12-09-2013، 13:19
سلام اینم ادامه فصل هشتم امیدوارم خوشتون بیاد
تصمیم گرفتم از شنبه هفته بعد برمدوباره سرکار ولی باید قبلش زنگ میزدم به اپامه تا به زانایر بگه و باهاش همهاهنگ خداروشکر اپامه هم هفته بعد میرفت سر خونه زندگیش
گوشیمو برداشتم و با اپامه تماسگرفتم
آپامه-سلام چیترا جونم
من-وای سلام آپامه گوشم کر شد چراداد میزنی
آپامه- خب اخه دختر خوب میدونی چندوقت بودازت خبری نبود یا اس ام اس همو جواب نمیدادی یا تلفن هارو جوابم میدادی که ادم با خودش مگیفت جواب نمیدادی بهتتر بود ولی الان خودت زنگ زدی باهام صحبت کنی چه خبر عزیزم؟ جن ها تو رو گرفته بودند این چند مدت با ما سر سنگین شده بودی؟
من- نه عزیزم زیاد حال و روزم خوشنبود ولی الان دارم کم کم بهتر میشم شما هم نگران نباش مخواستم ببینم یه لطفی میتونی برام بکنی ؟
آپامه-پس بگو به من احتیاج پیداکردی که اومدی سراغم وگرنه هنوزم ما رو بی خبر میذاشتی حالا بنال ببینم چی میگ دختره ی اویزون؟
من-آپامه من آویزونم؟
آپامه- پ ن پ من اویزونم
من-آپامه!!!!!!!!
آپامه-خیلی خب بابا حرفتو بزنببخشید شوخی کردم چکارم داری
من-میخواستم با زانیار هماهنگ کنیدوباره برگردم شرکت اگه میتونی البته
آپامه-باشه مسئله ای نیست برا منحتما با زانیار صحبت میکنم ولی اصلا چی شد که استعفا دادی که الان دوباره برگردی ؟
من-منو میشناسی که اپامه به قولخودت جن ها منو گرفته بودن خب دیگه بیشتر از مزاحمت نمیشم خداحافظ سلام برسون
آپامه-باشه خداحافظ
گوشی رو که قطع کردم یه نفس عمیق کشیدم آپامه میخواست با روش خودشهمیشه از من حرف بکشه ولی من چیزی نگفتم !!
بالاخره شنبه فرا رسید روز قبلشآپامه فقط به دادن یک اس ام اس اکتفا کرد و گفت که میتونه از شنبه بگردی سرکارت منم با همون اس ام اس ازش تشکر کردم
صبح طبق معمول بلند شدم فقط یهلیوان شیر خوردم بهترین لباس هایی که داشتم رو پوشیدم ماشین رو برداشتم به طرف شرکت حرکت کردم بعد رسیدن به شرکت ماشین رو میخواستم ببرم توی پارکینگ شرکت نگهبان منو فرستاد تو پارکینگ ماشینمو همون جا پارک کردم پیدا شدم ولی وقیت برگشتم وقتی دیمش جا خوردم...................
خودش بود مهران چقد لاغر شده بودچهره اش هم اون جذابیت قبلیش رو نداشت نمیدونم چش شده بود تو دلم گفتم اگه واقعا عاشقم بود فکر دخترونه میکردم که حتما به خاطر من بوده ولی زهی خیال باطل اون فقط منو بازی داد همون طور که من نگاهم روی اون ثابت کرده بودم اونم همین کار ر و کرده بود بالاخره به خودم اومدم سلام خشک و خالی دادم و به طرف آسانسور رفتم اونم اومد داخل آسانسور شدیم و من مثل گذشته شماره 20 رو فشار دادم و اسانسور شروع کرد به حرکت کردن مهران که تا الان سرش پایین بود سرش رو آورد بالا و به من نگاه کرد و بعد گفت داغون شدم چیترا چرا نذاشتی برات توضیح بدم؟
من-چه وضیحی این که بیای به من بگیچیترا خانوم شرمنده تمام این مدتی که به شما ابراز علاقه مکیردم همش یه بازی بچگانه بوده نه بیشتر
مهران-نه اینطور نیست چیترا منبالاخره حرفامو بهت میزنم مطمئن باش.......
من-باشه امروز بعد از ناهار بیااتاقم فقط 10 دقیقه ئوقت داری حرفاتو بزنی حالا هم نمیخوام حرفی بشنوم گرچه بدون گفتن یا نگفتن حرفات برام فرقی نداره اینو بدون من دیگه خام تو نمیشم.....................
تصمیم گرفتم از شنبه هفته بعد برمدوباره سرکار ولی باید قبلش زنگ میزدم به اپامه تا به زانایر بگه و باهاش همهاهنگ خداروشکر اپامه هم هفته بعد میرفت سر خونه زندگیش
گوشیمو برداشتم و با اپامه تماسگرفتم
آپامه-سلام چیترا جونم
من-وای سلام آپامه گوشم کر شد چراداد میزنی
آپامه- خب اخه دختر خوب میدونی چندوقت بودازت خبری نبود یا اس ام اس همو جواب نمیدادی یا تلفن هارو جوابم میدادی که ادم با خودش مگیفت جواب نمیدادی بهتتر بود ولی الان خودت زنگ زدی باهام صحبت کنی چه خبر عزیزم؟ جن ها تو رو گرفته بودند این چند مدت با ما سر سنگین شده بودی؟
من- نه عزیزم زیاد حال و روزم خوشنبود ولی الان دارم کم کم بهتر میشم شما هم نگران نباش مخواستم ببینم یه لطفی میتونی برام بکنی ؟
آپامه-پس بگو به من احتیاج پیداکردی که اومدی سراغم وگرنه هنوزم ما رو بی خبر میذاشتی حالا بنال ببینم چی میگ دختره ی اویزون؟
من-آپامه من آویزونم؟
آپامه- پ ن پ من اویزونم
من-آپامه!!!!!!!!
آپامه-خیلی خب بابا حرفتو بزنببخشید شوخی کردم چکارم داری
من-میخواستم با زانیار هماهنگ کنیدوباره برگردم شرکت اگه میتونی البته
آپامه-باشه مسئله ای نیست برا منحتما با زانیار صحبت میکنم ولی اصلا چی شد که استعفا دادی که الان دوباره برگردی ؟
من-منو میشناسی که اپامه به قولخودت جن ها منو گرفته بودن خب دیگه بیشتر از مزاحمت نمیشم خداحافظ سلام برسون
آپامه-باشه خداحافظ
گوشی رو که قطع کردم یه نفس عمیق کشیدم آپامه میخواست با روش خودشهمیشه از من حرف بکشه ولی من چیزی نگفتم !!
بالاخره شنبه فرا رسید روز قبلشآپامه فقط به دادن یک اس ام اس اکتفا کرد و گفت که میتونه از شنبه بگردی سرکارت منم با همون اس ام اس ازش تشکر کردم
صبح طبق معمول بلند شدم فقط یهلیوان شیر خوردم بهترین لباس هایی که داشتم رو پوشیدم ماشین رو برداشتم به طرف شرکت حرکت کردم بعد رسیدن به شرکت ماشین رو میخواستم ببرم توی پارکینگ شرکت نگهبان منو فرستاد تو پارکینگ ماشینمو همون جا پارک کردم پیدا شدم ولی وقیت برگشتم وقتی دیمش جا خوردم...................
خودش بود مهران چقد لاغر شده بودچهره اش هم اون جذابیت قبلیش رو نداشت نمیدونم چش شده بود تو دلم گفتم اگه واقعا عاشقم بود فکر دخترونه میکردم که حتما به خاطر من بوده ولی زهی خیال باطل اون فقط منو بازی داد همون طور که من نگاهم روی اون ثابت کرده بودم اونم همین کار ر و کرده بود بالاخره به خودم اومدم سلام خشک و خالی دادم و به طرف آسانسور رفتم اونم اومد داخل آسانسور شدیم و من مثل گذشته شماره 20 رو فشار دادم و اسانسور شروع کرد به حرکت کردن مهران که تا الان سرش پایین بود سرش رو آورد بالا و به من نگاه کرد و بعد گفت داغون شدم چیترا چرا نذاشتی برات توضیح بدم؟
من-چه وضیحی این که بیای به من بگیچیترا خانوم شرمنده تمام این مدتی که به شما ابراز علاقه مکیردم همش یه بازی بچگانه بوده نه بیشتر
مهران-نه اینطور نیست چیترا منبالاخره حرفامو بهت میزنم مطمئن باش.......
من-باشه امروز بعد از ناهار بیااتاقم فقط 10 دقیقه ئوقت داری حرفاتو بزنی حالا هم نمیخوام حرفی بشنوم گرچه بدون گفتن یا نگفتن حرفات برام فرقی نداره اینو بدون من دیگه خام تو نمیشم.....................