خلاصه :
بعضی از اوقات
از زبون دختریه که با پدر و مادرش مشکل داره و همیشه آرزوی ممرگشون رو میکنه
آرزوهای بزرگی داره که بخاطرشون مجبوره که نقش بازی کنه نقش بازی کنه که شاده خوشحاله سرزنده است ..
..اما...
خب هر کی رو که بتونه گول بزنه خودش رو که نمیتونه میتونه؟
داخل پانزده سالگیش یه تصادف میکنه که همه چی یادش میره مشکلش هم شرایط جسمیش نیست بلکه دکترا و روانپزشکا گفتن برای اون شوکیه که بهش وارد شده
شوکی که هیچکس نمیدونه چیه
بعضی از اوقات
ز زبون پسریه که داخل یه باتلاق دست و پا میزنه و نمیدونه چیکار کنه..
.کدوم راه رو انتخاب کنه ؟ راه مادرش رو یا پدرش؟
بیشتر گوشه گیره تنهاست با آدما زیاد رفت و آماد نداره
مقدمه : چیکار باید بکنیم؟
به کدوم سمت بریم؟
مگه نمیگن زمین گرده؟
پس اگه راهی رو اشتباه برم
اگه اونقدر زیاد برم و برم
بلاخره میتونم برسم سرجای اولم و یه راه دیگه رو انتخاب کنم آره؟
پس چرا نمیرسم؟
یعنی زمین اینقدر بزرگه؟؟!(
نویسنده خودم )
از زبان رها:
_ فویبه( اسمه ) فویبه
+اسم قشنگیه نه؟
_آره عزیزم خیلی خوبه
× دخترم چند دفعه بهت گفتم که ما باید اسمامون رو از روی هویتامون ان
*************
با حس یه چیز سرد روی پوستم زود بلند شدم چشمام تار میدید درست نبود
چند ثانیه گذشت ترانه و گلشید رو دیدم که داشتن ریز ریز میخندیدن.عجبا یه روز دیر پاشدم. نگاه چیکار میکننم آب یخ میریزن رو صورتم.بیخیال اون دوتا شفتالو رفتم ( گلاب به روتون ) دستشویی.پوسته سفید بینی کوچولو متناسب صورتم موهایی سیاه یا شایدم خرمایی( آخه هنوز خودم نمیتونم تشخیصشون بدم!!! ) بقیه که میگن خرمایی در هرصورت قیافه ی بدینداشتم صورتی تقریبا کشیده و لبایی نازک( البته نه اونقدر که نتونی تشخیص بدی غذا از کجا میل میکنم !)درحال نگاه کردن خودم داخل آینه بودم که...
آینه ترک خورد!!!!یعنی قیافه ی من بدتر از اون دوتا گوسفنده؟
+حرص نخور عزیزم پیر میشی میترشی
ههه صدای ترانه رو ...مریض شده صداش گرفته ....صداش عینه مرغ شده
اصن چرا من دره توالت رو باز گذاشتم؟ایندفعه صدا گلشید بلند شد
بشین تو هم حالا! این بترشه ؟! عمرا صد سال سیاه
دوطرف لبام تا بناگوش باز شد فکر کنم گلشید حالتم رو دید چون با بی رحمی تموم ادامه داد:
آخه دختره بیچاره همین الانشم ترشیده
ترانه هم اومد سمتم و گفت: راست میگههه واقعا من همسن تو بودم سه تا بچه تو بغلم بود
×+ دختره ی ترشیده بوی گندیده میده دختره ی ترشیده بوی گندیده میده
منم که عصبانی شده بودم با عصبانیت رفتم داخل اتاق...
** راستی زود قضاوت نکنید اولش زیاد خوب نشون نمیده اما بعدش متوجه میشید چرا این شکلی نوشتم**
نگاه هنوز لباس خوابم رو در نیوردماصن ساعت چنده الان؟
اوه هشت و نیم تا نیم ساعت دیگه شروع میشه کلاسا اگه من همین روز اول دیر برسم خو دیگه هیچ کلاهم پس معرکه استیه مانتوی کوتاه کرمی زیر زانو و یه ساپورت سیاه یه شال قهوه ای کمرنگ پررنگ هم پوشیده بودم اما... یه چیزی کم بودبذار یه کوچولو آرایش هم بکنم
به هر حال باید یه فرقی بین دانشگاه و مدرسه باشه دیگه نه؟یه خط چشم سفید. سایه کرم . رژگونه صورتی . رژ صورتی . و در آخر هم کرم پودر و ریمل زدم و بیرون اومدم اینقدر بدم میاد از این دخترایی که آرایشاشون غلیضه!!!
مخصوصا اونایی که دماغاشون رو سربالا میکنن رو گونه هاشون گوجه میکنن و لباشون رو بادکنکی اخ آخرش هم خوشگل نمیشن
گلی+کلیلیلیلی عروس خانوم وارد میشود زود باش برو دیه الان دیرت میشه ببین دیگه سفارش نکنما قشنگ کتی وار راه برو اون صدای گوسفندیت رو هم در نیایریا !!! یه خورده عین یه دختر باش بلکه شاید تونستی یه پسری از افغانستان واسه خودت جور کنی!
آخ یعنی اصلا حوصله نداشتم کلا تو این یه هفته اعصاب هم نداشتم دلم درد میکرد کمرم درد میکرد زانوم درد میکرد چشمم درد میکرد
الان دیگه فقط مونده حافظ داخل شیراز بفهمه چه مرگمه!!!
تاکسی رفتم دانشگاه اه هزار دفعه به مامان بابا گفتم وقتی میخوان مسافرت برن ماشین منو نبرن انگار مجبورن
خوبرن یه ماشین بگیرن دیگهبی خیال این حرفا دانشگاه رو نگاه!!! اوه خدای من رها خنگه بلاخره دانشجو شدیا . کی باورش میشه؟!!!رفتم داخل یه اتاقک دو تا خانم چادری نشسته بودن دو تا دختر دیگه هم که معلوم بود دانشجو ان ایستاده بودن زن اولی داشت با کنار دستیش حرف میزد:
+ هزار دفعه بهشون میگی درست لباس بپوش درست بیا موهاتو بیرون نکن آرایش نکن عین خیالشون نیست انگار اینجا رو باجاهای دیگه اشتباه گرفتن
نگاه خانم دومیه بهم گره خورد و با دست به من اشاره کرد و با اخم گفت:
×اینو نگاه این که دیگه رسما تشریف اوردن عروسی . ترم اولی هستی?
با بغض سرم رو تکون دادم
+هر ترم ما با این ترم اولیا مشکل داریم
× کاشکی فقط ترم اولیا بودن ترم آخریا هم پرو شدن فکر میکنن خیلی بلدن واسه حرص دادن ما یه جوری لباس میپوشن که تا ***** میشه دید
زنه دوباره نگاش به من افتاد
+تو که هنوز آرایشت رو پاک نکردی بیا این دستمالو بگیر و پاک کن درضمن دفعه بعدی با این لباس کوتاه و ساپورت تنگ اومدی رات نمیدم اگه هم زیاد شلوغش کردی میفرستمت کمیته انضباطی
اه یعنی من باید بدون آرایش بیام دانشگاه؟ مگه مدرسه است؟ باز خوبه به ابروهای برداشتم گیر نمیده
دختر پشتیه که دید خیلی قیافه ام تو همه اومد زیر گوشم یواش گفت
:×+ معلومه تازه واردیا. این که قصه نداره دفعه دیگه که خواستی بیای لوازم آرایشت رو قایم کن وقتی رفتی داخل آرایش کن واسه لباست هم یه چادر بزن داخل که رفتی درش بیار ما همه همینکارو میکنیم
ای ول عالیه دفعه بعد همینکارو میکنم!!!و ناخوداگاه یه لبخند رو لبم نشست و رفتم داخل دانشگاه
اصلا بوی دانشگاه رو میشه حس کرد
بدو بدو رفتم سمت بورد حالا من از کجا باید کلاس رو پیدا کنم؟ باز هم رفتم داخل جلد اون رهای جسور و گستاخ .
چشمام رو بین سالن چرخی دادم و با صدای بلند گفتم
:_آهای دانشجوها یکی به من نشون بده کلاس سیصدو چهار رو
همه با صدای من برگشتن به سمتم و چند نفرشون هم با دست به سمت طبقه بالا اشاره کردن وایی حالا من با این وضعم باید سه طبقه بالا برم؟
...بلاخره رسیدم اوفیییش دقیقا روبروعه کلاس . آهسته اآهسته به سمت کلاس رفتم ماشالا ماشالا که هیچ جای خالی واسه من نمونده به غیر از صندلی آخر . یه دفعه یکی از پسرا در حال که با چشماش داشت درسته منو قورت میداد گفت:
به به بستنی کیم وارد میشودو کلاس ترکیید از خنده .اه منظورش با لباسمه
تا اومدم جوابش رو بدم دیدم استاد پشت سرمه اوه خیلی با احترام ازش معذرت خواهی کردم و اونم به در اشاره کرد و گفت:
بفرمایید داخل
من که به معنای واقعی کلمه لال شده بودم وقتی که کل مدرسه با معلم زن سرو کله بزنی مسلما اولش جلوی استاد مرد کمی موش میشی و تا بیای عادت کنی زمان میبره. شانس آوردم بهش نگفتم اجازه خانوم! برای جلوگیری از غضب های بعدی استاد سریع رفتم ته نشستم. سنگینی نگاه همه رو حس میکردم دوباره اون حالت مغرورانه اومده بود سراغم و ترجیح دادم به جای خرج کردن جسارت همه رو از بالا نگاه کنم و خودم رو اینجوری بهشون بشناسونم.تازه تونستم دقیق به دور و برم نگاه کنم کلاس بزرگی بود و جمعیت زیادی همداخلش نشسته بودن. ولی هیچ شباهتی با کلاس هایی که داخل تلویزیون دیده بودم نداشت. کلاس های خیلی بزرگه که صندلی هاش عین صندلی سینما طبقه به طبقه می اومدن پایین و درش اون ته کلاس بود. طوری که وقتی یه نفر وارد میشد همه سرها می چرخید به سمت آخر کلاس و خلاصه کلی با کلاس بودن. این کلاس با وجود بزرگی هم سطح زمین بود همش و درش هم همون جلوی کلاس باز می شد. استاد رفت پشت میز مخصوص خودش که چوبی و قهوه ای رنگ بود ایستاد و خیلی جدی شروع به صحبت کردن کرد.
غر زدم:_بذار تو جا استادی جا بشی بعد شروع کن
پسر بغل دستیم خندید و گفت
+ تو چی؟
کلاسورم رو باز کردم و خونسرد دوباره تکرار کردم
:_ جا استادی..
.صدای استاد بالا رفت که به معنی همون ببندین خودمون بود. پسره هم دیگه ادامه نداد و به حرفای استاد گوش کردیم
× درس درک و بیان محیط درس پایه شماست... شما قراره مهندسای از این به بعد این مملکت باشین
همزمان مشغول باز کردن در کیفش شد و ادامه داد
:×هر چند که بعید میدونم! شما قرار نیست دیدتون نسبت به آدمای اطرافتون شبیه آدمای عادی باشه. دیگه بایدیه فرقی با دیگران داشته باشید.
رفت نزدیک تخته و با ماژیک تند تند چیزایی رو پای تخته یاداشت میکردگفت
:× این ترم تقریبا کارهای عملیتون کمه ول از ترم های بعد کاراتون سنگین تر میشه . باید کانسپت بزنین و اگه تو کرکسیون تاییدش کردیم از کانسپتا اسکیس و پرسپکتیو بکشین پرزانتش کنین شاید هم کاراتون ژوژمانت بشه
اول فکر کردم خودمم که نفهمیدم اما یه خورده که به بچه های دیگه نگاه کردم فهمیدم که هیچکدوم از اونا هم نفهمیدن اه همینه دیگه این استادا ما ترم اولیا رو مسخره میکنن و یه چیزایی میگن که هیچ نمیفهمیم
استاد چرخید و نمیدونم چی دید تو صورتامون که روی صورتش یه طرح گذرا از لبخند اومد و سریع جمع شد و گفت:
×اون قیافه هاتون نشون میده که هیچی در مورد معماری نمیدونید اما ایراد نداره میفهمید. دیگه سوالی نیست؟
یکی از دخترا با کلی ناز و افاده دستش رو برد بالا و گفت:
+اجازه استااااداستاد با سر بهش گفت که حرف بزنه دختره هم از جا بلند شد و با صدای ناز و پر از عشوه گفت
:ببخشید استااااااد اسم شما چیه؟
استاد× منظور من سوالای درسی بود
دختره که حالش گرفته شد سعی کرد زیاد ضایع بازی نکنه اما زود جواب داد:
+ اما شما که نگفتید سوالا حتما باید درسی باشن
استاد× تنها دلیلی که اسم رو میگم اینه که تا پایان ترم نمیخوام همش سر کلاسام حواست نباشه . اسمم فیرووزه
دختره با یه لبخند استاد کش نشست و مشغول صحبت شدهمون موقع هم زنگ خورد
نشیمنگاهم درد گرفت از بس نشستم
چقدر این استادا بی رحمن
با صدای یکی از پسرا حواسمون معطوف شد به سمت جا استادی ، یکی از پسرا داخل جا استادی ایستاده بود و داشت نطق میکرد. روی صندلیم صاف تر نشستم و به سخنرانی هاش گوش کردم:
+ دوستان برای اینکه بیشتر بتونیم با هم در ارتباط باشیم قراره دوست بنده آوش خان لطف کنه و یه وبلاگ بسازه برای ورودی های خودمون ، تا فردا وبلاگ رو درست میکنیم و آدرسش رو بهتون میدیم عضو بشین و با گذاشتن مطالب خاص رشته خودمون بیایین یه فضای خوبی داشته باشیم.
به اینجا که رسید صداش رو پایین آورد و گفت
:+ تازه میتونیم بعضی وقتا دور از چشم اغیار اردو هم بذاریم واسه خودمون و بریم صفا سیتی!!! مثلا دانشجوییم دیگه...
اینو که گفت صدای هورای همه به خصوص دخترا بلند شد دخترا داشتن با جیغ و دادشون عصبیم میکردن نفس عمیقی کشیدم ، سرم رو به پشت صندلی تکیه دادم و به دختر روبروییم گفتم:
_ همینا رو میبینی اینجور ی جیغ و داد میکنن و هیجان دارن؟ پاش که بیفته هر کدوم یه بهونه میارن که جیم بزنن . قبول داری؟
با لبخندی که زد دیگه اصن لال مونی گرفتم خدایا این دختر بود یا عروسک ؟
زیاد طولی نکشید که افکارات سیاه ذهنم جوابم رو دادن :
_ خوش به حال صاحبش به من چه والابا صدای همون دختره از افکارم بیرون اومدم:
+ آره قبول دارم . اسمت چیه؟_
_رها و تو؟
+ من عسل از آشنایی باهات خوشبختم
_ همچنین
.+ بهت میخوره دختر پایه ای باشی درست فکر میکنم؟
_ اوه اونم چه جورم . بیا به مناسبت آشناییمون دعوتت میکنم رستورانی که همین اطراف هست میای؟
+الته صبر کن زنگ بزنم دوستام هم بیان
ای واویلا من میخواستم خودش رو دعوت کنم حالا این رفت دوستاش رو هم بیاره؟اصن مگه دوستاش داخل همین دانشگاهن؟
و بعد فهمیدم که ناخوداگاه سوالم رو پرسیم اونم با خوشرویی جواب داد
: + آره ما خودمون رو کشتیم تا با هم داخل یه دانشگاه باشیم اونم به زوووور
بعضی از اوقات
از زبون دختریه که با پدر و مادرش مشکل داره و همیشه آرزوی ممرگشون رو میکنه
آرزوهای بزرگی داره که بخاطرشون مجبوره که نقش بازی کنه نقش بازی کنه که شاده خوشحاله سرزنده است ..
..اما...
خب هر کی رو که بتونه گول بزنه خودش رو که نمیتونه میتونه؟
داخل پانزده سالگیش یه تصادف میکنه که همه چی یادش میره مشکلش هم شرایط جسمیش نیست بلکه دکترا و روانپزشکا گفتن برای اون شوکیه که بهش وارد شده
شوکی که هیچکس نمیدونه چیه
بعضی از اوقات
ز زبون پسریه که داخل یه باتلاق دست و پا میزنه و نمیدونه چیکار کنه..
.کدوم راه رو انتخاب کنه ؟ راه مادرش رو یا پدرش؟
بیشتر گوشه گیره تنهاست با آدما زیاد رفت و آماد نداره
مقدمه : چیکار باید بکنیم؟
به کدوم سمت بریم؟
مگه نمیگن زمین گرده؟
پس اگه راهی رو اشتباه برم
اگه اونقدر زیاد برم و برم
بلاخره میتونم برسم سرجای اولم و یه راه دیگه رو انتخاب کنم آره؟
پس چرا نمیرسم؟
یعنی زمین اینقدر بزرگه؟؟!(
نویسنده خودم )
از زبان رها:
_ فویبه( اسمه ) فویبه
+اسم قشنگیه نه؟
_آره عزیزم خیلی خوبه
× دخترم چند دفعه بهت گفتم که ما باید اسمامون رو از روی هویتامون ان
*************
با حس یه چیز سرد روی پوستم زود بلند شدم چشمام تار میدید درست نبود
چند ثانیه گذشت ترانه و گلشید رو دیدم که داشتن ریز ریز میخندیدن.عجبا یه روز دیر پاشدم. نگاه چیکار میکننم آب یخ میریزن رو صورتم.بیخیال اون دوتا شفتالو رفتم ( گلاب به روتون ) دستشویی.پوسته سفید بینی کوچولو متناسب صورتم موهایی سیاه یا شایدم خرمایی( آخه هنوز خودم نمیتونم تشخیصشون بدم!!! ) بقیه که میگن خرمایی در هرصورت قیافه ی بدینداشتم صورتی تقریبا کشیده و لبایی نازک( البته نه اونقدر که نتونی تشخیص بدی غذا از کجا میل میکنم !)درحال نگاه کردن خودم داخل آینه بودم که...
آینه ترک خورد!!!!یعنی قیافه ی من بدتر از اون دوتا گوسفنده؟
+حرص نخور عزیزم پیر میشی میترشی
ههه صدای ترانه رو ...مریض شده صداش گرفته ....صداش عینه مرغ شده
اصن چرا من دره توالت رو باز گذاشتم؟ایندفعه صدا گلشید بلند شد
بشین تو هم حالا! این بترشه ؟! عمرا صد سال سیاه
دوطرف لبام تا بناگوش باز شد فکر کنم گلشید حالتم رو دید چون با بی رحمی تموم ادامه داد:
آخه دختره بیچاره همین الانشم ترشیده
ترانه هم اومد سمتم و گفت: راست میگههه واقعا من همسن تو بودم سه تا بچه تو بغلم بود
×+ دختره ی ترشیده بوی گندیده میده دختره ی ترشیده بوی گندیده میده
منم که عصبانی شده بودم با عصبانیت رفتم داخل اتاق...
** راستی زود قضاوت نکنید اولش زیاد خوب نشون نمیده اما بعدش متوجه میشید چرا این شکلی نوشتم**
نگاه هنوز لباس خوابم رو در نیوردماصن ساعت چنده الان؟
اوه هشت و نیم تا نیم ساعت دیگه شروع میشه کلاسا اگه من همین روز اول دیر برسم خو دیگه هیچ کلاهم پس معرکه استیه مانتوی کوتاه کرمی زیر زانو و یه ساپورت سیاه یه شال قهوه ای کمرنگ پررنگ هم پوشیده بودم اما... یه چیزی کم بودبذار یه کوچولو آرایش هم بکنم
به هر حال باید یه فرقی بین دانشگاه و مدرسه باشه دیگه نه؟یه خط چشم سفید. سایه کرم . رژگونه صورتی . رژ صورتی . و در آخر هم کرم پودر و ریمل زدم و بیرون اومدم اینقدر بدم میاد از این دخترایی که آرایشاشون غلیضه!!!
مخصوصا اونایی که دماغاشون رو سربالا میکنن رو گونه هاشون گوجه میکنن و لباشون رو بادکنکی اخ آخرش هم خوشگل نمیشن
گلی+کلیلیلیلی عروس خانوم وارد میشود زود باش برو دیه الان دیرت میشه ببین دیگه سفارش نکنما قشنگ کتی وار راه برو اون صدای گوسفندیت رو هم در نیایریا !!! یه خورده عین یه دختر باش بلکه شاید تونستی یه پسری از افغانستان واسه خودت جور کنی!
آخ یعنی اصلا حوصله نداشتم کلا تو این یه هفته اعصاب هم نداشتم دلم درد میکرد کمرم درد میکرد زانوم درد میکرد چشمم درد میکرد
الان دیگه فقط مونده حافظ داخل شیراز بفهمه چه مرگمه!!!
تاکسی رفتم دانشگاه اه هزار دفعه به مامان بابا گفتم وقتی میخوان مسافرت برن ماشین منو نبرن انگار مجبورن
خوبرن یه ماشین بگیرن دیگهبی خیال این حرفا دانشگاه رو نگاه!!! اوه خدای من رها خنگه بلاخره دانشجو شدیا . کی باورش میشه؟!!!رفتم داخل یه اتاقک دو تا خانم چادری نشسته بودن دو تا دختر دیگه هم که معلوم بود دانشجو ان ایستاده بودن زن اولی داشت با کنار دستیش حرف میزد:
+ هزار دفعه بهشون میگی درست لباس بپوش درست بیا موهاتو بیرون نکن آرایش نکن عین خیالشون نیست انگار اینجا رو باجاهای دیگه اشتباه گرفتن
نگاه خانم دومیه بهم گره خورد و با دست به من اشاره کرد و با اخم گفت:
×اینو نگاه این که دیگه رسما تشریف اوردن عروسی . ترم اولی هستی?
با بغض سرم رو تکون دادم
+هر ترم ما با این ترم اولیا مشکل داریم
× کاشکی فقط ترم اولیا بودن ترم آخریا هم پرو شدن فکر میکنن خیلی بلدن واسه حرص دادن ما یه جوری لباس میپوشن که تا ***** میشه دید
زنه دوباره نگاش به من افتاد
+تو که هنوز آرایشت رو پاک نکردی بیا این دستمالو بگیر و پاک کن درضمن دفعه بعدی با این لباس کوتاه و ساپورت تنگ اومدی رات نمیدم اگه هم زیاد شلوغش کردی میفرستمت کمیته انضباطی
اه یعنی من باید بدون آرایش بیام دانشگاه؟ مگه مدرسه است؟ باز خوبه به ابروهای برداشتم گیر نمیده
دختر پشتیه که دید خیلی قیافه ام تو همه اومد زیر گوشم یواش گفت
:×+ معلومه تازه واردیا. این که قصه نداره دفعه دیگه که خواستی بیای لوازم آرایشت رو قایم کن وقتی رفتی داخل آرایش کن واسه لباست هم یه چادر بزن داخل که رفتی درش بیار ما همه همینکارو میکنیم
ای ول عالیه دفعه بعد همینکارو میکنم!!!و ناخوداگاه یه لبخند رو لبم نشست و رفتم داخل دانشگاه
اصلا بوی دانشگاه رو میشه حس کرد
بدو بدو رفتم سمت بورد حالا من از کجا باید کلاس رو پیدا کنم؟ باز هم رفتم داخل جلد اون رهای جسور و گستاخ .
چشمام رو بین سالن چرخی دادم و با صدای بلند گفتم
:_آهای دانشجوها یکی به من نشون بده کلاس سیصدو چهار رو
همه با صدای من برگشتن به سمتم و چند نفرشون هم با دست به سمت طبقه بالا اشاره کردن وایی حالا من با این وضعم باید سه طبقه بالا برم؟
...بلاخره رسیدم اوفیییش دقیقا روبروعه کلاس . آهسته اآهسته به سمت کلاس رفتم ماشالا ماشالا که هیچ جای خالی واسه من نمونده به غیر از صندلی آخر . یه دفعه یکی از پسرا در حال که با چشماش داشت درسته منو قورت میداد گفت:
به به بستنی کیم وارد میشودو کلاس ترکیید از خنده .اه منظورش با لباسمه
تا اومدم جوابش رو بدم دیدم استاد پشت سرمه اوه خیلی با احترام ازش معذرت خواهی کردم و اونم به در اشاره کرد و گفت:
بفرمایید داخل
من که به معنای واقعی کلمه لال شده بودم وقتی که کل مدرسه با معلم زن سرو کله بزنی مسلما اولش جلوی استاد مرد کمی موش میشی و تا بیای عادت کنی زمان میبره. شانس آوردم بهش نگفتم اجازه خانوم! برای جلوگیری از غضب های بعدی استاد سریع رفتم ته نشستم. سنگینی نگاه همه رو حس میکردم دوباره اون حالت مغرورانه اومده بود سراغم و ترجیح دادم به جای خرج کردن جسارت همه رو از بالا نگاه کنم و خودم رو اینجوری بهشون بشناسونم.تازه تونستم دقیق به دور و برم نگاه کنم کلاس بزرگی بود و جمعیت زیادی همداخلش نشسته بودن. ولی هیچ شباهتی با کلاس هایی که داخل تلویزیون دیده بودم نداشت. کلاس های خیلی بزرگه که صندلی هاش عین صندلی سینما طبقه به طبقه می اومدن پایین و درش اون ته کلاس بود. طوری که وقتی یه نفر وارد میشد همه سرها می چرخید به سمت آخر کلاس و خلاصه کلی با کلاس بودن. این کلاس با وجود بزرگی هم سطح زمین بود همش و درش هم همون جلوی کلاس باز می شد. استاد رفت پشت میز مخصوص خودش که چوبی و قهوه ای رنگ بود ایستاد و خیلی جدی شروع به صحبت کردن کرد.
غر زدم:_بذار تو جا استادی جا بشی بعد شروع کن
پسر بغل دستیم خندید و گفت
+ تو چی؟
کلاسورم رو باز کردم و خونسرد دوباره تکرار کردم
:_ جا استادی..
.صدای استاد بالا رفت که به معنی همون ببندین خودمون بود. پسره هم دیگه ادامه نداد و به حرفای استاد گوش کردیم
× درس درک و بیان محیط درس پایه شماست... شما قراره مهندسای از این به بعد این مملکت باشین
همزمان مشغول باز کردن در کیفش شد و ادامه داد
:×هر چند که بعید میدونم! شما قرار نیست دیدتون نسبت به آدمای اطرافتون شبیه آدمای عادی باشه. دیگه بایدیه فرقی با دیگران داشته باشید.
رفت نزدیک تخته و با ماژیک تند تند چیزایی رو پای تخته یاداشت میکردگفت
:× این ترم تقریبا کارهای عملیتون کمه ول از ترم های بعد کاراتون سنگین تر میشه . باید کانسپت بزنین و اگه تو کرکسیون تاییدش کردیم از کانسپتا اسکیس و پرسپکتیو بکشین پرزانتش کنین شاید هم کاراتون ژوژمانت بشه
اول فکر کردم خودمم که نفهمیدم اما یه خورده که به بچه های دیگه نگاه کردم فهمیدم که هیچکدوم از اونا هم نفهمیدن اه همینه دیگه این استادا ما ترم اولیا رو مسخره میکنن و یه چیزایی میگن که هیچ نمیفهمیم
استاد چرخید و نمیدونم چی دید تو صورتامون که روی صورتش یه طرح گذرا از لبخند اومد و سریع جمع شد و گفت:
×اون قیافه هاتون نشون میده که هیچی در مورد معماری نمیدونید اما ایراد نداره میفهمید. دیگه سوالی نیست؟
یکی از دخترا با کلی ناز و افاده دستش رو برد بالا و گفت:
+اجازه استااااداستاد با سر بهش گفت که حرف بزنه دختره هم از جا بلند شد و با صدای ناز و پر از عشوه گفت
:ببخشید استااااااد اسم شما چیه؟
استاد× منظور من سوالای درسی بود
دختره که حالش گرفته شد سعی کرد زیاد ضایع بازی نکنه اما زود جواب داد:
+ اما شما که نگفتید سوالا حتما باید درسی باشن
استاد× تنها دلیلی که اسم رو میگم اینه که تا پایان ترم نمیخوام همش سر کلاسام حواست نباشه . اسمم فیرووزه
دختره با یه لبخند استاد کش نشست و مشغول صحبت شدهمون موقع هم زنگ خورد
نشیمنگاهم درد گرفت از بس نشستم
چقدر این استادا بی رحمن
با صدای یکی از پسرا حواسمون معطوف شد به سمت جا استادی ، یکی از پسرا داخل جا استادی ایستاده بود و داشت نطق میکرد. روی صندلیم صاف تر نشستم و به سخنرانی هاش گوش کردم:
+ دوستان برای اینکه بیشتر بتونیم با هم در ارتباط باشیم قراره دوست بنده آوش خان لطف کنه و یه وبلاگ بسازه برای ورودی های خودمون ، تا فردا وبلاگ رو درست میکنیم و آدرسش رو بهتون میدیم عضو بشین و با گذاشتن مطالب خاص رشته خودمون بیایین یه فضای خوبی داشته باشیم.
به اینجا که رسید صداش رو پایین آورد و گفت
:+ تازه میتونیم بعضی وقتا دور از چشم اغیار اردو هم بذاریم واسه خودمون و بریم صفا سیتی!!! مثلا دانشجوییم دیگه...
اینو که گفت صدای هورای همه به خصوص دخترا بلند شد دخترا داشتن با جیغ و دادشون عصبیم میکردن نفس عمیقی کشیدم ، سرم رو به پشت صندلی تکیه دادم و به دختر روبروییم گفتم:
_ همینا رو میبینی اینجور ی جیغ و داد میکنن و هیجان دارن؟ پاش که بیفته هر کدوم یه بهونه میارن که جیم بزنن . قبول داری؟
با لبخندی که زد دیگه اصن لال مونی گرفتم خدایا این دختر بود یا عروسک ؟
زیاد طولی نکشید که افکارات سیاه ذهنم جوابم رو دادن :
_ خوش به حال صاحبش به من چه والابا صدای همون دختره از افکارم بیرون اومدم:
+ آره قبول دارم . اسمت چیه؟_
_رها و تو؟
+ من عسل از آشنایی باهات خوشبختم
_ همچنین
.+ بهت میخوره دختر پایه ای باشی درست فکر میکنم؟
_ اوه اونم چه جورم . بیا به مناسبت آشناییمون دعوتت میکنم رستورانی که همین اطراف هست میای؟
+الته صبر کن زنگ بزنم دوستام هم بیان
ای واویلا من میخواستم خودش رو دعوت کنم حالا این رفت دوستاش رو هم بیاره؟اصن مگه دوستاش داخل همین دانشگاهن؟
و بعد فهمیدم که ناخوداگاه سوالم رو پرسیم اونم با خوشرویی جواب داد
: + آره ما خودمون رو کشتیم تا با هم داخل یه دانشگاه باشیم اونم به زوووور