27-02-2014، 12:18
(پست هشتم)
همینجوری که داشتم فکر میکردم از اتاق اومدم بیرون که دیدم الناز دست به کمر وایساده.رفتم جلو و گفتم - صبح بخیر - گیرم که صبح بخیر - چی شده؟ - اولن دیشت سوغاتی همه رو دادا الا من دومن یه دفه رفتی تو اتاقت و دیگه نیومدی بیرون سومن تازگیا مشکوک میزنی - اولن دیشت که بت گفتم بیا سوغاتی هاتو از خودم بگیر دومن با مامان بحثم شد برا همین اعصاب نداشتم سومن کجای من مشکوکه؟؟؟ - خب حالا یالا سوغاتیام - تو اتاقم تو چمدون قرمزس.الناز سریع دوید تو اتاق و یه دفه جیغ کشید و گفت - همش ماله منه؟ - اره مال توئه و بعد راه افتادم سمت پایین و مامان و دیدم و گفتم - سلام و صبح بخیر به مامان گلم - علیک - مامان من دیشب فکرامو کردمو بعد سریع بی مقدمه گفتم - بریم خواستگاری.مامان با چشای گشاد گفت - چی؟! - مگه چیه!!!خب مگه خودت نگفتی؟ - چرا ولی فکر کردم داری سر به سرم میذاری - نه بابا سر به سر چیه - پس بالاخره سر عقل اومدی - بله حالا اون دختر خوشبختی که برام انتخاب کردی کیه؟ - سحره .اندفه نوبت من بود گه با صدای بلند بگم - چی؟؟؟!!! - مگه چیه؟دختره همه چی تمومه دیگه چی میخوای - ه...ه...هیچی - پس خودتو آماده کن که زنگ بزنم و برای پنجشنبه قرار بزارم - با...با...باشه و راه افتادم سمت اتاقم.با خودم گفتم سحر خواهر بهترین دوستمه نامردیه اگه اینکارو بکنم و در ضمن سهند هم خیلی ناراحت میشه پس باید مامانو منصرف کنم پس دوباره راه افتادم سمت پایین و یه راست رفتم تو آشپزخونه و گفتم - من با سحر ازدواج نمیکنم .مامان با تعجب نگام کرد و بعد گفت - آخه چرا؟ - چون دوست ندارم پس بگرد یکی دیگه رو برام پیدا کن - خیلی خب باشه قبول هرچی تو بگی - فقط از دوستای النازم نباشه - دیگه چرا؟ - همین که گفتم - چشم رو چشم دیگه چی - هیچی چشمت بی بلا - پس پنجشنبه آماده باش - چشم و بعد رفتم تو اتاقم.پنجشنبه هم خیلی زود رسید.خونه دختره خیلی از خونه ما دور بود و اسم دختر مورد نظر مریم بود.رسیدیم و رفتیم تو بعد از سلام علیک نشستیم و دختره با نیش باز قد دهن شتر چایی اورد و تو صورتم زل زد.خیلییییییی بدم اومد.دختره خیلی معمولیه رو به زشت بود.نمیدونم مامان پیش خودش چی فکر کرده بود که اینو واسه من انتخاب کرده بود مخصوصا منم که حساسم و از دخترا زیاد خوشم نمیاد کلا زده شدم از هرچی دختره.دختره همینجوری با همون نیش شتریش داشت نگام میکرد.واقعا در عذاب بودم.اه اه دختره ی احمق عقده ای!!!بالاخره تموم شد.آخیش راحت شدم.دختره هنوزم نیشش باز بود.مامان بالاخره دل کند و اومد بیرون.تا اومدیم بیرون مامان گفت - دختره خیلی با کمالات بود.
(8/12/92)
همینجوری که داشتم فکر میکردم از اتاق اومدم بیرون که دیدم الناز دست به کمر وایساده.رفتم جلو و گفتم - صبح بخیر - گیرم که صبح بخیر - چی شده؟ - اولن دیشت سوغاتی همه رو دادا الا من دومن یه دفه رفتی تو اتاقت و دیگه نیومدی بیرون سومن تازگیا مشکوک میزنی - اولن دیشت که بت گفتم بیا سوغاتی هاتو از خودم بگیر دومن با مامان بحثم شد برا همین اعصاب نداشتم سومن کجای من مشکوکه؟؟؟ - خب حالا یالا سوغاتیام - تو اتاقم تو چمدون قرمزس.الناز سریع دوید تو اتاق و یه دفه جیغ کشید و گفت - همش ماله منه؟ - اره مال توئه و بعد راه افتادم سمت پایین و مامان و دیدم و گفتم - سلام و صبح بخیر به مامان گلم - علیک - مامان من دیشب فکرامو کردمو بعد سریع بی مقدمه گفتم - بریم خواستگاری.مامان با چشای گشاد گفت - چی؟! - مگه چیه!!!خب مگه خودت نگفتی؟ - چرا ولی فکر کردم داری سر به سرم میذاری - نه بابا سر به سر چیه - پس بالاخره سر عقل اومدی - بله حالا اون دختر خوشبختی که برام انتخاب کردی کیه؟ - سحره .اندفه نوبت من بود گه با صدای بلند بگم - چی؟؟؟!!! - مگه چیه؟دختره همه چی تمومه دیگه چی میخوای - ه...ه...هیچی - پس خودتو آماده کن که زنگ بزنم و برای پنجشنبه قرار بزارم - با...با...باشه و راه افتادم سمت اتاقم.با خودم گفتم سحر خواهر بهترین دوستمه نامردیه اگه اینکارو بکنم و در ضمن سهند هم خیلی ناراحت میشه پس باید مامانو منصرف کنم پس دوباره راه افتادم سمت پایین و یه راست رفتم تو آشپزخونه و گفتم - من با سحر ازدواج نمیکنم .مامان با تعجب نگام کرد و بعد گفت - آخه چرا؟ - چون دوست ندارم پس بگرد یکی دیگه رو برام پیدا کن - خیلی خب باشه قبول هرچی تو بگی - فقط از دوستای النازم نباشه - دیگه چرا؟ - همین که گفتم - چشم رو چشم دیگه چی - هیچی چشمت بی بلا - پس پنجشنبه آماده باش - چشم و بعد رفتم تو اتاقم.پنجشنبه هم خیلی زود رسید.خونه دختره خیلی از خونه ما دور بود و اسم دختر مورد نظر مریم بود.رسیدیم و رفتیم تو بعد از سلام علیک نشستیم و دختره با نیش باز قد دهن شتر چایی اورد و تو صورتم زل زد.خیلییییییی بدم اومد.دختره خیلی معمولیه رو به زشت بود.نمیدونم مامان پیش خودش چی فکر کرده بود که اینو واسه من انتخاب کرده بود مخصوصا منم که حساسم و از دخترا زیاد خوشم نمیاد کلا زده شدم از هرچی دختره.دختره همینجوری با همون نیش شتریش داشت نگام میکرد.واقعا در عذاب بودم.اه اه دختره ی احمق عقده ای!!!بالاخره تموم شد.آخیش راحت شدم.دختره هنوزم نیشش باز بود.مامان بالاخره دل کند و اومد بیرون.تا اومدیم بیرون مامان گفت - دختره خیلی با کمالات بود.
(8/12/92)