امتیاز موضوع:
  • 3 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان نرو این راه رفتن نیست.به قلم:خودم

#22
قسمت دهم




اومدم خونه خوشحال بودم که بلاخره حرفی رو که تو دلم مونده بودرو بهش گفتم.دلم می خواست یه تیپ خیلی خوب بزنم.هوا سرد شده بود یه پالتو قرمز و یه شلوار مشکی و یه شال مشکی بایه کفش پاشنه بلند قرمز برداشتم و یه کیف دستی مشکی اماده شدم
یه رژ قرمز جیغ زدم.اومده بود بود دنبالم.سوار شدم.
شایان:
-ووااااااووووو چه قدر خوشگل شدی
-ممنون.تو هم همینطور
اون یه پیرهن سرمه ای و با شلوار کتون مشکی و کفش سرمه ای پوشیده بود.خداییش اونم خیلی خوشگل شده بود
شایان:
-خب اول کجا بریم؟
-اول بریم خرید بعد خریدارو بذاریم تو ماشین بریم سینما بعدش بریم شهربازی بعدشم رستوران
-باشه قبول.پس الان میریم مرکز خرید
رفتیم مرکز خرید.برام یه انگشتر خیلی قشنگ خرید.یه سری چیزهای دیگه خریدیم بعدش رفتیم سینما اونجاهم یه فیلم دیدیم بعدش رفتیم شهر بازی
شایان:
-خب عزیزم اول چی سوار شیم؟
-ترن هوایی
-نمی ترسی؟
-نه
-باشه بریم.
راستش یکم می ترسیدم ولی دوست داشتم سوارشم.بلیت گرفتیم و سوارشدیم.وقتی ترن راه افتاد خیلی ترسیدم جیغ می زدم
شایان برای اینکه نترسم منو محکم بغل کرده بود و هی میگفت
-نترس عزیزم نترس
با این حرفش بهم ارامش می داد از ترن که اومدیم پایین چند تا بازیه دیگه رفتیم و بعدش رفتیم رستوران تا شام بخوریم
گارسون:
-چی میل دارین؟
من:
-دوتا لازانیا
-مشروب هم می خورین؟
-بله
شایان:
-شقایق تو مشروب می خوری؟
-تا حالا نخوردم دوست دارم بخورم ببینم چه جوریه
-باشه
-تو نمی خوری؟
-نه
شامو که با مشروب خوردم کم کم سرم گیج رفت و چشمام تار میدید.دیگه هیجی نفهمیدم تا اینکه صبح از خواب بیدارشدم.روی تخت خونه ی شایان بودم شایان هم پیشم خوابیده بود.نمی خواستم به خاطر این کارش باهاش قهرکنم.بلندشدم و سر و وضعمو درست کردم و میز صبحونه رو اماده کردم.شایان بیدار شد
-صبح به خیر شایان
-صبح به خیر
-بیا بشین سر میز و بهم توضیح بده دیشب چه اتفاقی افتاد
-بذار برم صورتمو یه اب بزنم
-خب بگو
-دیشب تو مشروبو که خوردی مست شدی منم از رستوران اوردمت خونمون و گذاشتمت روی تخت که بخوابی.
-تو چرا پیشم خوابیدی؟
-چون من عادت دارم روی تخت بخوابم
-اوهوم.خب تو صبحانتو بخور من باید برم.
-کجا به این زودی؟
-ترمم شروع شده باید برم دانشگاه
-باشه خب برو
از همون جا راه به راه رفتم دانشگاه.تو دانشگاه سپیدرو دیدم
-سلام عزیزمممممممم
-سلام بی معرفت.نه یه زنگی می زنی نه یه اسمسی می دی
-خب سرم شلوغ بود
-تو چی کار داری که سرت شلوغ باشه؟اها راستی چه خبر از شایان و مینا؟
-مینا که رفت اسپانیا با شایان بهم زد.منم که با شایانم
-چه زود بخشیدیش
-خب اون منو دوست داره منم اونو دوست دارم دیگه چه مانعی وجود داره؟
-خب هیچی.این چه تیپیه؟
-اخه دیشب با شایان بیرون بودم مست شدم منو برد خونشون شب خوابیدم راه به راه از اونجا اومدم
-اوه.چه چیزی شدی تو.خب دیگه بیا بریم سر کلاس الان استاد میاد
رفتیم سر کلاس
پاسخ
 سپاس شده توسط ♥h@di$♥ ، رونیکاا ، ✘ЯØற!ηд✘ ، دختر اتش ، S*A*H*A*R ، ★~Ѕдула~★ ، ÅⅆℬⅈnA ، shawkila ، ɱɪɾʌʛє ، Shadow of Death


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: رمان نرو این راه رفتن نیست.به قلم:خودم - Mᴏʙɪɴᴀ - 19-11-2013، 23:20

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  رمان راغب | به قلبم بانوی نقابدار (زمان آنلاین دز حال تایپ)
Heart رمان خیانت به عشق (غم انگیز گریه دار هیجانی)
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
  داستان عاشقی یک پسر خیلی قشنگه(تکراری نیست)
Heart رمان[انتقام شیرین]

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان