امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمـان چـادرت را مـی بـویـم(تموم شد)

#7
قسمت 7


چشم هام رو ازدرد بستم وزیر لب به آیدا توپیدم ..
-تروخدا بس کن آیدا ..شکر خدا رو کن که بابات کارداشت وبابام پارتیش کلفت ...تمومش کن این شام غریبان رو ..
حرفها زده شد ..نصیحت های جناب سروان شنیده شد ...
روسری ها کیپ شد وصورت های سیاه شده از اشک وارایش پاک شد

واخر سر با کلی منت روی سر بابا به خاطر تعهد نگرفتن ازمون ..مثل لشگر شکست خورده از کلانتری بیرون اومدیم ..
نفس حبس شده ام رو رها کردم ..درکنار بابا از پله ها پائین اومدم ..دل نگرون اتفاقهای بعد از این بودم ...
اونقدر همگی دمق وبی حوصله بودیم که حتی خداحافظی هم نکردیم ..
حتی توان نداشتم تا از وضعیت مجید ووحید وموتورهای توقیف شده به دستور سجاد بپرسم ..

-خانم.. خانم ...؟
صدای پسر بسیجی رو بعد از اون همه حرف زدن باهاش خوب میشناختم ..قدم تند میکنم تا دیگه نشنوم این آوای منحوس رو ...
-خانم یه چند لحظه صبر کنید ...
قدم هام تند تر میشه ..یه جورهایی فرار میکردم از این قاتل دین وآئینم
-جناب سرتیپ فراهانی ...؟
بابا که می ایسته ..دست من هم کشیده میشه ومجبور به توقف میشم ..
نگاه پراز خشمم رو به سمتش پرت میکنم ..حتم دارم که گرمای نگاهم بدجوری سوزاننده است ...
-بله امرتون ..؟
با غیض ولی به ارومی میگم ..
-بابا ایشون همون اقایی هستن که ماها رو به عنوان ارازل واوباش تحویل گشت ارشاد دادن ...به قول خودشون وظیفه اشون رو انجام دادن ..
برگشتم به سمتش وبا غرورپرسیدم ..
-بازهم حرفی باقی مونده اقای صفاری؟ ..شاید هم ناراحتید که چرا تعهد ندادم ...؟
دستش رو که تا حالا بهش توجهی نکرده بودم بالا اورد وبدون نگاه کردن به چشمهام تنها یک کلام گفت ..
-چادرتون...
غیض کردم ..گرگرفتم وبرای بار هزارم تو این شب دم کرده ی بی سحر از درون سوختم واتیش گرفتم ..
چادرم بود ..چادری که یه عمر از وقتی دست چپ وراستم رو شناختم همراهم بود ..
همون چادری که وقتی به سر نداشتم حس میکردم لخت وعورم ..مثل حالا ...مثل همین الان که زده بودم به طبل بی عاری

همون چادری که خودم با اراده ی خودم از سر برداشتم تا حالـیِ این مسلمان کنم که همه چیز تعصب وغیرت بی جا نیست ..
همه چیز به این یه تیکه پارچه وبه این محاسن روی صورتت نیست ...بلکه به غیرته ..به شرفه ..به جوانمردی وارزش برای آبروی دختر ممکلتته
قدمی جلو رفتم ..بازهم جلوتر ..حالا درست سینه به سینه ی مرد با نیم قدم فاصله ایستاده بودم ..
هرچند که قد بلند مرد نمیذاشت تا اون جوری که میخوام قدرتم رو به رخ بکشم ..

-خوب گوشهات رو بازکن سجاد صفاری ...اگر چه من یه دخترم ...اگه چه قانون تو دیه ام رو نصف دیه ی یه مردی مثل تو قرار داده ...
اگر چه تویِ مرد... میتونی پام رو به کلانتری وهمچین جایی بازکنی وازم به جرم نکرده ..کار ندیده تعهد بگیری ..
بغض تو گلوم نشست ...
-اگرچه میتونی پای پدرم رو به اینجا بکشونی واینده ی یکی مثل من رو به گند بکشی وآبرومون رو تو عرض چند ساعت ببری
ولی این رو بدون ..که من صد برابر تو وامثال تو ..مَردم ..اگه حرفی بزنم تا اخرش رو حرفم میمونم ..
بهت گفتم... یک بار دیگه هم بهت میگم ..من این قید وبند کورکورانه ات رو نمیخوام ..
ببر بده به همون کسایی که شعور وشخصیت وارزش ادمی رو تو همین یه تیکه پارچه میبین وبا تقلید های کورکورانه اشون اسلام رو به بیراهه میکشن ....

برو برای دوستات وهم کیش هات که همیشه برات دست میزنن وهورا میکشن تعریف کن که چه جوری امروز با این کار احمقانه ات آبروی چند تا دختر رو بردی ...
آبروی دخترهایی که معلوم نیست بعد از اینکارت حتی میتونن بدون قید وبند مثل گذشته بیرون برن یا نه
ولی من دیگه چادر به سر نمیکنم اقا ..تو باعث شدی که دیگه سرنکنم ..
برو سجاد صفاری ...برو شب سرت رو راحت رو بالشتت بذار...

چون امروز درست مثل یه رضا شاهی چادر از سر یکی از دخترهای کشورت برداشتی ..
تو یه لحظه چرخیدم وبدون توجه به نگاه ناراحت بابا راه افتادم ..
سجاد صفاری هیچ وقت فراموشت نمیکنم توی متهجر باعث شدی از علاقه وعادتم به چادر بگذرم ..
رمـان چـادرت را مـی بـویـم(تموم شد)
پاسخ
 سپاس شده توسط mosaferkocholo ، | NEON DEMON | ، ☣kHuN aShAm GiRlS☠ ، یاسی@_@ ، Roxanna ، دختر شاعر ، _leιтo_


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: رمان چادرت را می بویم - Mไ∫∫ ∫MΘKξЯ - 13-07-2014، 11:13

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  رمان *کدام چوب کبریت* طنز ، هیجانی ،کلکلی ، عاشقووووونه و ... خلاصه همه چی تموم
  رمـان *مــ ــن اربــاب تــوام!!!
Heart ♥•♥رمــــان به خـاطـر رهـــــــــا♥•♥(تموم شد)
  رمان دختر سر کش(تموم شد)
  رمان من یه پسرم (قسمت اخر تموم شد)
Heart رمـان پـشـت یـک دـیوار سـنـگـی(تموم شد)
  رمـان طلـآیه
  رمـان غرور تلـخ
  رمان هیشکی مثل تـــــ♥ـــو نبود(تموم شد)
Heart رمان آن نیمه دیگر(تموم شد)

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 8 مهمان