تعدادتون کمه!
ولی باش بقیشم میزارم
سری 2
خاتون با عصبانیت به نیوشا نگاهکرد
_منو دست انداختیه؟سرهنگ قرار بود افراد زبدیتان به ما بدهید نه برایماندلقک بیاورید ...
سرهنگ _ایشون ستوان نیوشا نادری از کارامد ترین افراد ما هستند ...
خاتون _اما به نظر نمی اید .. ستوان شما حتی نمیداند در وقتی که یک ژنرالدارد صحبت میکند بایست حواسش به او باشد ...
نیوشا _به خدا همه حرفاتون و گوشمیکردم .. از ناتاشا بپرسید ...
سرهنگ _ستوان نادری .. به ژنرال ادای احترامکنید ...
نیوشا_بله ..قربان ...
نیوشا جلو رفت و احترام گذاشت
_ستواننیوشا نادری در خدمت شماست ژنرال ...
خاتون که انگار کمی از خشمش کم شده بودازاد باش به نیوشا داد و گفت: دیگر از این دلقک بازی ها در نیاور .. اینجا ارتش است .. در ارتش جایی برای مسخره بازی نیست ..
از فردا باید دوره اموزشی را ببینید ..
نیوشا _خاتون جون .. اا ژنرال ما که دوره دیدیم ..
خاتون_دوره ای که دیدهای به درد اینجا نمیخورد ..شما بایست این دوره را بگذرانید تا بتوانید در مقابلگروهکهای طالبان و از طرفی نظامیان امریکایی طاقت بیاورید ..
نیوشا باز خواستچیزی بگه که اروم نیشگونی از بغل پاش گرفتم ...
یهو جیغی کشید
_مگه ازار دارینکبت ...
با این حرفش باز خاتون که داشت میرفت به سمت ما برگشت
_تو... ..بهپادگان که رسیدیم خودتو به قسمت نظافت خانه معرفی کن .. تا یک هفته باید تمام توالتها را تمیز کنی ....
سرهنگ _ژنرال .. این تنبیه در شان یک ستوان نیست.. لطفاتجدید نظر کنید
نیوشا_ای قربونش برم .. مرد به این میگن ..
خاتون _ستوان شمااداب نظامی رو یاد نگرفته اند سرهنگ ...اما من اینجا یادش میدهم .. ارتش جای مسخرهبازی نیست ...
سرهنگ _ژنرال لطفا اینبار رو ندیده بگیرید ..من به شما قول میدمستوان دیگه از این اشتباهات نکنه ..
نیوشا _راست میگه ژنرال دیگه تکرار نمیشه ...
خاتون _برویم .. افراد زخمی رو سوار کنید .. به درمانگاه پایگاه برسونید ...
بی هیچ حرف دیگه ای سوار ماشین شد و رفت .. ما هم همراه سرهنگ و بقیهسوار کامیون شدیم و به سمت پایگاه رفتیم ..
توی راه کلی به نیوشا خندیدم ...
_چقد بهت گفتم جلو ژنرال مسخره بازی در نیار .. حالا برو بکش .. وای تا یههفته ...خاک تو سرت باید تمام توالتا رو بشوری ...
نیوشا_ خفه .. نیشتو ببند .. همش تقصر تو بود .. اگه نیشگونم نگرفته بودی این جوری نمیشد .... نکبت حالا بخاطرتو من باید برم گه شویی ....
_دلم خنک شد ... اگه یکی بتونه حال تو روبگیرهو ادمت کنه همین ژنراله ...
نیوشا_جز جیگر بگیره اون دلت ..که هر چی می کشم ازتوه...
از مادر زاییده نشده کسی که بتونه حال منو بگیره دارم براش .. هنوز نیوشارو نشناخته ...
_نیو خر بازی در نیار لطفا .. بزار این یکسالی که اینجاییم باارامش بگذره ...
نیوشا_به ارامش .. ازسقوط هواپیما مون معلومه چه ارامشی درانتظارمونه...
_بس کن غر غراتو میخواستی نیای .. کسی مجبورت نکرده بود ..
نیوشا_ یهو دیدم از چشمای خوشرنگ زیتونیش گله گوله داره اشک میاد پایین ...
صورتشو با دو تا دستام گرفتم و برش گردوندم رو به خودم
_ نیوشا؟ داریگریه میکنی؟ زشته ... دیوونه اخه چرا داری گریه میکنی؟
نیوشا... اروم اشکاشو پاککردم اما انگار تازه بغضش سر باز کرده بود ...
_قربونت برم عزیز دلم .. نیوشا .. گریه نکن .. تو رو خدا .. ببین سرهنگ داره نگات میکنه .. خجالت بکش مگه بچه شدی ..
نیوشا در حالی که بینیشو میکشید بالا گفت:
مگه فقط بچه ها گریه میکنن ... دلم میخواد .. اصلا به تو چه .. توکه دلت خنک میشه من ناراحت بشم ..
_دیوونه منشوخی کردم ... باورت شد؟
نیوشا _اره .. چطور دلت میاد من تنهایی تا یه هفته گهشویی کنم و تو لم بدی استراحت کنی..؟
_مشکلت اینه ؟
نیوشا_اره
_پاک کن ایناشکای تمساحتو .. لازم نبود فیلم بازی کنی .. تا حالا شده تنبیه بشی و من کمکتنکنم؟
تو این 5 سالی که رفتیم ارتش همیشه با هم بودیم ..چه تو تنبیه چه تشویق ..
نیوشا نیشخندی زد و گونه هامو بوسید ..
_فدات بشم ...خواهر خودمی ...گلیتو..سنبلی تو .. عشق منی تو...
_اااا برو اونور ..خودتو لوس نکن دیگه ..
نیوشا_ چشم قربان ...
تا رسیدن به پادگان اروم و ساکت سر جامون نشستیم ...
ماشینا از حرکت ایستادن .. از ماشین بیرون اومدم ...تمام وسایلای شخصیمون توسقوط هواپیما از بین رفته بود ... باز خوب بو پولا مونو تو جیب شلوارمونگذاشتیم...
سرگرد افغانی جلو اومد و ما رو به سمت خوابگاه برد تا هم وسایلبرامون بیارن هم تختامونو نشونمون بده.....
نیوشا _چه فینگلیه ...چشاشو ..قدتخمک خربزه ست ... نگاه ...نگاه...
_ نیو بس کن...خیلی زشته این طوری دیگرانومسخره میکنی ....کی میخوای دست از این عادت زشتت برداری؟
نیوشا _منو عفو کنخواهر روحانی .. یه لحظه شیطان روح پاکمو تسخیر کرد ..
_اره جون خودت .. شیطونبدبخت روزی چند ساعت میاد پیشت شاگردی ..
نیوشا _اااا خودش بهت گفت ... اگهببینمش .. کلی بش سفارش کردم به کسی نگه من استادشم ..... اخه حوصله شاگرد اضافیندارم ... میدونی که مردم همش دنبال بهترین استادن...
باحرص گفتم:
_ رو کهنیست سنگ پای قزوینه ...
بی هوا زد تو سرمو وفرارکرد و گفت:
_ سنگ پا بودنبهتره از چلمنگ بودنه خواهر من .....
دنبالش دوییدم تا بگیرمش
_یه چلمنگینشونت بدم .. وایسا ... اگه مردی واستا ...
نیوشا_مرد کدومه خواهر من .. انگارپاک فراموش کردی مونثی ... مونث....
زنی گفتن ..مردی گفتن ..
شرمی و حیاییگفتن چقده تو بی حیایی .....
اینا رو بلند با اهنگ میخوندو میدویید ...
پیچید تو یه راهرو ... دنبالش رفتم ... که یهو محکم خوردم به یه چیز سخت وپهن شدم رو زمین ... کمرم حسابی درد گرفت ..
صدای خاتون تو گوشم پیچید
_ سردار هاکان چیزیتون نشد؟
سردار_نه ژنرال
ژنرال_ .... بازهم شما ستوان نیوشا ... بازهم یه مسخره بازی دیگه ... مگر اینجا سالن ورزشیست که دارید بیخیال در انمیدویید ؟
سرمو بلند کردم... به خاتون که کنار مرد ورزیده و هیکل داری ایستادهبود با گیجی نگاه کردم ...
چهره ای محکم و کمی خشن ... خدای من چه چشمایی داشت .تو عمرم مردی به این جذابی ندیده بودم ... چشمای درشتش رنگ عجیبی بود انگار هرلحظه به رنگی در میومد .. عسلی.. سبز ...
نمیدونم هر چی که بود با اون برق برندهنگاهش به ادم اخطار میداد که به من نزدیک نشو ...
صورت برنزشو انگار تازه سهتیغه کرده بود ..صاف و براق چشم ادمو نوازش میداد ...
لباش که اونقدر برجستهوخوش حالت بود که بی اختیار دلت میخواست ببوسیش ...
وای خدای من ... معذرت ... چرا اینطوری شدم .. من که هیچ وقت به چهره هیچ مردی اهمیت نمیدادم .. پس چم شده .؟
ژنرال_ چرا جواب نمی دهی؟ بلند شو ... هنوز چند ساعت از تنبیه ای که برات درنظر گرفته بودم نگذشته است ... بلند شو ...
نیوشا رو دیدم که به سرعت از پشتژنرال به سمت من میومد ...
نیوشا_ژنرال ... من نیوشا هستم . این خواهر دوقلومناتاشاست ...
ببخشید شکه شده . اخه تو عمرش سرداربه این خوشتیپی ندیده ...
باارنج کوبوندم تو پهلوش ..و سعی کردم از رو زمین بلند شم ...
ژنرال _جالب است . اینم مثل تو ادب نظامی رو یاد نگرفته است .. پس مجبورم هر دوتون رو تنبیهکنم.
به جای یک هفته ..یک ماه هر روز دستشویی ها رو تمیز میکنید ...
نیوشا_نهتو رو خدا ...
ژنرال _دو ماه
نیوشا_چشم .. هر چی شما بگید ... فقط نکنیدش سهماه
ژنرال _همین الان خودتونو به قسمت نظافت معرفی کنید .
هر دو با هم احترامگذاشتیمو
_چشم
وقتی داشند میرفتند هاکان برگشت و گذرا به من نگاهیانداخت.
با همون نگاه قلبم هری ریخت پایین ...چه مرگم شده بود ...تو ایین 25سالی که از خدا عمر گرفته بودم هیچ وقت دست و دلم واسه مردی نلرزیده بود اما حالا ...
نیوشا_هههه هه ووووویییی یییی ..چته ؟مثل گرگی گرسنه که به بره چشممیدوزه نگاش میکنی ...بابا حتما صاحاب داره .. زشته ... خوبیت نداره ناموس مردومودید بزنی ... تو که قبلا واسه من موعظه میکردی خواهر حالا چی شده ...
_اا گمشونیوشا .. همش تقصیر تو بود .. اگه مجبورم نکرده بودی دنبالت بدووم نمیخوردم به اینا ...
نیوشا_ روتو برم .. مثل اینکه بخاطر جناب عالی تنبیه یه هفته من شد دوماها... یه چیزم طلب کاری ..
_چیه باز شما دوتا گیر دادین به هم ....
سرهنگامینی بود ...
_چیزی نیست سرهنگ ...
نیوشا_اره واسه تو چیزی نیست ... واسهخاطر خانم به جای یه هفته باید تا دو ماه گلاب به روتون توالت طی بکشم ...
سرهنگ _اخه واسه چی؟
نیوشا_خانم محکم خودشو مالونده به این سردارتون ...بعدم بدون عذرخواهی زل زد تو چشمای درشتشو بروبرمحو تماشاش شده .
با حرفای نیوشا اینقدرعصبانی شدم که یه لحظه حضور سرهنگ و از یاد بردم خیز برداشتم طرف نیو که بگیرمشخودشو پشت سرهنگ قایم کرد ...
نیوشا_یا عمر بنی امیه ... غلط کردم ناتا شوخیکردم ..خواستم سرهنگم یکم بخنده ... سرهنگ نذار منو بگیره ...
_خیلی بی شعوری ... ادم خواهری مثل تو داشته باشه دشمن میخواد چیکار ...
سرهنگ_بس کنید .... باهر دوتونم ... خجالت داره .. ... شما الان نمونه های ممتاز ایرانید .. جلوی اینامیخواید ابروی کشورمونو ببرید ...
هنوز یه روز از اومدنمون نگذشته این همهبرنامه درست کردید ...
نیوشا از ناتاشا عذر خواهی کن....
وای به حال جفتتوناگه ببینم باز دارید کل کل میکنید .. برتون میگردونم ایران....
نیوشا_ما که ازخدامونه برگردیم ...
با نگاه پر جذبه سرهنگ نیوشا بقیه حرفشو خورد ...
نیوشا_چشم ...
سرهنگ_ تو که میدونی نیوشا فقط قصد خندوندن تو رو داره ..پس چرا هی بیخودی عصبانی میشی...
_اما اون با این حرفاش ابروی منو جلو شما برد ...
سرهنگ _ من سالهاست با خانواده شما اشنا هستم ... اونقدر شناخت روتون دارمکه من میدونم چه موقعه نیوشا داره جدی حرف میزنه چه موقع شوخی میکنه ... اینو توباید بهتر بدونی....
نگران تنبیه تونم نباشید .. یه هفته کا رتونو انجام بدید . جلوی ژنرالم مسخره بازی در نیارید .. خودم تنبیه تونو لغو میکنم ...
نیوشا_خیلیجلتنمنی سرهنگ ...
سرهنگ خندشو پشت سرفه ای پنهان کرد و رفت ...
نیوشا_ناتاشاجونم
_زهر مار ...
نیوشا_ناتا خوشگلم .. قربونت برم ...معذرت میخوام ...
_خوب گند کاری میکنی بعد توقع داری با یه عذر خواهی ببخشمت ...
نیوشا _توگلی میدونم نیوشاتو زود میبخشی ... بگو بخشیدی..بگو ..
_.....
نیوشا_بگو دیگه .. معذرت...تو رو خدا نکنه منو نبخشی و اون دامن خوشگله رو که قول دادی واسمنخری....
از حرفش خندم گرفت..
_ای روباه مکار پس بگو بخاطر دامن داری خوتوموش میکنی ...
نیوشا_اااهان خندیدی ... پس منو بخشیدی دیگه ؟
_اره .. نبخشمتچی کار میتونم بکنم... بیا زود بریم خوابگاه که خیلی خستم ... راستی از کدوم طرفبود ...
نیوشا_ قربون تو خواهر گلم .. الان از این خانم زیبای افغانی میپرسم ...
به سمت سربازی که داشت رد میشد رفت و با لحن خنده داری گفت:
_خوابگاهمانکدام بر است ...؟ از این بر است یا ان بر است ؟
زن با دست انتهای سالن رو نشونداد ..
نیوشا_خواهر میگویند از این بر است .. خیلی تشکر میکنیم .....
_ بازداری مسخره بازی در میاری؟
نیوشا_نه به جان خودم ..دارم افغانی حرف میزنمدیگه... فقط کافیه یه کم رسمی حرف بزنی وجای... آ ا او .....رو عوضش کنی ..همین ...
_بیا بریم ..خیلی خستم..
نیوشا_ای به چشم .. پیش به سوی خوابگاه
به سمت خوابگاه رفتیم .
در بزرگ اهنی رو باز کردیم . سالن بزرگ پراز تخت های دوطبقه به چشم میخورد . گروهی از سربازان دختر افغانی در حال گپ زدن ومرتب کردن تخت هاشون بودند. با ورود ما همهمه قطع شد همه با حیرت و تعجب به منونیوشا نگاه میکردند .
حقم داشتند . هر وقت ما کنار هم وارد مجلسی میشدیم به خاطرشباهت بی اندازمون دهن همه از حیرت باز میموند ..
نیوشا_یا خدا ناتاشا الانمیخورنمون . ببین داره اب از لب و لوچشون میریزه.نکنه ادم خورن ...من میترسم شباینجا بخوابم ...
_نیوشا ... باز شروع کردی ...؟؟
نیوشا_ ااا گند اخلاق ...خوب یکم بخند . من این مسخره بازیا رو در میارم بلکه لب صاب مردت به خنده وا بشهاما تو هی میزنی تو ذوقم ...
_مزه هاتو بزار واسه سرهنگ بریز نه من .. از بس ازاین مسخره بازیا در اوردی دیگه واسم تکراری شده...
نیوشا_اااا اینطوریه؟ .. بخدای احد و واحد اگه یه بار دیگه سعی کردم بخندونمت نیوشا نیستم.
اینقدر نخندتا دهنت بو گند بگیره ...
اینو گفت و به حالت قهر رفت سمت یکی از تختا ...
سرم بد جوری درد میکرد .خسته و کوفته رفتم رو تخت کناری نیوشاخوابیدم...
چشمامو بستم . به اتفاقایی که از بدو ورودمون افتاده بود فکرکردم. یهو یادم اومد که به مادر قول دادم وقتی رسیدیم بهشون زنگ بزنیم.
بیهوابلند شدم که به نیوشا بگم باید با مادر تماس بگیریم که سرم محکم خورد به تختبالایی...
نیوشا_اخ جون دلم خنک شد . ای خدا چقدر تو بزرگی . میگن ادم جزایدل شکوندنو تو همین دنیا پس میده ...
_ آی سرم ... ای بگم خدا چیکارت کنه نیوشا .. بلند شو بریم یه تلفن پیدا کنیم به مادر زنگ بزنیم .
نیوشا_ مگه الکیه . تاازم عذر خواهی نکنی محاله قدم از قدم بردارم...عمرا...
_گمشو . من که چیزی بهتنگفتم که حالا بخوام عذر خواهی کنم .
نیوشا_هیچی نگفتی .تو قلب شیشه ای منوشکستی خوووووااااههههرررر.
اصلا حوصله لودگیاشو نداشتم.
_معذرت میخوامحالا خوب شد . بلند شو بریم .
نیوشا_کجا؟
_سر قبر من .
نیوشا_باشه منامادم بریم . بزار اول از این خواهر افغان یه چیزی بپرسم.
_چیبپرسی؟
نیوشا_میخواستم ببینم کجا خرما میفروشن
_خرما؟ واسه چی؟
نیووشا_خوبواسه سر قبر تو دیگه مگه نگفتی میخوایبری....
_ننیووووشش ششاااا
نیوشا_ججج جااا ااااااننن مم ممم خخ خوااهر
_به خدا سرم داره منفجر میشه نیوشا خواهش میکنم اذیتم نکن . باشه دختر خوب.بیا بریم به مامان یه زنگ بزنیم .
نیوشا _باشه اینو از اول میگفتیخواهرم.
اما باید به عرضت برسونم که نمیتونیم با مادر تماس بگیریم چون خطایارتباطی قطع شدن .معلوم نیست تا کی درست میشن.
_وای . چرا؟ حالا مامان دلش هزارراه میزه.
نیوشا_نه دیگه دل مامانمون تا خواست از هزار راه عبور کنه .توسط پدربزرگوارمون متوقف شد .
_ااا چرا چرت و پرت میگی ...یعنی چی؟
نیوشا_تو الاندچار خنگی مضمن شدی به من چرا گیر میدی .؟
دارم میگم سرهنگ با پایگاهمون توایران تماس گرفته... بابا هم خبر رسیدنمونو به مادر داده . نمیخواد نگران باشی.. فهمیدی حالا .
؟
با این حرفاش کمی اروم شدم دوباره رو تختم خوابیدم . چشماماز درد سر باز نمیشد .
کم کم صداهای اطراف برام نا مفهوم شد و دیگه چیزی نفهمیدم ..
درد ی تو دستم احساس کردم .
بی رمق چشمامو باز کردم.روشنی اتاق چشممو زد . دوباره بستمشون که صدای بم و نااشنایی گفت
_ستوان نادری... ناتاشانادری...
اروم چشمامو باز کردم. با دیدن اون چشماعسلی دوباره قلبم به شدتتپید.
اون اینجا چیکار میکرد . ؟ هر سمتی هم داشت حق ورود به خوابگاه زنا رونداشت. حتما دچار توهم شده بودم.
_صدای منو میشنوی ستوان؟
نه انگارواقعی بود .
_ناتاشا ؟ خواهرت برات بمیره...چشات که بازه پس چرا جواب نمیدی؟ یه چند تاازاون فحشای بد بد تو نثارمون کن بدونیم به هوشی...
_ چی میگی مسخره ؟ چیشده؟
نیوشا_الهی . الهی که من دور اون نوک امپولتون بگردم که معجره میکنه ...الهی که خدا عمر با عزت به خودتو خانوادت بده سردار . ای که من دست اون پدر ومادرتونو ببوسم که هم فرستادنتون دکتری بخونید هم سر دار بشید ...میدونستم که باپارتی بازی این درجه رو نگرفتید .
خدایا این نیوشا چی میگفت .. اعصابم داشتمیریخت به هم نیم خیز شده که بپرسم اینجا چه خبره ..چشمام سیاهی رفت .
حس کردمزیر دستم خالی شد انگار داشتم از تخت می افتادم که کسی از پشت یقمو گرفت و کشیدعقب.
.گلوم درد گرفت یقمو خیلی محکم کشیده بود تقریبا مثل این بود که از طنابدار اورده باشنم پایین .
هنوزم یقعه لباسم تو دستش بودکه نیوشا گفت
_سرداردکتر خیلی ببخشیدا . اول خیلی ممنون که نذاشتی خواهرم با مخ بیفته زمین...اما اگهدفعه بعد خواستی جلو افتادن کسی رو بگیری بهتره بازوشو یا کمرشو بگیری نه اینطورخرقه کشش کنی. گناه داره خواهرم ببین هنوز نفسش جا نیومده...
سردار_خواهرتالان خوبه ورشدار ببر . الان چون در حال انجاموظیفه نیستیم میذارم راحت صحبت کنیداما اگه حین خدمت اینجوری بخوای حرف بزنید باید انتظار تنبیه بدتر از مال ژنرالباشید .
نیوشاهمونطور که به من کمک میکرد از تخت بیام پایین گفت:چشم اصلا شماسردارید هر جور میخواید طرفو بگیرید نخوره زمین ...مهم نیست .گوششو بگیرید .موهاشوبکشید ...گرنشو بچسبید هر جور راحتید فقط منو تنبیه نکنید فعلا تا دو ماه شغل شریفخلا روبی بهمون واگذار شده.دیگه قوه تنبیه بدتر و ندارم ...با اجازه سردار دکتر .مارفتیم.
از حرفاشون گیج شده بودم . اطرافمو که نگاه کردم دیدم تو درمونگاه پایگاههستیم.
هاکان داشت روپوش سفید و از تنش بیرون میاورد و سریع از اونجا خارج شد .جلو تر از ما با قدمهای محکم به سمت خروجی پایگاه میرفت .بازم گذرا نگاهی به منانداخت و ازدر بیرون رفت . برق چشماش تنمو لرزوند .
نیوشا_نبینم دست و دلت واسهیه جوجه فوکلی بلررزه که خودم از تو سینه ات میکشمش بیرونو
خام خام میخورمش... تو فقط عشق منی و بس ...
"صداشو عین مردا کلفت کرده بودو این چرندیاتومیگفت..
_شیر فهم شد ضیفه یا نه ؟
_جذبه ات منو کشته ..گمشو اونورببینم.
حالاتعریف کن قضیه چی بود ؟ من اینجا چی کار میکردم...
ولی باش بقیشم میزارم
سری 2
خاتون با عصبانیت به نیوشا نگاهکرد
_منو دست انداختیه؟سرهنگ قرار بود افراد زبدیتان به ما بدهید نه برایماندلقک بیاورید ...
سرهنگ _ایشون ستوان نیوشا نادری از کارامد ترین افراد ما هستند ...
خاتون _اما به نظر نمی اید .. ستوان شما حتی نمیداند در وقتی که یک ژنرالدارد صحبت میکند بایست حواسش به او باشد ...
نیوشا _به خدا همه حرفاتون و گوشمیکردم .. از ناتاشا بپرسید ...
سرهنگ _ستوان نادری .. به ژنرال ادای احترامکنید ...
نیوشا_بله ..قربان ...
نیوشا جلو رفت و احترام گذاشت
_ستواننیوشا نادری در خدمت شماست ژنرال ...
خاتون که انگار کمی از خشمش کم شده بودازاد باش به نیوشا داد و گفت: دیگر از این دلقک بازی ها در نیاور .. اینجا ارتش است .. در ارتش جایی برای مسخره بازی نیست ..
از فردا باید دوره اموزشی را ببینید ..
نیوشا _خاتون جون .. اا ژنرال ما که دوره دیدیم ..
خاتون_دوره ای که دیدهای به درد اینجا نمیخورد ..شما بایست این دوره را بگذرانید تا بتوانید در مقابلگروهکهای طالبان و از طرفی نظامیان امریکایی طاقت بیاورید ..
نیوشا باز خواستچیزی بگه که اروم نیشگونی از بغل پاش گرفتم ...
یهو جیغی کشید
_مگه ازار دارینکبت ...
با این حرفش باز خاتون که داشت میرفت به سمت ما برگشت
_تو... ..بهپادگان که رسیدیم خودتو به قسمت نظافت خانه معرفی کن .. تا یک هفته باید تمام توالتها را تمیز کنی ....
سرهنگ _ژنرال .. این تنبیه در شان یک ستوان نیست.. لطفاتجدید نظر کنید
نیوشا_ای قربونش برم .. مرد به این میگن ..
خاتون _ستوان شمااداب نظامی رو یاد نگرفته اند سرهنگ ...اما من اینجا یادش میدهم .. ارتش جای مسخرهبازی نیست ...
سرهنگ _ژنرال لطفا اینبار رو ندیده بگیرید ..من به شما قول میدمستوان دیگه از این اشتباهات نکنه ..
نیوشا _راست میگه ژنرال دیگه تکرار نمیشه ...
خاتون _برویم .. افراد زخمی رو سوار کنید .. به درمانگاه پایگاه برسونید ...
بی هیچ حرف دیگه ای سوار ماشین شد و رفت .. ما هم همراه سرهنگ و بقیهسوار کامیون شدیم و به سمت پایگاه رفتیم ..
توی راه کلی به نیوشا خندیدم ...
_چقد بهت گفتم جلو ژنرال مسخره بازی در نیار .. حالا برو بکش .. وای تا یههفته ...خاک تو سرت باید تمام توالتا رو بشوری ...
نیوشا_ خفه .. نیشتو ببند .. همش تقصر تو بود .. اگه نیشگونم نگرفته بودی این جوری نمیشد .... نکبت حالا بخاطرتو من باید برم گه شویی ....
_دلم خنک شد ... اگه یکی بتونه حال تو روبگیرهو ادمت کنه همین ژنراله ...
نیوشا_جز جیگر بگیره اون دلت ..که هر چی می کشم ازتوه...
از مادر زاییده نشده کسی که بتونه حال منو بگیره دارم براش .. هنوز نیوشارو نشناخته ...
_نیو خر بازی در نیار لطفا .. بزار این یکسالی که اینجاییم باارامش بگذره ...
نیوشا_به ارامش .. ازسقوط هواپیما مون معلومه چه ارامشی درانتظارمونه...
_بس کن غر غراتو میخواستی نیای .. کسی مجبورت نکرده بود ..
نیوشا_ یهو دیدم از چشمای خوشرنگ زیتونیش گله گوله داره اشک میاد پایین ...
صورتشو با دو تا دستام گرفتم و برش گردوندم رو به خودم
_ نیوشا؟ داریگریه میکنی؟ زشته ... دیوونه اخه چرا داری گریه میکنی؟
نیوشا... اروم اشکاشو پاککردم اما انگار تازه بغضش سر باز کرده بود ...
_قربونت برم عزیز دلم .. نیوشا .. گریه نکن .. تو رو خدا .. ببین سرهنگ داره نگات میکنه .. خجالت بکش مگه بچه شدی ..
نیوشا در حالی که بینیشو میکشید بالا گفت:
مگه فقط بچه ها گریه میکنن ... دلم میخواد .. اصلا به تو چه .. توکه دلت خنک میشه من ناراحت بشم ..
_دیوونه منشوخی کردم ... باورت شد؟
نیوشا _اره .. چطور دلت میاد من تنهایی تا یه هفته گهشویی کنم و تو لم بدی استراحت کنی..؟
_مشکلت اینه ؟
نیوشا_اره
_پاک کن ایناشکای تمساحتو .. لازم نبود فیلم بازی کنی .. تا حالا شده تنبیه بشی و من کمکتنکنم؟
تو این 5 سالی که رفتیم ارتش همیشه با هم بودیم ..چه تو تنبیه چه تشویق ..
نیوشا نیشخندی زد و گونه هامو بوسید ..
_فدات بشم ...خواهر خودمی ...گلیتو..سنبلی تو .. عشق منی تو...
_اااا برو اونور ..خودتو لوس نکن دیگه ..
نیوشا_ چشم قربان ...
تا رسیدن به پادگان اروم و ساکت سر جامون نشستیم ...
ماشینا از حرکت ایستادن .. از ماشین بیرون اومدم ...تمام وسایلای شخصیمون توسقوط هواپیما از بین رفته بود ... باز خوب بو پولا مونو تو جیب شلوارمونگذاشتیم...
سرگرد افغانی جلو اومد و ما رو به سمت خوابگاه برد تا هم وسایلبرامون بیارن هم تختامونو نشونمون بده.....
نیوشا _چه فینگلیه ...چشاشو ..قدتخمک خربزه ست ... نگاه ...نگاه...
_ نیو بس کن...خیلی زشته این طوری دیگرانومسخره میکنی ....کی میخوای دست از این عادت زشتت برداری؟
نیوشا _منو عفو کنخواهر روحانی .. یه لحظه شیطان روح پاکمو تسخیر کرد ..
_اره جون خودت .. شیطونبدبخت روزی چند ساعت میاد پیشت شاگردی ..
نیوشا _اااا خودش بهت گفت ... اگهببینمش .. کلی بش سفارش کردم به کسی نگه من استادشم ..... اخه حوصله شاگرد اضافیندارم ... میدونی که مردم همش دنبال بهترین استادن...
باحرص گفتم:
_ رو کهنیست سنگ پای قزوینه ...
بی هوا زد تو سرمو وفرارکرد و گفت:
_ سنگ پا بودنبهتره از چلمنگ بودنه خواهر من .....
دنبالش دوییدم تا بگیرمش
_یه چلمنگینشونت بدم .. وایسا ... اگه مردی واستا ...
نیوشا_مرد کدومه خواهر من .. انگارپاک فراموش کردی مونثی ... مونث....
زنی گفتن ..مردی گفتن ..
شرمی و حیاییگفتن چقده تو بی حیایی .....
اینا رو بلند با اهنگ میخوندو میدویید ...
پیچید تو یه راهرو ... دنبالش رفتم ... که یهو محکم خوردم به یه چیز سخت وپهن شدم رو زمین ... کمرم حسابی درد گرفت ..
صدای خاتون تو گوشم پیچید
_ سردار هاکان چیزیتون نشد؟
سردار_نه ژنرال
ژنرال_ .... بازهم شما ستوان نیوشا ... بازهم یه مسخره بازی دیگه ... مگر اینجا سالن ورزشیست که دارید بیخیال در انمیدویید ؟
سرمو بلند کردم... به خاتون که کنار مرد ورزیده و هیکل داری ایستادهبود با گیجی نگاه کردم ...
چهره ای محکم و کمی خشن ... خدای من چه چشمایی داشت .تو عمرم مردی به این جذابی ندیده بودم ... چشمای درشتش رنگ عجیبی بود انگار هرلحظه به رنگی در میومد .. عسلی.. سبز ...
نمیدونم هر چی که بود با اون برق برندهنگاهش به ادم اخطار میداد که به من نزدیک نشو ...
صورت برنزشو انگار تازه سهتیغه کرده بود ..صاف و براق چشم ادمو نوازش میداد ...
لباش که اونقدر برجستهوخوش حالت بود که بی اختیار دلت میخواست ببوسیش ...
وای خدای من ... معذرت ... چرا اینطوری شدم .. من که هیچ وقت به چهره هیچ مردی اهمیت نمیدادم .. پس چم شده .؟
ژنرال_ چرا جواب نمی دهی؟ بلند شو ... هنوز چند ساعت از تنبیه ای که برات درنظر گرفته بودم نگذشته است ... بلند شو ...
نیوشا رو دیدم که به سرعت از پشتژنرال به سمت من میومد ...
نیوشا_ژنرال ... من نیوشا هستم . این خواهر دوقلومناتاشاست ...
ببخشید شکه شده . اخه تو عمرش سرداربه این خوشتیپی ندیده ...
باارنج کوبوندم تو پهلوش ..و سعی کردم از رو زمین بلند شم ...
ژنرال _جالب است . اینم مثل تو ادب نظامی رو یاد نگرفته است .. پس مجبورم هر دوتون رو تنبیهکنم.
به جای یک هفته ..یک ماه هر روز دستشویی ها رو تمیز میکنید ...
نیوشا_نهتو رو خدا ...
ژنرال _دو ماه
نیوشا_چشم .. هر چی شما بگید ... فقط نکنیدش سهماه
ژنرال _همین الان خودتونو به قسمت نظافت معرفی کنید .
هر دو با هم احترامگذاشتیمو
_چشم
وقتی داشند میرفتند هاکان برگشت و گذرا به من نگاهیانداخت.
با همون نگاه قلبم هری ریخت پایین ...چه مرگم شده بود ...تو ایین 25سالی که از خدا عمر گرفته بودم هیچ وقت دست و دلم واسه مردی نلرزیده بود اما حالا ...
نیوشا_هههه هه ووووویییی یییی ..چته ؟مثل گرگی گرسنه که به بره چشممیدوزه نگاش میکنی ...بابا حتما صاحاب داره .. زشته ... خوبیت نداره ناموس مردومودید بزنی ... تو که قبلا واسه من موعظه میکردی خواهر حالا چی شده ...
_اا گمشونیوشا .. همش تقصیر تو بود .. اگه مجبورم نکرده بودی دنبالت بدووم نمیخوردم به اینا ...
نیوشا_ روتو برم .. مثل اینکه بخاطر جناب عالی تنبیه یه هفته من شد دوماها... یه چیزم طلب کاری ..
_چیه باز شما دوتا گیر دادین به هم ....
سرهنگامینی بود ...
_چیزی نیست سرهنگ ...
نیوشا_اره واسه تو چیزی نیست ... واسهخاطر خانم به جای یه هفته باید تا دو ماه گلاب به روتون توالت طی بکشم ...
سرهنگ _اخه واسه چی؟
نیوشا_خانم محکم خودشو مالونده به این سردارتون ...بعدم بدون عذرخواهی زل زد تو چشمای درشتشو بروبرمحو تماشاش شده .
با حرفای نیوشا اینقدرعصبانی شدم که یه لحظه حضور سرهنگ و از یاد بردم خیز برداشتم طرف نیو که بگیرمشخودشو پشت سرهنگ قایم کرد ...
نیوشا_یا عمر بنی امیه ... غلط کردم ناتا شوخیکردم ..خواستم سرهنگم یکم بخنده ... سرهنگ نذار منو بگیره ...
_خیلی بی شعوری ... ادم خواهری مثل تو داشته باشه دشمن میخواد چیکار ...
سرهنگ_بس کنید .... باهر دوتونم ... خجالت داره .. ... شما الان نمونه های ممتاز ایرانید .. جلوی اینامیخواید ابروی کشورمونو ببرید ...
هنوز یه روز از اومدنمون نگذشته این همهبرنامه درست کردید ...
نیوشا از ناتاشا عذر خواهی کن....
وای به حال جفتتوناگه ببینم باز دارید کل کل میکنید .. برتون میگردونم ایران....
نیوشا_ما که ازخدامونه برگردیم ...
با نگاه پر جذبه سرهنگ نیوشا بقیه حرفشو خورد ...
نیوشا_چشم ...
سرهنگ_ تو که میدونی نیوشا فقط قصد خندوندن تو رو داره ..پس چرا هی بیخودی عصبانی میشی...
_اما اون با این حرفاش ابروی منو جلو شما برد ...
سرهنگ _ من سالهاست با خانواده شما اشنا هستم ... اونقدر شناخت روتون دارمکه من میدونم چه موقعه نیوشا داره جدی حرف میزنه چه موقع شوخی میکنه ... اینو توباید بهتر بدونی....
نگران تنبیه تونم نباشید .. یه هفته کا رتونو انجام بدید . جلوی ژنرالم مسخره بازی در نیارید .. خودم تنبیه تونو لغو میکنم ...
نیوشا_خیلیجلتنمنی سرهنگ ...
سرهنگ خندشو پشت سرفه ای پنهان کرد و رفت ...
نیوشا_ناتاشاجونم
_زهر مار ...
نیوشا_ناتا خوشگلم .. قربونت برم ...معذرت میخوام ...
_خوب گند کاری میکنی بعد توقع داری با یه عذر خواهی ببخشمت ...
نیوشا _توگلی میدونم نیوشاتو زود میبخشی ... بگو بخشیدی..بگو ..
_.....
نیوشا_بگو دیگه .. معذرت...تو رو خدا نکنه منو نبخشی و اون دامن خوشگله رو که قول دادی واسمنخری....
از حرفش خندم گرفت..
_ای روباه مکار پس بگو بخاطر دامن داری خوتوموش میکنی ...
نیوشا_اااهان خندیدی ... پس منو بخشیدی دیگه ؟
_اره .. نبخشمتچی کار میتونم بکنم... بیا زود بریم خوابگاه که خیلی خستم ... راستی از کدوم طرفبود ...
نیوشا_ قربون تو خواهر گلم .. الان از این خانم زیبای افغانی میپرسم ...
به سمت سربازی که داشت رد میشد رفت و با لحن خنده داری گفت:
_خوابگاهمانکدام بر است ...؟ از این بر است یا ان بر است ؟
زن با دست انتهای سالن رو نشونداد ..
نیوشا_خواهر میگویند از این بر است .. خیلی تشکر میکنیم .....
_ بازداری مسخره بازی در میاری؟
نیوشا_نه به جان خودم ..دارم افغانی حرف میزنمدیگه... فقط کافیه یه کم رسمی حرف بزنی وجای... آ ا او .....رو عوضش کنی ..همین ...
_بیا بریم ..خیلی خستم..
نیوشا_ای به چشم .. پیش به سوی خوابگاه
به سمت خوابگاه رفتیم .
در بزرگ اهنی رو باز کردیم . سالن بزرگ پراز تخت های دوطبقه به چشم میخورد . گروهی از سربازان دختر افغانی در حال گپ زدن ومرتب کردن تخت هاشون بودند. با ورود ما همهمه قطع شد همه با حیرت و تعجب به منونیوشا نگاه میکردند .
حقم داشتند . هر وقت ما کنار هم وارد مجلسی میشدیم به خاطرشباهت بی اندازمون دهن همه از حیرت باز میموند ..
نیوشا_یا خدا ناتاشا الانمیخورنمون . ببین داره اب از لب و لوچشون میریزه.نکنه ادم خورن ...من میترسم شباینجا بخوابم ...
_نیوشا ... باز شروع کردی ...؟؟
نیوشا_ ااا گند اخلاق ...خوب یکم بخند . من این مسخره بازیا رو در میارم بلکه لب صاب مردت به خنده وا بشهاما تو هی میزنی تو ذوقم ...
_مزه هاتو بزار واسه سرهنگ بریز نه من .. از بس ازاین مسخره بازیا در اوردی دیگه واسم تکراری شده...
نیوشا_اااا اینطوریه؟ .. بخدای احد و واحد اگه یه بار دیگه سعی کردم بخندونمت نیوشا نیستم.
اینقدر نخندتا دهنت بو گند بگیره ...
اینو گفت و به حالت قهر رفت سمت یکی از تختا ...
سرم بد جوری درد میکرد .خسته و کوفته رفتم رو تخت کناری نیوشاخوابیدم...
چشمامو بستم . به اتفاقایی که از بدو ورودمون افتاده بود فکرکردم. یهو یادم اومد که به مادر قول دادم وقتی رسیدیم بهشون زنگ بزنیم.
بیهوابلند شدم که به نیوشا بگم باید با مادر تماس بگیریم که سرم محکم خورد به تختبالایی...
نیوشا_اخ جون دلم خنک شد . ای خدا چقدر تو بزرگی . میگن ادم جزایدل شکوندنو تو همین دنیا پس میده ...
_ آی سرم ... ای بگم خدا چیکارت کنه نیوشا .. بلند شو بریم یه تلفن پیدا کنیم به مادر زنگ بزنیم .
نیوشا_ مگه الکیه . تاازم عذر خواهی نکنی محاله قدم از قدم بردارم...عمرا...
_گمشو . من که چیزی بهتنگفتم که حالا بخوام عذر خواهی کنم .
نیوشا_هیچی نگفتی .تو قلب شیشه ای منوشکستی خوووووااااههههرررر.
اصلا حوصله لودگیاشو نداشتم.
_معذرت میخوامحالا خوب شد . بلند شو بریم .
نیوشا_کجا؟
_سر قبر من .
نیوشا_باشه منامادم بریم . بزار اول از این خواهر افغان یه چیزی بپرسم.
_چیبپرسی؟
نیوشا_میخواستم ببینم کجا خرما میفروشن
_خرما؟ واسه چی؟
نیووشا_خوبواسه سر قبر تو دیگه مگه نگفتی میخوایبری....
_ننیووووشش ششاااا
نیوشا_ججج جااا ااااااننن مم ممم خخ خوااهر
_به خدا سرم داره منفجر میشه نیوشا خواهش میکنم اذیتم نکن . باشه دختر خوب.بیا بریم به مامان یه زنگ بزنیم .
نیوشا _باشه اینو از اول میگفتیخواهرم.
اما باید به عرضت برسونم که نمیتونیم با مادر تماس بگیریم چون خطایارتباطی قطع شدن .معلوم نیست تا کی درست میشن.
_وای . چرا؟ حالا مامان دلش هزارراه میزه.
نیوشا_نه دیگه دل مامانمون تا خواست از هزار راه عبور کنه .توسط پدربزرگوارمون متوقف شد .
_ااا چرا چرت و پرت میگی ...یعنی چی؟
نیوشا_تو الاندچار خنگی مضمن شدی به من چرا گیر میدی .؟
دارم میگم سرهنگ با پایگاهمون توایران تماس گرفته... بابا هم خبر رسیدنمونو به مادر داده . نمیخواد نگران باشی.. فهمیدی حالا .
؟
با این حرفاش کمی اروم شدم دوباره رو تختم خوابیدم . چشماماز درد سر باز نمیشد .
کم کم صداهای اطراف برام نا مفهوم شد و دیگه چیزی نفهمیدم ..
درد ی تو دستم احساس کردم .
بی رمق چشمامو باز کردم.روشنی اتاق چشممو زد . دوباره بستمشون که صدای بم و نااشنایی گفت
_ستوان نادری... ناتاشانادری...
اروم چشمامو باز کردم. با دیدن اون چشماعسلی دوباره قلبم به شدتتپید.
اون اینجا چیکار میکرد . ؟ هر سمتی هم داشت حق ورود به خوابگاه زنا رونداشت. حتما دچار توهم شده بودم.
_صدای منو میشنوی ستوان؟
نه انگارواقعی بود .
_ناتاشا ؟ خواهرت برات بمیره...چشات که بازه پس چرا جواب نمیدی؟ یه چند تاازاون فحشای بد بد تو نثارمون کن بدونیم به هوشی...
_ چی میگی مسخره ؟ چیشده؟
نیوشا_الهی . الهی که من دور اون نوک امپولتون بگردم که معجره میکنه ...الهی که خدا عمر با عزت به خودتو خانوادت بده سردار . ای که من دست اون پدر ومادرتونو ببوسم که هم فرستادنتون دکتری بخونید هم سر دار بشید ...میدونستم که باپارتی بازی این درجه رو نگرفتید .
خدایا این نیوشا چی میگفت .. اعصابم داشتمیریخت به هم نیم خیز شده که بپرسم اینجا چه خبره ..چشمام سیاهی رفت .
حس کردمزیر دستم خالی شد انگار داشتم از تخت می افتادم که کسی از پشت یقمو گرفت و کشیدعقب.
.گلوم درد گرفت یقمو خیلی محکم کشیده بود تقریبا مثل این بود که از طنابدار اورده باشنم پایین .
هنوزم یقعه لباسم تو دستش بودکه نیوشا گفت
_سرداردکتر خیلی ببخشیدا . اول خیلی ممنون که نذاشتی خواهرم با مخ بیفته زمین...اما اگهدفعه بعد خواستی جلو افتادن کسی رو بگیری بهتره بازوشو یا کمرشو بگیری نه اینطورخرقه کشش کنی. گناه داره خواهرم ببین هنوز نفسش جا نیومده...
سردار_خواهرتالان خوبه ورشدار ببر . الان چون در حال انجاموظیفه نیستیم میذارم راحت صحبت کنیداما اگه حین خدمت اینجوری بخوای حرف بزنید باید انتظار تنبیه بدتر از مال ژنرالباشید .
نیوشاهمونطور که به من کمک میکرد از تخت بیام پایین گفت:چشم اصلا شماسردارید هر جور میخواید طرفو بگیرید نخوره زمین ...مهم نیست .گوششو بگیرید .موهاشوبکشید ...گرنشو بچسبید هر جور راحتید فقط منو تنبیه نکنید فعلا تا دو ماه شغل شریفخلا روبی بهمون واگذار شده.دیگه قوه تنبیه بدتر و ندارم ...با اجازه سردار دکتر .مارفتیم.
از حرفاشون گیج شده بودم . اطرافمو که نگاه کردم دیدم تو درمونگاه پایگاههستیم.
هاکان داشت روپوش سفید و از تنش بیرون میاورد و سریع از اونجا خارج شد .جلو تر از ما با قدمهای محکم به سمت خروجی پایگاه میرفت .بازم گذرا نگاهی به منانداخت و ازدر بیرون رفت . برق چشماش تنمو لرزوند .
نیوشا_نبینم دست و دلت واسهیه جوجه فوکلی بلررزه که خودم از تو سینه ات میکشمش بیرونو
خام خام میخورمش... تو فقط عشق منی و بس ...
"صداشو عین مردا کلفت کرده بودو این چرندیاتومیگفت..
_شیر فهم شد ضیفه یا نه ؟
_جذبه ات منو کشته ..گمشو اونورببینم.
حالاتعریف کن قضیه چی بود ؟ من اینجا چی کار میکردم...