12-01-2014، 15:52
تانشستم صدف نیشگونی از پهلوم گرفت که نزدیک بود جیغ بزنم
من - ای بیشعور پهلوم درد گرفت
اونم بی ادبی مثل خر سرشو انداخت پایینو خندید
--------
سرکلاس قبل از اینکه استاد جزوه بگه بنویسیم گوشیم توجیبم لرزید دراوردمش یه اس ام اس از صدف اومده بود
خوبه کنارم نشسته اونوقت اس میده بازکردم نوشته بود
-هلیاجونم میگم این سانی باهام قهرکرده که برا نامزدیش نیومدم اخه از کجا بدونم که نامزدیه اونه ارسلان جونش اومده بهم میگه که
امشب باهلیا خانوم و خونوادش تشریف بیارین خونه ی ما منم از کجا بدونم مربوط به ساناز مییشه بیخیالش شدم
وای چجوری وقت کرده بود اینو بنویسه درجواب نوشتم
-باشه میدونم یه کاریش می کنم
-دمت جیلیز ویلیز حقا که ابجی خودمی
گوشی و گذاشتم تو جیبم دیگه به دیوونه بازی های صدف عادت کرده بودم
استادم جزوه ی امروز و شروع کرد تند تند می گفت ماهم مینوشتیم
پنج دقیقه ی بعد استاد دست برداشت گفت
-بچه ها برای امروز بسه خسته نباشید
خمیازه ای کشیدمو بلند شدم چشمم خورد به ساناز که جلوم وایساده بود و می خندید
-رو اب بخندی چته ؟
-خمیازه که میکشی دهنت سیصد متر بار میشه شکل الاغ میشی
خنده ای کرد و دوباره ادامه داد
-البته دور از جون الاغ
بدون اینکه حواسم به بچه های دورو برم باشه داد زدم
-ساناز ببند
که همه یهو برگشتن نگام کردن
منم لبخند زدمو به صندلی کناری اشاره کردمورو به ساناز ادامه دادم بنشین کارت دارم
نشست و گفت
-چیه ؟
روبه صدف گفتم تو هم بنشین
-چرا باصدف قهر کردی
-اخه لجم می گیره از اینکه تو نامزدیم حضور نداشت
-از کجا بدونه نامزدی تو هست ؟فکر کن یکی از بچه های دانشگاه بیاد بهت بگه امشب بیا خونمون برات سوپرایز دارم چیکار می کردی ؟
-خب نگفته که تنها بیا گفته باتو و خونوادت بیاد
-خب خانواده ی من با خونواده ی ارسلان ارسلان دوست خانوادگی ان ولی صدف که نسبتی باهاشون نداره
سری تکون داد و روبه صدف گفت
-اوهوم ببخشید صدفی
صدف هم روبه اون بیخیال که انگار اتفاقی نیفتاده گفت
- چیو ؟
-همین که بیخودی باهات قهر کردم
-اهان اون باشه بخشیدمت حالا میاید بریم سلف ؟
ساناز -ببخشید ولی من باید با ارسلان
غمی تودلم به وجود اومد بایه لبخند مصنوعی جواب دادم
-باشه عزیزم برو منو صدف باهم می ریم
-باز هم ببخشید تاکلاس بعدی بای
من - ای بیشعور پهلوم درد گرفت
اونم بی ادبی مثل خر سرشو انداخت پایینو خندید
--------
سرکلاس قبل از اینکه استاد جزوه بگه بنویسیم گوشیم توجیبم لرزید دراوردمش یه اس ام اس از صدف اومده بود
خوبه کنارم نشسته اونوقت اس میده بازکردم نوشته بود
-هلیاجونم میگم این سانی باهام قهرکرده که برا نامزدیش نیومدم اخه از کجا بدونم که نامزدیه اونه ارسلان جونش اومده بهم میگه که
امشب باهلیا خانوم و خونوادش تشریف بیارین خونه ی ما منم از کجا بدونم مربوط به ساناز مییشه بیخیالش شدم
وای چجوری وقت کرده بود اینو بنویسه درجواب نوشتم
-باشه میدونم یه کاریش می کنم
-دمت جیلیز ویلیز حقا که ابجی خودمی
گوشی و گذاشتم تو جیبم دیگه به دیوونه بازی های صدف عادت کرده بودم
استادم جزوه ی امروز و شروع کرد تند تند می گفت ماهم مینوشتیم
پنج دقیقه ی بعد استاد دست برداشت گفت
-بچه ها برای امروز بسه خسته نباشید
خمیازه ای کشیدمو بلند شدم چشمم خورد به ساناز که جلوم وایساده بود و می خندید
-رو اب بخندی چته ؟
-خمیازه که میکشی دهنت سیصد متر بار میشه شکل الاغ میشی
خنده ای کرد و دوباره ادامه داد
-البته دور از جون الاغ
بدون اینکه حواسم به بچه های دورو برم باشه داد زدم
-ساناز ببند
که همه یهو برگشتن نگام کردن
منم لبخند زدمو به صندلی کناری اشاره کردمورو به ساناز ادامه دادم بنشین کارت دارم
نشست و گفت
-چیه ؟
روبه صدف گفتم تو هم بنشین
-چرا باصدف قهر کردی
-اخه لجم می گیره از اینکه تو نامزدیم حضور نداشت
-از کجا بدونه نامزدی تو هست ؟فکر کن یکی از بچه های دانشگاه بیاد بهت بگه امشب بیا خونمون برات سوپرایز دارم چیکار می کردی ؟
-خب نگفته که تنها بیا گفته باتو و خونوادت بیاد
-خب خانواده ی من با خونواده ی ارسلان ارسلان دوست خانوادگی ان ولی صدف که نسبتی باهاشون نداره
سری تکون داد و روبه صدف گفت
-اوهوم ببخشید صدفی
صدف هم روبه اون بیخیال که انگار اتفاقی نیفتاده گفت
- چیو ؟
-همین که بیخودی باهات قهر کردم
-اهان اون باشه بخشیدمت حالا میاید بریم سلف ؟
ساناز -ببخشید ولی من باید با ارسلان
غمی تودلم به وجود اومد بایه لبخند مصنوعی جواب دادم
-باشه عزیزم برو منو صدف باهم می ریم
-باز هم ببخشید تاکلاس بعدی بای