15-02-2014، 21:44
(پست ششم)
دانشگاه من و الناز تهران بود.ما خانوادگی درس خون بودیم برای همین هم دانشگاه تهران قبول شده بودیم ولی در هفته فقط یه روز تو دانشگاه جفتمون کلاس داشتیم چون الناز سال اول بود و من سال سوم.آرمان هم فقط در مورد درس خوندن به ما رفته بود و در هیچ موردی مثل ما نبود و با مشورت بابا قرار شد بره رشته تجربی.اتاق من بغل اتاق الناز بود و اتاق آرمان بغل اتاق من یعنی من وسط الناز و آرمان بودم.خونمون شش تا اتاق داشت.سه تا اتاق بالا در اختیار ما بچه ها بود.یکی از اتاق های پایین مال بابا فرهاد و مامان فریبا بود و دو تا اتاق اتاق مهمون بود که همچیم داشت.داشتم میرفتم سمت اتاقم که حس کردم از اتاق الناز یه صدایی میاد.سریع درو باز کردم که دیدم النازم مثل یه فرشته چشمای خوشگلشو بسته و موهای طلاییش رو روی بالش ملو کرده و خوابیده.امروز یکشنبه بود پس چرا الناز نرفته بود دانشگاه؟!سریع به سمتش رفتم و پیشونیش رو بوسیدم که چشم باز کرد.وقتی منو دید چند بار پلک زد و بعد یهو پرید تو بغلم و منم دستامو دور کمرش حلقه کردم و گفتم - عشقم چطوره؟ - وای آرمین دلم خیلی برات تنگ شده بود - منم همینطور خانمی.پس چرا دانشگاه نرفتی؟ - به همه دانشجو ها ایمیل زدن و با بعضی هم تماس گرفتن که دانشگاه دستگاهاش مشکل فنی داره و تا یک هفته تعطیله و منم خدا خواسته خوابیدم - پس حالا به افتخار تعطیلیمون پاشو آماده شو که ناهار مهمون منی - الان پا میشم - باشه پس زود باش تا ماشینو بیارم بیرون - باشه داداشی.یه bmw قرمز رنگ داشتم.رفتم سمت اتاقم و یه لباس آبی تیره به رنگ چشمام با شلوار جین آبی و یه سوئی شرت مشکی با کالج مشکی پوشیدم.
(26/11/92)
ببخشید فقط همین قدر تونستم بزارم شرمنده
دانشگاه من و الناز تهران بود.ما خانوادگی درس خون بودیم برای همین هم دانشگاه تهران قبول شده بودیم ولی در هفته فقط یه روز تو دانشگاه جفتمون کلاس داشتیم چون الناز سال اول بود و من سال سوم.آرمان هم فقط در مورد درس خوندن به ما رفته بود و در هیچ موردی مثل ما نبود و با مشورت بابا قرار شد بره رشته تجربی.اتاق من بغل اتاق الناز بود و اتاق آرمان بغل اتاق من یعنی من وسط الناز و آرمان بودم.خونمون شش تا اتاق داشت.سه تا اتاق بالا در اختیار ما بچه ها بود.یکی از اتاق های پایین مال بابا فرهاد و مامان فریبا بود و دو تا اتاق اتاق مهمون بود که همچیم داشت.داشتم میرفتم سمت اتاقم که حس کردم از اتاق الناز یه صدایی میاد.سریع درو باز کردم که دیدم النازم مثل یه فرشته چشمای خوشگلشو بسته و موهای طلاییش رو روی بالش ملو کرده و خوابیده.امروز یکشنبه بود پس چرا الناز نرفته بود دانشگاه؟!سریع به سمتش رفتم و پیشونیش رو بوسیدم که چشم باز کرد.وقتی منو دید چند بار پلک زد و بعد یهو پرید تو بغلم و منم دستامو دور کمرش حلقه کردم و گفتم - عشقم چطوره؟ - وای آرمین دلم خیلی برات تنگ شده بود - منم همینطور خانمی.پس چرا دانشگاه نرفتی؟ - به همه دانشجو ها ایمیل زدن و با بعضی هم تماس گرفتن که دانشگاه دستگاهاش مشکل فنی داره و تا یک هفته تعطیله و منم خدا خواسته خوابیدم - پس حالا به افتخار تعطیلیمون پاشو آماده شو که ناهار مهمون منی - الان پا میشم - باشه پس زود باش تا ماشینو بیارم بیرون - باشه داداشی.یه bmw قرمز رنگ داشتم.رفتم سمت اتاقم و یه لباس آبی تیره به رنگ چشمام با شلوار جین آبی و یه سوئی شرت مشکی با کالج مشکی پوشیدم.
(26/11/92)
ببخشید فقط همین قدر تونستم بزارم شرمنده