19-05-2014، 20:03
(آخرین ویرایش در این ارسال: 19-05-2014، 20:04، توسط ғдф!ทд ^ــ^.)
هر چند وقت یكبار اعزام بود، اما من هر چه مى رفتم و مى آمدم موفق نمى شدم ثبت نام كنم تا اینكه با كاروانى در سال 65 (بیست و دوم تیرماه) به جبهه راه یافتم. به واحد بهدارى مراجعه كردم، پرسیدند چرا جاى دیگرى نرفتى؟
گفتم: هر كجا مى روم مى گویند تو جثه ندارى و نمى توانى كار كنى. خلاصه با گریه و التماس، مرا پذیرفتند و به عنوان امدادگر به “گردان حزب الله” فرستادند. سحرگاه شبى كه دشمن اقدام به تك سنگین كرده بود، براى انتقال اجساد شهداى گردان و حمل مجروحین دست به كار شدیم. تا عصر آن روز به هر مكافاتى بود، زخمیها و شهدا را به پشت منتقل كردیم. در چهره مجروحین جز شادى و به زبانشان جز ذكر خدا چیزى نیافتم. یكى از شهدا، امدادگر همسنگر خودم بود. بعد از ناراحتى و گریه و زارى در كنارش، دفترچه كوچكى پیدا كردم كه خطاب به من عبارتى به این مضمون نوشته بود: حسین عزیزى، در صورت زنده بودن سلام مرا به خمینى عزیز برسان و بگو كه “پایان مأموریت بسیجى اسلام، شهادت است”.
من قسم خورده ام
در عملیات بدر [19/12/63- شرق رودخانه دجله، هورالهویزه] یكى از برادران زخمى شده بود. هر چه مى كردند اسلحه اش را بگذارد و برود عقب قبول نمى كرد. گفتم: مى بینى كه دیگر نمى توانى به عملیات ادامه بدهى، چرا نمى روى. بچه كه نیستى. گفت: مى دانى، قسم خورده ام تا نفس دارم از این مملكت و انقلاب دفاع كنم. چطور مى توانم خودم را راضى كنم و با این زخم جزئى بروم عقب و اسلحه ام را زمین بگذارم!
روحانى واقعى
حرفهاى «علیرضا روحانى» تأثیر زیادى روى بچهها مىگذاشت، به خاطر این كه هر چه به دیگران مىگفت، اول خودش به آن عمل كرده بود. اخلاص عجیب او باعث شده بود تا حتى زخمى شدن او در عملیاتها از خانوادهاش هم مخفى بماند. حال دعا و مناجات خاص خود را داشت.
سوز و حال دعاى او وقت خواندن آیات قرآن و آیةالكرسى هنگام صبحگاه و دویدن بچهها، در یاد همسنگران او زنده مانده است. وقتى براى آخرین بار به جبهه اعزام مىشد، گویى مىدانست برنمىگردد، تمام سفارشهاى لازم را به همه مىكرد.
علیرضا روحانى در عملیات كارخانهى نمك به همراه تعداد زیادى از دوستان خود به شهادت رسید.
(حدیث حماسه، اكبر جوانى - احمدرضا كریمیان، لشكر 14 امام حسین (ع)، تابستان 75، ص 93)
راوى: مجتبى روحانى
شهادت در شب جمعه
صبح جمعه بود و «علیرضا» (شهید علیرضا روحانى كه در منطقهى فاو به شهادت رسید) دعاى ندبه مىخواند. پس از دعا كمى با هم صحبت كردیم. خیلى ناراحت بود. گفتم: «چرا ناراحتى! مگر كشتىهایت غرق شده!». گفت: «دیدى شب جمعه هم گذشت و من هنوز شهید نشدهام!» گویى به او الهام شده بود كه در شب جمعه به شهادت خواهد رسید. دلدارىاش دادم و گفتم: «مگر خودت نمىگفتى تا ظهر جمعه نیز ثواب شب جمعه را دارد».
ساعت ده صبح بود كه براى نگهبانى به سنگرهایمان رفتیم. من در سنگر دوم و او در سنگر اول. ساعت حدود 10:30 بود كه امدادگر دسته از سنگر اول باز مىگشت. گفتم: «آقاى حسینى! كسى مجروح شده؟». جوابى نداد. به سنگر علیرضا دویدم.وقتى بالاى سرش رسیدم، در حال جان دادن بود؛ تیرى به سرش اصابت كرده بود. لحظهاى بعد، جان به جان آفرین تسلیم كرد و به لقاى دوست رسید.
(خودشكنان، مرتضى جمشیدیان، لشكر 14 امام حسین (ع)، تابستان 75، ص 55)
گفتم: هر كجا مى روم مى گویند تو جثه ندارى و نمى توانى كار كنى. خلاصه با گریه و التماس، مرا پذیرفتند و به عنوان امدادگر به “گردان حزب الله” فرستادند. سحرگاه شبى كه دشمن اقدام به تك سنگین كرده بود، براى انتقال اجساد شهداى گردان و حمل مجروحین دست به كار شدیم. تا عصر آن روز به هر مكافاتى بود، زخمیها و شهدا را به پشت منتقل كردیم. در چهره مجروحین جز شادى و به زبانشان جز ذكر خدا چیزى نیافتم. یكى از شهدا، امدادگر همسنگر خودم بود. بعد از ناراحتى و گریه و زارى در كنارش، دفترچه كوچكى پیدا كردم كه خطاب به من عبارتى به این مضمون نوشته بود: حسین عزیزى، در صورت زنده بودن سلام مرا به خمینى عزیز برسان و بگو كه “پایان مأموریت بسیجى اسلام، شهادت است”.
من قسم خورده ام
در عملیات بدر [19/12/63- شرق رودخانه دجله، هورالهویزه] یكى از برادران زخمى شده بود. هر چه مى كردند اسلحه اش را بگذارد و برود عقب قبول نمى كرد. گفتم: مى بینى كه دیگر نمى توانى به عملیات ادامه بدهى، چرا نمى روى. بچه كه نیستى. گفت: مى دانى، قسم خورده ام تا نفس دارم از این مملكت و انقلاب دفاع كنم. چطور مى توانم خودم را راضى كنم و با این زخم جزئى بروم عقب و اسلحه ام را زمین بگذارم!
روحانى واقعى
حرفهاى «علیرضا روحانى» تأثیر زیادى روى بچهها مىگذاشت، به خاطر این كه هر چه به دیگران مىگفت، اول خودش به آن عمل كرده بود. اخلاص عجیب او باعث شده بود تا حتى زخمى شدن او در عملیاتها از خانوادهاش هم مخفى بماند. حال دعا و مناجات خاص خود را داشت.
سوز و حال دعاى او وقت خواندن آیات قرآن و آیةالكرسى هنگام صبحگاه و دویدن بچهها، در یاد همسنگران او زنده مانده است. وقتى براى آخرین بار به جبهه اعزام مىشد، گویى مىدانست برنمىگردد، تمام سفارشهاى لازم را به همه مىكرد.
علیرضا روحانى در عملیات كارخانهى نمك به همراه تعداد زیادى از دوستان خود به شهادت رسید.
(حدیث حماسه، اكبر جوانى - احمدرضا كریمیان، لشكر 14 امام حسین (ع)، تابستان 75، ص 93)
راوى: مجتبى روحانى
شهادت در شب جمعه
صبح جمعه بود و «علیرضا» (شهید علیرضا روحانى كه در منطقهى فاو به شهادت رسید) دعاى ندبه مىخواند. پس از دعا كمى با هم صحبت كردیم. خیلى ناراحت بود. گفتم: «چرا ناراحتى! مگر كشتىهایت غرق شده!». گفت: «دیدى شب جمعه هم گذشت و من هنوز شهید نشدهام!» گویى به او الهام شده بود كه در شب جمعه به شهادت خواهد رسید. دلدارىاش دادم و گفتم: «مگر خودت نمىگفتى تا ظهر جمعه نیز ثواب شب جمعه را دارد».
ساعت ده صبح بود كه براى نگهبانى به سنگرهایمان رفتیم. من در سنگر دوم و او در سنگر اول. ساعت حدود 10:30 بود كه امدادگر دسته از سنگر اول باز مىگشت. گفتم: «آقاى حسینى! كسى مجروح شده؟». جوابى نداد. به سنگر علیرضا دویدم.وقتى بالاى سرش رسیدم، در حال جان دادن بود؛ تیرى به سرش اصابت كرده بود. لحظهاى بعد، جان به جان آفرین تسلیم كرد و به لقاى دوست رسید.
(خودشكنان، مرتضى جمشیدیان، لشكر 14 امام حسین (ع)، تابستان 75، ص 55)