امتیاز موضوع:
  • 15 رأی - میانگین امتیازات: 4.13
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان سال های تنهایی (فوق عاشقانه) به قلم: خودم

#49
رو به دکتر کردم و گفتم:
- دیگه نه.
دکتر با تعجب نگاهم کرد ، گفتم:
- دیگه نمی خوام عمل کنم. همین برای من کافیه.
- اما ما می تونیم با یه عمل دیگه ، همه چیز رو درست کنیم.
- نه ، دیگه نه.
- اما به هرحال تو باید تا دو هفته دیگه ، اینجا بمونی.
دو هفته به اندازه ی دو سال گذشت و من الان در فرودگاه ایستادم و منتظر پرواز به سوی وطنم هستم ، المیرا و ساشا قرار بود که بمونن ، چون درمان ساشا کمی بیشتر طول می کشید ، خونه رو مبله خریده بودم و تمام وسایلم توی سه تا چمدون خلاصه میشد ، مبلغ خونه رو تا زمانی که قرار بود المیرا و ساشا بمونن پرداخت کردم ، صدای پرواز بلند شد ، المیرا با یه لبخند و ساشا هم با یه ذوق کودکانه بدرقه ام کردن و بعد از کلی معذرت خواهی که قراره توی خونه ی ما بمونن ، از هم خداحافظی کردیم و من سوار هواپیما شدم ، تو هواپیما خوابم برد ، صدای نزدیک شدن به مرز ایران رو شنیدم ، از خوشحالی نمی دونستم چیکار کنم ، باورم نمیشد که قراره برای همیشه برگردم به کشوری که تمام دنیام توش خلاصه میشه. شالم رو از توی کیف کوچیکم دراوردم و سر کردم ، بالاخره روی خاک ایران ایستادیم ، با یه شوق کودکانه از هواپیما پیاده شدم ، بعد از کلی معطلی موفق شدم و چمدون هام رو گرفتم ، داشتم از فرودگاه خارج میشدم که یه صدای آشنا از اون دور دورا لاله ی گوشم رو نوازش داد:
- هستیم؟
با شوق برگشتم و دویدو به سمتش ، تبسم کنارش بود ، تبسم به سمتم دوید ، آغوشم رو باز کردم و تبسم تو بغلم جا گرفت ، وای که چه لحظه ی شیرینی بود ، گریم گرفته بود و اشک می ریختم ، به صورت نازش نگاه کردم و گفتم:
- خوبی قربونت برم؟
- خوبم مامان ، تو خوبی؟ مامان خیلی خوشکل تر شدی.
- مرسی عزیزدلم.
دستش رو گرفتم و با هم به سمن امیر رفتیم ، امیر لبخندی به ما زد و رو به من گفت:
- خوش اومدی.
- ممنونم.
سر ماشین شدیم ، امیر رفت سمت خونه ی مامانم و به تبسم گفت که بره اونجا ، تبسم قبول کرد ، وقتی تنها شدیم ، رو به من کرد و گفت:
- خیلی دلم برات تنگ شده بود ، خیلی...
- ممنون.
نگاه غمگینی بهم انداخت ، لعنتی ، دوباره ناراحتش کردم ، برای اینکه بحث رو عوض کنم رو به امیر کردم و گفتم:
- امیر؟
- جان امیر؟
- باورت میشه یه آهنگ باعث شد که تمام این مدت خیلی حالم خوب باشه؟
- چه آهنگی؟
- انگلیسیت که خوبه؟
- خوب آره.
- صبر کن الان می زارم.
سی دی اون آهنگ همیشه همراهم بود ، تو کیفم گذاشته بودمش ، سی دی رو دراوردم ، بعد سی دی که تو ضبط ماشین بود رو خارج کردم و سی دی خودم رو گذاشتم ، به محض پخش شدن ، یه لبخند رو لب امیر ظاهر شد:
I remember tears streaming down your face
اشکاتو یادم میاد که از صورتت سرازیر شدن..
When I said, I'll never let you go
وقتی بت گفتم نمیزارم بری.
When all those shadows almost killed your light
وقتی تاریکیها امیدت رو از بین بردن.
I remember you said,
یادمه گفتی:
Don't leave me here alone
منو اینجا تنها نذار.
But all that's dead and gone and passed tonight
اما امشب همه ی اون چیزا مردن .رفتن و گذشتن.
Just close your eyes
فقط چشماتو ببند .
The sun is going down
خورشید درحال غروبه.
You'll be alright
تو خوب خواهی شد.
No one can hurt you now
و هیچ کس نمیتونه بت آسیب بزنه.
Come, morning light
روشنایی صبح میاد.
You and I'll be safe and sound
و منو تو صحیح و سالم خواهیم بود.
Don't you dare look out your window darling
عزیزم جرات نمیکنی به بیرون پنجره نگاه کنی.
Everything's on fire
همه چیز در حال آتش گرفتنه.
The war outside our door keeps raging on
جنگی که بیرون خونه ی ماست داره دق دلیشو خالی میکنه..
Hold on to this lullaby
به این لالایی ادامه بده.
Even when the music's gone, gone
حتی وقتی موسیقی تمام میشه.
Just close your eyes
فقط چشماتو ببند .
The sun is going down
خورشید درحال غروبه.
You'll be alright
تو خوب خواهی شد.
No one can hurt you now
و هیچ کس نمیتونه به تو آسیب بزنه.
Come, morning light
روشنایی صبح میاد.
You and I'll be safe and sound
و منو تو صحیح و سالم خواهیم بود.
Oooh, oooh, oooh, oooh...
la la (la la)
la la (la la)
Oooh, oooh, oooh, oooh...
la la (la la)

Just close your eyes
فقط چشماتو ببند .
You'll be alright
تو خوب خواهی شد.
Come, morning light,
روشنایی صبح میاد.
You and I'll be safe and sound
و منو تو صحیح و سالم خواهیم بود.
Oooh, oooh, oooh, oooh oh oh...
امیر نگاهی بهم کرد و گفت:
- خیلی قشنگ بود.
- مرسی.
- حالا می دونی من تو این مدت به چه آهنگی گوش میدادم؟
- نه...
سی دی رو عوض کرد و سی دی قبلی رو گذاشت ، چند تا آهنگ رد کرد تا به یه آهنگ آشنا رسید:
Whenever I'm alone with you
هر وقت با تو تنهام
You make me feel like I am home again
باعث میشی دوباره احساس امنیت کنم
Whenever I'm alone with you
هر وقت با تو تنهام
You make me feel like I am whole again
باعث میشی دوباره حس کنم همه چیز هستم
Whenever I'm alone with you
هر وقت با تو تنهام
You make me feel like I am young again
باعث میشی حس کنم دوباره جوون شدم
Whenever I'm alone with you
هر وقت با تو تنهام
You make me feel like I am fun again
باعث میشی دوباره حس شادابی کنم
However far away I will always love you
هرچقدر ازت دور باشم بازم دوستت خواهم داشت
However long I stay I will always love you
تا هروقت زنده ام دوستت خواهم داشت
Whatever words I say I will always love you
با هر کلمه ای که میگم همیشه عاشقت میمونم
I will always love you
همیشه عاشقت میمونم
Whenever I'm alone with you
هر وقت با تو تنهام
You make me feel like I am free again
باعث میشی حس کنم دوباره آزاد شدم
Whenever I'm alone with you
هر وقت با تو تنهام
You make me feel like I am clean again
باعث میشی حس کنم دوباره پاکم
However far away I will always love you
هرچقدر ازتو دور باشم دوستت خواهم داشت
However long I stay I will always love you
هر چقدر زنده بمونم دوستت خواهم داشت
Whatever words I say I will always love you
با هر کلمه ای که میگم همیشه عاشقت میمونم
I will always love you
من همیشه دوستت دارم
غرق در آهنگ بودم ، آهنگ رو قطع کرد ، صدای امیر رو شنیدم:
- چطور بود؟
- معرکه.
- برای تو بود.
- ممنون.
- هستی چشمات خیلی خوب شدن عزیزم.
- ممنون ولی هنوزم نمی تونم ببینم.
نگاهش رو از جلو گرفت و به من خیره شد:
- چرا؟
- مراقب جلوت باش امیر... خوب چون باید یه عمل دیگه می کردن.
- پس چرا نموندی؟
- دیگه بریدم ، می خواستم که برگردم ، برگردم و دیگه هیچ وقت اونجا رو نبینم ، دیگه خسته شده بودم ، زده شده بودم.
- درکت می کنم عزیزم. کی می خوای عقد کنیم؟
با شالم بازی کردم و خیلی آروم گفتم:
- نمی دونم...
کمی تو سکوت گذشت ، امیر سکوت رو شکست:
- هفته ی دیگه خوبه؟
- آره... خوبه.
برگشتم خونه ، مامان و شقایق و بابا از دیدنم خیلی خوشحال شدن ، سغاتی هاشون رو دادم ، شقایق کلی خوشحال شد و ذوق کرد.
دو روز گذشت ، تو مدتی که من نبودم ، خانواده ی سیوان اومده بودن خواستگاری شقایق و قرار بود که چند ماه دیگه نامزدیشون باشه ، با المیرا هم حرف زدم ، انگار که درمان ساشا با موفقیت به اتمام رسیده بود و قرار بود که آخر هفته برگردن.
به همه خر دادیم ، می خواستم لباس عروسیم رو بپوشم ، امیر هم قرار بود کت و شلوار دامادیش رو بپوشه ، همه چیز خیلی زود می گذشت ، هم خوشحال بودم ، هم ناراحت ، یه حسی مانع دوست داشتن امیر میشد ، داشتم با تمام وجودم با اون حس می جنگیدم تا از بین ببرمش.
همه چی خیلی زود گذشت و امروز روز عقد من و امیره ، روزی که هفت سال به خاطرش عذاب کشیدم و بعد از امروز من دوباره به عشقم می رسم ، صبح به آرایشگاه رفتم ، بعد از اینکه موهام رو درست کردن و آرایشم تمام شد ، با ذوق یه کودک هفت ساله لباس عروسم رو پوشیدم ، همه برام آرزوی خوشبختی کردن ، امیر اومد به دنبالم ، تو اون کت و شلوار دامادی جذاب بود ، درست مثل قبلا ، نشستیم تو ماشین و به سمت محضر به راه افتادیم ، حلقه هامون حاضر بود ، همون حلقه های قدیمی ، به امیر گفتم:
- امیر یاد عروسیمون افتادم... یادته؟
- روزی به اون خوبی رو مگه میشه یادم نباشه؟
لبخند زدم ، رسیدیم ، اکثر مهمان ها اومده بودن ، یعنی زیاد مهمون دعوت نکرده بودیم ، فقط المیرا و ساشا بودن ، با بزرگای فامیل ، خاله سوگند و مامانم خیلی خوشحال بودن ، بالاخره همه رسیدن و نوبت به عقد شد ، نشستیم تو جایگاه مخصوص ، المیرا بالا سرم قند می سابید و مینو و آناهید هم پارچه رو گرفته بودن ، هرلحظه اون حس مزخرف رو سرکوب می کردم ، عاقد بار اول اجازه خواست و با صدای عروس رفته گل بچینه خاله پاسخ داده شد ، بار دوم با صدای عروس رفته گلاب بیاره ی شقایق ، بار سوم با صدای عروس زیرلفظی می خواد المیرا ، امیر یه سوئیچ ماشین بهم داد که خیلی شوکه شدم ، همه نقششون رو بازی کردن و حالا نوبت به من رسیده بود ، استرس داشتم و دستام می لرزیدن صدای عاقد اومد:
- عروس خانم وکیلم؟
از تو آینه به صورت پر استرس امیر نگاه کردم ، این حس لعنتی دست از سرم بر نمی داشت ، چشمام رو بستم و خیلی آروم گفتم:
- نـه...

خیل خوب اینم از آخرین پست سال های تنهایی
پاسخ
 سپاس شده توسط s1368 ، gisoo.6 ، elnaz-s ، RєƖαx gнσѕт ، عاشق جانگ گیون سوک ، دختر اتش ، rezaak ، *رونيكا* ، Berserk ، _leιтo_


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: رمان سال های تنهایی (فوق عاشقانه) به قلم: خودم - ըoφsիīkα - 14-09-2013، 4:04

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  رمان راغب | به قلبم بانوی نقابدار (زمان آنلاین دز حال تایپ)
Heart یه داستان عاشقانه غمگین و زیبا از یک دختر((( حتما بخونید)))
Heart رمان خیانت به عشق (غم انگیز گریه دار هیجانی)
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Heart رمان[انتقام شیرین]

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 5 مهمان