امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان درحسرت نگاهت به قلم= خودم

#13
سلام به همه ی دوستای گلم رمان درحسرت نگاهت به قلم= خودم

به خاطر تاخیرم معذرت میخوام رمان درحسرت نگاهت به قلم= خودم

انقدر سرم شلوغ بود که نتونستم بیام و پست بزارم شرمنده همتونم رمان درحسرت نگاهت به قلم= خودم

اما الان با پست بعدی در خدمت دوستای گلم هستم
امیدوارم لذت ببرین


××××××××××××
حواس به ادمای بیرون بود نادیام که ساکت ساکت بود .بااینکه من تا حالا تو همچین اوضاعی نبودم اما حالشو درک می کردم .

هنوز در حال تماشای بیرون بودم ونگاه به ادما میکردم از کوچیک تا بزرگ از جوون تا پیر خیلی ها افسرده بودن خیلی ها شاد شاد

شایدم خودشون رو شاد نشون میدادن بلاخره هرچی

گوشیم در جیبم لرزید بیرون اوردم صدف بود نوشته بود :سلام کجایی ؟

نوشتم :بادوستم بیرونم چطور ؟
و ارسال کردم

با صدای نادیا به خودم اومدم :رسیدیم

کرایه رو حساب کردیم و پیاده شدیم

نادیا دستم و کشید و تند تند راه می رفت وای اینجا دیگه کجا بود ؟من تاحالا یه بارم همچین جاهایی نیومده

بودم .خیلی کوچه پس کوچه بود .اخرش وارد یه کوچه ی تنگی شدیم و نادیا جلوی یکی از خونه ها که

صدای مردی که داد می زد می اومد

با اکراه پرسیدم :همینه

اونم متقابلا با بغض سرشو به معنای اره تکون داد

داخل شدیم هیکلی رو دیدم که روی پله ها نشسته بود و هی گله و شکایت می کرد و داد می زد .....هه ....فکر کرده مردونگی تو صداشه

تا نگاهش به نادیا افتاد بلند شد و به طرفش اومد پوزخندی زد و گفت :

-به به نادیا خانم .....وای ببخشید خانم اریان پور

نادیا -چی میخوای ....دوباره چی شده ؟؟؟؟...چرا دست از سرمون برنمیداری ؟؟؟

خنده ای بلند کرد و گفت :من دست از سر شما برنمیدارم دیگه ؟؟؟؟؟

-اره تو ....تو ....یه روز نشد که تو نیای خونمون و داد و بیداد کنی

صدای مرد اوج گرفت و با فریاد گفت : د اگه شما لعنتیا اجارتون رو بدین که من هر روز اینجا نیستم

من که تا اون موقع تماشاگر بودم خونم به جوش اومد منم مثل خودش داد زدم

-هوی لعنتی چته چرا داد می زنی ؟....عقده داد زدن داری ؟؟؟

چشم غره ای رفت و گفت :تو دیگه کی هستی؟؟؟ ....اینا کم بودن تو هم اضافه شدی

-فکر کن همه کاره ....بعدشم اگه کر کردی مردونگیت تو این صدای بلندت و (به هیکلش اشاره کردم )تو این هیکل و زور

بازو هاته باید بگم بهتره از خواب بیدار شی ....اگه پولتو میخوای ارومم میتونی بگی

دوباره بلند زد زیره خنده دوباره بعد چند دقیقه دست از خندیدن برداشت و گفت :خیلی خوب قبوله اروم الان بهت

میگم من پولمو میخوام تو که همه کاره ای میتونی بدی ؟

با خودم فکر کردم داخل حسابم که پول هست ....اما واسه شهریه ی داننشگاهمه .....ای بابا اشکال نداره هلیا بعدش

با بابا صحبت میکنم بهت میده

صدای اون مرد منو به خودم اورد :چته رفتی تو فکر دیدی نمیتونی ؟؟؟؟

محکم سر جام ایستادم و گفتم :باشه بهت میدم اما وقتی پولتو گرفتی دیگه اینجا پیدات نشه

-تو پول منو بده من غلط بکنم دیگه این طرفا بیام

دسته چکم رو در اوردم بابا برام گرفته بود حسابم همیشه پر بود

نادیا به طرفم اومد و گفت :این کارا یعنی چی هلیا ؟؟؟؟

-هیس....بعدا با هم صحبت می کنیم

اونم دیگه چیزی نگفت

مبلغ رو پرسیدم و چک رو نوشتم و به طرف مرد گرفتم : بیا بگیر

چک رو نوشت و نگاهی بهش کرد :عالیه ....موعدش هم که مال پنج روز دیگس ...اما از کجا بدونم این چک پاس میشه

-تو نگران این نباش چک و بگیر و برو

-دمت گرم دختر خانوم .....دمت گرم

-حالا هرچی زود از اینجا برو

دستو روی چشمش گذاشت و اروم گفت :چشم

و در خانه رو باز کرد و بدون هیچ حرفی رفت
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
رمان درحسرت نگاهت به قلم= خودم
پاسخ
 سپاس شده توسط .amir sam. ، تلناز ، saba3 ، پری خانم ، هلیا78 ، Shadow of Death ، hany1380 ، صنوبر


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: رمان درحسرت نگاهت به قلم= خودم - .anita.14 - 28-06-2014، 14:07

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  رمان راغب | به قلبم بانوی نقابدار (زمان آنلاین دز حال تایپ)
Heart رمان خیانت به عشق (غم انگیز گریه دار هیجانی)
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 2 مهمان