نگاه همه نگران شد ، غرورم کار خودشو کرد ، این بود اون حس خاموشی که می گفتم ، این بود اون هستی مغروری که می گفتم ، امیر نگاهش رو به صورتم انداخت ، یک بار دیگه زیر لب تکرار کردم:
- نه.
بلند شدم تا از اتاق عقد بیرون برم ، بیرون برم و بمیرم ، داشتم بیرون می رفتم که
یکی از پشت بازو هام رو گرفت ، اونقدر محکم فشار داد که اشکم ریخت ، برگشتم ،
بابام بود ، نگاهی خشمگین بهم انداخت و گفت:
- داری چیکار می کنی دختر؟ به خودت بیا.
جمله ی آخرش رو با داد گفت ، یه سکوت تو کل محیط پیچیده شد و همه منتظر من بودن ، بازوم رو از تو دستای بابا دراوردم و به سمت در رفتم ، یه صدا منو سرجام نگه داشت ، صدای امیر بود:
- هستی وایستا.
برگشتم و با اشک تو چشماش نگاه کردم ، امیر مقابلم بود ، با عصبانیت شروع کردم به داد زدن:
- تقصیر توئه لعنتی ، تقصیر توئــــــــه ، اگه غرورمو نمی شکوندی ، اینجوری جوابت رو نمی دادم...
درحال داد زدن بودم که یهو امیر جلوی پام زانو زد ، صدام رو قطع کردم و به چشم های نگران همه خیره شدم و بعد به یه جفت چشم خاکستری رنگ ، امیر گفت:
- هستی ، خواهش می کنم ببخش منو ، غلط کردم ، حالا دوباره ازت می خوام که باهام ازدواج کنی ، با من ازدواج می کنی؟
خاله به عاقد اشاره کرد تا عقد رو یه بار دیگه بخونه ، صدای عاقد رو شنیدم:
- عروس خانم وکیلم؟
امیر هنوز هم جلوی پام زانو زده بود ، آب دهنم رو قورت دادم و گفتم:
- با اجازه ی پدر و مادرم و بزرگترا ، بله.
المیرا گریش گرفته بود ، همه از ته دل خوشحال بودن ، همه می خندیدن ، خانم ها کل های بلند می کشیدن ، همه فوق العاده خوشحال بودن و من فوق العاده امیر رو دوست داشتم و منتظر یه آینده ی رنگارنگ در کنارش بودم...
با تکون های متعددی که به بازوم خورد ، از خواب پریدم ، رو به امیر کردم و گفتم:
- خیلی خوابیدم؟
- ده دقه ایه که خوابت برد ، گفتم بیدارت کنم بری راحت بخوابی عزیزم.
بوسه ای روی گونه هاش زدم و گفتم:
- نه دیگه خوابم نمیاد.
یه صدای گومپ برخورد با زمین اومد و به دنبالش تبسم پاشد و دوید سمت صدا ، صدای ایلیا بود که داشت بازی می کرد ، تبسم داداشش رو بغل کرد و آورد پیش ما ، یه نگاه به ایلیا کردم ، پسرم کپ خودم بود ، چشم هاش مثله من از چندین رنگ تشکیل شده و بود و قیافش هم شبیه به من بود ، موهای مشکی رنگ داشت ، یه پسر ناز ، حالا چندین سال از اون ماجرا می گذره ، از آغاز هجده سالگیم و من حالا یه دختر چهار ده ساله و یه پسر دو ساله دارم ، با خودم قرار گذاشتم تا هروقت تبسم هجده سالش شد دفترخاطراتم رو بدم تا بخونه ، با اینکه فقط ده دقیقه خوابیدم اما تمام اون سال ها ، تمام خنده هام ، تمام غم هام به خاطرم اومد ، رو به امیر کردم و گفتم:
- خیلی دوست دارم امیر.
- منم خیلی دوست دارم عزیزم.
نگاهم رو به سمت فنجان نسکافه ی روی میز گرفتم ، دیگه ازش بخار نمیومد ، سرد شده بود ، یخ کرده بود ، درست مثله سال ها پیش من...
و این زندگی جریان دارد...
پایان
خیلی ازتون ممنونم که رمانم رو تا آخرش خوندید.![Heart Heart](http://www.flashkhor.com/forum/images/smilies/heart.gif)
![Heart Heart](http://www.flashkhor.com/forum/images/smilies/heart.gif)
![Heart Heart](http://www.flashkhor.com/forum/images/smilies/heart.gif)
![Heart Heart](http://www.flashkhor.com/forum/images/smilies/heart.gif)
![Heart Heart](http://www.flashkhor.com/forum/images/smilies/heart.gif)
![Heart Heart](http://www.flashkhor.com/forum/images/smilies/heart.gif)
![Heart Heart](http://www.flashkhor.com/forum/images/smilies/heart.gif)
![Heart Heart](http://www.flashkhor.com/forum/images/smilies/heart.gif)
![Heart Heart](http://www.flashkhor.com/forum/images/smilies/heart.gif)
size=x-large]
[color=#00BFFF]واقعا خوشحال میشم که نظراتونو ببینم.[/color][/size]
چطور تمام شد؟
خوب این رمان جای تشکر از کسی رو نداره چون شخصیتش خیلی نزدیک به خودم بود![Big Grin Big Grin](http://www.flashkhor.com/forum/images/smilies/biggrin.gif)
![Big Grin Big Grin](http://www.flashkhor.com/forum/images/smilies/biggrin.gif)
![Big Grin Big Grin](http://www.flashkhor.com/forum/images/smilies/biggrin.gif)
![Big Grin Big Grin](http://www.flashkhor.com/forum/images/smilies/biggrin.gif)
![Big Grin Big Grin](http://www.flashkhor.com/forum/images/smilies/biggrin.gif)
![Big Grin Big Grin](http://www.flashkhor.com/forum/images/smilies/biggrin.gif)
![Big Grin Big Grin](http://www.flashkhor.com/forum/images/smilies/biggrin.gif)
![Big Grin Big Grin](http://www.flashkhor.com/forum/images/smilies/biggrin.gif)
بچه ها می خواستم چندتا نکته در مورد رمان بعدی بگم
اولا اینکه به خاطر شروع شدن مدرسه ها دیگه زمان گذاشتن رمانم مشخص نیست البته تا قبل از اون هرشب می زارم.
دوما می خواستم نظرتون رو راجب رمان بعدی بدونم.
ببینید من دوتا کاندید دارم ، یکیش رمان عشق من ، عشق تو که واقعا متفاوته و اگه تعریف نباشه ، من خودم شخصا موضوعی مشترک با این رمانم ندیدم.
یکیشم رمان حرمت عشق که جلد دوم با من قدم بزن هستش ، اینو می خواستم بهتون بگم ، اگه قرار باشه حرمت عشق رو بذارم ممکنه یکم اذیت بشید چون هنوز تایپش کامل نشده و باید رمان رو در حال تایپ بذارم ، برا همین ممکنه اذیت بشید ، ولی اگه بخوام عشق من ، عشق تو رو بذارم در کنارش حرمت عشق رو تکمیل می کنم و بعد از اون رمان می زارم ، بعدش هم اگه خدا بخواد سایر رمان ها![Smile Smile](http://www.flashkhor.com/forum/images/smilies/smile.gif)
همین دیگه ، حالا نظراتون رو بگید تا بدونم.
![Heart Heart](http://www.flashkhor.com/forum/images/smilies/heart.gif)
دوســــــــتـــــــــونــــــــ دارمـــــــــ خــــیــــــــلـــــــــــــــیــــــــــ زیــــــــــــــــــــــــــاد![Heart Heart](http://www.flashkhor.com/forum/images/smilies/heart.gif)
![Heart Heart](http://www.flashkhor.com/forum/images/smilies/heart.gif)
خدا و دیگر هیچ...
- نه.
بلند شدم تا از اتاق عقد بیرون برم ، بیرون برم و بمیرم ، داشتم بیرون می رفتم که
یکی از پشت بازو هام رو گرفت ، اونقدر محکم فشار داد که اشکم ریخت ، برگشتم ،
بابام بود ، نگاهی خشمگین بهم انداخت و گفت:
- داری چیکار می کنی دختر؟ به خودت بیا.
جمله ی آخرش رو با داد گفت ، یه سکوت تو کل محیط پیچیده شد و همه منتظر من بودن ، بازوم رو از تو دستای بابا دراوردم و به سمت در رفتم ، یه صدا منو سرجام نگه داشت ، صدای امیر بود:
- هستی وایستا.
برگشتم و با اشک تو چشماش نگاه کردم ، امیر مقابلم بود ، با عصبانیت شروع کردم به داد زدن:
- تقصیر توئه لعنتی ، تقصیر توئــــــــه ، اگه غرورمو نمی شکوندی ، اینجوری جوابت رو نمی دادم...
درحال داد زدن بودم که یهو امیر جلوی پام زانو زد ، صدام رو قطع کردم و به چشم های نگران همه خیره شدم و بعد به یه جفت چشم خاکستری رنگ ، امیر گفت:
- هستی ، خواهش می کنم ببخش منو ، غلط کردم ، حالا دوباره ازت می خوام که باهام ازدواج کنی ، با من ازدواج می کنی؟
خاله به عاقد اشاره کرد تا عقد رو یه بار دیگه بخونه ، صدای عاقد رو شنیدم:
- عروس خانم وکیلم؟
امیر هنوز هم جلوی پام زانو زده بود ، آب دهنم رو قورت دادم و گفتم:
- با اجازه ی پدر و مادرم و بزرگترا ، بله.
المیرا گریش گرفته بود ، همه از ته دل خوشحال بودن ، همه می خندیدن ، خانم ها کل های بلند می کشیدن ، همه فوق العاده خوشحال بودن و من فوق العاده امیر رو دوست داشتم و منتظر یه آینده ی رنگارنگ در کنارش بودم...
با تکون های متعددی که به بازوم خورد ، از خواب پریدم ، رو به امیر کردم و گفتم:
- خیلی خوابیدم؟
- ده دقه ایه که خوابت برد ، گفتم بیدارت کنم بری راحت بخوابی عزیزم.
بوسه ای روی گونه هاش زدم و گفتم:
- نه دیگه خوابم نمیاد.
یه صدای گومپ برخورد با زمین اومد و به دنبالش تبسم پاشد و دوید سمت صدا ، صدای ایلیا بود که داشت بازی می کرد ، تبسم داداشش رو بغل کرد و آورد پیش ما ، یه نگاه به ایلیا کردم ، پسرم کپ خودم بود ، چشم هاش مثله من از چندین رنگ تشکیل شده و بود و قیافش هم شبیه به من بود ، موهای مشکی رنگ داشت ، یه پسر ناز ، حالا چندین سال از اون ماجرا می گذره ، از آغاز هجده سالگیم و من حالا یه دختر چهار ده ساله و یه پسر دو ساله دارم ، با خودم قرار گذاشتم تا هروقت تبسم هجده سالش شد دفترخاطراتم رو بدم تا بخونه ، با اینکه فقط ده دقیقه خوابیدم اما تمام اون سال ها ، تمام خنده هام ، تمام غم هام به خاطرم اومد ، رو به امیر کردم و گفتم:
- خیلی دوست دارم امیر.
- منم خیلی دوست دارم عزیزم.
نگاهم رو به سمت فنجان نسکافه ی روی میز گرفتم ، دیگه ازش بخار نمیومد ، سرد شده بود ، یخ کرده بود ، درست مثله سال ها پیش من...
و این زندگی جریان دارد...
پایان
خیلی ازتون ممنونم که رمانم رو تا آخرش خوندید.
![Heart Heart](http://www.flashkhor.com/forum/images/smilies/heart.gif)
![Heart Heart](http://www.flashkhor.com/forum/images/smilies/heart.gif)
![Heart Heart](http://www.flashkhor.com/forum/images/smilies/heart.gif)
![Heart Heart](http://www.flashkhor.com/forum/images/smilies/heart.gif)
![Heart Heart](http://www.flashkhor.com/forum/images/smilies/heart.gif)
![Heart Heart](http://www.flashkhor.com/forum/images/smilies/heart.gif)
![Heart Heart](http://www.flashkhor.com/forum/images/smilies/heart.gif)
![Heart Heart](http://www.flashkhor.com/forum/images/smilies/heart.gif)
![Heart Heart](http://www.flashkhor.com/forum/images/smilies/heart.gif)
![Heart Heart](http://www.flashkhor.com/forum/images/smilies/heart.gif)
[color=#00BFFF]واقعا خوشحال میشم که نظراتونو ببینم.[/color][/size]
چطور تمام شد؟
خوب این رمان جای تشکر از کسی رو نداره چون شخصیتش خیلی نزدیک به خودم بود
![Big Grin Big Grin](http://www.flashkhor.com/forum/images/smilies/biggrin.gif)
![Big Grin Big Grin](http://www.flashkhor.com/forum/images/smilies/biggrin.gif)
![Big Grin Big Grin](http://www.flashkhor.com/forum/images/smilies/biggrin.gif)
![Big Grin Big Grin](http://www.flashkhor.com/forum/images/smilies/biggrin.gif)
![Big Grin Big Grin](http://www.flashkhor.com/forum/images/smilies/biggrin.gif)
![Big Grin Big Grin](http://www.flashkhor.com/forum/images/smilies/biggrin.gif)
![Big Grin Big Grin](http://www.flashkhor.com/forum/images/smilies/biggrin.gif)
![Big Grin Big Grin](http://www.flashkhor.com/forum/images/smilies/biggrin.gif)
بچه ها می خواستم چندتا نکته در مورد رمان بعدی بگم
اولا اینکه به خاطر شروع شدن مدرسه ها دیگه زمان گذاشتن رمانم مشخص نیست البته تا قبل از اون هرشب می زارم.
دوما می خواستم نظرتون رو راجب رمان بعدی بدونم.
ببینید من دوتا کاندید دارم ، یکیش رمان عشق من ، عشق تو که واقعا متفاوته و اگه تعریف نباشه ، من خودم شخصا موضوعی مشترک با این رمانم ندیدم.
یکیشم رمان حرمت عشق که جلد دوم با من قدم بزن هستش ، اینو می خواستم بهتون بگم ، اگه قرار باشه حرمت عشق رو بذارم ممکنه یکم اذیت بشید چون هنوز تایپش کامل نشده و باید رمان رو در حال تایپ بذارم ، برا همین ممکنه اذیت بشید ، ولی اگه بخوام عشق من ، عشق تو رو بذارم در کنارش حرمت عشق رو تکمیل می کنم و بعد از اون رمان می زارم ، بعدش هم اگه خدا بخواد سایر رمان ها
![Smile Smile](http://www.flashkhor.com/forum/images/smilies/smile.gif)
همین دیگه ، حالا نظراتون رو بگید تا بدونم.
![Heart Heart](http://www.flashkhor.com/forum/images/smilies/heart.gif)
![Heart Heart](http://www.flashkhor.com/forum/images/smilies/heart.gif)
![Heart Heart](http://www.flashkhor.com/forum/images/smilies/heart.gif)
![Heart Heart](http://www.flashkhor.com/forum/images/smilies/heart.gif)
خدا و دیگر هیچ...