14-07-2014، 11:46
(آخرین ویرایش در این ارسال: 14-07-2014، 12:11، توسط ⓕⓐⓚⓔ ⓛⓘⓕⓔ♰.)
قسمت چهارم:
مونا با چشای از حدقه بیرون زده داشت نیگام میکرد.داشتم از خنده کف آسفالت پهن میشدم همینجوری میخندیدم.
یهو یکی از قلدرهای جمع صحرا اینا اومد طرفم ژاکت صورتی ام رو در اووردم و پرت کردم تو بغل مونا!آستین هامم زدم بالا....!
دلمو زدم به دریا.....به قول حمید عسکری آهنگ خنده و گریه:دلمو به دریا میزنم بیام بزنم کورت کنم تا میرسم به روبه روت بازم نمیشه!
بصورت لاتی راه افتادیم رفتیم حیاط پشتی.
(دلم:عددی نیستی بچه!!)
اسمش سمانه بود همچین قلدرم نبود هیکل داشت فقط.
سمانه:تو چ غلطی با صحرا کردی؟
-هه!غلط خودت داری میکنی با اون دهن گاله ات!
اینو با صدای بلند گفتم و اسپری خوشبو کننده ام که تو جیبم جا میشد رو از تو جیبم در اووردم و خالی کردم تو جفت چشاش!
(دلم:خخخخخ.....وای نمیری ستاره با این کارات!)
سمانه:کووووووووورررررررر شدددددددددددددم!
داد زد و منم مثل کسایی که قرص خنده خوردن داشتم قه قه میخندیدم.
راه افتادم...!
جمع صحرا اینا با دهنای باز نگام میکردن.
-هوووش آدم ندیدین؟!!
جمع:سکوت----!
-معلومه خودتون آدم نیستین پس اطرافیانتونم آدم نیستن پس آدم ندیدین...خخخخ!
جمع:سکوت--!
-آخی بمیرم لال شدن نی نی ها!خخخ!
یکی شون بلند شد.فکر کردم میخواد بیاد مبارزه!
(دلم:برو بچه سوسکی!)
رفت سمت حیاط پشتی!
داد زدم.
-برو نجاتش بده تا کور نشده!خخخخ!
رفتم سمت مونا که قضیه رو تعریف کنم که خودش با دیدن اسپری تو دستم و دوست سمانه که سمانه رو داشت میبرد آبخوری و دستای سمانه که گرفته بود جلوی چشاش فهمید و با من قش قش خندید!
زنگ مدرسه خورد....!
-خدافس مونا!
دستمو گرفت ی دفعه!
-چرا دستمو گرفتی میخوام برم خونه!!!
مونا:پس من اینجا هویجم؟!با ماشین میرسونمت!
-نه مرسی!خودم میرم!
مونا:اه بیخیل تعارف نوشابه باز نکن..!
-باشه!
سوار ماشین شدم و راه افتادیم!ضبط رو روشن کرد.
صدای آروم مرتضی پاشایی تو ماشین پیچید:
بغضم گرفته وقتشه ببارم
چه بی هوا هوای گریه دارم
باز کاغذام با تو خط خطی شد
خدا این حس و حال و دوست ندارم
باز دور پنجره قفس کشیدم ، دوباره عطرت و نفس کشیدم
قلم تو دست من پر از سکوته ، دوباره از ترانه دست کشیدم
باز خاطرات تو همین حوالیه
حالم همینه و یه چند سالیه
جای تو خالیه
جز تو تمام شهر میدونن حالمو
مثل کبوترم که سنگ آدما شکسنه بالمو
این قلب بی قرار و از تو دارم
این حس انتظار و از تو دارم
اسمت هنوز دور گردنم هست
من این طناب دار و از تو دارم
اسمت نوشته رو بخار شیشه ، دلی که بی تو باشه دل نمیشه
من موندمو یه سایه توی خونه ، میترسم اونم حتی رفتنی شه
$$$$$
من عاشق این آهنگ پاشایی بودم با اینکه پاشایی زیاد گوش نمیدادم!
فکرم رفت بسوی حمید توی کلاس طراحی هم کلاس بودیم.
تقریباً1سال ازم بزرگتر بود.
(دلم:ستاره عاشق اولدون جدی دا!)
ترجمه:ستاره عاشق شدی رفت دیگه!
بچه ها میدونم بد قولی کردم ولی ب بزرگی خودتون ببخشید ی طرح اجرا کردم هر کی سپاس میده بهش تو پ.خ میگم که قسمت جدید اومده....
مونا با چشای از حدقه بیرون زده داشت نیگام میکرد.داشتم از خنده کف آسفالت پهن میشدم همینجوری میخندیدم.
یهو یکی از قلدرهای جمع صحرا اینا اومد طرفم ژاکت صورتی ام رو در اووردم و پرت کردم تو بغل مونا!آستین هامم زدم بالا....!
دلمو زدم به دریا.....به قول حمید عسکری آهنگ خنده و گریه:دلمو به دریا میزنم بیام بزنم کورت کنم تا میرسم به روبه روت بازم نمیشه!
بصورت لاتی راه افتادیم رفتیم حیاط پشتی.
(دلم:عددی نیستی بچه!!)
اسمش سمانه بود همچین قلدرم نبود هیکل داشت فقط.
سمانه:تو چ غلطی با صحرا کردی؟
-هه!غلط خودت داری میکنی با اون دهن گاله ات!
اینو با صدای بلند گفتم و اسپری خوشبو کننده ام که تو جیبم جا میشد رو از تو جیبم در اووردم و خالی کردم تو جفت چشاش!
(دلم:خخخخخ.....وای نمیری ستاره با این کارات!)
سمانه:کووووووووورررررررر شدددددددددددددم!
داد زد و منم مثل کسایی که قرص خنده خوردن داشتم قه قه میخندیدم.
راه افتادم...!
جمع صحرا اینا با دهنای باز نگام میکردن.
-هوووش آدم ندیدین؟!!
جمع:سکوت----!
-معلومه خودتون آدم نیستین پس اطرافیانتونم آدم نیستن پس آدم ندیدین...خخخخ!
جمع:سکوت--!
-آخی بمیرم لال شدن نی نی ها!خخخ!
یکی شون بلند شد.فکر کردم میخواد بیاد مبارزه!
(دلم:برو بچه سوسکی!)
رفت سمت حیاط پشتی!
داد زدم.
-برو نجاتش بده تا کور نشده!خخخخ!
رفتم سمت مونا که قضیه رو تعریف کنم که خودش با دیدن اسپری تو دستم و دوست سمانه که سمانه رو داشت میبرد آبخوری و دستای سمانه که گرفته بود جلوی چشاش فهمید و با من قش قش خندید!
زنگ مدرسه خورد....!
-خدافس مونا!
دستمو گرفت ی دفعه!
-چرا دستمو گرفتی میخوام برم خونه!!!
مونا:پس من اینجا هویجم؟!با ماشین میرسونمت!
-نه مرسی!خودم میرم!
مونا:اه بیخیل تعارف نوشابه باز نکن..!
-باشه!
سوار ماشین شدم و راه افتادیم!ضبط رو روشن کرد.
صدای آروم مرتضی پاشایی تو ماشین پیچید:
بغضم گرفته وقتشه ببارم
چه بی هوا هوای گریه دارم
باز کاغذام با تو خط خطی شد
خدا این حس و حال و دوست ندارم
باز دور پنجره قفس کشیدم ، دوباره عطرت و نفس کشیدم
قلم تو دست من پر از سکوته ، دوباره از ترانه دست کشیدم
باز خاطرات تو همین حوالیه
حالم همینه و یه چند سالیه
جای تو خالیه
جز تو تمام شهر میدونن حالمو
مثل کبوترم که سنگ آدما شکسنه بالمو
این قلب بی قرار و از تو دارم
این حس انتظار و از تو دارم
اسمت هنوز دور گردنم هست
من این طناب دار و از تو دارم
اسمت نوشته رو بخار شیشه ، دلی که بی تو باشه دل نمیشه
من موندمو یه سایه توی خونه ، میترسم اونم حتی رفتنی شه
$$$$$
من عاشق این آهنگ پاشایی بودم با اینکه پاشایی زیاد گوش نمیدادم!
فکرم رفت بسوی حمید توی کلاس طراحی هم کلاس بودیم.
تقریباً1سال ازم بزرگتر بود.
(دلم:ستاره عاشق اولدون جدی دا!)
ترجمه:ستاره عاشق شدی رفت دیگه!
بچه ها میدونم بد قولی کردم ولی ب بزرگی خودتون ببخشید ی طرح اجرا کردم هر کی سپاس میده بهش تو پ.خ میگم که قسمت جدید اومده....