امتیاز موضوع:
  • 2 رأی - میانگین امتیازات: 3
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان طنز و عاشقانه من یک پیشخدمت عاشقم

#1
سلام دوستان یه رمان قشنگ با نام من یک پیشخدمت عاشقم اوردم. داستان درباره دختری به نام پریا هست که تو یک رستوران خییییللییی با کالاس و شیک پیشخدمته. خیلی هم دختر خوشگلیه و همین براش دردسر ساز میشه. وضع مالیشونم خیلی خوب نیست تا اینکه مدیریت رستوران عوض میشه.


عاشقای رمان اگه دوست دارید که بزارمش فقط سپاس بدید ممنون میشم.

به قلم d@2
میدونی جالب ترین بخش این زندگی چیه.؟
اینکه ما تو عصری زندگی میکنیم که
گوشی هاش هوشمندن
ولی ادماش احمق Dodgy
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
https://harfeto.timefriend.net/16336926635920
(حرفتو بهم بگو.دیدم همه گذاشت منم گذاشتم جیز)
پاسخ
 سپاس شده توسط _leιтo_ ، ᴀᴡᴀʏᴀᴜʀᴏʀᴀ ، parisa 1375 ، marmarko ، *Aɴѕel* ، Волшебник ، ѕααяeη ، آرمان کريمي 88 ، Par_122
آگهی
#2
من یک پیشخدمت عاشقم

به نام خدا

اه!نمیتونم این پیشبنده رو ببندم.تارا!تارا کجایی بیا این پشبند منو ببند.نمیتونم ببندمش.

-باش اومد.بیا تازه مدل پاپیونی هم زدم.

-مرسی

(میخوام خودمو معرفی کنم.من پریا سلیمانی هستم.20 سالمه و تو رستوران با کلاس گلد فود کار میکنم.وضع مالیمون نه خوبه نه بده.برا همین دارم اینجا کار میکنم.که خرج دانشگاهمو خودم بدم.از خودم نمیخوام تعریف کنما ولی واقعا دختر خوشگلی هستم.همین برای منی که اینجا کار میکنم یکم سخته که جلب توجه نکنم.چشمای ابی سبز زیبا.و مدل گربه ای(چشمام کشیده و درشته)ابروی کمونی که از همون اول که به دنیا اومدم زیبا و مرتب بودن.دماغی نرمال که به صورتم میومد.پوستمم گندمی رو به سفیده.موهای کوتاه و موج دار خوشگل و قهوه ای.
موهام تا بالای شونم بودن و به خاطر صورت گردم و چتری کم حجمی که داشتم خیلی بهم میومد.لبامم که اوففففف...کوچیک و قرمز و قلوه ای.

باز نگید خیلی از خود راضیه ها!بالاخره باید با من اشنا میشدید.


تارا:پریا بیا این چلو گوشته با اون باقالی پلو که کنار گاز گذاشتم رو با مخلفات اماده کن ببر تو اتاق رعیس.مثل اینکه مهمون داره.!

من:باش

بعد از سرو کردن غذا و گذاشتن مخلفات مثل دستمال /نوشابه/قاشق و چنگال و .....گذاشتمشون رو چرخ دستی.

شت!اینا نباید یکمشم مال من بشه؟

بعد از فوحش دادن های متعدد تا خواستم حرکت کنم و چرخ رو ببرم ارشام (یکی از همکارهام)جلوم سبز شد:

خسته نباشی پری خانم!میدادی من ببرم!

من:جناب اقای رستمی من صد هزار بار بهتون گفتم منو با اسم کوچیک صدا نزنید.خسته هم نیستم خودم میبرم.

ارشام:دلم میخواد عشقمو با اسم کوچیک صدا بزنم.مشکلیه؟

من:اقای رستمی بهتون گفتم بازم میگم.من عشق شما و یا هیچکس دیگه نیستم.لطفا درست صحبت کنید.من 5 دفعه به شما جواب رد دادم بازم میدم.لطفا دست از سرم بردارید.

ارشام پوزخندی زد و سرش رو اورد نزدیک صورتم :خودتم میدونی اول و اخرش تو و اون چشمای خوشگلت مال منید.

وووییی من کی از دست این خلاص میشم؟سریش نچسب.

ارشام دور و برشو نگاه کرد.رستوران خلوت بود.فقط یه خانواده اون گوشه نشسته بودن.هیچ کس نبود .

تا به خودم اومدم دیدم لباشو رو لبام گذاشته.

سریعا از خودم جداش کردم و چک تو صورتش خوابوندم:بیشعور بی حیا!اینجا خوانواده نشسته.این چه کاری بود؟

ارشام:عشقمو بوس کردم!مشکلیه؟

من:بله خیلی هم مشکلیه.حالا بزارید میخوام رد شم.

کنار رفت و دستاشو به حالت بفرمایید به سمت اتاق گرفت.اخم کردمو به سمت اتاق رعیس رفتم و در زدم.

-بفرمایید

وارد شدمو سلام کردم.اوه اوه اوه !این پسره کیه؟چقدر خوشتیپه!جووووونن!هیکلو!دوست دخترات قربونت برن!

همینجور که غذا ها رو رو میزشون میچیدم به حرفاشون گوش میدادم:

رعیس:ارمان جان از شنبه هفته دیگه میتونی شروع کنی؟

پسر خوشگله:اره فکر خوبیه.فقط عمو هر چند وقت یه بار اتابک هم بفرستین پیشم تا تو رستوران تنها نباشم.


پس این پسر خوشگله اسمش ارمانه و برادر زاده رعیسمون هست.اتابک هم که پسر رعیس و پسر عموشه.چون چند دفعه دیدمش و یبار رعیس بهمون معرفیش کرده بود.


من:با اجازه اقای اسد زاده!

رعیس:برو دخترم به کارت برس!

سری تکون دادمو خارج شدم.رعیسمون خیلی ادم مهربونی بود و چون از وضع مالی ما خبر داشت یکمکی حقوقم از بچه های دیگه بیشتر بود.البته بهم گفته بود کسی نفهمه ولی من به تارا گفتم چون بهترین دوستمه.بعد از فوت مامان تنها کسی که همدمم بود تارا بود.
میدونی جالب ترین بخش این زندگی چیه.؟
اینکه ما تو عصری زندگی میکنیم که
گوشی هاش هوشمندن
ولی ادماش احمق Dodgy
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
https://harfeto.timefriend.net/16336926635920
(حرفتو بهم بگو.دیدم همه گذاشت منم گذاشتم جیز)
پاسخ
 سپاس شده توسط ..A.. ، єη∂ℓєѕѕღ ، parisa 1375 ، marmarko ، ᴀᴡᴀʏᴀᴜʀᴏʀᴀ ، Волшебник ، ᴀʀмɪss ، ѕααяeη ، آرمان کريمي 88
#3
پارت 2

بعد از عوض کردن یونیفرم و خداحافظی با تارا رفتم کنار خیابون تا تاکسی بگیرم.

ارشام - به به ! پریا خانم !بیاین برسونمتون.

اخمی کردم و گفتم:نه ممنون اقای رستمی ترجیح میدم خخودم برم.

-چرا؟میشه بگی چرا از من بدت میاد؟
-نه خیر نمیشه!اقای رستمی برید لطفا!

بعدش شونه ای بالا انداخت و شیشه پنجرشو داد بالا. و گازشو گرفت . یجور رفتار میکنه انگار بنز داره.باز خوبه ماشینش دویست و شیشه!

بالاخره یه ماشین وایساد.

-سلام اقا

-سلام دخترم.کجا میری؟

-میرم سمت.....

-باشه دخترم بشین تا ببرمت.

-فقط پدر جان لطفا از الان بگید چه قدر میشه

یکم مکث کرد و گفت:40 تومن

وووویییی چقد گرون میگیرن.پوفی زیر لب کشیدم و دست کردم تو کیفم که راه افتاد.

اه !بخشکی شانس 35 تومن بیشتر نیست.یکم دیگه گشتم...اخیش بالاخره 39 تومن شد.

خدایا نمیشه این هزار تومنو تو کیفم ظاهر کنی؟
-ببخشید اقا!

-بله دخترم

-میشه هزارتومن تخفیف بدید؟من 39 تومن بیشتر ندارم.

-باشه دخترم

پولو بهش دادم و مشغول بازی با گوشیم شدم.تو تولدم عمم بهم هدیه داد.تنها چیز تقریبا گرون قیمتم فکر کنم اینه. همین گوشیه!.پو بازی میکنم.وجدان:خجالت نمیکشی؟ من:نه تازه باید خوشحالم باشه ناسلامتی کلی خرجش کردم.تازه کی تا حالا پو رو به 134 سالگی رسونده که من رسوندم؟ وجدان:خوبه خوبه

-بفرما دخترم رسیدیم

-ممنون
سری تکون داد .از ماشین پیاده شدم و به سمت خونه رفتم.کلید انداختم.
مثل اینکه بابا هنوز سرکار بود.

-سلام داداشای گلم

بردیا:سلام ابجی کوچیکه خلم!خسته نباشی

-سلامت باشی

فرزاد با اخم بهم گفت:به به سلام پری خانم!یکم دیگه دیر تر میومدی ساعت 10 و نیمه!

-وای فری ول کن دیگه !
-ول نمیکنم!ساعتو ببین!برای یه دختر خوب نیست تا این ساعت بیرون باشه.

بردیا:فرزاذ بسه!عوض خسته نباشید گفتنته؟

فرزاد اخمی به بردیا کرد و رفت سمت اتاقش.

بردیا از فرزاد بزرگتر بود.من با بردیا راحت تر بودم.

بعد از تعویض لباس رفتم تو پذیرایی.داشتیم از این سریال چرتا میدیدیم که بابا اومد.

رفتم و بغلش کردم:سلام بابایی خسته نباشی!

-سلام دختر خوشگلم

-بابا گشنت نیست برات شام بیارم؟

-نه دخترم

-مطمعن باشم؟

-مطمعن

فرزاد و بردیا:سلام بابا-سلام بابا خسته نباشی

-سلام پسرا.سلامت باشید.

من: میش یه دقیقه با همتون صحبت کنم؟(من با بابا و داداشام خیل راحتم ولی با بردیا رابطم خیلی بهتره)

بابا:بگو

من:راستش ......ببینید یه پسره هست همکارمه اسمش ارشامه.خیل عذیتم میکنه.هی میگه دوست دارم.اصلا احترام نگه نمیداره.
امروزم منو بوسید.میشه از این به بعد شما بیاین دنبالم و منو ببرین؟اخه تو رفت و امدمم اذیت میشم.

فرزاد:چی گفتی؟بوسیدت؟دیگه اصلا حق نداری بری سرکار!خمین که گفتم.

بابا:فرزاد دو دقیقه ساکت باش ببینم!

بردیا اخمی کرد و گفت:فردا خودم باهات میام بهم نشون بده کیه خخوب؟

من:باشه

بابا:از این به بعدم خودم میبرمت ولی بردیا برت میگردونه

بردیا : بابا من تا ساعت 8 سر کارم .میام خونه دیگه حوصله نددارم برم دنبال پریا.خیلم راهش طولانیه.

بابا:پس فرزاد میافته گردن تو! تو تازه سرکارم نمیری.

فرزاد:من حتی دیگه اجازه نمیدم بره سر کار

من:فرزاد بسه دیگه من اونجا رو دوست دارم.دلیل نداره به خاطر همچین ادمی کارمو ول کنم.
فرزاد:خوب بابا!
رفتم و لپ فرزاد و بوس کردم و گفتم:قربونت برم فری!

خیلی خواببم میومد.رخت خوابو باز کردم و انداختم.

سرم و نذاشته خوابم برد.

...............

4 شنبه(فردا)


بابا:پریا!پرا جان بلند شو باباجان !دیر میشه ها!
-مگه ساعت چنده؟
-8.
پریدمو سریع دست و صورتمو شستم.لباسی پوشیدم و یونیفرممو گذاشتم تو ساکم و با بابا سوار ماشین شدیم.



سپاس فراموش نشه Heart Heart
میدونی جالب ترین بخش این زندگی چیه.؟
اینکه ما تو عصری زندگی میکنیم که
گوشی هاش هوشمندن
ولی ادماش احمق Dodgy
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
https://harfeto.timefriend.net/16336926635920
(حرفتو بهم بگو.دیدم همه گذاشت منم گذاشتم جیز)
پاسخ
 سپاس شده توسط ..A.. ، _leιтo_ ، єη∂ℓєѕѕღ ، parisa 1375 ، marmarko ، ᴀᴡᴀʏᴀᴜʀᴏʀᴀ ، Волшебник ، ᴀʀмɪss ، ѕααяeη ، آرمان کريمي 88 ، Par_122
#4
پریا Heart Heart
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
رمان طنز و عاشقانه من یک پیشخدمت عاشقم 1

تارا Heart Heart
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
رمان طنز و عاشقانه من یک پیشخدمت عاشقم 1

ارمان Heart Heart
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
رمان طنز و عاشقانه من یک پیشخدمت عاشقم 1

بردیا Heart Heart

دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
رمان طنز و عاشقانه من یک پیشخدمت عاشقم 1
فرزاد Heart Heart
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
رمان طنز و عاشقانه من یک پیشخدمت عاشقم 1

ارشام Heart Heart
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
رمان طنز و عاشقانه من یک پیشخدمت عاشقم 1
میدونی جالب ترین بخش این زندگی چیه.؟
اینکه ما تو عصری زندگی میکنیم که
گوشی هاش هوشمندن
ولی ادماش احمق Dodgy
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
https://harfeto.timefriend.net/16336926635920
(حرفتو بهم بگو.دیدم همه گذاشت منم گذاشتم جیز)
پاسخ
 سپاس شده توسط parisa 1375 ، Волшебник ، آرمان کريمي 88
#5
……..
به سمت رستوران حرکت کردیم.چشمامو بستم و تا رستوران خوابیدم.

بابا-پری!پریا پاشو رسیدیم.
من-رسیدیم؟
-اره.
ساکمو برداشتم و از ماشین پیاده شدم که بابا حرکت کردو رفت.
با چشم نیمه باز رفتم داخل رستوران.خلوت خلوت بود.عجیب بود چون معمولا اخر هفته ها مردم اینجا صف میکشیدن برای یه زره صبونه.

به سمت اتاق استراحت کارکنان(بانوان ._.)رفتم.

عه تارا اینجا چیکار میکنه؟خوابیده مثل اینکه.روی صندلی ها خوابش برده بود.

من-تارا!تارا!چرا خوابیدی؟پاشو ببینم تنبل!

تارا-بزار بخوابم بابا!
من-پاشو ببینم!

تارا-عه ولم کن!

من-خواستم بهت بگم رعیس داشت صدات میکرد!
تارا-راست میگی؟
من- بلی
تارا عین جت پاشد و به سمت دفتر مدیریت رفت.
بیچاره سرکاره!

یونیفرممو پوشیدم و یکم ارایش کردم که خیل ناز شدم(قربونم برید)

از اتاق خواستم برم بیرون که با صورت پر از خشم تارا رو به رو شدم.
من-بو خودا شوخی بود!
تارا-کم داری نه؟
من-بله عزیزم!اسکاریس دو متری!
چشم غره ای بهم رفت که دیه چیزی نگفتم.
نشستم رو یکی از صندلی های رستوران.
بیکار بی عار!

بعد از چند قیه ارشام اومد سمتم:سلام عشقم !چطوری؟

من-ببینید اقای رستمی!اگه یه بار دیگه اینجوری به من بگید به برادرام و پدرم میگم.حتی ممکنه به دفتر مدیریت هم بگم.

اون –خوب بگو

پوزخندی زدم و به سمت تارا رفتم.

تارا:پریا چیکار کنیم .حوصلم منفجر شد.

من-نمدونم
ساعت 10 بود.

چند تا دختر وارد شدن.
چقد اینا ارایش دارن؟خداییش خجالت نمیکشن با این لباسایی که میپوشن؟معلومم بود که خیلی بد دهنن.
نچ نچ نچ

تارا:بیا منو رو ببر.

منو رو برداشتم و رفتم سمتشون

من-سلام.خوش اومدید.بفرمایید منو.

یکیشون-ممنون

اولی-من یه سینی صبحونه ایرانی میخورم.
همینجور یاد داشت میکردم .

دومی-منم سینی ایرانی
سومی-من اسنک و سوسیس

چهارمی-من املت

من-امر دیگه ای نیست؟

-چرا خوشگل خانم!بیا شمارمو بگیر یه خونه خالی داریم!

مات موندم از حرفش.یعنی اینا همجنسبازن؟
واقعا خجالت اوره.

من-خانوم احترا خودتونو نگه دارید.من فقط سفارش میگیرم.

شونه ای بالا انداخت .

عصبی به سمت تارا رفتم.
تارا –چی گفتن؟
من-ول کن تارا.

سفارش رو به اشپزخونه بردم و به محمدعلی(یکی از اشپزا)دادم.

کمی با تارا صحبت کردیم که سفارششون حاضر شد.

سفارش ها رو یکی یکی دادم بهشون.

دختره-من هنوز سر پیشنهادم هستما!

دیگه عصبای شدم و داد زدم:شما چه ادمای بیشعوری هستید؟چی دباره من فکر کردید؟احترام نگه دارید.

-خفه شو بابا!جایی که ما زندگی میکنیم رو شما فقط تو فیلما میبینین.من باید به تو اینجوری بگم.برعکس شده ها!


داشت گریم میگرفت.من خدمتکار هیچکس نیستم.
بغضمو قورت دادم و به سمت اتق استراحت رفتم.

40 دقیقه گذشت.تارا اومد تو اتاق.

تارا-پری مدیر کارت داره.

من-تارا حوصله شوخی ندارم.

تارا-شوخی چیه بیار برو ببین چی میگه.

با بی میلی پاشدم و به سمت اتاق رعیس رفتم.

در زدم.

-بیا تو
-سلام اقای اسد زاده
-سلام دخترم
-مشکلی پیش اومده؟
-دخترم چرا با مشتری ها اینجور صحبت میکنی؟

دوباره جملاتشون به یادم افتاد: جایی که ما زندگی میکنیم رو شما فقط تو فیلما میبینین!

من-اخه اقای اسد زاده....

-چیه؟
-اونا به من تهمت زدن.به من گفتن تو جایی که ما زندگی میکنیم رو فقط تو فیلما میبینین.من باید به تو فحش بدم نه تو!
من خدمتکار اونا نیستم.من نمیتونستم بزارم هر چی دلشون خواست به من بگن.منم برای خودم احترام قاعلم.

چیزی که قبلش گفتن رو اصلا خجالت میکشم که بگم.


-چی گفتن دخترم؟
-نه .نمیشه خجالت میکشم.

بگو دخترم خجالت نکش. –

من-اونا بهم شماره دادن و گفتن خونه خالی دارن.

با این حرفم ابرو هاش پرید بالا .


-حالا ولشون کن.خودتم میدونی که همه ی انسان ها با هم برابرن.اونا بی احترامی کردن.
در ظمن ساعت 3 همه ی بچه ها رو جمع کن میخوام مدیر جدید رو معرفی کنم.

من-یعنی شما میرید؟
-بله دخترم.از این به بعد برادر زادم اینجا رو اداره میکنه.

ناراحت شدم ولی چیزی نگفتم.
سرمو تکون دادم و با یه ببخشید زحمت رو کم کردم.
میدونی جالب ترین بخش این زندگی چیه.؟
اینکه ما تو عصری زندگی میکنیم که
گوشی هاش هوشمندن
ولی ادماش احمق Dodgy
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
https://harfeto.timefriend.net/16336926635920
(حرفتو بهم بگو.دیدم همه گذاشت منم گذاشتم جیز)
پاسخ
 سپاس شده توسط parisa 1375 ، ᴀᴡᴀʏᴀᴜʀᴏʀᴀ ، єη∂ℓєѕѕღ ، Волшебник ، ᴀʀмɪss ، آرمان کريمي 88
#6
خب چرااااا نصفهههههه س??‍♀?
پاسخ
#7
(21-11-2020، 5:03)sahraei.mob!na نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
 
خب چرااااا نصفهههههه س??‍♀?

نصفه نیست .پارت پارت گذاشته میشه
میدونی جالب ترین بخش این زندگی چیه.؟
اینکه ما تو عصری زندگی میکنیم که
گوشی هاش هوشمندن
ولی ادماش احمق Dodgy
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
https://harfeto.timefriend.net/16336926635920
(حرفتو بهم بگو.دیدم همه گذاشت منم گذاشتم جیز)
پاسخ
 سپاس شده توسط آرمان کريمي 88
#8
Star 
ساعت رو نگاه کردم:ساعت ۲ و ربع
خیلی خسته بودم.نه به صبح نه به ظهر
به سمت یخچال رفتم.یه نوشابه شیشه ای برداشتم و پولشو گذاشتم تو صندوق.
داشتم قلپ قلپ میخوردم که یه مرد خوشتیپ و خوش قیافه اومد جلوم.
-خانم شما نباید سر کارتون باشید .
هل شدم و دستم لرزید.یکم از نوشابه ریخت رو کتش.
از عصبانیت قرمز شد و گفت-دختره ی احمق!برو به کارت برس!
من-واقعا عذر میخوام بدید من تمیزش کنم!
-نمیخواد برو
یکم رو صورتش زوم کردم ک فهمیدم این همون برادر زاده ی رئیسه.
-میدونم خوشگلم!ولی لطفا رو به کارت برس.
گند زدم.
ولی چه از خود راضیه ها!
چند تا فوحش به ودم دادم و رفتم به سمت تارا.
من-تارا بچه ها رو خبر کن ساعت ۳ باید دفتر مدیر باشیم میخواد مدیر جدید رو معرفی کنه.
تارا-راست میگی؟مدیریت میخواد عوض بشه؟
من-اره
تارا-حیف شد.اقای اسد زاده خیلی مرد خوبی بود.حالا کی هست ابن مدیر جدید؟
من-اون مرده که کنار اتاق مدیریت هستو میبینی که خیلی خوشتیپه؟
تارا-اوهوم
من-اونه.اسمشم ارمانه.برادرزاده مدیر هم هست.
تارا-خوشگله ها.
من-مگه پسر ندیده ای؟
تارا-دیدم.اینجوریشو ندیده بودم.
پوفی کشیدم.
تارا رفت تا بقیه رو صدا کنه تا بیان.
در زدیم و رفتیم تو اتاق مدیر.
نگاه خیره و دلخور ارمان رو میتونستم روم بفهمم.عذاب وجدان داشتم.
بچه ها هم یکی یکی اومدن.
مدیر-خوب بچه ها میرم سر اصل مطلب.من دارم از اینجا میرم و به جای من برادر زادم ارمان اینجا رو اداره میکنه.تمام شرایطاتونم بهش گفتم.قرار بود از شنبه بیاد ولی از امروز اومد.منم دیگه میخوام برم خونه.

کتش رو پوشید و بعد از خداحافظی از رستوران بیرون رفت.
ارمان-اینجا همیشه قانون باید رعایت بشه.قانونامونم اینه که هیچ وقت سرکار دیر نرسید و به مشتری ها بی احترامی نکنید وگرنه اخراج میشید.


چقد خشنه این بشر!من اخراج بشم فکر کنم بیشتر به نفعم با شه.
پوزخندی زدم که ارمان گفت-خانم خرابکار اگه چیز خنده داری هست بگو ما هم بخندیم.

من-نه خیر چیزی نبود.
رو شو کرد سمت بچه ها.
ارمان-برید سر کارتون.بعدا درباره شرایط و حقوقتون یکی یکی صحبت میکنیم.
سری تکون دادیم و رفتیم بیرون.
.................................
ساعت ۸ شب

زنگ زدم به فرزاد:
من-فری کوجایی؟
-جلوی رستوران بیا.
من-اومدم.
دیدم تارا هنوز نرفته.
من-تارا چرا نرفتی؟
-آژاانس نیست.
من-بیا با ما بریم.داداشم اومده دنبالم.
چشماش برق زد و گفت-اقا فرزاد؟
من-اره
-باشه میام.
از رستوران رفتیم بیرون.دستمو برای فرزاد تکون دادم و رفتیم سمتش.
تو ماشین نشستیم.
من-سلام فری
اون-سلام تارا خانم خوبید؟
تارا که گونه هاش به سرخی میزد گفت-ممنون شما خوبید؟ببخشید مزاحم شدما!
فرزاد-نه بابا چه زحمتی
من-فرزاد بیشعور سلام کردما!جواب سلام اینو میدی؟
فرزاد-سلام ابجی کوچیکه
من-حالا درست شد
تارا رو رسوندیم خونه و خودمونم به سمت خونه رفتیم.


سپاس ندی پارت بعدی وجود نداره Undecided خودانی
میدونی جالب ترین بخش این زندگی چیه.؟
اینکه ما تو عصری زندگی میکنیم که
گوشی هاش هوشمندن
ولی ادماش احمق Dodgy
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
https://harfeto.timefriend.net/16336926635920
(حرفتو بهم بگو.دیدم همه گذاشت منم گذاشتم جیز)
پاسخ
 سپاس شده توسط єη∂ℓєѕѕღ ، ᴀᴡᴀʏᴀᴜʀᴏʀᴀ ، parisa 1375 ، reyhanehsadatsajjady ، I soda ، ᴀʀмɪss ، ѕααяeη ، آرمان کريمي 88 ، Par_122
#9
(22-11-2020، 10:23)ava26612661 نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
 
ساعت رو نگاه کردم:ساعت ۲ و ربع
خیلی خسته بودم.نه به صبح نه به ظهر
به سمت یخچال رفتم.یه نوشابه شیشه  ای برداشتم و پولشو گذاشتم تو صندوق.
داشتم قلپ قلپ میخوردم که یه مرد خوشتیپ و خوش قیافه اومد جلوم.
-خانم شما نباید سر کارتون باشید .
هل شدم و دستم لرزید.یکم از نوشابه ریخت رو کتش.
از عصبانیت قرمز شد و گفت-دختره ی احمق!برو به کارت برس!
من-واقعا عذر میخوام بدید من تمیزش کنم!
-نمیخواد برو
یکم رو صورتش زوم کردم ک فهمیدم این همون برادر زاده ی رئیسه.
-میدونم خوشگلم!ولی لطفا رو به کارت برس.
گند زدم.
ولی چه از خود راضیه ها!
چند تا فوحش به ودم دادم و رفتم به سمت تارا.
من-تارا بچه ها رو خبر کن ساعت ۳ باید دفتر مدیر باشیم میخواد مدیر جدید رو معرفی کنه.
تارا-راست میگی؟مدیریت میخواد عوض بشه؟
من-اره
تارا-حیف شد.اقای اسد زاده خیلی مرد خوبی بود.حالا کی هست ابن مدیر جدید؟
من-اون مرده که کنار اتاق مدیریت هستو میبینی که خیلی خوشتیپه؟
تارا-اوهوم
من-اونه.اسمشم ارمانه.برادرزاده مدیر هم هست.
تارا-خوشگله ها.
من-مگه پسر ندیده ای؟
تارا-دیدم.اینجوریشو ندیده بودم.
پوفی کشیدم.
تارا رفت تا بقیه رو صدا کنه  تا بیان.
در زدیم و رفتیم تو اتاق مدیر.
نگاه خیره و دلخور ارمان رو میتونستم روم بفهمم.عذاب وجدان داشتم.
بچه ها هم یکی یکی اومدن.
مدیر-خوب بچه ها میرم سر اصل مطلب.من دارم از اینجا میرم و به جای من برادر زادم ارمان اینجا رو اداره میکنه.تمام شرایطاتونم بهش گفتم.قرار بود از شنبه بیاد ولی از امروز اومد.منم دیگه میخوام برم خونه.

کتش رو پوشید و بعد از خداحافظی از رستوران بیرون رفت.
ارمان-اینجا همیشه قانون باید رعایت بشه.قانونامونم اینه که هیچ وقت سرکار دیر نرسید و به مشتری ها بی احترامی نکنید وگرنه اخراج میشید.


چقد خشنه این بشر!من اخراج بشم فکر کنم بیشتر به نفعم با شه.
پوزخندی زدم که ارمان گفت-خانم خرابکار اگه چیز خنده داری هست بگو ما هم بخندیم.

من-نه خیر چیزی نبود.
رو شو کرد سمت بچه ها.
ارمان-برید سر کارتون.بعدا درباره شرایط و حقوقتون یکی یکی صحبت میکنیم.
سری تکون دادیم و رفتیم بیرون.
.................................
ساعت ۸ شب

زنگ زدم به فرزاد:
من-فری کوجایی؟
-جلوی رستوران بیا.
من-اومدم.
دیدم تارا هنوز نرفته.
من-تارا چرا نرفتی؟
-آژاانس نیست.
من-بیا با ما بریم.داداشم اومده دنبالم.
چشماش برق زد و گفت-اقا فرزاد؟
من-اره
-باشه میام.
از رستوران رفتیم بیرون.دستمو برای فرزاد تکون دادم و رفتیم سمتش.
تو ماشین نشستیم.
من-سلام فری
اون-سلام تارا خانم خوبید؟
تارا که گونه هاش به سرخی میزد گفت-ممنون شما خوبید؟ببخشید مزاحم شدما!
فرزاد-نه بابا چه زحمتی
من-فرزاد بیشعور سلام کردما!جواب سلام اینو میدی؟
فرزاد-سلام ابجی کوچیکه
من-حالا درست شد
تارا رو رسوندیم خونه و خودمونم به سمت خونه رفتیم.


سپاس ندی پارت بعدی وجود نداره Undecided خودانی

سپاس عالیه Heart
پاسخ
 سپاس شده توسط LUGAN
#10
رمانتون خیلی باحاله لطفا زمان پارت گذاری رو اعلام کنید.ممنون p332
پاسخ


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  رمان راغب | به قلبم بانوی نقابدار (زمان آنلاین دز حال تایپ)
Heart یه داستان عاشقانه غمگین و زیبا از یک دختر((( حتما بخونید)))
Heart رمان خیانت به عشق (غم انگیز گریه دار هیجانی)
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Heart رمان[انتقام شیرین]

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان