امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رما ن تنهام نزارین (رمان عاشقونه)به قلم خودم

#4
-سلام
-چته کمرم درد گرفت
-ببخشید
اتنا خندید گفت این مشگل داره ولش کن رفتیم با اتنا نشستیم یه گوشه همین طور که داشتیم حرف میزدیم یه دختر خیلی خوشتیپ از جلمون رد شد نشست کنارمون ما هم از فرصت استفاده کردیم باهاش دوست شدیم اسمش فاطمه بود اتنا رفت منو فاطمه هم نشستیم حرف زدیم همین طور که حرف می زدیم یه پسره اومد سمتون  پسر بچه بود بهم گفت اون پسره گفت که با من رفیق میشی بدون اینکه نگاه کنم کیو میگه گفتم بگو بره گمشه بعد چند دیقه یه پسره اومد بزرگ بود از فاطمه خواهش کرد که باهاش رفیق شه فاطمه هم باهاش رفیق شد اسم پسره رسول بود خیلی قیافه باحالی داشت شماره رو گرفت رو اون رو نیمه شعبان بود شبش چشن بود فاطمه گفت ساعت 8 بریم جشن منم قبول کردم همین طوری ته پارک نشسته بودیم که رسول با3تا از دوستاش اومدن بالا سرمون باهامون حرف بزنن
اسماشون حامد و مهرداد و حمید رضا
حمید رضا-سلام
فاطمه-سلام
حمید رضا-با تو نبود با اون بود
-اون کیه
حمید رضا -شما یین دیگه
محل ندادم سرم چرخوندم اون طرف
حمید رضا -الو نمی خواین جواب بدین
مهرداد -نه صبر کن الان جوابه منو میده سلام خانوم
-فاطمه پاشو بریم
فاطمه -یکم بشین دیگه
-نمیای
رسول رو به رومون 3 قدم اون ور تر رو وسایل ورزشی نشسته بود هی میگفت شماره بدم شماره بدم
منم خیلی چپ چپ نگاش کردم پاشدم ااومدم اینور فاطمه هم 1 ربع بعدش اومد یکم نشستیم که فاطمه گفت
-مهرداد ازت خوش میاد
-چقدر ناراحت کننده من ازش خوشم نمیاد
-وااا
-اسممو که بهشون نگفتی
-نه نگفتم
-خوب خدارو شکر
ساعت 7 شد که دیدم سارینا دوستم داره میاد پاشدم باهاش سلاملک کدم
-سلام
-سلام خوبی درسی
-خوبم تو چطوری
-منم خوبم
-جایی می رفتی
-هیچی با سارا اینا می خوایم بریم جشن
نامردا خیر سرشون دوستمن میمرن یه زنگ بزنن می دونن من تنهام ولی زنگ نمی زنن بیشورا
-باش خوش بگذره
-تو نمیای
-اگه دوست داشتین بیایم زنگ میزدین م گفتین
-وا مسخره چته تو هیچی ساعت 8 یا فاطمه میایم
-باش خدافظ
با فاطمه رفتیم ه شیر موز خوردیم بعدش رفتیم پیش سارا اینا سلام دادم با همشون گلی خوش گذشت خیلی حال داد ردیف اخر نشستیم پسرا جمع شدن پشتمون هی مسخره بازی درمیاوردن منو سارا هم که ول خرج همش میرفتیم خوراکی می خریدیم انقدر خندیدم سارا رفیقش اونجا پذیرایی می کرد هی واس ما شربت میوه میاورد ماهم ور میداشتیم می خورید ساعت 10 اینا با فاطمه و سارا و سارینا داشتیم میومدیم خونه که تو کوچه پسرا جمع شده بودن داشتن می رقصیدن وایسادیم منم گوشیمو در اوردم فیلم گرفتم یه پسره اسمش رامین بود تکنو رقصید همه دور تا دورش جمع شده بودن انقدر قشنگ رقصید منکه خیلی خوشم اومد رسیدیم دم در خونمون سارا گفت ماشینو دربیار بریم پارک اهنگ بزاریم برقصیم  منم ا خداخواسته رفتم ماشینو دراوردم فاطمه جلو نشست سارا هم عقب دنبال ارمیتا و سارینا هم رفتیم به بقیه بچه ها گفتیم اگه واستن خودشون بیان اون موقعه بود که حس میکردم چقدر با دوستام خوبم اون روز اولین روزی بود که تا 12 شب من با دوستام بیرون بودم رفتیم پارک قانم اونجا نگر داشتیم  همه به دوس پسراشون گفتن اومدن حدود 12 نفر می شدیم اهنگ گذاشتم کلی رقصیدیم من عاشق قرارای دسته جمعی ام منم که تنها کسی نبود بهش زنگ بزنم  رسول دوستشو اورده بود اسم دوستش امید بود خیل پسری باحالی یه جورایی ازش خوشم اومده بود باهاش رفیق شدم خیلی با حال بود گلی اون شب خوش گذشت ارمتیا و سارا سارینا و فاطی رو رسوندم بعد رفتم خونه مامانم اینا خواب بودن رفتم تو اتاقم لباسامو عوض کردمو خوابیدم
(:
پاسخ
 سپاس شده توسط هیوا1 ، Ava-girl


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: رما ن تنهام نزارین (رمان عاشقونه)به قلم خودم - درسا11 - 10-09-2013، 16:55

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  رمان راغب | به قلبم بانوی نقابدار (زمان آنلاین دز حال تایپ)
Heart رمان خیانت به عشق (غم انگیز گریه دار هیجانی)
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان