07-08-2014، 16:54
قسمت 2
خانم ... اروم چشم هامو باز کردم ... این جا دیگه کجاست .... - خوبی ؟ سرم رو تکون دادم ...... وای بابام . یک دفعه بلند شدم سوزن سرم از دستم در اومد - چی کار میکنی تو ؟ دستت رو ببین نگاهم به دستم افتاد ....به جهنم که داره خون میاید از جام بلند شدم بابام داره میمیره من دارم اون وقت من روی تختم ...... از اتاق امدم بیرون .. - خانم کجا داری میری تو حالت خوب نیست صبر کن سرمت رو درست کنم سرم گیچ میرفت ولی اعتنایی نکردم ... - حالم خوبه خانم بذارید من برم بابام حالش خوب نیست - عزیزم تو فشارت پایین نباید از جات تکون بخوری رگ دستتم که خونریزی کرده ... همکارام به بابات رسیدگی میکنند اره دیدم چه قدر رسیدگی میکنند - خانم با تو هستم ها حداقل بذار دادشت بیاد ....... من رو دعوا میکنه ها من که داداش ندارم - داداشم ؟؟؟؟؟؟ - اره دیگه اون پسر خوشگله ..... خاک برسرش نکنن چه چشم های هیز هم داره ......... اول به سالن نگاه کردم این اون بخشی نبود کمه بابا توش بود .از یک نفر پرسیدم بخش قلب کجاست چون سرم گیچ میرفت مجبور شدم سوار اسانسور بشم . - خانم دستتون .... فکر کنم خونریزی کرده ها .... یه دکتر ژیگول بود جوابش رو ندادم . اومد نزدیک تر ..... - اجازه بدید کمکتون کنم ...... اه چرا نمیرسه ..... - نه اقا نمیخوام همه ی مانتو پر از خون شده بود ولی برام مهم نبود ...... از اسانسور اومدم بیرون .... از دور ارمان رو دیدم سرش رو تکیه دادم به دیوار .... رفتم نزدیک تر ...... - بابام کجاست ؟ میخوام ببنمش روش رو برگردوند چشم هاش گرد شد - تو چرا .. چرا لباسات خونیه ... مگه به پرستاره نگفتم نیای بالا ... - نمیشنوی میگم بابام کجاست ؟ - چته اروم تر حا لش یک ذره بهتره نگران نباش به بابا زنگ زدم داره کار هاش درست میکنه ...... - یعنی واقعا باید بره خارج - دکتراش این رو میگن .... - پس منم باید باهاش برم یک دفعه جدی شد - تو مگه دانشگاه نداری ؟ انگار یادت رفته نبید سر کلاس من غیبت کنی .... برو بابا باز جوگیر شد - نمیشه بابام رو ببینم ... - چرا اما اول بیا برو دستت رو پانسمان کنند بابات تو این طوری ببینه دوباره سکته میکنه که .... - باشه ......... بعد از این که بابام رو دیدم یک ذره حالم بهتر شد
نمیتونست حرف بزنه ولی با نگاهش با هم حرف زد ...
در عرض ده روز ارمان سفر جور کردن بابا به خارج رو فراهم کرد ..... یه بلیط برای بابا گرفته بود یه بلیط برای مامان ... کاش میشد منم با هاش میرفتم ...... شبی که میخواستن برن از بعد از ظهرش من شروع کردم به گریه کردن ..... قرار شده بود دریا هر چند شب با فرزاد بیان این جا بخوابن ........ ای خدا کاش این آرمان زورگو هم باهاشون میرفت..... یعنی میشه بابام خوب بشه اخه من چه جوری طاقت بیارم چند ماه مامان و بابا رو نبینم خدایا خودت کمکم کن ... با صدای در از فکر و خیال اومدم بیرون ...... صدای مامان بود اومده خداحافظی دوست نداشتم من رو با این چشم های گریون ببینه - مامان شما برید پایین من الان میام .... - باشه دخترم پس زود باش داریم میریم فرودگاه ها میترسم بابات زود تر برسه زشته امبولانس از ما زود تر برسه ها........... - اومدم مامان جان ...... رفتم جلوی اینه چشم هام بدجور قرمز شده بود مجبور شدم یه ذره کرم پودر بزنم یه مانتوی مشکی پوشیدم با یه شال سرمه ای ........ کیفم رو برداشتم رفتم پایین .... همه تو حیاط منتظر من بودند . - ببخشید همگی منتظر من موندید ارمان چپ چپ نگاهم کرد خدا یعنی من از امشب باید با این گوریل تنها باشم!!!!!!!!! خدا پدر این صبری خانم رو بیامرزه که قرار پیش من بمونه ..... قرار شد دریا و فزاد با ماشین خودشون بیان , من و مامان هم با ماشین ارمان بریم ...... تو ماشین مامان کلی سفارش کرد که آرمان مواظب من باشه ..... در گوش مامانم اروم طوری که آرمان نفهمه گفتم : - مامان تروخدا به این آرمان بگو به من گیر نده ها هی نگه این کار رو بکن اون کار رو بکن ..... - تو اذیت نکنی اون ترو خدا اذیت نمیکنه ..... - مامان ...... - شوخی کردم دختر قشنگم ولی جدا از شوخی آرمان به من قول داده برات برادر خوبی باشه من اول ترو به خدا بعد هم به آرمان میسپرم باشه عزیزم ؟ دریا و فرزاد هم که هستن ....... من نمیخوام آرمان برادرم باشه !!!!!!!!!!!!!! برای این که ناراحتش نکنم قبول کردم ..... - مامانی تروخدا مواظب بابا باشید ها ....... - باشه عزیزم نگران نباش مطمئن باش زود زود خوب میشه ........ انگار داشت بچه گول میزد ...... وقتی خواستم بابا خداحافظی کنم سعی میکردم که گریه نکنم ولی مگه میشد اخر سرم طوری گریه کردم که صداش تافرودگاه های دیگه هم رفت ....... موقع برگشت تو ماشین با آرمان تنها بودم یک آهنگ غمگین هم گذاشته بود من که ناخواسته گریه ام می یومد حالا با این آهنگ شرشر اشک هام می یومد درگیر رویای تو ام ، منو دوباره خواب کن دنیا اگه تنهات گذاشت ، تو منو انتخاب کن... دلت از آرزوی من ، انگار بی خبر نبود حتی تو تصمیمای من ، چشمات بی اثر نبود... خواستم بهت چیزی نگم ، تا با چشام خواهش کنم درا رو بستم روت تا ، احساس آرامش کنم... باور نمی کنم ولی ، انگار غرور من شکست اگه دلت می خواد بری ، اصرار من بی فایده است... هرکاری می کنه دلم ، تا بغضمو پنهون کنه چی می تونه فکر تو رو ، از سر من بیرون کنه؟؟؟ یا داغ رو دلم بزار ، یا که از عشقت کم نکن تمام تو سهم منه ، به کم قانعم نکن... خواستم بهت چیزی نگم ، تا با چشام خواهش کنم درا رو بستم روت تا ، احساس آرامش کنم... باور نمی کنم ولی ، انگار غرور من شکست اگه دلت می خواد بری ، اصرار من بی فایده است ... - اه بسه دیگه چه قدر گریه میکنی ؟ بابات که حالش خوب بود تا چشم بهم بزنی اومدن اگه بابای خودشم بود همین حرف رو میزد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ - خوب شام چی میخوری ؟ بریم بیرون؟ - من هیچ جا با تو نمیام .... - بسم الله باز شروع کرد ؟؟؟؟؟؟ - آرمان حوصله ندارم ها بریم خونه صبری خانم شام درست کرده ..... دور زد به سمت خونه .... وقتی رسیدیم در ماشین رو محکم بستم پیاده شدم .... اروم شنیدم که میگفت : - دختر ی دیوانه زد در عزیز رو شکست ..... خنده ام گرفت راست میگفت تمام عصبانیتم رو سر در بیچاره در اوردم ..... صبری خانم تو اشپزخونه داشت شام رو آماده میکرد ..... - سلام برگشت چشم های اونم قرمز بود معلوم بود گریه کرده - سلام دخترم به سلامتی مامان و بابا رفتن ....... - اره صبری خانم - باشه بیاید شام رو آماده کردم - شما بخورید من کارم طول میکشه - پس به آقا میگم منتظر بمونه تا شما هم بیاید ....... رفتم وضو گرفتم بعدش رفتم تو اتاق لباس هامو عوض کردم .....
بعد از مریضی بابا تصمیم گرفته بودم که همه ی نماز هامو بخونم تا خدا بیشتر بهم کمک کنه ....
یک هفته از رفتن مامان و بابا میگذشت دیگه کم کم داشتم به نبودنشون عادت میکردم .. همین که از مامان میشنیدم بابا حالش داره بهتر میشه برام کافی بود .... داشتم جزو هامو نگاه میکردم که گوشیم زنگ خورد .... شماره اش نا آشنا بود .... - بله ؟ - سلام خانم خوش اخلاق ..... - شما ؟ - دستت درد نکنه دیگه من رو نمیشناسی ده روز پیش زنگ زدم یادت نمیاد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ اهان این همون پسر منگولست که زنگ زد من رو بیدار کرد نصفه شب .. - کارتون رو بگید ؟ - وای باز که تو خشن حرف زدی ؟ - اقای محترم زنگ زدی به من میگی تو خشنی ..... خدا همه ی مریض های اسلام رو شفا بده...... تلفن رو قطع کردم ........ دوباره زنگ زد .... اه اگه گذاشت درس بخونم الان فردا آرمان پدر من رو در میاره.................. جواب دادم .... - آقا لطفا مزاحم نشو من درس دارم ...... - ای جونم داشتی درس میخوندی ... خوب کی قرار بذاریم همو ببنیم .... - چی داری برای خودت قرار میذاری منم اصلا شما رو نمیشناسم چه برسه به این که بخوابم قرار بذارم ......اگه یک بار دیگه مزاحم بشی من میدونم و تو ...... قطع کردم گوشیم رو هم گذاشتم سر سایلنت .... صدای ترمز ماشین آرمان اومد .... وای عزائیل اومد ... کم کم داشتم بهش یه حسی پیدا میکردم ... نمیدونم چه حسی بود ولی خدا کنه حس عاشق شدن نباشه که اصلا مرد زندگی نیست ...... تاپم رو با یه بلیز استین بلند عوض کردم ....... رفتم پایین .... - سبزی خانم ؟؟؟؟؟؟ از آشپزخونه سرش رو آورد بیرون ..... - الهی فدات بشم ساحل جان چند وقت بود به من نگفته بود سبزی خانم ...... خندیدم راست میگفت ..... - شام چی داریم ؟ - کوکو سبزی درست کردم ..... اخ جون غذایی که دوست دارم ......... اروم طوری که صدام بلند نباشه گفتم : - این بچه ژیگول کجاست .. - کی رو میگی مادر ؟ - آرمان خوش اخلاق رو میگنم دیگه ..... صدایی از پشت اومد ........ - من اینجام کاری داری ؟ وای یا خدا این از کجا پیداش شد .... برگشتم .....به به پسر عمو چه تیپی زده معلومه با دوست دختر جونش بیرون بوده!!!!!!!!!11111111 یه بلیز تنگ مشکی تنش بود با یه شلوار خوش رنگ معلوم بود از اون گرون هاست ... برای اولین بار یقه اش باز بود یک گردنبد خوشگل هم انداخته بود گردنش ... - دید زدنت تموم شد ..... صبری خانم خندید ...... پرو عجب هیکلی داره ها خوش به حال زنش ....... - کی گفته من دارم تو رو دید میزنم ...... - دروغ میگی چشم هات برق میزنه حالا عیبی نداره همه بهم میگن خیلی خوشگلم اتفاقا الان تو کوچه دختر بازور میخواست بهم شماره بده ابرو هاش داد بالا .... - چه اعتماد به نفسی داره ماشاالله ...... رفتم تو اشپزخونه نشستم پشت میز ... ان قدر گرسنه ام بود که اصلا نفهمیدم چه جوری غذارو خوردم عین این ندید بدید ها .... آرمان طبق معمول داشت چپ چپ نگاهم میکرد . عجب بدبختی گیر کردم ها تو خونه ی خودم هم نمیتونم راحت غذا بخورم ... با کمک صبری خانم ظرف ها رو شستم ....... - ساحل جان من میتونم چند روز برم خونه اخه دخترم میخواد زایمان کنه .. - باشه اشکال نداره برید به دریا میگم بیاد چند روز این جا ..... برگشتم تو اتاقم موبایلم رو چک کردم تا میس کال داشتم از اون مزاحمه چند تا هم اسمس .... همه ی اسمس هاش چرت و پرت بود ... عجب سریشی هست ها ول کن نیست ........ اسمس دادم - لطفا مزاحم نشید دیگه ...
دوباره زنگ زد خواستم جواب بدم که صدای در اتاقم اومد حتما آرمانه .....
گوشیم رو انداختم روی تخت ..... - بله ؟ - میتونم بیام تو ؟ - اره اومد تو اتاق لباس هاشو عوض کرده بود یه تیشرت سرمه ای پوشیده بود با یه شلوار ورزش مشکی ...... - کارم داشتی ؟ - ورق4A داری ؟ - اره دارم چند تا بدم؟ - 4 تا بده ؟ وای نکنه امتحان داریم رفتم از تو کمدم چند تا ورق اوردم بیرون ....... - بیا - زیاده فقط 4 تا برگه میخواستم - من دارم اگه بازم خواستی بگو ....... موقع که خواست بره صداش کردم ... - آرمان ؟ - هان ؟ بی ادب ..... - فردا امتحان داریم ؟ - به نظرت باید جواب بدم ؟ - حالا بگو دیگه ...... سرش رو تکون داد که یعنی اره ........... ای خدا این چه قدر امتحان میگیره .. دراز کشیدم روی تختم جزوه ها رو مرور کردم خوبه فهمیدم امتحان داریم ها مگرنه ضایع میشدم فردا ...... گوشیم رو برداشتم چند تا میس کال داشتم دوباره ای بابا یارو انگار کار و زندگی نداره .......... ساعت داشت حدود 3 رو نشون میداد ولی من همچنان داشتم جزو ها رو میخوندم دوست نداشتم جلوی آرمان ضایع بشم ...... یه دفعه یه فکر شیطونی اومد تو ذهنم ....... اروم رفتم تو سالن آرمان بیدار نبود ........... دراتاقش رو ارم باز کردم خواب بود ، اخ جون پس میتونم نقشه ام رو عملی کنم زیر تختش چند تا برگه بود یعنی همون سوال های امتحانیه ؟ رفتم جلوتر ورق خالی بود اه چه قدر ضایع شدم .... باید دنبال سوال ها بگردم ببینم کجاست .... داشتم دنبال سوال ها میگشتم که یک دفعه تکون خورد نزدیک بود سکته کنم ... هر چی گشتم نبود نا امید شدم .. بذار ساعتش رو بردارم صبح خواب بمونه ........ ساعتش رو برداشتم بردم تو اتاق وقتی درستش کردم دوباره گذاشتم سر جاش ....... اخ .... ساحل خانم گل کاشتی ایول بگیر با خیال راحت بخواب که صبح آقا ارمان سر کلاس نمیره .... با صدای داد آرمان از خواب بیدار شدم .... وای خودمم خواب موندم که الان ارمان حتما میفهمه من ساعتش رو دست کاری کردم ......... صدای صبری خانم می یومد که هی بهش میگفت اروم باش ........ لباس هامو عوض کردم رفتم پایین ........ خیلی خونسرد سلام دادم - سلام چه خبرته خونه رو گذاشتی روی سرت - تو به ساعت من دست زدی ؟ - نه چه طور مگه؟ - منم باور کردم که تو بهش دست نزدی چرا نرفتی سر کلاس ؟ - خوب خواب موندم دیگه ؟ - اره جون خودت خواب موندی یا گفتی حالا که قرار آرمان خواب بمونه منم بگیرم با خیال راحت بخوابم ..... - برو بابا خدا شفات بده ...... رفت تو اتاقش در رو هم محکم بست ........ معلوم نیست این به کی رفته انقدر بد اخلاقه ..... - صبری خانم شما مگه قرار نبود برید ؟ - چرا مادر ولی میترسم شما هارو تنها بذارم میترسم بزنیدهمدیگر رو بکشید - سبزی خانم داشتیم این روانیه به من چه ؟ - خوب مادر حق داره به کلاسش نرسیده راستی تو دانشجوی آرمانی ؟ - اره صبری خانم ولی خواهش میکنم به هیچ کس نگید ها - باشه دخترم من دیگه برم دیر شد - برو خیالت راحت ........ بیچاره غذای ظهر هم گذاشته بود ......... یه زنگی به مامان زد تا حالشون رو بپرسم ....... بعد از تلفن آرمان با اخم از اتاقش اومد بیرون رفت .......... وقتی عصبانی میشد خوشگل تر میشد ....
با خودم گفتم حالا که تنهام بذار منم برم بیرون ......
از بیرون که اومدم باز با ارمان دعوام شد چه گیری میده چرا مانتوت کوتاه ، چرا شالت عقب رفته ، چرا شلوار تنگ میپوشی یکی نیست به این بگه به تو چه ؟؟؟؟؟ گیر هایی که تا حالا مامان و بابام بهم نگفته بودن این داشت تذکر میداد شایدم با گشت ارشاد دستش تو یه کاسه است .. بلاخره اون مزاحمه موفق شد یه چند کلمه با من حرف بزنه اخر سرم ازم قول گرفت که با هم بریم بیرون بیچاره نمیدونه من گذاشتمش سر کار .... حالا که بیکارم بذار برای تفریح با هاش دوست بشم ... ان قدر که خسته بودم زود خوابم برد .... قبل از خوابم در رو قفل کردم هر چی باشه الان اون و من تنها تو خونه ایم این دریا هم هی عشوه های شتری میاد - نه امشب نمیتونیم بیایم اخه خونه ی مادر شوهرم دعوتیم ای شوهر ذلیل ..... وای اگه بچه های دانشگاه بفهمن من با استاد گرامیشون آرمان خان شب تنها یه جا بودم چه حالی بهشون دست میده الان هر دختر دیگه ای بود هی عشوه میومد که من شب تنها میترسم بخوابم ایول به خودم که نترسم اگه ارمان پاشو از در بذار تو چفت پا اومدم تو صورتش با این فکر و خیال ها خوابم برد با دل درد از خواب پریدم اه لعنتی الان اخه وقتش بود ؟؟؟؟ من دیدم از سر شب حالم بده نگو میخواست این بلا سرم بیاد از جام بلند شدم خوبه حالا خراب کاری نشده رفتم تو کمدم رو نگاه کردم اون وسیله ای رو که میخواستم نداشتم ....... ای به خشکی شانس حالا چه غلطی بکنم ..... صبری خانم که نیست به اون بگم بره بخره ...... رفتم تو اتاق مامان تا شاید اون جا پیدا کنم ولی نبود که نبود ........ یه نگاهی به پایین انداختم همه ی چراغ ها خاموش بود خوب خدا رو شکر آرمان خوابه میتونم برم بخرم ساعتم رو نگاه کردم نزدیک یک بود ...... مجبورم برم بخرم دیگه تا صبح که نمیتونم تحمل کنم ...... از زور دل درد نمیتونستم تکون بخورم ... یه مانتو پوشیدم یه شالم انداختم روی سرم با همون شلوار ورزش که تنم بود سوییچ ماشین رو برداشتم از پله ها اروم اومدم پایین این پسره بلنده شه نمیذاره من جهنمم برم ...... خواستم در رو اروم باز کنم که صداش اومد ..... یه متر پریدم بالا دیوانه تو تاریکی نشسته .............
خدایا یه لطفی بکن همه ی مریض ها رو شفا بده اخه ادم با عقل که تو تاریکی نمیشینه ........- کجا با سلامتی ؟ شما که تازه از بیرون تشریف اوردید برای موضوع صبح با هاش قهر بودم جوابش رو ندادم ..... - مگه با تو نیستم ؟ کرم شدی ؟ - آرمان حرف دهنتو بفهم ها هر چی هیچی نمیگم بیتربیت تر میشی میخوام برم بیرون کار دارم - چی کار داری نصفه شبی ؟ چپ چپ نگاش کردم همین مونده بهش بگم میخوام برم چی بخرم - کارم دارم به تو هم مربوط نمیشه - اه جدی خوبه گفتی یعنی الان خانواده ات اگه بودن میذاشتن نصفه شبی بری بیرون .... - آرمان من اصلا اعصاب ندارم ها بیا برو کنار میخوام برم ...... - من به شما اجازه نمیدم این وقت شب بری بیرون ..... ای خدا عجب بدبختی گیر کردم ها ای مامان بابا کجایید ...... - من به اجازه ی تو احتیاجی ندارم بیا برو کنار حالم خوب نیست ..... - مسئولیت تو الان به عهده ی منه منم اجازه نمیدم بری بیرون هر چی میخوای فردا بخر الان هم بیا برو تو اتاقت تا اون روی سگ من رو بالا نیاوردی .... گریه ام گرفته بود من چه قدر بدبختم گیراین افتادم ..... - آرمان ازت خواهش میکنم برو کنار بذار برم کار دارم نمیتونم تا صبح تحمل کنم - ای طرف اگه بخوادد تا صبح تحمل میکنه ........ لعنتی فکر کرده میخوام برم خونه ی کسی ...... بیشعور .... زدم زیر گریه ...... - خیلی بیشعوری ارمان خیلی ..... من میخواستم برم از دارخونه چیزی بخرم ..... احمق انگار تازه به خودش اومده که چه حرفی زده ... - قرص میخوای ؟ بگو خودم میرم الان میگیرم شاید اصلا داشته باشم بگو چه قرصی میخوای با گریه گفتم : - نه خیر قرص نمیخوام بذار برم - تو بگو چی میخوای ؟ شاید من داشته باشم ...... اه عجب خریه نمیفهمه من چی میخوام . اخه مگه تو میشی که داشته باشی ...... سرم رو انداختم پایین .... - نوار ....... میخوام چشم هاش گرد شد من نمیدونم این چه جوری با این عقل پوکش استاد دانشگاه شده با لحن اروم تری گفت : - خوب از اول میگفتی صبر کن خودم میرم میگیرم نری بیرون ها .... انگار من بچه ی کوچلو هستم که میگه نری بیرون ها ..... ابروم جلوش رفت حالا دیگه چه جوری تو چشم هاش نگاه کنم ... بعد از نیم ساعت اومد از صدای ترمز ماشینش فهمیدم .... ای خدا ابروم رفت ..... صدای در اتاقم اومد با صدای ارومی گفتم بفرمایید . نمیدونم چه جوری فهمید من که خودم صدای خودم رو نشنیدم گوشاش تیزه که میفهمه ما سر کلاس تقلب می کنیم ... - بیا بگیر من میرم تو اتاقم اگه کار داشتی صدام کن .... - بذار رو زمین بر میدارم .... معلوم بود خنده اش گرفته .... - باشه ... حیف که خجالت میکشم مگر نه با همون پلاستیک میزدم تو صورتش ....
وقتی رفت پلاستیک رو برداشتم معلومه تا حالا هم از این چیز ها نخریده ناشیه که رفته 10 بسته خریده ...صبحش با دل درد زیاد از خواب بیدار شدم .... از ترس اینکه با آرمان رو به رو نشم نرفتم پایین صورتم رو شستم دوباره برگشتم تو اتاق .... خوب امروز با هاش کلاس ندارم ها مگر نه حسابی ضایع میشدم ...... از تو کولم یک کیک دراوردم خوردم ...... حیاط رو نگاه کردم آرمان هنوز نرفته بود ......... ای تو روحت حالا موقع هایی که نباید تو خونه باش تو خونه است ...... رو تخت دراز کشیدم شروع کردم به اسمس بازی کردن ...... مهران همش میگفت میخوام ببینمت ...... داشتم اسمس بازی میکردم که در اتاق زده شد یا بسم الله نکنه آرمانه اگه اون باشه چه غلطی کنم چه جوری میتونم تو چشم هاش نگاه کنم با این ابرو ریزی که کردم - ساحل ..... ساحل جان بیداری؟؟؟؟؟؟؟ اخیش دریا است ....... - بیا تو به به خانم چه تیپی زده!!!!!!!!!!! - سلام دریا خانم گل بابا تو که کشتی خودتو ان قدر خوشگل کردی - لوس خوبی ؟ آرمان بهم زنگ زده گفت حالت خوب نیست چته چیزی شده ؟ براش گفتم برای چی حالام خوب نیست - خاک بر سرت نکنه ساحال آرمان از کجا فهمیده تو حالت خوب نیست ابرو ی ما رو بردی یه وقت جلوش سوتی ندی ها ........ خوبه نگفتم دیشب آقا رفته باقالی خرید مگر نه من رو کشته بود ...... - وای دریا کشتی من روعین مامان بزرگ ها هی نصیحت کن همچین میگی انگار مرد ها از چیز ها سر در نمیارن ..... - حالا بر فرض که سر در بیارن حیای تو کجا رفته ؟؟؟؟؟؟؟؟ ...... - هیش مامان بزرگ حیامو گربه برده بین بچه هاش تقسیم کرده ..... راستی با مامان تازه حرف زدم حالش خوب بود بابا هم خیلی بهتره شده بود - اره خدا رو شکر دیروز زن عمو زنگ زد گفت حالش خیلی خوبه ... ساحل کاری با من نداری من برم همچین آرمان گفت حالت خوب نیست گفتم الان رو به موتی ..... - مسخره آرمان غلط کرد گفت تو باید به حرف اون گوش بدی؟؟؟؟؟ شب نمیای ؟ - چرا شب میام با فرزاد این جا میخوابیم ....... یه وقت به خودت زحمت ندی شام درست کنی ها ... - خیلی لوسی دریا من ان قدر دل و کمرم درد میکنه اصلا نمیتونم از جام بلند شم یه نگاهی به خودم کردم قیافه ام عین مرده ها شده بود یه ذره به خودم رو رسیدم نشستم جلوی اینه خودم رو اصلاح کردم ...... به به چه خوشگل شدم چون پوست صورتم روشن بود زیاد معلوم نمیشد که اصلاح کردم .... رفتم تو راهرو اثری از آرمان نبود صدای شر شر اب می یومد ... اخ جون آوار مرگش رفته حموم سریع لباس پوشیدم رفتم سرکوچه کلی برای خودم چرت و پرت خریدم از لواشک و چیبس و پفک و اب میوه , چند مدل هم کیک خریدم ..... سریع برگشتم خونه خدا رو شکر آقا هنوز تو حموم بود .... معلوم نیست چی کار میکنه ؟؟؟؟؟؟؟؟ مثل دختر ها میمونه پفک رو بازکردم اخ جون عین این حامله ها با شوق و ذوق خوردم .... دستم رو گذاشتم روی شکمم ... مامانی دلت پفک میخواست نه بیا بخور یه وقت ضعف نکنی لب تاب رو روش کردم یه فیلم باحال گذاشتم دیدم .... اه اه صحنه ی های +18 سال اومد مثل بچه ها که نباید از این چیز ها ببینن هی دستم رو میذاشتم جلوی چشمم دوباره میدیدم ساعت دو و نیم بود که زنگ ایفن زده شد از پنجره نگاه کردم پیک موتوری غذا آورده بود .... ووووویی الان میاد بالا سریع صدای لب تابو کم کردم حالا الان عین خر سرشو میندازه میاد تو با این صحنه های قشنگ روبه رو میشه !!!!!!!!!! از فکر هایی که تو ی ذهنم می یومد خنده ام می گرفت ........ همین طور که حدس زدم اومد بالا هر چی در زد در رو باز نکرد وای چه قدر من ضایع ام ...... بعد از چند دقیقه رفت .... حتما فکر کرده خوابیدم .... فیلم که تموم شد خوابم گرفت ته معده ام ضعف میرفت ولی خوابیدم ....... با صدای زنگ گوشیم از خواب پریدم ...... اگه گذاشتن منه بدبخت یک ذره بخوابم .... - بله؟؟؟؟؟؟؟/ - سلام عزیزم خوبی ؟ یه ذره فکر کردم ببینم کیه یادم افتاد مهرانه .. - سلام مرسی ..... - چرا صدات این جوریه گلم ؟ - به خاطر این که خواب بودم با اجازه تون شما من رو بیدار کردی ؟ - جدی خواب بود ؟؟؟؟؟ ساعته 8 شبه ها ...... وای خاک بر سرم من چه قدر خوابیدم ....... - کارم داشتی ؟ - اره میخواستم شام بریم بیرون با هم ... - امشب ؟ من نمیتونم بیام بعدشم اصلا کی گفته من و شما باید با هم بریم بیرون ... - وای که چه قدر بد اخلاقی تو خوب فردا ناهار با هم بریم خوبه ؟ - باید فکر کنم من تا ساعت 1 دانشگاه کلاس دارم اگه خواستم بیام خبر میدم - باشه عزیزم راستی از اسمس ها خوشت اومد ؟؟؟؟؟ یاد اسمس هاش افتادم خاک بر سر بی حیا چه اسمس هایی داده بود با اینکه خودم از اسمس ها داشتم ولی اصلا خودش نمیومد که یه پسر غریبه همچین اسمس هایی برام بفرسته ..... - اقا ی محترم من اصلا از این اسمس هاتون خوشم نیومد ها یک ذره با ادب تر بفرستید - تو جون بخواه چشم ......... - من باید برم کار دارم بای ....... نذاشتم بیچاره حرفش رو بزنه سریع قطع کردم ....... انگار من از پشت کوه اومدم میخواد خرم کنه ....... صدای دریا می یومد ...... کاش میتونستم برم پایین ... ولی اگه برم چه جوری تو چشم های آرمان نگاه کنم به اندازه ی کافی ابرو رفت ...... جزه هامو در آوردم که بخونم حداقل فردا سر کلاسش ضایع نشم ... سرم تو جزه بود که دریا عین خر اومد تو ..... - دریا جان میشه بگی به شما یاد دادن قبل اومدن در بزنی یا نه ؟ خندید ....... - یاد دادن دیگه خواهر پاشو بیا شام سرد شد - من نمیام سیرم شما بخورید ؟ - چرا اون وقت ؟ آرمان گفت نهار هم نخوردی ... وای این آرمان هم برای خودش جاسوس شده هی کار های من رو به دریا میگه . - پاشو بیا لوس نشو دیگه ...... - نمیام دیگه تو برو ...... - حالت خوب نیست باید چیزی بخوری ها مگر نه سکته میکنی بدبخت ......... - بیا برو خانم دکتر .... از گشنگی داشتم می مردم ولی حوصله ی نگا های آرمان رو نداشتم .. از تو پلاستیک یه بسته لواشک در اوردم با کاتری که روی میزم بود باز کردم شروع کردم به خوردن .... به به چه خوش مزه است ..... هنسفری رو از روی میز عسلی برداشتم گذاشتم تو گوشم از تو موبایلم یه اهنگ باحال انتخاب کردم ... صداش رو هم تا اخر زیاد کردم ........ ساعت راسه دوئه ، حواسم به توئه ، چشام دنبال تو میدوئه… همه کارات نوئه که مخصوص توئه ، با تو همه چی ضربدر دوئه… فکرم باهات عوض شده ، امسالم باز عشقت مده حتی اگه بگی برو ، من میخوامت بازم تورو… ساعت راسه دوئه حواسم به توئه چشام دنبال تو میدوئه همه کارات نوئه که مخصوص توئه با تو همه چی ضربدر دوئه ساعت راس دوئه … ساعت راس دوئه ساعت راس دوئه … ساعت راس دوئه ساعت راس دوئه … ساعت راس دوئه ساعت راسه دوئه حواس من به توئه بازم چشمام داره دنبالت میدوئه همه ی کارات نوئه که مخصوص توئه ، با تو هرچی که هست همیشه ضربدر دوئه… ساعت راسه دوئه ، حواسم به توئه ، چشام دنبال تو میدوئه… همه کارات نوئه که مخصوص توئه ، با تو همه چی ضربدر دوئه… مگه میشه این عشق واسم عادی بشه؟ نه نمیشه نمیشه! با صدای بلند تو هم بهم بگو : نمیشه نمیشه! فکرم باهات عوض شده ، امسالم باز عشقت مده. حتی اگه بگی برو من میخوامت بازم تورو… ساعت راسه دوئه حواسم به توئه چشام دنبال تو میدوئه همه کارات نوئه که مخصوص توئه با تو همه چی ضربدر دوئه ساعت راسه دوئه حواسم به توئه چشام دنبال تو میدوئه همه کارات نوئه که مخصوص توئه با تو همه چی ضربدر دوئه ساعت راس دوئه … ساعت راس دوئه ساعت راس دوئه … ساعت راس دوئه ساعت راس دوئه … ساعت راس دوئه وای که چه آهنگ باحالیه عاشقشم ........ همین که از روی تخت برگشتم به سمت دیگه آرمان رو جلوم دیدم نفهمیدم چه جوری بلند شدم .......
عین جن اومد ه تو اتاق نمیگه من سکته میکنم بی زن می مونه !!!!!!- تواین جا چی کار میکنی ؟ بهت یاد ندادن میخوای وارد اتاقی بشی در بزنی - این مسخره بازی ها یعنی چی که نمیای پایی از دیشب همش تو اتاقی ؟ وای یادشه یعنی ؟ - جواب من رو بده ؟ - من در زدم ولی تو کر بودی نشنیدی ...... پاشو بیا پایین - نمیخوام بیام سیرم - ان قدر این چرت و پرت ها رو بخور تا بمیری ...... رفت در رو هم محکم بست ..... وا این چشه چرا همچین کرد ...... خوب لباس استین بلند تنم بود ها مگر نه باز سوتی میدادم ..... نزدیک یه ساعت با مریم حرف زدم بهش گفتم مهران ازم خواسته باهاش برم بیرون .... اونم که عاشق پسرا ........ تا اخر شب دریا چند بار اومد بالا من رو راضی کنه که غذا بخورم ولی نخوردم که نخوردم ........ ساعت رو گذاشتم که یک ذره زود تر بیدار شم جزو ها رو بخونم ... با صدای زنگ ساعت از خواب پریدم ..... رفتم پایین از پله ها که میرفتم پایین همش احساس میکردم سرم داره گیچ میره ولی بهش اعتنایی نکردم ........ رفتم دستشویی کار که تموم شد برگشتم به اتاقم تا حاضر بشم ..... یه مانتوی تیره پوشیدم حالا تو این موقعیت روشن نپوشم بهتره !!!!!!!!!!!!! یه آرایش متناسب با رنگ مانتوم کردم .... یه خط چشم مشکی کشیدم یه ذره هم سایه ی طوسی هم زدم که هم رنگ چشم ها بود ,رژگونه هم زدم ؛ حالا نوبتی هم که باشه نوبت رژ از تو کشوییم یه رژکالباسی رنگ برداشتم زدم .... وای الان باز دیر میرسم ها .... الهی قربون خودم برم که ان قدر خوشگلم ........ از آینه دل کندم رفتم پایین .... دریا بیدار بود تنها تو آشپزخونه داشت چایی دم میکرد - سلام صبح بخیر - سلام عزیزم خوبی ؟ بهتری دلت خوب شد ؟ - بهترم اما حس میکنم سرم گیچ میره ..... - رنگت خیلی پریده بیا صبحونه بخور ..... داشتم صبحونه میخوردم که نگاهم به گردنش افتاد ...... یه دفعه شیطون شدم ...... - دریا چرا گردنت کبوده ؟ هل شد....... - گردنم چیز.... اهان الان خورد به در کابینت ..... - در کابینت اون وقت ببخشید میشه بگید چه جوری خورد که این جوری کبود شد ؟ - اه ساحل یه جوری خورد دیگه - منم که عر عر اصلا نفهمیدم ...... میگم این فرزاد بهش نمیاد وحشی باشه ها؟؟؟؟؟؟؟ ..... صورتش سرخ شد .... الهی قربونش برم که عین رنگ گوجه شد - ساحل خجالت بکش ............ - بابا مگه چیه خوب زنشی دوست داره اینطوری بوست کنه مگه بده.... - بسه دیگه ..... - وای دریا منم خیلی دوست دارم شوهر آینه ام اینطوری بوسم کنه ها .... دوست دارم همه جام کبود باشه خوب نه مزه میده ....... یک دفعه سرفه کرد ....... - چت شد تو یک دفعه بابا خجالت نداره که تازه خیلی هم خوبه بعضی اوقات گردن مامان هم کبود میشه برای این که بابا خیلی شیطون مگه نه ؟.... هی چشم غره میرفت ...... - وا تو چرا همچی میکنی ؟ چرا چشم هاتو عین یوز پلنگ میکنی ؟ وای دریا خیلی کمرم در میاد هر ماه فقط دلم درد میگرفت ولی این ماه کمرم خیلی درد میاد لباس هام هی ......
باز صدای سرفه اومد ولی این دفعه صدای سرفه ی دریا نبود ...وای بازم سوتی ........ تا سه نشه بازی نشه خدا سومیش رو به خیر بگذرونه برگشتم خاک برسرم دو دستی یعنی این همه مدت آرمان داشت حرف هامو گوش میکرد ...... پس بگو چرا دریا هی چشم غره میرفت ...... از صندلی بلند شدم برگشتم ....... - سلام ...... قیافه اش جدی بود ولی چشم هاش میخندید ... دریا که صورتش شده بود لبو ..... فکر کنم خودمم دسته کمی از دریا ندارم ...... با خونسردی کامل از دریا خداحافظی کردم اومد بیرون ....... الان با خودش چه فکر ها که نمیکنه وای که ساحل باز خراب کاری کردی .... موقع رانندگی باز سرم گیچ رفت یه گوشیه ای ماشین رو پارک کردم سرم رو گذاشتم روی فرمون ..... تا دانشگاه چند بار نزدیک بود تصادف کنم .... سر کلاس مریم کنار خودش برام یه جا نگه داشته بود خدا رو شکر که آرمان هنوز نرسیده بود کنارش نشستم ...... باز این پسرا شروع کردن به مسخره بازی در آوردن کار رو زندگی که ندارن فقط بلدن تیکه بندازن ..... - ساحل خیلی خوشگل شدی ها فقط چرا ان قدر رنگت پریده ...... بهش گفتم چرا رنگم پریده .... - تازشم از دیروز صبح نه نهار خوردم نه شام ...... - خاک برسرت کنن میخوای بمیری .... اومدم جوابش رو بدم که آقا آرمان گلاب تشریف آوردن ...... همچین با اخم می یومد تو که حد نداشت ادم از ترس شلوارشو خیس میکرد تو اشپزخونه ان قدر هل شدم که نشد ببینم چی پوشیده ...... یه کت و شلوار طوسی پوشیده بود که رنگ بلیز زیر کتش یه ذره تیره تر بود ....... به زنم به تخته چه جگریه ..... خاک برسرت ساحل تو اشپزخونه این همه جلوش سوتی دادی یاد حرف هام میفتم بدنم داغ میکنه من نمیدونم با چه رویی اومدم سر کلاسش هر کی دیگه بود از زور خجالت نمیتونست سرش رو بالا بگیره ..... شروع به کرد به حضور و غیاب کردن ....... به اسم من که رسید یک نگاه چپی بهم کرد یه خنده ی شیطون هم اومد رو لبش ..... - ساحل چرا به اسم تو خندید ؟ ای مریم جان دست رو دلم نذار که خونه به اسمم نخندید به خودم خندید که طی بیست و چهار ساعت قبل کلی جلوش سوتی دادم ....... - ولش کن بابا یارو خود درگیری داره -وای چه جوری دلت می یاد بهش بگی روانی جوون به این خوشگلی ....... خوش تیپی .... تحصیل کرده ...... ای خدا کاش این زن نداشت .. از حرف هاش خندم ام گرفت ......... - کوفت نخند داره چپ چپ نگامون میکنه ......... با صدای بلند استاد آرمان همه ی دانشجو ها سکوت کردن ...... - خوب امروز قرار بود کنفرانس داشته باشم نه ...... وای نه امروز کنفرانس داریم همین کم منده من رو صدا کنه اگه صدام کنه میرم براش از مشکلات زنان و زایمان میگم .......... سرم دوباره داشت گیچ میرفت ........ سرم رو گذاشتم روی میز ...... ارمان داشت از روی لیست انتخاب میکرد که چه کسی بره اون جا کنفرانس بده .... - حالت خوبه ساحل ؟ چرا سرت رو گذاشتی روی میز - مریم حالم خوب نیست سرم داره گیچ میره - میخوای از استاد اجازه بگیرم بری بیرون ......... - نه نمیخواد الان فکر میکنه من الکی میگم میخوام از دست کنفرانس فرار کنم ...... از شانس گند من , اسم من رو صدا کرد........ منم نمیدونم این چه پدر گشتگی با من داره که همش از من سر کلاس کار میکشه ..... مریم آروم گفت :میتونی بری خوب بهش بگو ...... - نه نمیخواد میرم از صندلی بلند شدم چشم هام داشت سیاهی میرفت ولی هی به خودم امیدواری میدادم که میتونم ..... آرمان از جاش بلند شد گوشه ی کلاس واستاد ...... همین که به وسط کلاس رسیدم چشم هام سیاهی رفت با مغر خوردم زمین ..... حس کردم سرم به جای تیز خورد ...... یه چیزی داشت از پیشونیم سرازیر میشد ...... صدای همهمه ی دانشجو ها بلند شد هر کس داشت برای خودش نظر میداد با صدای داد آرمان همه ساکت شدن .... دیگه هیچی نفهمیدم
یه بوی اشنایی اومد بعدشم صدای دست و هورا کشیدن دانشجو ها.........؟!!با درد بدی توی سرم چشم هامو باز کردم ..... نور مستقیم خورد تو چشمم .... احساس سوزش تو دستم میکرد دستم رو بلند کردم بله به دستم سورم وصل بود - ساحل ... خوبی ؟ مریم داشت باهام حرف میزد ......... - این جا کجاست ؟ - بیمارستانه ترو خدا بگو حالت خوبه ؟ - اره ولی پیشونیم درد میاد - برای این که چند تا بخیه خورد ....... بخیه تو صورتم همین رو کم داشتم .... یادم اومد من خوردم زمین جلوی اون همه دانشجو ..... خدا چرا ان قدر من دست و پا جلفتی شدم ....... - ساحل الان خوبی ؟ اگه خوب نیستی بگم پرستار باز بیاد ...... - نه خوبم سرم خیلی درد میاد - اخه من نمیدونم به تو چی بگم چرا از دیروز چیزی نخوردی هان ... نمیگی خودتو به کشتن میدی ... - با کی اومدیم بیمارستان ؟ - با استاد !!!!!!!!!!!!! یعنی آرمان بهش گفته که پسر عمومه .... - با استاد ؟ یعنی کلاس رو ول کرد اومد بیمارستان ....... قیافه اش عوض شد .. با صدای بلندی گفت: - ساحل جون من بگو چی بین شماست ؟؟؟؟؟؟ نمیدونی وقتی خوردی زمین چه جوری اومد به طرفت .... بچه ها داشتند حرف میزدند همچین دادی زد سرشون که بیچاره ها از ترس خودشون رو خیس کردند .... با اشتیاق بیشتری گفت : - تازشم همچین بغلت کرد که همه ی دانشجو ها دست زدند .. ارمان من رو بغل کرده مگه میشه اونم جلوی اون همه دانشجو ..... وای ابروم جلوی همه رفته....... پس نگفته نسبت فامیلی داریم ........ - جون من بگو چیزی بینتونه ؟؟؟؟؟؟ از استاد مغرور کلاس بعید بود این کارش - چی داری میگی مریم ؟ حتما ترسیده دیگه که بلایی سرم بیاد مسئولیتش بیفته گردنش مگر نه لزومی نداره که همچین کاری بکنه ...... - کاش ازش فیلم میگرفتم نمیدونی چه جوری دست و پاشو گم کرده بود من از اخر کلاس اومدم بغلت کنم که اون زود تر بغلت کرد ..... همچین به خودش چسبونده بودت که بلیزش خونی شد ، اخه پیشونیت بدجور خون می یومد ....... از شدت ذوق داشتم غش میکردم خدا یعنی آرمان من رو دوست داره ..... در باز شد اومد تو ...... از صورتش میشد فهمید که چه قدر عصبانیه ...... چشم هاش قرمز شده بود با عصبانیت که همیشه حرف میزد گفت : - بهتر شدید سرکار خانم ؟ - بله خیلی ممنون لطف کردید که من رو آوردید بیمارستان .... نیشخند زد ........ الان با خودش میگه سرش خورده زمین با ادب شده رو به مریم کرد و گفت : - ببخشید خانم مولایی میشه چند لحظه بیرون باشید - بله استاد حتما یه چشمکی زد به من و رفت بیرون ..... یا حسین باز با این غول من تنها شدم همین طور که فکر میکردم شروع کرد به غر زدن - من به تو چی بگم آخه ساحل اگه بلایی سرت می یومد من جواب عمو رو چی میدادم هان آخه تو چرا همش کار زیاد میکنی ... به به پس اخه فکر من نبوده فکر عموشه دیدی ساحل خانم بیخود ذوق کردی - تو دست من امانتی میفهمی مامان وبابات که اومدن هر غلطی دوست داشتی بکن یه ماه یه ماه غذا نخور ........ - هیس آرمان چه خبرته چرا داد میزنی ؟ - به خدا من ببینم تو دیگه غذا نخوری من و میدونم و تو فهمیدی ؟؟؟؟؟ فهمیدی یا نه ؟؟؟؟کر هم شدی ؟ طبق معمول باز داشت بی احترامی میکرد مریم راست میگفت بلیزش خونی شده بود ... داشت گریه ام میگرفت اصلا انگار نه انگار من مریضم اومدم جوابش رو بدم که دکتر اومد تو ... یه دکتر نسبتا جوون با یه پرستار اومدن تو - حالتون بهتره خانم ؟؟؟؟؟؟؟ - بله - بازم احساس سرگیچه دارید ؟ - بله یک ذره احساس میکنم دوباره داره سرم گیچ میره رو کرد به آرمان و گفت : - شما چه نسبتی با خانم دارید ؟ برادرش هستم - اه لعنتی من نمیخوام تو برادرم باشی!!!!!!!!!!!!!!!!!!! - برای چی ایشون این طوری شدن ؟؟؟؟؟؟؟؟؟ - نمیدونم فکر کنم از استرس های درس های دانشگاه است ....... - خلاصه ایشون فشارش خیلی پایین بود باید مواظبش باشی خدا پدر این استاد ها رو بیامرزه که ان قدر این دانشجو ها رو اذیت میکنند خنده ام گرفت ...... یه نگاه چپی بهم کرد .... - سرمت که تموم شد میتونی بری برات چند تا آمپول تقویتی نوشتم که یه دونه اش برای امشبه دوتای دیگه رو هم فردا صبح و شب بزن - ممنون اقای دکتر..... دکتر ه که رفت دوباره اومد جلو معلوم بود با حرف دکتره عصبانی تر شده ...... - من به خانم مولایی نگفتم با هم نسبت داریم مواظب باش سوتی ندی وقتی گفت سوتی یاد حرف های صبح افتادم ... انگار میدونست من تو سوتی دادن استادم .....
همش تقصیر این آرمانه دیوانه است دیگه اگه من رو صدا نمیکرد برای کنفرانس هیچ وقت این اتفاق نمی افتاد .......
آرمان که رفت بیرون چند دقیقه بعدش مریم اومد تو ..... جای بخیه هام بد جور می سوخت ..... - شیطون چی کارت داشت ؟؟؟؟؟؟؟ وای این مریم هم گیر آورده من رو. - هیچی بابا میخواست ببینه من حالم بهتر شده یا نه - منم که عرعر برو خودتو خر کن ... - وای مریم من اعصاب ندارم ها بیا ببین این سرم لعنتی کی تموم میشه - خوب بابا چته .... از دست آرمان خیلی عصبانی بودم به خاطر لجبازی های اون من این بلا سره من اومده اون وقت آقا سر من داد بیداد میکنه ... میدونم چه جوری حالش رو جا بیارم ..... بعد از نیم ساعت پرستار اومد سرم رو دراورد... سرم هنوز گیچ میرفت .... با کمک مریم ازروی تخت بلند شدم اه چه قدر هم تختش کثیفه برداشته من رو کجا آورده - مریم به استاد میگفتی حداقل من رو یه جای خوب میاورد - من ادرس بیمارستان رو دادم گفت من این جا رو بلد نیستم - اهان مگه نمیدونی از خارج اومده خیر سرش .... - جدی میگی ؟؟؟؟ گفتم خوشگل و موشگله ... -مسخره بیا بریم بابا خسته شدم .... با هم از اتاق اومدیم بیرون ..... ارمان تو راهرو داشت با موبایل حرف میزد تا ما رو دید قطع کرد اومد به طرفمون ...... تا بیاد سریع به مریم گفتم : که بره پول بیمارستان رو حساب کنه دوست نداشتم هی منت بذاره ...... سرم رو انداختم پایین سایه اش رو حس کردم ... - حالتون بهتر شده خانم ؟ سرم رو بلند کردم چشم های سبزش که مایل به طوسیش قرمز شده بود سرم رو تکون دادم - استاد من برم پول رو حساب کنم بیام - نمیخواد خانم من حساب کردم بریم ..... با حالت عصبانی گفتم : - برای چی حساب کردید ؟ من خودم پول دارم لازم نیست شما حساب کنید فکر کنم از طرز حرف زدنم فهمید که از دستش ناراحتم ... مریم یه نگاه چپی کرد بهم - بعدا حساب میکنیم تشریف بیارید بریم .. اه برو خودتو خر کن گل پسر همچین جلوی مریم با ادب حرف میزد که اگه کسی نمیدونست فکر میکرد این اصلا بلد نیست بی احترامی کنه ... سه تایی رفتیم سوار اسانسور شدیم سرم بدجور درد میکرد چشمم افتاد به اینه ی اسانسور بدجور رنگم پریده بود ..... وای وای بخیه ها رو نگاه کن این اگه بمونه تو صورتم چی کار کنم .. یه نگاه چپی به آرمان کردم که سرش رو انداخت پایین .... از بیمارستان که اومدیم بیرون مریم خیلی با ادبانه به آرمان گفت : - استاد خیلی زحمت کشید که اومدید من خودم ساحل رو میبرم شما برید به دانشگاهتون برسید الان کلاس دارید ...... اه مریم اینطوری هم بلد بود حرف بزنه من خبر نداشتم .... - نه خانم این چه حرفیه شما برید من خودم ایشون رو میرسونم حالا دارن خاله بازی میکنند با عصبانیت گفتم : - ما خودمون میریم شما برید به کارتون برسید مریم از پشت زد بهم ... - میرسونمتون - لازم نکرده دوباره مریم بهم زد - اه چته چرا نیشگون میگیری ؟؟؟؟؟؟؟ - ببخشید استاد این ساحل یه ذره بی ادب شده مریم پرو ....... - عمت بی ادبه .... - خانم بسه من میرسونمتون بریم ..... دست مریم رو کشیدم رفتم به طرف ماشین استاد کنارش واستادم تا اون آرمان نقطه چین بیاد دیدم مریم داره با تعجب نگاهم میکنه ...... - چته ؟چرا اینطوری نگاه میکنی ؟ - تو از کجا میدونستی این ماشین استاده ؟؟؟؟؟؟؟ وای بازم سوتی دادم اونم چه سوتیه بزرگی..... خودنسرد گفتم : - با ماشین قبلا دم دانشگاه دیده بودمش - برو ساحل خانم ... اخر سرم میفهمم چه رابطه ای بین و تو استاد است اومد ادامه بده که آرمان اومد .... سوار ماشین شدیم سرم گیچ میرفت برای همین سرم رو گذاشته بودم روی شونه ی مریم ... ارمان از تو اینه هی نگاهم میکرد حالا کم مونده تصادف کنیم یه جای دیگه ام ناقص بشه ..... - خانم مولایی میشه آدرستون خونتون رو بدید ..... مریم کلی ذوق کرد ایکیو حتما فکر کرده برای امر خیر میخواد - ببخشید استاد برای چی ؟ - خوب خانم میخوام برسونمتون دیگه ... ذوقش خوابید بچم ..... - استاد من میرم خونه ی ساحل این ها الان ادرس میدم ...... یه دفعه زدم زیر خنده هی این ارمان میخواست مریم رو بپیچونه نمیتونست .... ارمان عصبانی برگشت به طرف من - انگار پیشونیتون خورده به میز مغزتون هم جا به جا شده حالا باز عصبانی شده میخواست سر من در بیاره بیشعور ...... - خانم شما برید استراحت کنید خونه من خودم میرسونمشون ادرس لطفا ان قدر با جدیت گفت که مریم سریع ادرس خونشون رو داد..... تازه فهمیدم این ارمان به همه زور میگه تنها من نیستم .... مریم تا نزدیک های خونشون من رو نصیحت کرد - وای مامان بزرگ بسه دیگه سرم رفت - دیگه سفارش نکنم ها غذات رو بخور قرص و دارو هات رو هم بخور امپولت رو هم بزن یادت نره ها باشه بعدش اروم زیر گوشم گفت : - وای ساحل استاد ادرس خونمون رو یادت گرفت دعا کن بیاد خواستگاری غلطی کرده ارمان بیاد خواستگاری .... ناخوداگاه اخم کردم .... وای اگه ارمان ازدواج کنه من چی کار کنم تازه دارم کم کم بهش ....... با خداحافظی مریم از فکر و خیال اومدم بیرون .... - خداحافظ مریم جان دستت درد نکنه - خواهش میکنم عزیزم بعد از ظهر میام خونتون .... یه نگاهی به ارمان کردم .. -باشه عزیزم بیا ...... از ارمان هم خداحافظی کرد ......... ارمان گاز داد به سمت خونه ..... سرم رو تکیه دادم به صندلی .... چشم هامو بستم .... یعنی الان مامان وبابام دارن چی کار میکنن خدا کنه خوب شده باشه بابام ...... - ساحل ساحل چشم هامو باز کردم - کجایی تو چند بار صدات کردم حالت خوبه ؟ جوابش رو ندادم یه بار نشد با احساس حرف بزنه همش بلده با داد وفریاد حرف بزنه ... - ساحل با تو هستم ها کر شدی ؟ دوباره جوابش رو ندادم که محکم زد رو ترمز ... ماشین های پشت بوق میزنن - تو چته چرا این طوری میکنی ؟ - من چمه؟؟؟؟؟ خیلی پرویی ارمان به خدا... برو ماشین ها دارن بوق میزن گاز داد رفت همچین با سرعت میرفت چند بار نزدیک بود بزنه به ماشین جلویی .. عصبانیتش رو سر ماشین بیچاره دراورد ..... نزدیک خونه که شدیم در رو با ریموت باز کرد رفتیم تو .... ماشین رو پارک کرد کولم رو انداختم روی دوشم از ماشین پیدا شدم سرم گیچ میرفت .... اه صبری خانم الان موقعه ی رفتن بود اخه .... این دخترت برای چه الان باید زایمان کنه اخه ... دستم رو گرفتم به ماشین ... سایه ی ارمان رو حس کرد - کیفت رو بده به من سنگینه .... چون واقعا حالم خوب نبود کیف رو دادم ... دستش رو به طرف دراز کرد که بگیره دستم رو کشیدم - چرا اینطوری کردی ؟ - تو نامحرمی !!!!!!! نیست اصلا تو دانشگاه من رو بغل نکرده ... - اهان اون وقت دوست پسرا نامحرم نیستن که همش بهت دست میزنن گفت دوست پسر یاد مهران افتادم .... ای وای مثلا امروز قرار بود باهاش برم بیرون ...... - اون ها فرق میکنند - اهان از اون لحاظ ببین من حوصله ندارم دوباره بخوری زمین ها راست میگفت اگه دوباره بخورم زمین خیلی ضایع است .... یه جوری نگاهم کرد ته دلم ضعف رفت ... خدا یعنی میشه این پسر بد اخلاق من رو دوست داشته باشه هرچند فکر کنم میبینم ارمان من روسر ادم حساب نمیکنه چه برسه به این که بخواد..... دستش رو دراز کرد یه ذره عشوه اومدم اگه سریع دستم رو میدادم پرو میشد دستم رو وقتی گرفت یه حس خوبی بهم دست داد حسی که تاحالا تجربه نکرده بودمش ... دست هاش گرم بود خیلی گرم ....... در خونه رو باز کرد رفتیم تو .... از پله ها اروم اروم رفتم تواتاق ...... دستم رو محکم گرفته بود در اتاقم رو باز کرد طبق معمول انگار تو اتاقم چیزی منجفر شده بود همه لباس ها و جزوه هام رو زمین بود حالا خوبه لباس دخترونه +18 سال تو اتاق نبود که باز ابروم میرفت .... نشستم روی تخت ... کیفم رو گذاشت روی میز عسلی کنار تخت ..... - من میرم بیرون نهار بگیرم الان دریا میاد زنگ زدم بهش گفتم که تو حالت خوب نیست اگه چیزی لازم داشتی بهم زنگ بزن از جات بلند نشی ها تا من بیام باشه ؟؟؟؟ زود میام چه عجب اقا یه ذره احساس مسئولیت کرد .... خواست از اتاق بره بیرون که صداش کرد - ارمان - هان ؟؟؟؟؟؟ بی ادب ...... استاد دانشگاه رو نگاه کن چی جوری حرف میزنه ....... - اهان نه و بله میخواستم بگم با این لباس نری بیرون ها - چرا نرم ؟ صبح پوشیدمش تمیزه ایکیو رو نگاه کن انگار من بهش میگم کثیفه لباس - روی لباست خونیه عوض کن بعد برو بیرون ...... انگار یادش اومد چی رو میگم .... یه لبخند قشنگی بهم زد - باشه خداحافظ
وا این چرا همچین کرد خنده اش برای چی بود!!!!!!بعد از این که ارمان رفت دستم رو دراز کردم از تو کیفم موبایلم رو برداشتم.. ده تا میس کال از مهران داشتم چند تا هم اسمس داده بود ... بهش زنگ زدم و گفتم که حالم خوب نیست نمیتونم بیام ... روی تختم دراز کشیدم چرا ارمان به حرف من خندید ..... شاید یاد سوتی هام افتاده شایدم چیز دیگه ... از پایین صدای در اومد حتما دریا اومد .... داشتم به مهران اسمس میدادم که یک دفعه در اتاق با صدای بدی باز شد - الهی فدات بشم چی شد ساحل ؟ نگاه کن تروخدا رنگشو حالت خوبه ؟ کجات درد میاد .... ماشالله داشت عین کاسکو حرف میزد!!!!!!!!!!!!!!! - وای دریا جان صبر کن خوب بذار جوابت رو بدم .... - بگو ساحل جان .... - اول این که نمیگی من میترسم این طوری در رو باز می کنی دوم این که حالم خوبه فقط چند تا سرم بخیه خورد ..... - اوا خاک بر سرم راست میگی سرت بخیه خورده برای همونه پیشونیت رو بستن .... الهی من بمیرم ساحل خیلی درد میکنه نه ؟؟؟؟؟ بخیه هام می سوخت ولی دوست نداشتم ناراحتش کنم ... - نه خواهرم درد نمیاد فقط میشه به فرزاد زنگ بزنی سر راه یه ذره شیرینی بگیره مریم میخواد بیاد ..... - من گرفتم عزیزم برم یه چیزی برای نهار درست کنم - نمیخواد چیزی درست کنی ارمان رفته نهار بگیره .... - اه جدی خدا عمرش بده پس راستی تو حالت بد شد چرا به من زنگ نزدی به اون زنگ زدی ؟ تازه خبر نداری دریا خانم که ارمان چه کار ها که نکرده ... - من حالم خوب نبوده بچه ها از تو گوشی به ارمان شانسی زنگ زدن - جدی ولی اخه ارمان گفت تو بهش زنگ زدی .... ای تو روحت ارمان حداقل میخوای دروغ بگی قبلش با من هماهنگ کن دیگه ..... - ولش کن اصلا دریا کمک میکنی من لباس هامو در بیارم ... همچین ناز میکردم انگار تیر تفنگ بهم خورده ... مانتوم رو دراوردم مواظب بودم با بخیه هام برخورد نکنه .... یه بلیز استین بلند طوسی پوشیدم با یه شلوار سفید رنگ ..... بعد از قضیه ی بابا به خودم قول داده بودم یک ذره بیشتر به خودم حواسم باشه حجابم رو خوب رعایت کنم ..... صدای فرزاد و ارمان از پایین میومد یه شال سفید هم انداختم روی سرم ... عین این تازه عروس ها !!!!! ان شالله زود عروس بشم .... دستم هامو کردم بردم به طرف اسمون که همون سقف اتاقم میشد - خدا مهر منو بنداز به دل ارمان که عاشقم بشه ..... موبایلم رو گرفتم تو دستم رفتم پایین ... فرزاد داشت وسایل نهار رو ی میز میچید .... - سلام برگشتم - سلام بر خواهر زن خوشگل خوبی ؟ نبینم چیزت بشه فرزاد مثل خواهرش من رو دوست داشت - سلام خوبی ؟ حالا که شده چی کار میشه کرد - بزرگ میشی یادت میره ساحل ..... - دستت درد نکنه یعنی الان بچه ام با صدای بلندی خندید دریا سرش رو از تو اشپرخونه در اورد بیرون - چی شده فرزاد به چی میخندی ؟ - هیچی به این خواهر شما ..... - خواهر من رو مسخره نکن میز رو بچین .... - ای به چشم دریا خانم .... هیش این هام که همش قربون صدقه ی هم میرن ...... سرم رو چرخوندم ببینم ارمان رو میبینم یا نه ... ندیدمش حتما رفته لباس هاشو عوض کنه ..... نشستم روی مبل کنار تلویزیون .... روشنش کردم شروع کردم به عوض کردن کانال ها .... اه لعنتی هیچی نداره .... یادم باشه بازهم از مریم از اون فیلم ها +18 سالش بگیرم ..... - بهتر شدی صدای ارمان بود برگشتم ... به به اقا خوشتیپ کرده یه بلیز استین کوتاه سبز پوشیده بود با یه شلوار ورزشیه مشکی .... - اره بهتر شدم ممنون .... - بیا نهار بخوریم برات باقالی پلو با گوشت گرفتم .... اخ جون غذای مورد علاقه ام ... ارمان از کجا میدونه من این غذارو هیلی دوست دارم .... - باشه تو برو الان من میام ... - باشه پس زود بیا غذا سرد میشه ها .... تلویزیون رو خاموش کردم رفتم نشستم کنار ارمان ....... چون دریا کنار فرزاد نشسته بود مجبور بودم کنار ارمان بشینم چند مدل غذا گرفته بود ... داشتم باقالی پلو میخوردم که دریا پرسید - راستی ساحل چرا سرت خورد به میز ؟ یه نگاهی به ارمان کردم و گفتم : - استادمون صدام کرد برم کنفرانس بدم که سرم گیچ رفت افتادم..... - خدا ازش نگذاره که همچین بلایی سر تو اورد ...خدا همین بلایی که سرت تو اورده ان شالله سر خودش بیاره - کی رو میگی ؟ - استادت رو میگم دیگه خدا ازش نگذره یعنی شعور نداشته که تو حالت خوب نیست ... سرفه ام گرفت وای خاک برسرم الان ارمان عصبانی میشه بهش نگاه کردم از عصبانیت صورتش قرمز شده بود - نه بابا تقصیر استادمون نبود خودم یک دفعه حالم بد شد - اما بازم تقصیر استادتون بوده صبح از قیافه ات میشد فهمید که حالت خوب نیست یعنی استادتون نفهمید ... وای حالا دریا چه گیری به استاد داد ..... دلم برای ارمان سوخت عین جوجه سرش رو انداخته بود پایین .....بعد از ظهر مریم اومد به آرمان اس دادم که مریم میخواد بیاد بیرون از اتاقش نیاد بیرون حس کردم از دست حرف های دریا ناراحت شد سر نهار ... ولی خوب تقصیر ارمان بود دیگه اگه اون صدام نمیکرد اینطوری نمیشد ... خیلی دوست داشتم زود تر قیافه ی مهران رو ببینم ... مهران رو فقط برای تفریح میخواستم نه چیز دیگه کسی که بتونه سرم رو گرم کنه ..... دور روز از اون ماجرای سرم میگذشت امروز قرار با مهران برم بیرون ... رفتم جلوی اینه بخیه هام معلوم بود چون هنوز خوب نشده بود .... یه چسب کوچولو زدم روش موهام رو هم فر کردم ریختم روی پیشونیم ... در کمدم رو باز کردم یه مانتوی ابی خوش رنگ برداشتم ... رنگ های تیره بهم خیلی میومد ..... یه شال خوش رنگ ابی هم برداشتم .... مثلا میخواستم دلبری کنم .... دوباره رفتم جلوی اینه یه لنز مشکی برداشتم تا حسابی قیافه ام عوض بشه ... وقتی لنز مشکی و یا رنگ ها تیره میذاشتم هیچ کس نمیفهمید من لنز دارم همه ارزو دارن چشم هاشو رنگی باشه لنز میذارن اون وقت من چشم هام روشنه لنز تیره میذارم ... یه ارایش خوشمل کردم .... یه خط چشم نازک کشیدم ..... ریمل زیاد زدم تا مژه هام بیشتر خودشو نشون بده ....یه رژ گون ی طلایی با یه ذره رژ کالباسی رنگ ... همه جور ارایش بهم میومد ...... مانتو رو پوشیدم .... شالمم رو انداختم روی سرم .... کیف سرمه ای رو هم برداشتم ... دوست داشتم خیلی رسمی باشم نه مثل این دختر های ..... کارم که تموم شد خودم رو تو اینه نگاه کردم خیلی خوشگل شده بودم حالا ان قدر میگم که دوباره یه بلایی سرم میاد .... سوییچ ماشین رو برداشتم رفتم پایین .. از شانس بدم هم ارمان پایین نشسته بود داشت با تلفن حرف میزد .... حالا همیشه این موقعه ی روز بیرونه ها ..... اصلا من کلا شانس ندارم .... تا قیافه ی من رو دید تلفنش رو قطع کرد ... ای به خشکی شانس ... - کجا ؟ - باید جواب بدم ؟ - وقتی سوال می پرسم باید جواب بدی فهمیدی ؟ باز شروع کرد - میخوام برم بیرون کار دارم ..... - تو حالت خوب نیست اگه چیزی میخوای یا به من بگو یا به دریا که برات بخره . - اه نمیشه به دیگران بگم خودم باید برم ....میرم یه چیزی میخوام زود برمیگردم ... - اهان اون وقت با این تیپ میخوای بری یه چیزی بگیری ؟!...... ای لعنتی چه قدر سوال میپرسی ...... - وای کشتی من رو ..... بذار برم دیگه دیوانه ام کردی ... - برو ولی تا ساعت 8 خونه باش .... - برو بابا الان که ساعت 7 یعنی یه ساعت فقط؟؟؟؟؟ - نه تروخدا برو ساعت 12 شب بیا ..... - من رفتم هر ساعتی هم که دوست دارم برمیگردم ...... - تو بیخود میکنی، بابات تو رو به من سپرده. تو هم باید به حرف من گوش بدی یه کاری نکن پاشم باهات بیام ها ....... هیش، سریش هی به ادم گیر میده این باید بره گشت ارشاد بشه ...... - خداحافظ .... - با ماشین نرو یه دفعه تصادف میکنی ها .... یه دفعه عصبانی شدم سرش داد زدم .... - به تو ربطی نداره ها ،هی هیچی به تو نمیگم! مگه تو فضولی؟! هی تو کار های دیگران دخالت میکنی .... در رو محکم بستم اومدم بیرون الان حتما عصبانی شده ... به جهنم خوب عصبانی بشه چی کار کنم . حتی اگه برادر هم داشتم ان قدر بهم گیر نمیداد ..... ماشین رو روشن کردم با ریموت در رو باز کردم خارج شدم ... تو خیابون بودم که مهران زنگ زد .... - کجایی خانم موشه ؟ - تو خیابونم دارم میام .... - میگم اگه دوست داری به جای کافی شاپ بیا خونه ام ..... بیشعور راجع به من چه فکری کرده بود احمق .... - لازم نکرده همون کافی شاپ خوبه دیر بیای من میرم ها .... - وای ساحل خیلی بد اخلاقی ها من فقط پیشنهاد دادم نمیدونستم ناراحت میشی ... - ببخشید ها شما بیخود کردی از این پیشنهاد ها میدی ..... تلفن رو قطع کردم با ارمان دعوام شده بود داشتم سر مهران بیچاره در میاوردم ...
همچیم مانتو رو گرفت که فکر کنم از وسط پاره شد ........
خدایا کاش دوست داشت ......با خودم گفتم اگه دوستم داشت که نمیزد ناقصم کنه ...
اینم قسمت دوم..سپاس یادتون نره تا قسمت بعدی خدافظی..
خانم ... اروم چشم هامو باز کردم ... این جا دیگه کجاست .... - خوبی ؟ سرم رو تکون دادم ...... وای بابام . یک دفعه بلند شدم سوزن سرم از دستم در اومد - چی کار میکنی تو ؟ دستت رو ببین نگاهم به دستم افتاد ....به جهنم که داره خون میاید از جام بلند شدم بابام داره میمیره من دارم اون وقت من روی تختم ...... از اتاق امدم بیرون .. - خانم کجا داری میری تو حالت خوب نیست صبر کن سرمت رو درست کنم سرم گیچ میرفت ولی اعتنایی نکردم ... - حالم خوبه خانم بذارید من برم بابام حالش خوب نیست - عزیزم تو فشارت پایین نباید از جات تکون بخوری رگ دستتم که خونریزی کرده ... همکارام به بابات رسیدگی میکنند اره دیدم چه قدر رسیدگی میکنند - خانم با تو هستم ها حداقل بذار دادشت بیاد ....... من رو دعوا میکنه ها من که داداش ندارم - داداشم ؟؟؟؟؟؟ - اره دیگه اون پسر خوشگله ..... خاک برسرش نکنن چه چشم های هیز هم داره ......... اول به سالن نگاه کردم این اون بخشی نبود کمه بابا توش بود .از یک نفر پرسیدم بخش قلب کجاست چون سرم گیچ میرفت مجبور شدم سوار اسانسور بشم . - خانم دستتون .... فکر کنم خونریزی کرده ها .... یه دکتر ژیگول بود جوابش رو ندادم . اومد نزدیک تر ..... - اجازه بدید کمکتون کنم ...... اه چرا نمیرسه ..... - نه اقا نمیخوام همه ی مانتو پر از خون شده بود ولی برام مهم نبود ...... از اسانسور اومدم بیرون .... از دور ارمان رو دیدم سرش رو تکیه دادم به دیوار .... رفتم نزدیک تر ...... - بابام کجاست ؟ میخوام ببنمش روش رو برگردوند چشم هاش گرد شد - تو چرا .. چرا لباسات خونیه ... مگه به پرستاره نگفتم نیای بالا ... - نمیشنوی میگم بابام کجاست ؟ - چته اروم تر حا لش یک ذره بهتره نگران نباش به بابا زنگ زدم داره کار هاش درست میکنه ...... - یعنی واقعا باید بره خارج - دکتراش این رو میگن .... - پس منم باید باهاش برم یک دفعه جدی شد - تو مگه دانشگاه نداری ؟ انگار یادت رفته نبید سر کلاس من غیبت کنی .... برو بابا باز جوگیر شد - نمیشه بابام رو ببینم ... - چرا اما اول بیا برو دستت رو پانسمان کنند بابات تو این طوری ببینه دوباره سکته میکنه که .... - باشه ......... بعد از این که بابام رو دیدم یک ذره حالم بهتر شد
نمیتونست حرف بزنه ولی با نگاهش با هم حرف زد ...
در عرض ده روز ارمان سفر جور کردن بابا به خارج رو فراهم کرد ..... یه بلیط برای بابا گرفته بود یه بلیط برای مامان ... کاش میشد منم با هاش میرفتم ...... شبی که میخواستن برن از بعد از ظهرش من شروع کردم به گریه کردن ..... قرار شده بود دریا هر چند شب با فرزاد بیان این جا بخوابن ........ ای خدا کاش این آرمان زورگو هم باهاشون میرفت..... یعنی میشه بابام خوب بشه اخه من چه جوری طاقت بیارم چند ماه مامان و بابا رو نبینم خدایا خودت کمکم کن ... با صدای در از فکر و خیال اومدم بیرون ...... صدای مامان بود اومده خداحافظی دوست نداشتم من رو با این چشم های گریون ببینه - مامان شما برید پایین من الان میام .... - باشه دخترم پس زود باش داریم میریم فرودگاه ها میترسم بابات زود تر برسه زشته امبولانس از ما زود تر برسه ها........... - اومدم مامان جان ...... رفتم جلوی اینه چشم هام بدجور قرمز شده بود مجبور شدم یه ذره کرم پودر بزنم یه مانتوی مشکی پوشیدم با یه شال سرمه ای ........ کیفم رو برداشتم رفتم پایین .... همه تو حیاط منتظر من بودند . - ببخشید همگی منتظر من موندید ارمان چپ چپ نگاهم کرد خدا یعنی من از امشب باید با این گوریل تنها باشم!!!!!!!!! خدا پدر این صبری خانم رو بیامرزه که قرار پیش من بمونه ..... قرار شد دریا و فزاد با ماشین خودشون بیان , من و مامان هم با ماشین ارمان بریم ...... تو ماشین مامان کلی سفارش کرد که آرمان مواظب من باشه ..... در گوش مامانم اروم طوری که آرمان نفهمه گفتم : - مامان تروخدا به این آرمان بگو به من گیر نده ها هی نگه این کار رو بکن اون کار رو بکن ..... - تو اذیت نکنی اون ترو خدا اذیت نمیکنه ..... - مامان ...... - شوخی کردم دختر قشنگم ولی جدا از شوخی آرمان به من قول داده برات برادر خوبی باشه من اول ترو به خدا بعد هم به آرمان میسپرم باشه عزیزم ؟ دریا و فرزاد هم که هستن ....... من نمیخوام آرمان برادرم باشه !!!!!!!!!!!!!! برای این که ناراحتش نکنم قبول کردم ..... - مامانی تروخدا مواظب بابا باشید ها ....... - باشه عزیزم نگران نباش مطمئن باش زود زود خوب میشه ........ انگار داشت بچه گول میزد ...... وقتی خواستم بابا خداحافظی کنم سعی میکردم که گریه نکنم ولی مگه میشد اخر سرم طوری گریه کردم که صداش تافرودگاه های دیگه هم رفت ....... موقع برگشت تو ماشین با آرمان تنها بودم یک آهنگ غمگین هم گذاشته بود من که ناخواسته گریه ام می یومد حالا با این آهنگ شرشر اشک هام می یومد درگیر رویای تو ام ، منو دوباره خواب کن دنیا اگه تنهات گذاشت ، تو منو انتخاب کن... دلت از آرزوی من ، انگار بی خبر نبود حتی تو تصمیمای من ، چشمات بی اثر نبود... خواستم بهت چیزی نگم ، تا با چشام خواهش کنم درا رو بستم روت تا ، احساس آرامش کنم... باور نمی کنم ولی ، انگار غرور من شکست اگه دلت می خواد بری ، اصرار من بی فایده است... هرکاری می کنه دلم ، تا بغضمو پنهون کنه چی می تونه فکر تو رو ، از سر من بیرون کنه؟؟؟ یا داغ رو دلم بزار ، یا که از عشقت کم نکن تمام تو سهم منه ، به کم قانعم نکن... خواستم بهت چیزی نگم ، تا با چشام خواهش کنم درا رو بستم روت تا ، احساس آرامش کنم... باور نمی کنم ولی ، انگار غرور من شکست اگه دلت می خواد بری ، اصرار من بی فایده است ... - اه بسه دیگه چه قدر گریه میکنی ؟ بابات که حالش خوب بود تا چشم بهم بزنی اومدن اگه بابای خودشم بود همین حرف رو میزد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ - خوب شام چی میخوری ؟ بریم بیرون؟ - من هیچ جا با تو نمیام .... - بسم الله باز شروع کرد ؟؟؟؟؟؟ - آرمان حوصله ندارم ها بریم خونه صبری خانم شام درست کرده ..... دور زد به سمت خونه .... وقتی رسیدیم در ماشین رو محکم بستم پیاده شدم .... اروم شنیدم که میگفت : - دختر ی دیوانه زد در عزیز رو شکست ..... خنده ام گرفت راست میگفت تمام عصبانیتم رو سر در بیچاره در اوردم ..... صبری خانم تو اشپزخونه داشت شام رو آماده میکرد ..... - سلام برگشت چشم های اونم قرمز بود معلوم بود گریه کرده - سلام دخترم به سلامتی مامان و بابا رفتن ....... - اره صبری خانم - باشه بیاید شام رو آماده کردم - شما بخورید من کارم طول میکشه - پس به آقا میگم منتظر بمونه تا شما هم بیاید ....... رفتم وضو گرفتم بعدش رفتم تو اتاق لباس هامو عوض کردم .....
بعد از مریضی بابا تصمیم گرفته بودم که همه ی نماز هامو بخونم تا خدا بیشتر بهم کمک کنه ....
یک هفته از رفتن مامان و بابا میگذشت دیگه کم کم داشتم به نبودنشون عادت میکردم .. همین که از مامان میشنیدم بابا حالش داره بهتر میشه برام کافی بود .... داشتم جزو هامو نگاه میکردم که گوشیم زنگ خورد .... شماره اش نا آشنا بود .... - بله ؟ - سلام خانم خوش اخلاق ..... - شما ؟ - دستت درد نکنه دیگه من رو نمیشناسی ده روز پیش زنگ زدم یادت نمیاد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ اهان این همون پسر منگولست که زنگ زد من رو بیدار کرد نصفه شب .. - کارتون رو بگید ؟ - وای باز که تو خشن حرف زدی ؟ - اقای محترم زنگ زدی به من میگی تو خشنی ..... خدا همه ی مریض های اسلام رو شفا بده...... تلفن رو قطع کردم ........ دوباره زنگ زد .... اه اگه گذاشت درس بخونم الان فردا آرمان پدر من رو در میاره.................. جواب دادم .... - آقا لطفا مزاحم نشو من درس دارم ...... - ای جونم داشتی درس میخوندی ... خوب کی قرار بذاریم همو ببنیم .... - چی داری برای خودت قرار میذاری منم اصلا شما رو نمیشناسم چه برسه به این که بخوابم قرار بذارم ......اگه یک بار دیگه مزاحم بشی من میدونم و تو ...... قطع کردم گوشیم رو هم گذاشتم سر سایلنت .... صدای ترمز ماشین آرمان اومد .... وای عزائیل اومد ... کم کم داشتم بهش یه حسی پیدا میکردم ... نمیدونم چه حسی بود ولی خدا کنه حس عاشق شدن نباشه که اصلا مرد زندگی نیست ...... تاپم رو با یه بلیز استین بلند عوض کردم ....... رفتم پایین .... - سبزی خانم ؟؟؟؟؟؟ از آشپزخونه سرش رو آورد بیرون ..... - الهی فدات بشم ساحل جان چند وقت بود به من نگفته بود سبزی خانم ...... خندیدم راست میگفت ..... - شام چی داریم ؟ - کوکو سبزی درست کردم ..... اخ جون غذایی که دوست دارم ......... اروم طوری که صدام بلند نباشه گفتم : - این بچه ژیگول کجاست .. - کی رو میگی مادر ؟ - آرمان خوش اخلاق رو میگنم دیگه ..... صدایی از پشت اومد ........ - من اینجام کاری داری ؟ وای یا خدا این از کجا پیداش شد .... برگشتم .....به به پسر عمو چه تیپی زده معلومه با دوست دختر جونش بیرون بوده!!!!!!!!!11111111 یه بلیز تنگ مشکی تنش بود با یه شلوار خوش رنگ معلوم بود از اون گرون هاست ... برای اولین بار یقه اش باز بود یک گردنبد خوشگل هم انداخته بود گردنش ... - دید زدنت تموم شد ..... صبری خانم خندید ...... پرو عجب هیکلی داره ها خوش به حال زنش ....... - کی گفته من دارم تو رو دید میزنم ...... - دروغ میگی چشم هات برق میزنه حالا عیبی نداره همه بهم میگن خیلی خوشگلم اتفاقا الان تو کوچه دختر بازور میخواست بهم شماره بده ابرو هاش داد بالا .... - چه اعتماد به نفسی داره ماشاالله ...... رفتم تو اشپزخونه نشستم پشت میز ... ان قدر گرسنه ام بود که اصلا نفهمیدم چه جوری غذارو خوردم عین این ندید بدید ها .... آرمان طبق معمول داشت چپ چپ نگاهم میکرد . عجب بدبختی گیر کردم ها تو خونه ی خودم هم نمیتونم راحت غذا بخورم ... با کمک صبری خانم ظرف ها رو شستم ....... - ساحل جان من میتونم چند روز برم خونه اخه دخترم میخواد زایمان کنه .. - باشه اشکال نداره برید به دریا میگم بیاد چند روز این جا ..... برگشتم تو اتاقم موبایلم رو چک کردم تا میس کال داشتم از اون مزاحمه چند تا هم اسمس .... همه ی اسمس هاش چرت و پرت بود ... عجب سریشی هست ها ول کن نیست ........ اسمس دادم - لطفا مزاحم نشید دیگه ...
دوباره زنگ زد خواستم جواب بدم که صدای در اتاقم اومد حتما آرمانه .....
گوشیم رو انداختم روی تخت ..... - بله ؟ - میتونم بیام تو ؟ - اره اومد تو اتاق لباس هاشو عوض کرده بود یه تیشرت سرمه ای پوشیده بود با یه شلوار ورزش مشکی ...... - کارم داشتی ؟ - ورق4A داری ؟ - اره دارم چند تا بدم؟ - 4 تا بده ؟ وای نکنه امتحان داریم رفتم از تو کمدم چند تا ورق اوردم بیرون ....... - بیا - زیاده فقط 4 تا برگه میخواستم - من دارم اگه بازم خواستی بگو ....... موقع که خواست بره صداش کردم ... - آرمان ؟ - هان ؟ بی ادب ..... - فردا امتحان داریم ؟ - به نظرت باید جواب بدم ؟ - حالا بگو دیگه ...... سرش رو تکون داد که یعنی اره ........... ای خدا این چه قدر امتحان میگیره .. دراز کشیدم روی تختم جزوه ها رو مرور کردم خوبه فهمیدم امتحان داریم ها مگرنه ضایع میشدم فردا ...... گوشیم رو برداشتم چند تا میس کال داشتم دوباره ای بابا یارو انگار کار و زندگی نداره .......... ساعت داشت حدود 3 رو نشون میداد ولی من همچنان داشتم جزو ها رو میخوندم دوست نداشتم جلوی آرمان ضایع بشم ...... یه دفعه یه فکر شیطونی اومد تو ذهنم ....... اروم رفتم تو سالن آرمان بیدار نبود ........... دراتاقش رو ارم باز کردم خواب بود ، اخ جون پس میتونم نقشه ام رو عملی کنم زیر تختش چند تا برگه بود یعنی همون سوال های امتحانیه ؟ رفتم جلوتر ورق خالی بود اه چه قدر ضایع شدم .... باید دنبال سوال ها بگردم ببینم کجاست .... داشتم دنبال سوال ها میگشتم که یک دفعه تکون خورد نزدیک بود سکته کنم ... هر چی گشتم نبود نا امید شدم .. بذار ساعتش رو بردارم صبح خواب بمونه ........ ساعتش رو برداشتم بردم تو اتاق وقتی درستش کردم دوباره گذاشتم سر جاش ....... اخ .... ساحل خانم گل کاشتی ایول بگیر با خیال راحت بخواب که صبح آقا ارمان سر کلاس نمیره .... با صدای داد آرمان از خواب بیدار شدم .... وای خودمم خواب موندم که الان ارمان حتما میفهمه من ساعتش رو دست کاری کردم ......... صدای صبری خانم می یومد که هی بهش میگفت اروم باش ........ لباس هامو عوض کردم رفتم پایین ........ خیلی خونسرد سلام دادم - سلام چه خبرته خونه رو گذاشتی روی سرت - تو به ساعت من دست زدی ؟ - نه چه طور مگه؟ - منم باور کردم که تو بهش دست نزدی چرا نرفتی سر کلاس ؟ - خوب خواب موندم دیگه ؟ - اره جون خودت خواب موندی یا گفتی حالا که قرار آرمان خواب بمونه منم بگیرم با خیال راحت بخوابم ..... - برو بابا خدا شفات بده ...... رفت تو اتاقش در رو هم محکم بست ........ معلوم نیست این به کی رفته انقدر بد اخلاقه ..... - صبری خانم شما مگه قرار نبود برید ؟ - چرا مادر ولی میترسم شما هارو تنها بذارم میترسم بزنیدهمدیگر رو بکشید - سبزی خانم داشتیم این روانیه به من چه ؟ - خوب مادر حق داره به کلاسش نرسیده راستی تو دانشجوی آرمانی ؟ - اره صبری خانم ولی خواهش میکنم به هیچ کس نگید ها - باشه دخترم من دیگه برم دیر شد - برو خیالت راحت ........ بیچاره غذای ظهر هم گذاشته بود ......... یه زنگی به مامان زد تا حالشون رو بپرسم ....... بعد از تلفن آرمان با اخم از اتاقش اومد بیرون رفت .......... وقتی عصبانی میشد خوشگل تر میشد ....
با خودم گفتم حالا که تنهام بذار منم برم بیرون ......
از بیرون که اومدم باز با ارمان دعوام شد چه گیری میده چرا مانتوت کوتاه ، چرا شالت عقب رفته ، چرا شلوار تنگ میپوشی یکی نیست به این بگه به تو چه ؟؟؟؟؟ گیر هایی که تا حالا مامان و بابام بهم نگفته بودن این داشت تذکر میداد شایدم با گشت ارشاد دستش تو یه کاسه است .. بلاخره اون مزاحمه موفق شد یه چند کلمه با من حرف بزنه اخر سرم ازم قول گرفت که با هم بریم بیرون بیچاره نمیدونه من گذاشتمش سر کار .... حالا که بیکارم بذار برای تفریح با هاش دوست بشم ... ان قدر که خسته بودم زود خوابم برد .... قبل از خوابم در رو قفل کردم هر چی باشه الان اون و من تنها تو خونه ایم این دریا هم هی عشوه های شتری میاد - نه امشب نمیتونیم بیایم اخه خونه ی مادر شوهرم دعوتیم ای شوهر ذلیل ..... وای اگه بچه های دانشگاه بفهمن من با استاد گرامیشون آرمان خان شب تنها یه جا بودم چه حالی بهشون دست میده الان هر دختر دیگه ای بود هی عشوه میومد که من شب تنها میترسم بخوابم ایول به خودم که نترسم اگه ارمان پاشو از در بذار تو چفت پا اومدم تو صورتش با این فکر و خیال ها خوابم برد با دل درد از خواب پریدم اه لعنتی الان اخه وقتش بود ؟؟؟؟ من دیدم از سر شب حالم بده نگو میخواست این بلا سرم بیاد از جام بلند شدم خوبه حالا خراب کاری نشده رفتم تو کمدم رو نگاه کردم اون وسیله ای رو که میخواستم نداشتم ....... ای به خشکی شانس حالا چه غلطی بکنم ..... صبری خانم که نیست به اون بگم بره بخره ...... رفتم تو اتاق مامان تا شاید اون جا پیدا کنم ولی نبود که نبود ........ یه نگاهی به پایین انداختم همه ی چراغ ها خاموش بود خوب خدا رو شکر آرمان خوابه میتونم برم بخرم ساعتم رو نگاه کردم نزدیک یک بود ...... مجبورم برم بخرم دیگه تا صبح که نمیتونم تحمل کنم ...... از زور دل درد نمیتونستم تکون بخورم ... یه مانتو پوشیدم یه شالم انداختم روی سرم با همون شلوار ورزش که تنم بود سوییچ ماشین رو برداشتم از پله ها اروم اومدم پایین این پسره بلنده شه نمیذاره من جهنمم برم ...... خواستم در رو اروم باز کنم که صداش اومد ..... یه متر پریدم بالا دیوانه تو تاریکی نشسته .............
خدایا یه لطفی بکن همه ی مریض ها رو شفا بده اخه ادم با عقل که تو تاریکی نمیشینه ........- کجا با سلامتی ؟ شما که تازه از بیرون تشریف اوردید برای موضوع صبح با هاش قهر بودم جوابش رو ندادم ..... - مگه با تو نیستم ؟ کرم شدی ؟ - آرمان حرف دهنتو بفهم ها هر چی هیچی نمیگم بیتربیت تر میشی میخوام برم بیرون کار دارم - چی کار داری نصفه شبی ؟ چپ چپ نگاش کردم همین مونده بهش بگم میخوام برم چی بخرم - کارم دارم به تو هم مربوط نمیشه - اه جدی خوبه گفتی یعنی الان خانواده ات اگه بودن میذاشتن نصفه شبی بری بیرون .... - آرمان من اصلا اعصاب ندارم ها بیا برو کنار میخوام برم ...... - من به شما اجازه نمیدم این وقت شب بری بیرون ..... ای خدا عجب بدبختی گیر کردم ها ای مامان بابا کجایید ...... - من به اجازه ی تو احتیاجی ندارم بیا برو کنار حالم خوب نیست ..... - مسئولیت تو الان به عهده ی منه منم اجازه نمیدم بری بیرون هر چی میخوای فردا بخر الان هم بیا برو تو اتاقت تا اون روی سگ من رو بالا نیاوردی .... گریه ام گرفته بود من چه قدر بدبختم گیراین افتادم ..... - آرمان ازت خواهش میکنم برو کنار بذار برم کار دارم نمیتونم تا صبح تحمل کنم - ای طرف اگه بخوادد تا صبح تحمل میکنه ........ لعنتی فکر کرده میخوام برم خونه ی کسی ...... بیشعور .... زدم زیر گریه ...... - خیلی بیشعوری ارمان خیلی ..... من میخواستم برم از دارخونه چیزی بخرم ..... احمق انگار تازه به خودش اومده که چه حرفی زده ... - قرص میخوای ؟ بگو خودم میرم الان میگیرم شاید اصلا داشته باشم بگو چه قرصی میخوای با گریه گفتم : - نه خیر قرص نمیخوام بذار برم - تو بگو چی میخوای ؟ شاید من داشته باشم ...... اه عجب خریه نمیفهمه من چی میخوام . اخه مگه تو میشی که داشته باشی ...... سرم رو انداختم پایین .... - نوار ....... میخوام چشم هاش گرد شد من نمیدونم این چه جوری با این عقل پوکش استاد دانشگاه شده با لحن اروم تری گفت : - خوب از اول میگفتی صبر کن خودم میرم میگیرم نری بیرون ها .... انگار من بچه ی کوچلو هستم که میگه نری بیرون ها ..... ابروم جلوش رفت حالا دیگه چه جوری تو چشم هاش نگاه کنم ... بعد از نیم ساعت اومد از صدای ترمز ماشینش فهمیدم .... ای خدا ابروم رفت ..... صدای در اتاقم اومد با صدای ارومی گفتم بفرمایید . نمیدونم چه جوری فهمید من که خودم صدای خودم رو نشنیدم گوشاش تیزه که میفهمه ما سر کلاس تقلب می کنیم ... - بیا بگیر من میرم تو اتاقم اگه کار داشتی صدام کن .... - بذار رو زمین بر میدارم .... معلوم بود خنده اش گرفته .... - باشه ... حیف که خجالت میکشم مگر نه با همون پلاستیک میزدم تو صورتش ....
وقتی رفت پلاستیک رو برداشتم معلومه تا حالا هم از این چیز ها نخریده ناشیه که رفته 10 بسته خریده ...صبحش با دل درد زیاد از خواب بیدار شدم .... از ترس اینکه با آرمان رو به رو نشم نرفتم پایین صورتم رو شستم دوباره برگشتم تو اتاق .... خوب امروز با هاش کلاس ندارم ها مگر نه حسابی ضایع میشدم ...... از تو کولم یک کیک دراوردم خوردم ...... حیاط رو نگاه کردم آرمان هنوز نرفته بود ......... ای تو روحت حالا موقع هایی که نباید تو خونه باش تو خونه است ...... رو تخت دراز کشیدم شروع کردم به اسمس بازی کردن ...... مهران همش میگفت میخوام ببینمت ...... داشتم اسمس بازی میکردم که در اتاق زده شد یا بسم الله نکنه آرمانه اگه اون باشه چه غلطی کنم چه جوری میتونم تو چشم هاش نگاه کنم با این ابرو ریزی که کردم - ساحل ..... ساحل جان بیداری؟؟؟؟؟؟؟ اخیش دریا است ....... - بیا تو به به خانم چه تیپی زده!!!!!!!!!!! - سلام دریا خانم گل بابا تو که کشتی خودتو ان قدر خوشگل کردی - لوس خوبی ؟ آرمان بهم زنگ زده گفت حالت خوب نیست چته چیزی شده ؟ براش گفتم برای چی حالام خوب نیست - خاک بر سرت نکنه ساحال آرمان از کجا فهمیده تو حالت خوب نیست ابرو ی ما رو بردی یه وقت جلوش سوتی ندی ها ........ خوبه نگفتم دیشب آقا رفته باقالی خرید مگر نه من رو کشته بود ...... - وای دریا کشتی من روعین مامان بزرگ ها هی نصیحت کن همچین میگی انگار مرد ها از چیز ها سر در نمیارن ..... - حالا بر فرض که سر در بیارن حیای تو کجا رفته ؟؟؟؟؟؟؟؟ ...... - هیش مامان بزرگ حیامو گربه برده بین بچه هاش تقسیم کرده ..... راستی با مامان تازه حرف زدم حالش خوب بود بابا هم خیلی بهتره شده بود - اره خدا رو شکر دیروز زن عمو زنگ زد گفت حالش خیلی خوبه ... ساحل کاری با من نداری من برم همچین آرمان گفت حالت خوب نیست گفتم الان رو به موتی ..... - مسخره آرمان غلط کرد گفت تو باید به حرف اون گوش بدی؟؟؟؟؟ شب نمیای ؟ - چرا شب میام با فرزاد این جا میخوابیم ....... یه وقت به خودت زحمت ندی شام درست کنی ها ... - خیلی لوسی دریا من ان قدر دل و کمرم درد میکنه اصلا نمیتونم از جام بلند شم یه نگاهی به خودم کردم قیافه ام عین مرده ها شده بود یه ذره به خودم رو رسیدم نشستم جلوی اینه خودم رو اصلاح کردم ...... به به چه خوشگل شدم چون پوست صورتم روشن بود زیاد معلوم نمیشد که اصلاح کردم .... رفتم تو راهرو اثری از آرمان نبود صدای شر شر اب می یومد ... اخ جون آوار مرگش رفته حموم سریع لباس پوشیدم رفتم سرکوچه کلی برای خودم چرت و پرت خریدم از لواشک و چیبس و پفک و اب میوه , چند مدل هم کیک خریدم ..... سریع برگشتم خونه خدا رو شکر آقا هنوز تو حموم بود .... معلوم نیست چی کار میکنه ؟؟؟؟؟؟؟؟ مثل دختر ها میمونه پفک رو بازکردم اخ جون عین این حامله ها با شوق و ذوق خوردم .... دستم رو گذاشتم روی شکمم ... مامانی دلت پفک میخواست نه بیا بخور یه وقت ضعف نکنی لب تاب رو روش کردم یه فیلم باحال گذاشتم دیدم .... اه اه صحنه ی های +18 سال اومد مثل بچه ها که نباید از این چیز ها ببینن هی دستم رو میذاشتم جلوی چشمم دوباره میدیدم ساعت دو و نیم بود که زنگ ایفن زده شد از پنجره نگاه کردم پیک موتوری غذا آورده بود .... ووووویی الان میاد بالا سریع صدای لب تابو کم کردم حالا الان عین خر سرشو میندازه میاد تو با این صحنه های قشنگ روبه رو میشه !!!!!!!!!! از فکر هایی که تو ی ذهنم می یومد خنده ام می گرفت ........ همین طور که حدس زدم اومد بالا هر چی در زد در رو باز نکرد وای چه قدر من ضایع ام ...... بعد از چند دقیقه رفت .... حتما فکر کرده خوابیدم .... فیلم که تموم شد خوابم گرفت ته معده ام ضعف میرفت ولی خوابیدم ....... با صدای زنگ گوشیم از خواب پریدم ...... اگه گذاشتن منه بدبخت یک ذره بخوابم .... - بله؟؟؟؟؟؟؟/ - سلام عزیزم خوبی ؟ یه ذره فکر کردم ببینم کیه یادم افتاد مهرانه .. - سلام مرسی ..... - چرا صدات این جوریه گلم ؟ - به خاطر این که خواب بودم با اجازه تون شما من رو بیدار کردی ؟ - جدی خواب بود ؟؟؟؟؟ ساعته 8 شبه ها ...... وای خاک بر سرم من چه قدر خوابیدم ....... - کارم داشتی ؟ - اره میخواستم شام بریم بیرون با هم ... - امشب ؟ من نمیتونم بیام بعدشم اصلا کی گفته من و شما باید با هم بریم بیرون ... - وای که چه قدر بد اخلاقی تو خوب فردا ناهار با هم بریم خوبه ؟ - باید فکر کنم من تا ساعت 1 دانشگاه کلاس دارم اگه خواستم بیام خبر میدم - باشه عزیزم راستی از اسمس ها خوشت اومد ؟؟؟؟؟ یاد اسمس هاش افتادم خاک بر سر بی حیا چه اسمس هایی داده بود با اینکه خودم از اسمس ها داشتم ولی اصلا خودش نمیومد که یه پسر غریبه همچین اسمس هایی برام بفرسته ..... - اقا ی محترم من اصلا از این اسمس هاتون خوشم نیومد ها یک ذره با ادب تر بفرستید - تو جون بخواه چشم ......... - من باید برم کار دارم بای ....... نذاشتم بیچاره حرفش رو بزنه سریع قطع کردم ....... انگار من از پشت کوه اومدم میخواد خرم کنه ....... صدای دریا می یومد ...... کاش میتونستم برم پایین ... ولی اگه برم چه جوری تو چشم های آرمان نگاه کنم به اندازه ی کافی ابرو رفت ...... جزه هامو در آوردم که بخونم حداقل فردا سر کلاسش ضایع نشم ... سرم تو جزه بود که دریا عین خر اومد تو ..... - دریا جان میشه بگی به شما یاد دادن قبل اومدن در بزنی یا نه ؟ خندید ....... - یاد دادن دیگه خواهر پاشو بیا شام سرد شد - من نمیام سیرم شما بخورید ؟ - چرا اون وقت ؟ آرمان گفت نهار هم نخوردی ... وای این آرمان هم برای خودش جاسوس شده هی کار های من رو به دریا میگه . - پاشو بیا لوس نشو دیگه ...... - نمیام دیگه تو برو ...... - حالت خوب نیست باید چیزی بخوری ها مگر نه سکته میکنی بدبخت ......... - بیا برو خانم دکتر .... از گشنگی داشتم می مردم ولی حوصله ی نگا های آرمان رو نداشتم .. از تو پلاستیک یه بسته لواشک در اوردم با کاتری که روی میزم بود باز کردم شروع کردم به خوردن .... به به چه خوش مزه است ..... هنسفری رو از روی میز عسلی برداشتم گذاشتم تو گوشم از تو موبایلم یه اهنگ باحال انتخاب کردم ... صداش رو هم تا اخر زیاد کردم ........ ساعت راسه دوئه ، حواسم به توئه ، چشام دنبال تو میدوئه… همه کارات نوئه که مخصوص توئه ، با تو همه چی ضربدر دوئه… فکرم باهات عوض شده ، امسالم باز عشقت مده حتی اگه بگی برو ، من میخوامت بازم تورو… ساعت راسه دوئه حواسم به توئه چشام دنبال تو میدوئه همه کارات نوئه که مخصوص توئه با تو همه چی ضربدر دوئه ساعت راس دوئه … ساعت راس دوئه ساعت راس دوئه … ساعت راس دوئه ساعت راس دوئه … ساعت راس دوئه ساعت راسه دوئه حواس من به توئه بازم چشمام داره دنبالت میدوئه همه ی کارات نوئه که مخصوص توئه ، با تو هرچی که هست همیشه ضربدر دوئه… ساعت راسه دوئه ، حواسم به توئه ، چشام دنبال تو میدوئه… همه کارات نوئه که مخصوص توئه ، با تو همه چی ضربدر دوئه… مگه میشه این عشق واسم عادی بشه؟ نه نمیشه نمیشه! با صدای بلند تو هم بهم بگو : نمیشه نمیشه! فکرم باهات عوض شده ، امسالم باز عشقت مده. حتی اگه بگی برو من میخوامت بازم تورو… ساعت راسه دوئه حواسم به توئه چشام دنبال تو میدوئه همه کارات نوئه که مخصوص توئه با تو همه چی ضربدر دوئه ساعت راسه دوئه حواسم به توئه چشام دنبال تو میدوئه همه کارات نوئه که مخصوص توئه با تو همه چی ضربدر دوئه ساعت راس دوئه … ساعت راس دوئه ساعت راس دوئه … ساعت راس دوئه ساعت راس دوئه … ساعت راس دوئه وای که چه آهنگ باحالیه عاشقشم ........ همین که از روی تخت برگشتم به سمت دیگه آرمان رو جلوم دیدم نفهمیدم چه جوری بلند شدم .......
عین جن اومد ه تو اتاق نمیگه من سکته میکنم بی زن می مونه !!!!!!- تواین جا چی کار میکنی ؟ بهت یاد ندادن میخوای وارد اتاقی بشی در بزنی - این مسخره بازی ها یعنی چی که نمیای پایی از دیشب همش تو اتاقی ؟ وای یادشه یعنی ؟ - جواب من رو بده ؟ - من در زدم ولی تو کر بودی نشنیدی ...... پاشو بیا پایین - نمیخوام بیام سیرم - ان قدر این چرت و پرت ها رو بخور تا بمیری ...... رفت در رو هم محکم بست ..... وا این چشه چرا همچین کرد ...... خوب لباس استین بلند تنم بود ها مگر نه باز سوتی میدادم ..... نزدیک یه ساعت با مریم حرف زدم بهش گفتم مهران ازم خواسته باهاش برم بیرون .... اونم که عاشق پسرا ........ تا اخر شب دریا چند بار اومد بالا من رو راضی کنه که غذا بخورم ولی نخوردم که نخوردم ........ ساعت رو گذاشتم که یک ذره زود تر بیدار شم جزو ها رو بخونم ... با صدای زنگ ساعت از خواب پریدم ..... رفتم پایین از پله ها که میرفتم پایین همش احساس میکردم سرم داره گیچ میره ولی بهش اعتنایی نکردم ........ رفتم دستشویی کار که تموم شد برگشتم به اتاقم تا حاضر بشم ..... یه مانتوی تیره پوشیدم حالا تو این موقعیت روشن نپوشم بهتره !!!!!!!!!!!!! یه آرایش متناسب با رنگ مانتوم کردم .... یه خط چشم مشکی کشیدم یه ذره هم سایه ی طوسی هم زدم که هم رنگ چشم ها بود ,رژگونه هم زدم ؛ حالا نوبتی هم که باشه نوبت رژ از تو کشوییم یه رژکالباسی رنگ برداشتم زدم .... وای الان باز دیر میرسم ها .... الهی قربون خودم برم که ان قدر خوشگلم ........ از آینه دل کندم رفتم پایین .... دریا بیدار بود تنها تو آشپزخونه داشت چایی دم میکرد - سلام صبح بخیر - سلام عزیزم خوبی ؟ بهتری دلت خوب شد ؟ - بهترم اما حس میکنم سرم گیچ میره ..... - رنگت خیلی پریده بیا صبحونه بخور ..... داشتم صبحونه میخوردم که نگاهم به گردنش افتاد ...... یه دفعه شیطون شدم ...... - دریا چرا گردنت کبوده ؟ هل شد....... - گردنم چیز.... اهان الان خورد به در کابینت ..... - در کابینت اون وقت ببخشید میشه بگید چه جوری خورد که این جوری کبود شد ؟ - اه ساحل یه جوری خورد دیگه - منم که عر عر اصلا نفهمیدم ...... میگم این فرزاد بهش نمیاد وحشی باشه ها؟؟؟؟؟؟؟ ..... صورتش سرخ شد .... الهی قربونش برم که عین رنگ گوجه شد - ساحل خجالت بکش ............ - بابا مگه چیه خوب زنشی دوست داره اینطوری بوست کنه مگه بده.... - بسه دیگه ..... - وای دریا منم خیلی دوست دارم شوهر آینه ام اینطوری بوسم کنه ها .... دوست دارم همه جام کبود باشه خوب نه مزه میده ....... یک دفعه سرفه کرد ....... - چت شد تو یک دفعه بابا خجالت نداره که تازه خیلی هم خوبه بعضی اوقات گردن مامان هم کبود میشه برای این که بابا خیلی شیطون مگه نه ؟.... هی چشم غره میرفت ...... - وا تو چرا همچی میکنی ؟ چرا چشم هاتو عین یوز پلنگ میکنی ؟ وای دریا خیلی کمرم در میاد هر ماه فقط دلم درد میگرفت ولی این ماه کمرم خیلی درد میاد لباس هام هی ......
باز صدای سرفه اومد ولی این دفعه صدای سرفه ی دریا نبود ...وای بازم سوتی ........ تا سه نشه بازی نشه خدا سومیش رو به خیر بگذرونه برگشتم خاک برسرم دو دستی یعنی این همه مدت آرمان داشت حرف هامو گوش میکرد ...... پس بگو چرا دریا هی چشم غره میرفت ...... از صندلی بلند شدم برگشتم ....... - سلام ...... قیافه اش جدی بود ولی چشم هاش میخندید ... دریا که صورتش شده بود لبو ..... فکر کنم خودمم دسته کمی از دریا ندارم ...... با خونسردی کامل از دریا خداحافظی کردم اومد بیرون ....... الان با خودش چه فکر ها که نمیکنه وای که ساحل باز خراب کاری کردی .... موقع رانندگی باز سرم گیچ رفت یه گوشیه ای ماشین رو پارک کردم سرم رو گذاشتم روی فرمون ..... تا دانشگاه چند بار نزدیک بود تصادف کنم .... سر کلاس مریم کنار خودش برام یه جا نگه داشته بود خدا رو شکر که آرمان هنوز نرسیده بود کنارش نشستم ...... باز این پسرا شروع کردن به مسخره بازی در آوردن کار رو زندگی که ندارن فقط بلدن تیکه بندازن ..... - ساحل خیلی خوشگل شدی ها فقط چرا ان قدر رنگت پریده ...... بهش گفتم چرا رنگم پریده .... - تازشم از دیروز صبح نه نهار خوردم نه شام ...... - خاک برسرت کنن میخوای بمیری .... اومدم جوابش رو بدم که آقا آرمان گلاب تشریف آوردن ...... همچین با اخم می یومد تو که حد نداشت ادم از ترس شلوارشو خیس میکرد تو اشپزخونه ان قدر هل شدم که نشد ببینم چی پوشیده ...... یه کت و شلوار طوسی پوشیده بود که رنگ بلیز زیر کتش یه ذره تیره تر بود ....... به زنم به تخته چه جگریه ..... خاک برسرت ساحل تو اشپزخونه این همه جلوش سوتی دادی یاد حرف هام میفتم بدنم داغ میکنه من نمیدونم با چه رویی اومدم سر کلاسش هر کی دیگه بود از زور خجالت نمیتونست سرش رو بالا بگیره ..... شروع به کرد به حضور و غیاب کردن ....... به اسم من که رسید یک نگاه چپی بهم کرد یه خنده ی شیطون هم اومد رو لبش ..... - ساحل چرا به اسم تو خندید ؟ ای مریم جان دست رو دلم نذار که خونه به اسمم نخندید به خودم خندید که طی بیست و چهار ساعت قبل کلی جلوش سوتی دادم ....... - ولش کن بابا یارو خود درگیری داره -وای چه جوری دلت می یاد بهش بگی روانی جوون به این خوشگلی ....... خوش تیپی .... تحصیل کرده ...... ای خدا کاش این زن نداشت .. از حرف هاش خندم ام گرفت ......... - کوفت نخند داره چپ چپ نگامون میکنه ......... با صدای بلند استاد آرمان همه ی دانشجو ها سکوت کردن ...... - خوب امروز قرار بود کنفرانس داشته باشم نه ...... وای نه امروز کنفرانس داریم همین کم منده من رو صدا کنه اگه صدام کنه میرم براش از مشکلات زنان و زایمان میگم .......... سرم دوباره داشت گیچ میرفت ........ سرم رو گذاشتم روی میز ...... ارمان داشت از روی لیست انتخاب میکرد که چه کسی بره اون جا کنفرانس بده .... - حالت خوبه ساحل ؟ چرا سرت رو گذاشتی روی میز - مریم حالم خوب نیست سرم داره گیچ میره - میخوای از استاد اجازه بگیرم بری بیرون ......... - نه نمیخواد الان فکر میکنه من الکی میگم میخوام از دست کنفرانس فرار کنم ...... از شانس گند من , اسم من رو صدا کرد........ منم نمیدونم این چه پدر گشتگی با من داره که همش از من سر کلاس کار میکشه ..... مریم آروم گفت :میتونی بری خوب بهش بگو ...... - نه نمیخواد میرم از صندلی بلند شدم چشم هام داشت سیاهی میرفت ولی هی به خودم امیدواری میدادم که میتونم ..... آرمان از جاش بلند شد گوشه ی کلاس واستاد ...... همین که به وسط کلاس رسیدم چشم هام سیاهی رفت با مغر خوردم زمین ..... حس کردم سرم به جای تیز خورد ...... یه چیزی داشت از پیشونیم سرازیر میشد ...... صدای همهمه ی دانشجو ها بلند شد هر کس داشت برای خودش نظر میداد با صدای داد آرمان همه ساکت شدن .... دیگه هیچی نفهمیدم
یه بوی اشنایی اومد بعدشم صدای دست و هورا کشیدن دانشجو ها.........؟!!با درد بدی توی سرم چشم هامو باز کردم ..... نور مستقیم خورد تو چشمم .... احساس سوزش تو دستم میکرد دستم رو بلند کردم بله به دستم سورم وصل بود - ساحل ... خوبی ؟ مریم داشت باهام حرف میزد ......... - این جا کجاست ؟ - بیمارستانه ترو خدا بگو حالت خوبه ؟ - اره ولی پیشونیم درد میاد - برای این که چند تا بخیه خورد ....... بخیه تو صورتم همین رو کم داشتم .... یادم اومد من خوردم زمین جلوی اون همه دانشجو ..... خدا چرا ان قدر من دست و پا جلفتی شدم ....... - ساحل الان خوبی ؟ اگه خوب نیستی بگم پرستار باز بیاد ...... - نه خوبم سرم خیلی درد میاد - اخه من نمیدونم به تو چی بگم چرا از دیروز چیزی نخوردی هان ... نمیگی خودتو به کشتن میدی ... - با کی اومدیم بیمارستان ؟ - با استاد !!!!!!!!!!!!! یعنی آرمان بهش گفته که پسر عمومه .... - با استاد ؟ یعنی کلاس رو ول کرد اومد بیمارستان ....... قیافه اش عوض شد .. با صدای بلندی گفت: - ساحل جون من بگو چی بین شماست ؟؟؟؟؟؟ نمیدونی وقتی خوردی زمین چه جوری اومد به طرفت .... بچه ها داشتند حرف میزدند همچین دادی زد سرشون که بیچاره ها از ترس خودشون رو خیس کردند .... با اشتیاق بیشتری گفت : - تازشم همچین بغلت کرد که همه ی دانشجو ها دست زدند .. ارمان من رو بغل کرده مگه میشه اونم جلوی اون همه دانشجو ..... وای ابروم جلوی همه رفته....... پس نگفته نسبت فامیلی داریم ........ - جون من بگو چیزی بینتونه ؟؟؟؟؟؟ از استاد مغرور کلاس بعید بود این کارش - چی داری میگی مریم ؟ حتما ترسیده دیگه که بلایی سرم بیاد مسئولیتش بیفته گردنش مگر نه لزومی نداره که همچین کاری بکنه ...... - کاش ازش فیلم میگرفتم نمیدونی چه جوری دست و پاشو گم کرده بود من از اخر کلاس اومدم بغلت کنم که اون زود تر بغلت کرد ..... همچین به خودش چسبونده بودت که بلیزش خونی شد ، اخه پیشونیت بدجور خون می یومد ....... از شدت ذوق داشتم غش میکردم خدا یعنی آرمان من رو دوست داره ..... در باز شد اومد تو ...... از صورتش میشد فهمید که چه قدر عصبانیه ...... چشم هاش قرمز شده بود با عصبانیت که همیشه حرف میزد گفت : - بهتر شدید سرکار خانم ؟ - بله خیلی ممنون لطف کردید که من رو آوردید بیمارستان .... نیشخند زد ........ الان با خودش میگه سرش خورده زمین با ادب شده رو به مریم کرد و گفت : - ببخشید خانم مولایی میشه چند لحظه بیرون باشید - بله استاد حتما یه چشمکی زد به من و رفت بیرون ..... یا حسین باز با این غول من تنها شدم همین طور که فکر میکردم شروع کرد به غر زدن - من به تو چی بگم آخه ساحل اگه بلایی سرت می یومد من جواب عمو رو چی میدادم هان آخه تو چرا همش کار زیاد میکنی ... به به پس اخه فکر من نبوده فکر عموشه دیدی ساحل خانم بیخود ذوق کردی - تو دست من امانتی میفهمی مامان وبابات که اومدن هر غلطی دوست داشتی بکن یه ماه یه ماه غذا نخور ........ - هیس آرمان چه خبرته چرا داد میزنی ؟ - به خدا من ببینم تو دیگه غذا نخوری من و میدونم و تو فهمیدی ؟؟؟؟؟ فهمیدی یا نه ؟؟؟؟کر هم شدی ؟ طبق معمول باز داشت بی احترامی میکرد مریم راست میگفت بلیزش خونی شده بود ... داشت گریه ام میگرفت اصلا انگار نه انگار من مریضم اومدم جوابش رو بدم که دکتر اومد تو ... یه دکتر نسبتا جوون با یه پرستار اومدن تو - حالتون بهتره خانم ؟؟؟؟؟؟؟ - بله - بازم احساس سرگیچه دارید ؟ - بله یک ذره احساس میکنم دوباره داره سرم گیچ میره رو کرد به آرمان و گفت : - شما چه نسبتی با خانم دارید ؟ برادرش هستم - اه لعنتی من نمیخوام تو برادرم باشی!!!!!!!!!!!!!!!!!!! - برای چی ایشون این طوری شدن ؟؟؟؟؟؟؟؟؟ - نمیدونم فکر کنم از استرس های درس های دانشگاه است ....... - خلاصه ایشون فشارش خیلی پایین بود باید مواظبش باشی خدا پدر این استاد ها رو بیامرزه که ان قدر این دانشجو ها رو اذیت میکنند خنده ام گرفت ...... یه نگاه چپی بهم کرد .... - سرمت که تموم شد میتونی بری برات چند تا آمپول تقویتی نوشتم که یه دونه اش برای امشبه دوتای دیگه رو هم فردا صبح و شب بزن - ممنون اقای دکتر..... دکتر ه که رفت دوباره اومد جلو معلوم بود با حرف دکتره عصبانی تر شده ...... - من به خانم مولایی نگفتم با هم نسبت داریم مواظب باش سوتی ندی وقتی گفت سوتی یاد حرف های صبح افتادم ... انگار میدونست من تو سوتی دادن استادم .....
همش تقصیر این آرمانه دیوانه است دیگه اگه من رو صدا نمیکرد برای کنفرانس هیچ وقت این اتفاق نمی افتاد .......
آرمان که رفت بیرون چند دقیقه بعدش مریم اومد تو ..... جای بخیه هام بد جور می سوخت ..... - شیطون چی کارت داشت ؟؟؟؟؟؟؟ وای این مریم هم گیر آورده من رو. - هیچی بابا میخواست ببینه من حالم بهتر شده یا نه - منم که عرعر برو خودتو خر کن ... - وای مریم من اعصاب ندارم ها بیا ببین این سرم لعنتی کی تموم میشه - خوب بابا چته .... از دست آرمان خیلی عصبانی بودم به خاطر لجبازی های اون من این بلا سره من اومده اون وقت آقا سر من داد بیداد میکنه ... میدونم چه جوری حالش رو جا بیارم ..... بعد از نیم ساعت پرستار اومد سرم رو دراورد... سرم هنوز گیچ میرفت .... با کمک مریم ازروی تخت بلند شدم اه چه قدر هم تختش کثیفه برداشته من رو کجا آورده - مریم به استاد میگفتی حداقل من رو یه جای خوب میاورد - من ادرس بیمارستان رو دادم گفت من این جا رو بلد نیستم - اهان مگه نمیدونی از خارج اومده خیر سرش .... - جدی میگی ؟؟؟؟ گفتم خوشگل و موشگله ... -مسخره بیا بریم بابا خسته شدم .... با هم از اتاق اومدیم بیرون ..... ارمان تو راهرو داشت با موبایل حرف میزد تا ما رو دید قطع کرد اومد به طرفمون ...... تا بیاد سریع به مریم گفتم : که بره پول بیمارستان رو حساب کنه دوست نداشتم هی منت بذاره ...... سرم رو انداختم پایین سایه اش رو حس کردم ... - حالتون بهتر شده خانم ؟ سرم رو بلند کردم چشم های سبزش که مایل به طوسیش قرمز شده بود سرم رو تکون دادم - استاد من برم پول رو حساب کنم بیام - نمیخواد خانم من حساب کردم بریم ..... با حالت عصبانی گفتم : - برای چی حساب کردید ؟ من خودم پول دارم لازم نیست شما حساب کنید فکر کنم از طرز حرف زدنم فهمید که از دستش ناراحتم ... مریم یه نگاه چپی کرد بهم - بعدا حساب میکنیم تشریف بیارید بریم .. اه برو خودتو خر کن گل پسر همچین جلوی مریم با ادب حرف میزد که اگه کسی نمیدونست فکر میکرد این اصلا بلد نیست بی احترامی کنه ... سه تایی رفتیم سوار اسانسور شدیم سرم بدجور درد میکرد چشمم افتاد به اینه ی اسانسور بدجور رنگم پریده بود ..... وای وای بخیه ها رو نگاه کن این اگه بمونه تو صورتم چی کار کنم .. یه نگاه چپی به آرمان کردم که سرش رو انداخت پایین .... از بیمارستان که اومدیم بیرون مریم خیلی با ادبانه به آرمان گفت : - استاد خیلی زحمت کشید که اومدید من خودم ساحل رو میبرم شما برید به دانشگاهتون برسید الان کلاس دارید ...... اه مریم اینطوری هم بلد بود حرف بزنه من خبر نداشتم .... - نه خانم این چه حرفیه شما برید من خودم ایشون رو میرسونم حالا دارن خاله بازی میکنند با عصبانیت گفتم : - ما خودمون میریم شما برید به کارتون برسید مریم از پشت زد بهم ... - میرسونمتون - لازم نکرده دوباره مریم بهم زد - اه چته چرا نیشگون میگیری ؟؟؟؟؟؟؟ - ببخشید استاد این ساحل یه ذره بی ادب شده مریم پرو ....... - عمت بی ادبه .... - خانم بسه من میرسونمتون بریم ..... دست مریم رو کشیدم رفتم به طرف ماشین استاد کنارش واستادم تا اون آرمان نقطه چین بیاد دیدم مریم داره با تعجب نگاهم میکنه ...... - چته ؟چرا اینطوری نگاه میکنی ؟ - تو از کجا میدونستی این ماشین استاده ؟؟؟؟؟؟؟ وای بازم سوتی دادم اونم چه سوتیه بزرگی..... خودنسرد گفتم : - با ماشین قبلا دم دانشگاه دیده بودمش - برو ساحل خانم ... اخر سرم میفهمم چه رابطه ای بین و تو استاد است اومد ادامه بده که آرمان اومد .... سوار ماشین شدیم سرم گیچ میرفت برای همین سرم رو گذاشته بودم روی شونه ی مریم ... ارمان از تو اینه هی نگاهم میکرد حالا کم مونده تصادف کنیم یه جای دیگه ام ناقص بشه ..... - خانم مولایی میشه آدرستون خونتون رو بدید ..... مریم کلی ذوق کرد ایکیو حتما فکر کرده برای امر خیر میخواد - ببخشید استاد برای چی ؟ - خوب خانم میخوام برسونمتون دیگه ... ذوقش خوابید بچم ..... - استاد من میرم خونه ی ساحل این ها الان ادرس میدم ...... یه دفعه زدم زیر خنده هی این ارمان میخواست مریم رو بپیچونه نمیتونست .... ارمان عصبانی برگشت به طرف من - انگار پیشونیتون خورده به میز مغزتون هم جا به جا شده حالا باز عصبانی شده میخواست سر من در بیاره بیشعور ...... - خانم شما برید استراحت کنید خونه من خودم میرسونمشون ادرس لطفا ان قدر با جدیت گفت که مریم سریع ادرس خونشون رو داد..... تازه فهمیدم این ارمان به همه زور میگه تنها من نیستم .... مریم تا نزدیک های خونشون من رو نصیحت کرد - وای مامان بزرگ بسه دیگه سرم رفت - دیگه سفارش نکنم ها غذات رو بخور قرص و دارو هات رو هم بخور امپولت رو هم بزن یادت نره ها باشه بعدش اروم زیر گوشم گفت : - وای ساحل استاد ادرس خونمون رو یادت گرفت دعا کن بیاد خواستگاری غلطی کرده ارمان بیاد خواستگاری .... ناخوداگاه اخم کردم .... وای اگه ارمان ازدواج کنه من چی کار کنم تازه دارم کم کم بهش ....... با خداحافظی مریم از فکر و خیال اومدم بیرون .... - خداحافظ مریم جان دستت درد نکنه - خواهش میکنم عزیزم بعد از ظهر میام خونتون .... یه نگاهی به ارمان کردم .. -باشه عزیزم بیا ...... از ارمان هم خداحافظی کرد ......... ارمان گاز داد به سمت خونه ..... سرم رو تکیه دادم به صندلی .... چشم هامو بستم .... یعنی الان مامان وبابام دارن چی کار میکنن خدا کنه خوب شده باشه بابام ...... - ساحل ساحل چشم هامو باز کردم - کجایی تو چند بار صدات کردم حالت خوبه ؟ جوابش رو ندادم یه بار نشد با احساس حرف بزنه همش بلده با داد وفریاد حرف بزنه ... - ساحل با تو هستم ها کر شدی ؟ دوباره جوابش رو ندادم که محکم زد رو ترمز ... ماشین های پشت بوق میزنن - تو چته چرا این طوری میکنی ؟ - من چمه؟؟؟؟؟ خیلی پرویی ارمان به خدا... برو ماشین ها دارن بوق میزن گاز داد رفت همچین با سرعت میرفت چند بار نزدیک بود بزنه به ماشین جلویی .. عصبانیتش رو سر ماشین بیچاره دراورد ..... نزدیک خونه که شدیم در رو با ریموت باز کرد رفتیم تو .... ماشین رو پارک کرد کولم رو انداختم روی دوشم از ماشین پیدا شدم سرم گیچ میرفت .... اه صبری خانم الان موقعه ی رفتن بود اخه .... این دخترت برای چه الان باید زایمان کنه اخه ... دستم رو گرفتم به ماشین ... سایه ی ارمان رو حس کرد - کیفت رو بده به من سنگینه .... چون واقعا حالم خوب نبود کیف رو دادم ... دستش رو به طرف دراز کرد که بگیره دستم رو کشیدم - چرا اینطوری کردی ؟ - تو نامحرمی !!!!!!! نیست اصلا تو دانشگاه من رو بغل نکرده ... - اهان اون وقت دوست پسرا نامحرم نیستن که همش بهت دست میزنن گفت دوست پسر یاد مهران افتادم .... ای وای مثلا امروز قرار بود باهاش برم بیرون ...... - اون ها فرق میکنند - اهان از اون لحاظ ببین من حوصله ندارم دوباره بخوری زمین ها راست میگفت اگه دوباره بخورم زمین خیلی ضایع است .... یه جوری نگاهم کرد ته دلم ضعف رفت ... خدا یعنی میشه این پسر بد اخلاق من رو دوست داشته باشه هرچند فکر کنم میبینم ارمان من روسر ادم حساب نمیکنه چه برسه به این که بخواد..... دستش رو دراز کرد یه ذره عشوه اومدم اگه سریع دستم رو میدادم پرو میشد دستم رو وقتی گرفت یه حس خوبی بهم دست داد حسی که تاحالا تجربه نکرده بودمش ... دست هاش گرم بود خیلی گرم ....... در خونه رو باز کرد رفتیم تو .... از پله ها اروم اروم رفتم تواتاق ...... دستم رو محکم گرفته بود در اتاقم رو باز کرد طبق معمول انگار تو اتاقم چیزی منجفر شده بود همه لباس ها و جزوه هام رو زمین بود حالا خوبه لباس دخترونه +18 سال تو اتاق نبود که باز ابروم میرفت .... نشستم روی تخت ... کیفم رو گذاشت روی میز عسلی کنار تخت ..... - من میرم بیرون نهار بگیرم الان دریا میاد زنگ زدم بهش گفتم که تو حالت خوب نیست اگه چیزی لازم داشتی بهم زنگ بزن از جات بلند نشی ها تا من بیام باشه ؟؟؟؟ زود میام چه عجب اقا یه ذره احساس مسئولیت کرد .... خواست از اتاق بره بیرون که صداش کرد - ارمان - هان ؟؟؟؟؟؟ بی ادب ...... استاد دانشگاه رو نگاه کن چی جوری حرف میزنه ....... - اهان نه و بله میخواستم بگم با این لباس نری بیرون ها - چرا نرم ؟ صبح پوشیدمش تمیزه ایکیو رو نگاه کن انگار من بهش میگم کثیفه لباس - روی لباست خونیه عوض کن بعد برو بیرون ...... انگار یادش اومد چی رو میگم .... یه لبخند قشنگی بهم زد - باشه خداحافظ
وا این چرا همچین کرد خنده اش برای چی بود!!!!!!بعد از این که ارمان رفت دستم رو دراز کردم از تو کیفم موبایلم رو برداشتم.. ده تا میس کال از مهران داشتم چند تا هم اسمس داده بود ... بهش زنگ زدم و گفتم که حالم خوب نیست نمیتونم بیام ... روی تختم دراز کشیدم چرا ارمان به حرف من خندید ..... شاید یاد سوتی هام افتاده شایدم چیز دیگه ... از پایین صدای در اومد حتما دریا اومد .... داشتم به مهران اسمس میدادم که یک دفعه در اتاق با صدای بدی باز شد - الهی فدات بشم چی شد ساحل ؟ نگاه کن تروخدا رنگشو حالت خوبه ؟ کجات درد میاد .... ماشالله داشت عین کاسکو حرف میزد!!!!!!!!!!!!!!! - وای دریا جان صبر کن خوب بذار جوابت رو بدم .... - بگو ساحل جان .... - اول این که نمیگی من میترسم این طوری در رو باز می کنی دوم این که حالم خوبه فقط چند تا سرم بخیه خورد ..... - اوا خاک بر سرم راست میگی سرت بخیه خورده برای همونه پیشونیت رو بستن .... الهی من بمیرم ساحل خیلی درد میکنه نه ؟؟؟؟؟ بخیه هام می سوخت ولی دوست نداشتم ناراحتش کنم ... - نه خواهرم درد نمیاد فقط میشه به فرزاد زنگ بزنی سر راه یه ذره شیرینی بگیره مریم میخواد بیاد ..... - من گرفتم عزیزم برم یه چیزی برای نهار درست کنم - نمیخواد چیزی درست کنی ارمان رفته نهار بگیره .... - اه جدی خدا عمرش بده پس راستی تو حالت بد شد چرا به من زنگ نزدی به اون زنگ زدی ؟ تازه خبر نداری دریا خانم که ارمان چه کار ها که نکرده ... - من حالم خوب نبوده بچه ها از تو گوشی به ارمان شانسی زنگ زدن - جدی ولی اخه ارمان گفت تو بهش زنگ زدی .... ای تو روحت ارمان حداقل میخوای دروغ بگی قبلش با من هماهنگ کن دیگه ..... - ولش کن اصلا دریا کمک میکنی من لباس هامو در بیارم ... همچین ناز میکردم انگار تیر تفنگ بهم خورده ... مانتوم رو دراوردم مواظب بودم با بخیه هام برخورد نکنه .... یه بلیز استین بلند طوسی پوشیدم با یه شلوار سفید رنگ ..... بعد از قضیه ی بابا به خودم قول داده بودم یک ذره بیشتر به خودم حواسم باشه حجابم رو خوب رعایت کنم ..... صدای فرزاد و ارمان از پایین میومد یه شال سفید هم انداختم روی سرم ... عین این تازه عروس ها !!!!! ان شالله زود عروس بشم .... دستم هامو کردم بردم به طرف اسمون که همون سقف اتاقم میشد - خدا مهر منو بنداز به دل ارمان که عاشقم بشه ..... موبایلم رو گرفتم تو دستم رفتم پایین ... فرزاد داشت وسایل نهار رو ی میز میچید .... - سلام برگشتم - سلام بر خواهر زن خوشگل خوبی ؟ نبینم چیزت بشه فرزاد مثل خواهرش من رو دوست داشت - سلام خوبی ؟ حالا که شده چی کار میشه کرد - بزرگ میشی یادت میره ساحل ..... - دستت درد نکنه یعنی الان بچه ام با صدای بلندی خندید دریا سرش رو از تو اشپرخونه در اورد بیرون - چی شده فرزاد به چی میخندی ؟ - هیچی به این خواهر شما ..... - خواهر من رو مسخره نکن میز رو بچین .... - ای به چشم دریا خانم .... هیش این هام که همش قربون صدقه ی هم میرن ...... سرم رو چرخوندم ببینم ارمان رو میبینم یا نه ... ندیدمش حتما رفته لباس هاشو عوض کنه ..... نشستم روی مبل کنار تلویزیون .... روشنش کردم شروع کردم به عوض کردن کانال ها .... اه لعنتی هیچی نداره .... یادم باشه بازهم از مریم از اون فیلم ها +18 سالش بگیرم ..... - بهتر شدی صدای ارمان بود برگشتم ... به به اقا خوشتیپ کرده یه بلیز استین کوتاه سبز پوشیده بود با یه شلوار ورزشیه مشکی .... - اره بهتر شدم ممنون .... - بیا نهار بخوریم برات باقالی پلو با گوشت گرفتم .... اخ جون غذای مورد علاقه ام ... ارمان از کجا میدونه من این غذارو هیلی دوست دارم .... - باشه تو برو الان من میام ... - باشه پس زود بیا غذا سرد میشه ها .... تلویزیون رو خاموش کردم رفتم نشستم کنار ارمان ....... چون دریا کنار فرزاد نشسته بود مجبور بودم کنار ارمان بشینم چند مدل غذا گرفته بود ... داشتم باقالی پلو میخوردم که دریا پرسید - راستی ساحل چرا سرت خورد به میز ؟ یه نگاهی به ارمان کردم و گفتم : - استادمون صدام کرد برم کنفرانس بدم که سرم گیچ رفت افتادم..... - خدا ازش نگذاره که همچین بلایی سر تو اورد ...خدا همین بلایی که سرت تو اورده ان شالله سر خودش بیاره - کی رو میگی ؟ - استادت رو میگم دیگه خدا ازش نگذره یعنی شعور نداشته که تو حالت خوب نیست ... سرفه ام گرفت وای خاک برسرم الان ارمان عصبانی میشه بهش نگاه کردم از عصبانیت صورتش قرمز شده بود - نه بابا تقصیر استادمون نبود خودم یک دفعه حالم بد شد - اما بازم تقصیر استادتون بوده صبح از قیافه ات میشد فهمید که حالت خوب نیست یعنی استادتون نفهمید ... وای حالا دریا چه گیری به استاد داد ..... دلم برای ارمان سوخت عین جوجه سرش رو انداخته بود پایین .....بعد از ظهر مریم اومد به آرمان اس دادم که مریم میخواد بیاد بیرون از اتاقش نیاد بیرون حس کردم از دست حرف های دریا ناراحت شد سر نهار ... ولی خوب تقصیر ارمان بود دیگه اگه اون صدام نمیکرد اینطوری نمیشد ... خیلی دوست داشتم زود تر قیافه ی مهران رو ببینم ... مهران رو فقط برای تفریح میخواستم نه چیز دیگه کسی که بتونه سرم رو گرم کنه ..... دور روز از اون ماجرای سرم میگذشت امروز قرار با مهران برم بیرون ... رفتم جلوی اینه بخیه هام معلوم بود چون هنوز خوب نشده بود .... یه چسب کوچولو زدم روش موهام رو هم فر کردم ریختم روی پیشونیم ... در کمدم رو باز کردم یه مانتوی ابی خوش رنگ برداشتم ... رنگ های تیره بهم خیلی میومد ..... یه شال خوش رنگ ابی هم برداشتم .... مثلا میخواستم دلبری کنم .... دوباره رفتم جلوی اینه یه لنز مشکی برداشتم تا حسابی قیافه ام عوض بشه ... وقتی لنز مشکی و یا رنگ ها تیره میذاشتم هیچ کس نمیفهمید من لنز دارم همه ارزو دارن چشم هاشو رنگی باشه لنز میذارن اون وقت من چشم هام روشنه لنز تیره میذارم ... یه ارایش خوشمل کردم .... یه خط چشم نازک کشیدم ..... ریمل زیاد زدم تا مژه هام بیشتر خودشو نشون بده ....یه رژ گون ی طلایی با یه ذره رژ کالباسی رنگ ... همه جور ارایش بهم میومد ...... مانتو رو پوشیدم .... شالمم رو انداختم روی سرم .... کیف سرمه ای رو هم برداشتم ... دوست داشتم خیلی رسمی باشم نه مثل این دختر های ..... کارم که تموم شد خودم رو تو اینه نگاه کردم خیلی خوشگل شده بودم حالا ان قدر میگم که دوباره یه بلایی سرم میاد .... سوییچ ماشین رو برداشتم رفتم پایین .. از شانس بدم هم ارمان پایین نشسته بود داشت با تلفن حرف میزد .... حالا همیشه این موقعه ی روز بیرونه ها ..... اصلا من کلا شانس ندارم .... تا قیافه ی من رو دید تلفنش رو قطع کرد ... ای به خشکی شانس ... - کجا ؟ - باید جواب بدم ؟ - وقتی سوال می پرسم باید جواب بدی فهمیدی ؟ باز شروع کرد - میخوام برم بیرون کار دارم ..... - تو حالت خوب نیست اگه چیزی میخوای یا به من بگو یا به دریا که برات بخره . - اه نمیشه به دیگران بگم خودم باید برم ....میرم یه چیزی میخوام زود برمیگردم ... - اهان اون وقت با این تیپ میخوای بری یه چیزی بگیری ؟!...... ای لعنتی چه قدر سوال میپرسی ...... - وای کشتی من رو ..... بذار برم دیگه دیوانه ام کردی ... - برو ولی تا ساعت 8 خونه باش .... - برو بابا الان که ساعت 7 یعنی یه ساعت فقط؟؟؟؟؟ - نه تروخدا برو ساعت 12 شب بیا ..... - من رفتم هر ساعتی هم که دوست دارم برمیگردم ...... - تو بیخود میکنی، بابات تو رو به من سپرده. تو هم باید به حرف من گوش بدی یه کاری نکن پاشم باهات بیام ها ....... هیش، سریش هی به ادم گیر میده این باید بره گشت ارشاد بشه ...... - خداحافظ .... - با ماشین نرو یه دفعه تصادف میکنی ها .... یه دفعه عصبانی شدم سرش داد زدم .... - به تو ربطی نداره ها ،هی هیچی به تو نمیگم! مگه تو فضولی؟! هی تو کار های دیگران دخالت میکنی .... در رو محکم بستم اومدم بیرون الان حتما عصبانی شده ... به جهنم خوب عصبانی بشه چی کار کنم . حتی اگه برادر هم داشتم ان قدر بهم گیر نمیداد ..... ماشین رو روشن کردم با ریموت در رو باز کردم خارج شدم ... تو خیابون بودم که مهران زنگ زد .... - کجایی خانم موشه ؟ - تو خیابونم دارم میام .... - میگم اگه دوست داری به جای کافی شاپ بیا خونه ام ..... بیشعور راجع به من چه فکری کرده بود احمق .... - لازم نکرده همون کافی شاپ خوبه دیر بیای من میرم ها .... - وای ساحل خیلی بد اخلاقی ها من فقط پیشنهاد دادم نمیدونستم ناراحت میشی ... - ببخشید ها شما بیخود کردی از این پیشنهاد ها میدی ..... تلفن رو قطع کردم با ارمان دعوام شده بود داشتم سر مهران بیچاره در میاوردم ...
ماشین رو پارک کردم پیاده شدم ....
کیفم رو از روی صندلی پشت برداشتم .....
وارد کافی شاپ شدم یک دفعه همه ی سر ها برگشت به طرفم ...
مخصوصا پسر ها جوری به ادم نگاه میکردن که انگار هیچی تن ادم نیست ...
خاک بر سرت ساحل مجبوری یه مانتوی تنگ بپوشی ...
داشتم همین طوری میز ها رو برسی میکردم که صدای ساحل گفتن یه نفر مجبورم کرد که برگردم .....
یه پسر سبزه با موهایی هایی مشکی و چشم های ابی رنگ ...
خوشگل و جذاب بود ولی ارمان من یه چیز دیگه بود ....
رفتم جلو ....
دستش رو دراز کرد که بهش دست بدم یه اخم کوگلو کردم که باعث شد دستش رو ببره عقب ...
نشستم رو صندلی قیافه اش یه ذره ترسناک بود ولی خوب از طرز لباس پوشیدنش معلوم بود که با فرهنگه ...
- شما از کجا فهمیدی من ساحل ؟
- شما چیه .... به من بگو تو باشه ........ تو تو دانشگاه دیده بودمت .....
تو دانشگاه یعنی با هم همکلاس بودیم پس چرا من هیچی یادم نمیاد
- یعنی با هم هم کلاس بودیم ؟
- نه ... ولی تو یه دانشگاه بودیم از دور که می دیدمت خوشم می یومد ازت ...
نمیدونم چرا حس کردم داره دروغ میگه ولی به روی خودم نیاوردم ...
- راستی ساحل خانم بهتری ؟
- اره یه ذره بهتر شدم ولی جای بخیه هام هنوز می سوزه ..
- خوب خانم خوشگله چی میخوری ؟
- نمیدونم هر چی سفارش میدی ...
بعد از چند دقیقه گفت :
- راستی قیافه ات با تو دانشگاه خیلی فرق میکنه خیلی خوشگل تری ....
راست میگفت تو دانشگاه قیافه ام یه جور دیگه میشد ....
- مرسی لطف داری ؟
- راستی نظرت راجع به من چیه ؟
نمیدونستم باید چی بگم ....
من فقط برای سرگرمی اومده بود نه چیز دیگه برای همین بهش جواب دادم ....
- خوشگل نیستی ولی خوب میشه گفت جذابی .....
- وای جدی میگی مرسی از این که راستش رو گفتی ....بقیه این رو نمیگن ....
- بقیه یعنی دوست دختر های دیگه ات .....
زود هول شد ..
- نه بابا منظورم دوست هام بود ....
اره جان عمت حاضر قسم بخورم به اندازه ی موهای سرت دوست دختر داشتی ...
بعد از نیم ساعت از کافی شاپ خارج شدیم ساعت نزدیک های 5/8 بود وای الان ارمان دوباره بهم گیر میده ...
- خوب ساحل خانم دیگه کجا بریم ؟
- هیچ جا .... من باید برم خونه دیرم شده .....
- الان بری خونه چه قدر زود ..... بیا بریم یه دوری بزنیم زود میری دیگه ...
- نه باید برم شما ماشین داری ؟
- اره عزیزم دارم پس قول بده دوباره فردا بریم ....
برو به همین خیال باش ...
- باشه سعیم رو میکنم ولی قول نمیدم کاری نداری ؟
- نه کاری ندارم قربونت برم مواظب باش رسیدی خونه زنگ بزن ....
ان قدر بدم می یومد پسرا این طوری حرف میزنن
مخصوصا این جور پسرا که فقط به دنبال بدبخت کردن دختر ها میزنن ....
سوار ماشین شدم ....
با سرعت زیاد رانندگی میکردم که زود تر بذارم ولی مگه این ترافیک لعنتی میذاره ادم زود برسه ....
فاتحه ی خودم رو تو ماشین خوندم الان برسم آرمان من رو کشته ....
یه زنگی به دریا زدم که بیاد امشب اونجا ولی گفت مهمونی دعوت هستند دیر میام .......
ای خدا یه بار هم با این دریا کاری داری جایی دعوته ...
حدود ساعت ده و نیم بود که رسیدم خونه ....
یا حسین همه ی چراغ ها خونه روشنن احتمالا داشته تمرین میکرده من رو چه جوری ادب کنه ....
ماشین رو پارک کردم اومدم پایین ....
تو دلم صلوات می فرستادم که گیر نده بهم.....
کفش هامو دراوردم رفتم تو ....
عین برج زهرمار روی صندلی نشسته بود همین که چشمش به من افتاد داد کشید ....
باز شروع شد
- کجا بودی ؟ اون چیزی که میخواستی بخری کو ....
وای یادم رفت الکی یه چیزی بخرم بهش نشون بدم هرچند خر که نبود میفهمید ...
- بیرون بودم دیگه به خودم مربوطه یه چیز دخترونه بود باید حتما به تو نشون بدم مگه ؟
یه جوری نگاهم کرد که یعنی خودتی ساحل خانم ...
- فکر نمیکنم تو چیز خصوصی لازم داشته باشی؟لازم داری ؟ یعنی اون ده بسته تموم شد ؟ ساحل من نمیدونم از دست تو چی کار کنم حداقل میخوای دروغ بگی یه چیزی بگو که اینطوری ضایع نشی ....از این به بعد بدون اجازه ی من حق نداری بری بیرون فهمیدی ؟
بیشعور تازگی چه قدر بی ادب شده بود !!!!
کجایی مامان .... کجایی بابا ..... این پدر من رو دراورد بیرون قول میدم حتی اگه شما هم بودید ان قدر به من گیر نمیدادید
- ارمان خیلی فضولی اصلا به تو چه ؟ هر جا هم که دوست داشته باشم میرم ....
- همین که گفتم الان هم تا بلایی سرت نیاوردم برو گمشو تو اتاقت وگر نه بد میبینی فهمیدی ؟
عصبانی بود خیلی ولی حق نداشت بهم بی احترامی بکنه ....
- به تو هیچ ربطی نداره الان هم اصلا دوست دارم دوباره برم بیرون اقا حرفیه ؟
رفتم به طرف در ورودی اگه بهش حرف نزنم همش میخواد تو کارم فوضولی کنه ...
- کجا ؟؟ با تو هستم ها میگم کجا ؟..... واستا .....
کفش هامو پوشیدم رفتم تو پارکینگ .....
میخواستم سوار ماشین بشم که از پشت مانتو رو گرفت ....همچیم مانتو رو گرفت که فکر کنم از وسط پاره شد ........
برگشتم به طرفش ....
چشم هاش از عصبانیت قرمز شده بود ....
- ولم کن .....
- بیا برو تو خونه اون روی سگ من رو نیار بلا ها ....
تو که همش سگی ماشالله ..
این دفعه هم روش ..
این دفعه هم روش ..
- نمیخوام میخوام برم بیرون به تو هم هیچ ربطی نداره فهمیدی ؟
- تو بیخود میکنی که این موقعه ی شب میخوای بری .. مگه تو
؟؟؟؟........
؟؟؟؟........
بیشعور اصلا به لج این هم شده میرم بیرون ......
- ارمان بیا برو میخوام برم هر چی صبر میکنم تو پرو تر میشی اصلا میخوام برم خونه ی دوست پسرم حرفیه ؟؟؟؟
منتظر جوابش بودم همین که سرم رو بلند کردم محکم زد زیر گوشم ....
همچین زود که حس کردم پرده ی گوشم پاره شد
دستم رو بردم سمت صورتم از بینیم داشت خون می یومد
دستم رو بردم سمت صورتم از بینیم داشت خون می یومد
اشک هام از چشم ها سرازیر شد به چه حقی دست رو من بلند کرد ....
- بیا برو تو ببینم ..
- بیا برو تو ببینم ..
سرم رو گرفتم بالا تو چشم هاش نگاه کردم...
چشم های سبزش قرمز شده بود...
چشم های سبزش قرمز شده بود...
- خیلی ..... تو حیوونی باید بری تیمارستان .....
- گمشو تا یه دونه دیگه بهت چک نزدم ها برو تو اتاقت ......
با چشم های گریون رفتم تو اتاقم .
جلوی اینه ایستادم بیشعور ببین چه جوری زد .....
روی لپم خیلی قرمز شده بود از بینیم هم داشت خون می یومد ..
کثافت ....اصلا این روانیه باید بره راونی خونه ...
زنگ زدم به گوشیه دریا ...
دیگه حاضر نیستم با این دیوانه ی زنجیری تنها باشم ..
اه لعنتی گوشیش خاموش بود زنگ زدم به گوشیه ی فرزاد اون هم در دسترس نبود ....
در رو قفل کردم لباس هامو از تنم در اوردم ....
دوباره رفتم جلوی اینه صورتم بدجور قرمز شده بود ....با صدای بلند شروع کردم به گریه کردم ....
اون به چه حقی دست رو من بلند کرده بود .....
گوشیم زنگ خورد مهران بود ...
نمی تونستم با این صدای گریه کرده ام باهاش حرف بزنم .....
بعد از چند دقیقه قطع کرد ....
خدایا چرا مامان بابام نمیان من از دست این راحت بشم ....
خیر سرم عاشق کی شدم ...
عاشق کسی که همه رو به چشم حیوون نگاه میکنه ...
سرم رو بردم زیر پتو که صدام نره پایین ...
دوست نداشتم صدای گریه ام بره پایین اون فکر کنه من ضعیفم .....
با موبایلم شماره ی صبری خانم رو گرفتم حالا که دریا نیست اون بیا پیشم دیر وقت بود ولی باید بهش زنگ میزدم ....
چند تا بوق خورد تا برداشت ....
- الو صبری خانم سلام ....ساحلم .....
بغض گلوم رو گرفته بود نمیتونستم حرف بزنم .
-سلام عزیز دلم خوبی ؟ چی شده چرا صدات گرفته ؟
با گریه گفتم:
- صبری خانم ....صبری خا....
- مادر الهی قربونت برم چی شده ؟ برای آقا اتفاقی افتاده ؟
- نه برای بابا اتفاقی نیفتاده ....تروخدا پاشو بیا خونه ...اون منو زد .....
- خاک برسرم کی تو رو زد ؟دزد اومده ؟مگه اقا ارمان خونه نیست که تو داری اینطوری گریه میکنی ؟
مرده شعور اون ارمان رو ببره نمیخوام دیگه چشم هام به چشم هاش بیفته ..
- صبری خانم ارمان من رو زد هر چی به دریا زنگ میزنم گوشیش خاموشه میشه بیاید ؟
- اوا خاک عالم اقا ارمان تو رو اخه برای چی زد ؟ نگران نباش دخترم من الان آژرانس میگیرم میام باشه ؟
با گریه گفتم :
- باشه اما زود بیاید ها
تلفن رو قطع کردم شاید اتفاق خاصی نیفتاده بود ولی برای مندخیلی خاص بود چرا ارمان باید رو ی من دست بلند کنه مگه من عروسکشم که اینطوری میکنه .....
همیشه وقتی گریه میکردم سرم به شدت درد میگرفت ...
چشم هامو بستم ....
هنوز دستمال خونیه بینیم تو دستم بود از دور انداختم تو سطل اشغالی ...
یه دستمال دیگه برداشتم گرفتم جلوی بینیم ...
گوشیم دوباره زنگ خورد مهران بود ...
حوصله اش رو نداشتم همش تقصیر اون بود که من آقا ارمان کتک خوردم ...
بلیزم رو عوض کردم چند قطره خون ریخته بود روش ....
نشستم رو ی تخت دوباره شماره ی دریا رو گرفتم خاموش بود
من نمیدونم خیر سرش گوشی داشت اما همیشه ی خدا خاموش بود .....
داشتم به دریا فش میدادم که صدای در اتاق اومد .......
یا حسین حتما دوباره اومده کتکم بزنه ....
ناخوداگاه ترسیدم چسبیدم به تخت .....یعنی چی کارم داره ؟؟؟؟ حتما دوباره میخواد بزنه ناقصم کنه ...
برای بار دوم در زد
جوابش رو ندادم ...................
جوابش رو ندادم ...................
دستگیره ی در تکون میخورد ...
- ساحل بیا بیرون کارت دارم ....
من عمرا از جام تکون بخورم تو خطر ناکی ..
- ساحل من که میدونم بیداری بیا بیرون کارت دارم ...
جوابش رو ندادم عجب رویی داره ....
- ساحل من اعصاب ندارم ها
وبا صدای بلند تری که شبیه فریاد بود گفت :
- بیا بیرون تا این در رو نشکوندم ....
ان قدر جمله اش رو محکم گفت که واقعا ترسیدم .....
- من نمیام بیرون با تو هم هیچ کاری ندارم ....
- چه عجب جوابی دادی بیا در رو باز کن با هات کار دارم ....
دوباره بغض گلوم رو گرفت
- که دوباره بزنی زیر گوشم ....
چند لحظه سکوت کرد دوباره گفت :
- من معذرت میخوام بیا بیرون کارت دارم ....
لحن صداش یه جور دیگه شد ولی واقعا میترسیدم برم بیرون .....
ارمان از اون مر هایی بود که اصلا نمیتونست خودش رو کنترل کنه وقتی عصبانی میشد دیگه عقلش کار نمیکرد ...
- من بیرونم نمیام با تو هم دیگه حرف نمیزنم الان صبری خانم میاد تکلیف من رو روشن کنه ....
همه ی حرف ها رو داشتم با گریه میزدم ...
- به اون بنده ی خدا برای چی زنگ زدی اخه ؟ گریه نکن بیا باهات کار دارم ..
- من با تو حرفی ندارم ...
دیگه هر حرفی زد جوابش رو ندادم ...
رفتم جلوی اینه دقیقا جای انگشت هاش روی صورتم بود ..
بیشعور چه دست سنگینی هم داره ..
نشستم روی زمین شروع کردم به گریه کردن .....
دختر لوسی نبودم ولی هیچ وقت فکر نمیکردم ارمان همچین کاری بکنه اونم فقط برای یه حرف .....
نیم ساعت بعد دوباره در اتاق زده شد ...
اه سریش دوباره برگشت ....
- گفتم گمشو من بیا تو حرفی ندارم .....
- دختر قشنگم منم بیا در رو باز کن ...
چرا متوجه نشده بودم صدای زنگ اومد ..
در رو باز کردم خودم رو انداختم تو بغلش .....
ارامش گرفتم با این که خیلی اذیتش میکردم ولی همیشه باعث ارامشم میشد....
- عزیز دلم بسه دیگه ....ببین سر این چشم های خوشگلت چه بلای اوردی ....
سرم رو از تو اغوشش بیرون اوردم به چشم هاش نگاه کردم ....
تو چشم هاش ارامش خاصی بود .....
- صبری خانم ببین ارمان چه بلایی سرم اورده
به صورتم اشاره کردم ....
- الهی قربونت برم حالا اینطوری گریه نکن دلم ریش شد اخه چرا این اتفاق افتاد .....
قضیه رو بدون هیچ کم و زیاد کردنی گفتم ......
- دختر گلم بابات تو رو به اون سپرده شاید برای همینه یه ذره نگرانته ..
- یعنی هر کس نگران کسی دیگه است باید کتکش بزنه ....
بغض کردم یه بچه ها هی گریه ام میگرفت ....
شاید به خاطر این بود که تا حالا از دست کسی کتک نخورده بودم ....
صبری حانم خندید و گفت :
- پاشو دختر تو که اینطوری نبودی بابات دعوات میکرد هرهر میخندی حالا چرا الان اینطوری میکنی .... پاشو دختره گند خجالت بکش ...ببین من نوه ام رو به خاطر تو ول کردم اومدم .... چون ترو رو به اندازه ی دخترم دوست دارم ......
تازه یادم اومد که باید تولد نوه اش رو تبریک بگم ......
- وای راستی مبارک باشه خوشگله ؟ اسمش رو چی گذاشتید ؟ دخترتون درد زیاد کشید ....
- صبر کن بذار جوابت رو بدم گل دختر یکی یکی .....
- اره عزیزم خیلی خوشگله اسمش رو گذاشتیم مینا ... ادم وقتی میخواد مادر بشه باید درد بکشه دیگه مگه نه ؟؟؟؟حالا هر وقت خودت مادر شدی تجربه میکنی ...
سرم رو انداختم پایین مثلا خجالت کشیدم ....
- الهی قربونت برم حالا خجالت نکش اجازه میدی من برم پایین ؟؟؟
- نه برای چی میخواید برید ؟
- اقا خیلی ناراحت بود من که اومدم روی صندلی نشسته بود سرشم انداخته بود پایین ... ساحلی فکر کنم خودش هم فهمیده که کار اشتباهی کرده بذار برم بهش بگم که حالت خوبه ؟
عمرا اون از کارش ناراحت باشه ....
همیشه میزنه همه چیز رو خراب میکنه بعدش به جای عذر خواهی دوباره ادم رو دعوا میکنه .....
- صبری خانم بذارید بفهمه که کار اشتباهی کرده اگه ازتون پرسید بگید خیلی از دستش ناراحتم ....
یه خنده ی قشنگی کرد
- من که میدونم ته دلت ازش ناراحت نیستی ولی خوب باشه بهش میگم که از دستش عصبانی هستی .....
موقعه ی رفتن گفت :
- ساحل حداقل فهمیدی روت غیرت داره پس دیگه با احساساتش بازی نکن....
به حرف هاش فکر کردم یعنی واقعا ارمان روی من حساسه ....
از صبری خانم خواستم که تو اتاقم پیشم بخوابه اونم با کمال میل قبول کرد ...
همین که سرم رو ی بالش گذاشتم خوابم برد ....با نوازش دست های لطیفی از خواب بیدار شدم ...
اروم چشم هامو باز کردم دریا بود که داشت صورتم رو ناز میکرد ....
چه عجب خانم تشریف آوردن میذاشت این ارمان من رو میکشت بعد تشریفش رو می یاورد .....
- پاشو دیگه چه قدر نازت رو بخرم .....
روم رو برگردوندم .......
- ساحل جونم میدونم از دستم ناراحتی...؛ صبری خانم همه چی برام تعریف کرد.......
- چرا دیشب گوشیت خاموش بود هان ....ادم وقتی یه وسیله ای رو میخره باید بدونه چه جوری ازش استفاده کنه ..
- الهی قربونت برم که ان قدر عصبانی هستی پاشو بیا پایین صبحونه بخور میخوایم بریم شمال .....
چه دل خوشی داره برای خودش .....
- شمال برای چی ؟
- هیچی همین طوری فرزاد گفت بریم یه ذره تفریح کنیم ....
فرزاد هم برای خودش حرف زده .....
- به نظرت من با این قیافه بیام ...
یه ذره نگاهم کرد ...
- وا مگه چته ؟
- تو صورتم رو ندیدی که چه قدر قرمزه .....جای انگشت های پسر عموتون روی صورتمه ؛ یه ذره دقت کنی میبینی ...
- الهی قربونت برم صورتت خوبه فقط یه کوچلو قرمزه که اونم اصلا معلوم نیست ... من نمیدونم چرا ارمان این کار رو کرده ؟ خوب تو هم حتما یه چیزی بهش گفتی دیگه ......
خواهر ما رو باش به جای این که از من طرفداری کنه ؛ از اون طرفداری میکنه ................................
- دریا دستت درد نکنه میگم به خاطر یه حرف زد زیر گوشم اون وقت تو میگی.....
- ساحل جون میدونی که آرمان چه قدر حساسه چند بار هم به خاطر چند تا موضوع کوچلو به من تذکر داده ....مرده دیگه غیرت داره .... تازه فرزاد هم یه بار نزدیک بود به خاطراین که موهام زیادی بیرون بود با من دعواش بشه .....
فرزاد با آرمان خیلی فرق میکرد ....
فرزاد همسر دریا بود ولی آرمان به چه حقی این کار رو کرد ....
- تو هم هی از اون طرفداری کن خوب ...
- خواهر من ...الهی قربونت برم پاشو ان قدر حرص نخور بزرگ میشی یادت میره ......پاشو فرزاد کلی خواهش کرد تا ارمان راضی شد بیا ها ..... پاشو زود باش باید اول صبحونه بخوری .....
وای وای چه قدر از این ارمان بد میاد ...
- شما برید من نمیام جایی که ارمان باشه من نمیتونم بیام دیدی که وحشیه الان باز میزنه من رو ناقص میکنه .....
دریا خندید ....
این خواهر ما هم دیوانه شده الکی برای خودش میخنده ....
- خیلی بامزه حرف میزنی ساحل ....پاشو دیگه لوس بازی در نیار حالا اون یه غلطی کرده تو ببخشش .....
تا به غلط کردن نیفته من نمیبخشمش ...
حقشه برم دانشگاه به همه بگم که استادشون چه ادم بیشعوریه .....
- پاشو عزیز دلم الان صدای فرزاد در میاد ها ... پاشو ....
دلم هوای یه جای خوب رو کرده بود چه بهتر از این که بریم دریا ......
- تو برو پایین من حاضر میشم میام ......
- باشه پس برای خودت لباس بیار ها ...
- باشه مگه میخواییم چند روز بمونیم ؟؟؟ راستی صبری خانم رفت ؟
- نمیدونم ساحل چند روز می مونیم ....اره بیچاره نگران دخترش بود بهش گفتم که بره ......
بعد از رفتن دریا از تخت بلند شدم .
چشم هام به خاطر گریه ی دیشب حسابی قرمز شده بود ....
دریا راست میگفت قرمزیه صورتم رفت بود ولی قشنگ معلوم بود که یه نفر محکم زده به صورتم .....
ارمان خدا ازت نگذره که این بلا رو سر من آوردی ...
از تو کشوییم چند تا بلیز و شلوار راحتی دراوردم گذاشتم توی کولیم ...
دو تا هم مانتو برداشتم با چند تا شال همرنگش ....
بلیزم رو با یه تاپ خوشگل عوض کردم ...
مانتو مشکیم رو پوشیدم .
یه شال مشکی هم برداشتم عین کسایی که یه نفرشون فوت کرده لباس پوشیدم ..
رفتم جلوی اینه موهام رو تا حد ممکن بالا بستم ...
یه ذره کرم پودر زدم تا بلکه از قرمزیه ی صورتم کم بشه ....
وسایل ارایشم رو از تو کشوییم دراوردم ...
یه خط چشم نازک کشیدم ....
یه ذره ریمل ....یه ذره رژگونه .... و در اخر هم یه رژ کالباسی رنگ زدم ...
یه نگاهی به خودم انداختم .....
ای بد نشده بودم ....
از قیافه و تیپم خوشم اومد چون پوستم روشن بود رنگ های تره که می پوشیدم خیلی خوشگل میشدم ....
کیف لوازم ارایشم رو گذاشتم تو کیفم ...
شارژر موبایل و لب تابم رو هم برداشتم گذاشتم تو کیف مخصوص خودش .....
نگاهی به اتاق کردم ....
نه دیگه چیزی نمیخوام ....
اه یادم رفت مایو بردارم ...
از تو کشوییم برداشتم گذاشتم تو کیف ....
دیگه چیزی لازم نداشتم رفتم پایین ...
وای الان اگه آرمان رو ببینم چی کار کنم .....
با این که از دستش ناراحت بودم ولی ته دلم از این که روم غیرت داشت خوشم اومد .....
از پله ها رفتم پایین ....
فرزاد و دریا در حال بحث کردن سر ماشین بودن ....
وای این هام که همش دعواشون رو میارن این جا ...........
رفتم جلو به فرزاد سلام دادم ....
- به به سلام ساحل خانم گل خوبی ؟
- مرسی ای بد نیستم ....
- انگار حالت خوب نیست نه ؟ خوش حال باش میخواییم بریم شمال ها .... گود بای پارتی ......
خندیدم فرزا همیشه دلش خوش بود اگر بدترین اتفاق هم براش پیش می یومد باز هم میخندید .....
از این رفتارش خوشم می یومد .....خدایا کاش دوست داشت ......با خودم گفتم اگه دوستم داشت که نمیزد ناقصم کنه ...
داشتم صبحون میخوردم که آقا با چشم های پف کرده و قرمز اومد ..
یه نگاهی بهم کرد ....
- سلام !!!!
جوابش رو ندادم اومد نشست رو به روم ....
حوصله ی نگاهش رو نداشتم بدون این که چایم رو بخورم از جام بلند شدم ..
فرزا با تعجب بهم نگاه کرد
- اه ساحل چرا صبحونه ات رو نمیخوری هان ؟
- میل ندارم .... من میرم تو حیاط تا شما و دریا بیاید ...
مخصوصا اسم آرمان رو نبردم ای کاش نیاد ..
ولی خوب اولین بار بود که میخواستم با هاش مسافرت برم ....
- باشه برو فقط ساکت رو بذار من میارم سنگینه ....
- باشه مرسی .....
رفتم تو حیاط نشستم روی یه نیمکتی که کنار باغچه بود
تو این فکر بودم که نوه ی صبری خانم چه شکلیه ..
کاشت همراهش میرفتم تا نوه اش رو ببینم .....
چه قدر صبری خانم مهربونه با این که تو این چند سال به اندازه ی موهای سرم اذیتش کردم ولی بازم باهام مهربونه ....
داشتم همین طوری با خودم فکر میکردم که با صدای سرفه به خودم اومدم ....
ارمان بود ....
اه اه چه تیپ خفنی زده .....
یه بلیز نازک قهوه ای تنش بود با یه شلوار قهوه ای پرنگ تر .. یقه اش رو هم کامل باز گذاشته بود
این خوده شیطونه اون وقت من رو میخواد ارشاد کنه
فکر کنم عطرش رو هم روی خودش خالی کرده بود ....
از اون عطر ها که ادم میره تو یه فاز دیگه ........
فازه +18 سال .......
ساکم رو گرفته بود دستش ....
بچه پرو خوب اگه میخوای عذر خواهی کنی ... بیا عذر خواهی کنه ....
سرم رو انداختم پایین ...
ساکت رو گذاشت صندق عقب ...
میخوای منت کشی کنی .....اخی پسر کوچلو خوشگل ......
چند دقیقه بعد دریا و فرزاد هم اومدن قرار شد با ماشین فرزاد بریم ...
زود تر از همه رفتم سوار ماشین شاستی بلند فرزاد شدم .....
منتظر موندم تا بیان سوار بشن ....
دریا خواست عقب پیش من بشینه که آرمان نذاشت ....
- نه دریا تو برو پیش فرزا بشین عادت داری پیشش بشینی
- نه بابا عادت چیه من میشینم عقب تو برو جلو .......
دریا می دونست از دست ارمان خیلی عصبانیم برای همین خودش اومد عقب کنارم نشست .....
راه افتادیم به سوی شمال .......
موبایلم رو از تو کیفم برداشتم ....
مهران چند بار زنگ زده بود .......
شروع کردم با مهران به اسمس بازی کردن ..
ارمان از تو اینه همش نگاهم میکرد خوبه الان گیر میده که چرا ان قدر اسمس بازی میکنی .....
وسط های راه بودیم که صدای دریا در اومد ....
- وای فرزاد حوصله ام سررفت .....این ساحلم که ماشااله یه کلمه با ادم حرف نمیزنه ..... یه اهنگی بذار گوش بدیم ....
فرزاد برگشت به پشت و گفت :
- باشه قربونت برم تو حرص نخور ...... بفرما اینم اهنگ .......
خوش به حال دریا که فرزاد ان قدر عاشقانه دوستش داشت ....
یه اهنگ شاد از سام بگی گذاشت به اسم ای جونم .....
ای جونم
قدمات روی چشمام بیا و مهمونم شو گرمی خونم شو
ببین پریشونه دلم بیا آرومم کن ای جونم
می خوام عطر تنت بپیچه توخونم
تو که نیستی یه سرگردونه دیونم
ای جونم بیا که داغونم
ای جونم عمرم نفسم عشقم تویی همه کسم وای چه خوشحالم تو رو دارم
ای جونم دلیل بودنم عشقم مثل خون تو تنم وای چه خوشحالم تو رو دارم ای جونم
ای جونم خزونم بی تو ابره پره بارونم بیا جونم
بیا که قدر بودنتو می دونم
می دونی اگه بگی که می مونی منو به هرچی می خوای میرسونی
تو که جونی بیا بگو که می مونی
ای جونم عمرم نفسم عشقم تویی همه کسم وای چه خوشحالم تو رو دارم
ای جونم دلیل بودنم عشقم مثل خون تو تنم وای چه خوشحالم تو رو دارم ای جونم
ای جونم من این حس قشنگو به تو مدیونم
می دونم تا دنیا باشه عاشق تو می مونم
می دونم می مونم
ای جونم عمرم نفسم عشقم تویی همه کسم وای چه خوشحالم تو رو دارم
ای جونم دلیل بودنم عشقم مثل خون تو تنم وای چه خوشحالم تو رو دارم ای جونم
با هر ای جونمی که خوانده میگفت فرزا هم برمیگشت به دریا میگفت :
- ایییی جونم ...
از کار های فرزاد خنده ام گرفت ..
اصلا انگار نه انگار که من و ارمان تو ماشین نشسته بودیم ..
کم مونده بود ماشین رو بزنه کنار چند تا دریا رو بوس کنه .....
اخر سر دریا صبرش تموم شد وگفت:
- فرزاد خجالت بکش میخوای ما رو به کشتن بدی اخه ببین ارمان و ساحل دارن بهت میخندن .... مگه تو دلقکی اخه ......
ارمان به بهانه های مختلف هی برمیگشت عقب ...
همش نگاهش میفتاد به صورتم ....اینم قسمت دوم..سپاس یادتون نره تا قسمت بعدی خدافظی..