18-09-2013، 15:49
(آخرین ویرایش در این ارسال: 18-09-2013، 15:51، توسط ţђę ɱąŋ wђǫ şǫɭd ţђę wǫŗɭd.)
بابا ببخشید اینترنتم قطع شده بود
دیگه دلم طاقت نیاورد و بلند شدمو رفتم دنبال مائده و متین .....
جلوی ساختمان که نبودند با عجله پشت ساختمان رفتم ........
مائده داشت باهاش حرف میزد ....
-خودخواه نباش متین من همه اینا را از قبل بهت گفته بودم تو خودت قبول کردی...
-مائده نمیتونم ..نمیتونم مثل سیب زمینی بشینم و هیچی نگم ....بابا داشتم خفه میشدم ...تو منو درک کن......
-خیلی خوب حق با توه ....اما یه کوچولو دیگه تحمل کن تموم میشه منم اصلا از این اوضاع راضی نیستم ....اما خوب به خاطر خالم .......
وای خدا آخه کدوم احمقی الان به گوشیم زنگ زد مائده و متین هر دوتاشون من و دیدند خوب ......خاک تو سر این شانس ........
از بس هول کرده بودم روبه اون دوتا گفتم :سلام و این باعث شد که اخمای متین بیشتر تو هم بره و مائده هم غش غش بخنده ......
حفظ ظاهر 123 نفس عمیق ...اوهوم اینه ........
-مائده جون خالت کارت داشت ......
-باشه عزیزم ممنون ........
من هنوز مثل چغندر وایساده بودم که مائده رفت داخل و حالا من و متین تنها شدیم ........
اینبار متین پوفی کشید و سرشو انداخت پایین ......
نزدیکش رفتم و گفتم :
-آقا متین مشکلی پیش اومده .......
نگاهش بالا اومد و تو چشام استپ کرد ...
خدایا من چرا معنای این نگاهو نمیفهمم .......ای خاک بر سر نفهمم........
چشاش از همیشه غمگینتر بود ..........
الهی بمیرم چی شده بود ......
-من بابت قضییه آهنگ و این حرفا ازتون عذر میخوام ........
اوا خاک بر سرم به من چه یهو جو گیر شدم و عذر خواستم آخه من نه سر پیازم نه ته پیاز ......
متین پوزخندی زد و گفت :
-من با اونا مشکلی نداشتم
-پس چی ؟
وای خدا حالاست که بهم بگه پیچ پیچی آخه به تو چه دختره فضول ..
-تویی
چشام اندازه دوتا نعلبکی شد .......
-من.......
باز نگاش سر خورد تو چشام ........
-آره توی لعنتی هستی ..........
خدایا یعنی چی الان بهم توهین کرد ...........
خودشو رو زمین ول کرد و سرشو بین دستاش گرفت ......
چرا فحشش نمیدادم چرا زودتر از اینجا نمیرفتم ........چرا با دیدن حال خرابش حال خودمم بد شد ...من چم شده ؟
قسمت بعدی
-ببین ملیسا خانم احمدی ......من احمق از همون روز اول که پامو گذاشتم تو اون دانشگاه خراب شده و تو جلوی همه بچه های کلاس با حرفات تحقیرم کردی عاشقت شدم .......میدونم به نظرت مسخرس .....اما موضوع اینه که من هر کاری برای فراموش کردنت کردم سودی نداشت ....آره میدونم الان پیش خودت میگی پسره دیوونس که با این همه فرقی که بین دنیامونه عاشقم شده و الانم داره بهم اعتراف میکنه .......اما به خدا دیگه نمیتونم.......باید تکلیف خودموبا تو دلم روشن کنم ...دیگه به اینجام رسیده (با دستش اشاره به گلوش کرد) ......خواستم فراموشت کنم اما ندیدنت دیونم میکرد ....خدا هم خودش میدونه نگاهای دزدکیم به تو دست خودم نبود کار دلم بود ......
از جاش بلند شد و مقابل من مبهوت ایستاد مستقیم به چشمام خیره شد و گفت :
نمیتونم بشینم رو صندلیو ببینم پسرا میاند و بهت پیشنهاد رقص میدند.....که کسی به جز من به چشمات خیره بشه ....که یکی به جز من دوست داشته باشه ..........که تو ........مال کس دیگه ای بشی .......البته اونا مقصر نیستند تقصیر تویی که مال من و دنیای من نیستی که اگه بودی یه لحظه هم نمیذاشتم کسی به جز خودم با این قیافه ببیندت .....
و بعد از جلوی چشام غیب شد .......خدایا ...نکنه خواب میدیدم ....چی شد ...چی گفت ...کجا رفت
هنوز مبهوت بودم خودمو به سالن رسوندم و از مامان اینا خواستم زودتر بریم خونه ...........
-زشته آخه هنوز شامم نخوردیم
-مامان حالم فوق العاده بده.
مامان که رنگ و روی پریدمو دید قبول کرد فقط از مائده و کتی خداحافظی کردم و مامان بابا رفتند تا از بقیه خداحافظی کنند که مائده آروم گفت :ملیس طوری شده ؟
-نه ..... فقط یکم حالم بده
-مطمئنی ربطی به متین نداره ؟
-نه ...چطور مگه ......
-آخه اونم با یه خداحافظی سرسری رفت ..........
حرفی نزدم گیج و منگ همراه مامان بابا خودمو به خونه رسوندم و یه راست رفتم تو اتاقم ...
دیگه دلم طاقت نیاورد و بلند شدمو رفتم دنبال مائده و متین .....
جلوی ساختمان که نبودند با عجله پشت ساختمان رفتم ........
مائده داشت باهاش حرف میزد ....
-خودخواه نباش متین من همه اینا را از قبل بهت گفته بودم تو خودت قبول کردی...
-مائده نمیتونم ..نمیتونم مثل سیب زمینی بشینم و هیچی نگم ....بابا داشتم خفه میشدم ...تو منو درک کن......
-خیلی خوب حق با توه ....اما یه کوچولو دیگه تحمل کن تموم میشه منم اصلا از این اوضاع راضی نیستم ....اما خوب به خاطر خالم .......
وای خدا آخه کدوم احمقی الان به گوشیم زنگ زد مائده و متین هر دوتاشون من و دیدند خوب ......خاک تو سر این شانس ........
از بس هول کرده بودم روبه اون دوتا گفتم :سلام و این باعث شد که اخمای متین بیشتر تو هم بره و مائده هم غش غش بخنده ......
حفظ ظاهر 123 نفس عمیق ...اوهوم اینه ........
-مائده جون خالت کارت داشت ......
-باشه عزیزم ممنون ........
من هنوز مثل چغندر وایساده بودم که مائده رفت داخل و حالا من و متین تنها شدیم ........
اینبار متین پوفی کشید و سرشو انداخت پایین ......
نزدیکش رفتم و گفتم :
-آقا متین مشکلی پیش اومده .......
نگاهش بالا اومد و تو چشام استپ کرد ...
خدایا من چرا معنای این نگاهو نمیفهمم .......ای خاک بر سر نفهمم........
چشاش از همیشه غمگینتر بود ..........
الهی بمیرم چی شده بود ......
-من بابت قضییه آهنگ و این حرفا ازتون عذر میخوام ........
اوا خاک بر سرم به من چه یهو جو گیر شدم و عذر خواستم آخه من نه سر پیازم نه ته پیاز ......
متین پوزخندی زد و گفت :
-من با اونا مشکلی نداشتم
-پس چی ؟
وای خدا حالاست که بهم بگه پیچ پیچی آخه به تو چه دختره فضول ..
-تویی
چشام اندازه دوتا نعلبکی شد .......
-من.......
باز نگاش سر خورد تو چشام ........
-آره توی لعنتی هستی ..........
خدایا یعنی چی الان بهم توهین کرد ...........
خودشو رو زمین ول کرد و سرشو بین دستاش گرفت ......
چرا فحشش نمیدادم چرا زودتر از اینجا نمیرفتم ........چرا با دیدن حال خرابش حال خودمم بد شد ...من چم شده ؟
قسمت بعدی
-ببین ملیسا خانم احمدی ......من احمق از همون روز اول که پامو گذاشتم تو اون دانشگاه خراب شده و تو جلوی همه بچه های کلاس با حرفات تحقیرم کردی عاشقت شدم .......میدونم به نظرت مسخرس .....اما موضوع اینه که من هر کاری برای فراموش کردنت کردم سودی نداشت ....آره میدونم الان پیش خودت میگی پسره دیوونس که با این همه فرقی که بین دنیامونه عاشقم شده و الانم داره بهم اعتراف میکنه .......اما به خدا دیگه نمیتونم.......باید تکلیف خودموبا تو دلم روشن کنم ...دیگه به اینجام رسیده (با دستش اشاره به گلوش کرد) ......خواستم فراموشت کنم اما ندیدنت دیونم میکرد ....خدا هم خودش میدونه نگاهای دزدکیم به تو دست خودم نبود کار دلم بود ......
از جاش بلند شد و مقابل من مبهوت ایستاد مستقیم به چشمام خیره شد و گفت :
نمیتونم بشینم رو صندلیو ببینم پسرا میاند و بهت پیشنهاد رقص میدند.....که کسی به جز من به چشمات خیره بشه ....که یکی به جز من دوست داشته باشه ..........که تو ........مال کس دیگه ای بشی .......البته اونا مقصر نیستند تقصیر تویی که مال من و دنیای من نیستی که اگه بودی یه لحظه هم نمیذاشتم کسی به جز خودم با این قیافه ببیندت .....
و بعد از جلوی چشام غیب شد .......خدایا ...نکنه خواب میدیدم ....چی شد ...چی گفت ...کجا رفت
هنوز مبهوت بودم خودمو به سالن رسوندم و از مامان اینا خواستم زودتر بریم خونه ...........
-زشته آخه هنوز شامم نخوردیم
-مامان حالم فوق العاده بده.
مامان که رنگ و روی پریدمو دید قبول کرد فقط از مائده و کتی خداحافظی کردم و مامان بابا رفتند تا از بقیه خداحافظی کنند که مائده آروم گفت :ملیس طوری شده ؟
-نه ..... فقط یکم حالم بده
-مطمئنی ربطی به متین نداره ؟
-نه ...چطور مگه ......
-آخه اونم با یه خداحافظی سرسری رفت ..........
حرفی نزدم گیج و منگ همراه مامان بابا خودمو به خونه رسوندم و یه راست رفتم تو اتاقم ...