اخطار‌های زیر رخ داد:
Warning [2] count(): Parameter must be an array or an object that implements Countable - Line: 865 - File: showthread.php PHP 7.4.33 (Linux)
File Line Function
/showthread.php 865 errorHandler->error




 


امتیاز موضوع:
  • 2 رأی - میانگین امتیازات: 2
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان یه روزبارونی به قلم خود خودم****خعلی قشنگه

#1
دیگه کم کم هواداشت تاریک میشد.داشتم ازکتابخونه میرفتمخونه که یکدفعه یه 206مشکی جلوی پام وایساد.شیشه روآوردپایین وگفت
-ببخشید محلاتی کدوم وره؟
گفتم نمیدونم.
-خب مسیرشماکجاست؟
لازمه بگم؟
نه اگه دوس ندارید نگید.
شیشه روبالابرد وراه افتاد3یا4متررفت جلوولی بعدش دنده عقب گرفت وگفت
-آراه لازمه بدونم.
میرم شهرک امید.
-چه جالب منم دارم میرم اونجاکاردارم.میتونم برسونمتون؟؟
منم عصبانی شدمودادزدم:
ببین آقاپسرمن از اوناش نیستم.ازکتابخونه اومدموالانم دنبال ماشین میگردم که برم خونه.
هنوز حرفم تموم نشده بودکه صدای رعدوبرق روشنیدمبعدشم گفتم خب دیگه ازآشنایی باهاتون خوشحال شدم.خدافظ.
زود حرفموقطع کردوگفت
-توی این هوای تاریک ی دختراونم تنهااونم زیر بارون خب خطرناکه.
بعد چند ثانیه گفت
-من به خاطرخودتون گفتم وگرنه واسه منکه سودی نداره.
دلم لرزید تودلم گفتم راست میگه الان که نزدیک افطاره هیچ ماشینی پیدانمیشه یه لبخندآروم زدموسوارماشینش شدم.تا5دیقه هیچکدوممون حرفی نزدیم تااینکه اون شروع کردوگفت
-خب اسم من ماهانه میتونم افتخارآشنایی باشماروداشته باشم؟؟
البته.اسم منم روشاست.
-روشا؟؟؟
آره چطور مگه؟؟
-هیچی.قشنگه.
ممنون.نمیدونم چراولی انگاریه حسی بهم میگفت که بهش اعتمادکن.پرسیدم کجازندگی میکنید؟؟
-محلاتی.
آهابعداونوقت شماآدرس خونه ی خودتونم بلدنیستید؟
خندیدوگفت
-فک کنم فهمیده باشی ایناهمش بهونست.
بهونه؟؟؟؟؟؟؟چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
-هیچی بیخیال.چندسالتونه؟
18.شماچی؟؟
-چه جالب سنمونم به هم میخوره منم21.
آروم خندیدم وماشین غرق سکوت بودکه رسیدیم شهرک امید.
گفتم خب دیگه من همینجاپیاده میشم.وایسادوگفت
-من میتونم شمارتونوداشته باشم؟؟
نگاش کردموگفتم آقاماهان من من...
-میدونم براتون سخته ولی من نمیدونم چرا اینطوری شدم انگاریه حسی بهم میگه عاشقتونم.
وقتی اینوگفت ی جوری شدم بهش گفتم اگه فردا وقت دارید ساعت6ونیم بیاید همینجا.
-حتما.
ازماشین پیاره شدموگفتم خدافظ.
-فعلاخدافظ.


سپاس نشه فراموشHeartHeartHeart

خیلی زود قسمت بعدیشم میزارمShyHeart

پس نظراکووووووووووووووووووو؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
رمان یه روزبارونی به قلم خود خودم****خعلی قشنگه
پاسخ
 سپاس شده توسط ✘dead~G!ฯГ✘ ، پری خانم
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
رمان یه روزبارونی به قلم خود خودم****خعلی قشنگه - asalllllllllll khanoomi - 18-07-2014، 15:37

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  رمان راغب | به قلبم بانوی نقابدار (زمان آنلاین دز حال تایپ)
Heart رمان خیانت به عشق (غم انگیز گریه دار هیجانی)
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
  داستان عاشقی یک پسر خیلی قشنگه(تکراری نیست)
  داستان کوتاه دختر هوس باز(خیلی قشنگه)

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 3 مهمان