اخطار‌های زیر رخ داد:
Warning [2] count(): Parameter must be an array or an object that implements Countable - Line: 865 - File: showthread.php PHP 7.4.33 (Linux)
File Line Function
/showthread.php 865 errorHandler->error




 


امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان | در حسرت یک اتاق خالی ..

#1
(( پریسا ))

با صدای آهنگ پلنگ صورتی بیدار شدم .. دستمو بردم بردمو گوشیمو خاموش کردم .. تو دلم صد تا فحش ب سازنده ی این آهنگ دادمو بعدشم رو به گوشیم گفتم :
- د آخه لامصب خاموشت میکنم میگی چرا خاموشم میکنی روشنتم میکنم نمیزاری نیم ساعت بخوابم ! تف تو این اخلاق گندت !
گوشیمو پرت کردم تو دیوار .. همچین محکم پرت کردم دلم براش سوخت ! البته حقش بود اما دلم واس اون پنج میلیونی که بابتش داده بودم سوخت ! اما ب جهنم ب ی دقیقه خواب هم می ارزه !


-وای وای دیرم شد .. ای خاک تو سرت خاک که مثل خرس میخوابی .. خاک !

سریع رفتم در کمد لباسامو باز کردم .. یه لباس آستین حلقه ای سورمه برداشتم و ی شلوار برمودایی سورمه ای .. از روشم ی مانتوی سورمه ای جذب پوشیدم با ی شلوار لی دم پا !
رفتم جلو آیینه که موهامو شونه کنم از دیدن قیافه ی خودم یه جیغ بنفش کشیدم و نیم متر پریدم هوا .. چشام خون افتاده بود و زیر چشمامم ب اندازه ی یه گودال صد متری فرو رفته بود .. صورتمم که مثل جن دیده ها رنگی به رو نداشت ..

- اینم نتیجه ی رفتن خواب زمستونی .. دختر تو چقد میخوابی ک این شکلی میشی آخه ..

یکمم با صورتم ور رفتمو از خونه زدم بیرون .. نباید دیر میرسیدم .. نباید ..





(( حسین ))

اههههههه ؛ این دختره چرا این ماس ماسکشو خاموش کرده .. از وقتی این گوشیو گرفته همش خاموش بوده .. معلوم نی واس چی خریدتش اصلا ..
کش و قوسی به بدنم دادم .. بعدم داد زدم :
- د آخه هیشکیم ازت خبر نداره ..

بعدم خودم رفتم به فکر ! چه حرفی زدما ! معلومه که همه ازش خبر دارن .. یه درصدم امکان نداره که پارسا ازش خبر نداشته باشه ..
سریع شماره ی پارسا رو گرفتم .. بعد دو بوق جواب داد :
- اه حسین ساعت 11 زنگ زدی برا چی ؟ نمیگی این بشر میخواد بخوابه ؟
- اگ خواب بودی با دو تا بوق جواب نمیدادی ضایع
-بنال
-این خواهر خلت کجاس ؟
-دوس دختر توئه من باس ازش خبر داشته باشم ؟
-تو خبر نداشته باشی کی خبر داشته باشه ؟
- تو !
- ور الکی نزن فک میکنی کی ازش خبر داشته باشه ؟
-خب ..
-خب کی ؟
-راستش ..
-بنال دیگه ..
-میترسم عصبانی شی ..
-نه بگو ..
-فربد ..
بدنم داغ کرد و آمپرم زد بالا .. خودمم حس کردم رگای گردنم متورم شده ..از عصبانیت نعره ای کشیدم و محکم کلمو کوبوندم به فرمون ! دیوونه شده بودم اما حق داشتم خب ! اون پسره ی لاشی ..
-الو حسین
-ببند
-خو گفتم عصبانی میشی
-جهنم ، شمارشو بده ..
-نمیتونم
-{فریادی کشیدم}چرا ؟
-پوزه ات رو ببند ، این چه طرز حرف زدنه ؟
-زر زیادی نزن اون چیزیو که خواستم بم بده ..
-شمارشو ندارم اما ..
-اما چی لعنتی ؟
-آدرس خونشو دارم ..
چه بهتر ..
-خب منتظرم آدرسشو بشنوم ..
-یادداشت کن .. سعادت آباد ؛...

چ خونه ای داره لامصب .. پارتی هم که گرفته .. خدا میدونه یعنی الان پریسا هم اون توئه ؟
نفس عمیقی کشیدم .. زنگ رو زدم و ...




_تا بعدش ؛ سپاس بدید بزارم_
رمان | در حسرت یک اتاق خالی ..
پاسخ
 سپاس شده توسط مارال 2 ، farnam22 ، Shadow of Death ، عاصی
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
رمان | در حسرت یک اتاق خالی .. - ღ ற£ђЯᏙVЄђ ღ - 25-06-2014، 17:20

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  رمان راغب | به قلبم بانوی نقابدار (زمان آنلاین دز حال تایپ)
Heart رمان خیانت به عشق (غم انگیز گریه دار هیجانی)
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان