06-08-2014، 15:23
_ناتاشا، ناتا، ااااا بلند شودیگه چقدر میخوابی غروب شد .
_هان، چته ، بابا بزار بخوابم ،خستم به خدا
نیوشا_بابا الان مهمونی شروع میشه بلند شو کلی کار داریم . دددپاشو دیگه
پتو رو از سرم کشید ،سرمو کردم زیر بالشتم ، یهو شروع کرد به قلقلک دادن...
نیوشا_پامیشی یا نه؟
_وای نه ،نیو ،وللم کن ، خواهش ، الان پا میشم ،ببین بلند شدم .
دستمو کشید برد تو حمام وبی هوا انداختم تو وان
_وااااااااااااییییییییییی ، چیکار میکنی دیوونه
نیوشا_خواب از سرت پرید؟ حالا زود دوش بگیر بیا یه چیزی کوفت کن ،تا بیام موهاتو درست کنم. وقت نداریم
خیلی خوابم میومد ،اما با هر جون کندنی بود دوش گرفتم و اومدم بیرون .از بس دیشب پر خوری کرده بودیم ،هنوزم سیر بودم .
نیوشا جلو اینه نشسته بود ،خانم نسبتا پیری داشت موهاشو درست میکرد .
خدای من خیلی ناز شده بود . موهای خرمایشو فر کرده به صورت کج از بغل صورت ابشار گون ،رها کرده بود . غنچه های گل مریم طرف دیگه موهاش مانند تاجی جلوه ای خاص به اون بخشیده ،
ارایش صورتشم خیلی ملیح خواستنی بود .
نیوشا_ قربون دستت زلیخا خانم خواهرمم عین خودم درست کن .کپی ، کپی ..
زلیخا_روی دو تا تخم چشمانم خانم جان.
نیوشا_ناتا بجب که کلی کار داریم . رفت سمت لباسا.منم زیر دست زلیخا.
معلوم بود ارایشگر ماهریه .
از تو اینه دیدم نیوشا لباس شبی به رنگ زمرد به تن کرد .
یکم لباسش باز بود، روی شونه های ظریف و سفیدش دو بند نازک لباس خود نمایی میکرد.
یقه لباس با سگک نگین دار بزرگی روی سینه اش جمع شده بود
لباس از زیر سینه نیمه کلوش میشد و تا رو زمین ادامه داشت .
باورم نمیشد این فرشته خواستنی نیوشای من باشه.
کارم که تموم شد نیوشا عین همون لباس و داد دستم گفت بپوش.
_اا نیو باز مثل هم بپوشیم.
نیوشا_ امشب و حتما باید عین هم بپوشیم. باید همه نظرا به سمتمون جلب بشه ..اون شب تو ماموریت که اصلا کسی ما رو ندید . امشب باید تلافی کنیم..
تو ایینه به خودمون نگاهی انداختیم اصلا نمیشد از هم تشخیصمون داد .
نیوشا_خیلی خواستنی شدی عزیزم
_تو هم گلم.
صندلای پاشنه بلند زمردی رو به پا کردیم و شالای حریر رو انداختیم رو شونه هامون ودست تو دست هم از اتاق بیرون اومدیم.
_نیوشا من میترسم ..اگه یکی ما رو با این سر و وضع بشناسه چی؟
اگه به بابامون بگن دختراتونو فلان جا با وضع فلان جور دیدیم چی؟
نیوشا _اخه کی ما رو میشناسه اینجا بعدم برن بگن . مثلا بابا میخواد چیکارمون کنه . فعلا که دستش از ما کوتاهه...
فکر الکی نکن بیا بریم ، الان میبینی اینقدر دختر لختی پختی اینجا هست که ما باحجابش حساب میایم ...
_اوه ببین چه خبره ، کی وقت کردن این همه ادمو دعوت کنن.
نیوشا_ عزیزم ، عصر تکنولوژیه با فشار یه دکمه دنیا رو میتونی منفجر کنی ،دعوت گیری که سهله.
_اوکی خانم فیلسوف . حالا نگفتی بالاخره نقشه ات واسه امشب چیه؟
نیوشا باز لبخند مرموزی زد
_اولین قدم رو برداشتیم
_کی برداشتیم؟
نیوشا چپکی نگام کرد
_گاگول همین سر و وضع خوشگلمون اولین قدم بود .
_اهان، حالا گرفتم ،خوب قدم بعدی چیه؟
نیوشا_ وقتی دیدیشون ،وانمود میکنی چی ؟ندیدیشون.
_واسه چی؟
نیوشا _ ناتا واقعا اسکل شدی یا بودی من خبر نداشتم .
_ خفه باز پرو شدی؟ اصلا برو گمشو نمیخواد نقشه مسخرتو بگی...
نیوشا_ خوب خره سوال الکی میپرسی .تو هنوز نمیدونی وقتی میخوای مردی رو جذب خودت کنی باید نسبت بهش بیتفاوت باشی؟
_خوب اینو از اول بگو .
نیوشا_ خوب پس خدا رو شکر گرفتی چی شد ؟
_اره ،بریم
تا اومدیم از پله ها بیایم پایین ،کنار عده ای ونوسو دیدم که دست انداخته بود دور بازوی هاکان و با صدای بلند قهقه میزد .
لباس نیم وجبی از حریر سفید پوشیده بود که
حتی خط شرتشم توش معلوم بود . اما صورتش با اون چشمای ابی و موی بور و بلند دل هر مردی رو میلرزوند .
چندتا پله که اومدیم پایین تمام نگاه ها به سمتمون جلب شد .
داشتم همینطور نگاشون میکردم و همراه نیو پایین میومدم که نگاه هاکان غافلگیرم کرد .
سرم و به نشونه سلام کمی پایین اوردم اما هاکان بی تفاوت صورتش و ازم برگردوند .
نیوشا_ مثلا قرار شد محل سگ بهش نزاری،
خاک تو سرت کنف شدی؟
از عصبانیت اخمام رفت تو هم .
نیوشا_ بازکن اون سگرمه هاتو نذار بفهمه حالتو گرفته . سرتو بگیر بالا محکم بیتفاوت همرام بیا.
سعی کردم حرف نیو شا رو گوش کنم .
سرهنگم کنار دختر دیگه ای ایستاده و خوش و بش میگرد . اصلا حواسش به ما نبود .
_اینو ، از سرهنگ دیگه توقع نداشتم .
نیوشا_ اونم اب گیرش نیومده بود وگرنه شنا گر قهاریه عزیزم .
نیوشا دستمو کشید و با خودش به سمت یه عده از پسرا که الحق چیزی از هاکان و سرهنگ کم نداشتند برد .
یکی از پسرا تا ما رو دست یکی دیگه رو گرفت با لبخند به سمتمون اومد رو به بقیه گفت
_ به به ببینید کیا دارن میان؛ دوقلوهای افسانه ای تیمسار نادری.
اینو گفت من چشام چهار تا شد .
رو به نیوشا گفتم این دیگه کیه ؟ از کجا ما رو میشناسه.
نیوشا_نمیدونم ،اما هر کی هست خوب موقعی اومده. ببین هاکان چطور زوم کرده رومون.
پسرا دستاشو به نشانه ادب جلو اوردند
سر هنگ فرزام بهاری هستم .
منم سرهنگ پرهام بهاری هستم
فرزام _ ما پسر عمو هستیم مدت 5 ساله از ایران اومدیم اینجا واسه عملیاتای چریکی...
دستاشونو با اکراه فشردیم
_ ناتاشا هستم
نیوشا_ منم نیوشا
فرزام _ خیلی خوشحالم از نزدیک میبینیمتون.
نیوشا_ از کجا اینقدر مطمئن گفتید ما دخترای تیمسار نادری هستیم؟
پرهام _از اونجا که ارتش ایران فقط یه جفت دوقلو اعزام کرده افغانستان اونم شمایید.
_مگه تو ا فغانستان دو قلو پیدا نمیشه؟شاید ما کسای دیگه بودیم.
فرزام لبخندی زد_ چرا پیدا میشه اما نه از نوع ستوانش و نه اینقدر زیبا و شبیه به هم ...
نیوشا با لبخند_ نظر لطفتونه
چه زبونی میریخت این فرزام .
پرهام _در ظمن ما تو عملیات نجات بودیم و شما رو دیدم ،واقعا افتخار میکنیم که در رکاب افراد زبده وماهری مثل شما داریم انجام وظیفه میکنیم.
_ اا چه جالب کجا ما رو دیدید؟
فرزام _من همون گارسونی بودم که بهتون مشروب تعارف کرد. ...البته نمیدونم کدومتون بودید
ولی خیلی باحال خودتونو به مستی زدید . باید بگم الحق تو بازیگری هم استادید...
_اااا اون شما بودید . دیگه دارید با تعریفاتون خجالت زدمون میکنید .
فرزام _پس شما بودید ناتاشا خانم .من اهل تعارف نیستم حقیقت و میگم .
اهنگ ملایمی فضای سالن و در بر گرفت چراغا کم نور شدند .
سردار و زنش و هاکان و ونوس ...وچند تای دیگه دو به دو شروع به رقص کردند .
پرهام رو به نیوشا_ به بنده افتخار یه دور رقص میدید؟
نیوشاهمونطور که دست پرهامو میگرفت نگاهی به سمت سرهنگ انداخت که هنوز مشغول صحبت بود و گفت
_فکر نمیکردم مردای ارتشی ما هم از این کارا بلد باشند .
فرزام_اختیار دارید ما از نسلای متعادل امروزیم نه خشک مذهبای دیروز
ناتاشا خانم شمام به بنده افتخار میدید.
_والا چی بگم من اصلا از این جور رقصا بلد نیستم. برعکس نیوشا.
نگاهم به سمت نیوشا وپرهام که خیلی هماهنگ و زیبا میرقصیدن کشیده شد .
فرزام _ کاری نداره که دستتونو بدید به من هر کاری گفتم انجام بدید .
نگاهم به نگاه هاکان که داشت با ونوس میچرخید گره خورد.
یکی از دستامو به دستش دادم ، دست دیگه اشو پشت کمرم گذاشت .
فرزام_ حاضرید
_ بهتره از خیرش بگذرید میترسم اشتباه کنم ابروتون بره.
فرزام لبخندی زد طوری که دندونای ردیف و سفیدش نمایان شد .
_ ابروی من فدای سرتون شما رقص یاد بگیر
چه راحت و خودمونی شده بود این فرزام
نگاه دقیق تری بهش انداختم .پسر جذابی بود چشم و ابروی مشکی ،پوست افتاب سوخته که جذابترش کرده بود ،موهای لختشم با هر حرکت روی پیشونی کشیده اش میریخت ..
فرزام_ حاضرید ؟
با سر جواب دادم
فرزام_ هر کدوم از پاهامو بردم عقب شما همون پا رو بیار جلو خوب ببینید ریتمش اینجوریه
یک ،دو، سه.... یک ،دو، سه....
اهان ،افرین معلومه استعداد رقصم دارید
حالا همراه من بچرخید ..
اومد بچرخه یهو پاشو لگد کردم .
_ وای ببخشید .
فرزام_ اشکالی نداره دوباره امتحان کن ..نترس ...
خلاصه بعد از چند تا دور و لگد کردن پای فرزام بدبخت ریتم رقص اومد تو دستم ...
فرزام_ دیدی کاری نداشت؟
بالبخند گفتم
_ استاد ماهری داشتم .وگرنه زیادم اسون نبود ...
فرزام _ اختیار دارید
نیوشا از دور چشمکی برام فرستاد و به سمتی اشاره کرد
تو چرخ زدن بودیم که چشمم افتاد به هاکان که گوشه ای ایستاده ،لیوانی تو دستش بود و با حال عجیبی نگام میکرد ...
از هولم باز پای فرزامو له کردم
_وای معذرت
فرزام_ اشکالی نداره ناتاشا جان ...
فرزام_میشه یه سوال بپرسم؟
_ البته خواهش میکنم
فرزام_ چند سالتونه؟ البته اگه دوست ندارید جوابمو ندید.میدونم خانوما رو سن حساسن .
_نه مشکلی نیست ، من 25 سالمه ،شما چی؟
فرزام _منم 32 سال . نامزد یا دوست پسری چیزی ؟...
_نه اصلا، آخه کدوم پسر عاقلی میاد سمت دخترای ارتشی...
فرزام_ دلشونم بخواد ...ولی خوشم میاد خیلی رک و راست صحبت میکند من واقعا از دخترایی که طاقچه بالا میزارن بدم میاد
همونطور که میچرخیدیم یهو خوردم به یکی برگشتم ، هاکان با چشمای عصبی ایستاده بود .
هاکان_ خوبید سرهنگ بهاری ؟
فرزام _ بله شما چی سردار هاکان؟
هاکان_ منم خوبم ،اگه اجازه بدید میخواستم ستوانمو ازتون قرض بگیرم .
فرزام ناراضی دستمو ول میکرد گفت_ بله ،حتما .
ستوان نادری خیلی از اشناییتون خوشحال شدم
_ منم سرهنگ فرزام .
سرخورده به سمت بیرون ویلا رفت .
سریع نگاهی به اطراف انداختم ؛ بلکه نیوشا رو ببینم .
هاکان_ ستوان نادری میشه مارو هم از این تن و بدن مستفیض کنید .
کثافت باز میخواست منو عصبانی کنه .
با ارامش گفتم
_ فکر کنم به اندازه کافی از تن و بدن ونوس جون مستفیض شدید .
هاکان _نترس من مثل اون فرزام نیستم اونقدرظرفیتم بالاست که صد تا جوجه پنبه ای مثل تو رو یه جا قورت میدم .
_ مواظب باشید شاید بعضی از این جوجه ها تیغ داشته باشندو تو گلوتون گیر کنن.
نیوشا رو دیدم که کنار سرهنگ و پرهام بود اما با قیافه بیتفاوت دست تو دست پرهام رفت بیرون ویلا ، اومدم برم سمشون که یهو هاکان دستمو گرفت و طوری کشید که یه دور ،دور خودم چرخیدمو افتادم تو بغلش،
هاکان _ مواظب تیغ هاتم هستم جوجه تیغی.
_هان، چته ، بابا بزار بخوابم ،خستم به خدا
نیوشا_بابا الان مهمونی شروع میشه بلند شو کلی کار داریم . دددپاشو دیگه
پتو رو از سرم کشید ،سرمو کردم زیر بالشتم ، یهو شروع کرد به قلقلک دادن...
نیوشا_پامیشی یا نه؟
_وای نه ،نیو ،وللم کن ، خواهش ، الان پا میشم ،ببین بلند شدم .
دستمو کشید برد تو حمام وبی هوا انداختم تو وان
_وااااااااااااییییییییییی ، چیکار میکنی دیوونه
نیوشا_خواب از سرت پرید؟ حالا زود دوش بگیر بیا یه چیزی کوفت کن ،تا بیام موهاتو درست کنم. وقت نداریم
خیلی خوابم میومد ،اما با هر جون کندنی بود دوش گرفتم و اومدم بیرون .از بس دیشب پر خوری کرده بودیم ،هنوزم سیر بودم .
نیوشا جلو اینه نشسته بود ،خانم نسبتا پیری داشت موهاشو درست میکرد .
خدای من خیلی ناز شده بود . موهای خرمایشو فر کرده به صورت کج از بغل صورت ابشار گون ،رها کرده بود . غنچه های گل مریم طرف دیگه موهاش مانند تاجی جلوه ای خاص به اون بخشیده ،
ارایش صورتشم خیلی ملیح خواستنی بود .
نیوشا_ قربون دستت زلیخا خانم خواهرمم عین خودم درست کن .کپی ، کپی ..
زلیخا_روی دو تا تخم چشمانم خانم جان.
نیوشا_ناتا بجب که کلی کار داریم . رفت سمت لباسا.منم زیر دست زلیخا.
معلوم بود ارایشگر ماهریه .
از تو اینه دیدم نیوشا لباس شبی به رنگ زمرد به تن کرد .
یکم لباسش باز بود، روی شونه های ظریف و سفیدش دو بند نازک لباس خود نمایی میکرد.
یقه لباس با سگک نگین دار بزرگی روی سینه اش جمع شده بود
لباس از زیر سینه نیمه کلوش میشد و تا رو زمین ادامه داشت .
باورم نمیشد این فرشته خواستنی نیوشای من باشه.
کارم که تموم شد نیوشا عین همون لباس و داد دستم گفت بپوش.
_اا نیو باز مثل هم بپوشیم.
نیوشا_ امشب و حتما باید عین هم بپوشیم. باید همه نظرا به سمتمون جلب بشه ..اون شب تو ماموریت که اصلا کسی ما رو ندید . امشب باید تلافی کنیم..
تو ایینه به خودمون نگاهی انداختیم اصلا نمیشد از هم تشخیصمون داد .
نیوشا_خیلی خواستنی شدی عزیزم
_تو هم گلم.
صندلای پاشنه بلند زمردی رو به پا کردیم و شالای حریر رو انداختیم رو شونه هامون ودست تو دست هم از اتاق بیرون اومدیم.
_نیوشا من میترسم ..اگه یکی ما رو با این سر و وضع بشناسه چی؟
اگه به بابامون بگن دختراتونو فلان جا با وضع فلان جور دیدیم چی؟
نیوشا _اخه کی ما رو میشناسه اینجا بعدم برن بگن . مثلا بابا میخواد چیکارمون کنه . فعلا که دستش از ما کوتاهه...
فکر الکی نکن بیا بریم ، الان میبینی اینقدر دختر لختی پختی اینجا هست که ما باحجابش حساب میایم ...
_اوه ببین چه خبره ، کی وقت کردن این همه ادمو دعوت کنن.
نیوشا_ عزیزم ، عصر تکنولوژیه با فشار یه دکمه دنیا رو میتونی منفجر کنی ،دعوت گیری که سهله.
_اوکی خانم فیلسوف . حالا نگفتی بالاخره نقشه ات واسه امشب چیه؟
نیوشا باز لبخند مرموزی زد
_اولین قدم رو برداشتیم
_کی برداشتیم؟
نیوشا چپکی نگام کرد
_گاگول همین سر و وضع خوشگلمون اولین قدم بود .
_اهان، حالا گرفتم ،خوب قدم بعدی چیه؟
نیوشا_ وقتی دیدیشون ،وانمود میکنی چی ؟ندیدیشون.
_واسه چی؟
نیوشا _ ناتا واقعا اسکل شدی یا بودی من خبر نداشتم .
_ خفه باز پرو شدی؟ اصلا برو گمشو نمیخواد نقشه مسخرتو بگی...
نیوشا_ خوب خره سوال الکی میپرسی .تو هنوز نمیدونی وقتی میخوای مردی رو جذب خودت کنی باید نسبت بهش بیتفاوت باشی؟
_خوب اینو از اول بگو .
نیوشا_ خوب پس خدا رو شکر گرفتی چی شد ؟
_اره ،بریم
تا اومدیم از پله ها بیایم پایین ،کنار عده ای ونوسو دیدم که دست انداخته بود دور بازوی هاکان و با صدای بلند قهقه میزد .
لباس نیم وجبی از حریر سفید پوشیده بود که
حتی خط شرتشم توش معلوم بود . اما صورتش با اون چشمای ابی و موی بور و بلند دل هر مردی رو میلرزوند .
چندتا پله که اومدیم پایین تمام نگاه ها به سمتمون جلب شد .
داشتم همینطور نگاشون میکردم و همراه نیو پایین میومدم که نگاه هاکان غافلگیرم کرد .
سرم و به نشونه سلام کمی پایین اوردم اما هاکان بی تفاوت صورتش و ازم برگردوند .
نیوشا_ مثلا قرار شد محل سگ بهش نزاری،
خاک تو سرت کنف شدی؟
از عصبانیت اخمام رفت تو هم .
نیوشا_ بازکن اون سگرمه هاتو نذار بفهمه حالتو گرفته . سرتو بگیر بالا محکم بیتفاوت همرام بیا.
سعی کردم حرف نیو شا رو گوش کنم .
سرهنگم کنار دختر دیگه ای ایستاده و خوش و بش میگرد . اصلا حواسش به ما نبود .
_اینو ، از سرهنگ دیگه توقع نداشتم .
نیوشا_ اونم اب گیرش نیومده بود وگرنه شنا گر قهاریه عزیزم .
نیوشا دستمو کشید و با خودش به سمت یه عده از پسرا که الحق چیزی از هاکان و سرهنگ کم نداشتند برد .
یکی از پسرا تا ما رو دست یکی دیگه رو گرفت با لبخند به سمتمون اومد رو به بقیه گفت
_ به به ببینید کیا دارن میان؛ دوقلوهای افسانه ای تیمسار نادری.
اینو گفت من چشام چهار تا شد .
رو به نیوشا گفتم این دیگه کیه ؟ از کجا ما رو میشناسه.
نیوشا_نمیدونم ،اما هر کی هست خوب موقعی اومده. ببین هاکان چطور زوم کرده رومون.
پسرا دستاشو به نشانه ادب جلو اوردند
سر هنگ فرزام بهاری هستم .
منم سرهنگ پرهام بهاری هستم
فرزام _ ما پسر عمو هستیم مدت 5 ساله از ایران اومدیم اینجا واسه عملیاتای چریکی...
دستاشونو با اکراه فشردیم
_ ناتاشا هستم
نیوشا_ منم نیوشا
فرزام _ خیلی خوشحالم از نزدیک میبینیمتون.
نیوشا_ از کجا اینقدر مطمئن گفتید ما دخترای تیمسار نادری هستیم؟
پرهام _از اونجا که ارتش ایران فقط یه جفت دوقلو اعزام کرده افغانستان اونم شمایید.
_مگه تو ا فغانستان دو قلو پیدا نمیشه؟شاید ما کسای دیگه بودیم.
فرزام لبخندی زد_ چرا پیدا میشه اما نه از نوع ستوانش و نه اینقدر زیبا و شبیه به هم ...
نیوشا با لبخند_ نظر لطفتونه
چه زبونی میریخت این فرزام .
پرهام _در ظمن ما تو عملیات نجات بودیم و شما رو دیدم ،واقعا افتخار میکنیم که در رکاب افراد زبده وماهری مثل شما داریم انجام وظیفه میکنیم.
_ اا چه جالب کجا ما رو دیدید؟
فرزام _من همون گارسونی بودم که بهتون مشروب تعارف کرد. ...البته نمیدونم کدومتون بودید
ولی خیلی باحال خودتونو به مستی زدید . باید بگم الحق تو بازیگری هم استادید...
_اااا اون شما بودید . دیگه دارید با تعریفاتون خجالت زدمون میکنید .
فرزام _پس شما بودید ناتاشا خانم .من اهل تعارف نیستم حقیقت و میگم .
اهنگ ملایمی فضای سالن و در بر گرفت چراغا کم نور شدند .
سردار و زنش و هاکان و ونوس ...وچند تای دیگه دو به دو شروع به رقص کردند .
پرهام رو به نیوشا_ به بنده افتخار یه دور رقص میدید؟
نیوشاهمونطور که دست پرهامو میگرفت نگاهی به سمت سرهنگ انداخت که هنوز مشغول صحبت بود و گفت
_فکر نمیکردم مردای ارتشی ما هم از این کارا بلد باشند .
فرزام_اختیار دارید ما از نسلای متعادل امروزیم نه خشک مذهبای دیروز
ناتاشا خانم شمام به بنده افتخار میدید.
_والا چی بگم من اصلا از این جور رقصا بلد نیستم. برعکس نیوشا.
نگاهم به سمت نیوشا وپرهام که خیلی هماهنگ و زیبا میرقصیدن کشیده شد .
فرزام _ کاری نداره که دستتونو بدید به من هر کاری گفتم انجام بدید .
نگاهم به نگاه هاکان که داشت با ونوس میچرخید گره خورد.
یکی از دستامو به دستش دادم ، دست دیگه اشو پشت کمرم گذاشت .
فرزام_ حاضرید
_ بهتره از خیرش بگذرید میترسم اشتباه کنم ابروتون بره.
فرزام لبخندی زد طوری که دندونای ردیف و سفیدش نمایان شد .
_ ابروی من فدای سرتون شما رقص یاد بگیر
چه راحت و خودمونی شده بود این فرزام
نگاه دقیق تری بهش انداختم .پسر جذابی بود چشم و ابروی مشکی ،پوست افتاب سوخته که جذابترش کرده بود ،موهای لختشم با هر حرکت روی پیشونی کشیده اش میریخت ..
فرزام_ حاضرید ؟
با سر جواب دادم
فرزام_ هر کدوم از پاهامو بردم عقب شما همون پا رو بیار جلو خوب ببینید ریتمش اینجوریه
یک ،دو، سه.... یک ،دو، سه....
اهان ،افرین معلومه استعداد رقصم دارید
حالا همراه من بچرخید ..
اومد بچرخه یهو پاشو لگد کردم .
_ وای ببخشید .
فرزام_ اشکالی نداره دوباره امتحان کن ..نترس ...
خلاصه بعد از چند تا دور و لگد کردن پای فرزام بدبخت ریتم رقص اومد تو دستم ...
فرزام_ دیدی کاری نداشت؟
بالبخند گفتم
_ استاد ماهری داشتم .وگرنه زیادم اسون نبود ...
فرزام _ اختیار دارید
نیوشا از دور چشمکی برام فرستاد و به سمتی اشاره کرد
تو چرخ زدن بودیم که چشمم افتاد به هاکان که گوشه ای ایستاده ،لیوانی تو دستش بود و با حال عجیبی نگام میکرد ...
از هولم باز پای فرزامو له کردم
_وای معذرت
فرزام_ اشکالی نداره ناتاشا جان ...
فرزام_میشه یه سوال بپرسم؟
_ البته خواهش میکنم
فرزام_ چند سالتونه؟ البته اگه دوست ندارید جوابمو ندید.میدونم خانوما رو سن حساسن .
_نه مشکلی نیست ، من 25 سالمه ،شما چی؟
فرزام _منم 32 سال . نامزد یا دوست پسری چیزی ؟...
_نه اصلا، آخه کدوم پسر عاقلی میاد سمت دخترای ارتشی...
فرزام_ دلشونم بخواد ...ولی خوشم میاد خیلی رک و راست صحبت میکند من واقعا از دخترایی که طاقچه بالا میزارن بدم میاد
همونطور که میچرخیدیم یهو خوردم به یکی برگشتم ، هاکان با چشمای عصبی ایستاده بود .
هاکان_ خوبید سرهنگ بهاری ؟
فرزام _ بله شما چی سردار هاکان؟
هاکان_ منم خوبم ،اگه اجازه بدید میخواستم ستوانمو ازتون قرض بگیرم .
فرزام ناراضی دستمو ول میکرد گفت_ بله ،حتما .
ستوان نادری خیلی از اشناییتون خوشحال شدم
_ منم سرهنگ فرزام .
سرخورده به سمت بیرون ویلا رفت .
سریع نگاهی به اطراف انداختم ؛ بلکه نیوشا رو ببینم .
هاکان_ ستوان نادری میشه مارو هم از این تن و بدن مستفیض کنید .
کثافت باز میخواست منو عصبانی کنه .
با ارامش گفتم
_ فکر کنم به اندازه کافی از تن و بدن ونوس جون مستفیض شدید .
هاکان _نترس من مثل اون فرزام نیستم اونقدرظرفیتم بالاست که صد تا جوجه پنبه ای مثل تو رو یه جا قورت میدم .
_ مواظب باشید شاید بعضی از این جوجه ها تیغ داشته باشندو تو گلوتون گیر کنن.
نیوشا رو دیدم که کنار سرهنگ و پرهام بود اما با قیافه بیتفاوت دست تو دست پرهام رفت بیرون ویلا ، اومدم برم سمشون که یهو هاکان دستمو گرفت و طوری کشید که یه دور ،دور خودم چرخیدمو افتادم تو بغلش،
هاکان _ مواظب تیغ هاتم هستم جوجه تیغی.