امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

داستان کوتاه(اراده)

#1
ماه ها از شروع جنگ عظیمی می گذشت و جنگ همچنان ادامه داشت.سربازان هردو طرف خسته شده بودند.فرمانده یکی از طرف ها با طراحی نقشه ای اماده حمله شد.او این نقشه را با دقت ریخته بود و به پیروزی شان اطمینان داشت.تنها مسئله دودلی و خستگی سربازانش بود از این رو به پیش سربازان خود رفت .سکه ای از جیبش بیرون اورد و گفت:سربازان من-من این سکه را می اندازم،اگر شیر آمد یعنی ما پیروز این جنگ هستیم و اگر خط آمد بدانید که ما خواهیم باخت.او سکه را انداخت......شیر آمد فریاد سربازان به هوا بلند شدهوووووورررراااااا.....فردای آن روز سربازان با اراده ی تمام با فکر پیروزی جنگیدند و پیروز شدند...بعد ها یکی از سربازان پیش او آمد و گفت:شما واقعا میخواستید سرنوشت کشورمون رو با یک سکه معلوم کنید؟!
فرمانده خندید و گفت:هردو طرف سکه شیر بود!!!
داستان کوتاه(اراده) 1


 
پاسخ
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  ۱۰ مدل موی کوتاه که ده سال از سن تان کم می کند!همراه فیلم آموزش کوتاهی مو
  داستان کوتاه عاشقانه
  بار کج هیچ گاه به مقصد نمی رسد: داستان الاغ سخت کوش و بز حسود
  داستان اموزنده به خدایت نگو چرا
  داستان عشق مرا بغل کن
Book داستان ترسناک
  داستان وحشتناک(یکمی)
  داستان خنده دار و طنزی
  داستان به دنیا اومدن سید پوتین
  داستان واقعی ترسناک درباره اتفاقات عجیب

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 2 مهمان