29-07-2015، 11:52
سلام بچه ها میخوام شروع کنم به رمان نویسی اما شرط داره...
شروط:
1نظر و سپاس فراوون باشه
2اگه ببینم استقبال میشه بعد از تموم شدن رمان یکی دیگه رو شروع میکنم اگرنه که هیچی
3 پشت سر هم نمیذارم مثلا مینویسم رمان پریسا سری دو یا سه
خب من شروع میکنم :
از معرفی خودم شروع میکنم اسمم پریساست ملقب به پری آتیش پاره و 12سالمه قدم 147با موهای طلایی تا کمرم و چتری و چشایه سبز و لبای متوسط
و دماغم هم خوب بود و به صورتم می اومد
خیلی شوخ طبعم و همه میگن سه متر زبون دارم و جواب همه رو میدم
وضع مالی :خفننن تو جاییی که زندگی میکنم همه تو سن من ازدواج میکنن و بره بالا15سال ترشیده ست دختره تک فرزند خانواده مادرم 4
سال پیش فوت کرد خب چیزی که جانموند ؟
پری پری اه این بابامم هیچ وقت اسمم رو کامل نمیگه
من:جانم بابایی
بابا:دخترم مردم از گشنگی بیا شام درست کن
آها اینم نگفتم که عشق آشپزیم
حوصله ی شام درست کردن نداشتم
با یه املت سروته شو هم آوردم
درینگ درینگ ای بمیری کی الان زنگ زده ؟!اِیاسی خودمونه که درینگ درینگ گوشیمو برداشتم و گفتم:چته بنال چیکا داری
یاسی:خب حالا چرا پاچه میگیری؟زنگ زدم هماهنگ کنم فردا بریم خرید که تولد عسله
من:جدی؟!یادم نبود باشوهرش میگیره تولدو(گفتم که همه خیلی زود ازداج میکنن)
یاسی :آره مختلطه میای؟
من:معلومه چرا نیام تولد بهترین دوستم فردا پاساژ.....
یاسی :اوکی ساعت6اونجا باش
من:باشه بای
یاسی:بای
تلفنو فطع کردمو املتو واسه بابا بردم و ه گلی خانم(پیشخدمت)گفتم ظرفا رو بشوره
رفتم سمت اتاقمو پریدم روتخت و دراز کشیدم به سقف زل زدم نمیدونستم فردا چی بخرم برای عسل
ادامه در پست بعدی... (سری دو)
نظر فراموش نشه خسیس
شروط:
1نظر و سپاس فراوون باشه
2اگه ببینم استقبال میشه بعد از تموم شدن رمان یکی دیگه رو شروع میکنم اگرنه که هیچی
3 پشت سر هم نمیذارم مثلا مینویسم رمان پریسا سری دو یا سه
خب من شروع میکنم :
از معرفی خودم شروع میکنم اسمم پریساست ملقب به پری آتیش پاره و 12سالمه قدم 147با موهای طلایی تا کمرم و چتری و چشایه سبز و لبای متوسط
و دماغم هم خوب بود و به صورتم می اومد
خیلی شوخ طبعم و همه میگن سه متر زبون دارم و جواب همه رو میدم
وضع مالی :خفننن تو جاییی که زندگی میکنم همه تو سن من ازدواج میکنن و بره بالا15سال ترشیده ست دختره تک فرزند خانواده مادرم 4
سال پیش فوت کرد خب چیزی که جانموند ؟
پری پری اه این بابامم هیچ وقت اسمم رو کامل نمیگه
من:جانم بابایی
بابا:دخترم مردم از گشنگی بیا شام درست کن
آها اینم نگفتم که عشق آشپزیم
حوصله ی شام درست کردن نداشتم
با یه املت سروته شو هم آوردم
درینگ درینگ ای بمیری کی الان زنگ زده ؟!اِیاسی خودمونه که درینگ درینگ گوشیمو برداشتم و گفتم:چته بنال چیکا داری
یاسی:خب حالا چرا پاچه میگیری؟زنگ زدم هماهنگ کنم فردا بریم خرید که تولد عسله
من:جدی؟!یادم نبود باشوهرش میگیره تولدو(گفتم که همه خیلی زود ازداج میکنن)
یاسی :آره مختلطه میای؟
من:معلومه چرا نیام تولد بهترین دوستم فردا پاساژ.....
یاسی :اوکی ساعت6اونجا باش
من:باشه بای
یاسی:بای
تلفنو فطع کردمو املتو واسه بابا بردم و ه گلی خانم(پیشخدمت)گفتم ظرفا رو بشوره
رفتم سمت اتاقمو پریدم روتخت و دراز کشیدم به سقف زل زدم نمیدونستم فردا چی بخرم برای عسل
ادامه در پست بعدی... (سری دو)
نظر فراموش نشه خسیس