امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رما ن تنهام نزارین (رمان عاشقونه)به قلم خودم

#7
اونم می نویسم اینم می نویسم

فردا صبح امید بهم اس داد سلام چطوری با صدای گوشی از خواب بیدار شدم رفتم دسشویی بعدش رفتم یه چیزی خوردم به ساعت نگاه کردم ساعت 7 بودوای این چه سحر خیزه دیونه از بس خوشحاله با من رفیق شده   اه اسگل هیچی وقت خوشم نمیویومد با بسرای محلمون رفیق بشم  ولی خوب چه میشه کرد  شاید این اولین و اخرین کسی باشه که تو محل باهاش رفیق شدم به حر حال رفتم دراز کشیدم رو تخت  بهش اسم دادم
-سلام خوبم
-خواب بودم
-ببخشید بیدارت کرردم
-خداببخشه
-چه خبر
-سلامتی
-باش من باید برم سرکار فعلا کاری باری
-خدافظ
-بای
ایییییییش مسخره فقط می خواست منو بیدار کنه دیونه و روانی من  از این بدم میاد پسره بیشور از خواب ناز بیدارم کردخوابیدم ساعت 12 از خواب بیدار شدم به گوشیم زنگ زدم دیدم فاطی اس داده ساعت 2 میای بریم بیرون با رسول 5 بارم زنگ زده بود بهش اس دادم
-باش امیدم  بیاد
-باش بیاد
-کجا
-من سرکوچتون منتظرم
-باش فعلا
همیشه از اس بازی بدم میومد ترجیح میدادم زنگ بزنه یا زنگ بزنم خال حوصله اس ام اس دادن نداشتنم ولی دستم خیلی تند بود ولی بدم میومد به حر حال رفتم حموم از حموم اومدم ساعت 1 موهام کاملا خشک شد دادم مامانم همه موهای جلمو افریقایی بست پشتم لخت ریخت اتو کشیدم ناز شدم خیلی
یاعت یک و نیم بود نهار نخوردم می خواستم با اونا نهار بوخورم نشستم جلمو ایینه یه خط چشم کشیدم با یه روژ لب قهوهای رنگ یه شلوار پارچه ای گشاد مانند سفید پوشیدم با مانتو ابی پررنگ تنگ و سال سفید شالمو باز گذاشتم اس دادم به امید گفتم اونم قبول کرد
یه ربع 2 بود که فاطی زنگید
منم رفتم پایین با فاطمه رفتیم فاطمهه همون مانتو قهوه ای شو پوسیده بود با جوراب شلواری روسری مشکی براق خیلی ناز شده بود
پارک سرکوچه رسول و امید اونجا بودن رسول شیش جیب مشکی پوسیده بود با پیرهن سه رب قرمز
امید چه ناز شده بود یه سلوار لی پوشیده بود تیشرت قهوه ای ه جلیقه مشکی هم از روش موهاشو المانی زده بود چرت بود موهاش ولی بهش میومد
رفتیم سمتشون همه با هم دست دادیم بعد سوار ماشین حمید رضا شدیم رسول پشت فرمون نشست حاصلی گیر داد منم میام رسول نزاشت پس گفت گمشید پایین البته به شوخی گفت به منم بر خورد پیدا شدم گفتم صبر کنید الان میام رفتم بدوبدو ماشینو برداشتم اومدم یه عینک دودیم از ماشین برداشتم زدم جلو حاصلی ترمز زدم گفتم بپرید بالا به حاصلی گفتم
-خودتو بکشی هم نمی بریم از بجه خوشمون نمیاد
-نه بابا
-والا
-زبون دراز شدی
-اره دیگه
امید نشست جلو
رسول و فاطمه هم عقب
(:
پاسخ


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: رما ن تنهام نزارین (رمان عاشقونه)به قلم خودم - درسا11 - 11-09-2013، 18:13

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  رمان راغب | به قلبم بانوی نقابدار (زمان آنلاین دز حال تایپ)
Heart رمان خیانت به عشق (غم انگیز گریه دار هیجانی)
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان