سلااااااااااااااااااااام دوستای گلم
یه رمان گذاشتم واستون خعلی قشمنگه به جون خودم پشیمون نمیشی از خوندنش
بخون ضرر نمیکنی:p318:
نظر و سپاس فراموش نشه بیزحمتاااا
حالا بریم سراغ رماااااااااااااااان:2gw1:
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
یه رمان گذاشتم واستون خعلی قشمنگه به جون خودم پشیمون نمیشی از خوندنش
بخون ضرر نمیکنی:p318:
نظر و سپاس فراموش نشه بیزحمتاااا
حالا بریم سراغ رماااااااااااااااان:2gw1:
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
الهه ناز1(قسمت اول)
روزها بي توجه بما مي گذرند . زمان بخاطر آدمها توقف نمي كند . چه بي رحم اند ثانيه ها! چه قسي القلب اند دقايق ! چه روز شومي بود آن روز كه برادرم علي ، خودش را بخاطر عشقش دار زد . آخر چرا؟ فائزه آنقدر برايش ارزش داشت كه چهار نفر به پايش بسوزند ؟ او كه رفت مادر هم به او پيوست . پدر ديوانه شد و گيسوهم آواره شديم .خدايا اين چه مصيبتي بود كه بر سرمان آمد ؟ مگر چه گناهي مرتكب شده بوديم؟ دخترك بي عاطفه با شوهرش خوش است و ما راهي دياري ناشناخته . معلوم نيست چه سرنوشتي در انتظار ماست . دو دختر زيبا ، تنها ، غريب و شبيه هم
با اتوبوس راهي تهران هستيم . به صورت گيسو نگاه ميكنم كه كنارم روي صندلي نشسته ، سرش را به پشتي صندلي تكيه داده و چشمان بسته اش با آن مژگان بلند برگشته ، نشان از غمي بزرگ و سنگين دارد . انگار چشمانش را به روي دنيا بسته و نميخواهد بدبختيهاي حال و آينده را ببيند .مژگان بلند برگشته اش به ورق برگشته زندگي ما شبيه است .آري، ورق زندگي ما برگشت . حتما مثل من حسرت آن روزگار خوش و شيرين را ميخورد كه همه دور هم شاد بوديم و از زندگي لذت ميبرديم .آه!خدايا! چقدر گيسو به من شبيه است انگار خودم كنار خودم نشسته ام .فقط لباس وگل سرمون متفاوته .پروردگارا،تو كه تا اين حد قدرت داري كه دو قلوي يكسان مي آفريني ، پس چرا زندگي ما انسانها رو يكسان نكردي ؟ چرا كاري نكردي كه ما باز هم با خوشبختي زندگي كنيم ؟ راستي چرا همه يكسان نيستن ؟ مي دونم كه نميشد همه مثل هم باشن. اگر همه دكتر و مهندس مي شدن ديگه كي تاجر و معلم ميشد و كي خيابونا رو تميز ميكرد ، كي نانوا ميشد و كي قصاب، نه ، به كار تو نميشه ايراد گرفت .خدايا شكرت . خودم و خواهرم رو به تو سپردم مثل اينكه گيسو هم ميخواد چشماش رو باز كنه و واقعيتها رو بپذيره
- خوب خوابيدي گيسو؟
- خوابم نبرد
- حق داري ، مگه ميشه خوابيد انقدر فكر وخيال داريم كه نگو
- چند ساعت ديگه مونده برسيم ؟
- يه ساعت
- خيلي نگرانم گيتي ، نمي دونم چرا!
- معلومه ، بي پناه بودن نگراني داره تنها هدفي كه ما داريم زنده موندنه و بس .ديگه چيزي برامون نمونده جز غصه و حسرت
- زياد هم نبايد نا اميد بود، توكل بر خدا گيتي
- پس تو هم نگراني ، ولي اميدوار هم هستي ؟
- خب معلومه ، انسان با اميد زنده س. حرفهاي مادر يادت رفته؟ بايد هميشه به لطف خدا ايمان داشته باشيم
- دلم چقدر هواش رو كرده گيسو، مادر داشتن چه لذتي داره!
- چه آسون همه از دست رفت ! علي ، مامان ، بابا.
- گيسو، يه جوري حرف ميزني انگار، دور از جون ، بابا هم مرده ،اون فقط ناراحتي اعصاب گرفته
- ناراحتي اعصاب داريم تا ناراحتي اعصاب چيزي نمونده بابا به مرز جنون برسه
- خوب ميشه ، مطمئنم اون فقط افسرده شده همين
- تو ميگي حالش خوب ميشه ؟ يعني كار درستي كرديم ؟
- چاره اي نبود خودمون ويلون و سيلونيم . يه بيمار عصبي رو كه به آرامش نياز داره كجا ميتونيم ببريم .آسايشگاه براش بهترين جاس . انشاء ا... موقعيت خوبي برامون فراهم ميشه و دوباره دور هم جمع ميشم غصه نخور!
- آه ! خدايا مهربونيت رو شكر
سرم را به صندلي تكيه مي دهم و از پنجره به بيرون نگاه ميكنم ، همه چيز با سرعت از كنارمان مي گذرد ، آسمان ، ابرها ، زمين ، خيابان . در اتوبوس نشسته ايم و با سرعت مي رويم تا به مقصد برسيم .خوشبختي ما هم با همين سرعت رفت و خيلي زود تمام شد . انگار پرنده اي بود و پريد. حبابي بود و شكست ، خورشيدي بود و غروب كرد . آيا دوباره طلوع ميكند ؟ طلوع هم كه بكند، چه فايده ؟ عمر عزيزاني كه غروب كرد كه ديگر طلوع نمي كند . داغ آنها كه از بين نمي رود
این داستان ادامه دارد....:L28:هرکی موخواد نظر و سپاس بدههه:499: