18-07-2014، 15:37
(آخرین ویرایش در این ارسال: 18-07-2014، 15:48، توسط asalllllllllll khanoomi.)
دیگه کم کم هواداشت تاریک میشد.داشتم ازکتابخونه میرفتمخونه که یکدفعه یه 206مشکی جلوی پام وایساد.شیشه روآوردپایین وگفت
-ببخشید محلاتی کدوم وره؟
گفتم نمیدونم.
-خب مسیرشماکجاست؟
لازمه بگم؟
نه اگه دوس ندارید نگید.
شیشه روبالابرد وراه افتاد3یا4متررفت جلوولی بعدش دنده عقب گرفت وگفت
-آراه لازمه بدونم.
میرم شهرک امید.
-چه جالب منم دارم میرم اونجاکاردارم.میتونم برسونمتون؟؟
منم عصبانی شدمودادزدم:
ببین آقاپسرمن از اوناش نیستم.ازکتابخونه اومدموالانم دنبال ماشین میگردم که برم خونه.
هنوز حرفم تموم نشده بودکه صدای رعدوبرق روشنیدمبعدشم گفتم خب دیگه ازآشنایی باهاتون خوشحال شدم.خدافظ.
زود حرفموقطع کردوگفت
-توی این هوای تاریک ی دختراونم تنهااونم زیر بارون خب خطرناکه.
بعد چند ثانیه گفت
-من به خاطرخودتون گفتم وگرنه واسه منکه سودی نداره.
دلم لرزید تودلم گفتم راست میگه الان که نزدیک افطاره هیچ ماشینی پیدانمیشه یه لبخندآروم زدموسوارماشینش شدم.تا5دیقه هیچکدوممون حرفی نزدیم تااینکه اون شروع کردوگفت
-خب اسم من ماهانه میتونم افتخارآشنایی باشماروداشته باشم؟؟
البته.اسم منم روشاست.
-روشا؟؟؟
آره چطور مگه؟؟
-هیچی.قشنگه.
ممنون.نمیدونم چراولی انگاریه حسی بهم میگفت که بهش اعتمادکن.پرسیدم کجازندگی میکنید؟؟
-محلاتی.
آهابعداونوقت شماآدرس خونه ی خودتونم بلدنیستید؟
خندیدوگفت
-فک کنم فهمیده باشی ایناهمش بهونست.
بهونه؟؟؟؟؟؟؟چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
-هیچی بیخیال.چندسالتونه؟
18.شماچی؟؟
-چه جالب سنمونم به هم میخوره منم21.
آروم خندیدم وماشین غرق سکوت بودکه رسیدیم شهرک امید.
گفتم خب دیگه من همینجاپیاده میشم.وایسادوگفت
-من میتونم شمارتونوداشته باشم؟؟
نگاش کردموگفتم آقاماهان من من...
-میدونم براتون سخته ولی من نمیدونم چرا اینطوری شدم انگاریه حسی بهم میگه عاشقتونم.
وقتی اینوگفت ی جوری شدم بهش گفتم اگه فردا وقت دارید ساعت6ونیم بیاید همینجا.
-حتما.
ازماشین پیاره شدموگفتم خدافظ.
-فعلاخدافظ.
سپاس نشه فراموش
خیلی زود قسمت بعدیشم میزارم
پس نظراکووووووووووووووووووو؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
-ببخشید محلاتی کدوم وره؟
گفتم نمیدونم.
-خب مسیرشماکجاست؟
لازمه بگم؟
نه اگه دوس ندارید نگید.
شیشه روبالابرد وراه افتاد3یا4متررفت جلوولی بعدش دنده عقب گرفت وگفت
-آراه لازمه بدونم.
میرم شهرک امید.
-چه جالب منم دارم میرم اونجاکاردارم.میتونم برسونمتون؟؟
منم عصبانی شدمودادزدم:
ببین آقاپسرمن از اوناش نیستم.ازکتابخونه اومدموالانم دنبال ماشین میگردم که برم خونه.
هنوز حرفم تموم نشده بودکه صدای رعدوبرق روشنیدمبعدشم گفتم خب دیگه ازآشنایی باهاتون خوشحال شدم.خدافظ.
زود حرفموقطع کردوگفت
-توی این هوای تاریک ی دختراونم تنهااونم زیر بارون خب خطرناکه.
بعد چند ثانیه گفت
-من به خاطرخودتون گفتم وگرنه واسه منکه سودی نداره.
دلم لرزید تودلم گفتم راست میگه الان که نزدیک افطاره هیچ ماشینی پیدانمیشه یه لبخندآروم زدموسوارماشینش شدم.تا5دیقه هیچکدوممون حرفی نزدیم تااینکه اون شروع کردوگفت
-خب اسم من ماهانه میتونم افتخارآشنایی باشماروداشته باشم؟؟
البته.اسم منم روشاست.
-روشا؟؟؟
آره چطور مگه؟؟
-هیچی.قشنگه.
ممنون.نمیدونم چراولی انگاریه حسی بهم میگفت که بهش اعتمادکن.پرسیدم کجازندگی میکنید؟؟
-محلاتی.
آهابعداونوقت شماآدرس خونه ی خودتونم بلدنیستید؟
خندیدوگفت
-فک کنم فهمیده باشی ایناهمش بهونست.
بهونه؟؟؟؟؟؟؟چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
-هیچی بیخیال.چندسالتونه؟
18.شماچی؟؟
-چه جالب سنمونم به هم میخوره منم21.
آروم خندیدم وماشین غرق سکوت بودکه رسیدیم شهرک امید.
گفتم خب دیگه من همینجاپیاده میشم.وایسادوگفت
-من میتونم شمارتونوداشته باشم؟؟
نگاش کردموگفتم آقاماهان من من...
-میدونم براتون سخته ولی من نمیدونم چرا اینطوری شدم انگاریه حسی بهم میگه عاشقتونم.
وقتی اینوگفت ی جوری شدم بهش گفتم اگه فردا وقت دارید ساعت6ونیم بیاید همینجا.
-حتما.
ازماشین پیاره شدموگفتم خدافظ.
-فعلاخدافظ.
سپاس نشه فراموش
خیلی زود قسمت بعدیشم میزارم
پس نظراکووووووووووووووووووو؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟