میومد
- الو ساحل سلام خوبی /؟
- سلام دریا جان مرسی کجایی ؟
- من خیابونم اومدم برای خودم لباس بگیرم یه پیرهن خیلی خوشگل دیدم برای تو میخواستم ببینم برات بگیرم یا نه ؟
وای کاش از خدا چیز بهتری میخواستم با ذوق گفتم :
- وای اره تروخدا بگیر از اون موقع سرم تو کمده چیزی مناسبی برای امشب پیدا نکردم
- باشه پس من الان میرم میارم خونه ی عمو تو زود تر بیا تا قبلا از مراسم بپوشی
- باشه باشه اومدم فقط سایزم رو درست بگیری ها نمیخوام زیاد گشاد باشه
- باشه عزیزم فعلا کاری نداری ؟
- نه بای
ای خدا شکرت ه داره کار هام یکی یکی جور میشه
ان قدر ذوق زده شدم یادم رفت بپرسم لباس چه رنگیه که کفش با خودم ببرم
خدا کنه لختی نباشه که اصلا نمیشه جلوی این ارمان لباس ناجور پوشید
یه ذره رژم رو پرنگ تر کردم بقیه ی ارایشم سر جاش بود؛ یه مانتوی شیک قهوه ای پوشیدم که سر استینش هاش طلایی بود
کوتاه بود ولی خیلی خوشگل بود ان شالله که ارمان یه امشب رو غیرت بازی در نیاره یه شال طلایی هم انداختم روی سرم شل انداختم تا موهام خراب نشه ......
ست گردنبد و گوشواره ها رو هم انداختم ....
دو تا کفش پاشنه بلند برداشتم گذاشتم تو کیفم یکیشون مشکی بود یکیشون طلایی حالا هر کدوم که به لباسم خورد اون رو میپوشم ....
سرم تو کیفم بود که صدای در اومد
- بفرمایید
فکر کردم مامان بود ولی نه صبری خانم بود ای جونم چه تیپ فشنی زده بود
یه مانتوی سرمه ای گشاد پوشیده بود با یه شال کمرنگ ابی .....
- اجازه هست دخترم ؟
- بله وای صبری خانم چه خوشگل شدید
- بله پس چی فکر کردی عقد دخترمه
رفتم جلو صورتش رو بوس کرد
- وای مادر رژت پاک شد
- عیبی نداره دوباره میزنم جانم با من کاری داشتید ؟
- اره میشه یه ذره ارایشم کنی ؟
خنده ام گرفت ولی خودم رو کنترل کردم که یه وقت ناراحت نشه
- بیاید بشینید روی تخت الان یه ارایش خوشمل میکنمتون .....
اول یه ذره کرم پودر زدم روی صورتش ..... سفید که شد شروع کردم به ارایش کردن یه خط چشم نازک براش کشیدم
ریمل و رژ گونه و در اخر هم یه رژ قرمز براش زدم ؛ حسابی قیافه اش تغیر کرد
- صبری خانم فکر کنم امشب ارمان من رو با شما اشتباه بگیره
- راستی میگی مادر یعنی ان قدر مثل تو خوشگل شدم
- اوهوم خیلی خوشگل شدید
لپم رو بوس کرد رفت پایین چه قدر به این پیر زن مهربون مدیون بودم
لوازم ارایش رو جمع کردم گذاشتم کیفم ...
دوربین عکاسیم رو هم گذاشتم هر چند ارمان خودش چند تا دوربین داشت ولی حالا ضرر که نمیکنم چند تا هم با دوربین خودم عکس بگیرم
شالم رو صاف کردم رفتم پایین
مامان چادرش رو انداخت روی صورتش
- ماشالله ماشالله فکر کنم امشب ارمان نتونه دیگه خودش رو کنترل کنه از بس که جیگر شدی
- اه مامان از این حرف ها جلوش نزنی ها
سوار ماشین شدیم من و صبری خانم پشت نشستیم مامان هم جلو نشست
بابا یه اهنگ شاد گذاشت
صبری خانم هم شروع کرد دست زدن انگار داشتن عروس دهاتی میبردن
خنده ام گرفت
- بابا یه ذره اهنگ رو کم کن داره نگاهون میکنند
- خوب دخترم نگاه کنن ولشون کن
رسیدم دم خونه ی عمو این ها .....
- خوب خانم ها شما زود تر برید تا من ماشین رو پارک کنم
کفش هام از پام در اوردم رفتم تو
زن عمو تا من رو دید پرید بغلم
- الهی ساحلم خیلی ناز شدی ؟ خوش اومدی عروس گلم
با مامان و صبری خانم هم روبوسی کرد از دریا خبری نبود انگار هنوز نرسیده بودن
دور و اطراف رو نگاه کردم ارمان رو ندیدم
با خجالت گفتم :
- زن عمو ارمان نیومده ؟
- همین الان پیش چای شما اومد نفهمید چه جوری رفت تو حموم هر چی بهش میگم تمیزی میگه نه ؟
یاد حرفش افتادم کله خراب حتما باید حرف حرف خودش باشه
زن عمو با قیافه ی با مزه ای گفت :
- وای ساحل جان یه زحمتی برات دارم
- چی هر چی باشه انجام میدم
- ارمان به من گفت لباس هاش اماده کنم ببرم دم حموم بهش بدم ولی من وقت نکردم میشه تو این کار رو بکنی ....
-اخه من نمیدونم لباس هاش کجاست ؟
- تو اتاقشه عزیزم بری پیدا میکنی ....
مامان و صبری خانم ریز ریز خندیدند ای بابا هر چی کار سخته میدن به من بد بخت
خوب زن عمو اون همین طورش خطر ناکه چه برسه به این که تو حموم هم باشه
رفتم بالا تو اتاق درش رو باز کردم وارد شدم
چشمم افتاد به دیوار یه عکس بزرگ از من زده بود تو اتاقش ... این عکس رو کی از من گرفته بود که خودم نفهمیده بودم هر چی فکر کردم چیزی یادم نیومد....
کت و شلوارش روی تخت بود خوب پس من قراره چه لباسی ببرم ...
یه دفعه یادم افتاد پس بگو چرا مامان و صبری خانم داشتند میخندیدند ...
حالا من از کجا بدونم لباس های زیرش کجاست
یکی یکی در کمد ها رو باز کردم ولی نبود از زن عمو هم رو.م نمیشد برم پبرسم
چون در اتاق باز بود صدای ارمان رو شنیدم که گفت :
- مامان پس این لباس های من چی شد ؟ بدو بابا الان ساحل میرسه من هنوز تو حموم .....
خوب حالا صداش بره پایین ابروی من بره ......
یه کمد بیشتر نبود احتمال دادم که باید هون کمد باشه ...
اخش بله همینه ببین تروخدا مثل دختر ها چه جوری لباس هاش رو چیده .....
خوب دختر نشد مگر نه کلی ست خوشگل میچید تو کمدش ....
یه دونه از لباس زیر هاش برداشتم گذاشتم لای حوله یه تیشرت هم برداشتم که قبلا از این که پیرهنش رو بپوشه تنش کنه پیرهن اصلیش خیس نشه ......
با ترس در حموم رو زدم .....
بدون این که بیاد بیرون از همون جا گفت :
- وای مامان چه قدر دیر اوردی بیارش تو .....
همین کم مونده ببرمش تو یه ذره سرم رو بردم تو انگار یه در دیگه تو بود پی بگو چرا میگه بیارش تو،،،، ببین ساحل خانم چه قدر زود قضاوت کردی
رفتم تو چه حموم خوشگلی داشتند بوی انواع شامپو ها میومد در زدم
- صبرکن مامان یه لحظه اومدم
شیر اب رو بست چون صدای اب کاملا قطع شد
قلبم تند تند میزد نکنه لخت بیاد بیرون عجب غلطی کردم اومدم ها کاش همون خود زن عمو می یومد .....
تو فکر بودم که یه دفعه دستش اورد بیرون
- مامان حوله ام رو بده .....
حوله رو دادم بهش الان من رو ببینه سکته میکنه حتما از خوش حالی
- مامان گلم چرا ان قدر لباس ها رو اوردی الان ساحل میاد من هنوز حاضر نشدم
چون جوابی نشنید دوباره گفت :
- وا مامان لال شدی خدای نکرده
سایه اش رو میدیم که داشت موهاش رو خشک میکرد
دوباره دستش رو دراز کرد .....
- مامان لباس هام رو هم بده ....
بهش دادم ولی انگار پشیمون شد
- بذار بیام همون بیرون بپوشم
اومد بیرون تا چشمش به من افتاد همه ی لباس ها از دستش افتاد زمین خیس شد
با لکنت گفت :
- تو تو اینجا چی کار میکنی ؟ کی اومدی ؟
یقه ی حوله رو باز گذاشته بود حواسم پرت شد ....
سرم رو انداختم پایین
با دست خیس صورتم رو اورد بالا
- تو نمیگی این طوری میای جلوی من کار دستت میدم ....
منظورش قیافه ام بود که عوض شده بود م
- بیا بیرون دیر شد
با شیطونی تموم گفت :
- بفرمایید حموم خوش میگذره ها
تمام تلاشم رو میکردم که به یقه ی بازش نگاه نکنک ولی مگه میشد ...
اونم مثل من خیلی عوض شده بود به قول ما دختر ها صورتش رو 12 تیغ کرده بود ....
- بی ادب
- ان شالله بعد از محرم شدن در خدمتیم
- ارمان بابا بیا بریم الان عاقد میاد من و تو همین جا واستادیم
غش غش خندید
- الان عاقده میگه این ها چه قدر فعالن قبل ار محرم شدنشون با هم رفتم حموم
لپ هام از خجالت قرمز شد
- ارمان ترو خدا الان مامانت میاد بالا زشته فکر های ناجور میکنه
- باشه بابا لپ گلی حالا من چی کنم لباس هام افتاد زمین خیس شد
از بس گیجی دیگه معلوم نیست حواست کجاست
- میگم فکر کنم باید بری یک دونه دیگه از این ها بیاری
به لباس زیرش اشاره کرد بعد با تموم بدجنسی گفت :
- میگم شیطون چه خوش رنگ اوردی میری باز برام بیاری ؟
- گمشو بی ادب من رفتم بیرون حوله تنته که بیا برو خودت بردار ....
مستقیم رفتم پایین صبری خانم و زن عمو داشتند میوه و شیرینی ها رو میچیدند .....
مامان هم روی مبل نشسته بود رفتم مبل روبه روش نشستم
صبری خانم چشمش افتاد به من
- اوا مدار صورتت چرا ان قدر قرمز شده ؟
ای وای اصلا حواسم به قرمزیه صورتم نبود ....
مامان و زن عمو بلند زدن زیر خنده ؛ خدا بگم چی کارت کنه که ابروم رو بردی ارمان .......
بعد از چند دقیقه ارمان از بالا صدام کرد
یا خدا اگه من دیگه پام رو تنها بالا گذاشتم پسریه ی بی حیا ....
خودم رو زدم به اون راه که هیچی نشنیدم ولی ارمان دوباره صدام کرد
مامان با تعجب گفت :
- ساحل گوشات نمیشنوه حنجره ی ارمان پاره شد بس که صدات کرد پاشو ببین چی کارت داره ...
ای خدا عجب بد بختی گیر کردیم ها اگه نمیرفتم خیلی ضایع بود مجبور شدم برم بالا ....
دم اتاقش که رسیدم سرم رو کردم بالا گفتم :
- خدایا خودم رو می سپرم بهت !!!!
با اخم رفتم تو ....
لباس هاش رو پوشیده بود ... خوب حالا خدا رو شکر که لباس هاشو پوشیده
با خنده گفت :
- میای این کراوات رو برام ببندی ؟
- حالا کراوات میخوای چی کار کنی ؟
ابرو هاش رو داد بالا
- میخوام عکس هامون خوشگل بشه
رفتم جلو کروات رو براش بستم نفس هاش که صورتم میخورد یه جوری میشدم سعی میکردم اخم کنم که متوجه نشه
کروات رو کامل بستم اومدم عقب
- حالا اجازه هست من برم پایین
- اه کجا بری هر وقت عاقد اومد با هم میریم راستی چرا مانتوت رو در نمیاری
گفت مانتو یاد لباس افتادم پس چرا دریا نیومد اخه....
- منتظر دریام قرار برام پیرهن بیاره
- خوب پس تا بیاره میای این موهای من رو خشک کنی از موهای خیس بدم میاد
با حالت با مزه ای گفتم :
- مگه خودت دست نداری اقا ارمان .....
با حالت دخترونه ای گفت :
- هیش حتما باز میخوای بگی تو نامحرمی ....
- ارمان بذار برم پایین زشته الان میگن این دو تا چی کار میکنند بالا ....
جدی شد
- خودت میدونی نه مامان من از این حرف ها میزنه نه مامان تو پس بیخودی برای چی نگرانی ؟
- ارمان
- خیلی خوب بابا تسلیم بیا برو پایین ولی وای به حالت اگه بعد از عقد هم بخوای بهانه بیاری .....
اخ جون ازاد راست میگفت حالا بعد از عقد باید چه بهانه بیارم ....
- ما که رفتیم پایین بای بای .....
چشم هاشو درشت کرد
- بذار عقد کنیم یه بای بایی من به تو نشون بدم ....
خندیدم رفتم پایین ......
تو اشپزخونه کلی کار بود بیچاره زن عمو توی این چند ساعت کلی غذا درست کرده بود
تا چشمم افتاد به زن عمو نا خودگاه از ترسم گفت :
- میخواست کرواتش رو درست کنم ....
اومد جلو روی سرم رو بوس کرد
- دخترم قشنگم من که از شما دلیل نخواستم داری میگی ؟
- اخه میترسم شما و مامان فکر کنید ما داشتیم
دیگه ادامه ندادم .....
- عزیزم ما هیچ فکری نمیکنیم بعدشم اصلا میخوام شب اینجا نگهت دارم .....
- ای وای نه ترو خدا زن عمو از این حرف ها جلوی پسرتون نزنید ها دیگه ولم نمیکنه ....
- الهی قربونت برم ....
صدای زنگ اومد خوب خدا رو شکر که بلاخره این دریا خانم هم تشریف اوردن
رفتم تو پذیرایی کنار مامان نشستم دانیال بدو بدو اومد بغلم ....
- سلام خاله چه خوشگل شدی امشب ....
یاد اون اهنگه افتادم
- تو هم خوشگلی شدی گل پسر مامانت کو ؟
- داره با بابام حرف میزنه .....
بعد از چند دقیقه اومد تو فرزاد قیافه ی من رو وقتی دید با صدای بلندی گفت :
- به به عروس خانم گل خوبی خواهر زن جان ؟
- خیلی ممنون شوهر خواهر جان ....
دریا خندید اومد دستم رو گرفت
- بدو که دیر شد بریم لباس رو بپوش ....
- چه رنگیه ؟ چند گرفتی ؟
- طلایی رنگه فکر میکنم به پوستت بیاد .....
از پله ها رفتیم بالا دانیال هم مثل اردک دنبالمون اومد ....
- کدوم اتاق بریم ؟
- نمیدونم
داشتیم تصمیم میگرفتیم که کدوم اتاق بریم ارمان اومد بیرون
- به به سلام دریا خانم خوبی ؟ دانیال عمو خوبی ؟
- اه اه بابا بابا کت و شلوارش رو ببین چه خوشگله ؟
- ما اینیم دیگه دریا خانم راستی چرا تو راهرو ایستادید
دانیال زود تر از من و دریا گفت :
- دنبال اتاق میگردن اخه خاله میخواد لباس خوشگله اش رو بپوشه
چشم های ارمان برق زد
- بفرمایید تو اتاق بنده ......
دریا پلاستیک لباس رو برداشت رفتیم تو اتاق .....
من اومدم تو دریا در رو قفل کرد
ارمان از پشت در گفت :
- اه دریا چرا در رو قفل کردی ؟
- به دلیل زیرا ......
دریا لباس رو از تو پلاستیک در اورد الحق لباس خوشگلی بود ولی حسابی لختی .....
یه لباس طلایی حریر .....
- زود باش لباس هات در بیار بپوش .....
لباس رو گرفتم تو دستم
- دریا دستت درد نکنه ولی خیلی لختیه من روم نمیشه این رو جلوی ارمان بپوشم ....
- هیش بابا در بیار همچین میگی انگار هیچ وقت نمیخواد با این جور لباس ها ببنتت .....
- پس روت رو اون ور کن من مانتوم رو در بیارم پیرهن رو بپوشم .....
لباس رو پوشیدم ولی نتونستم زیبش رو ببندم
- دریا بیا این زیپش رو ببند
برگشتم دهنش همین طور باز موند
- وای چه خوشگله ساحل انگار برای تو دوختن نگاه کن ببین چه سلیقه ای دارم .....
اومد جلو زیپم رو بست .....
رفتم جلوی اینه راست میگفت کیپ تنم بود انگار برای من دوخته بودنش .....
- میگم ها کاش یه چیزی میخریدی برای روش بابا به جون خودم من روم نمیشه بپوشم اخه تو جلوش رو نگاه کن اگر لخت بیام که سنگین ترم ..........
- اه چه قدر غر میزنی به جای تشکر کردنته میدونستم برای همین یه شنل برات گرفتم ......
رفتم جلو دستم رو انداختم دور گردنش
- مرسی خواهر گلم جبران میکنم .....
صدای زنگ اومد از پنجره نگاه کردم عمو با عاقد بود
- وای دریا بدو بیا کمک شنل رو تنم کنم عاقد اومد
صدای کلفت ارمان از پشت در میومد که یه ریز میگفت :
- ساحل بذار منم ببینم
شنل رو پوشیدم موهام رو هم جمع کردم توش .....
دریا موهام رو دوباره تافت زد که باز نشه ....
- موهات چه جالب شده ارایشگر درست کرده
- اره بابا ما که از این هنر ها نداریم ....
بلاخره در رو باز کردیم ارمان و دانیال اومدن تو .....
ارمان وقتی من رودید لب هاش رو پیچوند
- پس چرا شنل تنته من گفتم میخوام ببینم .....
دریا زود تر از من گفت :
- ارمان جان بذار محرم بشید بعد میترسم اگه این جوری ببینیش بپری سه چهار تا بوس ابدار کنی جلوی من و بچم ....
دانیال با اون زبون جالب و بامزه اش گفت :
- مامان چرا عمو ارمان باید خاله رو بوس کنه .....
حالا یکی بیاد جواب این بچه رو بده ....
طرفش جلوش با لباس سختم بود ولی زانو زدم ....
مثل همیشه نمیخواستم ذهنش درگیر بشه
- مگه تو خوشگل میشی من بوست نمیکنم ارمانم چون من خوشگل شدم میخواد بوسم کنه البته بیخود میکنه ......
ارمان اومدجلو از شنلم گرفت
- بله بله چی گفتی .....
دریا دست دانیال رو گرفت
- پسرم الان یه دعوای حسابی میندازی این ها رو ....
رو کرد به من و ارمان گفت :
- ما میریم پایین شما هم زود بیاید ......
ارمان شیشه ی عطرش رو برداشت خالی کرد روی خوش ....
همونعطری رو که من دوست داشتم به قول خودم میریم یه فاز دیگه ....
- بریم ؟
شانلم رو صاف کردم کفش هامو. هم از تو پلاستیک دراوردم پوشیدم .....
با این کفش ها بازم قدم به این ارمان نمیرسه ......
چون دستم ها زیر بود از شنل گرفت دو تایی رفتیم پایین .....
- ارمان این پشت شنل رو بگیر الان با مخ میفتم زمین ها .....
- بیفت یه ذره بخندیم ....
- اه باشه پس من اصلا پشیمون شدم نمیخوام با تو ازدواج کنم .....
- غلط کردم مگه من مردم بذارم تو بیفتی .....
دانیال تا ما رو دید با صدای بلندی گفت :
- عروس داماد اومدن دست بزنید
همه ی نگاه ها برگشت طرف ما از زیر شنل همه چی رو میدیدم ......
زن عمو ته پذیرایی یه میز خوشگل چیده بود دو تایی رفتیم جلو نشستیم روی دو تا صندلی که برامون اماده کرده بودن .....
ارمان به باباش اشاره کرد که عاقد خطبه ی عقد رو جاری کنه ....
تمام مدتی که عاقد داشت خطبه رو میخوند به این فکر میکردم که چه قدر من دیوانه بودم ..... چه قدر اون پنج سال من زن قلابی ارمان رو نفرین کردم ...
با صدای عاقد به خودم اومدم
- عروس خانم باره سومه من دارم میپرسم وکیلم ؟
وای چه گندی زدم عاقد دو بار از من پرسیده بود ولی من فکر بودم اصلا نفهمیدم مهریه ام چی شد
دیگه بیشتر از این نباید معطلشون میکردم ......
- با اجازه ی مادر و پدرم و بزرگ تر ها بله ......
صدای جیغ و سوت گوشم رو کرد خوب حالا تعدادمون کمه اینطوری میکنند
ارمان همون لحظه ای بله رو گفتم دستم رو محکم گرفت ولی چون زیر شنل بود کسی متوجه نشد .....
ارمان همون بار اول جواب عاقد رو داد و با صدای کلفت و قشنگش جواب بله داد ......
کار های خطبه ی عقد که تموم شد عاقده رفت بیرون ......
مامان و بابا اومدن جلو صورت من و ارمان رو بوسیدند بعدش عمو زن عمو ....
دانیال پرید بغلم اروم شنلم رو زد کنار لپم رو بوس کرد
- خاله فردا برام یه دختر خاله میاری .....
ارمان حرف دانیال رو شنید صورتش رو اورد نزدیک من به دانیال گفت
- اره عمو عجی مجی میکنیم یه دختر خاله ی خوشگل تحویلت میدیم ...
صورتم قرمز شد
- ارمان زشته کی میشنوه ....
- خوب بشنون همه همین کار رو میکنند .....
دانیال از دست تو حالا نمیشد این حرف رو نزنی الان دیگه ارمان من رو ول نمیکنه .....
دریا و فرزاد هم اومدن برای ربوسی ....
دریا زیر گوشم گفت :
- مبارک باشه ان شالله امشب دیگه واقعا بزرگ میبشی .....
با اون کفش ها محکم زدم روی پاش ....صدای اخیش بلند شد
فرزاد اومد نزدیکش گفت :
-عزیزم چی شد ؟
دریا اروم گفت :
- هیچی ساحل باز وحشی شد
نزدیکمون که خلوت شد ارمان اومد نزدیک ترم ...
- میشه شنلت رو در بیاری خانمم ؟
چه قدر از این کلمه ی خانمم خوش میومد .....
- نوچ نمیشه
- دیگه برای چی ؟
- خوب مگه نمیبینی عزیزم نامحرم این جاست
به فرزاد اشاره کردم
- پس پاشو بریم بالا .....
ان قدر بلند گفت که همه شنیدن زن عمو اومد نزدیکم
- پاشو دخترم یه سر برید بالا تا موقع ی شام صداتون میکنیم
اروم گفت:
- ارمان میکشمت ابروم رو بردی
- نه زن عمو همین جا خوبه .....
اومد گنار گوشم گفت :
- دیگه به من بگو مادر جون باشه البته اگه قابل بدونی .... پاشو برو بالا این دل پسر من اب شد عکس هاتون هم همون جا بندازید .....
دیگه نمیتونستم روی حرف زن عمو حرف بزنم .....
- چشم مادر جون
ارمان رفت جلو پیشونی مامانش رو بوس کرد
- ایول مامان چه جوری راضیش کردی ؟
با خنده گفت :
- ارمان بفهم زیاده روی کردی یا باعث شدی دخترم ناراحت بشه دیگه نمیذارم بهش دست بزنی ها .....
- چشم قول میدم .....
دستم رو گرفت رفتیم بالا ....
دانیال بدو بدو خودش رو رسوند به من ...
- خاله کجا میری منم بیام ....
اخم های ارمان رفت تو هم
- اره عزیزم میخوام لباسم رو عوض کنم تو هم بیاد ....
چند تا پله رو نرفته بودیم که صدای دریا اومد
- پسرم کجا داری میری ؟
دانیال با شیرین زبونی گفت :
- دارم با خاله میرم تو اتاق عمو ارمان .....
اومد بالا دست دانیال رو گرفت
- پسرم گلم اون ها میخوان برن لباس هاشون رو عوض کنند تو کجا میری ؟
اه حالا یه فرشته ی نجات هم داریم اونم دریا خانم ازمون گرفت
- دریا چی کارش داری بابا ولش کن؟
- یه نگاهی ارمان بکن اخم هاش تو همه برید نامزد بازی تا موقعه ی شام
ارمان با خنده جواب دریا رو داد
- اخ جون بریم بالا ......
به اتاق که رسیدیم من اول واردش شدم بعدش خودش اومد تو در رو هم پشت سرش قفل کرد .....
یا قمر بنی هاشم در رو برای چی قفل کرد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟؟
عین جوجه ای که گیر یه گربه افتاده شروع کردم به لرزیدن ....
ارمان اومد نزدیکم ......
رفتم عقب چسبیدم به تختش .....
- ساحل میشه بگی من شبیه چی هستم که تو ان قدر از من میترسی بابا مگه میخوام چی کارت کنم که رنگت پرید ؟
راست میگفت مگه قرار بود چه اتفاقی بیفته که من میترسیدم اومد کنارم روی تخت نشست .....
- حالا دیگه رسما برای خودم شدی ساحل خانم شیطون ؟
زبونم رو دراوردم بیرون
- کی گفته من شیطونم ؟
- بله راست میگی کی گفته تو شیطونی ولی بعضی اوقات یه ذره شیطون میره تو جلدتت
- ارمان
- جون ارمان لباتو اون طوری نکن که مقدمه ها شروع میشه ها ؟
دستم رو گذاشتم روی لب هام با همون حالت گفتم :
- شما تا بعد از عروسی هیچ مقدمه ای رو انجام نمیدید ......
خندید
- چرا اتفاقا میخوام مقدمه ها رو شروع کنم تا به بعد برسیم به مرحله های جالب .......
- ارمان اذیت کنی میرم پایین ها ؟
- عمرا اگه بذارم بری تو نمیخوای این شنلت رو در بیاری ما لباست رو ببینیم
- نه خیر نمیخوام اون وقت لباسم یا چیز های دیگه ؟
شیطون ابرو هاش رو انداخت بالا وای که دلم میخواست بپرم اون ابرو هاش رو بوس کنم .....
- ایول به ادم با هوش افرین خودت فهمیدی ؟
جوابش رو ندادم رفتم رو به روی اینه ایستادم موهام بهم خورده بود یه ذره صافشون کردم .....
نفس های ارمان به صورتم خورد از اینه دیدمش .....
از پشت بغلم کرد اروم شنل رو از دورم باز کرد .....
یه جوری شدم یه حسی که تا به حال تجربه نکرده بودم این وقت این روز رو پیش بینی نمیکردم که ارمان بخواد بغلم کنه ..... اینم اینجوری ... با این لباسی که تنم بود
زیر گوشم گفت :
- بابا خوشگل چه قدر تو سفیدی من خبر نداشتم .؟؟؟؟...
دستش رو پس زدم ....
- ارمان برو عقب بابا زشته الان یه نفر میاد تو .....
خودش رو بیشتر بهم چسبوند
- عزیزم در قفله خیالت راحته راحت ....
نگاهم به تو اینه افتاد لپم ها شب بود رنگ گوجه ......
ارمان متوجه شد صورتش رو اورد جلو لپم رو محکم بوس کرد .....
از خجالت سرم رو انداختم پایین ....
- ارمان ترو خدا چی کار میکنی ....
با دستش سرم رو اورد بالا ....
- ساحل از چی خجالت میکشی بابا من همون ساحل شیطون خودم رو میخوام میخوای اصلا بد اخلاق بشم تا تو یه ذره شیطونی کنی ؟ یا میخوای برگردم به چند سال پیش بشم استاد بد اخلاق ؟
- نه خیر نمیخوام ...
دستش برو طرف موهام گره های موهام رو باز کرد ...
- چی میکنی ؟ چرا موهام رو باز کنی میخوایم الان عکس بگیریم ؟
- ای وای اصلا حواسم نبود بیا بشین روی تخت خودم درست میکنم
میخواد با این کار هاش سوژه بده دست بقیه که بالا چی کار کردید که موهات باز شده .....
نشستم لب تخت اونم نشست کنارم ...
پشتم رو بهش کردم تا موهام رو درست کنه با ارامش کامل موهام رو درست کرد ...
- تموم شد ؟
دستم رو بردم طرف موهام اره انگار درستش کرد .....
زانو زد جلوم کفش هامو از پام در اورد .....
- چی کار به کار کفش های من داری ؟
- پاهات قرمزه شد
چند دقیقه سکوت شد برگشتم ببینم داره چی کار میکنه که دیدم روی تخت دراز کشیده ....
- بیا پیش من ....
همین کم مونده بیام پیش تو بخوابم ....
- مگه نمیبینی تخت یه نفره است ؟ دو تایی که جا نمیشیم ....
- کم بهونه بیار ساحل خانم خودت میای یا بیام؟
من عاشق این پسر بودم حالا که عشق تو چشم هاش میبینم چرا باید خجالت بکشم ....
با یه دستم لباسم رو گرفتم بالا که بتونم برم روی تخت ......
وقتی دید دارم میرم کنارش چشم هاش شیطون شد ...
دست هاش از هم باز کرد
- بیا بغل عمو .....
با خجالت تمام رفتم با فاصله کنارش دراز کشیدم ...
یه ذره رفت عقب تر که من جا بشم با دستش من کشوند طرف خودش سرم روی قلبش بود ...
قلبش بدجوری تند تند میزد ...خدایا هیچ وقت این قلب رو از من نگیر
با احساس تمام روی سرم رو بوس کرد .....
دوست داشتم منم جواب احساساتش رو بدم ولی خوب خجالت میکشیدم ....
دستش رفت طرف دکمه های پیرهنش ناخوداگاه رفت عقب ....
- چی کار میخوای بکنی ؟
با اخم و تعجب نگاهم کرد .....
- هیچ کاری به خدا چرا اینطوری میکنی ؟
- برای چی میخوای پیرهنت رو در بیاری ؟
با صدای بلندی خندید .... نیشت رو ببند بچه پرو ...
- هیس چته به چی میخندی ؟
با خنده گفت :
- تو فکر کردی من میخوام .......
نذاشتم ادامه ی حرفش رو بزنه ....
- بله همچین فکری کردم اگه پسر بدی بشی میرم پایین ها ....
-دیوانه ی خوشگل میخوام لباسم رو عوض کنم
با تعجب گفتم :
- برای چی لباس هاتو عوض کنی ؟
- همین طوری میخوام لباس اسپرت بپوشم جیگر بشم .....
از ته دل خندیدم خیلی با مزه گفت جیگر ...
- میخوام عکس بگیریم ....
محکم زد تو صورتش ....
- اه باز یادم رفت مگه این لباس و چیز های دیگه ات برای ادم حواس میذاره ....
پسریه ی بی ادب به همه جا هم دید میزنه چند بار به این دریا گفتم این لباسش ناجوره گفت نه .....
- تقصیر خودته ؟برای چی شنل رو باز کردی
- چون زنمی میخواستم ببینمت حالا بلند شو عکس هامون رو بگیریم ....
اول من بلند شدم بعشدم اون رفتم طرف در ....
- کجا میری ؟
- میرم دریا رو صدا کنم بیاد عکس بگیره ...
- نمیخواد صداش کنی من خودم میگیرم ... خر سرم میخوام یه ذره شیطونی کنم ...
اتاقش به قدر بزرگ بود که میشد با ژست های خاصی عکس بگیریم ......
چند تا عکس خوشگل از من گرفت ؛ منم ازش چند تا ازش عکس گرفتم سر هر عکسی ان قدر دلقک بازی در میاورد که من از خنده دلم رو میگرفتم ....
دست هاشو بهم مالید .....
- اخ جوش حالا نوبت عکس های دو نفریه ....
دوربینش رو تنظیم کرد اومد کنارم ایستاد .....
- خوب ژست اول اینه که لپ عمو رو محکم بوس کنی اماده ای ....
یک .... دو ...... سه ....
لپش رو با تمام وجودم بوس کرد همزمان دوربین فلش زد .....
چند تا عکس با ژست های مختلف گرفتیم هر عکسی که میخواستم بگیرم تا چند دقیقه لپم هام قرمز میشد ....
- ایول ساحل عجب عکس هایی شد خوب بریم سراغ اخرین عکس که من عاشقشم ....
- ما که کلی عکس انداختیم بسه دیگه ان قدر از من کار کشیدی من خسته شدم
- الهی بمیرم ببخشید بیا این یه دونه عکس رو هم بگیرم دیگه تموم میشه .....
رژم رو پرنگ تر کردم رفت جلوی دوربین....
- خوب این ژست اخرت چیه من کشتی منو .....
- صبر کن اومدم .....
یه چند دقیقه ای با دوربینش ور رفت بعدش اومد طرفم ....
نزدیکم اومد ....
با تعجب گفت :
- ساحل روی صورتت چیه ؟ چه قدر هم ترسناکه واییی ....
با ترس گفت :
- نمیدونم چیه ؟ وای میترسم ها این طوری نگوها
- بیا جلو ببینم چیه ؟
ان قدر ترسیده بودم که بدون هیچ حرفی رفتم جلو .....
چند قدم اومد نزدیک تر .....
- ارمان چیه ؟ زود باش ببین چیه ؟ وای مامانی ...
صورتش رو اورد نزدیکم تا به خودم بیام محکم لب هاشو گذاشت روی لب هام .....
تو شک بودم بار دوم بود که ارمان من رو بوس میکرد ولی برای من مثل همون هیجان اولی لذت بخش بود ...
نوع بوس کردنش فرق میکرد اون دفعه خیلی ملایم بود الان بی ادب وحشی شده بود .....منم میخواستم جواب بوسش رو بودم ولی
نمیدونستم باید چی کار کنم ارمان داشت با تمام قدرت و عشق من رو بوس میکرد ولی من مثل منگولا فقط نگاهش میکردم چند دقیقه گذشت
نفس گرفته بود هر چی هلش میداد ولم نمیکرد انگار تو حال خودش نبود سعی کردم دست های هاشو که پشت گردنم بود رو بگیرم ولی مگه ولم میکرد چون چشم هاش بسته بود هیچی نمیدید اخه بچه سوسول ها برای چشم هاتو بستی مثلا خواستی احساسی تر برخورد کنی یا مثل فیلم ها جو زده شدی ..... وقتی دیدم نه انگار واقعا تو حال خوب نیست محکم زدم تو شکمش ....
تازه به خودش اومد دور لبش رژی شده بود ....چند تا نفس عمیق کشیدم اخیش داشتم خفه میشدم ها پسر ی روانی نمیگه من رو اینطوری بوس میکنه من نفسم میگیره ....
با اخم بهش نگاه کردم دوست نداشتم حالا که محرم شدیم فکر کنه هر کاری دوست داره میتونه بکنه ....
روی شکمش خم شده بود حقته پسریه ی دروغ گو به من میگه یه چیز وحشناک روی سرته اون وقت منو بوس میکنه ......
سرش رو اورد بالا
- ساحل جان حداقل یه ذره اروم تر میزدی میترسم تا بعد عروسیمون تو منو ناقص کنی ...
قیافه اش بامزه شده بود موهاش که رو هوا بود لپاشم به خاطر هیجانش قرمز شده بود دور لبش که دیگه نگو شده بود صورتی .... دقیقا رنگ رژ من !!!!!!!!!!!!!!!!
ما دختر ها از خجالت قرمز میشیدم اون ها از هیجان ....
اومد نزدیک ترم ..... چند قدم رفتم عقب .....
- چیه نکنه میخوای بگی فیل پشت سرته ...اره ؟؟؟؟
خنده اش گرفت ....
- اره دیگه به فیل که برسیدم فکر کنم من و تو مامانو بابا میشیم ....
از شدت حرص درحال ترکیدن بودم ........
شیطون نگاهم کرد اومد نزدیک ترم .....
- ساحل عقده به دلم موند تو منو یه بوس کوچلو کنی چرا مثل بچه ها فقط لپ هات قرمز میشه ..... هیچ کار عملی بلد نیستی ؟
- ببخشید ها من مثل شما تجربه ندارم تا الان از این کار ها نکردم .....
ابرو هاش رو انداخت بالا .....
- مگه من تجربه داشتم ؟؟؟؟؟ به همون خدایی که بالای سرته من تا حالا به هیچ دختری دست نزدم چه برسه به این که بخوام بوسش کنم
از این صداقتش خوشمان اومد .....
شوهرمان پاک است ما که باور کردیم .........
- به هر حال من از این کار ها بلد نیستم .... زیاد به من امیدی نداشته باش.....
- یادت میدم عمو جون کاری نداره که هر وقت من بوست کردم تو هم سعی کن منو محکم بوس کنی .... لب هاتو روی لب های من تکون بده اکی ؟ دیگه بعدش خودش جور میشه ...
شیطون میگه همچین بزنمش دیگه نتونه از جاش بلند شه ها این قدر بی ادب بود ما نمیدونستیم ....
- ارمان خیلی بی ادبی
- میدونم عزیزم حالا یاد گرفتی ؟ میخوای امتحان کنی ببینم یاد گرفتی یا نه ؟
غش غش خندید
- زهر مار نیشت رو ببند بی حیا ......
- حالا اموزش های مخصوص دیگه بعد از شام میترسم اون ها رو بهت بگم شلوارت از ترس خیس کنی کوچلو ؟ ......
دیگه نتونستم خودم رو کنترل کنم با داد گفتم :
- میکشمت ارمان من شلوارم رو خیس دیگه اره صبر کن .......
کفشم رو از پام در اوردم همین که دید دارم کفش رو در میارم دوید به طرف در قفل رو باز کرد رفت بیرون ....
من با یه لنگه کفش افتادم دنبالش من بدو اون بدو خنده اش باعث میشد من بیشتر حرصم بگیره .......
با صدای دانیال به خودم اومدم وای خاک بر سرم من با این قیافه اومدم بیرون الان اگه فرزاد بیاد بالا ابروم میره ....
- خاله چی کار میکنی ؟
نفسم گرفت خدا بگم چی کارت نکنه ........
- هیچی عزیزم ......
ارمان وقتی دید من واستادم خیالش راحت شد از دور برام زبون دراورد
- شانس اوردی اقا ارمان مگر نه میدونستم چی کار کنم ؟
- خاله میخواستی عمو ارمان رو کتک بزنی ؟
- اره
- چرا خاله کار بدی کرده ؟
با یاداوردی چند دقیقه پیش عرق شرم اومد روی پیشونیم .....
- اره کار بدی کرده ؟
-عمو ارمان چی کار کرده ؟
بچه ها اخه این سوال تو میکنی من که نمیتونم بگم چی کار کرده
خواستم جوابش رو بدم که ارمان زود تر از من گفت :
- عمو جون یه کاری که دختر ها خیلی خوششون میاد ؟
با جیغ گفتم :
- ارمان چی میگی ؟
با عشوه گفت :
- اوا خواهر مگه چی گفتم حرف بدی نزدم که میخوای بگی تو خوشت نیومد؟؟؟؟
دانیال از طرز حرف زدن ارمان میخندید الهی قربونش برم ....
وسط خنده اش گفت :
- خاله چرا لب هات کبوده ؟
کبود ؟ ارمان! ....... ارمان !...... ارمان! ..... از دست تو من چی کار کنم ؟؟
ابروم رو بردی ...........
بدو بدو رفتم تو اتاقش جلوی اینه واستادم نگاه تروخدا ببین لب هام رو چی کار کرده اخه من الان با چه رویی برم پایین ......
لب هام همچین شده بود رنگ انگور معلومه دیگه با شدت بوس میکنه میخوای کبود نشه
برگشتم دانیال بغل ارمان دم استانه ی در ایستاده بودن
چپ چپ به ارمان نگاه کردم دست هاشو برد بالا که یعنی من بی تقصیرم.......
اره جان عمت لب های من الکی اینطوری شده !!!!!!!!!!!!!!!!!!
- خاله برم به مامانم بگم بیاد اخه لب هات خیلی کبود شده ؟
با حرص گفتم :
- نه بابا نری بگی ها؛ یه گربه ی وحشی گاز گرفته.....
دانیال چشم هاشو کرد اندازه ی گردو با تعجب پرسید :
- گربه ؟؟؟ مگه عمو ارمان گربه داره؟؟؟؟؟؟؟؟ .....
میخواستم بگم اره خودش مثل گربه هاست .... یه گربه ی وحشیه ی جذابه ......
- اره عمو جون من یه گربه خوشگل دارم که اتیشش خیلی تنده ساحل رو وقتی میبینه دیگه نمیتونه خودش رو کنترل کنه ......
با این حرفش منم زد زیر خنده الحق که نمیتونست خودش رو کنترل کنه .....
بعد از شام هم کلی عکس های خوشگل با همه گرفتیم عمو یه کیک بزرگ خریده بود که من و ارمان دخلش رو اوردیم
دانیال بغلم بود تو بغلم خوابش برد منم کم کم دیگه داشت خوابم میگرفت ....
سایه ی یه نفر رو بالای سرم احساس کردم بقیه حواسشون به فیلم بود
- دانیال رو بده به من برو بالا بخواب ....
چشم هامو مالیدم تا یه ذره خواب از سرم بپره ....
- نه بابا میخوایم بریم کجا برم بخوابم ....
انگار با حرفم دنیای غم اومد توی صورتش با اخم گفت :
- مگه میخوای بری ؟
اینم چه حرف هایی میزنه ها انگار واقعا بهش خوش گذشته ......
- نرم ؟
- نه برای چی میخوای بری ؟
- وای ارمان اذیت نکن ها بمونم این جا چی کار کنم ؟؟؟؟؟؟
جدی تر از قبل گفت :
- میمونی چون شوهرت اینجاست
بسم الله باز این بد اخلاق شد .......
- ارمان من خونه کلی کار دارم باید برم دوباره فردا صبح همدیگر رو میبنیم
- باشه هر جوری دوست داری انگار خوشت نمیاد کنار من بمونی ....
از کنارم بلند شد رفت اون طرف پذیرایی .....
ای خدا عجب بد بختی گیر کردم ها حالا میخواد من رو بندازه تو دردسر
مثل بچه ها لب هاشو جمع کرده بود ..
بابا بلند شد
- خوب دیگه ببخشید مزاحمتون شدیم ان شالله این دختر ما و پسر گل شما خوشبخت بشن ....
چشمش به من افتاد
- بده به من دخترم این گل پسر رو ......
دانیال رو از بغلم گرفت
- دخترم شما هم میای ؟
سرم رو انداختم پایین این عجب و حیام منو کشته
- بله بابا میام
ارمان اخمش بیشتر شد
زن عمو اومد جلو اروم کسی نفهمه گفت :
- ساحل جان مگه نمیمونی ببین ارمان قیافه اش یه جوری شده
خندید منم خندیدم الانه که ارمان بیاد یه کتک حسابی بهمون بزنه
- نه زن عمو عیبی نداره بزرگ میشه یادش میره
- بمون دیگه اصلا شب بخواب پیش خودم
حس کردم الانه که از تو صورتم گرما بزنه بیرون
- اخه لباسم ندارم که اگه اجازه بدید من برم
مامان و دریا هم اومدن جلو
مامان یه نگاهی به صورت لپ گلیه من انداخت و گفت :
- چی شده ساحل جان
زن عمو زود تر از من گفت :
- شما یه چیزی بهش بگید من هر چی میگم نمیمونه ارمان فردا شب میخواد بره ساحل جون اون وقت دلت تنگ میشه ها
- خوب ساحل چرا نمیمونی میخوای بگم بابات بره لباس هاتو بیاره
ای بابا من هی بهونه میارم اون ها میگن لباس ...
- مامان کار دارم خونه
مامان مشکوک نگاهم کرد
- چی کار داری خونه ؟
اه چه گیری دادن ها دست از سر کچل من بر نمیدارن
برگشتم طرف ارمان هنوز هم روی مبل نشسته بود تو چشم هاش خواهش بود
- باشه میمونم ولی به بابا بگو لباس هاموبیاره
ارمان با صدای من سریه خودش رسوند به من
- لباس میخوای چی کار اخه مامانم بهت میده دیگه
زن عمو هم حرفش رو تایید کرد
از مامان و بقیه خداحافظی کردم نشستم روی صندلی عمو اومد کنارم گفت :
- در بیار روسریت رو دیگه دخترم ما که محرمیم بهت
ارمان تو اشپزخونه بود رفته بود چای بیاره
روسریم رو دراوردم زن عمو اومد کنارم دستم رو گرفت
-عروس خوشگلم چیزی نمیخوره
- نه مرسی مادر جون همه چی هست
- تا میتونی از این ارما کار بکش ها بذار یاد بگیره غذا درست کنه
خندیدم با صدای بلندی به ارمان گفت
- وای ارمان خوبه تو دختر نشدی ها یه چای بلد نیست بریزی ...
از اشپزخونه گفت :
- مامان فنجون ها چرا هر چی چای میذارم غلیظ میشه
همگی زدیم زیر خنده بچم بلند نیست یه چای بریزه, خدا به داد من برسه
زن عمو خواست بلند که نذاشتم بیچاره از صبح خیلی زحمت کشیده بود
- شما بلند نشید من میرم میریزم
-اخه اینطوری زشته که
- نه چرا زشت باشه شما بشینید
رفتم تو اشپزخونه همه ی فنجون ها رو کثیف کرده بود چون پشتش به من بود نفهمید من اومدم
هی چای میریخت دوباره غلیظ میشد
- اقا ارمان این چه طرز چای ریختنه اخه ...
برگشت طرفم یه خنده ی خوشگلی کرد
- ساحل من یه چایم بلند نیستم بریزم
فنجون رو از دستش گرفتم شستم
اول یه ذره چای ریختم بعدشم اب جوش
- بفرمایید اخه این کاری داره
- نه کاری نداره .... ساحل بریم بالا
باز شروع کرد
- از بالا و اتاق خواب خبری نیست ها من میرم پیش مادر جون میخوابم
- اه کی گفته ؟
صدای زن عمو از پشت اومد
- من گفتم خجالت نمیکشی سه ساعته میخوای یه چای بریزی ....
- اه مامان منو جلوی زنم ضایع نکن دیگه
خندیدم
- مامان پس بذار یه چند ساعتی پیش من باشه
- یه نگاهی به ساعت کن 1 نصفه شبه چند ساعت که میشه تا صبح؟
سرم رو انداختم پایین
- مامان ؟
- خیله خوب ارمان به خدا اگه اذیتش کنی من میدونم و تو ها ساحل به اصرار من موند
- باشه باشه
دستم رو گرفت دوید به طرف اتاقش ..
خدایا همه ی مریض ها رو شفا بده ان شالله ....
یه چند دو ساعتی پیشش بودم سعی میکردم به من دست نزنه که من ناراحت نشم ولی مگه شیطون میذاشت
یه خمیازه ی طولانی کشیدم
- ارمان من خوابم میاد ها
- اخی موشی مگه قرار نشد بهت اموزش بدم
چشم هامو گرد کردم
- ارمان
- جون ارمان باز لب هاتو اینطوری کردی ؟
دوباره خمیازه کشیدم به طور عجیبی خوابم گرفت بود
- همیج جا روی تخت من بخواب من پایین میخوابم
- نمیخواد من میرم پیش مادر جون
- عزیزم زن باید فقط پیش شوهرش بخوابه مامان هم باید پیش بابا بخوابه اگه نخوابه تا صبح بیدار میمونه ....
انگار دوربین گذاشته تو اتاق مامان و باباش ؛ که همپین حرفی میزنه .......
اومد جلو پیشونیم رو بوس کرد
- تو که نمیذاری من پیش بخوابم
- ارمان جون من اذیت نکن که دارم میمیرم از خواب
- باشه پس شب بخیر جوجه خوشگل خودم...
از اتاق که رفت بیرون با خیال راحت روی تخت دراز کشیدم به چند دقیقه نرسید که خوابم برد ......
با دست های نوازشگر ارمان از خواب پریدم هنوز هم خیلی خوابم میومد روم رو کردم به پشتش دوباره خوابیدم .....
پتو رو زد کنار اومد دراز کشید خودم رو زدم به خواب که بلند شه بره
- جوجو بلند شو بابا چه قدر میخوابی ؟ پاشو ببین شوهر جانت چی کار کرده رفتم برات نون و خیلی چیز های خوشمزه ی دیگه خریدم
با چشم های بسته گفتم :
- ارمان تروخدا بذار پنج دقیقه بخوابم خیلی خوابم میاد
نمیدونستم چرا ان قدر خواب توی اتاق ارمان بهم مزه داد شاید به خاطر این بود که چند بار تو ذهن و خیال خودم تصور کرده بودم که تو اتاقشم
خودش رو چسبود بهم موهام رو نوازش کرد
- پاشو عزیزم میدونی ساعت چنده ؟
یه خمیازه ی طولانی کشیدم
- نه ساعت چنده ؟
- ساعت 12 ظهر ساحل خانم ؟
چشم هاموبازد ردم برگشتم طرفش
- راستی میگی وای ابروم رفت الان زن عمو میگه این چه قدر خرسه تا ظهر میخوابه
پیشونیم رو بوس کرد
- مامان من از این حرف ها نمیزنه خوشگل خانم پاشو مادر زن عزیزم زنگ زد گفت نهار بیاید اونجا .....
پتو رو زدم کنار بلند شم که دستم رو گرفت نذاشت
- کجا کجا اول بوس عمو رو بده بعد بلند شو
- ارمان اذیت نکن من دارم از خواب میمیرم تو داری میگی بوس بده
- تا بوسم نکنی نمیذارم بخوابی
باز این گیر الکی داد
- نمیشه یه نفر میاد تو زشته
- اه کشتی منو از چی میترسی بابا در رو به خاطر شما قفل کردم
- تو کی بیداری شدی ؟
- بحث رو عوض نکن شیطون خانم من اصلا نخوابیدم ؟
مشکوک نگاهش کردم یعنی از دیشب اصلا نخوابیده بود؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
- نخوابیدی ؟ پس چی کار میکردی ؟
- تا صبح بالای سر تو بودم تو رو نگاه میکردم
بهش اخم کرد
- من بهت اعتماد کردم در رو قفل نکردم
- به جون ساحل فقط تا صبح نگاهت کردم مگه دیوانه بهت دست بزنم
اخم هامو باز کردم وقتی جدی حرف میزد چه قدر خوشگل تر میشد
- خیلی خوب بذار من برم پایین زشته ....
- نوچ نوچ نمیشه اول بوس ....
پیشونیش رو محکم بوس کردم چه قدر این اخم های خوشگل رو من دوست داشتم
- من گفتم پیشونیم رو بوس کن ؟
- ارمان گیر نده دیگه پاشو باید بریم خونه ی ما .......
- این دفعه قبول ولی از دفعه های دیگه مقدمه ی کامل انجام بدی
متکا رو پرت کردم طرفش
- پاشو بچه پرو ........
از زن عمو خجالت میکشیدم ببین چه قدر زحمت کشیده بعد از اینکه صبحونه خوردیم رفتم بالا اماده بشم که بریم خونه ی ما .....
ارمان چمدونش رو اماده کرده بود که از همون راه خونه ی ما بعد از ظهر بره فرودگاه ......
ساعت تقریبا 1 بود که از خونه ی عمو دراومدیم رفتیم به طرف خونه ی ما
دانیال تا منو دید پرید بغلم ......
- سلام سلام
کیفم رو دادم ارمان بغلش کردم
- سلام دانی جونم خوبی خاله ؟
- اره خوبم چه قدر دیر اومدی ؟
- ببخشید عزیزم عمو ارمان کار داشت طول کشید
ارمان رفت طرف بابا و فرزاد منم رفتم تو اشپزخونه .......
- سلام بر مادر و خواهر گرامیم .......
مامان و دریا هم زمان برگشتند
- سلام دختر گلم خوبی ؟ خوش گذشت ؟
- وای مامان تا الان خواب بودم ابروم رفت
دریا شیطون گفت :
- بلکه دیگه همه دخترا ها فردای عروسیشون تا ظهر میخوابند ......
- ای بی تربیت ارمان پیش من نخوابید حالا کو تا ما عروسی کنیم ؟؟؟؟؟؟
مامان رفت بیرون تا با ارمان سلام و علیک کنه, خوش به حال ارمان چه مادر زن مهربونی داره ....
- تو گفتی من باور کردم اون ارمان که من دیشب دیدم .....
نذاشتم ادامه بده
- چه خبرته الان میشنوه برو از زن عمو بپرس من دیشب تنها خوابیدم
- باشه ما هم که عر عر ......
خندیدم از بچگی عادت داشت این کلمه رو به کار ببره ...
مامان چند مدل غذلی خوشمزه درست کرده بود که ارمان دوست داره ..
سر میز نهار در حد تیم ملی غذا خوردم اخر سر اروم ارمان بهم گفت :
- بابا چته عزیزم چه قدر غذا میخوری هر کی ندونه فکر میکنه حامله ای
غذا پرید گلوم سرفه کردم ...... فکر کنم فرزاد صدای ارمان رو شنید چون همش میخندید ولی با دیدن اخم من خنده اش رو خورد /......
یه ذره که بهتر شدم دوباره شروع کردم به خوردن اشتهام زیاد شده بود
- مامان صبری خانم کجاست ؟
- از صبح رفته خونه ی دخترش ...
- راستی نوه اش بزرگ شده نه ؟
- اره خودش که میگه خیلی بامزه شده....
یاد اون روزی افتادم که صبری خانم نوه اش رو اورده بود خونمون .... یاد غیرت بازی ارمان .... وای که چه قدر خوب بود
بعد از نهار ظرف ها رو همه با هم جمع کردن هر چی مامان به ارمان میگفت بره بشنه ولی قبول نمیکرد ... حالا خدا رو شکر حفظ ابرو میکنه مگر نه ابروم میرفت ..... خدا رو چای بلند نیست بریزه اما بلده خوب ظرف ها رو جمع و جور کنه .....
عاشق این مردونگیش بودم .....شستن ظرف ها که تموم شد برگشتم تو پذیرایی دریا چای اورد .....
کنار ارمان روی مبل نشستم چشم هاش بدجوری قرمز شده بود
اخه دیوانه کی به تو گفت تا صبح بیدار بمونه .... چون شبم پرواز شد میترسیدم اذیت بشه تو هواپیما ....
زیر گوشش گفتم :
- اگه خواب میاد برو بالا روی تخت من بخواب .....
- زشت نیست
- نه بابا چه زشتی .....
ابرو هاش رو داد بالا .....
- پس تو هم بیا
اخم کردم
- تو مگه خواب نمیاد به من چی کار داری .....
- ساحل جون من اذیت نکن دیگه وقتی شب رفتم دیگه خودت تنها میشی ........
همه ی وجودم رو ترس گرفت نکنه بره دیگه برنگرده یه لعنت به شیطونی گفتم و بلند شدم رفتم تو اشپزخونه ....
یه ذره اب خوردم میمیردی اون حرف رو نمیزدی ....
برگشتم دیدم نیست دریا با خنده گفت :
- رفت بالا بدو برو ......
حالا که میخواست بره چرا اذیتش کنم ....
در زدم رفتم تو اتاق نشسته بود روی صندلی میز توالتم ...
- چرا پس نمیخوابی ؟
- گفتم اجازه بگیرم شاید دوست نداشته باشی من روی تخت بخوابم
- این چه حرفیه دیوانه برو بخواب ....
- باشه ...
خودش رو پرت کرد روی تخت شالم رو دراوردم یه تیشرت صورتی از تو کمدم دراوردم .....
از اتاق رفتم بیرون تو اتاق دانیال پوشیدم دوباره برگشتم .....
هنوز روم نمیشه جلوش شلوار راحتی بپوشم مگر نه از دست این شلوار لی گرم راحت میشدم ...
دستش رو گذاشته بود روی پیشونیش باد کولر مستقیم میخورد بهش رفتم نزدیکش پتوم رو انداختم روش ..... دستم رو گرفت پرت شدم بغلش .....
محکم بغلم کرد الانه که استخوان هام بشکنه ... منم که ضعیف الان داغون میشم !!!
- ایی ارمان ولم کن استخوان هام شکست ....
دست هاشو یه ذره شل تر کرد ولی هنوز هم تو چنگش بودم ....
- ساحل میشه بذاری چند ساعت بخوابم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
- خوب بخواب من چی کار دارم
- نه دیگه دوست دارم بغل تو بخوابم از دیشب که محرم شدیم میخواستم پیشت بخوایم ولی چون دوست نداشتی این کار رو نکردم ولی الان فرق میکنه من یک هفته نیستم دلم برات تنگ میشه ....
خودمم خیلی خوابم میومدو از همه مهم تر دل منم برای اغوشش تنگ میشد
- اخه روی تخت که دوتایی جا نمیشیم ؟؟؟؟؟؟
- چرا جا میشیم تو بیا بغلم دیگه کارت نباشه ....
با چشم هام عشوه اومدم .....
- میشه بری در ر رو قفل کنی .....
چشم هاش برق زد
- نوکرتم به خدا ...ای به چشم تو با من راه بیا هر کاری که تو بگی منم میکنم
سریع رفت در رو چند تا قفل کرد برگشت سرم رو گذاشتم روی سینه اش قلبش مثل دیشب تند تند میزد ......
موهاشو ناز کردم تا خوابش برد .....
قیافه اش تو خواب خیلی بامزه بود دو تا چشم درشت بینی و لب کوچلو خدا هیچی تو خوشگلیش کم نذاشته بودم ......
محکم تر بغلش کرد منم اروم اروم خوابم برد ......
یه چند ساعتی خواب بودیم ولی با صدای در زدن دانیال از خواب بیدار شدیم
یه لحظه ترسیدم ولی بعدش یادم افتاد در رو قفل کرده .......
دستم رو بوس کرد
- باز که تو ترسیدی .....
بهش خندیدم ....
ارمان با صدایی که دانیال بشنوه گفت :
- اومدیم عمو جون مرسی که بیدارمون کردی
چای و میوه که خوردیم کم کم بلند شد که کار هاش رو انجام بده
من توی این یه هفته چی کار کنم من بدون اون میمیرم .....
هر چی اصرار کردم که اجازه بده بیا فرودگاه قبول نکرد اول با مامان و بابا و بقیه خداحافظی کرد بعدش اومد بالا .....
چشم هام گریون بود
- به من نگاه کن داری گریه میکنی ؟
اشک هامو پاک کردم این بغض لعنتی نمیذاشت جواب حرفش رو بدم
- باشه اصلا نمیرم بلیط الان جلوی خودت پاره میکنم .....
- ارمان قول میدی برگردی ؟
با جذبه ی خاصی بغلم کرد.... از اون بغل هایی که تو فیلم هاست ....
تو همون حالت گفت :
- چرا فکر میکنی من برنمیگردم ؟ یعنی ان قدر بی شرفم که زنم رو اینجا ول کنم ............
- من همچین حرفی زدم .؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
- نه ......
روی پلک چشم هامو بوس کرد
- قول بده مواظب خودت باشی ها شیطونی هم نکن ......
با گریه گفتم :
- باشه تو هم مواظب خودت باش زود برگرد سوغاتی هم یادت نره ها
لپم رو کشید
- باشه جوجه خوشگل حتما برات کلی سوغاتی میارم .......
- داره دیرت میشه ها ترافیکه تا برسی به فرودگاه .....
- باشه تو نمیخوای یه هدیه ی کوچلو قبل ار رفتنم به من بدی ...
منظورش رو گرفتم با این که خجالت میکشیدم ولی روی پنجه ی پا واستادم لب هامو بردم جلو لب هاشو اروم بوس کردم ......
بر عکس دفعه ی قبل نمیخواستم ازش جدا بشم با صدای در به خودمون اومدیم ....
این دفعه صورت ارمان خیلی قرمز شده بود هر کس میدید میفهمید یه شیطنتی کرده .....
صدای فرزاد از اون طرف در اومد
- ارمان کجا میدونی پس خوبه حالاخوبه یه هفته ای میخوای برگردی من تو ماشین منتظرم ....نامزد بازیتون رو بذارید برای هفته ی بعد
- شیطون خانم تو که بیشتر از من بلدی اموزش نمیخوای؟؟؟؟؟؟؟ ....
از ته دل خندیدم ......
اومد جلو با احتیاط و نرم پیشونیم رو بوس کرد ......
- خداحافظ عزیزم مواظب خودت باشه .....
اونم دوست نداشت از م دلم بکنه برای همین منتظر جواب من نشد سریع رفت بیرون .......
زدم زیر گریه یه اهنگی که خیلی دوست داشتم رو گذاشتم ....
تو بری قیامتی به پا میشه
حنجره میمیره بی صدا میشه
تو بری من میمونم با بی کسی تو که نیستی به دادم برسی
تو بری خونمون غم میگیره سایه خوشی از این خونه میره
تو نباشی زندگی دلگیره مرغ عشقت بی صدا میمیره
کوچه باغ انتظار مردم از صبر و قرار عشقم و برام بیار
بسه دیگه انتظار مردم از صبر قرار عشق و برام بیار
تو برام احساس ارزو خوبی مثل صبح روشن بعد از غروبی
تو برام تنها دلیلی واسه موندن دل خوشی قلب من برای خوندن
کوچه های انتظار مردم از صبر و قرار عشقم و برام بیار
بسه دیگه انتظار مردم از صبر قرار عشق و برام بیار
با هر تو بری خواننده گریه ی منم بیشتر میشد ..... احساس میکردم الانه که قلبم بیاد تو دهنم
از پشت پنجره نگاه کرد ارمان من رفت بود
با این که چند دقیقه ای از رفتنش نگذشته بود ولی دل من حسابی تنگ شده بود ........
الان دقیقا 5 روزه که ارمان رفته هر روز چند بار با هم تلفی حرف میزنیم ....فکر کنم پول تلفنش این دفعه اندازه ی تلفن یه ماشین بشه بس که دو تایی با هم حرف زدیم ......
داشتمد با مریم اسمس بازی میکردم که صدای در اومد مامان بود
- جانم کار داشتی ؟
- پاشو وسایل هاتو جمع کن میخواییم بریم شمال ....
پاهامو کوبوندم زمین
- اه مامان بریم شمال چی کار کنیم ارمان پس فردا میاد ؟
- بابات و عموت تصمیم گرفتن من چی کار کنم ؟ عموت با ارمان صبحت کرده از راه فرودگاه میاد ویلا ....
- مامان خسته میشه دوباره چند ساعت تو ماشین بشینه بیاد شمال ...
خندید
- شیطونک ان قدر نگرانش نباش خسته نمیشه .....
- اصلا من باید با خودش حرف بزنم اگه گفت میام منم اماده میشم ....
- ای دختر لجباز میگم عموت با ارمان حرف زده ....
- نوچ من اول باید بهش بگم ....
- ای خدا از دست تو خیلی خوب بهش زنگ بزن بگو ما فردا راه میافتیم
حالا تو این موقعیت شما رفتنمون برای چی بود ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟....
بهش زنگ زدم شمال بهونه بود میخواستم باهاش حرف بزنم اخرش بهش گفتم که قراره بریم شما اونم از خدا خواسته گفت اره چرا که نه اولین مسافرتمونه .......
چند تا وسیله ای که از خونشون میخواست رو بهم گفت که به زن عمو بگم .....
از نرده ها سر خوردم رفتم پایین ... بازشیطنتم گل کرده بود
- سبزی خانم کجایید ؟
سرش رو از تو اشپزخونه اورد بیرون ......
- جان سبزی خانم میدونی چند دقت بود منو اینطوری صدا نکرده بودی؟؟
- دیگه یک دفعه دلم خواست بگم سبزی خانم ....
- بله دیگه اقاتون پس فردا میخواد بیاد شارژی ؟
از ته دل خندیدم .....
- شام چی داریم ؟
- ماکارونی
- اخ جون میشه من زود تر از بقیه بخورم .....
- اره عزیزم چرا نمیشه .....
بعد از شام رفتم بالا وسایل هامو جمع کنم به زن عمو هم زنگ زدم و اون وسایلی که ارمان بهم گفته بود رو بهش گفتم که بیاره ....
کولیم رو گذاشتم جلوی در که فردا یادم نره با خودم ببرم .....
مایو و لباس هام رو هم گذاشتم تو ساک مامان که بار اضافه نیارم .....
صبح زود تر بلند شدم تا به مامان کمک کنم حاضر شدم وسایل ها رو با خودم بردم پایین .....
در حالی که خمیازه میکشیدم به مامان سلام کردم ....
- مامان چند تا ماشینه میریم؟؟؟؟؟؟ ......
- احتمالا دو تا ماشینه فرزاد هم میمونه تهران که فردا با ماشین ارمان بیاد............
اسم ارمان که اومد دلم یه جوری شد وای که چه قدر دلم براش تنگ شده بود
ساک های مامانم گرفتم بردم تو پارکینگ ....
- سلام بابا صبح بخیر
- سلام دختر گلم خوبی ؟ صبح تو هم بخیر .....
با هم وسایل ها رو جا به جا کردیم ... دریا و دانیال هم رسیدند ......
قرار شد بابا و دانیال برن تو ماشین عمو این ها, زن عمو هم بیاد تو ماشین ما که بهمون خوش بگذره ....
نصف راه رو من رانندگی کردم نصف دیگه رو دریا تو خود شمال هم گفتیم و خندیدم ......
به شمال که رسیدیم ساعت 8 شب بود ماشالله ان قدر که ترافیک بود ادم از هر چی مسافرته زده میشه ....
الهی بمیرم فردا ارمان این همه راه باید دوباره بیاد ......
بابا و عمو رفتند بیرون شام بخرن ...
ویلامون به قدر بزرگ بود که بخوایم همه با هم جا بشیم ....
من و دریا و دانیال رفتیم تو یه اتاق .....
دانیال هنوز نرسیده شیطنتش شروع شد گیر کردی داد که باید منو ببری کنار دریا اب بازی کنم .....
- دانیال گلم الان که نمیتونی بری تو اب خیلی خطرناکه بذار فردا صبح با هم میریم ......
بعد از شام یه ذره باهاش بازی کردم که فکر دریا از سرش بپره .....
با خیال اینکه فردا ارمان رو میبینم خوابیدم ....
.........................................................................................
خب بچه ها دیگه تقریبا چهار قسمت بیشتر نمونده...
سپاس هم یادتون نره..
اروم اومد نشست روی تخت به دور ور اتاق نگاه کرد مثل منگولا گوشه ی اتاق ایستاده بودم داشتم بهش نگاه میکردم ....
- اتاق خوشگلی داره ها قبل از رفتن من سبک اتاقت یه جوری دیگه بود
میخواستم نه تنها اتاقم عوض شده بلکه خودمم عوض شدم .....
- چرا واستادی بیا بشین ؟
رفتم کنارش با فاصله نشستم ، سرم رو انداختم پایین .....
بلند شد کتش رو در اورد دوباره نشست .....
- چه قدر هوا گرم شده نه ؟
به کتش نگاه کردم که گذاشته بود کنارم ....
- خوب نیومدیم بالا همدیگر رو نگاه کنیم ها اومدیم حرف بزنیم یادته اون موقعه ای که من استادت بودم چه قدر حرف میزدی ....
با یاد اوردی اون خاطرات خوب خنده اومد روی لبم چه قدر اذیتش میکردم ولی انگار الان لال شده بودم هیچ حرفی روی زبونم نمی یومد
- میخوای من اول شروع کنم .......
- اره .....
- خوب همین طوری که بهت گفتم من بهت علاقه مند شدم شاید با خودت بگی چرا اون پنج سالی که کنارم بودی ازم خوشت نیومده بود ولی من اون موقع ها فقط و فقط تو رو به چشم خواهرم می دیدم .... حالا قضیه اش مفصله بعد از این که جواب مثبت رو گرفتم برات تعریف میکنم ...... هر شرطی منطقی هم که داشته باشی قبول میکنم ....... دیگه چی بگم خودت هم که میدونی از نظر مالی اصلا مشکل ندارم از چیز های دیگه هم که خودت خبر داری هم ماشین دارم هم خونه هم قیافه ی خوشتیپی .....
خندید .......
نمیتونستم مستقیم بهش نگاه کنم برای چشم دوخته بودم که فرش اتاق.....
- یه ذره اخلاقم تنده ولی فکر میکنم تو ساحل شیطون بتونی درستش کنی ..... خوب دیگه خیلی حرف زدم حالا تو بگو ......
سرم رو اوردم بالا .....
- چی بگم ؟
یه خنده ی کوچلو کرد .....
- یعنی نمیدونی باید چی بگی یا ان قدر که استرس داری همه ی حرف ها یادت رقته .....
راست میگفت استرس همه ی وجودم رو گرفته بود ....
- بذار کمکت کنم تو شرط خاصی نداری ؟؟؟؟؟؟؟.....
- چرا شرط اولم اینه که به دانیال کاری نداشته باشی من دانیال رو به اندازه ی بچم دوست دارم
- میدونم خیلی دوستش داری ولی اخه دیگه خیلی خودش رو به تو میچسبونه ادم حس میکنه تو رو به چشم خاله اش نمیبینه ......
خنده ام خوردم ..... به چه بچه ی کوچک هم حسودی میکنه یه دفعه بگو دیگه به من دست نزنه ....
- منظورت چیه ؟ اون به چشم مادر به من نگاه میکنه نه چیز دیگه ....
سرش رو تکون داد .....
- باشه خوب شرط بعدیت
صاف نشستم .....
- ببخشید این رو دارم میگم ها ولی تو خیلی گنده دماغ هستی هیچ کس از ترس جرائت نمیکنه با هات حرف بزنه میخوام که یه ذره رفتار و اخلاقت رو بهتر بکنی .....
توقع نداشت بهش بگم گنده دماغ ولی خوب واقعا بود ...
- گفتم که تمام سعیم رو میکنم ولی تو هم باید بهم کمک کنی خوب ادامه بده .......
نمی دونستم باید دیگه چی بگم بهش ....
- بقیه ی شرط هام رو بعدا میگم .....
خندید لپم رو کشید .....
- ای لپم رو ول کن ......
- ببخشید اخه خیلی بامزه گفتی دردت گرفت ؟
لب هامو پیچوندم .....
- بله
- الهی بمیرم ببخشید میگم اگه موافقی فردا بریم برای ازمایش ..
با اخم گفتم :
- من که هنوز به شما جواب مثبت ندادم ......
- ساحل ان قدر با من رسمی حرف نزن من همون ساحل شیطون چند سال پیش رو میخوام ..... بعدش یعنی میخوای جواب رد بدی ؟
- بله من به شما اصلا علاقه ای ندارم ....
داشتم مثل خر دروغ میگفتم قیافه اش بامزه شد ...
خم شد از زیر تختم یه تیکه کاغذ در اورد ....
وای نه یه تیکه از عکسش بود .....
- میشه بگی عکس من زیر تخت شما چی کار میکنه ؟
هل شدم مگه من اون روزی که عکس رو تیکه تیکه کردم نریختم تو سطل اشغال پس این از کجا اومده بود ....
- چی میدونم حتما دانیال پاره کرده ....
- منم که باور کردم اون وقت حتما جای اشک های دانیال هم هست روش.....
وای که چه قدر تیز بود حتما همه چی رو فهمید چه چشم هایی داره که این رو از زیر تخت پیدا کرد .....
سرم رو انداختم پایین چه جوابی باید بهش میدادم واقعا ..
دیگه با این عکس نمی تونستم دروغ بگم ......
از روی تخت بلند شد اومد جلوم زانو زد .....
- بگو که تو هم من رو دوست داری؟؟؟؟؟ ....
دیگه بسه نمیخوام به خاطر لجبازی خودم زندگیمون رو خراب کنم فوقش ان قدر اذیتش میکنم که تلافیه بشه ......
- منم دوست دارم ....
چشم هاشو گرد کرد .......
- چی یه بار دیگه بگو جون ارمان چی گفتی ...
با صدای بلندی گفتم :
- اخبار رو یه بار میگن استاد ....
با لحن قشنگ و با حالی گفت :
- اه نه بابا میگم تو قبل از ابراز علاقت مقدمه نداری ......
از ترس سریع زود رنگم پرید نه اگه دوباره بخواد مقدمه انجام بده چه غلطی کنم ؟ ....
رفتم عقب واستادم روی تخت ....
- ارمان بخوای بیای جلو جیغ میزنم ها ......
غش غش خندید تازگی ها عجب شیطونی شده بود ......
- خیله خوب بابا میگم مقدمه باید قبل از هر چیزی باشه ها حالا اول من یا تو ......
نخیرا انگار این میخواد امشب من رو از ترس سکته بده .....
- ارمان جدی جیغ میزنم ها .....
- باشه بابا من که کارت ندارم .... بعدش جیغ بزنی پایینی ها فکر بد میکنند ها ......
دستش رو دراز کرد ......
- دستت رو بده عمو ببرمت پارک ....
کفشم رو برداشتم پرت کردم طرفش خورد به میز توالتم همه ی لاک و رژ هم ریخت ......
- ارمان میکشمت اگه بلایی سر لوازم ارایشم اومده باشه .....
- به من چه تقصر خودته کفش رو پرت کردی نمیگی اگه کفش میخورد به من بی شوهر میشدی کسی هم که نمیاد توی شیطون رو بگیره ...
اون یکی کفش رو پرت کردم طرفش این دفعه محکم خورد به شکمش .....
خم شد روی شکمش ......
- اخ دلم زدی داغونم کردی ....... اخ زدی ناقصم کردی ؟
وای نکنه بالایی سرش اومده باشه از تخت اومدم پایین ......
با نگرانی گفتم :
- ارمان چیزیت شد ....
همین طوری که روی شکمش خم شده بود گفت :
- خانم من ازتون شکایت میکنم برید سند پیدا کنید .... یا سند یا مقدمه کدومش ؟ به نظر من مقدمه بهتره ....
محکم زدم تو سرش .....
- لوس بی ادب نمیگی من میترسم .....
با صدای دخترونه گفت :
- اوا خواهر ترسیدی ؟؟؟؟؟
بعد از کلی خنده که فکر کنم به معنای واقعی ارمان دلقک شده بود رفتیم پایین ......
با صدای خنده ی من وارمان متوجه شدند که به یه نتیجه ای رسیدیم ....
دانیال با صدای بلندی گفت :
- اخ جون مامانم بله رو داد
همه خندیدند و دست زدند ....
مامان با خوش حالی گفت :
- پس عروس خانم برو چای ها رو بریز ...
ای داد بیداد من که بلند نیستم با چشمک به دریا فهموندم که بیا تو اشپزخونه .....
صبری خانم تو اشپزخونه نبود حتما داره نماز میخونه ...
فنجون های چای رو چیدم توی سینی ..... دریا اومد تو ..
- چیه عروس خانم حتما بلند نیستی چای بریزی ؟
شالم رو دادم یه ذره عقب تر استین هام هم دادم بالا .....
- دست به دامنت بیا بریز یا من خیلی کمرنگ میریزم یا خیلی پرنگ ...
- من که دامن ندارم عزیزم ....
عرق های روی پیشونیم رو پاک کردم ....
- دریا جون پسرت اذیت نکن بریز الان ضایع میشم .....
- از دست تو چی کار کنیم یه خواهر بیشتر که نداریم ....
تا دریا چای ها رو بریزه شیرینی ها رو مرتب کرد گذاشتم روی کابینت
سینی چای رو داد دستم ....
- اخه کی به تو گفته این کفش ها رو بپوشی الان که با این ها میری تو شکم ارمان ...
- دریا لوس نشو میگم من خوبم ؟ ارایشم پاک شده ...
یه نگاهی بهم انداخت .....
- ارمان که بالا بهت کاری نداشت ؟ اگر بود که زود رژ زدی ....
چرا ان قدر این قضیه برای همه مهمه .....
- نه خیر بی ادب ارمان پسر خوبیه .....
- بله میدونم بفرمایید من میرم تو هم چند دقیقه ی دیگه بیا .....
چند دقیقه بعد رفتم تو پذیرایی ....
اول به عمو و زن عمو گرفتم ارمان اشاره کرد که به بابا و مامانم هم تعارف کنم ، باریک الله به این ادبت شازده .....
چای رو بردم طرف ارمان از دور دیدم کف جورابش سوراخه خنده ام گرفت ولی به روی خودم نیاوردم رفتم جلو تر نگاه کن برای خواستگاری چه جورابی هایی پوشیده اون یکی جورابشم پاره است ....
کاملا بردم جلوش که برداره یه دفعه پاش رو برد بالا ببینه من به چی نگاه میکنم منم کنترلم رو از دست دادم سینی از دستم افتاد ......
سه چهار تا چایی که تو سینی بود ریخت روی پاهای من و خودش ...
من کفش پام بود هیچی نشد ولی شلوار و پای های اون سوخت ....
ارمان با صدای بلندی گفت :
- ای سوخت ای .....
هم خنده ام گرفته بود هم خجالت کشیدم .....
همه داشتند با صدای بلندی میخندیدند .......
فرزاد که از زور خنده پخش شده بود روی زمین .... خرس گنده خجالت نمیکشه .....
ارمان از خنده ی دیگران عصبانی شد .....
- ببخشید من دارم میسوزم شما دارید میخندید .....
خنده ام رو خوردم چون اگه میخندیدم ارمان حتما یه چیزی بهم میگفت
ببین کفش نازنینم خیس شد .....
- ساحل خانم میشه بگی حواست کجا بودی زدی همه جام رو سوزدی ...
با این حرفش دور همه زدن زیر خنده ....
سرم رو انداختم پایین
فرزاد با لحن بامزه ای گفت :
- باجناق فکر کنم امشب باید اینجا بمونی چون ما که شلوار بهت نمیدیم...
یه نگاه چپی به فرزاد کردم حالا توی این موقعیت داره مسخره بازی در میاره
مامان اومد جلو سینی چای رو برداشت رو به من گفت :
- ارمان رو ببر بالا لباسش رو عوض کنه ...
ای بابا مگه من مامانشم ببرمش بالا لباس هاشو عوض کنم ..... من که شلوار پسرونه ندارم چرا الان یه دامن کوتاه میدم بپوشه بندری برقصه......
الهی بمیرم یعنی سوخته داره این جوری راه میره ....
فرزاد دوباره د زیر خنده ای شیطونه میگه یه چای ریختم روی شلوارش ها ....
از پله ها رفتیم بالا تو اتاق من ......صبری خانم هم اومد بالا که اگه ارمان کمک خواست کمکش کنه ....
ارما با اخم فت :
- میشه بگی حواست کجا بود که سینی چای ریخت روی شلوار من ....
باز شد همون ارمان بد اخلاق .....
- به من چه خوب خودت پات رو بلند کردی سینی افتاد ......
- یعنی میگی بگی حواست به جوراب های من نبود ....
زدم زیر خنده الانه که اون کتک قشنگه رو بخورم .....
صبری خانم هم داشت ریز ریز میخندید الهی قربون برم مثل موش میخنده ......
- حالا الان منه بد بخت چی کار کنم ؟
صبری خانم رفت جلو ......
- شلوارت رو در بیار مادر بده به من الان خشکش میکنم ...
- اخه در بیارم چی بپوشم من که چیزی ندارم ......
با لحن شیطونی گفتم :
- میخوای یکی از دامن خوشگل هامو بدم بهت فقط قول بده کثیفشون نکنی .....
عصبانی شد .....
- ساحل الان وقت شوخیه اخه ..
نیشم رو بستم تا بیشتر از این ناراحت نشه .....
صبری خانم با ملایمت گفت :
- پسر گلم شلوارت رو در بیار من یه ملافه ای میدم بهت بنداز روی پاهات ...... فکر کنم بدجوری سوختی اره ؟
- اره پاهم سوخت ولی جهنم مهم الان شلوارمه که ندارم ......
بهش گفتم :
- تو شلوارت رو در بیار بمون همین جا در رو هم قفل کن تا کسی نیاد ..
صبری خانم روش اون طرف بود ....
اروم طوری که صبری خانم نفهمه گفت :
- باشه قبول ولی تو رو هم با خودم نگه میدارم اینطوری بیشتر مزه میده
پسره ی بی حیا یه ذره ادب نداره .......
- نه بابا تو چه قدر تازگی ها بی ادب شدی ؟
ابرو هاش رو داد بالا ......
-با تو گشتم دیگه .....
- بچه پرو
صبری خانم روش کرد به طرف ما
- مادر من برم پایین یا نه ؟
- دست شما درد نکنه صبری خانم ببخشید مزاحم شما شدم میرم جلوی کولر تا شلوارم خوش بشه .....
- باشه پسرم هر جوری دوست داری شام که اماده شد صداتون میکنیم
چی چی رو صداتون میکنم من باید باهاش برم پایین .....
خواستم همراه صبری خانم برم پایین که از پشت دامنم رو گرفت خوبه حالا دکمه داشت مگر نه از تنم در میومد ......
- ولم کن الان دامنم پاره میشه ....
- کجا میخوای بری بمون باهات کار دارم ؟....
لب هام غنچه کردم ...
- بمونم که هی اذیتم کنی .....
- نه اذیتت نمیکنم فردا میای با هم بریم بیرون ؟
اخ جون بیرون یعنی دو تایی من و ارمان ...وای که چه حالی بده یه ذره ناز کردم ....
- نه خیر کار دارم حالا کجا ؟
- ناز نکن دیگه هر جا تو بگی .... ولی اول میرم ازمایشگاه بعد هر جا که خواستی میبرمت باشه
با لحن بچه گونه ای گفتم :
- باشه
دستش رو کشید روی سرم ....
- افرین دختر خوب ....
اه اه باز این داره خطر ناک میشه ...
- من میرم پایین تو هم یه جوری شلوارت رو خشک کن بیا
اصلا به حرفم اعتنایی نکرد ......
- ساحل خیلی دلم میخواد زود تر بهم محرم بشیم من قبل از عقدمون باید یه سر برم اون ور کار هامو انجام بدم دوباره برگردم ....
یهو دلم یه جوری شد من دیگه نمیتونم نبودنش رو تحمل کنم ...نکنه همه ی اون حرف ها دروغ بوده میخواد بره پیش زنش .... اره حتما میخواد بره پیش سوگول جونش .... دیدی دوباره خر شدی ساحل خانم معنی نداره اون دوباره برگرده حتما کاری مهمی داره .....
- به جهنم هر جای میخوای برو .... اصلا برام مهم نیست ....
چشم هاش از تعجب اندازه ی گردو شد .......
با لکنت گفت :
- ساحل مگه من چی بهم گفتم این طوری جواب میدم ....
از جام بلند شدم رفتم پایین ...
اگه بره دیگه برنگرده من چی کار کنم ......
من تحمل هیچی رو دیگه ندارم
موقع ی شام اصلا محالش نکردم اونم اخم کرده بود .... دختر منطقی ای بودم ولی اخه مگه میشه ادم الکی بره ..... مگه تازه نیومده بود ؟
موقع ی رفتنشون سعی کردم اصلا با ارمان روبه رو نشدم حتما ازش خداحافظی هم نکردم ....
بذار ادب بشه بچه پرو .....
با خودم گفتم : اخه ساحل روانی مگه اون چی بهت گفت که تو اینطوری باهاش رفتار میکنی .....
روی تخت داشتم به این اتفاق ها فکر میکردم که صدای اسمس موبایلم بلند شد .....
- من نمیدونم تو چرا این رفتار ها رو میکنی ولی فردا ساعت 8 صبح میام دنبالت بریم ازمایشگاه ......
دلم نیومد جوابش رو بدم فقط نوشتم
- باشه ......
با هزار تا فکر های مختلف خوابم برد...........
با خیال راحت خوابیدم به امید اینکه بازم فردا ارمان رو میبینم ...
با صدای ساعتی که گذاشته بودم از خواب بیدار شدم
با ذوق و شوق بلند شدم که حاضربشم داشتم از خوش حالی ذوق مرگ میشدم خدا یعنی واقعا قراره دو تایی بریم بیرون ......
یاد سوزن ازمایشگاه افتادم حالا من از سوزن میترسم چی کار کنم
یه مانتوی شیک مشکی پوشیدم با یه شال قهوه ای طرح دار .....
یه ارایش کمرنگ هم کردم که زیاد تو ذوق نزنه ....
کیفم رو برداشتم رفتم پایین .....
تو پله ها یادم افتاد که من دیشب با هاش قهر کردم ......
مامان تو اشپزخونه داشت چای میخورد بابا هم مثل هر روز داشت ورزش میکرد .....
بهشون سلام کردم .....
- مامان ارمان الان میاد دنبالم بریم بیرون ؟
بابا خندید ....
- الان هشت صبح میخواید برید بیرون ؟
- نه اول میخوایم بریم ازمایشگاه بعدش هم بریم بیرون .....
مامان سریع دو تا لقمه درست کرد داد دستم
- بیا بعد از ازمایشت بخور باشه دلت ضعف نره این رو هم بده ارمان ....
- باشه مامان گلم کاری نداری ؟
از بابا هم خداحافظی کردم رفتم بیرون ارمان خیلی ان تایم بود پس حتما الان رسیده .....
کفش هامو پوشیدم رفت دم در بله اقا رسیده سرش روی فرمون بود من رو ندید .....
در رو باز کردم سوار ماشین شدم ....
یه متر پرید .....
- سلام تو کی اومدی ؟
کیفم رو پرت کردم پشت ....
- همین الان اومدم ....
- خوبی عزیزم ؟
طوری باهام حرف زد که یعنی اصلا هیچ اتفاقی نیفتاده .....
سرسنگین جوابش رو دادم ......
ماشین رو خاموش کرد کمربندش رو باز کرد کامل برگشت به طرف من
- ساحل میشه بگی دلیل این رفتار هات چیه ؟
سرم رو انداختم پایین .....
- کدوم رفتار ها ؟
صورتم رو اورد بالا ....
- وقتی باهات حرف میزنم به من نگاه کن ......
زل زدم تو چشم های خوش رنگش
- چرا دیشب یه دفعه اینطوری شدی چرا الان ان قدر سر سنگینی هان بگو تا بدونم ؟
مثل بچه ها زدم زیر گریه .....
- من نمیخوام بری ؟
- تو فقط به خاطر همین موضوع از دیشب اینجوری هستی ؟
- اره .....
اشک هامو پاک کرد
- دیگه نبینم گریه کنی ها خیله خوب با هم میریم
مغزم سوت کشید با هم میریم .....
- من نمیخوام تو بری تو میگی با هم بریم واقعا که ؟
- اخه عزیز دلم من کلی کار دارم اونجا ؛ باید برم انجامش بدم که میخوام برای همیشه بیام ایران تو فکر میکنی من اگه برم دیگه هیچ وقت برنمیگردم
- اره من میدونم تو اگه بری دیگه برنمیگردی .....
- این چه حرفیه اخه مگه من روانیم که تو رو ول کنم تو عشق من زندگیه منی اون وقت ولت کنم ......
با حرف هایی که زد احساس ارامشی پیدا کردم یه ذره اروم تر شدم ...
- قول میدی زود برگردی ؟
- اره قول مردونه میدم که زود برگردم
قول های ارمان واقعا قول بود .......
- خوب عروسک خانم دیگه بریم ازمایشگاه ؟
- اره بریم ......
حرکت کرد به طرف ازمایشگاه .
تمام مدت دستم تو دستش بود با این که نامحرم بود ولی نمیدونم چرا احساس گناه نمیکردم چون میدونستم دیگه اخرش برای خودمه ....
ولی تو ماشین بهش شرط کردم که همین یه دفعه باشه ......
ازمایشگاه خیلی شلوغ بود یعنی این همه ادم اومدن ازمایش بدن ...
روی صندلی نشستم ارمان رفت پذیرش تا کاری ازمایش رو انجام بده
به دور و اطراف نگاه کردم چه ادم ها های مختلفی اینجا بودن یکی فقیر یکی پولدار .....
ارمان بعد چند دقیقه اومد کنارم نشست .....
- ارمان یه چیزی بگم ......
- اره عزیزم بگو .....
- من از سرنگ ازامایشگاه میترسم ....
خندید بغل دستیمون چپ چپ نگاهش کرد
- کوفت به چی میخندی ؟
- واقعا میترسی ؟
- اره اون دفعه از ترس غش کردم رفتم زیر سرم .....
متعجب نگاهم کرد
- جدی میگی یعنی در این حد نگران نباش یه دفعه نمیذارم حتی یه ذره هم حالت بد بشه میام خودم بالای سرت ....
کاش ارمان همیشه ان قدر مهربون بمونه .....
نوبتمون که شد با هم رفتیم داخل ...
دستم ها از ترس یخ کرده بود میدونستم الان رنگم هم شد مثل دیوار
ارمان زیر گوشم گفت :
- ساحل برای چی میترسی اخه من کنارتم
پرستار رو به دو تامون گفت :
- خانم شما بیا پیشم من نامزدتون هم باید بره اون اتاق ...
ارمان دستم رو گرفت :
- من میخوام کنار خانمم باشه یه ذره استرس داره بعد از ازمایشش من میرم اون اتاق ....
پرستاره دو دل بود ولی قبول کرد که ارمان کنارم باشه .....
نشستم روی صندلی استینم رو داد بالا .....
ارمان کنارم ایستاد اروم زیر گوشم گفت :
- نترسی ها بهم قول میدم هیچی حس نکنی ....
اخه چرا دروغ میگی اقا ارمان مگه میشه ادم حس نکنه .....
پرستار سرنگ رو اورد طرفم یه چیزی محمکی به دستم بست تا رگش پیدا بشه ....
وقتی سرنگ رو وارد رگم کرد میخواستم جیغ بزنم که ارمان اروم صورتم رو برگردوند به ظرف خودش که نگاه نکنم .... تا به خودم بیام تموم شده بود .....
- پاشو عزیزم تموم شد این پنبه رو هم بذار روی دستت تا خونش بند بیاد ......
خدا یا شرکت ابروریزی نکردم جلوی ارمان پرستار رفت بیرون ....
- دیدی درد نداشت ؟
لبخندی زدم ......
- من میرم ازمایشم رو بدم تو همین جا بمون باشه فکر کنم یه ذره طول بکشه ......
ارمان رفت من رفتم تو ی همون سالن که انتظار نشستم تا بیاد ......
دستم هنوز هم داشت خون می یومد ......
رفتم یه پنبه ی دیگه گرفتم گذاشتم روش .....
یه یک ربعی منتظر ارمان موندم تا اومدم ......
تا ارنج پیرهن مردونه اش رو داده بود بالا چه قدر این تیپی هم بهش میاد
- ببخشید یه ذره طول کشی بریم ساحل جان ؟
- بریم ......
سوار ماشین شدیم کمربند خودش و من رو بست ...
- خانم کجا بریم ؟
- نمیدونم هر جا دوست داری
ساعت رو نگاه کردم ساعت 5/9 بود .....
-نه دیگه تو بگو هر جا دوست داری بریم ؟
یه ذره فکر کردم دلم میخواست برم پاساژ هر وقت که میخواستم برم یا تنها میرفتم یا با مریم ولی الان دوست داشتم که با ارمان برم .....
- بریم پاساژ؟
- بریم کدوم پاساژ؟
- اون پاساژ قبلیه که قبل از رفتنت با هم رفتیم .....
شیطون خندید
- همون پاساژی که من برای سوگل پیرهن مشکیه رو گرفتم
ای که چه قدر من اون روز حرص خوردم یاد اون موقع می افتم تمام بدنم میلرزه .....
- کوفت خنده داره اره همون پاساژ .....
یه اهنگ با حال گذاشت خودشم شروع کرد به خوندنش ......
جلوی یه مغازه نگه داشت رفت دو تا پلاستیک پر خوراکی خرید ....
وقتی برگشت بهش گفتم:
- وای چه خبره چرا ان قدر خوراکی خریدی ؟
یه اب میوه با یه کیک باز کرد داد دستم ....
- بیا این رو اول بخور بعدش اگه خواستی میتونی اون چیبس و پفک ها رو هم بازی کنی .... چون معده ات خالیه گفتم .......
چه قدر از این که به فکرم بود خوش حال بودم ؛ باز برای خودش هیچی نخریده بود
- ارمان خودت چی ؟
- من نمیخورم عزیزم تو بخور ......
دلم نمی یومد من بخورم اون نگاه کنه قبل از این که دهنی کنم بهش تعارف کردم .....
- بیا ارمان یه ذره بخور میدونم تو دهنی دوست نداری اول بهت تعارف کردم .....
- کی گفته من دوست ندارم تو بخور اخرش من میخورم ....
وا این که هیچ وقت دوست داشت دهنی کسی رو بخوره چرا یک دفعه ان قدر فرق کرده بود ......
یک ذره از ابمیوه خوردم دادم به ارمان اونم بدون هیچ حرفی با نی دهنیم ابمیوه رو خورد
- ارمان تو که قبلا دوست نداشتی دهنیه کسی رو بخوری ؟
- قبلا فرق داشت ولی الان فقط دوست داری چیزی رو بخورم که قبلش از اون خورده بودی ....
مثل پسر های دیگه بلد نبود احساسی حرف بزنه باید به اخلاقش عادت میکردم 5 ساعت بد اخلاق بود 5 دقیقه خوش اخلاق ....
ای ساحل خانم تو عاشق همین بد اخلاقیش و مغرور بودنش شدی
ماشین رو توی پارکینگ پارک کرد پیاده شدیم ......
چه قدر اون دفعه که با هاش اومدم غمگین بود ولی الان خدا رو هزار بار شکر میکنم که قرار مرد زندگیم باشه ...
با هم سوار اسانسور شدیم رفتیم طبقه ی بالا .......
بدون این که به من بگه و از من مشورت بخواد دستم رو کشید به طرف یه مانتو فروشی ......
- کجا داری میری ؟
- میخوام امروز برات کلی چیزی بخرم پس لطفا هر چیزی رو که دوست داری انتخاب کن .....
دو سه ساعتی تو پاساژ بودیم به پلاستیک های تو دستم نگاه کردم
دیوانه چه قدر چیزی خریده بود اصلا توجه نمیکرد که به احتیاج دارم یا نه فقط میخرید .....
5 تا پلاستیک بزرگ دست من ......
شش هفتام دست ارمان بود همه ی خرید ها رو برای من کرده بود
یادم باشه قبل از رفتنش بیام براش چیزی بخرم .....
- ارمان من گرسنه امه .....
- جدی میگی چرا پس زود تر نگفتی الان زود نیست بریم نهار بخوریم
سرم رو تکون دادم که یعنی نمیدونم .....
یه لبخند خوشگل زد
- یعنی این که بریم دیگه اره شکمو چه زود گرسنه ات شد .....
کیفم رو زد به شکمش .....
- خودت شکو هستی من به این لاغری ....
- بهت گفته بودم من زن توپول دوست داری ها از مالزی که برگشتم باید توپول شده باشی ها ....
با حالت نازی گفتم :
- نمیخوام .......
بعد از این که نهار خوردیم من رو برد خونه هر چی بهش اصرار کردم که بیاد تو نیومد انگار از مامان و بابا خجالت میکشید ......
ازش پرسیدم جواب ازمایش رو کی میدن گفت دو سه روز دیگه ....
روی تخت دراز کشیده بودم داشتم رمان میخوندم ولی تمام حواسم به جواب ازمایش بود امروز قرار بود ارمان بره جواب رو بگیره ، نمیدونم چرا ان قدر استرس گرفته بودم .....
به ساعت نگاه کردم
یعنی الان رفته ارمایش رو بگیره یا نه؟؟؟؟؟
چرا پس نمیاد نکنه جواب ازمایشمون مشکل داره ؛ خدایا خودت کمک کن ....
هر چی به گوشیش زنگ زدم خاموش بود .....
دوباره دراز کشیدم روی تخت زل زدم به سقف ......
صدای زنگ خونه اومد سریع بلند شدم از پشت پنجره دیدم ارمانه ....
لباس هام خوب بود یه شال انداختم سرم ...
منتظر موندم تا بیاد بالا قرار بود ازمایش رو بگیره سریع بیاد بالا ....
بعد از چند دقیقه اومد تو اتاق ......
لباس هاش بهم ریخته بود یه اخم کوچلو هم روی پیشونیش بود ....
نا خودگاه ذهنم رفت طرف ازمایش دیدی گفتم ساحل خانم حتما ازمایشمون مشکل داره
پیرهنش از تو شلوارش زده بود بیرون موهاش بهم ریخته بود
- ارمان چه شده ؟ جواب ازمایش رو گرفتی ......
سرش رو تکون داد چند تا صلوات تو دلم فرستادم .....
- خوب جواب ها چی بود ؟
دستش رو کرد تو جیبش کلافه به نظر میرسید
- ده بگو دیگه کشتی من رو ؟
- ساحل من و تو نمیتونیم هرگز ....... هرگز ..... هرگز ....
عرق سرد روی پیشونیم رو پاک کرد دل و رودم از ترس داشت مییومد بالا ....
نشستم روی تخت ...
- هرگز چی ؟ تروخدا حرف بزن دارم میمیرم .....
- ساحل میدونم الانه شوکه زده میشی اما ما دیگه نمیتونیم هرگز
باز به این جاش که رسید سکوت کرد شیطونه میگه خودم برگه های ازمایش رو از تو جیبش در بیارم ......
- نصفه جونم کردی بگو دیگه ؟
یه خنده ی قشنگی اومد روی صورتش ...
- من و تو دیگه هر گز نمتونیم از هم جدا بمونیم چون جواب ازمایش ها هیچ مشکلی نداشت ....
اومد جلو خودش رو انداخت روم که بغلم کنه از روی تخت جا خالی دادم اونم محکم افتاد روی تخت ....
بیچاره از این سرعت عمل من تعجب کرد فکر کردی من میذارم تو قبل از محرم شدنمون به من دست بزنی بچه پرو ....
دستم رو گذاشتم روی قبلم
- خیلی مسخره هستی ارمان نمیگی سکته میکنم .....
با ژ ست خاصی گفت:
- قشنگ فیلم بازی کردم نه ؟؟؟؟
وای خدا ممنونم ازت نمیدونم چه جوری شکر کنم .....
- مسخره همه رو فیلم بازی کردی صبر کن اقا ارمان به منم میرسه
با خوش حالی گفت :
- وای ساحل من و تو میتونیم ازدواج کنیم نمیدونی از خوش حالی چه اتفاقی افتاد تصادف کردم
دستم رو محکم زد گذاشتم روی گونه ام
- خاک بر سرم تصادف کرردی ؟ با چی ؟ پس بگو برای چی لباس هات ان قدر داغونه ....
- اره از خوش حالی زدم به یه ماشینه اونم شروع کرد به دعوا کردن با من حالا بگوجالبش کجا بود ؟
پسره ی روانی تصاذف کرده اون وقت میگه جالبه .....
با هیجان گفت :
- وقتی تصادف کردم اصلا به اون شخصی که زدم نگاه نکردم تمام حواسم به تو بود که چه جوری این خبر رو بهت بدم از ماشین پیاده شدم بگو اون شخصی که بهش زدم کی بود ؟
ان قدر با مزه و هیجان تعریف میکرد که تمام عصبانیتم رو فراموش کردم
- نمیدونم کی بود ؟ نمیتونم حدس بزنم
- اون پسره ی سر امتحان من که تو داشتی از روش تقلب میکردی یادته ؟
یه ذره فکر کردم اهان همون رو میگه که داشتم تقلب میکردم یه دفعه دیدم بالای سرمه ..
- ارمان یادمه اون خوشگله چشم هاش رنگی بود ....
اخم کرد
- بله بله نشنیدم چی گفتی ؟
هیچی به خودم ادرس دادم که بفهمی شناختمش .....
- خلاصه من رو دید شروع کرد به احوال پرسی کردن یادش رفت به پلیس زنگ بزنه من دیدم یارو هی استاد استاد میکنه گفتم ببخشید من دانشگاه کلاس دارم زود فرار کردم اومدم پیش تو .....
- پس چرا لباس هات ان قدر داغونه ....
- خودم از قصد اینطوری کردم تو بترسی ....
متکا رو برداشتم محکم زدم تو صورتش
- صبر کن دارم برات اقا ارمان .....
بلند شد از جاش .....
- وای ساحل دلم میخواد برام یه کامیون بچه بیاری ؟
سرم رو انداختم پایین نمیدونم چرا ان قدر ازش خجالت میکشیدم
- اخی پیشو کوچلو خجالت کشیدی باید اون موقع ای خجالت بکشی که خواستیم با هم .....
نذاشتم ادامه ی حرفش رو بزنه متکا رو پرت کردم طرفش ....
- چه قدر تو بی ادبی ارمان
- بی ادبی از خودتونه همسر عزیزم ....
- لوس
- خوب دیگه من بر م بلیط گرفتم برای پس فردا ..... باید کار هامو انجام بدم ....
ناراحت شدم چه جوری دوریش رو تحمل کنم .....
- یعنی پس فردا میخوای بری ؟
- اره عزیزم ولی زود برمیگردم بلیط برگشتم رو برای یه هفته ی دیگه گرفتم .... راستی ساحل من و تو قبل از رفتنمون باید محرم بشیم ....؟
چشم هام گرد شد .......
محرم بشیم ؟ خوب این چه کاریه بعد از اومدنش عقد میکنیم دیگه
هر چی سعی کردم از تصمیمش منصرفش کنم قبول نمیکرد من نمیدونم چه معنی میده حالا قبل از رفتش محرم بشیم .....
- ارمان من نمیدونم تو چرا این تصمیم رو گرفتی خوب این چه کاریه بعد از این که تو اومدی جشن عروسی میگیریم دیگه .....
با صدای بلندی گفت :
- نوچ نمیشه من همین الان میرم با عمو صبحت میکنم بعد از ظهر بریم عقد کنیم .....
- ارمان چرا حالیت نیست میگم بعد از اومدنت عقد میکنیم دیگه ....
دست هاش گذاشت روی صورتش با همون حالت گفت :
- ساحل من دیگه تو رو به چشم خواهر نمیبینم میخوام موقعه ی رفتن ازت خداحافظی کنم بعدش تو دوست داری گناه کنیم ؟
این رو که راست میگفت ما نامحرم بودیم پس گناه میکنیم با عشق به همه دیگه نگاه میکنیم .....
- نه دوست ندارم گناه کنم ....
- خیلیه خوب صبر کن من برم با عمو صبحت کنم برمیگردم باشه ...
از سر ناچاری قبول کردم از یه طرفی از بابا و مامان خجالت میکشیدم نره بگه ساحلم هم موافقه ....
لباس هاشو مرتب کرد شونه ی منم برداشت موهام رو صاف کرد
یه لبخندی به من زد رفت پایین ....
ای خدا بگم ارمان چی کارت کنه که برای ادم ابرو نمیذاری خوب یه چند روز صبر کن دیگه ....
داشتم به این فکر میکردم که چرا ان قدر ارمان عجله داره .....
بعد از چند دقیقه اومد بالا .....
- بفرما عمو هم راضی شد بعد از ظهر میام دنبالت که بریم ....
- نه دیگه تو نیا من خودم با مامان و بابا میام فقط کجا بیایم ؟
- نمیدونم میخوایید بیاد خونه ی ما به عاقد هم میگم بیاد اونجا .....
ای خدا من که هنوز لباس نخریده بودم هیچ کاری هم که انجام ندادم ....
- ارمان من که لباس نخریدم ؟
- عزیزم لباس میخوای چی کار کنی اخه بذار هر وقت خواستیم عروسی بگیریم یه دفعه بگیر ساحل یه ذره درک کن تحملم دیگه تموم شده من یه پسرم نمیتونم خودم رو کنترل کنم تو هم که ماشالله میگی تا محرم نشدیم حق نداری به من دست بزنی .....
خدا به داد من برسه که محرم بشیم میخواد من رو بکشه ....
- خیله خوب بابا ساعتش رو برام اسمس کنم باشه ....
کلید ماشین رو از روی تخت برداشت
- کاری نداری گلم ان شالله بعد ار ظهر که محرم شدیم حسابی به خدمت میرسم ....
- بچه پرو برو زود تر به زن عمو زنگ بزن بیچاره الان سکته میکنه ....
نمیدونستم به کدوم کار باید برسم برم حموم یا ارایشگاه ...
مامان رو صدا کردم تا اون یه ذره بهم کمک کنه
در زد اومد تو
چشم هاش پر اشک بود
- اوا مامان چی شده ؟
اشک هاشو پاک کرد
- وای ساحل یعنی تو ان قدر بزرگ شدی که میخوای عروس بشی .ای خدا
ای باباهمچین گریه کرد گفتم کی مرده
رفتم بغلش
- مامان خوشگلم خودت همیشه میگفتی دوست دارم زود عروس بشی
- اره عزیزم گریه ی خوش حالیه خوب حالا الان چی کار داری که برات انجام بدم ؟
- مامان لباس هامو اماده میکنی من برم حموم زود بیام بعدش برم ارایشگاه ...
- مگه میخوادید جشن بگیرد یا خبریه ؟
- نه بابا نمیدونم چرا این ارمان یه دفعه گیر داد باید عقد کنیم هیچ خبری نیست میخوام برم ارایشگاه ابرو ها رو یه ذره تمیز کنم مهون هم ندارن فقط خودمونیم
- باشه مادر پس برو زود تر حموم ...
یه نیم ساعتی تو حموم بودم حوله رو پیچیدم دور خودم سریع اومدم بیرون بیچاره مامان همه ی لباس هامو اماده کرده بود لباس هامو که پوشیدم رفتم پایین .....
مامان تو اشپزخونه بود
- مامان دستت در نکنه مانتو و لباس هامو اماده کردی ؟
- خواهش میکنم گلم الان به دریا هم خبر دادم که بعد از ظهر برن خونه ی زن عموت
- باشه مامانی کاری نداری من رفتم ؟
- خودت میری ؟
- اره کارم که تموم شد میام خونه که همه با هم بریم
سریع حرکت کردم به طرف ارایش مورد نظرم حالا خدا کنه وقت داشته باشه .....
این ارمان با این تصمیم های سریعش همه رو به دردسر میندازه ....
خدا رو شکر ارایشگاه زیاد شلوغ نبود
ابرو هام رو برداشت بهش گفتم هم یه ذره نازک تر کنه هم رنگش کنه که قیافه ام هم عوض بشه ....
بعد از ابرو نوبت به اصلاح صورتم رسید .....
هر دفعه سر این اصلاح اشک من در میومد .... کارش که تموم شد به صورتم نگاه کردم چه قدر رنگم باز شد ..... یعنی من ان قدر مو داشتم خودم خبر نداشتم
موهام رو هم یه مدل ساده ولی شیک درست کرد
- عزیزم لباست چه رنگیه که من همون رنگ ارایشت کنم
وای حالا لباس چی بپوشم
ولش کن حالا یه چیزی میپوشم دیگه
- نمیدونم خانم یه جوری ارایش کنید که به همه رنگ لباس بیاد ....
بیچاره خیلی روی صورتم کار کرد تا اون ارایشی رو که من دوست داشته باشم از اب در بیاد .....
کارم که تموم شد پول ارایشگاه رو حساب کردم اومدم بیرون موبایلم زنگ خورد
- جانم ؟
- سلام خانومی خوبی ؟ کجایی ؟
- مرسی خوبم ارایشگاه بودم
- اه میخوای بیام دنبالت ؟
- نه خودم ماشین دارم تو کجایی ؟
- من طلا فروشیم اومدم با اجازتون حلقه بخرم
خوبه فکر همچی رو هم کرده
- دست شما درد نکنه اقا ارمان راستی عاقد ساعت چند میاد ؟
- بهش گفتم ساعت 7 خونه امون باشه
به ساعتم نگاه کردم ساعت 5 بعد ار ظهر بود
- باشه پس من تا ساعت 6 میام
- باشه وای ساحل دعا کن کار هام تموم بشه من برم خونه دوش بگیرم
خندیدم
- اشکال نداره کثیفت هم خوشگله
- اه نه بابا نمیدونستم نمیخوام میخوام وقتی زنم بوسم کرد تمیز باشم
گر گرفتم هنوز محرم نشدیم شروع کرده ....
- باز بی ادب شدی کاری نداری ؟
- نه خانم خجالتی زود بیای ها
- باشه بای بای .....
پیش به سوی خونه .....
باورم نمیشد قرار تا یکی دو ساعت دیگه زن شرعی و قانونیه ارمان بشم
وقتی رسیدم خونه مامان و بابا جاضر نشسته بودن روی صندلی .....
مامان تا منو دید دوباره مثل صبح زد زیر گریه ، ای بابا من و ارمان که نمیخوایم بریم سر خونه و زندگیمون
بابا اومد جلو پیشونیم رو بوس کرد
- ماشالله چه خوشگل شدی دخترم ؟
- مرسی بابا جون شما حاضر شدید ؟
- اره دیگه دیر میشه ها
نیم ساعت مونده بود به 6 سریع رفتم بالا ....
سرم رو کردم تو کمدم تا یه چیز خوب برای امشب پیدا کنم چه چیزی میخواستم که نه باز رسمی باشه نه زیاد معمولی ....
مشغول پیدا کردن لباس بودم که دریا به گوشیم زنگ زد
موبایل رو بردم طرف گوشم ولی حواسم به لباس هام بود
- جانم دریا ؟
صدای سر و صدا میومد
- الو ساحل سلام خوبی /؟
- سلام دریا جان مرسی کجایی ؟
- من خیابونم اومدم برای خودم لباس بگیرم یه پیرهن خیلی خوشگل دیدم برای تو میخواستم ببینم برات بگیرم یا نه ؟
وای کاش از خدا چیز بهتری میخواستم با ذوق گفتم :
- وای اره تروخدا بگیر از اون موقع سرم تو کمده چیزی مناسبی برای امشب پیدا نکردم
- باشه پس من الان میرم میارم خونه ی عمو تو زود تر بیا تا قبلا از مراسم بپوشی
- باشه باشه اومدم فقط سایزم رو درست بگیری ها نمیخوام زیاد گشاد باشه
- باشه عزیزم فعلا کاری نداری ؟
- نه بای
ای خدا شکرت ه داره کار هام یکی یکی جور میشه
ان قدر ذوق زده شدم یادم رفت بپرسم لباس چه رنگیه که کفش با خودم ببرم
خدا کنه لختی نباشه که اصلا نمیشه جلوی این ارمان لباس ناجور پوشید
یه ذره رژم رو پرنگ تر کردم بقیه ی ارایشم سر جاش بود؛ یه مانتوی شیک قهوه ای پوشیدم که سر استینش هاش طلایی بود
کوتاه بود ولی خیلی خوشگل بود ان شالله که ارمان یه امشب رو غیرت بازی در نیاره یه شال طلایی هم انداختم روی سرم شل انداختم تا موهام خراب نشه ......
ست گردنبد و گوشواره ها رو هم انداختم ....
دو تا کفش پاشنه بلند برداشتم گذاشتم تو کیفم یکیشون مشکی بود یکیشون طلایی حالا هر کدوم که به لباسم خورد اون رو میپوشم ....
سرم تو کیفم بود که صدای در اومد
- بفرمایید
فکر کردم مامان بود ولی نه صبری خانم بود ای جونم چه تیپ فشنی زده بود
یه مانتوی سرمه ای گشاد پوشیده بود با یه شال کمرنگ ابی .....
- اجازه هست دخترم ؟
- بله وای صبری خانم چه خوشگل شدید
- بله پس چی فکر کردی عقد دخترمه
رفتم جلو صورتش رو بوس کرد
- وای مادر رژت پاک شد
- عیبی نداره دوباره میزنم جانم با من کاری داشتید ؟
- اره میشه یه ذره ارایشم کنی ؟
خنده ام گرفت ولی خودم رو کنترل کردم که یه وقت ناراحت نشه
- بیاید بشینید روی تخت الان یه ارایش خوشمل میکنمتون .....
اول یه ذره کرم پودر زدم روی صورتش ..... سفید که شد شروع کردم به ارایش کردن یه خط چشم نازک براش کشیدم
ریمل و رژ گونه و در اخر هم یه رژ قرمز براش زدم ؛ حسابی قیافه اش تغیر کرد
- صبری خانم فکر کنم امشب ارمان من رو با شما اشتباه بگیره
- راستی میگی مادر یعنی ان قدر مثل تو خوشگل شدم
- اوهوم خیلی خوشگل شدید
لپم رو بوس کرد رفت پایین چه قدر به این پیر زن مهربون مدیون بودم
لوازم ارایش رو جمع کردم گذاشتم کیفم ...
دوربین عکاسیم رو هم گذاشتم هر چند ارمان خودش چند تا دوربین داشت ولی حالا ضرر که نمیکنم چند تا هم با دوربین خودم عکس بگیرم
شالم رو صاف کردم رفتم پایین
مامان چادرش رو انداخت روی صورتش
- ماشالله ماشالله فکر کنم امشب ارمان نتونه دیگه خودش رو کنترل کنه از بس که جیگر شدی
- اه مامان از این حرف ها جلوش نزنی ها
سوار ماشین شدیم من و صبری خانم پشت نشستیم مامان هم جلو نشست
بابا یه اهنگ شاد گذاشت
صبری خانم هم شروع کرد دست زدن انگار داشتن عروس دهاتی میبردن
خنده ام گرفت
- بابا یه ذره اهنگ رو کم کن داره نگاهون میکنند
- خوب دخترم نگاه کنن ولشون کن
رسیدم دم خونه ی عمو این ها .....
- خوب خانم ها شما زود تر برید تا من ماشین رو پارک کنم
کفش هام از پام در اوردم رفتم تو
زن عمو تا من رو دید پرید بغلم
- الهی ساحلم خیلی ناز شدی ؟ خوش اومدی عروس گلم
با مامان و صبری خانم هم روبوسی کرد از دریا خبری نبود انگار هنوز نرسیده بودن
دور و اطراف رو نگاه کردم ارمان رو ندیدم
با خجالت گفتم :
- زن عمو ارمان نیومده ؟
- همین الان پیش چای شما اومد نفهمید چه جوری رفت تو حموم هر چی بهش میگم تمیزی میگه نه ؟
یاد حرفش افتادم کله خراب حتما باید حرف حرف خودش باشه
زن عمو با قیافه ی با مزه ای گفت :
- وای ساحل جان یه زحمتی برات دارم
- چی هر چی باشه انجام میدم
- ارمان به من گفت لباس هاش اماده کنم ببرم دم حموم بهش بدم ولی من وقت نکردم میشه تو این کار رو بکنی ....
-اخه من نمیدونم لباس هاش کجاست ؟
- تو اتاقشه عزیزم بری پیدا میکنی ....
مامان و صبری خانم ریز ریز خندیدند ای بابا هر چی کار سخته میدن به من بد بخت
خوب زن عمو اون همین طورش خطر ناکه چه برسه به این که تو حموم هم باشه
رفتم بالا تو اتاق درش رو باز کردم وارد شدم
چشمم افتاد به دیوار یه عکس بزرگ از من زده بود تو اتاقش ... این عکس رو کی از من گرفته بود که خودم نفهمیده بودم هر چی فکر کردم چیزی یادم نیومد....
کت و شلوارش روی تخت بود خوب پس من قراره چه لباسی ببرم ...
یه دفعه یادم افتاد پس بگو چرا مامان و صبری خانم داشتند میخندیدند ...
حالا من از کجا بدونم لباس های زیرش کجاست
یکی یکی در کمد ها رو باز کردم ولی نبود از زن عمو هم رو.م نمیشد برم پبرسم
چون در اتاق باز بود صدای ارمان رو شنیدم که گفت :
- مامان پس این لباس های من چی شد ؟ بدو بابا الان ساحل میرسه من هنوز تو حموم .....
خوب حالا صداش بره پایین ابروی من بره ......
یه کمد بیشتر نبود احتمال دادم که باید هون کمد باشه ...
اخش بله همینه ببین تروخدا مثل دختر ها چه جوری لباس هاش رو چیده .....
خوب دختر نشد مگر نه کلی ست خوشگل میچید تو کمدش ....
یه دونه از لباس زیر هاش برداشتم گذاشتم لای حوله یه تیشرت هم برداشتم که قبلا از این که پیرهنش رو بپوشه تنش کنه پیرهن اصلیش خیس نشه ......
با ترس در حموم رو زدم .....
بدون این که بیاد بیرون از همون جا گفت :
- وای مامان چه قدر دیر اوردی بیارش تو .....
همین کم مونده ببرمش تو یه ذره سرم رو بردم تو انگار یه در دیگه تو بود پی بگو چرا میگه بیارش تو،،،، ببین ساحل خانم چه قدر زود قضاوت کردی
رفتم تو چه حموم خوشگلی داشتند بوی انواع شامپو ها میومد در زدم
- صبرکن مامان یه لحظه اومدم
شیر اب رو بست چون صدای اب کاملا قطع شد
قلبم تند تند میزد نکنه لخت بیاد بیرون عجب غلطی کردم اومدم ها کاش همون خود زن عمو می یومد .....
تو فکر بودم که یه دفعه دستش اورد بیرون
- مامان حوله ام رو بده .....
حوله رو دادم بهش الان من رو ببینه سکته میکنه حتما از خوش حالی
- مامان گلم چرا ان قدر لباس ها رو اوردی الان ساحل میاد من هنوز حاضر نشدم
چون جوابی نشنید دوباره گفت :
- وا مامان لال شدی خدای نکرده
سایه اش رو میدیم که داشت موهاش رو خشک میکرد
دوباره دستش رو دراز کرد .....
- مامان لباس هام رو هم بده ....
بهش دادم ولی انگار پشیمون شد
- بذار بیام همون بیرون بپوشم
اومد بیرون تا چشمش به من افتاد همه ی لباس ها از دستش افتاد زمین خیس شد
با لکنت گفت :
- تو تو اینجا چی کار میکنی ؟ کی اومدی ؟
یقه ی حوله رو باز گذاشته بود حواسم پرت شد ....
سرم رو انداختم پایین
با دست خیس صورتم رو اورد بالا
- تو نمیگی این طوری میای جلوی من کار دستت میدم ....
منظورش قیافه ام بود که عوض شده بود م
- بیا بیرون دیر شد
با شیطونی تموم گفت :
- بفرمایید حموم خوش میگذره ها
تمام تلاشم رو میکردم که به یقه ی بازش نگاه نکنک ولی مگه میشد ...
اونم مثل من خیلی عوض شده بود به قول ما دختر ها صورتش رو 12 تیغ کرده بود ....
- بی ادب
- ان شالله بعد از محرم شدن در خدمتیم
- ارمان بابا بیا بریم الان عاقد میاد من و تو همین جا واستادیم
غش غش خندید
- الان عاقده میگه این ها چه قدر فعالن قبل ار محرم شدنشون با هم رفتم حموم
لپ هام از خجالت قرمز شد
- ارمان ترو خدا الان مامانت میاد بالا زشته فکر های ناجور میکنه
- باشه بابا لپ گلی حالا من چی کنم لباس هام افتاد زمین خیس شد
از بس گیجی دیگه معلوم نیست حواست کجاست
- میگم فکر کنم باید بری یک دونه دیگه از این ها بیاری
به لباس زیرش اشاره کرد بعد با تموم بدجنسی گفت :
- میگم شیطون چه خوش رنگ اوردی میری باز برام بیاری ؟
- گمشو بی ادب من رفتم بیرون حوله تنته که بیا برو خودت بردار ....
مستقیم رفتم پایین صبری خانم و زن عمو داشتند میوه و شیرینی ها رو میچیدند .....
مامان هم روی مبل نشسته بود رفتم مبل روبه روش نشستم
صبری خانم چشمش افتاد به من
- اوا مدار صورتت چرا ان قدر قرمز شده ؟
ای وای اصلا حواسم به قرمزیه صورتم نبود ....
مامان و زن عمو بلند زدن زیر خنده ؛ خدا بگم چی کارت کنه که ابروم رو بردی ارمان .......
بعد از چند دقیقه ارمان از بالا صدام کرد
یا خدا اگه من دیگه پام رو تنها بالا گذاشتم پسریه ی بی حیا ....
خودم رو زدم به اون راه که هیچی نشنیدم ولی ارمان دوباره صدام کرد
مامان با تعجب گفت :
- ساحل گوشات نمیشنوه حنجره ی ارمان پاره شد بس که صدات کرد پاشو ببین چی کارت داره ...
ای خدا عجب بد بختی گیر کردیم ها اگه نمیرفتم خیلی ضایع بود مجبور شدم برم بالا ....
دم اتاقش که رسیدم سرم رو کردم بالا گفتم :
- خدایا خودم رو می سپرم بهت !!!!
با اخم رفتم تو ....
لباس هاش رو پوشیده بود ... خوب حالا خدا رو شکر که لباس هاشو پوشیده
با خنده گفت :
- میای این کراوات رو برام ببندی ؟
- حالا کراوات میخوای چی کار کنی ؟
ابرو هاش رو داد بالا
- میخوام عکس هامون خوشگل بشه
رفتم جلو کروات رو براش بستم نفس هاش که صورتم میخورد یه جوری میشدم سعی میکردم اخم کنم که متوجه نشه
کروات رو کامل بستم اومدم عقب
- حالا اجازه هست من برم پایین
- اه کجا بری هر وقت عاقد اومد با هم میریم راستی چرا مانتوت رو در نمیاری
گفت مانتو یاد لباس افتادم پس چرا دریا نیومد اخه....
- منتظر دریام قرار برام پیرهن بیاره
- خوب پس تا بیاره میای این موهای من رو خشک کنی از موهای خیس بدم میاد
با حالت با مزه ای گفتم :
- مگه خودت دست نداری اقا ارمان .....
با حالت دخترونه ای گفت :
- هیش حتما باز میخوای بگی تو نامحرمی ....
- ارمان بذار برم پایین زشته الان میگن این دو تا چی کار میکنند بالا ....
جدی شد
- خودت میدونی نه مامان من از این حرف ها میزنه نه مامان تو پس بیخودی برای چی نگرانی ؟
- ارمان
- خیلی خوب بابا تسلیم بیا برو پایین ولی وای به حالت اگه بعد از عقد هم بخوای بهانه بیاری .....
اخ جون ازاد راست میگفت حالا بعد از عقد باید چه بهانه بیارم ....
- ما که رفتیم پایین بای بای .....
چشم هاشو درشت کرد
- بذار عقد کنیم یه بای بایی من به تو نشون بدم ....
خندیدم رفتم پایین ......
تو اشپزخونه کلی کار بود بیچاره زن عمو توی این چند ساعت کلی غذا درست کرده بود
تا چشمم افتاد به زن عمو نا خودگاه از ترسم گفت :
- میخواست کرواتش رو درست کنم ....
اومد جلو روی سرم رو بوس کرد
- دخترم قشنگم من که از شما دلیل نخواستم داری میگی ؟
- اخه میترسم شما و مامان فکر کنید ما داشتیم
دیگه ادامه ندادم .....
- عزیزم ما هیچ فکری نمیکنیم بعدشم اصلا میخوام شب اینجا نگهت دارم .....
- ای وای نه ترو خدا زن عمو از این حرف ها جلوی پسرتون نزنید ها دیگه ولم نمیکنه ....
- الهی قربونت برم ....
صدای زنگ اومد خوب خدا رو شکر که بلاخره این دریا خانم هم تشریف اوردن
رفتم تو پذیرایی کنار مامان نشستم دانیال بدو بدو اومد بغلم ....
- سلام خاله چه خوشگل شدی امشب ....
یاد اون اهنگه افتادم
- تو هم خوشگلی شدی گل پسر مامانت کو ؟
- داره با بابام حرف میزنه .....
بعد از چند دقیقه اومد تو فرزاد قیافه ی من رو وقتی دید با صدای بلندی گفت :
- به به عروس خانم گل خوبی خواهر زن جان ؟
- خیلی ممنون شوهر خواهر جان ....
دریا خندید اومد دستم رو گرفت
- بدو که دیر شد بریم لباس رو بپوش ....
- چه رنگیه ؟ چند گرفتی ؟
- طلایی رنگه فکر میکنم به پوستت بیاد .....
از پله ها رفتیم بالا دانیال هم مثل اردک دنبالمون اومد ....
- کدوم اتاق بریم ؟
- نمیدونم
داشتیم تصمیم میگرفتیم که کدوم اتاق بریم ارمان اومد بیرون
- به به سلام دریا خانم خوبی ؟ دانیال عمو خوبی ؟
- اه اه بابا بابا کت و شلوارش رو ببین چه خوشگله ؟
- ما اینیم دیگه دریا خانم راستی چرا تو راهرو ایستادید
دانیال زود تر از من و دریا گفت :
- دنبال اتاق میگردن اخه خاله میخواد لباس خوشگله اش رو بپوشه
چشم های ارمان برق زد
- بفرمایید تو اتاق بنده ......
دریا پلاستیک لباس رو برداشت رفتیم تو اتاق .....
من اومدم تو دریا در رو قفل کرد
ارمان از پشت در گفت :
- اه دریا چرا در رو قفل کردی ؟
- به دلیل زیرا ......
دریا لباس رو از تو پلاستیک در اورد الحق لباس خوشگلی بود ولی حسابی لختی .....
یه لباس طلایی حریر .....
- زود باش لباس هات در بیار بپوش .....
لباس رو گرفتم تو دستم
- دریا دستت درد نکنه ولی خیلی لختیه من روم نمیشه این رو جلوی ارمان بپوشم ....
- هیش بابا در بیار همچین میگی انگار هیچ وقت نمیخواد با این جور لباس ها ببنتت .....
- پس روت رو اون ور کن من مانتوم رو در بیارم پیرهن رو بپوشم .....
لباس رو پوشیدم ولی نتونستم زیبش رو ببندم
- دریا بیا این زیپش رو ببند
برگشتم دهنش همین طور باز موند
- وای چه خوشگله ساحل انگار برای تو دوختن نگاه کن ببین چه سلیقه ای دارم .....
اومد جلو زیپم رو بست .....
رفتم جلوی اینه راست میگفت کیپ تنم بود انگار برای من دوخته بودنش .....
- میگم ها کاش یه چیزی میخریدی برای روش بابا به جون خودم من روم نمیشه بپوشم اخه تو جلوش رو نگاه کن اگر لخت بیام که سنگین ترم ..........
- اه چه قدر غر میزنی به جای تشکر کردنته میدونستم برای همین یه شنل برات گرفتم ......
رفتم جلو دستم رو انداختم دور گردنش
- مرسی خواهر گلم جبران میکنم .....
صدای زنگ اومد از پنجره نگاه کردم عمو با عاقد بود
- وای دریا بدو بیا کمک شنل رو تنم کنم عاقد اومد
صدای کلفت ارمان از پشت در میومد که یه ریز میگفت :
- ساحل بذار منم ببینم
شنل رو پوشیدم موهام رو هم جمع کردم توش .....
دریا موهام رو دوباره تافت زد که باز نشه ....
- موهات چه جالب شده ارایشگر درست کرده
- اره بابا ما که از این هنر ها نداریم ....
بلاخره در رو باز کردیم ارمان و دانیال اومدن تو .....
ارمان وقتی من رودید لب هاش رو پیچوند
- پس چرا شنل تنته من گفتم میخوام ببینم .....
دریا زود تر از من گفت :
- ارمان جان بذار محرم بشید بعد میترسم اگه این جوری ببینیش بپری سه چهار تا بوس ابدار کنی جلوی من و بچم ....
دانیال با اون زبون جالب و بامزه اش گفت :
- مامان چرا عمو ارمان باید خاله رو بوس کنه .....
حالا یکی بیاد جواب این بچه رو بده ....
طرفش جلوش با لباس سختم بود ولی زانو زدم ....
مثل همیشه نمیخواستم ذهنش درگیر بشه
- مگه تو خوشگل میشی من بوست نمیکنم ارمانم چون من خوشگل شدم میخواد بوسم کنه البته بیخود میکنه ......
ارمان اومدجلو از شنلم گرفت
- بله بله چی گفتی .....
دریا دست دانیال رو گرفت
- پسرم الان یه دعوای حسابی میندازی این ها رو ....
رو کرد به من و ارمان گفت :
- ما میریم پایین شما هم زود بیاید ......
ارمان شیشه ی عطرش رو برداشت خالی کرد روی خوش ....
همونعطری رو که من دوست داشتم به قول خودم میریم یه فاز دیگه ....
- بریم ؟
شانلم رو صاف کردم کفش هامو. هم از تو پلاستیک دراوردم پوشیدم .....
با این کفش ها بازم قدم به این ارمان نمیرسه ......
چون دستم ها زیر بود از شنل گرفت دو تایی رفتیم پایین .....
- ارمان این پشت شنل رو بگیر الان با مخ میفتم زمین ها .....
- بیفت یه ذره بخندیم ....
- اه باشه پس من اصلا پشیمون شدم نمیخوام با تو ازدواج کنم .....
- غلط کردم مگه من مردم بذارم تو بیفتی .....
دانیال تا ما رو دید با صدای بلندی گفت :
- عروس داماد اومدن دست بزنید
همه ی نگاه ها برگشت طرف ما از زیر شنل همه چی رو میدیدم ......
زن عمو ته پذیرایی یه میز خوشگل چیده بود دو تایی رفتیم جلو نشستیم روی دو تا صندلی که برامون اماده کرده بودن .....
ارمان به باباش اشاره کرد که عاقد خطبه ی عقد رو جاری کنه ....
تمام مدتی که عاقد داشت خطبه رو میخوند به این فکر میکردم که چه قدر من دیوانه بودم ..... چه قدر اون پنج سال من زن قلابی ارمان رو نفرین کردم ...
با صدای عاقد به خودم اومدم
- عروس خانم باره سومه من دارم میپرسم وکیلم ؟
وای چه گندی زدم عاقد دو بار از من پرسیده بود ولی من فکر بودم اصلا نفهمیدم مهریه ام چی شد
دیگه بیشتر از این نباید معطلشون میکردم ......
- با اجازه ی مادر و پدرم و بزرگ تر ها بله ......
صدای جیغ و سوت گوشم رو کرد خوب حالا تعدادمون کمه اینطوری میکنند
ارمان همون لحظه ای بله رو گفتم دستم رو محکم گرفت ولی چون زیر شنل بود کسی متوجه نشد .....
ارمان همون بار اول جواب عاقد رو داد و با صدای کلفت و قشنگش جواب بله داد ......
کار های خطبه ی عقد که تموم شد عاقده رفت بیرون ......
مامان و بابا اومدن جلو صورت من و ارمان رو بوسیدند بعدش عمو زن عمو ....
دانیال پرید بغلم اروم شنلم رو زد کنار لپم رو بوس کرد
- خاله فردا برام یه دختر خاله میاری .....
ارمان حرف دانیال رو شنید صورتش رو اورد نزدیک من به دانیال گفت
- اره عمو عجی مجی میکنیم یه دختر خاله ی خوشگل تحویلت میدیم ...
صورتم قرمز شد
- ارمان زشته کی میشنوه ....
- خوب بشنون همه همین کار رو میکنند .....
دانیال از دست تو حالا نمیشد این حرف رو نزنی الان دیگه ارمان من رو ول نمیکنه .....
دریا و فرزاد هم اومدن برای ربوسی ....
دریا زیر گوشم گفت :
- مبارک باشه ان شالله امشب دیگه واقعا بزرگ میبشی .....
با اون کفش ها محکم زدم روی پاش ....صدای اخیش بلند شد
فرزاد اومد نزدیکش گفت :
-عزیزم چی شد ؟
دریا اروم گفت :
- هیچی ساحل باز وحشی شد
نزدیکمون که خلوت شد ارمان اومد نزدیک ترم ...
- میشه شنلت رو در بیاری خانمم ؟
چه قدر از این کلمه ی خانمم خوش میومد .....
- نوچ نمیشه
- دیگه برای چی ؟
- خوب مگه نمیبینی عزیزم نامحرم این جاست
به فرزاد اشاره کردم
- پس پاشو بریم بالا .....
ان قدر بلند گفت که همه شنیدن زن عمو اومد نزدیکم
- پاشو دخترم یه سر برید بالا تا موقع ی شام صداتون میکنیم
اروم گفت:
- ارمان میکشمت ابروم رو بردی
- نه زن عمو همین جا خوبه .....
اومد گنار گوشم گفت :
- دیگه به من بگو مادر جون باشه البته اگه قابل بدونی .... پاشو برو بالا این دل پسر من اب شد عکس هاتون هم همون جا بندازید .....
دیگه نمیتونستم روی حرف زن عمو حرف بزنم .....
- چشم مادر جون
ارمان رفت جلو پیشونی مامانش رو بوس کرد
- ایول مامان چه جوری راضیش کردی ؟
با خنده گفت :
- ارمان بفهم زیاده روی کردی یا باعث شدی دخترم ناراحت بشه دیگه نمیذارم بهش دست بزنی ها .....
- چشم قول میدم .....
دستم رو گرفت رفتیم بالا ....
دانیال بدو بدو خودش رو رسوند به من ...
- خاله کجا میری منم بیام ....
اخم های ارمان رفت تو هم
- اره عزیزم میخوام لباسم رو عوض کنم تو هم بیاد ....
چند تا پله رو نرفته بودیم که صدای دریا اومد
- پسرم کجا داری میری ؟
دانیال با شیرین زبونی گفت :
- دارم با خاله میرم تو اتاق عمو ارمان .....
اومد بالا دست دانیال رو گرفت
- پسرم گلم اون ها میخوان برن لباس هاشون رو عوض کنند تو کجا میری ؟
اه حالا یه فرشته ی نجات هم داریم اونم دریا خانم ازمون گرفت
- دریا چی کارش داری بابا ولش کن؟
- یه نگاهی ارمان بکن اخم هاش تو همه برید نامزد بازی تا موقعه ی شام
ارمان با خنده جواب دریا رو داد
- اخ جون بریم بالا ......
به اتاق که رسیدیم من اول واردش شدم بعدش خودش اومد تو در رو هم پشت سرش قفل کرد .....
یا قمر بنی هاشم در رو برای چی قفل کرد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟؟
عین جوجه ای که گیر یه گربه افتاده شروع کردم به لرزیدن ....
ارمان اومد نزدیکم ......
رفتم عقب چسبیدم به تختش .....
- ساحل میشه بگی من شبیه چی هستم که تو ان قدر از من میترسی بابا مگه میخوام چی کارت کنم که رنگت پرید ؟
راست میگفت مگه قرار بود چه اتفاقی بیفته که من میترسیدم اومد کنارم روی تخت نشست .....
- حالا دیگه رسما برای خودم شدی ساحل خانم شیطون ؟
زبونم رو دراوردم بیرون
- کی گفته من شیطونم ؟
- بله راست میگی کی گفته تو شیطونی ولی بعضی اوقات یه ذره شیطون میره تو جلدتت
- ارمان
- جون ارمان لباتو اون طوری نکن که مقدمه ها شروع میشه ها ؟
دستم رو گذاشتم روی لب هام با همون حالت گفتم :
- شما تا بعد از عروسی هیچ مقدمه ای رو انجام نمیدید ......
خندید
- چرا اتفاقا میخوام مقدمه ها رو شروع کنم تا به بعد برسیم به مرحله های جالب .......
- ارمان اذیت کنی میرم پایین ها ؟
- عمرا اگه بذارم بری تو نمیخوای این شنلت رو در بیاری ما لباست رو ببینیم
- نه خیر نمیخوام اون وقت لباسم یا چیز های دیگه ؟
شیطون ابرو هاش رو انداخت بالا وای که دلم میخواست بپرم اون ابرو هاش رو بوس کنم .....
- ایول به ادم با هوش افرین خودت فهمیدی ؟
جوابش رو ندادم رفتم رو به روی اینه ایستادم موهام بهم خورده بود یه ذره صافشون کردم .....
نفس های ارمان به صورتم خورد از اینه دیدمش .....
از پشت بغلم کرد اروم شنل رو از دورم باز کرد .....
یه جوری شدم یه حسی که تا به حال تجربه نکرده بودم این وقت این روز رو پیش بینی نمیکردم که ارمان بخواد بغلم کنه ..... اینم اینجوری ... با این لباسی که تنم بود
زیر گوشم گفت :
- بابا خوشگل چه قدر تو سفیدی من خبر نداشتم .؟؟؟؟...
دستش رو پس زدم ....
- ارمان برو عقب بابا زشته الان یه نفر میاد تو .....
خودش رو بیشتر بهم چسبوند
- عزیزم در قفله خیالت راحته راحت ....
نگاهم به تو اینه افتاد لپم ها شب بود رنگ گوجه ......
ارمان متوجه شد صورتش رو اورد جلو لپم رو محکم بوس کرد .....
از خجالت سرم رو انداختم پایین ....
- ارمان ترو خدا چی کار میکنی ....
با دستش سرم رو اورد بالا ....
- ساحل از چی خجالت میکشی بابا من همون ساحل شیطون خودم رو میخوام میخوای اصلا بد اخلاق بشم تا تو یه ذره شیطونی کنی ؟ یا میخوای برگردم به چند سال پیش بشم استاد بد اخلاق ؟
- نه خیر نمیخوام ...
دستش برو طرف موهام گره های موهام رو باز کرد ...
- چی میکنی ؟ چرا موهام رو باز کنی میخوایم الان عکس بگیریم ؟
- ای وای اصلا حواسم نبود بیا بشین روی تخت خودم درست میکنم
میخواد با این کار هاش سوژه بده دست بقیه که بالا چی کار کردید که موهات باز شده .....
نشستم لب تخت اونم نشست کنارم ...
پشتم رو بهش کردم تا موهام رو درست کنه با ارامش کامل موهام رو درست کرد ...
- تموم شد ؟
دستم رو بردم طرف موهام اره انگار درستش کرد .....
زانو زد جلوم کفش هامو از پام در اورد .....
- چی کار به کار کفش های من داری ؟
- پاهات قرمزه شد
چند دقیقه سکوت شد برگشتم ببینم داره چی کار میکنه که دیدم روی تخت دراز کشیده ....
- بیا پیش من ....
همین کم مونده بیام پیش تو بخوابم ....
- مگه نمیبینی تخت یه نفره است ؟ دو تایی که جا نمیشیم ....
- کم بهونه بیار ساحل خانم خودت میای یا بیام؟
من عاشق این پسر بودم حالا که عشق تو چشم هاش میبینم چرا باید خجالت بکشم ....
با یه دستم لباسم رو گرفتم بالا که بتونم برم روی تخت ......
وقتی دید دارم میرم کنارش چشم هاش شیطون شد ...
دست هاش از هم باز کرد
- بیا بغل عمو .....
با خجالت تمام رفتم با فاصله کنارش دراز کشیدم ...
یه ذره رفت عقب تر که من جا بشم با دستش من کشوند طرف خودش سرم روی قلبش بود ...
قلبش بدجوری تند تند میزد ...خدایا هیچ وقت این قلب رو از من نگیر
با احساس تمام روی سرم رو بوس کرد .....
دوست داشتم منم جواب احساساتش رو بدم ولی خوب خجالت میکشیدم ....
دستش رفت طرف دکمه های پیرهنش ناخوداگاه رفت عقب ....
- چی کار میخوای بکنی ؟
با اخم و تعجب نگاهم کرد .....
- هیچ کاری به خدا چرا اینطوری میکنی ؟
- برای چی میخوای پیرهنت رو در بیاری ؟
با صدای بلندی خندید .... نیشت رو ببند بچه پرو ...
- هیس چته به چی میخندی ؟
با خنده گفت :
- تو فکر کردی من میخوام .......
نذاشتم ادامه ی حرفش رو بزنه ....
- بله همچین فکری کردم اگه پسر بدی بشی میرم پایین ها ....
-دیوانه ی خوشگل میخوام لباسم رو عوض کنم
با تعجب گفتم :
- برای چی لباس هاتو عوض کنی ؟
- همین طوری میخوام لباس اسپرت بپوشم جیگر بشم .....
از ته دل خندیدم خیلی با مزه گفت جیگر ...
- میخوام عکس بگیریم ....
محکم زد تو صورتش ....
- اه باز یادم رفت مگه این لباس و چیز های دیگه ات برای ادم حواس میذاره ....
پسریه ی بی ادب به همه جا هم دید میزنه چند بار به این دریا گفتم این لباسش ناجوره گفت نه .....
- تقصیر خودته ؟برای چی شنل رو باز کردی
- چون زنمی میخواستم ببینمت حالا بلند شو عکس هامون رو بگیریم ....
اول من بلند شدم بعشدم اون رفتم طرف در ....
- کجا میری ؟
- میرم دریا رو صدا کنم بیاد عکس بگیره ...
- نمیخواد صداش کنی من خودم میگیرم ... خر سرم میخوام یه ذره شیطونی کنم ...
اتاقش به قدر بزرگ بود که میشد با ژست های خاصی عکس بگیریم ......
چند تا عکس خوشگل از من گرفت ؛ منم ازش چند تا ازش عکس گرفتم سر هر عکسی ان قدر دلقک بازی در میاورد که من از خنده دلم رو میگرفتم ....
دست هاشو بهم مالید .....
- اخ جوش حالا نوبت عکس های دو نفریه ....
دوربینش رو تنظیم کرد اومد کنارم ایستاد .....
- خوب ژست اول اینه که لپ عمو رو محکم بوس کنی اماده ای ....
یک .... دو ...... سه ....
لپش رو با تمام وجودم بوس کرد همزمان دوربین فلش زد .....
چند تا عکس با ژست های مختلف گرفتیم هر عکسی که میخواستم بگیرم تا چند دقیقه لپم هام قرمز میشد ....
- ایول ساحل عجب عکس هایی شد خوب بریم سراغ اخرین عکس که من عاشقشم ....
- ما که کلی عکس انداختیم بسه دیگه ان قدر از من کار کشیدی من خسته شدم
- الهی بمیرم ببخشید بیا این یه دونه عکس رو هم بگیرم دیگه تموم میشه .....
رژم رو پرنگ تر کردم رفت جلوی دوربین....
- خوب این ژست اخرت چیه من کشتی منو .....
- صبر کن اومدم .....
یه چند دقیقه ای با دوربینش ور رفت بعدش اومد طرفم ....
نزدیکم اومد ....
با تعجب گفت :
- ساحل روی صورتت چیه ؟ چه قدر هم ترسناکه واییی ....
با ترس گفت :
- نمیدونم چیه ؟ وای میترسم ها این طوری نگوها
- بیا جلو ببینم چیه ؟
ان قدر ترسیده بودم که بدون هیچ حرفی رفتم جلو .....
چند قدم اومد نزدیک تر .....
- ارمان چیه ؟ زود باش ببین چیه ؟ وای مامانی ...
صورتش رو اورد نزدیکم تا به خودم بیام محکم لب هاشو گذاشت روی لب هام .....
تو شک بودم بار دوم بود که ارمان من رو بوس میکرد ولی برای من مثل همون هیجان اولی لذت بخش بود ...
نوع بوس کردنش فرق میکرد اون دفعه خیلی ملایم بود الان بی ادب وحشی شده بود .....منم میخواستم جواب بوسش رو بودم ولی
نمیدونستم باید چی کار کنم ارمان داشت با تمام قدرت و عشق من رو بوس میکرد ولی من مثل منگولا فقط نگاهش میکردم چند دقیقه گذشت
نفس گرفته بود هر چی هلش میداد ولم نمیکرد انگار تو حال خودش نبود سعی کردم دست های هاشو که پشت گردنم بود رو بگیرم ولی مگه ولم میکرد چون چشم هاش بسته بود هیچی نمیدید اخه بچه سوسول ها برای چشم هاتو بستی مثلا خواستی احساسی تر برخورد کنی یا مثل فیلم ها جو زده شدی ..... وقتی دیدم نه انگار واقعا تو حال خوب نیست محکم زدم تو شکمش ....
تازه به خودش اومد دور لبش رژی شده بود ....چند تا نفس عمیق کشیدم اخیش داشتم خفه میشدم ها پسر ی روانی نمیگه من رو اینطوری بوس میکنه من نفسم میگیره ....
با اخم بهش نگاه کردم دوست نداشتم حالا که محرم شدیم فکر کنه هر کاری دوست داره میتونه بکنه ....
روی شکمش خم شده بود حقته پسریه ی دروغ گو به من میگه یه چیز وحشناک روی سرته اون وقت منو بوس میکنه ......
سرش رو اورد بالا
- ساحل جان حداقل یه ذره اروم تر میزدی میترسم تا بعد عروسیمون تو منو ناقص کنی ...
قیافه اش بامزه شده بود موهاش که رو هوا بود لپاشم به خاطر هیجانش قرمز شده بود دور لبش که دیگه نگو شده بود صورتی .... دقیقا رنگ رژ من !!!!!!!!!!!!!!!!
ما دختر ها از خجالت قرمز میشیدم اون ها از هیجان ....
اومد نزدیک ترم ..... چند قدم رفتم عقب .....
- چیه نکنه میخوای بگی فیل پشت سرته ...اره ؟؟؟؟
خنده اش گرفت ....
- اره دیگه به فیل که برسیدم فکر کنم من و تو مامانو بابا میشیم ....
از شدت حرص درحال ترکیدن بودم ........
شیطون نگاهم کرد اومد نزدیک ترم .....
- ساحل عقده به دلم موند تو منو یه بوس کوچلو کنی چرا مثل بچه ها فقط لپ هات قرمز میشه ..... هیچ کار عملی بلد نیستی ؟
- ببخشید ها من مثل شما تجربه ندارم تا الان از این کار ها نکردم .....
ابرو هاش رو انداخت بالا .....
- مگه من تجربه داشتم ؟؟؟؟؟ به همون خدایی که بالای سرته من تا حالا به هیچ دختری دست نزدم چه برسه به این که بخوام بوسش کنم
از این صداقتش خوشمان اومد .....
شوهرمان پاک است ما که باور کردیم .........
- به هر حال من از این کار ها بلد نیستم .... زیاد به من امیدی نداشته باش.....
- یادت میدم عمو جون کاری نداره که هر وقت من بوست کردم تو هم سعی کن منو محکم بوس کنی .... لب هاتو روی لب های من تکون بده اکی ؟ دیگه بعدش خودش جور میشه ...
شیطون میگه همچین بزنمش دیگه نتونه از جاش بلند شه ها این قدر بی ادب بود ما نمیدونستیم ....
- ارمان خیلی بی ادبی
- میدونم عزیزم حالا یاد گرفتی ؟ میخوای امتحان کنی ببینم یاد گرفتی یا نه ؟
غش غش خندید
- زهر مار نیشت رو ببند بی حیا ......
- حالا اموزش های مخصوص دیگه بعد از شام میترسم اون ها رو بهت بگم شلوارت از ترس خیس کنی کوچلو ؟ ......
دیگه نتونستم خودم رو کنترل کنم با داد گفتم :
- میکشمت ارمان من شلوارم رو خیس دیگه اره صبر کن .......
کفشم رو از پام در اوردم همین که دید دارم کفش رو در میارم دوید به طرف در قفل رو باز کرد رفت بیرون ....
من با یه لنگه کفش افتادم دنبالش من بدو اون بدو خنده اش باعث میشد من بیشتر حرصم بگیره .......
با صدای دانیال به خودم اومدم وای خاک بر سرم من با این قیافه اومدم بیرون الان اگه فرزاد بیاد بالا ابروم میره ....
- خاله چی کار میکنی ؟
نفسم گرفت خدا بگم چی کارت نکنه ........
- هیچی عزیزم ......
ارمان وقتی دید من واستادم خیالش راحت شد از دور برام زبون دراورد
- شانس اوردی اقا ارمان مگر نه میدونستم چی کار کنم ؟
- خاله میخواستی عمو ارمان رو کتک بزنی ؟
- اره
- چرا خاله کار بدی کرده ؟
با یاداوردی چند دقیقه پیش عرق شرم اومد روی پیشونیم .....
- اره کار بدی کرده ؟
-عمو ارمان چی کار کرده ؟
بچه ها اخه این سوال تو میکنی من که نمیتونم بگم چی کار کرده
خواستم جوابش رو بدم که ارمان زود تر از من گفت :
- عمو جون یه کاری که دختر ها خیلی خوششون میاد ؟
با جیغ گفتم :
- ارمان چی میگی ؟
با عشوه گفت :
- اوا خواهر مگه چی گفتم حرف بدی نزدم که میخوای بگی تو خوشت نیومد؟؟؟؟
دانیال از طرز حرف زدن ارمان میخندید الهی قربونش برم ....
وسط خنده اش گفت :
- خاله چرا لب هات کبوده ؟
کبود ؟ ارمان! ....... ارمان !...... ارمان! ..... از دست تو من چی کار کنم ؟؟
ابروم رو بردی ...........
بدو بدو رفتم تو اتاقش جلوی اینه واستادم نگاه تروخدا ببین لب هام رو چی کار کرده اخه من الان با چه رویی برم پایین ......
لب هام همچین شده بود رنگ انگور معلومه دیگه با شدت بوس میکنه میخوای کبود نشه
برگشتم دانیال بغل ارمان دم استانه ی در ایستاده بودن
چپ چپ به ارمان نگاه کردم دست هاشو برد بالا که یعنی من بی تقصیرم.......
اره جان عمت لب های من الکی اینطوری شده !!!!!!!!!!!!!!!!!!
- خاله برم به مامانم بگم بیاد اخه لب هات خیلی کبود شده ؟
با حرص گفتم :
- نه بابا نری بگی ها؛ یه گربه ی وحشی گاز گرفته.....
دانیال چشم هاشو کرد اندازه ی گردو با تعجب پرسید :
- گربه ؟؟؟ مگه عمو ارمان گربه داره؟؟؟؟؟؟؟؟ .....
میخواستم بگم اره خودش مثل گربه هاست .... یه گربه ی وحشیه ی جذابه ......
- اره عمو جون من یه گربه خوشگل دارم که اتیشش خیلی تنده ساحل رو وقتی میبینه دیگه نمیتونه خودش رو کنترل کنه ......
با این حرفش منم زد زیر خنده الحق که نمیتونست خودش رو کنترل کنه .....
بعد از شام هم کلی عکس های خوشگل با همه گرفتیم عمو یه کیک بزرگ خریده بود که من و ارمان دخلش رو اوردیم
دانیال بغلم بود تو بغلم خوابش برد منم کم کم دیگه داشت خوابم میگرفت ....
سایه ی یه نفر رو بالای سرم احساس کردم بقیه حواسشون به فیلم بود
- دانیال رو بده به من برو بالا بخواب ....
چشم هامو مالیدم تا یه ذره خواب از سرم بپره ....
- نه بابا میخوایم بریم کجا برم بخوابم ....
انگار با حرفم دنیای غم اومد توی صورتش با اخم گفت :
- مگه میخوای بری ؟
اینم چه حرف هایی میزنه ها انگار واقعا بهش خوش گذشته ......
- نرم ؟
- نه برای چی میخوای بری ؟
- وای ارمان اذیت نکن ها بمونم این جا چی کار کنم ؟؟؟؟؟؟
جدی تر از قبل گفت :
- میمونی چون شوهرت اینجاست
بسم الله باز این بد اخلاق شد .......
- ارمان من خونه کلی کار دارم باید برم دوباره فردا صبح همدیگر رو میبنیم
- باشه هر جوری دوست داری انگار خوشت نمیاد کنار من بمونی ....
از کنارم بلند شد رفت اون طرف پذیرایی .....
ای خدا عجب بد بختی گیر کردم ها حالا میخواد من رو بندازه تو دردسر
مثل بچه ها لب هاشو جمع کرده بود ..
بابا بلند شد
- خوب دیگه ببخشید مزاحمتون شدیم ان شالله این دختر ما و پسر گل شما خوشبخت بشن ....
چشمش به من افتاد
- بده به من دخترم این گل پسر رو ......
دانیال رو از بغلم گرفت
- دخترم شما هم میای ؟
سرم رو انداختم پایین این عجب و حیام منو کشته
- بله بابا میام
ارمان اخمش بیشتر شد
زن عمو اومد جلو اروم کسی نفهمه گفت :
- ساحل جان مگه نمیمونی ببین ارمان قیافه اش یه جوری شده
خندید منم خندیدم الانه که ارمان بیاد یه کتک حسابی بهمون بزنه
- نه زن عمو عیبی نداره بزرگ میشه یادش میره
- بمون دیگه اصلا شب بخواب پیش خودم
حس کردم الانه که از تو صورتم گرما بزنه بیرون
- اخه لباسم ندارم که اگه اجازه بدید من برم
مامان و دریا هم اومدن جلو
مامان یه نگاهی به صورت لپ گلیه من انداخت و گفت :
- چی شده ساحل جان
زن عمو زود تر از من گفت :
- شما یه چیزی بهش بگید من هر چی میگم نمیمونه ارمان فردا شب میخواد بره ساحل جون اون وقت دلت تنگ میشه ها
- خوب ساحل چرا نمیمونی میخوای بگم بابات بره لباس هاتو بیاره
ای بابا من هی بهونه میارم اون ها میگن لباس ...
- مامان کار دارم خونه
مامان مشکوک نگاهم کرد
- چی کار داری خونه ؟
اه چه گیری دادن ها دست از سر کچل من بر نمیدارن
برگشتم طرف ارمان هنوز هم روی مبل نشسته بود تو چشم هاش خواهش بود
- باشه میمونم ولی به بابا بگو لباس هاموبیاره
ارمان با صدای من سریه خودش رسوند به من
- لباس میخوای چی کار اخه مامانم بهت میده دیگه
زن عمو هم حرفش رو تایید کرد
از مامان و بقیه خداحافظی کردم نشستم روی صندلی عمو اومد کنارم گفت :
- در بیار روسریت رو دیگه دخترم ما که محرمیم بهت
ارمان تو اشپزخونه بود رفته بود چای بیاره
روسریم رو دراوردم زن عمو اومد کنارم دستم رو گرفت
-عروس خوشگلم چیزی نمیخوره
- نه مرسی مادر جون همه چی هست
- تا میتونی از این ارما کار بکش ها بذار یاد بگیره غذا درست کنه
خندیدم با صدای بلندی به ارمان گفت
- وای ارمان خوبه تو دختر نشدی ها یه چای بلد نیست بریزی ...
از اشپزخونه گفت :
- مامان فنجون ها چرا هر چی چای میذارم غلیظ میشه
همگی زدیم زیر خنده بچم بلند نیست یه چای بریزه, خدا به داد من برسه
زن عمو خواست بلند که نذاشتم بیچاره از صبح خیلی زحمت کشیده بود
- شما بلند نشید من میرم میریزم
-اخه اینطوری زشته که
- نه چرا زشت باشه شما بشینید
رفتم تو اشپزخونه همه ی فنجون ها رو کثیف کرده بود چون پشتش به من بود نفهمید من اومدم
هی چای میریخت دوباره غلیظ میشد
- اقا ارمان این چه طرز چای ریختنه اخه ...
برگشت طرفم یه خنده ی خوشگلی کرد
- ساحل من یه چایم بلند نیستم بریزم
فنجون رو از دستش گرفتم شستم
اول یه ذره چای ریختم بعدشم اب جوش
- بفرمایید اخه این کاری داره
- نه کاری نداره .... ساحل بریم بالا
باز شروع کرد
- از بالا و اتاق خواب خبری نیست ها من میرم پیش مادر جون میخوابم
- اه کی گفته ؟
صدای زن عمو از پشت اومد
- من گفتم خجالت نمیکشی سه ساعته میخوای یه چای بریزی ....
- اه مامان منو جلوی زنم ضایع نکن دیگه
خندیدم
- مامان پس بذار یه چند ساعتی پیش من باشه
- یه نگاهی به ساعت کن 1 نصفه شبه چند ساعت که میشه تا صبح؟
سرم رو انداختم پایین
- مامان ؟
- خیله خوب ارمان به خدا اگه اذیتش کنی من میدونم و تو ها ساحل به اصرار من موند
- باشه باشه
دستم رو گرفت دوید به طرف اتاقش ..
خدایا همه ی مریض ها رو شفا بده ان شالله ....
یه چند دو ساعتی پیشش بودم سعی میکردم به من دست نزنه که من ناراحت نشم ولی مگه شیطون میذاشت
یه خمیازه ی طولانی کشیدم
- ارمان من خوابم میاد ها
- اخی موشی مگه قرار نشد بهت اموزش بدم
چشم هامو گرد کردم
- ارمان
- جون ارمان باز لب هاتو اینطوری کردی ؟
دوباره خمیازه کشیدم به طور عجیبی خوابم گرفت بود
- همیج جا روی تخت من بخواب من پایین میخوابم
- نمیخواد من میرم پیش مادر جون
- عزیزم زن باید فقط پیش شوهرش بخوابه مامان هم باید پیش بابا بخوابه اگه نخوابه تا صبح بیدار میمونه ....
انگار دوربین گذاشته تو اتاق مامان و باباش ؛ که همپین حرفی میزنه .......
اومد جلو پیشونیم رو بوس کرد
- تو که نمیذاری من پیش بخوابم
- ارمان جون من اذیت نکن که دارم میمیرم از خواب
- باشه پس شب بخیر جوجه خوشگل خودم...
از اتاق که رفت بیرون با خیال راحت روی تخت دراز کشیدم به چند دقیقه نرسید که خوابم برد ......
با دست های نوازشگر ارمان از خواب پریدم هنوز هم خیلی خوابم میومد روم رو کردم به پشتش دوباره خوابیدم .....
پتو رو زد کنار اومد دراز کشید خودم رو زدم به خواب که بلند شه بره
- جوجو بلند شو بابا چه قدر میخوابی ؟ پاشو ببین شوهر جانت چی کار کرده رفتم برات نون و خیلی چیز های خوشمزه ی دیگه خریدم
با چشم های بسته گفتم :
- ارمان تروخدا بذار پنج دقیقه بخوابم خیلی خوابم میاد
نمیدونستم چرا ان قدر خواب توی اتاق ارمان بهم مزه داد شاید به خاطر این بود که چند بار تو ذهن و خیال خودم تصور کرده بودم که تو اتاقشم
خودش رو چسبود بهم موهام رو نوازش کرد
- پاشو عزیزم میدونی ساعت چنده ؟
یه خمیازه ی طولانی کشیدم
- نه ساعت چنده ؟
- ساعت 12 ظهر ساحل خانم ؟
چشم هاموبازد ردم برگشتم طرفش
- راستی میگی وای ابروم رفت الان زن عمو میگه این چه قدر خرسه تا ظهر میخوابه
پیشونیم رو بوس کرد
- مامان من از این حرف ها نمیزنه خوشگل خانم پاشو مادر زن عزیزم زنگ زد گفت نهار بیاید اونجا .....
پتو رو زدم کنار بلند شم که دستم رو گرفت نذاشت
- کجا کجا اول بوس عمو رو بده بعد بلند شو
- ارمان اذیت نکن من دارم از خواب میمیرم تو داری میگی بوس بده
- تا بوسم نکنی نمیذارم بخوابی
باز این گیر الکی داد
- نمیشه یه نفر میاد تو زشته
- اه کشتی منو از چی میترسی بابا در رو به خاطر شما قفل کردم
- تو کی بیداری شدی ؟
- بحث رو عوض نکن شیطون خانم من اصلا نخوابیدم ؟
مشکوک نگاهش کردم یعنی از دیشب اصلا نخوابیده بود؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
- نخوابیدی ؟ پس چی کار میکردی ؟
- تا صبح بالای سر تو بودم تو رو نگاه میکردم
بهش اخم کرد
- من بهت اعتماد کردم در رو قفل نکردم
- به جون ساحل فقط تا صبح نگاهت کردم مگه دیوانه بهت دست بزنم
اخم هامو باز کردم وقتی جدی حرف میزد چه قدر خوشگل تر میشد
- خیلی خوب بذار من برم پایین زشته ....
- نوچ نوچ نمیشه اول بوس ....
پیشونیش رو محکم بوس کردم چه قدر این اخم های خوشگل رو من دوست داشتم
- من گفتم پیشونیم رو بوس کن ؟
- ارمان گیر نده دیگه پاشو باید بریم خونه ی ما .......
- این دفعه قبول ولی از دفعه های دیگه مقدمه ی کامل انجام بدی
متکا رو پرت کردم طرفش
- پاشو بچه پرو ........
از زن عمو خجالت میکشیدم ببین چه قدر زحمت کشیده بعد از اینکه صبحونه خوردیم رفتم بالا اماده بشم که بریم خونه ی ما .....
ارمان چمدونش رو اماده کرده بود که از همون راه خونه ی ما بعد از ظهر بره فرودگاه ......
ساعت تقریبا 1 بود که از خونه ی عمو دراومدیم رفتیم به طرف خونه ی ما
دانیال تا منو دید پرید بغلم ......
- سلام سلام
کیفم رو دادم ارمان بغلش کردم
- سلام دانی جونم خوبی خاله ؟
- اره خوبم چه قدر دیر اومدی ؟
- ببخشید عزیزم عمو ارمان کار داشت طول کشید
ارمان رفت طرف بابا و فرزاد منم رفتم تو اشپزخونه .......
- سلام بر مادر و خواهر گرامیم .......
مامان و دریا هم زمان برگشتند
- سلام دختر گلم خوبی ؟ خوش گذشت ؟
- وای مامان تا الان خواب بودم ابروم رفت
دریا شیطون گفت :
- بلکه دیگه همه دخترا ها فردای عروسیشون تا ظهر میخوابند ......
- ای بی تربیت ارمان پیش من نخوابید حالا کو تا ما عروسی کنیم ؟؟؟؟؟؟
مامان رفت بیرون تا با ارمان سلام و علیک کنه, خوش به حال ارمان چه مادر زن مهربونی داره ....
- تو گفتی من باور کردم اون ارمان که من دیشب دیدم .....
نذاشتم ادامه بده
- چه خبرته الان میشنوه برو از زن عمو بپرس من دیشب تنها خوابیدم
- باشه ما هم که عر عر ......
خندیدم از بچگی عادت داشت این کلمه رو به کار ببره ...
مامان چند مدل غذلی خوشمزه درست کرده بود که ارمان دوست داره ..
سر میز نهار در حد تیم ملی غذا خوردم اخر سر اروم ارمان بهم گفت :
- بابا چته عزیزم چه قدر غذا میخوری هر کی ندونه فکر میکنه حامله ای
غذا پرید گلوم سرفه کردم ...... فکر کنم فرزاد صدای ارمان رو شنید چون همش میخندید ولی با دیدن اخم من خنده اش رو خورد /......
یه ذره که بهتر شدم دوباره شروع کردم به خوردن اشتهام زیاد شده بود
- مامان صبری خانم کجاست ؟
- از صبح رفته خونه ی دخترش ...
- راستی نوه اش بزرگ شده نه ؟
- اره خودش که میگه خیلی بامزه شده....
یاد اون روزی افتادم که صبری خانم نوه اش رو اورده بود خونمون .... یاد غیرت بازی ارمان .... وای که چه قدر خوب بود
بعد از نهار ظرف ها رو همه با هم جمع کردن هر چی مامان به ارمان میگفت بره بشنه ولی قبول نمیکرد ... حالا خدا رو شکر حفظ ابرو میکنه مگر نه ابروم میرفت ..... خدا رو چای بلند نیست بریزه اما بلده خوب ظرف ها رو جمع و جور کنه .....
عاشق این مردونگیش بودم .....شستن ظرف ها که تموم شد برگشتم تو پذیرایی دریا چای اورد .....
کنار ارمان روی مبل نشستم چشم هاش بدجوری قرمز شده بود
اخه دیوانه کی به تو گفت تا صبح بیدار بمونه .... چون شبم پرواز شد میترسیدم اذیت بشه تو هواپیما ....
زیر گوشش گفتم :
- اگه خواب میاد برو بالا روی تخت من بخواب .....
- زشت نیست
- نه بابا چه زشتی .....
ابرو هاش رو داد بالا .....
- پس تو هم بیا
اخم کردم
- تو مگه خواب نمیاد به من چی کار داری .....
- ساحل جون من اذیت نکن دیگه وقتی شب رفتم دیگه خودت تنها میشی ........
همه ی وجودم رو ترس گرفت نکنه بره دیگه برنگرده یه لعنت به شیطونی گفتم و بلند شدم رفتم تو اشپزخونه ....
یه ذره اب خوردم میمیردی اون حرف رو نمیزدی ....
برگشتم دیدم نیست دریا با خنده گفت :
- رفت بالا بدو برو ......
حالا که میخواست بره چرا اذیتش کنم ....
در زدم رفتم تو اتاق نشسته بود روی صندلی میز توالتم ...
- چرا پس نمیخوابی ؟
- گفتم اجازه بگیرم شاید دوست نداشته باشی من روی تخت بخوابم
- این چه حرفیه دیوانه برو بخواب ....
- باشه ...
خودش رو پرت کرد روی تخت شالم رو دراوردم یه تیشرت صورتی از تو کمدم دراوردم .....
از اتاق رفتم بیرون تو اتاق دانیال پوشیدم دوباره برگشتم .....
هنوز روم نمیشه جلوش شلوار راحتی بپوشم مگر نه از دست این شلوار لی گرم راحت میشدم ...
دستش رو گذاشته بود روی پیشونیش باد کولر مستقیم میخورد بهش رفتم نزدیکش پتوم رو انداختم روش ..... دستم رو گرفت پرت شدم بغلش .....
محکم بغلم کرد الانه که استخوان هام بشکنه ... منم که ضعیف الان داغون میشم !!!
- ایی ارمان ولم کن استخوان هام شکست ....
دست هاشو یه ذره شل تر کرد ولی هنوز هم تو چنگش بودم ....
- ساحل میشه بذاری چند ساعت بخوابم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
- خوب بخواب من چی کار دارم
- نه دیگه دوست دارم بغل تو بخوابم از دیشب که محرم شدیم میخواستم پیشت بخوایم ولی چون دوست نداشتی این کار رو نکردم ولی الان فرق میکنه من یک هفته نیستم دلم برات تنگ میشه ....
خودمم خیلی خوابم میومدو از همه مهم تر دل منم برای اغوشش تنگ میشد
- اخه روی تخت که دوتایی جا نمیشیم ؟؟؟؟؟؟
- چرا جا میشیم تو بیا بغلم دیگه کارت نباشه ....
با چشم هام عشوه اومدم .....
- میشه بری در ر رو قفل کنی .....
چشم هاش برق زد
- نوکرتم به خدا ...ای به چشم تو با من راه بیا هر کاری که تو بگی منم میکنم
سریع رفت در رو چند تا قفل کرد برگشت سرم رو گذاشتم روی سینه اش قلبش مثل دیشب تند تند میزد ......
موهاشو ناز کردم تا خوابش برد .....
قیافه اش تو خواب خیلی بامزه بود دو تا چشم درشت بینی و لب کوچلو خدا هیچی تو خوشگلیش کم نذاشته بودم ......
محکم تر بغلش کرد منم اروم اروم خوابم برد ......
یه چند ساعتی خواب بودیم ولی با صدای در زدن دانیال از خواب بیدار شدیم
یه لحظه ترسیدم ولی بعدش یادم افتاد در رو قفل کرده .......
دستم رو بوس کرد
- باز که تو ترسیدی .....
بهش خندیدم ....
ارمان با صدایی که دانیال بشنوه گفت :
- اومدیم عمو جون مرسی که بیدارمون کردی
چای و میوه که خوردیم کم کم بلند شد که کار هاش رو انجام بده
من توی این یه هفته چی کار کنم من بدون اون میمیرم .....
هر چی اصرار کردم که اجازه بده بیا فرودگاه قبول نکرد اول با مامان و بابا و بقیه خداحافظی کرد بعدش اومد بالا .....
چشم هام گریون بود
- به من نگاه کن داری گریه میکنی ؟
اشک هامو پاک کردم این بغض لعنتی نمیذاشت جواب حرفش رو بدم
- باشه اصلا نمیرم بلیط الان جلوی خودت پاره میکنم .....
- ارمان قول میدی برگردی ؟
با جذبه ی خاصی بغلم کرد.... از اون بغل هایی که تو فیلم هاست ....
تو همون حالت گفت :
- چرا فکر میکنی من برنمیگردم ؟ یعنی ان قدر بی شرفم که زنم رو اینجا ول کنم ............
- من همچین حرفی زدم .؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
- نه ......
روی پلک چشم هامو بوس کرد
- قول بده مواظب خودت باشی ها شیطونی هم نکن ......
با گریه گفتم :
- باشه تو هم مواظب خودت باش زود برگرد سوغاتی هم یادت نره ها
لپم رو کشید
- باشه جوجه خوشگل حتما برات کلی سوغاتی میارم .......
- داره دیرت میشه ها ترافیکه تا برسی به فرودگاه .....
- باشه تو نمیخوای یه هدیه ی کوچلو قبل ار رفتنم به من بدی ...
منظورش رو گرفتم با این که خجالت میکشیدم ولی روی پنجه ی پا واستادم لب هامو بردم جلو لب هاشو اروم بوس کردم ......
بر عکس دفعه ی قبل نمیخواستم ازش جدا بشم با صدای در به خودمون اومدیم ....
این دفعه صورت ارمان خیلی قرمز شده بود هر کس میدید میفهمید یه شیطنتی کرده .....
صدای فرزاد از اون طرف در اومد
- ارمان کجا میدونی پس خوبه حالاخوبه یه هفته ای میخوای برگردی من تو ماشین منتظرم ....نامزد بازیتون رو بذارید برای هفته ی بعد
- شیطون خانم تو که بیشتر از من بلدی اموزش نمیخوای؟؟؟؟؟؟؟ ....
از ته دل خندیدم ......
اومد جلو با احتیاط و نرم پیشونیم رو بوس کرد ......
- خداحافظ عزیزم مواظب خودت باشه .....
اونم دوست نداشت از م دلم بکنه برای همین منتظر جواب من نشد سریع رفت بیرون .......
زدم زیر گریه یه اهنگی که خیلی دوست داشتم رو گذاشتم ....
تو بری قیامتی به پا میشه
حنجره میمیره بی صدا میشه
تو بری من میمونم با بی کسی تو که نیستی به دادم برسی
تو بری خونمون غم میگیره سایه خوشی از این خونه میره
تو نباشی زندگی دلگیره مرغ عشقت بی صدا میمیره
کوچه باغ انتظار مردم از صبر و قرار عشقم و برام بیار
بسه دیگه انتظار مردم از صبر قرار عشق و برام بیار
تو برام احساس ارزو خوبی مثل صبح روشن بعد از غروبی
تو برام تنها دلیلی واسه موندن دل خوشی قلب من برای خوندن
کوچه های انتظار مردم از صبر و قرار عشقم و برام بیار
بسه دیگه انتظار مردم از صبر قرار عشق و برام بیار
با هر تو بری خواننده گریه ی منم بیشتر میشد ..... احساس میکردم الانه که قلبم بیاد تو دهنم
از پشت پنجره نگاه کرد ارمان من رفت بود
با این که چند دقیقه ای از رفتنش نگذشته بود ولی دل من حسابی تنگ شده بود ........
الان دقیقا 5 روزه که ارمان رفته هر روز چند بار با هم تلفی حرف میزنیم ....فکر کنم پول تلفنش این دفعه اندازه ی تلفن یه ماشین بشه بس که دو تایی با هم حرف زدیم ......
داشتمد با مریم اسمس بازی میکردم که صدای در اومد مامان بود
- جانم کار داشتی ؟
- پاشو وسایل هاتو جمع کن میخواییم بریم شمال ....
پاهامو کوبوندم زمین
- اه مامان بریم شمال چی کار کنیم ارمان پس فردا میاد ؟
- بابات و عموت تصمیم گرفتن من چی کار کنم ؟ عموت با ارمان صبحت کرده از راه فرودگاه میاد ویلا ....
- مامان خسته میشه دوباره چند ساعت تو ماشین بشینه بیاد شمال ...
خندید
- شیطونک ان قدر نگرانش نباش خسته نمیشه .....
- اصلا من باید با خودش حرف بزنم اگه گفت میام منم اماده میشم ....
- ای دختر لجباز میگم عموت با ارمان حرف زده ....
- نوچ من اول باید بهش بگم ....
- ای خدا از دست تو خیلی خوب بهش زنگ بزن بگو ما فردا راه میافتیم
حالا تو این موقعیت شما رفتنمون برای چی بود ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟....
بهش زنگ زدم شمال بهونه بود میخواستم باهاش حرف بزنم اخرش بهش گفتم که قراره بریم شما اونم از خدا خواسته گفت اره چرا که نه اولین مسافرتمونه .......
چند تا وسیله ای که از خونشون میخواست رو بهم گفت که به زن عمو بگم .....
از نرده ها سر خوردم رفتم پایین ... بازشیطنتم گل کرده بود
- سبزی خانم کجایید ؟
سرش رو از تو اشپزخونه اورد بیرون ......
- جان سبزی خانم میدونی چند دقت بود منو اینطوری صدا نکرده بودی؟؟
- دیگه یک دفعه دلم خواست بگم سبزی خانم ....
- بله دیگه اقاتون پس فردا میخواد بیاد شارژی ؟
از ته دل خندیدم .....
- شام چی داریم ؟
- ماکارونی
- اخ جون میشه من زود تر از بقیه بخورم .....
- اره عزیزم چرا نمیشه .....
بعد از شام رفتم بالا وسایل هامو جمع کنم به زن عمو هم زنگ زدم و اون وسایلی که ارمان بهم گفته بود رو بهش گفتم که بیاره ....
کولیم رو گذاشتم جلوی در که فردا یادم نره با خودم ببرم .....
مایو و لباس هام رو هم گذاشتم تو ساک مامان که بار اضافه نیارم .....
صبح زود تر بلند شدم تا به مامان کمک کنم حاضر شدم وسایل ها رو با خودم بردم پایین .....
در حالی که خمیازه میکشیدم به مامان سلام کردم ....
- مامان چند تا ماشینه میریم؟؟؟؟؟؟ ......
- احتمالا دو تا ماشینه فرزاد هم میمونه تهران که فردا با ماشین ارمان بیاد............
اسم ارمان که اومد دلم یه جوری شد وای که چه قدر دلم براش تنگ شده بود
ساک های مامانم گرفتم بردم تو پارکینگ ....
- سلام بابا صبح بخیر
- سلام دختر گلم خوبی ؟ صبح تو هم بخیر .....
با هم وسایل ها رو جا به جا کردیم ... دریا و دانیال هم رسیدند ......
قرار شد بابا و دانیال برن تو ماشین عمو این ها, زن عمو هم بیاد تو ماشین ما که بهمون خوش بگذره ....
نصف راه رو من رانندگی کردم نصف دیگه رو دریا تو خود شمال هم گفتیم و خندیدم ......
به شمال که رسیدیم ساعت 8 شب بود ماشالله ان قدر که ترافیک بود ادم از هر چی مسافرته زده میشه ....
الهی بمیرم فردا ارمان این همه راه باید دوباره بیاد ......
بابا و عمو رفتند بیرون شام بخرن ...
ویلامون به قدر بزرگ بود که بخوایم همه با هم جا بشیم ....
من و دریا و دانیال رفتیم تو یه اتاق .....
دانیال هنوز نرسیده شیطنتش شروع شد گیر کردی داد که باید منو ببری کنار دریا اب بازی کنم .....
- دانیال گلم الان که نمیتونی بری تو اب خیلی خطرناکه بذار فردا صبح با هم میریم ......
بعد از شام یه ذره باهاش بازی کردم که فکر دریا از سرش بپره .....
با خیال اینکه فردا ارمان رو میبینم خوابیدم ....
.........................................................................................
خب بچه ها دیگه تقریبا چهار قسمت بیشتر نمونده...
سپاس هم یادتون نره..