امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان ناتاشا( یه رمانه هیجانی و خیلی باحال و خفن!! )

#7
ملافه رو که عین چادر سرم کرده بودمو سفت تربه خودم پیچیرمو به طرف در رفتم که یهو ملافه رو از سرم کشید وموهای خیسمو تودستش پیچوند طوری که سرم به شدت به عقب کشیده شد 
_ تا حالا هیچ ننه قمری جرات نکرده بود جلوی من زبون درازی کنه الا تو ، اونم الان خودم درستش میکنم ، وقتی اون زبونتو از تو حلقومت کشیدم بیرون میفهمی کجا باید دهن باز کنی. نفس تو صورتم میخورد بوی تند الکل تو دماغم پیچید
لباشو وحشیانه رو لبم گذاشت با دندوناش گازی از لبم گرفت که شوری خون رو تو دهنم حس کردم .
از درد و ترس شوکه شده بودم موهام محکم تو دستش بود، سرم به عقب کشیده شده بود ،قدرت انجام هر کاری از من سلب شده بود .
نباید میزاشتم بیشتر از این اذیتم کنه...
هاکان خیالی من کجا و این وحشی مست کرده کجا..
با همه قدرتم ارنجمو کوبوندم زیر دلش تنها جایی که هر مردی رو از پا میندازه..
با اخی منو رها کرد وزیر دلشو گرفت 
دوییدم با همه وجودم این اون هاکانی نبود که من میخواستم نه..
نفهمیدم چطور خودموبه راهروی خوابگاه رسوندم فقط دیدم نیوشا با چهره ترسیده و نگران روبرومه مرتب میگه
_چی شده ؟این چه ریختیه ناتاشا ؟کجا بودی؟
خودمو انداختم بغلشو های های زدم زیر گریه وبا نفسهای بریده بریده ماجرا رو براش تعریف کردم .
اونقدر گفتمو گریه کردم تا اروم شدم.

نیوشا_ خواهر به فدات ، عزیزم تقصیر خودته ، این وقت شب ، تو کشور غریب بایدم همچین اتفاقایی برات بیفته ،افرین دخمل خوب بینیتو پاک کن حالا ، قول بده از این به بعد تنهایی شیطونی نکنی .
_گمشو تو هم جای دلداری دادنته ،بجای اینکه بگی الان میرم حق اون نامردو کف دستش میزارم نشستی واسه من لودگی میکنی.
یهو عین جن زده ها ایستاد در حالی که اخماشو تو هم کشیده بود ،

خم شد پشت کفش راحتی صورتیشو خوابوند ویقه لباسشو کشید بالا و انگشتشو با زبونش خیس کرد و کشید پشت لبشو عین این گنده لاتا رفت سمت در خروجی 

با صدای کلفتی گفت 
_ دددد پاشو دختره چشم سفید، بلند شو نشونم بده اون لامصبو که چیشای نازتو بارونی کرده ،نشونم بده تا با همین دندونام خر خرشو بوجووم....
اینقدر با مزه ادا در اورد که همه تلخیا یادم رفت و از ته دلم زذم زیر خنده ...
نیوشا_ضیفه به چی میخندی ،مگه نگفتی من بی غیرتم ،پاشو بریم یه غیرتی نشونت بدم که هفتا هاکان از این بر و اونبرش بزنه بیرون .

این بار از خنده اشک تو چشمام جمع شده بود .
در حالی که هنوز ملافه دورم بود بلند شدم و دست انداختم دور گردنشو گونه هاشو بوسیدم
_ قربونت برم نیو نیو من اگه تو رو نداشتم چیکار میکردم؟
نیو بادی به غب غب انداخت
_باید میرفتی خودتو میکردی زیر گل.
زدم پس کلش 
_تا باز بهت خندیدم پرو شدی ؟
نیوشا ریز خندید
_فدات بشم توفقط بخند من قول میدم کاری کنم که اون نره خر به چیز خوردن بیفته...

_بیخیال نیو از فردا میدونم چطور رفتار کنم 
باید جسابی تاکتیکا رو تمرین کنیم تا بتونیم تو شرایط اینطوری از پس یه مرد قوی هیکلم بر بیاییم . 
خیلی داغونم بیا بریم بخوابیم .فردا بهش فکر میکنیم .



بی هیچ حرفی داخل سالن شدیم .همه در خواب ناز فرو رفته بودند .بیصدا لباسی تنم کردمو خوابیدم
با تکون های ارومی بیدار شدم 
نیوشا_پاشو ابجی ، پاشو که کارمون ساختست.
_نیو به جان خودت دارم میمرم از خواب بزار بخوابم .
نیوشا_اگه به من بود میذاشتم خواب به خواب بری ، د پاشووگرنه این نره خر خودش میاد .
_نره خر کیه دیگه؟
نیوشا_ هاکی جونو میگم ، همه تو صفن الا تو و من 
با این حرفش مثل برق گرفته ها بلند شدم وتو یه چشم به هم زدن اماده وزودتر از نیوشا زدم بیرون.
همه به صف شده و سرهنگ عبد المجد داشت سخنرانی میکرد اما خبری از هاکان نبود .
نیوشا_ گشتم نبود نگرد نیست.
_یعنی چی؟
نیوشا_یعنی معشوقتم خواب مونده مثل خودت .
شایدم سرش جای دیگه گرمه.
_زبون به دهن میگیری ببینم سرهنگ چی میگه؟
نیوشا_خبری نیست فقط میخوان بفرستنمون سفر اخرت .هر کی زنده موند که خدا عمرشو زیاد تر کنه هر کی هم سقط کرد شیطان رجیم دم جهنم منتظرشه
_ چی میگی تو؟

نیوشا_ میگم دارن میفرستنمون اونجا که عرب نی انداخت 
_مثل ادم حرف میزنی یا نه؟
نیوشا _ایکیو دارن میبرنمون ازمون دوره رنجری که از دوره چریکی بالاتره میفهمی یعنی چی؟ یعنی خود کشی 
_تو هم دیگه یه جوری میگه که گفتم کجا میخوان ببرنمون .
نیوشا_ اااا نه بابا ، شجاع شدی
_من شجاع بودم 
نیوشا _ای شیر پاستوریزه ، ای همولیزه،ای ...
_یه چیزی بهت میگما نیو ، اون موقع که تو با دوستات رفتین قشم خوش گذرونی من داشتم همین دوره رو میگذروندم .
نیوشا_مرگ تو؟
_مرگ خودت
نیوشا_ ای قربونت برم پس خیالم راحت حالا حالا شیطان رجیم ونمیبینیم؟
خنده ام گرفته بود 
_نه خیالت راحت
نیوشا_ ای نفس کش برین کنار که دوقلو های افسانه ای دارن میان ...
با این حرفش چند تا از زنا برگشتن و با تاسف برامون سر بکون دادند ..
دیگه برام مهم نبود دیگران چطور دربارمون قضاوت کنن .
دلم میخواست مثل نیوشا بی خیال و ازاد باشم 




نیوشا –ناتاشا به خدای احد و واحد من دیگگه نمیتونم ... آآب ب ..میخوام ...اب... گشنمه ...اخه این پودرای زهر ماری جای غذا رو واسه ما میگیرن؟
خدا ازسرت نگذره ناتا که اینطور منو اواره بیابون کردی ... 
-بسه دیگه منم مثل تو دارم هلاک میشم ..
به جای حرف زدن راه بیا تا زودتر برسیم فقط دو شب وقت داریم خودمونو به پایگاه برسونیم...
این ماموریتی بود که باید واسه پایان دوره میدادیم...ما رو با هلیکوپتربه دشت وسیعی بردند که خیلی از پایگاه دور بود ...
با وسایلی که در اختیار داشتیم باید خودمونو در عرض سه روز به پایگاه میرسوندیم وگرنه تنبیه سختی در انتظارمون بود ... 
نیوشا-اخه یکی نیست بگه نامردا سه تا بسته شکلات و يک قمقمه آب هم شد اذوقه... 
این چترنجات به این سنگینی تو بر بيابان وبال گردنمون کردین که چی؟به چه کارممون میاد ؟


-یکی به یکی میگه دوره رنجری ...بازم شکر کن همینا رو هم دادن ...باید هر طور شده زودتر خودمونو به قرارگاه برسونیم...
ما که سخت تر از اینم گذروندیم ... یادته شبی که دست خالی فرستادنمون تو اون بیشه زار؟

نیوشا-اخ یادم نیار که تمام تنم مور مور میشه ...
بیچاره اون افغانیه که تو باتلاق خفه شد ...
وای خدایا توبه ..توبه .. یادم نیار ...
-باشه بابا...
بیا حالا یه گودال بکنیم ...
نیوشا-میخوای قبرمونو بکنی؟ من که نا ندارم بزار همیجا جون بکنیم فوقش جسدمونو این شغال موغالا میان میبرن...
-خنگ خدا مگه تشنه نیستی؟ 
نیوشا-چرا اما تا کی میخوای زمینو بکنی تا به اب برسی زرنگ؟ 
-احمق جون چاه نمیکنیم که فقط یه گودال بعد روش این چترو میکشیم تا صبح کلی اب این تو جمع میشه....

نیوشا-تا صبح؟ من الان دارم جون میکنم..تا صبح که دیگه خدا رحمتم کنه... نور به قبرم بباره...

_حقته ...چقدر گفتم کم اب بخور ... 

نیوشا_ااا با ادم رو به موت که اینجوری حرف نمیزنن ...
خودشو مثل جسد انداخت تو بغلمو با صدایی که از ته گلو خر خر میکرد گفت:
ناتا ...جگر گوشه من ...حلالم کن ... 
لبخندی روی لبای خشک شده اش نشوند و به ارومی دستشو بلند کرد و تو هوا تکون داد ...

ـواسه کی دست تکون میدی دیوونه؟
نیوشا-واسه فرشته مرگ...وداع کن با خواهر که عزائیل اومده خواهرتو ببره ...

از تو بغلم هلش دادم کنار 

-برو گمشو اون بر ،حنات دیگه واسه من رنگی نداره .....میدونم چشمت دنبال اون یه ذره اب تو قمقمه منه ..اما کور خوندی ..دیگه گولتو نمیخورم .. علاوه بر اب خودت نصف مال منم تو خوردی....
چشماشو ملتمسانه به من دوخت ...
نیوشا-خواهش میکنم فقط یه ذره...

خواهش .. تو رو به لب تشنه امام حسین... 
اینقدر مظلومانه التماس میکرد که دلم اتیش گرفت ..قمقمه رو پرت کردم طرفش و مشغول کندن زمین شدم...
تو هوا قمقه رو قاپید و نیشش تا بنا گوش باز شد ..
نیوشا- خودمونیما خوب خرت میکنم و سوارت میشم 
یه خیز به سمتش برداشتم که با خنده ازم دور شد .

_زود کوفت کن بیا کمکم کن این گودالو بکنیم...

نیوشا-ای به چشم...

دلم میخواست بدونم الان هاکان کجاست؟
از اون شب کذایی دیگه ندیده بودمش .
یعنی اتفاقی براش افتاده بود ؟
بی اختیار گوشه لبم رو که زخم شده بود ولمس کردم .

نیوشا_ااااوووی باز که هوشت رفت تو کفتر بازی ، وایسادی بالا سر من فاتحه میخونی ،خوب بکن این گودال لامصب دیگه 

به خودم اومدم 

سریع گودالو کندیم و چتر روش پهن کردیم..

دورش رو با خاک و سنگ پوشوندیم.. بایدتا صبح صبر میکردیم..
نیوشا_ خوب اینم از گودال حالا یه فکری واسه این روده بزرگه کنیم که داره کوچیکرو هاپولی میکنه.
_ حالا باید دنبال چند تا شکاف بگردیم 

نیوشا_جانم !؟ این شکافت ایهام داره . از چه نوعش میخوای عزیزم شکاف گوشتی باسن؟ 

_خیلی خری نیو منظورم شکاف صخرست
نیوشا _ اون که لقب توه عزیزم ، بعدشم تا بوده نبوده شکاف گوشتی خریدار داشته نه سنگیش.
_ خیلی بی تربیتی نیوشا ، دارم دنبال مار میگردم اونم فقط تو شکاف صخره ها گیر میاد 

با لودگی جیغی کشید و پشت من قایم شد
نیوشا_ خاک تو گورت مار میخوای واسه چی ؟
_واسه شام امشب.
نیوشا_دیگه چی موشی ،مارمولکی ، خجالت نکش ...عمرا لب بزنم ...اوق
_بیچاره اگه همین مارم گیر بیاریم کلاتو بنداز هوا 

نیوشا_ترجیح میدم از گشنگی بمیرم 

_باشه هر جور راحتی گفته باشم بعد نیای التماس کنی ، ناتا ، ناتا کنی که خبری نیستا

نیوشا_بر بینیم بابا



به دنبال شکاف گشتم تا بالاخره چند تا گیر اوردم 
...بااتیش و دودی که دم ،خونه هاشون راه انداختم اونارو از تو لونه اشون کشیدم بیرون... تو چشم بر هم زدنی گردن اونا رو میگرفتم ، با یه حرکت چاقو سرشونو از تن جدا میکردم.
_خوب اینم از شام امشب
نیو بر و بر منو نگاه میکرد 
با خارو خاشاک اتیشی درست کردم . مارا رو یکی یکی سر چوب کشیدم 
عجب دود و دمی راه انداخته بودم 

نیوشا همچین با چشمای براق به مار بیچاره زل زده بود و اب از لب و لوچه اش سرازیر شده بود که انگار داره بوقلمون سرخ شده میبینه ، اما غرورش اجازه نمیداد بیاد جلو .

با ولع شروع کردم به خوردن 
اینقدر سرو صدا راه انداختم که دیدم نیوشا عین گربه خزید کنارمو مارو از دستم قاپید به دندون کشید ...

_آی سوختم .. وای.. چه داغه...
عجب حالی میده به خدا ...
فکر نمیکردم گوشتش به این خوشمزگی باشه.

_چی شد قرار بود از گشنگی بمیری 
نیوشا _راستش دلم نیومد تو این برهوت بی خواهر شی.
_رو تو برم سنگ پا 
نیشخندی بامزه تحویلم داد و مشغول خوردن شد.

صبح با خورشید و در شب با ستاره بادکنکی و دب اکبر و غیره جهت یابی میکردیم ...

تا اینکه از اون بیابون برهوت گذشتیم و به منطقه ی کوهستانی که پوشیده از درخت بود رسیدیم..

فقط یه شب دیگه باقی مونده بود ... نمدونم بقیه تا الان رسیده بودند یا نه؟
این منطقه درست بالای اردوگاهمون بود ...
کافی بود ابشار تو ی جنگل و پیدا کنیم واز اون بالا با چتر بپریم بعدش تا پایگاه فقط نصف روز فاصله داشتیم ...

نیوشا_ اخیش ،فس مخم داشت در میرفت از بس افتاب خورد بهش ، عجب جنگلی ، اینجاست که باید گفت چی؟
فتبارک الله و احسن و الخالقین
_ نه بابا از این حرفام بلد بودی و ما نمیدونستیم
نیوشا_ خاک به سر بی احساست یه عمر جونیمو پات حروم کردم ،
رخت چرکاتو شستم ،تازه میگی منو هنوز نشناختی ، حلالت نمیکنم 

اینارو با عشوه و صدای زیر میگفت و میزد به سینه اش 
_خوب مسخره بازی بسه باید حواسمون جمع باشه همیشه تو اخرین مرحله تله گذاری میکنن 
نیوشا _ مگه میخوان موش کره بگیرن؟
_نه میخوان نیوشای ناز نازی رو بگیرن 
نیوشا_ اوا غلطت کردن گور به گوریا . 

_نیو شوخی نمیکنم ، یکم جدی باش 
نیوشا_بله قربان ، امر امر شماست.
_تو ادم بشو نیستی 


نیوشا_فرشته به این نازی دلت میاد ادمش کنی؟
حرف زدن بی فایده بود با یه بسم الله وارد جنگل شدیم، هنوز چند کیلومتر جلو نرفته بودیم که بدن نیمه جون یکی از سربازا رو دیدیم که از درخت اویزون شده و به شدت ازش خون میرفت
نیوشا_یا دوازده امام ، اینو چه به روزش اومده 
_نگفتم بهت 
نیوشا_کمکش کنیم؟
_ صبر کن یه چوب بلند پیدا کنم 
نیوشا_ چوب میخوای چیکار؟
_باید مطمئن شم دورش تله ئ دیگه ای نیست 

اروم با چوب روی زمین پر از برگ کشیدم
انگار فقط همین یه تله بود .به سمت دختر رفتیم با کمک نیوشا اوردیمش پایین خیلی ازش خون رفته بود .
نیوشا_جالا چیکارش کنیم؟
_باید با خودمون ببریمش
نیوشا_ولی یکم عجیبه من 
_چی عجیبه؟
نیوشا_قیافش اشنا نیست ، تا حالا ندیده بودمش.
تا نیوشا اینو گفت دختر چشماش باز شدو با چالاکی خنجر کمریشو کشید وبازوی منو که کنارش بودم زخمی کرد
سوزش بدی تو دستم پیچید نیو شا اما فرز تر از دختر با یه حرکت پا خنجر رو از تو دست دختر انداخت و با لگدای پی در پی اونو نقش زمین کرد .
نیوشا_ای تف به ذاتت پدر بد ذاتت چشم سفید .
جالت خوبه ناتا؟
_اره بیا ببندش به دختر تا بیدار نشده .اینم یه تله بود.
نیوشا_عجب دنیایی شده ها ،اینو پند گوشت کن خواهر، اگه دیدی یکی داره جلوت جون میکنه
محل سگم بهش نزار یهو دیدی مثل این گربه صفت پنجول کشید .
سریع دختر و به تنه درختی بست و بهمن کمک کرد تا بقیه راه و ادامه بدم .
خدا رو شکر زخمم سطحی بود .

_نیوشا گوشاتو تیز کن ببین صدای اب میشنوی؟
نیوشا_خودت که یه جفت درازشو داری 
مال من میخوای چیکار؟
_ ااااااااا باز بی ادب شدی ؟
نیوشا_خوب بابا حالا قهر نکن .

با حالت بامزه ای گوشاشو از مقنعه اورد بیرون، برگ پهنی از درختی چید و کنار گوشش گرفت.
از حرکاتش خندم گرفته بود 
_چیکار میکنی خله؟
نیوشا_هیییییییییسس ، رادارمو به هم نزن.

بیا دارم از این طرف یه صدایی میشنوم.
بیا دیگه ...
دنبالش راه افتادم راست میگفت هر چی جلو تر میرفتیم صدا واضح تر میشد 
بعد از چند کیلومتر پیاده روی زیباترین منظره ای که یه ادم ممکنه تو زندگیش ببینه جلو روی ما بود .
درختای سر سبز پوشیده در حصارهوای مه الود با رنگین کمون خوشرنگی که از این سر تا اون سر ابشار رو در بر گرفته بود .
همیشه دلم میخواست یه کلبه درختی تو همچین فضای رمانتیکی داشتم وبا عشق زندگیم عمرمو سپری میکردم یعنی میشد؟
من، هاکان ،با یه پسر کوچولوی ناز ،.........

نیوشا_آی ،باز تب مب نکنی که اینجا از سردار جون و امپولاش خبری نیستا.
با لبخند مشت کم جونی به بازوش زدم
نیوشا_چرا میزنی؟ یتیم گیر اوردی ؟بزار بزار سرهنگ جونمو ببینم 
لبخندم با قیافه مظلومی که به خودش گرفته بود به قهقه تبدیل شد 
نیوشا_ازار ، کوفت ،باز تب گرفتی؟
_گمشو تو هم ، ولی راست راستی تو سرهنگ و دوست داری؟
نیوشا _وای ناتا عاشقشم ؛ میمیرم براش 

البته از خدا که پنهون نیست از تو چه پنهون من عاشق تمام مردای خوش هیکل ونانازم.
هرکی خوشتراشتر عشق منم بیشتر 
_دیوونه ، یه بار مثل ادم حرف نزنیا..
نیوشا_ااا خوب گفتی راستشو بگو منم گفتم.
_خوب بیخیال، چترت و چک کن باید بپریم ،داره بادم میاد میتونیم با کمکش تا نزدیک اوردوگاه پرواز کنیم .
نیوشا_ ای جانم،می ونی من فقط بخاطر این چتربازیا وارد ارتش شدم 
_چیه یادت افتاد به اخرین چتر بازیت؟
نیوشا_ اره، کاشکی حالا اینجا بود ، قزبونش برم ...
_کاشکی رو کاشتن سبز نشد ، پایین میبینمت
نیوشا_ااا صبر کن منم بیام ناخواهر 
ارتفاع ابشار اونقدر زیاد بود که به راحتی چترمونو باز کنیم 
نیوشا_یوهههو، چه حالی میده ناتا 
اگه میدونستم همچین بهشتی در انتظارمونه زودتر از اینا با کله میومدم...
اینقدر حرف زد و لودگی کرد که به پایگاه رسیدیم.
ازتفاعمون با زمین هر لحظه کمتر میشد.
نیوشا_ناتاشا تو هم سرهنگو کنار هاکان میبینی یا من از خوشی توهم زدم؟

چشمامو کمی ریز کردم اره انگار خود سرهنگ امینی کنار هاکان نظاره گر فرود ما بود .

نیوشا _ ای خدا مرامتو عشق است ، کاش یه چیز دیگه ازت خواسته بودم .
من و ببین یاد بگیر ناتاشا
دیدم داره چترشو هی به اینطرف و اونطرف هدایت میکنه و صاف میره سمت سرهنگ بدبخت،
الکی جیغی کشیدوخودشو انداخت تو بغل سرهنگ .
شدت برخورد اونقدر زیاد بود که سرهنگ بیچاره نتونست خودشو کنترل کنه با نیوشا نقش زمین شدند وچترنجات افتاد روشون.
هاکان با پوز خندی نگاهی به اون وبعد به من انداخت حتما فکر میکرد الانه که منم همین کارو کنم اما کور خونده بود با مهارت چترو کنترل کردم و داشتم فرود میومدیم که یهو باد تندی وزید و منو به سمت هاکان کشید.
اوه نه خدای من بمیرمم نباید این اتفاق بیفته.
ارتفاعم با زمین کمتر میشد چیزی نمونده بود بهش برخورد کنم همینطور با پوزخند نظاره گرم بود ،
نه نمیزارم بیشتر از این تحقیرم کنی ، تو چند قدمیش 
،طناب چترمو باز کردمو خودمو رها کردم .
افتادم یه لحظه تعادلم به هم خوردرو شونه زخمیم فرود اومدم درست تو دو قدمیش.
_اخ دستم ..وای
هاکان_انگار نشونه گیریه خواهرت خیلی بهتره .
خدای من ببین چی میگفت باخشم سرمو بالا گرفتم
_ هنوز اونقدر بدبخت نشدم که خودمو تو بغل شما وامسال شما بندازم .
هاکان_پس قلت خیلی بدبخته که هنوز از رو امینی پا نشده.؟
از کار نیوشا که منو جلو این چلغوز از خود راضی کنف کرده بود عصبانی شدم
به سمتشون رفتم چادورو با حرص از روشون کنار زدم .
نیوشاتا منو با اون چشای عصبی دید با یه لبخند ملوس از رو سرهنگ که صورتش حسابی گل انداخته بود سریع خودشو کشید کنار و بلند شد .
نیوشا_بازم معذرت میخوام ،شرمنده نمیدونم یهو این باد بی ادب از کجا پیداش شد .
سرهنگ_ اشکالی نداره ، پیش میاد دیگه ستوان نادری
سرهنگ بلند شد وبه سمت هاکان رفت.
نیوشا زیر لبی با همون لبخند 
_ای بر خرمگس معرکه لعنت ، خر جفت پا پریدی وسط فاز عشقیم . تازه دو تامون داغ شده بودیم ،داشتم میرفتم تو فاز لباش 
_د بیشعور ،همین غلطا رو کردی که یه کثافتی مثل این چلغوز به خودش اجازه هر توهینی میده؟
نیوشا_کدوم چلغوز؟ کدوم اشغالی؟ نشونم بده تا جفت پا چاک دهنشو جر بدم . غلط کرده

سرهنگ_بچه ها بیاید دونبالمون کارتون داریم.
نیوشا _قربونش برم ،حتما میخواد فاز لب گیریونو کامل کنه ، اومدیم.، عسسسسیززززززم
چنان چشم غره ای بهش رفتم که صدا تو گلو خفه شد .
_به خدا اگه جلو اینا یه حرکت اشتباه بکنی ، حرمت خواهری رو میزارم کنار جلوشون چنان میزنم تو دهنت که 
نیوشا کمی عصبانی_که چی؟هان؟ به گربه بگم عبوالقاسوم؟
فکر نکن دو دقیقه زودتر دنیا اومدی بزرگتریاااا.
تنه ای بهم زد و جلو تر از من خودشو به اونا رسوند .
خدای من ببین این اشغال چقدر منو تحریک کرده بود که با نیو گلم اینجوری حرف زدم .میدونستم تمام حرفاش فقط شوخیه و از گلم پاکتره ،اما...

سرهنگ_ستوان نادری با شمام ؟موافقید؟
_چی؟
نفهمیدم کی بهشون رسیده بودمو اونا از ماموریت حرف زدند .
هاکان_سه ساعته واسه در و دیوار نطق میکنم
سرهنگ_ماموریتو میگم حاضرید همکاری کنید .
بدون اینکه بدون چه ماموریتیه 
_بله ، بله حتما 
هاکان_مامواری کار امد تر از شمام هستند اما
هدف از اومدن شما سرگرم کردن اوناست وبس اونم به خاطر همسان بودن شما ....

_لطفتون کم نشه یه بارگی بگین انتر میخواین تا انتر بازیش حواس همه رو پرت کنه.

هاکان با لبخندی که به زور جمش کرد
_افرین خوب فهمیدی یه چیزی تو همین مایه ها ،اما دلقک بیشتر بهتون میاد .

_ فکر نمیکنید زیادی با ادب تشریف دارید؟

هاکان _وقتی خودتون به شخصیتتون لقب انتر میدید دیگه چه توقع ای از بقیه دارید .
نگاهی به نیوشا کردم بلکه اون یه جواب دندون شکن بهش بده ،اما اون به حالت قهر صورتشو ازم برگردوند ..

سرهنگ_ بچه ها خواهش میکنم ،
ببینید شما باید عین هم لباس بپوشیدو ارایش کنید ...طوری که وقتی وارد مجلس شدید دهن همه باز بمونه .

نیوشا_حالا ما تو این برهوت لباسو سرخاب سفیداب از کجا گیر بیاریم ..؟

هاکان_ اونا رو خودم جور کردم فقط سریع بجنبید که وقت تنگه بیاید بریم تو ساختمون ؛طبقه بالا تو اتاق رو تخت همه چیز محیاست.
سایه2 هستم
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
رمان ناتاشا( یه رمانه هیجانی و خیلی باحال و خفن!! )


Big Grin
پاسخ
 سپاس شده توسط "♥sadaf♥" ، saba 3 ، پری خانم ، ЯèŽvÀń


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: رمان ناتاشا(خدایی نخونی نصف عمرت بر باد فناس!!) - سایه22 - 16-07-2014، 8:09

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  رمان راغب | به قلبم بانوی نقابدار (زمان آنلاین دز حال تایپ)
Heart رمان خیانت به عشق (غم انگیز گریه دار هیجانی)
  یـه داســتان واقعـی از یه دختر مجرد از زبان خودش ....... خیلی غمگینه
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
  داستان عاشقی یک پسر خیلی قشنگه(تکراری نیست)

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 13 مهمان