17-09-2013، 15:33
سلام بچه ها با یه قسمت دیگه از رمان اومدم رمان داره به قسمت های خساسش میرسه............ پیشنهادمیکنم از دستش ندید
فصل 15
باورم نمیشد یعنی بابک همه ی این قضایا رو ترتیب داده بود؟ باز یه بازی دیگه با مهران!!!!!
مهران میگفت اگه نقشه ها دستش بیفته نونش تو روغنه چون شرکت رقیب ما سعی در جلب سرمایه گذاران برج صبا رو داره و اگه مهران نقشه ها رو به اونا برسونه مطمئنا پول خوبی گیرش میاد..........
مهران-باید همین الن بهش زنگ بزنم
من- برای چی؟
مهران-میفهمی
گوشیش رو برداشت و یه شماره رو گرفت گوشی رو نزدیک گوشش کرد یه دفعه صداش بلند شد ...............
شیاد عوضی خواهر من بس نبووود؟ با شرکت چیکار داری تو؟
نه من به چیزی گوش نمیدم
من / اونم با تو؟ شریک ؟
ببین من با قاتل خواهرم شریک نمیشم هنوز انتقام خون خواهرم رو ازت نگرفتم خفه شو عوضی خواهر من پاک پاک بود...............
در این لحظه بود که نگاهم به مان افتاد یه سری نقشه دستش بود اما میخ شده بود از جاش تکون نمیخورد............فکر کنم خیلی وقته اینجاست و همه چیز رو شنیده..................
مهان یه دفعه اومد تو گوشی رو از مهران گرفت و قطع کرد
ماهان- مهران تو چی مگی؟
مهران-هر چیزی شنیدی واقعیت داره ماهان دلیلی مرگ خواهر ما دلیل مرگ مهدیس این آشغاله
ماهان- زندش نمیذارم........... زندش نمیذارم..........
بعد هم نقشه ها رو پرت کرد رو میز و به سرعت از اتاق خارج شد............
من- مهران کجا رفت؟
مهران-فکر کنم رفت سراغ بابک باید برم باهاش یه کاری دست خودش میده........
من-منم میام
مهران- تو برای چی؟
من- گفتم منم میام
با مهران راه افتادیم به سمت ماشین
مهران تا نشست سریع ماشین رو روشن کرد اینقد سرعت داشت که صدای لاستیک ماشینش تو فضای پارکینگ پیچید........
من—حالا میدونی کجا رفته؟
مهران- فکر کنم رفته شرکت بابک
و بعد تا اخر مسیر حرف ی نزد
ترسیده بودم مهران خیلی با سرعت میروند تمام چراغ قرمز ها رو رد میکرد ورود ممنوع ها رو داخل میشد بابلخره جلوی یه ساختمون بالا بلند نگه داشت
پیاده شد منم باهاش پیاده شدم رفتیم سمت آسانسور منتظر ونیدم و لی پایین نیومد مهران رفت سمت پله ها منم باهش رفتم نمیدونم چند طبقه رو اومدیم بالا ولی وقتی به طبه مورد نظر مهران رسیدیم جون تو تنم نمونده بود مهران سریع وارد اتاق شد صدای بلند ماهان میومد شرکت خالی بود هیچکدوم از کارمندا نبودن ولی ماهان انگار داشت با یکی دعوا مکیرد سریع وارد اتاق شدیم ماهان و بابک باهم گلاویز شده بودند........مهران سریع رفت و جداشون کرد به زور ماهان رو فرستاد بیرون ولی باز ماهن داخل شد.........
مهران-چیترا ماهانو ببر بیرون....... چرا وایسادی ببرش بیرون
منم با هر زحمتی بود ماهان بردم بیرون زورم بهش نمیرسید خیلی قوی بود فکر کن یه دختر وسط دعوای سه تا مرد..... چه چیزی...........
بیرون بودیم منتظر بودم تا مهران بیاد نگران مهران هم بودم نمیخواستم خدایی نکرده بلایی سرش خودش بیاد یا بلایی سر اون بیاره که بعدا برای خودمون بدبختی بشه............. یه دفعه صدا قطع شد..................
ترسیدم من به ماهن نگاه کردم مهان به من هرد باهم دویدم سمت اتاق در اتاق رو که باز کردم با منظره ای که دیم قلبم از حرکت ایستاد..........
بابک در گوشه ای از اتاق غرق خون افتاده بود مهران هم بالای سرش بود
آقا پرونده ها رو پیدا نکردهم ولی.............
صدای یه مرد بود که میومد وقتی به ما نزدیک شد و صحنه رو دید ساکت شد از سر و ضعش معلوم بود سرایداره
سرایدار- شما چی کار میکنید اینجا؟ آقا ؟ آقا شما خوبی؟
رفت سریع سمت بابک تکونش داد ولی اتفاقی نیفتاد منم رفتم سمتش سریع نبضشو گرفتم نمیزد....................بابک تموم کرده بود...............
فصل 15
باورم نمیشد یعنی بابک همه ی این قضایا رو ترتیب داده بود؟ باز یه بازی دیگه با مهران!!!!!
مهران میگفت اگه نقشه ها دستش بیفته نونش تو روغنه چون شرکت رقیب ما سعی در جلب سرمایه گذاران برج صبا رو داره و اگه مهران نقشه ها رو به اونا برسونه مطمئنا پول خوبی گیرش میاد..........
مهران-باید همین الن بهش زنگ بزنم
من- برای چی؟
مهران-میفهمی
گوشیش رو برداشت و یه شماره رو گرفت گوشی رو نزدیک گوشش کرد یه دفعه صداش بلند شد ...............
شیاد عوضی خواهر من بس نبووود؟ با شرکت چیکار داری تو؟
نه من به چیزی گوش نمیدم
من / اونم با تو؟ شریک ؟
ببین من با قاتل خواهرم شریک نمیشم هنوز انتقام خون خواهرم رو ازت نگرفتم خفه شو عوضی خواهر من پاک پاک بود...............
در این لحظه بود که نگاهم به مان افتاد یه سری نقشه دستش بود اما میخ شده بود از جاش تکون نمیخورد............فکر کنم خیلی وقته اینجاست و همه چیز رو شنیده..................
مهان یه دفعه اومد تو گوشی رو از مهران گرفت و قطع کرد
ماهان- مهران تو چی مگی؟
مهران-هر چیزی شنیدی واقعیت داره ماهان دلیلی مرگ خواهر ما دلیل مرگ مهدیس این آشغاله
ماهان- زندش نمیذارم........... زندش نمیذارم..........
بعد هم نقشه ها رو پرت کرد رو میز و به سرعت از اتاق خارج شد............
من- مهران کجا رفت؟
مهران-فکر کنم رفت سراغ بابک باید برم باهاش یه کاری دست خودش میده........
من-منم میام
مهران- تو برای چی؟
من- گفتم منم میام
با مهران راه افتادیم به سمت ماشین
مهران تا نشست سریع ماشین رو روشن کرد اینقد سرعت داشت که صدای لاستیک ماشینش تو فضای پارکینگ پیچید........
من—حالا میدونی کجا رفته؟
مهران- فکر کنم رفته شرکت بابک
و بعد تا اخر مسیر حرف ی نزد
ترسیده بودم مهران خیلی با سرعت میروند تمام چراغ قرمز ها رو رد میکرد ورود ممنوع ها رو داخل میشد بابلخره جلوی یه ساختمون بالا بلند نگه داشت
پیاده شد منم باهاش پیاده شدم رفتیم سمت آسانسور منتظر ونیدم و لی پایین نیومد مهران رفت سمت پله ها منم باهش رفتم نمیدونم چند طبقه رو اومدیم بالا ولی وقتی به طبه مورد نظر مهران رسیدیم جون تو تنم نمونده بود مهران سریع وارد اتاق شد صدای بلند ماهان میومد شرکت خالی بود هیچکدوم از کارمندا نبودن ولی ماهان انگار داشت با یکی دعوا مکیرد سریع وارد اتاق شدیم ماهان و بابک باهم گلاویز شده بودند........مهران سریع رفت و جداشون کرد به زور ماهان رو فرستاد بیرون ولی باز ماهن داخل شد.........
مهران-چیترا ماهانو ببر بیرون....... چرا وایسادی ببرش بیرون
منم با هر زحمتی بود ماهان بردم بیرون زورم بهش نمیرسید خیلی قوی بود فکر کن یه دختر وسط دعوای سه تا مرد..... چه چیزی...........
بیرون بودیم منتظر بودم تا مهران بیاد نگران مهران هم بودم نمیخواستم خدایی نکرده بلایی سرش خودش بیاد یا بلایی سر اون بیاره که بعدا برای خودمون بدبختی بشه............. یه دفعه صدا قطع شد..................
ترسیدم من به ماهن نگاه کردم مهان به من هرد باهم دویدم سمت اتاق در اتاق رو که باز کردم با منظره ای که دیم قلبم از حرکت ایستاد..........
بابک در گوشه ای از اتاق غرق خون افتاده بود مهران هم بالای سرش بود
آقا پرونده ها رو پیدا نکردهم ولی.............
صدای یه مرد بود که میومد وقتی به ما نزدیک شد و صحنه رو دید ساکت شد از سر و ضعش معلوم بود سرایداره
سرایدار- شما چی کار میکنید اینجا؟ آقا ؟ آقا شما خوبی؟
رفت سریع سمت بابک تکونش داد ولی اتفاقی نیفتاد منم رفتم سمتش سریع نبضشو گرفتم نمیزد....................بابک تموم کرده بود...............