(07-08-2014، 17:04)روناز نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
عزیزم دوتا دوتا بزار بزار کشتیم بخاطر همین رمان نمیخونم اخه هی دیر میزارید
چرا سپاسم نمیدی خو؟؟؟؟
بی معطلی شروع کرد به چرخ زدن ، منو به سمت خلوت سالن کشوند ...
_ ولم کنید . دلم نمیخواد با ادمی مثل شما همکلام بشم چه برسه به رقصیدن...
چنان منو به خودش چسبوند و به دستم فشار اورد که صدای خرد شدن استخونام تو گوشم پیچید ...
_آیییییی
هاکان_ چطور دوست داشتی با اون مردک زبون باز قر بدی،چی میگفت در گوشت که یه لحظه هم نیشت بسته نمیشد؟
با صدایی که از درد میلرزید گفتم
_به شما هیچ ربطی نداره.شما چیکاره من میشید؟ به چه حقی از من باز خواست میکنید ؟
هاکان_ من مافوقتم وهمه کاره
_فکر نکنم اینجا پادگان باشه، پس الانم زیر دستتون نیستم که هر جور دوست دارید باهام رفتار کنید.
دستمو ول کنید بزارید برم.
هاکان_ همه جا واسه من مثل پادگان میمونه الانم من مافوقتم تو هم ستوان زیر دستم پس هر چی میگم بی چون وچرا باید اجرا کنی.
_ توهم زدی، ولم کن وگرنه ..وگرنه....
_ ولت نکنم چیکار میکنی جوجه ؟ با تیغای نداشتت جیزم میکنی؟
نفسم داشت بند میومد دستش رو کمرم عین کوره داشت تنمو ذوب میکرد ،گرمی نفساش رو صورت و گردنم کلافم کرده بود ...
نه ناتاشا نباید تسلیم شی . هرگز . ...
وگرنه براش میشی مثل بقیه ...
پاشنه کفشمو گذاشتم روانگشتای پاشو با همه قدرتم فشار دادم . خودت خواستی ...
_ اینم از تیغ یه جوجه تیغی نوش جونتون ...
صورتش از درد فشرده و دستش از کمرم شل شد سریع از تو بغلش اومدم بیرون اما هنوز دستم تو دستش بود
هاکان _ زورت همین قدر بود جوجه .
چنگ انداختم رو دستش طوری که کنده شدن پوستش رو زیر ناخنام حس کردم با خشم دستمو پس زد و گفت
_ وحشییییی
از چشاش اتیش میبارید
_ اخی دردت گرفت سردار جون؟ نوش جونت .
هاکان _ خودم یکی یکی تیغاتو میکنم ...
_ واییی ترسیدم ...
تو این هین و وین صدای ونوس و شنیدم
_ااا هاکان جون اینجایی؟ همه جا رو دنبالت گشتم ... بیا بریم به دوستم معرفیت کنم اومده ،همونی که دربارش ازم پرسیدی عزیزم ...
موندن دیگه جایز نیود با پوزخند نگاهی بهش انداختم وسریع به سمت بیرون رفتم تا نیوشا رو پیدا کنم ...
هوای خنک بیرون کمی از التهاب و خشمم کم کرد .
دختر باز عوضی . حالا دیگه مطمئن شدم
خاک تو سر من که عاشق همچین مردی شدم...
نیوشا رو گوشه ای خلوت در کنار پرهام دیدم.
وای خاک به گورت نیو نگاه نگاه...گذاشت پرهام گونه اشو ببوسه ...
رفتم طرفش که یه چیزی بهش بگم .نمیدونم یهو سرهنگ از کجا پیداش شد با خشم و غضب پرهامو هل داد عقب و دست نیوشا رو گرفت و کشون کشون همراه خودش برد سمت پشت ویلا ..
پرهام عین ماست وایساده بود بقیه هم انگار نه انگار ،دوییدم پشت سرشون ،ترسیده بودم ،تا حالا هیچ وقت سرهنگ و اینطورعصبانی ندیده بودم ... نکنه بلایی سر نیوشا بیاره...
اااااه با این صندلا هم که نمیشد مثل ادم دویید ...
وایسادم ببینم کدوم طرفی رفتن
اهان اوناهاشون...
داشت نیو شا رو به سمت درختای بلند ته ویلا میبرد ،یهو تو تاریکی محو شدند ...کجا داشت میبردش صندل واز پام در اوردم و به سرعت
دوییدم ...
خدای من سرهنگ چنان کشیده ای زد تو صورت نیو که صداش تو سکوت اونجا پیچید .
کثافت دست رو خواهر من بلند میکنی الان به حسابت میرسم..
تا اومدم برم سمتشون یهو
نیوشارو که به حالت قهر داشت برمیگشت و محکم تو اغوشش گرفت و چنان لباشوگذاشت رو لبای نیوشا ومحکم ازش لب گرفت که دلم ضعف رفت و پاهام سست شد همونجا نشستم رو زمین ...
اونقدر لبها و گردن اونو بوسید که نیو هم تنش داغ شد و اروم اروم اونو همراهی کرد .
همونطور که عاشقانه همو میبوسیدن سرهنگ کتشو در اورد ،نیوشا شالش رو زمین افتاد ....
خدای من تمام تنم داشت اتیش میگرفت چشمامو بستم و سریع از اونجا دور شدم ...
سرم پایین بود و با قدمای تند رو چمنای مرطوب راه میرفتم که محکم خوردم به چیزی وافتادم رو زمین ...
_ اخ سرم این چی بود دیگه .؟
سرمو بلند کردم دیدم تیر چراغ برق وسط چمناست .
اااه تا این تیرکم میخواد حال منو بگیره .
بلند شدم باید یه جوری عطشمو خاموش میکردم...
چشمم افتاد به میز وسط محوطه که روش پر از نوشیدنی بود .
رفتم سمتش دیدم گارسون از همون نوشیدنی که من تو ماموریت خوردم داره میریزه تو گیلاسا.
بی توجه بهش بطری نوشیدنی و گیلاسی برداشتم و به سمت حوضچه پر اب اونطرف ویلا رفتم .
لبه حوض نشستم ،دامنم رو زدم بالا و پاهای گر گرفتمو به دست اب خنک حوضچه سپردم .بطری رو برداشتمو جرعه جرعه شربتو دادم بالا اونقدر شیرین وگوارا بود که نفهمیدم چطور نصفشو خالی کردم
یه حال عجیبی شده بودم سرم سنگین بود ، اروم نوشیدنیمو میخوردم دیدم اشکام خود به خود از چشمام سرازیر شدن .
نمیدونم چه مرگم شده بود دلم میخواست از ته دل زار بزنم .
_ ناتاشا خانم، حالتون خوبه؟ چرا گریه میکنید ؟
سرمو بالا اوردم فرزام بود . چه قیافش خواستنی شده بود .بی اختیار لبخند رو لبام نشست .
_ به سس لا م سرهههنگ ، دوستت کججججاست؟
فرزام_ پرهامو میگید؟
_اره دیییگه ،ازززززززز طرففف منننن ،بهششش بگگووو خیلیییی بی غییرتتی.
خواااههرمممموو بببوووسس میکنننیییی بعد که بباایید اازشش دفاااععع کنی ،ععییین ماااستتت وااا میدییییییی.
_ پرهام همه چیو برام گفت. نیوشا خانم حالش خوبه ؟ کجاست؟ سرهنگ که ...؟
_ ااره ه خوبه اازززززززز منن بههتره.
اروم کنارم اومد و بطری نوشیدنی رو از دستم گرفت.
فرزام _ چیکار کردی با خودت ؟ این همه مشروب و خودت تنهایی خوردی؟
_ مشششررووب؟ بابا ایییین شرببته.بخوور ببییین شیرییییینننه.
فرزام_ عزیزم اینم یه نوع مشروبه بهش میگن شامپاین.
_حالا ههرچی امااااا خخخییللییی خوش ططععم. بده مییخوام باااززم.
بازومو گرفت و سعی کرد بلندم کنه.
فرزام_ بلند شو دختر خوب بیا بیریم یه اب به سرو روت بزن تا مستی از سرت بپره...
بازومو از دستش کشیدم
_وللللمممم کننن .منننن ممسسست نیستم.
فرزام _ باشه حالا بلند شو سرما میخوریا .
_ دلم میخخخخخخخواد سرررررما بخخورم . راحتتم بزار .
_ چی شده ؟
فرزام_ سردار هاکان، راستش انگار ستوان نادری یکم مست کردن.
_ااا هاکان ججججججججون ،سردااااار بزرررگ خااانم بااازی. تو که الان باید
پییش ونووووس ججوووون و دوستتش باشششی .
هاکان _ شما میتونید برید سرهنگ ،ما هم دیگه باید برگردیم پایگاه.
فرزام_ میخواین کمک کنم ببرینش ؟
_منننن ههههههههییییج جا نممممییام .
هاکان _ شما برید من خودم میبرمش.
فرزام_ پس خدا نگهدار . مراقبش باشید.
هاکان _ حتما ،خدا نگهدار .
چشمام چند تایی میدید . بلند شدم وایسادم لبه حوض و واسه فرزام بای بای کردم اما نمیدونم چی شد افتادم تو اب.
_ وای خیس اب شدم.
هاکان با خنده _ بهت نمیومد بلد باشی از این غلطا بکنی اخه جوجه تو رو چه به مشروب خوردن؟
سعی کرد دستم بگیره بلندم کنه .
با عصبانیت دستم و پس کشیدم
_به سرداااار بزرررگ ارررتشم نمیووومد خاااانم باز باشه اما هست. زن ن ن باز عوضضی
هاکان خندشو خورد و با غضب گفت
_ چه غلطی کردی؟ جرات داری یه بار دیگه بگو
_ههممین که شنیدی ، خااانم باز عوو.....
سیلی محکمی که به صورتم خورد مات و مبهوتم کرد .
با یه حرکت دستشو انداخت دور کمرمو از حوض بیرونم اورد . انگار فلج شده بودم .
همونطور رو دستاش منو به سمت ماشینای پارک شده گوشه ویلا برد در ماشین شاسی بلندی رو باز کرد و منو پرت کرد رو صندلی.
سریع ماشین و روشن کرد و از ویلا خارج شد.
گرمی اشک روی گونه هام تازه منو به خودم اورد . اما خسته تر از اونی بودم که بخوام حتی کلمه ای به زبون بیارم...
فضای بیرون تاریک بود نمیدونستم داره منو کجا میبره .
به زور چشمامو باز نگه داشته بودم . اما بعد از چند ساعت با حرکت اروم ماشین پلکام سنگین شد و روی هم افتاد .
بین خواب و بیداری بودم که حس کردم ماشین ایستاد .
بوی عطر تنش هرلحظه بهم نزدیکتر میشد، اروم و با احتیاط طوری که از خواب بیدار نشم بغلم کرد و راه افتاد .
بازم اغوش گرمش بند بند وجودمو لرزوند،کاش این لحظه تا ابد ادامه داشت ،کاش هیچ وقت منو از خودش جدا نمیکرد . میخواستمش حتی اگه پست ترین وکثیف ترین ادم روی زمین باشه.
حس کردم درهایی رو پشت سر هم باز و بسته کرد .
اروم منو روی تخت گذاشت ،طره ای از موهام که روی صورتم افتاده بود ،نوازش وار کنار زد . گرمی انگشتاش رو گونه ام شیرین و خواستنی بود .
میخواست بره ،نه نباید میذاشتم بره ،باید تا ابد مال من میشد ، با همون چشمای بسته دستشو گرفتم
_نرو خواهش میکنم ،نرو
گرمی تنشو کنارم حس کردم. دستای قوی و مردونش اروم دور کمر باریکم پیچید و منو به خلسه شیرینی فرو برد
کنار گوشم صدای بم و مردونش طنین انداخت
_اروم بخواب جوجوی کوچولو من پیشتم ...
با بوسه ی نرم لباش رو شونه هام ، رو گونه هام رو گردنم ،اروم گرفتم و راحت خودمو به دست خواب سپردم.
خواب شیرینی که پر از بوسه ها و نجواهای عاشقانه هاکان بود . میدونم که فقط یه خوابه اما دلم میخواست هیچ وقت از این توهم شیرین بیدار نشم ....
_ ناتاشااااا ،ناتا، خوابی عزیزکم، ملوسکم بیدار شو
اهسته پلکامو باز کردم نور خورشید از لای پنجره مستقیم به چشمام خورد و باعث شد دوباره چشمامو ببندم.
کجا بودم ؟ من ،هاکان، یعنی همش یه خواب بود . نه خیلی واقعی تر از یه رویا میمونست .
پس الان کجا بود .
_بزغاله بلند شو دیگه بزار ببینم دیشب که مست و پاتیل تو تخت این هاکان ولو بودی بلا ملا سرت نیاورده باشه؟
با این حرف نیو عین برق گرفته ها سیخ نشستم رو تخت .
_ تو چی گفتی؟
نیو_ گفتم بزار معاینت..
_نه ..گفتی تخت کی؟
نیوشا_ تخته مردشور خونه ،خاک تو سر مستت یعنی نفهمیدی که اوردتت خونش .
خوابوندتت رو تخت سلطنتیش. وووو؟
به خودم یه نگاه انداختم ،همون لباسای شب قبل تنم بود ،رو تخت چوبی تراش خورده دو نفره
نشسته بودم .
اطراف و با ناباوری نگاه کردم .منو اورده بود خونش؟
_هوووویییییییی کجایی تو ؟ اره اینجا اتاقشه .
الانم رو تخت مبارکشی خودشم پایین عین برج زهر مار تمرگیده دارهبا علی جون من نهار کوفت میکنه .
با چشمای گرد شده به اطراف نگاهی انداختم .قاب عکس بزرگی از هاکان وخانوادش زینت
بخش دیوار سفید روبروم بود .
توی عکس پسری کنار هاکان ایستاده بود ،که شباهت عجیبی به اون داشت اما کم سن و سال تر از او به نظر میرسی.
مادر و پدرش...
نیوشا_ دامنتو بزن بالا یه معاینه فنیت کنم ببینم ناخنکت نزده باشه این یالغوز.
دست کرد طرف دامنم.
_ااا گمشو اونور نیو یه چیزی بهت میگما .
نیوشا_ خاک تو گورت بخاطر خودت میگم،میخوام ببینم اگه بلا ملا سرت اورده زود یه عاقد بیارم همینجا ببندمت به ریش نداشتش.
تا بیشتر از این نترشیدی.
_نمیخواد به فکر ترشیدگی من باشی .
نیوشا_ این یعنی چی؟ درست بگو تکلیفمو بدونم .
_خجالت بکش نیوشا .
نیوشا_ د چلمنگ تو که اون موقع مست و پاتیل بودی چیزی یادت نیست.
_خفه...اونقدرام دیگه مست نبودم که ندونم دارم چه غلطی میکنم .حالا از کجا فهمیدی من اینجام؟
.
نیوشا_جونم برات بگه که دیشب من بودمو و علی جونم ، تو یه جای رومانتیک مشغول لاو ترکوندن
که یهوباز این خرمگس پرید وسط معاشقه ما در واقع زنگ زد رو موبایل علی و گفت چه نشستین بیاید ببینید که ستوان ارتشتون مست و ویلون داره میچرخه منم واسه اینکه بیشتر ابرو ریزی نکنه دارم میبرمش خونم . هر موقع تونستین بیاین جمعش کنین ببرینش.
هیچی دیگه من بدبختم از زور نگرانی اولین شب عاشقانم زهر مارم شد . همش تو فکر این بودم این یالغوز انگشتت نکنه.
_ مرض تو هم با این حرف زدنت ،یعنی همینجوری با همین لحن این حرفا رو زد یا از خودت در اوردی؟
_ نه به مرگ تو عین گفتهاشو واست نقل کردم .خیر سرش مثلا زنگ زده بود من نگرانت نشم.
بمیرین شما دو تا ،که نمیزارین این علی درست و حسابی حرف دلشو بهم بزنه.
حالم بد جور گرفته شد با حرص گفتم
_اره جون خودت خوبه خودم دیدم داشتین لب همو جر میدادین از زور عشق....
نیوشا _ ای هیز بی ادب تعقیبمون کردی؟
تا کجا دیدی؟ نکنه....؟
_گمشو مگه من مثل تو هم. تا دیدم دارین وسط درختا لخت میشین ول کردم رفتم.
نیوشا_بگو به جان خودت؟
_به مرگ تو، حالا اگه راست میگی تو دامنتو بزن بالا من معاینت کنم یهو این سرهنگ انگشتت نکرده باشه
نیوشا_ نه جونم هنوز نیوشاتو خوب نشناختی بردمش لب چشمه اما تشنه برش گردوندم . حالا حالاها باید دنبالم بدوه تا دستش به عسل برسه...
_ااا گمشو حالمو به هم زدی ..
نیوشا_ جون من ناتا ، این تن بمیره دیشب چیکارا کردین؟ بگو دیگه ...بگو تا منم واست بگما...
_خفه ...
با باز شدن در اتاق حرفم نصفه موند ...