16-09-2013، 20:45
(آخرین ویرایش در این ارسال: 16-09-2013، 20:45، توسط ţђę ɱąŋ wђǫ şǫɭd ţђę wǫŗɭd.)
نمی دونم چند + 11
مائده داشت تو بغل خاله تازه پیدا شدش اشک میریخت و من به بازی عجیب روزگار فکر میکردم .
هیچوقت فکرشو نمیکردم که کورش عاشق دختری مثل مائده شه و از همه اینا گذشته مائده دختر خالش از آب در بیاد من که کاملا گیج شدم............
با اومدن پدر مائده گریه هاشون تموم شد .....
کتی کم مونده بود تو بغل پدر مائده هم یه دل سیر گریه کنه که من برای جلوگیری از این کار شونه هاشو سفت گرفتم و به بهونه دلداری دادن کنترلش کردم .
کتی خانم تموم ماجرا به استثنای عشق و عاشقی کورشو گفت و بیچاره کورش که فکرمیکرد همه چیز درست شده چون دقیقا وقتی با کتی خانم از خونه مائده خارج شدیمو سوار ماشین من شد تا برسونمش ازش پرسیدم
-خوب کتی خانم انشاالله عروسی کورش و مائده جون
و اون با لحن سردی گفت
-عمرا مائده خیلی خوبه حیفه ....واسه کورش خیلی زیاده ..نمیخوام مثل خودم بدبخت بشه چون کورشم یکی لنگه باباشه
جونم چی شد مگه آقای ملکی چش بود یه پولدار خانواده دوست اولین چیزی بود که با اوردن اسمش تو ذهن آدم نقش میبست .
وقتی تعجب منو دید گفت :
-مریم خوب شناختش ....برا همینم گفت یه موی گندیده اون مجروح جنگی به قول بابا پاپتیو با صد تا آدم پولدار مثل ملکی عوض نمیکنه........
-کتی خانم چرا دوباره گریه میکنید......
-مریم فهمید و من نفهمیدم ...اون پی به ذات کثیف ملکی برد یه پسر خود خواه و مغرور و دختر باز.......
اوه اوه موضوع ناموسی شد خوب.........
حرفی نزدم اما اون انگار تازه در درد و دلش باز شد .......
-اون عوضی ...فقط یه هفته ذات کثیفشو قائم کرد و بعد خودشو کم کم نشون داد دیر اومدنهای شبونش به کنار ........بوی آغوشش که بوی زن دیگه ای را میداد هم به کنار .....من احمق دوسش داشتم .....ولی یه بار که حال مامان بد شد و شب رفتم پیشش موندم دلم شور افتاد.......حال مامان که یکمی بهتر شد رفتم خونه که دیدمشون اینبار با چشمای خودم دیدمشون .....با دیدنم هول کردو خودشو از آغوش معشوقش بیرون کشید .....اما من دیگه نموندم و......من احمق که تمام مدت خودمو به نفهمی میزدم شکستم برگشتم خونه مامانم اما مامان همون شب مرد و من پیش آقا جون موندم فهمید با ملکی مشکل دارم و به روش نیاورد اونقدر تو خودش فرو رفت که سکته کرد و درجا تموم کرد .......
و من موندم و بچه ی توی شکمم که تازه فهمیده بودم وجود داره و یه دنیا بی کسی .........به اجبار برگشتم پیش به اصطلاح همسرم و کنار هم زندگی کردیم فقط برای کورش اما کورش هم هر چی بزرگتر شد بیشتر و بیشتر شبیه باباش شد .....فکر کردی از گنده کاریاش خبر ندارم مخصوصا این آخریه ........کی بود فرناز خانم.......
با تعجب نگاش کردم .....
دو روز قبل از سقط بچه بهم زنگ زد و همه چیزو واسم گفت حتی از پیشنهاد تو .....
آب دهنمو به زور قورت دادم ........
منم تشویقش کردم بچه را بندازه و بهش گفتم بهتره برا زندگی رو کورش حساب نکنه .............اونوقت چطور توقع داری دختری مثل مائده را فدای زندگی پسرم کنم...اونم دختر عزیزترین کسی که توی زندگی داشتم ......
حرفی نزدم در واقع لال شدم ......حق با کتی بود من هنوز هم به کورش اعتماد نداشتم .........
مائده داشت تو بغل خاله تازه پیدا شدش اشک میریخت و من به بازی عجیب روزگار فکر میکردم .
هیچوقت فکرشو نمیکردم که کورش عاشق دختری مثل مائده شه و از همه اینا گذشته مائده دختر خالش از آب در بیاد من که کاملا گیج شدم............
با اومدن پدر مائده گریه هاشون تموم شد .....
کتی کم مونده بود تو بغل پدر مائده هم یه دل سیر گریه کنه که من برای جلوگیری از این کار شونه هاشو سفت گرفتم و به بهونه دلداری دادن کنترلش کردم .
کتی خانم تموم ماجرا به استثنای عشق و عاشقی کورشو گفت و بیچاره کورش که فکرمیکرد همه چیز درست شده چون دقیقا وقتی با کتی خانم از خونه مائده خارج شدیمو سوار ماشین من شد تا برسونمش ازش پرسیدم
-خوب کتی خانم انشاالله عروسی کورش و مائده جون
و اون با لحن سردی گفت
-عمرا مائده خیلی خوبه حیفه ....واسه کورش خیلی زیاده ..نمیخوام مثل خودم بدبخت بشه چون کورشم یکی لنگه باباشه
جونم چی شد مگه آقای ملکی چش بود یه پولدار خانواده دوست اولین چیزی بود که با اوردن اسمش تو ذهن آدم نقش میبست .
وقتی تعجب منو دید گفت :
-مریم خوب شناختش ....برا همینم گفت یه موی گندیده اون مجروح جنگی به قول بابا پاپتیو با صد تا آدم پولدار مثل ملکی عوض نمیکنه........
-کتی خانم چرا دوباره گریه میکنید......
-مریم فهمید و من نفهمیدم ...اون پی به ذات کثیف ملکی برد یه پسر خود خواه و مغرور و دختر باز.......
اوه اوه موضوع ناموسی شد خوب.........
حرفی نزدم اما اون انگار تازه در درد و دلش باز شد .......
-اون عوضی ...فقط یه هفته ذات کثیفشو قائم کرد و بعد خودشو کم کم نشون داد دیر اومدنهای شبونش به کنار ........بوی آغوشش که بوی زن دیگه ای را میداد هم به کنار .....من احمق دوسش داشتم .....ولی یه بار که حال مامان بد شد و شب رفتم پیشش موندم دلم شور افتاد.......حال مامان که یکمی بهتر شد رفتم خونه که دیدمشون اینبار با چشمای خودم دیدمشون .....با دیدنم هول کردو خودشو از آغوش معشوقش بیرون کشید .....اما من دیگه نموندم و......من احمق که تمام مدت خودمو به نفهمی میزدم شکستم برگشتم خونه مامانم اما مامان همون شب مرد و من پیش آقا جون موندم فهمید با ملکی مشکل دارم و به روش نیاورد اونقدر تو خودش فرو رفت که سکته کرد و درجا تموم کرد .......
و من موندم و بچه ی توی شکمم که تازه فهمیده بودم وجود داره و یه دنیا بی کسی .........به اجبار برگشتم پیش به اصطلاح همسرم و کنار هم زندگی کردیم فقط برای کورش اما کورش هم هر چی بزرگتر شد بیشتر و بیشتر شبیه باباش شد .....فکر کردی از گنده کاریاش خبر ندارم مخصوصا این آخریه ........کی بود فرناز خانم.......
با تعجب نگاش کردم .....
دو روز قبل از سقط بچه بهم زنگ زد و همه چیزو واسم گفت حتی از پیشنهاد تو .....
آب دهنمو به زور قورت دادم ........
منم تشویقش کردم بچه را بندازه و بهش گفتم بهتره برا زندگی رو کورش حساب نکنه .............اونوقت چطور توقع داری دختری مثل مائده را فدای زندگی پسرم کنم...اونم دختر عزیزترین کسی که توی زندگی داشتم ......
حرفی نزدم در واقع لال شدم ......حق با کتی بود من هنوز هم به کورش اعتماد نداشتم .........